(آيـه )ـ((يـا ايـن كه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى مى بخشند))؟!
(اوينفعونكم او يضرون ) حداقل چيزى كه در معبود لازم است اين است كه نداى عابد خويش
را بشنود, و در گرفتاريها به ياريش بشتابد اما در اين بتها چيزى كه نشان دهد آنها
كمترين درك و شعورى دارند, و يا كمترين تاثيرى در سرنوشت انسانها, به چشم نمى خورد.
(آيـه )ـولـى بـت پرستان متعصب در برابر اين سؤال منطقى به همان پاسخ قديمى و
تكرارى خود پـرداخـتـنـد و ((گفتند: (اين مسائل مطرح نيست ) مهم آن است كه ما
نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند))! (قالوا بل وجدنا آبانا كذلك يفعلون ).
ايـن پـاسـخ كـه بـيـانـگر تقليد كوركورانه آنها از نياكان جاهل و نادانشان بود
تنهاپاسخى بود كه مى توانستند به گفته ابراهيم (ع ) بدهند, پاسخى كه دليل بطلانش
درآن نهفته است .
(آيـه )ـدر ايـن هنگام ابراهيم لبه تيز حمله خود را متوجه بتها كرد و ((گفت :آيا
اين چيزى را كه شما پيوسته عبادت مى كرديد مشاهده نموديد؟)) )قال افريتم ما كنتم
تعبدون ).
(آيه )ـ((هم شما و هم پدران پيشين شما)) (انتم وآباؤكم الا قدمون ).
(آيـه )ـ((هـمـه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان )) (فانهم عدو لى الا رب
العالمين ) آرى همه آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى ناپذير.
(آيـه )ـسـپـس ابـراهـيـم (ع ) بـه تـوصيف پروردگار جهانيان و ذكر نعمتهاى معنوى و
مادى او مى پردازد تا با مقايسه با بتها كه نه دعاى عابدان را مى شنوند, و نه سود و
زيانى دارند مطلب كاملا روشن شود.
نخست از نعمت آفرينش و هدايت , شروع كرده , مى گويد: ((او كسى است كه مرا آفريد,
سپس هم او مرا هدايت مى كند)) (الذى خلقنى فهو يهدين ).
(آيـه )ـپـس از بـيـان نـخـسـتين مرحله ربوبيت , يعنى هدايت بعد از آفرينش ,به
نعمتهاى مادى پـرداخـتـه , مـى گويد: ((و او كسى است كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى
كند)) (والذى يطعمنى ويـسـقـيـن ) آرى ! مـن همه نعمتها را از او مى بينم , پوست
وگوشت من , آب و غذاى من , همه از بركات اوست .
(آيـه )ـنـه تنها در حال صحتم مشمول نعمتهاى اويم , بلكه ((هنگامى كه بيمار شوم
اوست كه مرا شفا مى دهد)) (واذا مرضت فهو يشفين ).
بـا ايـن كـه بيمارى نيز گاهى از ناحيه اوست , اما براى رعايت ادب در سخن ,آن را به
خود نسبت مى دهد.
(آيـه )ـسـپـس از مـرحـله زندگى دنيا پا را فراتر گذارده , به زندگى جاويدان در
سراى آخرت مـى پـردازد تـا روشـن سـازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت اونشسته ام نه
فقط در دنيا كه در آخرت نيز هم .
مى گويد: ((و او كسى است كه مرا مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند)) (والذى يميتنى
ثم يحيين ) .
آرى ! هم مرگ من از اوست و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيه اوست .
(آيه )ـو هنگامى كه وارد عرصه محشر شوم , چشم اميدم به او دوخته شده چرا كه ((او
كسى است كه طمع دارم گناهم را در روز جزا بيامرزد)) (والذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى
يوم الدين ).
بـدون شـك پـيـامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود, ولى چنانكه در گذشته
هم گـفـتـه ايم گاهى حسنات نيكان , گناهان مقربان محسوب مى شود, و درمقام والاى
آنان گاه انـجـام يـك كـار خـوب نـيز قابل بازخواست , چرا كه از كار نيكوترى
جلوگيرى كرده , و لذا ترك اولايش مى نامند.
(آيه )ـ دعاهاى پربار ابراهيم (ع ):.
در اينجا دعاهاى ابراهيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود,گويى پس از دعوت
آن قوم گمراه به سوى پروردگار, يك باره از آنها بريده و به درگاه خدا روى مى آورد.
نـخستين تقاضايى كه از پيشگاهش مى كند اين است : ((پروردگارا! به من علم ودانش و حق
بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن )) (رب هب لى حكماوالحقنى بالصالحين ).
آرى ! ابراهيم (ع ) قبل از هر چيز از خدا ((شناخت عميق و صحيح )) توام باحاكميت
تقاضا مى كند, چرا كه هيچ برنامه عملى بدون چنين زيربنايى امكان پذيرنيست .
و بـه دنـبـال آن ملحق شدن به صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاى
عملى و به اصطلاح ((حكمت عملى )) است , در مقابل تقاضاى قبل كه ناظر به ((حكمت نظرى
)) بود.
