بـخـش دوم : گـوشـه هـائى از تـاريـخ نـه نـفر از پيامبران خدا را منعكس ساخته
, وبالخصوص از ((داوود)) و ((سليمان )) و ((ايوب )) بحث بيشترى دارد.
بخش سوم : از سرنوشت كفار طاغى و ياغى در قيامت و تخاصم و جنگ وجدال آنها در دوزخ
سخن مى گويد, و به مشركان و افراد بى ايمان نشان مى دهد كه پايان كار آنها به كجا
خواهد رسيد.
چـهـارمـيـن بـخـش : از آفـرينش انسان و مقام والاى او و سجده كردن فرشتگان براى
آدم سخن مى گويد.
پـنـجـمـيـن بـخـش تـهـديـدى اسـت بـراى هـمـه دشمنان لجوج , و تسلى خاطرى است براى
پـيـامـبـراسـلام (ص ) و بـيـان ايـن واقعيت كه او در دعوت خود هيچ گونه اجرو مزدى
از كسى نمى طلبد.
فضيلت تلاوت سوره :.
در فـضـيـلت اين سوره ـكه به خاطر آغازش به نام سوره ((ص )) ناميده شده ـ درروايتى
از پيامبر گـرامـى اسـلام (ص ) مـى خوانيم : ((كسى كه سوره ((ص )) را بخواند به
اندازه هر كوهى كه خدا مسخر داوود فرموده بود حسنه به او مى دهد, و از آلوده شدن و
اصرار بر گناه صغير و كبير حفظ مى كند)).
و در حديث ديگرى از امام باقر(ع ) چنين آمده : ((كسى كه سوره ((ص )) را در شب جمعه
بخواند از خـيـر دنـيا و آخرت آنقدر (از سوى خداوند) به او بخشيده مى شودكه به هيچ
كس داده نشده , جز پـيـامـبـران مـرسل , و فرشتگان مقرب , و خدا او و تمام كسانى را
كه از خانواده اش مورد علاقه او هستند وارد بهشت مى كند, حتى خدمتگذارى كه به او
خدمت مى كرده )).
البته منظور تلاوتى است انديشه برانگيز, و تصميم آفرين , انديشه و تصميمى كه انگيزه
عمل گردد, و محتواى سوره را در زندگى انسان پياده كند.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
آيـه ـ شان نزول : از امام باقر(ع ) نقل شده كه : ((ابوجهل )) و جماعتى از قريش
نزدابوطالب عموى پيامبر(ص ) آمدند و گفتند: فرزند برادرت ما را آزار داده , و
خدايان ما را نيز ناراحت ساخته است ! او را بخوان و به او دستور ده دست از خدايان
مابردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم !.
ابـوطـالـب كـسـى را خدمت پيامبر(ص ) فرستاد, هنگامى كه پيامبر(ص ) واردخانه شد
ابوطالب سخنان آنها را براى پيامر(ص ) شرح داد.
پيامبر(ص ) در جواب فرمود: ((آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در
سايه آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند))؟!.
ابوجهل گفت : بله موافقيم , منظورت كدام جمله است ؟.
پـيـغـمبر(ص ) فرمود: تقولون لا اله الا اللّه ;Š ((بگوئيد معبودى جز اللّه نيست
))! واين بتها را كه مايه بدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بريزيد.
هـنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند آن چنان وحشت كردند كه انگشتها در گوش گذاردند
و باسرعت خارج شدند, و مى گفتند: چنين چيزى را تاكنون نشنيده ايم , اين يك دروغ است
.
اينجا بود كه آيات آغاز سوره ((ص )) نازل شد.
تـفـسـير: باز در نخستين آيه اين سوره به يكى از حروف مقطعه برخوردمى كنيم ((ص ))
(ص ) و همان گفتگوهاى پيشين در تفسير اين حروف مقطعه مطرح مى شود.
اما جمعى از مفسران در اينجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن ((ص ))نسبت به
((اسمااللّه )) يـا غـيـر آن تـكيه كرده اند, چرا كه بسيارى از اسمااللّه با ((ص
))شروع مى شود مانند ((صادق )) و ((صمد)) و ((صانع )) و يا اشاره به جمله ((صدق
اللّه ))است كه در يك حرف خلاصه شده است .
سپس مى فرمايد: ((سوگند به قرآنى كه داراى ذكر است )) كه تو بر حقى و اين كتاب ,
معجزه الهى است (والقرآن ذى الذكر) قرآن هم خودش ذكر است و هم داراى ذكر.
((ذكر)) به معنى يادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل , ياد خدا, يادنعمتهاى او,
ياد دادگاه بزرگ رستاخيز, و ياد هدف خلقت انسان است .
(آيه )ـ در اين آيه مى گويد: اگر مى بينى آنها در برابر اين آيات روشنگر وقرآن
بيداركننده تسليم نـمـى شـوند نه به خاطر اين است كه پرده اى بر اين كلام حق افتاده
((بلكه كافران گرفتار غرور و اختلافند)) (بل الذين كفروا فى عزة وشقاق ).
