و در پايان آيه به آخرين مرحله كه در واقع مهمترين مرحله آفرينش بشر است با يك تعبير سربسته و پرمعنى اشاره كرده , مى فرمايد: ((سپس ما آن را آفرينش تازه اى داديم )) (ثم انشاناه خلقا آخر).
ايـن همان مرحله اى است كه جنين وارد حيات انسانى مى شود, كه درروايات اسلامى از آن تعبير
بـه مرحله ((نفخ روح )) (دميدن روح در كالبد) شده , واينجاست كه انسان را از همه جهان ممتاز
مى سازد, و به او شايستگى خلافت خدادر زمين را مى دهد.
((پس بزرگ و پربركت است خدايى كه بهترين آفرينندگان است )) (فتبارك اللّه احسن الخالقين ).
آفرين بر اين قدرت نمايى بى نظير كه در ظلمتكده رحم اين چنين تصويربديعى با اين همه عجائب
و شگفتيها, بر قطره آبى نقش مى زند.
آفـريـن بر آن علم و حكمتى كه اين همه استعداد و لياقت و شايستگى را درچنين موجود ناچيزى
ايجاد مى كند آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش .
(آيـه )ـايـن آيـه از مـسـالـه توحيد و شناخت مبد به طرز زيبا و ظريفى به مساله ((معاد)) منتقل
مى شود, و مى گويد: اين انسان با همه شگفتيهايش تا ابد زنده نمى ماند, زمانى فرا مى رسد كه اين
سـاخـتمان عجيب از هم فرو مى ريزد و ((شما بعداز اين زندگى همگى مى ميريد)) (ثم انكم بعد
ذلك لميتون ).
(آيـه )ـولـى براى اين كه اين تصور پيش نيايد كه با مردن انسان همه چيزپايان مى گيرد پس اين
آفـريـنش با اين همه شكوه و عظمت براى اين چند روز زندگى امرى بيهوده بوده است بلافاصله
مـى افـزايـد: ((سـپس در روز قيامت (بار ديگر به زندگى باز مى گرديد و) برانگيخته مى شويد))
البته در سطحى عاليتر و در جهانى وسيعتر و گسترده تر (ثم انكم يوم القيمة تبعثون ).
(آيه )ـ.
باز هم نشانه هاى توحيد:.
پـس از ذكـر آيـات انـفسى اكنون به جهان برون و آيات آفاقى مى پردازد, وعظمت آفرينش را در آسـمـان و زمـيـن مـنـعكس مى كند; مى فرمايد: ((ما بر بالاى سرشما هفت راه [ طبقات هفتگانه
آسمان ] قرار داديم )) (ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ).
مـمـكـن اسـت اين راهها طرق رفت و آمد فرشتگان باشد, و ممكن است مدارگردش ستارگان
آسمان ـ درباره آسمانهاى هفتگانه در جلد اول ذيل آيه 29 سوره بقره سخن گفته ايم .
واز آنـجـا كـه تـعـدد عـوالم و طرق آنها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه آيا اين وسعت و
عظمت عالم موجب نخواهد شد كه آفريدگار از آنها غافل گردد, درپايان آيه بلافاصله مى فرمايد:
((و ما (هرگز) از آفرينش (خلق ) خود غافل نبوده ايم ))(وما كنا عن الخلق غافلين ).
(آيـه )ـايـن آيـه به يكى ديگر از مظاهر قدرت الهى كه از بركات آسمانى وزمين محسوب مى شود
يـعـنـى باران اشاره كرده , مى گويد: ((و از آسمان آبى به اندازه معين نازل كرديم )) (وانزلناه من
السما ما بقدر).
نـه آن قـدر زياد كه زمينها را در خود غرق كند, و نه آنقدر كم كه تشنه كامان درجهان گياهان و
حيوانات سيراب نگردند.
سـپس به مساله مهمترى در همين رابطه كه مساله دخيره آبها در منابع زيرزمينى است پرداخته ,
مـى گـويد: ((و آن را در زمين (در جايگاه مخصوصى ) ساكن نموديم ; و ما بر از بين بردن آن كاملا
قادريم )) (فاسكناه فى الا رض وانا على ذهاب به لقادرون ).