از آنـجا كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن , او تقاضامى كند روزبه روز
به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد و پيوسته در اين راه گام بردارد و به
پيش برود.
(آيـه )ـبـعد از اين دو تقاضا, درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند:((خداوندا!
براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق و ذكر خير قرار ده ))(واجعل لى لسان صدق فى
الا خرين ).
آن چـنـان كـن كـه يـاد مـن در خـاطره ها بماند و خط و برنامه من در ميان آيندگان
ادامه يابد, ((اسـوه )) و الـگـويى باشم كه به من اقتدا كنند, و پايه گذار مكتبى
باشم كه به وسيله آن راه تو را بياموزند, و در خط تو حركت كنند.
(آيه )ـسپس افق ديد خود را از اين دنيا برگرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى كند و
به دعاى چهارمى پرداخته , مى گويد: ((خداوندا! مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار ده
)) (واجعلنى من ورثة جنة النعيم ).
بـهـشتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند, نعمتهايى كه نه زوالى دارد, و
نه ملالى , نعمتهايى كه براى ما حتى قابل درك نيست !.
(آيه )ـدر پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه قبلا به او
داده بـود كـه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد:خداوند! ((پدرم [ عمويم ] را
بيامرز كه او از گمراهان بود)) (واغفر لا بى انه كان من الضالين ).
(آيه )ـسرانجام ششمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روزبازپسين است اين
چنين به پـيشگاه خدا عرضه مى دارد: خداوندا! ((مرا در روزى كه (مردم ) برانگيخته مى
شوند رسوا مكن )) (ولا تخزنى يوم يبعثون ).
ايـن تعبير از ناحيه ابراهيم (ع ), علاوه بر اين كه درس و سرمشقى است براى ديگران ,
نشانه نهايت احساس مسؤوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است .
(آيه )ـدر آيه قبل اشاره كوتاهى به روز قيامت و مساله معاد بود در اينجاترسيم جامعى
از چگونگى روز رسـتـاخـيـز ضـمـن چـندين آيه بيان شده , و مهمترين متاعى كه در آن
بازار خريدار دارد و همچنين سرنوشت مؤمنان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان بازگو
شده است .
نـخست مى گويد: روز رستاخيز ((روزى است كه هيچ مال و فرزندانى سودى نمى دهد)) (يوم
لا ينفع مال ولا بنون ).
در حـقـيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا, اموال و نيروهاى انسانى در آنجاكمترين
نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت .
بديهى است منظور مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده
باشند .
(آيـه )ـسپس به عنوان استثنا بر اين سخن مى افزايد: ((مگر كسى كه به حضور خدا بيايد
در حالى كـه قـلب سليم (سالم از هرگونه شرك و كفر و آلودگى به گناه ) داشته باشد))
(الا من اتى اللّه بقلب سليم ).
چه تعبير جامع و جالبى ؟ تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد, و هم
هرگونه عمل صالح , چرا كه چنين قلب پاكى , ثمره اى جز عمل پاك نخواهد داشت .
(آيـه )ـسـپـس بـه شـرح بـهـشـت و دوزخ پـرداخـته چنين مى گويد: در آن هنگام ((بهشت
به پرهيزكاران نزديك مى گردد)) (وازلفت الجنة للمتقين ).
(آيه )ـ((و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود)) (وبرزت الجحيم للغاوين ).
ايـن در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دوگروه منظره
جايگاه خـود را از نـزديـك مـى بـيـنند: مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند,
و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنهاست .
(آيـه )ـسـپـس بـه گـفـتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام بااين گروه
گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد: ((و به آنها گفته مى شود: كجا هستندمعبودهايى
را كه پيوسته عبادت مى كرديد))؟ (وقيل لهم اين ما كنتم تعبدون ).
(آيه )ـ((معبودهايى غير از خدا)) (من دون اللّه ).
((آيـا آنـهـا (در برابر اين شدايد و سختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد) شما
رايارى مى كنند))؟! (هل ينصرونكم ).
يـا مـى تـوانـنـد كـسـى را بـه يارى شما دعوت كنند, و ((يا كسى به يارى خود آنهامى
آيد))؟ (او ينتصرون ).
ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند و كسى هم چنين انتظارى ازآنها ندارد.
(آيه )ـ((در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند))
(فكبكبوا فيها هم والغاوون ).
(آيه )ـ((و همچنين لشكريان ابليس عموما)) (وجنود ابليس اجمعون ).
در حقيقت اين سه گروه , بتها, و پرستش كنندگان بتها, و لشكريان شيطان كه دلالان اين
گناه و انحراف بودند, همگى در دوزخ جمع مى شوند, اما با اين صورت كه آنها را يكى پس
از ديگرى آن مى افكنند.
(آيه )ـولى سخن به اينجا پايان نمى گيرد بلكه به دنبال آن صحنه اى ازنزاع و جدال
اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد:.
((آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته , مى گويند)) (قالوا وهم فيهايختصمون ).