(آيـه )ـ سـپـس بـراى بيدارساختن اين مغروران غافل دست آنها را گرفته , به گذشته
تاريخ بشر مـى بـرد, و سـرنـوشـت اقوام مغرور و متكبر و لجوج را به آنها نشان مى
دهد, شايد عبرت گيرند, مـى گـويـد: ((چه بسيار اقوامى كه قبل از آنها بودند و
ماآنها را (به خاطر تكذيب پيامبران و انكار آيات الهى و ظلم و گناه ) هلاك كرديم ))
(كم اهلكنا من قبلهم من قرن ).
((و بـه هـنـگام نزول عذاب فرياد مى زدند (و كمك مى خواستند) ولى وقت نجات گذشته
بود))! (فنادوا ولا ت حين مناص ).
آن روز كه پيامبران الهى و اولياى حق آنها را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان
برحذر داشتند نـه تـنـها گوش شنوا نداشتند بلكه به استهزا و سخريه وآزار مؤمنان و
حتى قتل آنها پرداختند, و فـرصـتـهـا از دست رفت و پلهاى پشت سر ويران گشت , و در
حالى عذاب استيصال براى نابودى آنـهـانـازل شـد كـه درهاى توبه و بازگشت همه بسته
شده بود و فريادهاى استغاثه آنها به جايى نرسيد!.
آيه ـ شان نزول : در باره اين آيه و سه آيه بعد نقل شده : هنگامى كه رسول خدا دعوتش
را آشكار كرد سـران قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: اى ابوطالب ! فرزند برادرت ما
را سبك مغز مى خواند, و بـه خـدايان ما ناسزا مى گويد,جوانان ما را فاسد نموده , و
در جمعيت ما تفرقه افكنده است , اگر اين كارها به خاطر كمبود مالى است ما آنقدر مال
براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود, و حتى حاضريم او را به
رياست برگزينيم .
ابوطالب اين پيام را به رسول اللّه (ص ) عرض كرد.
پـيـامبر(ص ) فرمود: ((اگر آنها خورشيد را در دست راست من و ماه را دردست چپ من
بگذارند مـن به آن تمايل ندارم , ولى (به جاى اين همه وعده ها) يك جمله , با من
موافقت نمايند تا در سايه آن بر عرب حكومت كنند, و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند
و آنها سلاطين بهشت خواهند بود))!.
ابـوطـالـب اين پيام را به آنها رسانيد, آنها گفتند: حاضريم به جاى يك جمله ده جمله
را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است ؟).
پيامبر(ص ) به آنها فرمود: ((گواهى دهيد كه معبودى جز اللّه نيست و من رسول خدا
هستم )).
آنـهـا (از اين سخن سخت وحشت كردند و) گفتند: ما 360 خدا را رهاكنيم تنها به سراغ
يك خدا برويم ؟ چه چيز عجيى ؟! (آن هم خدايى كه هرگز ديده نمى شود!).
در اينجا آيات مزبور نازل شد!.
تفسير:.
آيا به جاى اين همه خدا, يك خدا را بپذيريم ؟!.
افـراد مغرور و خودخواه هم نفوذناپذيرند و هم ((مطلق گرا)) چيزى را جز آنچه با
افكار محدود و ناقصشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند.
لذا هنگامى كه پيامبر اسلام (ص ) پرچم توحيد را در مكه برافراشت و بر ضدبتهاى كوچك
و بزرگ كـه عـدد آنـها بالغ بر 360 بت مى شد قيام كرد ((تعجب مى كردند كه چرا
پيامبر انذاركننده اى از ميان آنها برخاسته است ))؟ (وعجبوا ان جاهم منذر منهم ).
تعجب آنها از اين بود كه محمد(ص ) يك نفر از خود آنهاست .
آنـهـا ايـن امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطه تاريك در دعوت پيامبر(ص ) تلقى مى
كردند و از آن تعجب داشتند.
گـاه از ايـن مـرحـلـه نـيـز فـراتر رفتند ((و كافران گفتند: اين ساحر دروغگويى است
))! (وقال الكافرون هذا ساحر كذاب ).
نـسبت دادن سحر به پيامبر(ص ) به خاطر مشاهده معجزات غيرقابل انكار ونفوذ خارق
العاده او در افـكـار بود و نسبت دادن كذب به او به خاطر اين بود كه برخلاف سنتهاى
خرافى و افكار منحطى كه جز مسلمات آن محيط محسوب مى شدقيام كرد و دعوى رسالت از سوى
خدا داشت .
(آيـه )ـ هـنـگـامـى كـه پـيـامـبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر
مى كردند و مى گفتند: بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد ((آيا او به جاى اين همه خدايان
يك خدا قرار داده ؟ اين راستى چيز عجيبى است ))؟! (اجعل الا لهة الهاواحدا ان هذا
لشى عجاب ).
آرى گاه غرور و خودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آن چنان بينش و قضاوت انسان را
تغيير مـى دهـد كـه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى
واهى سخت پاى بند است .
(آيـه )ـ ((سـركـردگـان آنـها (هنگامى كه از مراجعه به ابوطالب و ميانجيگرى او
مايوس و نااميد شـدند از نزد او بيرون آمدند, و گفتند:) برويد و خدايانتان رامحكم
بچسبيد, اين چيزى است كه خـواسته اند)) شما را با آن گمراه كنند (وانطلق الملا منهم
ان امشوا واصبروا على آلهتكم ان هذا لشى يراد).
سـران بت پرستان مى خواستند با اين سخن , روحيه متزلزل پيروان خود راتقويت كنند, و
از سقوط هرچه بيشتر اعتقاداتشان جوابگيرى به عمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى ؟!.