مى دانيم قشر روئين زمين از دو طبقه كاملا مختلف تشكيل يافته ; خداوندبزرگ و منان قشر بالا را
نفوذپذير و قشر زيرين را نفوذناپذير قرار داده تا آبها در زمين فرو روند و در منطقه نفوذناپذير مهار
شـوند و ذخيره گردند, و بعدا از طريق چشمه ها, چاهها و قناتها مورد استفاده واقع شوند, بى آنكه
بگندند و توليدمزاحمت كنند يا آلودگى پيدا كنند ((3)) .
(آيـه )ـدر ايـن آيـه بـه دنـبـال نعمت پربركت باران به محصولاتى كه از آن مى رويد اشاره كرده ,
مـى گـويد: ((سپس به وسيله آن , باغهايى از درختان نخل وانگوربراى شما ايجاد كرديم , باغهايى
كـه در آن مـيـوه هاى بسيار است و از آن مى خوريد))(فانشانا لكم به جنات من نخيل واعناب لكم
فيها فواكه كثيرة ومنها تاكلون ).
خـرمـا و انگور تنها محصول آنها نيست بلكه اين دو محصول عمده و پرارزش آنهاست وگرنه انواع
مختلفى از ديگر نيز ميوه ها در آن يافت مى شود.
(آيـه )ـبـعـد بـه يكى ديگر از درختان پربركتى كه از همين آب باران پرورش مى يابد اشاره كرده ,
مـى گويد: ((و (نيز علاوه بر اين باغهاى نخل و انگور و ميوه هاى ديگر) درختى را كه از طور سينا
مـى رويـد [ زيـتون ] و از آن روغن و نان خورش براى خورندگان فراهم مى آيد)) آفريديم (وشجرة
تخرج من طور سينا تنبت بالدهن وصبغ للا كلين ).
(آيـه )ـبـعـد از بـيـان گوشه اى از نعمتهاى پروردگار در جهان گياهان كه به وسيله آب باران
پرورش مى يابد به بخش مهمى از نعمتها و مواهب او در جهان حيوانات پرداخته , مى گويد: ((و در
چهارپايان براى شما عبرت بزرگى است )) (وان لكم فى الا نعام لعبرة ).
سـپس اين عبرت را چنين شرح مى دهد: ((ما از آنچه در درون آنهاست شما راسيراب مى كنيم ))
(نسقيكم مما فى بطونها).
آرى ! شـيـر گوارا اين غذاى نيروبخش و كامل را از درون اين حيوانات , ازلابلاى خون و مانند آن
بـيـرون مـى فـرسـتيم تا بدانيد چگونه خداوند قدرت دارد ازميان چنين اشيا ظاهرا آلوده اى يك
نوشيدنى به اين پاكى و گوارايى بيرون فرستد.
سپس اضافه مى كند: مسائل عبرت انگيز و بركات حيوانات منحصر به شيرنيست بلكه ((براى شما
در آنـهـا مـنـافـع بـسيارى است و از گوشت آنها نيز مى خوريد))(ولكم فيها منافع كثيرة ومنها
تاكلون ).
(آيـه )ـاز هـمه اينها گذشته , از چهارپايان به عنوان مركبهاى راهوار درخشكى و از كشتيها براى
درياها استفاده كرده ((و بر آنها و كشتيها سوار مى شويد))(وعليها وعلى الفلك تحملون ).
ايـن همه آثار و خواص و فوائد در اين حيوانات به راستى مايه عبرت است ,هم انسان را به آفريننده
اين همه نعمت آشنا مى سازد و هم حس شكرگزارى را در اوبرمى انگيزد.
(آيه )ـ.
منطق كوردلان مغرور:.
از آنجا كه در آيات گذشته , سخن از توحيد و معرفت خداوند و دلائل عظمت او در جهان آفرينش بـود, هـمـيـن مطلب را در اين آيه و آيات آينده از زبان پيامبران بزرگ و در لابلاى تاريخ آنها بيان
مى كند.
نـخـست از نوح نخستين پيامبر اولواالعزم و منادى توحيد شروع كرده ,مى گويد: ((و ما نوح را به
سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم , پس او به آنها گفت : اى قوم من !خداوند يكتا را بپرستيد كه جز او
معبودى براى شما نيست )) (ولقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ).
((آيا (با اين بيان روشن از پرستش بتها) پرهيز نمى كنيد))؟ (افلا تتقون ).