(آيه )ـرى ! عابدان گمراه مى گويند: ((به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم ))
(تاللّه ان كنا لفى ضلا ل مبين ).
(آيه )ـ((زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابرمى پنداشتيم ))! (اذ
نسويكم برب العالمين ).
(آيه )ـ((اما هيچ كس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان )) (وما اضلنا الا المجرمون ).
هـمـان مجرمانى كه رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه
كشاندند و بدبخت كردند.
(آيه )ـولى افسوس كه امروز ((شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد))(فما لنا من
شافعين ).
(آيه )ـ((و نه دوست گرم و پرمحبتى )) كه بتواند ما را يارى كند(ولا صديق حميم ).
خـلاصـه نـه مـعـبودان به شفاعت ما مى پردازند, آن چنانكه ما در دنيامى پنداشتيم ,
و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند.
(آيه )ـاما به زودى متوجه اين واقعيت مى شوند كه نه تاسف در آنجاسودى دارد و نه
آنجا دار عمل و جـبـران است , از اين رو, آرزوى بازگشت به دنيامى كنند و مى گويند:
((اى كاش بار ديگر (به دنيا) بازگرديم و از مؤمنان باشيم )) (فلوان لنا كرة فنكون
من المؤمنين ).
(آيـه )ـسـرانجام در پايان اين بخش از سرگذشت ابراهيم همان دو آيه تكان دهنده را كه
در پايان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پايان داستان انبياديگر نيز در همين
سوره خواهد آمد, تكرار مـى فـرمـايـد: ((در ايـن مـاجـرا نشانه بزرگى است (بر عظمت
و قدرت خدا و سرانجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤمنان ) امابيشترشان آنها مؤمن
نبودند)) (ان فى ذلك لا ية وما كان اكثرهم مؤمنين ).
(آيـه )ـ((و پـروردگـار تـو پـيـروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است ))(وان ربك
لهو العزيز الرحيم ).
تـكـرار ايـن جمله ها دلدارى مؤثرى است براى پيامبر(ص ) و مؤمنان اندك درآن روز, و
همچنين اقـلـيـتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نكنند و به عزت
و رحمت الهى دلگرم باشند و هم تهديدى است براى گمراهان واشاره اى است به اين كه اگر
مهلتى به آنها داده مى شود, نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است .
(آيـه )ـقـرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى
آموزنده ديگر به ميان مى آورد.
نخست مى گويد: ((قوم نوح , رسولان را تكذيب كردند)) (كذبت قوم نوح المرسلين ).
چرا كه همه پيامبران از نظر اصول يكى بودند و تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى
شد.
(آيـه )ـسـپس به اين فراز از زندگى او كه شبيه فرازهايى است كه در گذشته از ابراهيم
و موسى نـقـل شـد اشـاره كرده , مى گويد: به خاطر بياور ((هنگامى را كه برادرشان
نوح به آنها گفت : آيا پرهيزكارى پيشه نمى كنيد)) (اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون
).
تـعبير به ((برادر)) تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را براساس مساوات و
برابرى مشخص مى كند و به همه رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بايد در دعوت خود
نهايت محبت و صميميت توام با دورى از هرگونه تفوق طلبى را رعايت كنند,تا دلهاى
رميده جذب آيين حق گردد.
(آيه )ـپس از دعوت به تقوا كه خمير مايه هرگونه هدايت و نجات است اضافه مى كند:
((من براى شما فرستاده امينى هستم )) (انى لكم رسول امين ).
(آيـه )ـ((تـقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد)) كه اطاعت من اطاعت خداست
(فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيـه )ـدگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود, تمسك مى جويد,دليلى كه زبان
بهانه جويان را كـوتـاه مـى سازد, مى گويد: ((و من از شما در برابر اين دعوتم مزدى
نمى طلبم )) (وما اسئلكم عليه من اجر).
((اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است )) (ان اجرى الا على رب العالمين ).
(آيه )ـباز به دنبال اين جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تاكيد بررسالت و
امانت خويش بـيـان كـرده بـود, مـى گـويـد: ((پـس تـقواى الهى پيشه كنيد و مرااطاعت
نماييد)) (فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيـه )ـامـا مـشـركان لجوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جويى را به
روى خود مسدود ديدند, به اين مساله چسبيدند و ((گفتند: آيا ما به تو ايمان بياوريم
در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند))؟! (قالواانؤمن لك واتبعك
الا رذلون ).
درست است آنها در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت ,
ولى اشتباه بـزرگشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند, آنها
معيار سنجش ارزشها را مـال و ثـروت , لـبـاس و خـانـه و مـركب زيبا وگران قيمت قرار
داده بودند, و از پاكى و تقوا و حـق جويى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم درآمد
بسيار بود و در اشراف بسيار كم , غافل بودند.
(آيه )ـولى نوح آنها را در اينجا فورا خلع سلاح كرد و ((گفت : (وظيفه من دعوت همگان
به سوى حـق و اصـلاح جـامعه است ) من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند))؟! (قال
وما علمى بما كانوا يعملون ).