(آيـه )ـ سـپـس بـراى اغـفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند: ((ما هرگزچنين چيزى
در آخرين آيين نشنيده ايم , اين تنها يك آيين ساختگى است ))! (مـاسمعنا بهذا فى
الملة الا خرة ان هذا الا اختلا ق ).
اگـر ادعـاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت وشخصيت ! آن
را درك كرده باشند, و ما از آنها شنيده باشيم , اما اين يك گفتاردروغين و بى سابقه
است !.
(آيه )ـ در آيات گذشته سخن از موضع گيرى منفى مخالفان در برابر خطتوحيد و رسالت
پيامبر اسلام بود, در اينجا نيز اين سخن ادامه دارد.
مـشـركان مكه هنگامى كه منافع نامشروع خود را در خطر ديدند, و آتش كينه وحسد در دل
آنها شـعـلـه ور شـد, بـراى اغفال مردم و قانع كردن خويش در موردمخالفت با پيامبر
اسلام (ص ) , به مـنـطق هاى سست گوناگونى دست مى زدند, ازجمله از روى تعجب و انكار
مى گفتند: ((آيا از ميان همه ما قرآن تنها بر او [محمد]نازل شده ))؟! (انزل عليه
الذكر من بيننا).
از مـيـان اين همه پيرمردان پرسن و سال , اين همه پولداران ثروتمند وسرشناس آيا كسى
پيدا نشد كه خدا قرآنش را بر او نازل كند, جز محمد يتيم تهيدست ؟!.
قرآن در دنباله آيه مى فرمايد درد آنها چيز ديگرى است , ((آنها در حقيقت دراصل وحى
من ترديد دارند)) (بل هم فى شك من ذكرى ).
ايـراد بـه شـخـص محمد(ص ) بهانه اى بيش نيست , بلكه سرچشمه آن هوى وهوسها و حب
دنيا و حسادتهاست .
و سـرانـجـام آنها را با اين جمله تهديد مى كند: ((آنها هنوز عذاب مرانچشيده اند))
(بل لما يذوقوا عـذاب ) كه اين گونه جسورانه در برابر فرستاده خداايستاده اند, و با
اين سخنان واهى به جنگ در برابر وحى الهى برخاسته اند.
(آيـه )ـ سـپـس در پـاسـخ آنـها مى افزايد: ((مگر خزائن رحمت پروردگار تواناو
بخشنده ات نزد آنهاست )) تا به هر كس ميل دارند بدهند؟ (ام عندهم خزائن رحمة ربك
العزيز الوهاب ).
(آيه )ـ باز در اين آيه همين معنى را از طريق ديگرى تعقيب كرده ,مى گويد: ((يا اين
كه مالكيت و حـاكميت آسمانها و زمين و آنچه ميان اين دو است ازآن آنهاست ؟ (اگر
چنين است ) با هر وسيله مـمـكن به آسمانها بروند)) و جلو نزول وحى را بر قلب پاك
محمد بگيرند! (ام لهم ملك السموات والا رض وما بينهمافليرتقوا فى الا سباب ).
ايـن سـخـن در حـقـيـقـت تـكـميلى است بر بحث گذشته , در آنجا مى گفت :((خزائن رحمت
پروردگار در دست شما نيست كه به هركس كه با تمايلات هوس آلودتان هماهنگ است
ببخشيد)) حـال مى گويد: اكنون كه اين خزائن به دست شما نيست و فقط در اختيار خداست
, تنها راهى كه در پيش داريد اين است كه به آسمانها برويد و مانع نزول او شويد, و
خود مى دانيد كه از اين كار نيز سخت عاجز وناتوانيد!.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه در مـقـام تحقير اين مغروران سبك مغز و فخرفروش مى گويد:
((اينها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند))! (جند ما هنالك مهزوم من الا حزاب ).
آن روز پـيـروزيـهـاى بـدر و احـزاب و حنين پيش نيامده بود, ولى قرآن باقاطعيت گفت
: ((اين دشمنان سرسخت لشكر كوچكى هستند كه دچار شكست خواهند شد)).
امـروز هـم قـرآن همين بشارت را به مسلمانان جهان كه از هر سو در محاصره قدرتهاى
متجاوز و سـتـمـگـر قـرارگـرفته اند مى دهد كه اگر همچون مسلمانان نخستين بر سر
عهدو پيمان خدا بايستند او نيز وعده خودش را در زمينه شكست جنود احزاب تحقق خواهد
بخشيد.
(آيه ).
تنها يك صيحه آسمانى كارشان را يكسره مى كند!.
در تـعـقـيب آيه قبل كه از شكست مشركان در آينده خبر مى داد, و آنها را لشكركوچكى
از احزاب مغلوب معرفى مى كرد, در اينجا گروهى از اين احزاب را كه تكذيب پيامبران
كردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى كند.
مـى گـويد: ((قبل از آنها قوم نوح و عاد [قوم هود] و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما
را) تكذيب كردند)) (كذبت قبلهم قوم نوح وعاد وفرعون ذوالا وتاد).
(آيـه )ـ ((و (نـيـز) قـوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه [قوم شعيب ] اينهااحزابى
بودند)) كه به تكذيب پيامبران برخاستند (وثمود وقوم لوط واصحاب الا يكة اولئك الا
حزاب ).