(آيـه )ـ((جمعيت اشرافى (و مغرور كه چشمها را در ظاهر پر مى كنند و ازدرون خالى هستند) از
قوم نوح كه كافر بودند, گفتند: اين مرد جز بشرى همچون شما نيست كه مى خواهد بر شما برترى
جويد)) (فقال الملؤا الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم ).
و به اين ترتيب انسان بودنش را نخستين عيبش دانستند و به دنبال آن متهمش ساختند كه او يك
فرد سلطه جو است .
سپس افزودند: ((و اگر خدا مى خواست (رسولى بفرستد) فرشتگانى نازل مى كرد)) (ولوشا اللّه لا
نزل ملا ئكة ).
و بـراى تـكـمـيـل ايـن استدلال واهى گفتند: ((ما هرگز چنين چيزى را از نياكان پيشين خود
نـشنيده ايم )) كه انسانى دعوى نبوت كند و خود را نماينده خدا بداند!(ما سمعنا بهذا فى آبائنا الا
ولين ).
(آيـه )ـولـى ايـن سخنان بى اساس در روح اين پيامبر بزرگ اثر نكردونوح همچنان به دعوت خود
ادامـه مى داد و نشانه اى از برترى جويى وسلطه طلبى در كار او نبود, لذا او را به اتهام ديگرى متهم
سـاخـتند و آن اتهام ((جنون و ديوانگى )) بود كه همه پيامبران الهى و رهبران راستين را در طول
تـاريخ به آن متهم ساختند, گفتند: ((او فقط مردى است كه به نوعى جنون مبتلاست ,پس مدتى
در بـاره او صـبـر كنيد)) تا مرگش فرا رسد و يا از اين بيمارى رهايى يابد!(ان هو الا رجل به جنة
فتربصوا به حتى حين ).
(آيه )ـ.
پايان عمر يك قوم سركش !.
در آيـات گـذشـته بخشى از تهمتهاى ناروائى را كه دشمنان نوح به او زدندخوانديم ولى از آيات ديـگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه اذيت و آزار اين قوم سركش تنها منحصر به اين امور نبود
بلكه با هر وسيله اى توانستند او را در فشار ومنحتى قرار دادند و نوح هنگامى كه از تلاشهاى خود
مـايـوس شـد و جـز گـروه انـدكـى ايـمان نياوردند از خدا تقاضاى كمك كرد چنانكه در اين آيه
مـى خـوانيم : ((گفت :پروردگارا! مرا در برابر تكذيبهايى كه كردند يارى كن )) (قال رب انصرنى
بما كذبون ).
(آيه )ـدر اينجا فرمان پروردگار فرا رسيد و مقدمات نجات نوح و ياران اندكش و نابودى مشركان
لجوج فراهم شد.
((مـا بـه نوح وحى كرديم كه : كشتى را در حضور ما مطابق وحى ما بساز))(فاوحينا اليه ان اصنع
الفلك باعيننا ووحينا).
تـعـبـيـر ((باعيننا)) (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تلاش و كوشش تودر اين راه در
حضور ماست و تحت پوشش حمايت م.
در ادامه مى فرمايد: ((پس هنگامى كه فرمان ما (براى غرق آنان ) فرا رسد, وآب از تنور بجوشد (كه
نـشـانـه فرارسيدن طوفان است ) از هر يك از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده ) در كشتى سوار
كن )) (فاذا جا امرنا وفار التنور فاسلك فيهامن كل زوجين اثنين ).
((و هـمـچـنين خانواده ات را مگر آنها [ همسر و فرزند كافرت ] كه قبلا وعده هلاكشان داده شده
است )) (واهلك الا من سبق عليه القول منهم ).
و بـاز اضـافه مى كند: ((و ديگر درباره ستمگران (كه هم بر خويش ستم كردند وهم بر ديگران ) با
مـن سـخنى مگو كه آنها همگى غرق خواهند شد)) و جاى شفاعت و گفتگو نيست (ولا تخاطبنى
فى الذين ظلموا انهم مغرقون ).
(آيه )ـدر اين آيه مى فرمايد: ((و هنگامى كه تو و همه كسانى كه با توهستند بر كشتى سوار شديد و
استقرار يافتيد (سپاس خدا را به خاطر اين نعمت بزرگ به جا آور) و بگو: ستايش براى خدايى است
كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد)) (فاذا استويت انت ومن معك على الفلك فقل الحمدللّه الذى
نجينا من القوم الظالمين ).