گـذشته آنها هر چه بوده گذشته , مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را((لبيك )) گفته
اند و در مقام خودسازى برآمده اند.
(آيه )ـاگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند ((حساب آنها تنها باپروردگار من
است اگر شما مى فهميديد)) و درك و تشخيص مى داشتيد (ان حسابهم الا على ربى لو
تشعرون ).
(آيـه )ـنچه وظيفه من است اين است كه من پر و بال خود را براى همه حق جويان بگشايم
((و من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد)) (وما انا بطاردالمؤمنين ).
(آيـه )ـتنها وظيفه من اين است كه مردم را انذار كنم ((من تنها انذاركننده اى
آشكارم )) (ان انا الا نذير مبين ).
هـر كـس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم , باز گرددپيرو من است
, هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرايط اجتماعى .
(آيه )ـ نجات نوح و غرق مشركان خودخواه :.
عـكـس الـعـمل اين قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود كه همه زورگويان در طول
تاريخ داشتند,و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود ((گفتند: اى نوح (بس
است )اگر از اين سـخـنـان خـوددارى نـكنى (و فضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ و
تاريك سازى ) بطور قطع سنگباران خواهى شد))! (قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من
المرجومين ).
(آيـه )ـ((نـوح )) كـه مـى بيند اين دعوت مستمر و طولانى با اين منطق روشن وبا آن
همه صبر و شكيبايى جز در عده قليلى تاثير نگذارده , سرانجام شكايت به درگاه خدا مى
برد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدايى و نجات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند.
((عرض كرد: پروردگارا! قوم من مرا تكذيب كردند)) (قال رب ان قومى كذبون ).
(آيـه )ـسپس عرض مى كند: اكنون كه هيچ راهى براى هدايت اين گروه باقى نمانده ((پس
ميان من و آنها جدايى بيفكن )) و ميان ما خودت داورى كن (فافتح بينى وبينهم فتحا).
سـپـس اضـافـه مى كند: ((و من و مؤمنانى را كه با من هستند نجات ده )) (ونجنى ومن
معى من المؤمنين ).
(آيـه )ـدر ايـنـجا رحمت خداوند به يارى نوح و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب
كنندگان آمد چـنـانـكـه مـى فـرمايد: ((ما او و تمام كسانى را كه با او بودنددر آن
كشتى كه پر (از انسان و انواع حيوانات ) بود رهايى بخشيديم )) (فانجيناه ومن معه فى
الفلك المشحون ).
(آيه )ـ((سپس بقيه را غرق و نابود كرديم )) (ثم اغرقنا بعد الباقين ).
(آيه )ـو در پايان اين سخن , همان مى گويد كه در پايان ماجراى موسى (ع ) و ابراهيم
(ع ) بيان كرد.
مـى فـرمـايـد:((در ماجراى نوح (و دعوت پيگير و مستمر او, صبر و شيكبائيش ,و
سرانجام غرق و نابودى مخالفانش ) آيت و نشانه اى است )) براى همگان (ان فى ذلك لا
ية ).
((هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند)) (وما كان اكثرهم مؤمنين ).
بـنـابراين تو اى پيامبر! از اعراض و سرسختى مشركان قومت نگران مباش ,ايستادگى به
خرج ده ! كـه سـرنـوشت تو و يارانت سرنوشت نوح و ياران اوست , وسرانجام گمراهان
همان سرانجام شوم غرق شدگان است .
(آيه )ـو بدان ((پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است )) (وان ربك لهوالعزيز الرحيم
).
رحـمـتـش ايجاب مى كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند, و عزتش
سبب مى شود كه سرانجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد.
(آيه )ـ جنايات و اعمال بى رويه قوم عاد:.
اكنون نوبت به قوم ((عاد)) و پيامبرشان ((هود)) مى رسد كه گوشه اى از زندگى وسرنوشت
آنها و درسهاى عبرتى را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: ((قـوم (سـركـش ) عاد فرستادگان خدا را تكذيب كردند))(كذبت
عاد المرسلين ).
گـرچـه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همه پيامبران بود در
واقع همه انبيا را تكذيب كرده بودند.
(آيـه )ـبـعـد از ذكـر ايـن اجمال به تفصيل پرداخته , مى گويد: ((در آن هنگام كه
برادرشان هود گفت , آيا تقوا پيشه نمى كنيد))؟ (اذقال لهم اخوهم هود الا تتقون ).
او در نـهـايـت دلـسـوزى و مهربانى همچون يك ((برادر)) آنها را به توحيد و تقوادعوت
كرد و به همين دليل كلمه ((اخ )) (برادر) بر او اطلاق شده است .
(آيه )ـسپس افزود: ((من براى شما فرستاده امينى هستم )) (انى لكم رسول امين ).
سـابقه زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوييدم وجز حق
و صداقت در بساط نداشتم .