آرى ! ايـنها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند كه بر ضد پيامبران بزرگى قيام
كردند اما سرانجام عذاب الهى دامانشان را گرفت .
(آيه )ـ ((هريك (از اين گروهها) رسولان را تكذيب كردند و عذاب الهى درباره آنها
تحقق يافت )) (ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب ).
و تاريخ نشان مى دهد كه چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردندو در مدت كوتاهى
شهر و ديارشان به ويرانه اى تبديل شد, و نفراتشان به جسدهائى بى روح !.
(آيـه )ـ آيـا اين مشركان مكه با اين كارهاى خود سرنوشتى بهتر از آنهامى توانند
داشته باشند؟ در حالى كه اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوندهمان سنت ؟!.
لـذا در ايـن آيـه بـه عنوان يك تهديد قاطع و كوبنده مى گويد: ((اينها (با اين
اعمالشان ) جز يك صـيحه آسمانى را انتظار نمى كشند كه هيچ مهلت و بازگشتى براى آن
وجود ندارد)) و همگى را نابود مى سازد (وما ينظر هؤلا الا صيحة واحدة مالها من فواق
).
اين صيحه ممكن است همانند صيحه هايى باشد كه بر اقوام پيشين فرودآمد, صاعقه اى
وحشتناك , يا زمين لرزه اى پرصدا, كه زندگى آنها را درهم كوبيد.
و نيز ممكن است اشاره به ((صيحه عظيم پايان جهان )) باشد كه از آن تعبير به ((نفخه
صور اول )) مى شود.
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـه يكى ديگر از سخنان كفار و منكران ـكه از روى سخريه و استهزا
مى گفتندـ اشاره كرده , مى گويد: ((آنها (از روى خيره سرى ) گفتند:پروردگارا! بهره
ما را (از عذابت هرچه زودتر) قبل از روز حساب به ما بده ))! (وقالواربنا عجل لنا
قطنا قبل يوم الحساب ).
اين كوردلان مغرور آن چنان مست باده غرور بودند كه حتى عذاب الهى ودادگاه عدلش را
به باد مسخره مى گرفتند.
(آيه ).
از زندگى داوود درس بياموز !.
بـه دنـبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون كارشكنيهاى مشركان وبت پرستان , و
نسبتهاى نارواى آنان به پيامبر اسلام (ص ) آمده بود, قرآن در اينجابراى دلدارى
پيامبر(ص ) و مؤمنان اندك آن روز داستان داوود را مطرح مى كند.
نـخـسـت مى گويد: ((در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش , و به خاطر بياور بنده
ماداوود صاحب قدرت را كه او بسيار توبه كننده بود))! (اصبر على ما يقولون
واذكرعبدنا داود ذالا يد انه اواب ).
نـيروى جسمانيش در حدى بود كه در ميدان جنگ بنى اسرائيل با ((جالوت ))جبار ستمگر با
يك ضربه نيرومند به وسيله سنگى كه از فلاخن رها كرد جالوت را ازبالاى مركب به روى
خاك افكند, و در خون خود غلطاند.
و از نـظـر قـدرت سياسى , حكومتى نيرومند داشت كه با قدرت تمام در برابردشمنان مى
ايستاد, حتى گفته اند در اطراف محراب عبادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال
آماده باش بودند!.
از نـظـر نعمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود, خلاصه
اين كه داوود مردى بود نيرومند در جنگها, در عبادت , در علم و دانش و درحكومت , و
هم صاحب نعمت فراوان .
(آيـه )ـ سپس طبق روش اجمال و تفصيل كه در قرآن مجيد به هنگام ذكرمسائل مختلف معمول
اسـت , بـعـد از بـيـان اجـمـالى نعمتهاى خداوند بر داوود, به شرح قسمتى از آن
پرداخته , چنين مـى گـويـد: ((مـا كـوهـهـا را مـسـخـر او ساختيم كه هرشامگاه و
صبحگاه با او (خدا را) تسبيح مى گفتند))! (انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والا
شراق ).
(آيـه )ـ نـه تنها كوهها كه ((پرندگان را نيز دسته جمعى مسخر او كرديم )) تاهمراه
او تسبيح خدا گويند (والطير محشورة ).
هـمـه ايـن پـرنـدگـان و كوهها مطيع فرمان داوود و همصدا با او و ((بازگشت كننده به
سوى او بودند)) (كل له اواب ).
اين تسبيح توام با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درك و شعور بوده كه درباطن ذرات عالم
است و تـمـامى موجودات جهان از يك نوع عقل و شعوربرخوردارند, و هنگامى كه صداى دل
انگيز اين پـيـامـبـر بـزرگ را بـه وقت مناجات مى شنيدند با او همصدا مى شدند, و
غلغله تسبيح آنها در هم مى آميخت .
(آيـه )ـ اين آيه همچنان به ذكر نعمتهاى خداوند بر داوود ادامه داده ,مى فرمايد:
((و حكومت او را استحكام بخشيديم )) (وشددنا ملكه ).
آن چنان كه همه سركشان و طاغيان و دشمنان از او حساب مى بردند.
علاوه بر اين ((دانش به او داديم )) (وآتيناه الحكمة ).
آخـريـن نعمت بزرگ خدا بر داوود اين بود كه مى فرمايد: ما به او ((علم قضات و داورى
عادلانه )) داديم (وفصل الخطاب ).