(آيه )ـباز تاكيد مى كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد((پس تقواى الهى
پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد)) كه اطاعتم اطاعت خداست (فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيه )ـو اگر فكر مى كنيد من سوداى مال در سر مى پرورانم و اينها مقدمه رسيدن به
مال و مقامى اسـت بـدانيد ((من (كوچكترين ) اجرى در برابر اين دعوت ازشما نمى خواهم
)) (وما اسئلكم عليه من اجر).
((اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است )) (ان اجرى الا على رب العالمين ).
هـمـه بركات و نعمتها از اوست و من اگر چيزى مى خواهم از او مى خواهم , كه پروردگار
همه ما اوست .
(آيـه )ـقـرآن در ايـن بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت تكيه كرده است :
نخست محتواى دعوت هود كه در ضمن آيات گذشته خوانديم .
سـپـس بـه انـتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به
آنهايادآورى مى كند, مـى گويد: ((آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى
وهوس مى سازيد))؟! (اتبنون بكل ريع آية تعبثون ).
اين قوم متمكن و ثروتمند براى خودنمايى و تفاخر بر ديگران بناهايى برنقاط مرتفع
كوهها و تپه ها, (هـمـچـون بـرج و مـانـند آن ) مى ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن
نبود جز اين كه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين
بكشند.
(آيـه )ـبـار ديگر به انتقاد ديگرى از آنها پرداخته , مى گويد: ((شما قصرها وقلعه
هاى زيبا و محكم مـى سـازيد, آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد
ماند))(وتتخذون مصانع لعلكم تخلدون ) آرى ! چنين ساختمانهاى غفلت زا و غرورآفرين
مسلما مذموم است .
در حـديـثـى از پيامبراسلام (ص ) مى خوانيم كه فرمود: ((هر بنايى در روز قيامت وبال
صاحب آن است , مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است ))!.
(آيـه )ـسـپـس بـه انـتـقـاد ديـگـر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع
وجدال پرداخته , مـى گـويـد: ((شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد
تجاوزكرده و همچون جباران كيفر مى دهيد)) (واذا بطشتم بطشتم جبارين ).
ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد, اما هرگز نبايد قدم از جاده حق و
عدالت فراتر نهيد.
ايـن سـه آيـه نشان مى دهد كه آن چنان عشق دنيا بر آنها مسلط شده بود كه ازراه و
رسم بندگى خارج شده و در دنياپرستى غرق بودند.
(آيـه )ـبعد از بيان اين انتقادهاى سه گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده ,
مى گويد: ((اكنون كه چنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرااطاعت
نماييد)) (فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيـه )ـسـپس به بخش سوم از بيان هود مى رسيم كه تشريح نعمتهاى الهى بر بندگان است
, تا از اين راه , حس شكرگزارى آنها را تحريك كند, شايد به سوى خدا آيند.
و در ايـن زمينه از روش اجمال و تفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيارمفيد است
استفاده مـى كـنـد, نـخـسـت روى سـخن را به آنها كرده , مى گويد: ((و ازخدايى
بپرهيزيد كه شما را به نـعمتهايى كه مى دانيد امداد كرد)) و بطور مداوم ومنظم آنها
را در اختيار شما نهاد (واتقوا الذى امدكم بما تعلمون ).
(آيـه )ـسـپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح وتفصيل آن پرداخته ,مى گويد:((شما را به
چهارپايان و پسران (لايق و برومند) امداد كرد)) (امدكم بانعام وبنين ).
(آيـه )ـبعد مى افزايد: ((و باغهاى خرم و سرسبز و چشمه هاى آب جارى ))در اختيارتان
قرار داديم (وجنات وعيون ).
و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى , هم كشاورزى وباغدارى , و هم
دامدارى و وسائل حمل و نقل پربار ساختيم , ولى چه شد كه بخشنده اين همه نعمتها را
فراموش كرديد, شب و روز بر سر سفره او نشستيدو او را نشناختيد.
(آيـه )ـسـپـس بـه آخـرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را به كيفر الهى تهديد و
انذار كرده , مـى گويد: اگر كفران كنيد ((من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم ))
(انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ).
روزى كـه نتيجه آن همه ظلم و ستم و غرور و استكبار و هوى پرستى وبيگانگى از
پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد.
(آيه )ـ ما را اندرز مده كه در ما اثر نمى كند!.
در آيـات پيشين گفتگوهاى پرمغز پيامبر دلسوز, ((هود)) را با قوم سركش ((عاد))ديديم
, اكنون پاسخهاى نامعقول و موذيانه آن قوم را بررسى كنيم .
قرآن مى گويد: ((آنها [ قوم عاد] گفتند: (بيهوده خود را خسته مكن ) براى ماتفاوت
نمى كند چه مـا را انـذار كـنى يا نكنى )) در دل ما كمترين اثرى نخواهد
گذارد!(قالوا سوا علينا اوعظت ام لم تكن من الواعظين ).
(آيه )ـاما آنچه را تو به ما ايراد مى كنى جاى ايراد نيست ((اين همان روش (و افسانه
هاى ) پيشينيان است )) (ان هذا الا خلق الا ولين ).
(آيـه )ـو بـرخـلاف گـفته تو ((و ما هرگز مجازات نخواهيم شد)) نه در اين جهان و نه
در جهان ديگر! (وما نحن بمعذبين ).
(آيـه )ـو بـه دنبال اين سخن , قرآن سرنوشت دردناك اين قوم را چنين بيان مى كند:
((آنها هود را تكذيب كردند, پس ما هم نابودشان كرديم )) (فكذبوه فاهلكناهم ).
و در پايان اين ماجرا همان دو جمله پرمحتواى عبرت انگيزى را مى گويد كه در پايان
داستان نوح و ابراهيم و موسى بيان شد.
مى فرمايد: ((در اين سرگذشت , آيه و نشانه روشنى است (از قدرت خدا, ازاستقامت
پيامبران , و از سـرانـجـام شـومـى كـه دامنگير سركشان و جباران گرديد) ولى بااين
همه باز بيشتر آنها ايمان نياوردند)) (ان فى ذلك لا ية وما كان اكثرهم مؤمنين ).
(آيـه )ـ((و پـروردگار تو قدرتمند و شكست ناپذير, و رحيم و مهربان است ))(وان ربك
لهو العزيز الرحيم ).
به اندازه كافى مدارا مى كند, فرصت مى دهد, دلائل روشن براى هدايت گمراهان ارائه مى
كند, اما به هنگام مجازات چنان محكم مى گيرد كه مجال فرار براى احدى باقى نمى
ماند!.
(آيـه )ـپـنجمين بخش از داستان انبيا كه در اين سوره آمده , سرگذشت فشرده و كوتاهى
از قوم ((ثـمـود)) و پيامبرشان ((صالح )) است كه در سرزمينى به نام ((وادى القرى ))
ميان ((مدينه )) و ((شام )) زندگى مرفهى داشتند.
سـرآغاز اين داستان كاملا شبيه داستان ((قوم عاد)) و ((نوح )) است , و نشان مى دهد
چگونه تاريخ تكرار مى گردد, مى فرمايد: ((قوم ثمود رسولان خدا را تكذيب كردند))
(كذبت ثمود المرسلين ).
(آيـه )ـو بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته , مى گويد: ((در آن هنگام كه
برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت : آيا پرهيزكارى پيشه نمى كنيد))؟! (اذ قال لهم
اخوهم صالح الا تتقون ).
(آيـه )ـسـپـس براى معرفى خويش مى گويد: ((من براى شما فرستاده اى امينم , (انى لكم
رسول امين ) وسوابق من درميان شما شاهد گوياى اين مدعاست .
(آيـه )ـ((بنابراين تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد)) كه جزرضاى
خدا و خير و سعادت شما چيزى براى من مطرح نيست (فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيـه )ـو به همين دليل ((من مزد و پاداشى در برابر اين دعوت از شمانمى طلبم )) و
چشم داشتى از شما ندارم (وما اسئلكم عليه من اجر).
مـن بـراى ديـگـرى كـارى مـى كنم و پاداشم بر اوست , آرى ((اجر و پاداش من تنهابر
پروردگار عالميان است )) (ان اجرى الا على رب العالمين ).
(آيه )ـسپس در بخش ديگرى انگشت روى نقطه هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده
, و آنان را در يك محاكمه وجدانى محكوم مى كند.
مى گويد: ((آيا شما تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت در نعمتهايى كه اينجاست مى
مانيد)) (اتتركون فى ما هيهنا آمنين ).
آيـا چنين مى پنداريد كه اين زندگى مادى و غفلت زا جاودانى است , و دست مرگ و
انتقام و كيفر گريبانتان را نخواهد گرفت ؟!.
(آيـه )ـسـپـس بـا استفاده از روش اجمال و تفصيل جمله سربسته گذشته خود را چنين
تشريح مى كند, مى گويد: شما گمان مى كنيد ((در اين باغها و چشمه ها))(فى جنات وعيون
).
(آيـه )ـ((و در ايـن زراعـتـها و نخلها كه ميوه هاى شيرين و شاداب و رسيده دارند))
براى هميشه خواهيد ماند؟ (وزروع ونخل طلعها هضيم ).
(آيـه )ـسـپـس بـه خـانـه هاى محكم و مرفه آنها پرداخته , مى گويد: ((و شما ازكوهها
خانه هايى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد)) (وتنحتون من الجبال بيوتا
فارهين ).
(آيـه )ـحـضرت صالح بعد از ذكر اين انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته , و به
آنها هشدار مى دهد: ((پس از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و مرااطاعت كنيد)) (فاتقوا
اللّه واطيعون ).
(آيه )ـ((و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد)) (ولا تطيعوا امر المسرفين ).
(آيه )ـ((همانها كه در زمين فساد مى كنند و هرگز اصلاح نمى كنند)) (الذين يفسدون فى
الا رض ولا يصلحون ).
((اسـراف )) همان تجاوز از حد قانون آفرينش و قانون تشريع است و در يك نظام صحيح
هرگونه تـجـاوز از حـد موجب فساد و از هم گسيختگى مى شود, و به تعبير ديگر سرچشمه
فساد, اسراف است و نتيجه اسراف فساد.