ايـن احـتمال در تفسير اين جمله وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه ازفكر بلند,
و عمق انديشه , حكايت مى كرد در اختيار داوود گذارد, نه تنها در مقام داورى كه در
همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى كرد.
(آيه ).
آزمون بزرگ داوود!.
بـه دنـبـال آيات گذشته كه صفات ويژه ((داوود)) و مواهب بزرگ خدا را بر اوبيان مى
كرد قرآن ماجرائى را كه در يك دادرسى براى داوود پيش آمد شرح مى دهد.
نـخست خطاب به پيامبر اسلام (ص ) كرده , مى گويد: ((آيا داستان شاكيان هنگامى كه از
محراب (داوود) بالا رفتند به تو رسيده است ))؟! (وهل اتيك نبؤاالخصم اذ تسوروا
المحراب ).
(آيه )ـ با اين كه ((داوود)) محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خودداشت , طرفين
نزاع از غير راه معمولى از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند, و ناگهان در برابر او
ظاهر گشتند, چنانكه قرآن در ادامـه اين بحث مى گويد: ((در آن هنگام كه (بى مقدمه )
بر داوود وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد)) زيرا فكر مى كردقصد سوئى درباره
او دارند (اذ دخلوا على داود ففزع منهم ).
اما آنها به زودى وحشت او را از بين بردند و ((گفتند: نترس , دو نفر شاكى هستيم كه
يكى از ما بر ديگرى ستم كرده )) و براى دادرسى نزد تو آمديم (قالوالا تخف خصمان بغى
بعضنا على بعض ).
((اكـنون در ميان ما به حق داورى كن , و ستم روا مدار, و ما را به راه راست هدايت
كن )) (فاحكم بيننا بالحق ولا تشطط واهدنا الى سوا الصراط).
(آيـه )ـ مسلما نگرانى و وحشت داوود در اينجا كم شد, ولى شايد اين سؤال هنوز براى
او باقى بود كـه بـسـيار خوب , شما قصد سوئى نداريد, و هدفتان شكايت نزد قاضى است ,
ولى آمدن از اين راه غيرمعمول براى چه منظورى بود؟.
امـا آنها مجال زيادى به داوود ندادند و يكى براى طرح شكايت پيشقدم شدگفت : ((اين
برادر من اسـت , او نـود و نـه ميش دارد, و من يكى بيش ندارم اما او اصرارمى كند كه
اين يكى را هم به من واگذار! و در سخن بر من غلبه كرده است )) (ان هذااخى له تسع
وتسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها وعزنى فى الخطاب ).
(آيه )ـ در اينجا داوود پيش از آن كه گفتار طرف مقابل را بشنود ـچنانكه ظاهرآيات
قرآن است ـ رو به شاكى كرد و ((گفت : مسلما او با درخواست يك ميش توبراى افزودن آن
به ميشهايش بر تو ستم نموده ))! (قال لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه ).
اما اين تازگى ندارد ((و بسيارى از شريكان (و دوستان ) به يكديگر ستم مى كنند))
(وان كثيرا من الخلطا ليبغى بعضهم على بعض ).
((مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند)) (الا الذين آمنواوعملوا
الصالحات ).
((اما عده آنها كم است )) (وقليل ماهم ).
آرى ! آنـهـا كـه در مـعـاشرت و دوستى حق ديگران را بطوركامل رعايت كنند وكمترين
تعدى بر دوستان خود روا ندارند كمند, تنها كسانى مى توانند حق دوستان وآشنايان را
بطور كاملا عادلانه ادا كنند كه از سرمايه ايمان و عمل صالح بهره كافى داشته باشند.
بـه هر حال چنين به نظر مى رسد كه طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع شدند, و مجلس
داوود را ترك گفتند.
ولـى داوود در ايـنـجا در فكر فرو رفت و با اين كه مى دانست قضاوت عادلانه اى كرده
چه اين كه اگر طرف ادعاى شاكى را قبول نداشت حتما اعتراض مى كرد, سكوت او بهترين
دليل بر اين بوده كـه مساله همان است كه شاكى مطرح كرده , ولى با اين حال آداب مجلس
قضا ايجاب مى كند كه داوود در گـفـتـار خـودعجله نمى كرد, بلكه از طرف مقابل شخصا
سؤال مى نمود سپس داورى مى كرد, لذااز اين كار خود سخت پشيمان شد.
همان طور كه قرآن مى گويد: ((و داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا)آزموده ايم
)) (وظن داود انما فتناه ).
در مـقـام اسـتـغـفار برآمد ((و از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتادو توبه
كرد)) (فاستغفر ربه وخر راكعا واناب ).
تعبير به ((راكعا)) در آيه مورد بحث يا به خاطر آن است كه ركوع به معنى سجده نيز در
لغت آمده , و يا ركوع مقدمه اى است براى سجده .
(آيـه )ـ به هر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او رادر اين ترك
اولى بخشيد چنانكه قرآن در اين آيه مى گويد: ((ما اين عمل را بر اوبخشيديم ))
(فغفرنا له ذلك ).
((و او نزد ما داراى مقام والا و سرانجامى نيكوست )) (وان له عندنا لزلفى وحسن مـاب
).
(آيه ).
حكم به عدالت كن و از هواى نفس پيروى منما!.