(آيه )ـ لجاجت و سرسختى قوم صالح :.
در آيـات گـذشـته منطق مستدل و خيرخواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنيديد,
اكنون در اينجا, منطق قوم را در برابر او بشنويد.
آنها ((گفتند: اى صالح ! تو مسحور شده اى و عقل خود را از دست داده اى )) لذاسخنان
ناموزونى مى گويى ! (قالوا انما انت من المسحرين ).
(آيـه )ـاز ايـن گـذشته ((تو فقط بشرى همچون مايى )) (ما انت الا بشر مثلنا)و هيچ
عقلى اجازه نمى دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت كنيم !.
((اگـر راسـت مـى گـويـى آيت و نشانه اى بياور)) تا ما به تو ايمان بياوريم (فات
باية ان كنت من الصادقين ).
(آيه )ـبه هر حال اين گروه سركش , نه به خاطر حق طلبى كه به خاطربهانه جويى تقاضاى
معجزه كردند, و بايد به آنها اتمام حجت مى شد, لذا صالح به دستور خداوند ((گفت :
اين ناقه اى است كه براى او سهمى از آب قريه است , و براى شما سهم روز معينى ))
(قال هذه ناقة لها شرب ولكم شرب يوم معللوم ).
ايـن ((نـاقـه )) يـك شـتـر عـادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسايى از دل كوه
برآمد, و از ويژگيهاى آن اين بود كه يك روز آب آبادى را به خود تخصيص مى داد و مى
نوشيد.
(آيه )ـبه هر حال صالح مامور بود كه به آنها اعلام كند اين شتر عجيب وخارق العاده
را كه نشانه اى از قدرت بى پايان خداست به حال خود رها كنند, ودستور داد: ((كمترين
آزارى به آن نرسانيد كه (اگر چنين كنيد) عذاب روز عظيم شمارا فرو خواهد گرفت ))
(ولا تمسوها بسؤ فياخذكم عذاب يوم عظيم ).
(آيـه )ـالـبـته قوم سركشى كه حاضر به بيدارى فريب خوردگان نبودند وآگاهى مردم را
مزاحم مـنـافع خود مى دانستند, توطئه از ميان بردن ناقه را طرح كردندو ((سرانجام بر
آن (ناقه ) حمله نـمـوده (و با يك يا چند ضربه ) آن را از پا درآوردند, وسپس از
كرده خود پشيمان شدند)) چرا كه عذاب الهى را در چند قدمى خوداحساس مى كردند
(فعقروها فاصبحوا نادمين ).
(آيـه )ـچون طغيانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند كه آماده پذيرش حق نيستند
اراده خـدا بـر اين قرار گرفت كه زمين را از لوث وجودشان پاك كند ((در اين هنگام
عذاب الهى آنها را فرو گرفت )) (فاخذهم العذاب ).
قـرآن در پـايـان اين ماجرا همان مى گويد كه در پايان ماجراى قوم هود و نوح
وابراهيم بيان كرد, مـى فـرمـايـد: ((در اين سرگذشت (قوم صالح و آن همه پايمردى
وتحمل اين پيامبر بزرگ و آن مـنـطـق شـيوا, و نيز سرسختى و لجاجت و مخالفت آن سيه
رويان با معجزه بيدارگر و سرنوشت شـومـى كـه به آن گرفتار شدند) آيت و درس عبرتى
است , اما اكثر آنها ايمان نياوردند)) (ان فى ذلك لا ية وما كان اكثرهم مؤمنين ).
(آيـه )ـرى هـيـچ كـس نـمى تواند بر قدرت خدا چيره شود همان گونه كه اين قدرت عظيم
مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نيست ((وپروردگار تو عزيز و رحيم
است )) (وان ربك لهو العزيز الرحيم ).
(آيه )ـ قوم ننگين و متجاوز!.
ششمين پيامبرى كه گوشه اى از زندگى او و قوم گمراهش در اين سوره آمده حضرت لوط(ع )
است .
نخست مى گويد: ((قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند)) (كذبت قوم لوط المرسلين ).
(آيـه )ـسپس اشاره اى به دعوت حضرت لوط مى كند كه هماهنگ باكيفيت دعوت ديگر
پيامبران گـذشـتـه اسـت مـى گـويـد: ((در آن هـنـگـام كـه بـرادرشان لوطبه آنها گفت
: آيا تقوا پيشه نمى كنيد))؟! (اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون ).
(آيـه )ـلحن گفتار او و دلسوزى عميق و فوق العاده اش نشان مى داد كه همچون يك برادر
سخن مى گويد.
سپس افزود: ((من براى شما رسول امينى هستم )) (انى لكم رسول امين ).
آيا تاكنون خيانتى از من ديده ايد؟ و از اين به بعد نيز نسبت به وحى الهى ورساندن
پيام پروردگار شما قطعا رعايت امانت را خواهم كرد.