بـه دنبال داستان داوود, و به عنوان آخرين سخن , وى را مخاطب ساخته وضمن بيان مقام
والاى او, وظـائف و مـسـؤوليتهاى سنگين وى را با لحنى قاطع وتعبيراتى پرمعنا شرح
داده , مى فرمايد: ((اى داوود! مـا تـو را خليفه (و نماينده خود)در زمين قرار داديم
پس در ميان مردم بحق داورى كن , و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف
سازد, كسانى كه از راه خداوند گمراه شـوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب
دارند)) (يا داود انا جعلناك خليفة فى الا رض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى
فيضلك عن سبيل اللّه ان الذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم
الحساب ).
مـحـتـواى ايـن آيـه كـه از مـقام والاى داوود و وظيفه مهم او سخن مى گويد نشان مى
دهد كه افـسانه هاى دروغينى كه درباره ازدواج او با همسر ((اوريا)) به هم بافته
اندتا چه اندازه بى پايه است ((1)).
اين آيه نشان مى دهد كه حكومت در زمين بايد از حكومت الهى نشات گيردو هر حكومتى از
غير اين طريق باشد حكومتى است ظالمانه و غاصبانه .
(آيه )ـ سپس به دنبال بحث از سرگذشت داوود و خلافت الهى او در زمين ,سخن از هدفدار
بودن جـهـان هـسـتـى به ميان مى آورد تا جهت حكومت بر زمين كه جزئى از آن است مشخص
گردد, مـى فـرمـايـد: ((و مـا آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده
نيافريديم , اين گمان كافران است , واى بر كافران از آتش )) دوزخ !(وما خلقنا السما
والا رض وما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار).
مـساله مهمى كه تمام حقوق از آن سرچشمه مى گيرد هدفدار بودن خلقت است ,هنگامى كه در
جـهـان بينى خود اين مطلب را پذيرفتيم كه اين عالم وسيع از ناحيه خداوند بزرگ
بيهوده آفريده نشده , بلافاصله به دنبال هدف آن مى رويم , هدفى كه در كلمه هاى
كوتاه و پرمحتواى ((تكامل )) و ((تـعليم )) و ((تربيت )) خلاصه مى شود, و ازآنجا
نتيجه مى گيريم كه حكومتها نيز بايد در همين خط گام بردارند, پايه هاى تعليم وتربيت
را محكم كنند و مايه تكامل معنوى انسانها شوند.
(آيه )ـ در اين آيه اضافه مى كند: ((آيا (ممكن است ) كسانى را كه ايمان آورده اند و
كارهاى شايسته انـجـام داده انـد همچون مفسدان در زمين قرار دهيم ))؟!(ام نجعل
الذين آمنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين فى الا رض ).
((يا پرهيزكاران را همچون فاجران قرار دهيم ))؟ (ام نجعل المتقين كالفجار).
نـه بـى هدفى در خلقت ممكن است , و نه مساوات صالحان و طالحان , چرا كه گروه اول در
مسير اهـداف آفـرينش گام برمى دارند و به سوى مقصد پيش مى روند,اما گروه دوم در جهت
مخالف قرار گرفته اند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه مـطـلـبى اشاره مى كند كه در حقيقت تامين كننده هدف
آفرينش است , مى فرمايد: ((اين كتابى پربركت است كه بر تو نازل كرده ايم , تا
درآيات آن تدبر كنند, و خردمندان متذكر شوند)) (كتاب انزلناه اليك مبارك
ليدبرواآياته وليتذكر اولوا الا لباب ).
تـعـلـيماتش جاويدان , و دستوراتش عميق و ريشه دار, و برنامه هايش حياتبخش و راهبر
انسان در طريق هدف آفرينش است .
هدف از نزول اين كتاب بزرگ اين نبود كه تنها به تلاوت و لقلقه زبان قناعت كنند بلكه
هدف اين بوده كه آياتش سرچشمه فكر و انديشه , و مايه بيدارى وجدانهاگردد و آن نيز
به نوبه خود حركتى در مسير عمل بيافريند.
(آيه ).
سليمان از نيروى رزمى خود سان مى بيند:.
قـرآن همچنان بحث گذشته را پيرامون داوود ادامه مى دهد و در اين آيه , خبراز بخشيدن
فرزند بـرومـندى همچون ((سليمان )) به او مى دهد كه ادامه دهنده حكومت و رسالت او
بود, مى گويد: ((ما سليمان را به داوود بخشيديم , چه بنده خوبى ! زيرا همواره به
سوى خدا بازگشت مى كرد)) و به ياد او بود (ووهبنا لداودسليمن نعم العبد انه اواب ).
اين تعبير كه نشان دهنده عظمت مقام سليمان است شايد براى رد اتهامات بى اساس و زشتى
است كه در مورد تولد سليمان از همسر ((اوريا)) در تورات تحريف يافته آمده است و در
عصر نزول قرآن در آن محيط شايع بوده .
(آيـه )ـ از اين آيه داستان اسبهاى سليمان شروع مى شود كه تفسيرهاى گوناگونى براى
آن شده كه بعضا از سوى ناآگاهان بوده .
قـرآن مـى گـويـد: ((بـه خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو رابر
او عرضه داشتند)) (اذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجياد.
(آيـه )ـ سـلـيـمـان در ايـنـجا براى اين كه تصور نشود كه علاقه او به اين اسبهاى
پرقدرت جنبه دنـياپرستى دارد, ((گفت : من اين اسبان را به خاطر يادپروردگارم دوست
دارم )) و مى خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم (فقال انى احببت حب الخير عن ذكر
ربى ).
سـلـيـمان كه از مشاهده اين اسبهاى چابك و آماده براى جهاد و پيكار با دشمن خرسند
شده بود هـمـچـنـان آنها را نگاه مى كرد و چشم به آنها دوخته بود ((تا ازديدگانش
پنهان شدند)) (حتى توارت بالحجاب ).
(آيـه )ـ صـحـنـه آنقدر جالب و زيبا و براى يك فرمانده بزرگ همچون سليمان نشاطور
بود كه او دستور داد: ((بار ديگر آنها را نزد من بازگردانيد)) (ردوها على ).
به هنگامى كه مامورانش اين فرمان را اطاعت كردند و اسبها را بازگرداندندسليمان شخصا
آنها را مورد نوازش قرار داد ((و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد))(فطفق مسحا
بالسوق والا عناق ) .
و به اين وسيله هم مربيان آنها را تشويق كرد, و هم از آنها قدردانى نمود, زيرا
معمول است هنگامى كه مى خواهند از مركبى قدردانى كنند دست بر سر و صورت و يال وگردن
, يا بر پايش مى كشند, و چـنـيـن ابـراز علاقه اى در برابر وسيله مؤثرى كه انسان
رادر هدفهاى والايش كمك مى كند از پيغمبر بزرگى همچون سليمان تعجب آورنيست .
(آيه ).
آزمايش سخت سليمان و حكومت گسترده او:.
قـرآن همچنان قسمت ديگرى از سرگذشت سليمان را بازگو مى كند, و نشان مى دهد كه انسان
بـه هـر پايه اى از قدرت برسد باز از خود چيزى ندارد, و هر چه هست از ناحيه خداست ,
مطلبى كه توجه به آن پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل چشم انسان كنار مى زند.
نـخـسـت دربـاره يكى از آزمايشهائى سخن مى گويد كه خدا درباره سليمان كرد, آزمايشى
كه با ((تـرك اولـى )) همراه بود, و به دنبال آن سليمان به درگاه خدا روى آورد و از
اين ((ترك اولى )) توبه كرد.
قـرآن مى گويد: ((ما سليمان را آزموديم و بر كرسى او جسدى افكنديم , سپس به درگاه
خداوند توبه كرد, و به سوى او بازگشت )) (ولقد فتنا سليمن والقينا على كرسيه جسدا
ثم اناب ).
توضيح اين كه : ((سليمان )) آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصيبش شودكه در اداره
كشور و مخصوصا جهاد با دشمنان به او كمك كنند, او داراى همسران متعدد بود با خود
گفت : من با آنها هـمـبستر مى شوم تا فرزندان متعددى نصيبم گردد,و به هدفهاى من كمك
كنند, ولى چون در ايـنـجـا غفلت كرد و ((انشااللّه )) ـهمان جمله اى كه بيانگر
اتكاى انسان به خدا در همه حال است ـ نـگـفـت در آن زمـان هـيچ فرزندى از همسرانش
تولد نيافت , جز فرزندى ناقص الخلقه , همچون جسدى بى روح كه آن را آوردند و بر كرسى
او افكندند!.
سـلـيمان سخت در فكر فرو رفت , و ناراحت شد كه چرا يك لحظه از خداغفلت كرده , و بر
نيروى خودش تكيه كرده است , توبه كرد و به درگاه خدا بازگشت .
(آيـه )ـ قـرآن در ايـن آيـه مـساله توبه سليمان را كه در آخرين جمله آيه قبل آمده
بود به صورت مشروحترى بازگو كرده , مى فرمايد: ((گفت : پروردگارا! مراببخش )) (قال
رب اغفرلى ).
((و ملك و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد كه توبسيار بخشنده
اى )) (وهب لى ملكا لا ينبغى لا حد من بعدى انك انت الوهاب ).
او از خـداونـد يـكـنوع حكومت مى خواست كه توام با معجزات ويژه اى بوده باشد زيرا
مى دانيم هر پـيامبرى معجزه مخصوص به خود داشته و اين براى پيامبران عيب و نقصى
محسوب نمى شود كه براى خود تقاضاى معجزه ويژه اى كنند.
(آيـه )ـ سپس قرآن همان گونه كه گفتيم اين مطلب را بيان مى كند كه خداتقاضاى سليمان
را پذيرفت و حكومتى با امتيازات ويژه و مواهبى بزرگ در اختياراو گذارد كه آنها را
مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد.
1ـ تـسخير بادها به عنوان يك مركب راهوار, چنانكه مى فرمايد: ((پس ما بادرا مسخر او
ساختيم تا مطابق فرمانش به نرمى حركت كند, و به هر جا او اراده نمايدبرود)) (فسخرنا
له الريح تجرى بامره رخا حيث اصاب ).
جزئيات اين وسيله مرموز بر ما روشن نيست , ما همين قدر مى دانيم كه اين ازجمله
خوارق عاداتى بود كه در اختيار پيامبران قرار مى گرفت .
(آيـه )ـ دومـين موهبت خداوند به سليمان (ع ) مساله تسخير موجودات سركش و قراردادن
آن در اختيار او براى انجام كارهاى مثبت بود.