(آيه )ـ((اكنون (كه چنين است ) پرهيزكارى پيشه كنيد, و از خدا بترسيد ومرا اطاعت
نماييد)) كه رهبر راه سعادت شما هستم (فاتقوا اللّه واطيعون ).
(آيه )ـفكر نكنيد اين دعوت , وسيله اى براى آب و نان است و يك هدف مادى را تعقيب مى
كند, نه , ((مـن كـمـتـريـن پاداشى در برابر اين دعوت از شمانمى خواهم , اجر و
پاداشم تنها بر پروردگار عالميان است )) (وما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على
رب العالمين ).
(آيـه )ـسـپس به انتقاد از اعمال ناشايست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنها مى پردازد
و از آنجا كه مـهمترين نقطه انحراف آنها, انحراف جنسى وهم جنس گرايى بود روى همين
مساله تكيه كرد و چـنـيـن گفت : ((آيا شما در ميان جهانيان به سراغ جنس ذكور مى
رويد))؟! (اتاتون الذكران من العالمين ).
يعنى با اين كه خداوند اين همه افراد از جنس مخالف براى شما آفريده ومى توانيد با
ازدواج صحيح و سالم با آنان زندگى پاك و آرام بخشى داشته باشيد, اين نعمت پاك و
طبيعى خدا را رها كرده , و خود را به چنين كار پست و ننگينى آلوده ساخته ايد!.
(آيه )ـسپس افزود: ((و همسرانى را كه پروردگار براى شما آفريده است رها مى كنيد))؟
(وتذرون ما خلق لكم ربكم من ا واجكم ).
((بلكه ((شما قوم تجاوزگرى هستيد))! (بل انتم قوم عادون ).
هرگز نياز طبيعى , اعم از روحى و جسمى شما را به اين كار انحرافى نكشانده است ,
بلكه تجاوز و طغيان است كه دامانتان را به چنين ننگى آلوده كرده .
(آيه )ـ سرانجام قوم لوط:.
قوم لوط كه سرگرم باده شهوت و غروربودند به جاى اين كه اندرزهاى اين رهبر الهى را
با جان و دل پـذيـرا شـونـد, و خـود رااز مـنـجلابى كه در آن غوطه ور بودند رهايى
بخشند به مبارزه با او بـرخـاسـتند, و((گفتند: اى لوط! (بس است , خاموش باش ) اگر
از اين سخنان خوددارى نكنى ازاخـراج شـونـدگـان (ايـن شـهـر و ديـار) خـواهـى بود))
(قالوا لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين ).
كـار مـردم گـمراه و آلوده به جايى مى رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين
عيب است , و ناپاكى و آلودگى افتخار!.
از ايـن آيـه استفاده مى شود كه اين جمعيت فاسد, گروهى از افراد پاك را كه مزاحم
اعمال زشت خود مى ديدند, قبلا از شهر و آبادى خود بيرون رانده بودند.
(آيـه )ـامـا لوط بى آنكه به تهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت
: من دشمن اعمال شما هستم )) (قال انى لعملكم من القالين ).
يـعـنـى مـن بـه اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد, هركارى ازدست شماساخته است
انجام دهيد, من درراه خدا ومبارزه با زشتيها از اين تهديدها پرواندارم !.
(آيه )ـسرانجام آن همه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد, فساد سراسرجامعه آنها را به
لجنزار متعفنى مبدل ساخت , اتمام حجت به اندازه كافى شدرسالت لوط(ع ) به آخر رسيده
است .
در مقام نيايش و تقاضا به پيشگاه خداوند برآمده چنين عرض كرد:((پروردگارا! من و
خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش )) (رب نجنى واهلى مما يعملون ).
(آيـه )ـخـداونـد ايـن دعـا را اجابت كرد, چنانكه مى فرمايد: ((ما لوط وخاندانش را
همگى نجات داديم )) (فنجيناه واهله اجمعين ).
(آيه )ـ((جز پيرزنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند)) (الا عجوزافى الغابرين ).
اين پيرزن كسى جز همسر لوط نبود كه هرگز به لوط ايمان نياورد.
(آيه )ـرى خداوند, لوط و مؤمنان اندك را با او نجات داد, آنها شبانه به فرمان خدا
از ديار آلودگان رخـت سـفر بربستند, و آنها را كه غرق فساد و ننگ بودندبه حال خود
رها ساختند, در آغاز صبح , فرمان عذاب الهى فرا رسيد, زلزله وحشتناكى سرزمين آنها
را بكلى زير و رو كرد.
چـنـانـكـه قـرآن در ايـنجا در يك جمله كوتاه مى فرمايد: ((سپس ما آن جمعيت راهلاك
و نابود كرديم )) (ثم دمرنا الا خرين ).
(آيه )ـ((و بارانى بر آنها فرستاديم )) (وامطرنا عليهم مطرا).
اما چه بارانى , بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد!.
((چه باران بدى بود باران انذارشدگان )) (فسا مطر المنذرين ).
بارانهاى معمولى حياتخبش است و زنده كننده , اما اين باران , وحشتناك ونابودكننده
بود و ويرانگر .