چنانكه مى گويد: ((و شياطين را (مسخر او ساختيم ) و هر بنا و غواصى از آنها را)) سر
بر فرمان او نـهـاديـم (والشياطين كل بنا وغواص ) تا گروهى درخشكى هر بنايى مى
خواهد براى او بسازند و گروهى در دريا به غواصى مشغول باشند.
و به اين ترتيب شياطين كه طبيعتشان تمرد و سركشى است آن چنان مسخراو شدند كه در
مسير سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند.
(آيـه )ـ سومين موهبت خداوند به سليمان مهار كردن گروهى از نيروهاى مخرب بود, زيرا
به هر حـال در مـيـان شـيـاطين افرادى بودند كه به عنوان يك نيروى مفيد وسازنده
قابل استفاده به حساب نمى آمدند, و چاره اى جز اين نبود كه آنها دربندباشند, تا
جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بـماند, چنانكه قرآن مى گويد: ((و گروه ديگرى (از
شياطين ) را در غل و زنجير (تحت سلطه او) قرار داديم )) (وآخرين مقرنين فى الا
صفاد).
(آيه )ـ چهارمين موهبت خداوند به سليمان اختيارات فراوانى بود كه دست او را در اعطا
و منع باز مى گذارد.
چـنـانكه آيه مى گويد: به او گفتيم : ((اين عطاى ماست به هركس مى خواهى (وصلاح مى
بينى ) بـبـخـش و از هـركـس مى خواهى امساك كن و حسابى بر تو نيست )) توامين هستى
(هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب ).
(آيـه )ـ پـنـجـمـيـن و آخـرين موهبت خداوند بر سليمان مقامات معنوى اوبود كه خدا
در سايه شايستگيهايش به او مرحمت كرده بود.
چنانكه آيه مى فرمايد: ((و براى او [سليمان ] نزد ما مقامى ارجمند وسرانجامى نيكوست
)) (وان له عندنا لزلفى وحسن مـاب ).
تـعـبـير به ((حسن مـابب )) كه خبر از عاقبت نيك او مى دهد ممكن است اشاره به نسبت
ناروائى باشد كه در تورات آمده كه سليمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به
آئين بت پرستى تمايل پيدا كرد! و حتى دست به ساختن بتخانه اى زد!.
قرآن با اين تعبير خط بطلان بر تمام اين اوهام و خرافات مى كشد.
نـكـتـه : از جـمـلـه مـسائلى كه در لابلاى داستان سليمان عينيت يافته اين است كه :
داشتن يك حـكـومـت نيرومند با امكانات مادى فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان
هرگز منافاتى با مقامات معنوى و ارزشهاى الهى و انسانى ندارد.
(آيه ).
زندگى پرماجراى ايوب و مقام صبرش :.
ايـوب سـومين پيامبر است كه در اين سوره گوشه اى از زندگى او مطرح شده ,و پيامبر
بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد, و براى مسلمانان بازگوكند تا از
مشكلات طاقت فرسا نـهـراسند و از لطف و رحمت خدا هرگز مايوس نشوندنام يا سرگذشت
ايوب در چندين سوره از قـرآن در رديـف پـيـامبران ديگر آمده كه مقام نبوت او را
تثبيت و تبيين مى كند, برخلاف تورات كـنـونى كه او را در زمره پيامبران نشمرده بلكه
بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان بسيار مى داند.
نـخست مى گويد: ((و به خاطر بياور بنده ما ايوب را هنگامى كه پروردگارش راخواند (و
گفت : پـروردگارا!) شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است )) (واذكر عبدناايوب اذ
نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب وعذاب ).
از اين آيه مقام والاى ايوب در پيشگاه خدا به عنوان ((عبدنا)) (بنده ما) به خوبى
استفاده مى شود, و ديگر اين كه اشاره سربسته اى است به گرفتاريهاى شديدو طاقت فرسا
و درد و رنج فراوان ايوب .
شخصى از امام صادق (ع ) سؤال كرد: بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟.
امـام (ع ) در پـاسـخ او فـرمـود: خداوند براى اين كه اخلاص ايوب را بر همگان روشن
سازد, و او را الـگـوئى بـراى جـهـانيان قرار دهد كه به هنگام ((نعمت )) و ((رنج ))
هردو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كه بر دنياى او مسلط گردد.
شـيطان از خدا خواست اموال سرشار ايوب , زراعت و گوسفندانش وهمچنين فرزندان او از
ميان بـروند, آفات و بلاها در مدت كوتاهى آنها را از ميان برد,ولى نه تنها از مقام
شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت !.
او از خـدا خـواسـت كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد, و آن چنان بيمار شودكه از
شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد.
اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست .
ولـى جـريـانى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت , و آن
اين كه جـمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند وگفتند: تو چه گناهى كرده اى كه
به اين عذاب اليم گرفتار شده اى ؟!.
ايوب باز رشته صبر را از كف نداد, تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله هاى بالا را
(آيه شريفه ) بيان نـمـود و چـون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود
خداونددرهاى رحمتش را بار ديگر به روى اين بنده صابر و شكيبا گشود, و نعمتهاى ازدست
رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى داشت , تا همگان سرانجام
نيك صبر و شكيبائى و شكر را دريابند)).