(آيه )ـو بعد از حمد و ستايش خدا در برابر نخستين نعمت بزرگ اويعنى نجات از چنگال ظالمان ,
از درگـاهـش چنين تقاضا كن ((بگو: پروردگارا! مرا درمنزلگاهى پربركت فرود آر, و تو بهترين
فرود آورندگانى )) (وقل رب انزلنى منزلا مباركا وانت خير المنزلين ).
(آيـه )ـدر اين آيه اشاره به مجموع اين داستان كرده , مى گويد: ((در اين (ماجراى نوح وپيروزيش
بـر ستمكاران ومجازات اين قوم سركش به شديدترين وجه )آيات و نشانه هايى (براى صاحبان عقل و
انديشه ) است ))! (ان فى ذلك لا يات ).
((و ما بطور مسلم (همگان را) آزمايش مى كنيم )) (وان كنا لمبتلين ).
(آيه )ـ.
سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر (قوم ثمود):.
در ايـنجا به بحث پيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح (ع ) بر سر كار آمدندپرداخته , و منطق آنها را كـه هـمـاهـنـگ مـنـطق كفار پيشين بوده , و همچنين سرنوشت دردناكشان را شرح مى دهد, و
بحثهايى را كه در آيات گذشته ذكر شد تكميل مى كند.
نـخـست مى گويد: ((سپس جمعيت ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم )) وقوم تازه اى به روى
كار آمدند (ثم انشانا من بعدهم قرنا آخرين ).
(آيـه )ـاز آنـجـا كـه بـشر نمى تواند بدون يك رهبر الهى باشد خداوند پيامبربزرگى را براى نشر
دعـوت تـوحـيـد و آيين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد چنانكه آيه مى گويد: ((و در ميان آنها
رسـولـى از خـودشـان فرستاديم كه : پروردگار يكتا رابپرستيد جز او معبودى براى شما نيست ))
(فارسلنا فيهم رسولا منهم ان اعبدوااللّه ما لكم من اله غيره ).
ايـن همان چيزى بود كه نخستين پايه دعوت همه پيامبران را تشكيل مى داداين نداى توحيد بود
كه زيربناى همه اصلاحات فردى و اجتماعى است .
((با اين همه ازشرك و بت پرستى پرهيز نمى كنيد)) (افلا تتقون ).
منظور ((قوم ثمود)) است كه در سرزمينى در شمال حجاز زندگى مى كردند وپيامبر بزرگ الهى
((صـالـح )) براى هدايت آنها مبعوث شد, آنها كفر ورزيده و راه طغيان پيش گرفتند, سرانجام به
وسيله صيحه آسمانى (صاعقه اى مرگبار) از ميان رفتند.
(آيـه )ـبه هر حال ببينيم عكس العمل اين قوم سركش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چه
بود؟ قرآن در اين آيه مى گويد: ((ولى اشرافيان (خودخواه ) از قوم او كه كافر بودند, و ديدار آخرت
را تكذيب مى كردند, و درزندگى دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم گفتند: اين بشرى است مثل
شـمـا, از آنچه شما مى خوريد مى خورد, و از آنچه مى نوشيد مى نوشد)) پس چگونه مى تواندپيامبر
بـاشـد؟ (وقـال الملا من قومه الذين كفروا وكذبوا بلقا الا خرة واترفناهم فى الحيوة الدنيا ما هذا الا
بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه ويشرب مما تشربون ).
آرى ! چـون دعـوت اين پيامبر بزرگ را مخالف هوسهاى خود مى ديدند ومزاحم منافع نامشروع و
استكبار بى دليلشان , به ستيزه برخاستند, درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح داشتند.
(آيـه )ـسـپـس بـه يكديگر گفتند: ((اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد بطور قطع
زيانكاريد))! (ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ).
(آيـه )ـسـپـس بـه انـكـار معاد كه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خودكامگان و هوسرانان است
پـرداخـتـه و گـفتند: ((آيا (اين مرد) به شما وعده مى دهدهنگامى كه مرديد و خاك و استخوان
(پوسيده ) شديد باز هم از قبرها بيرون مى آييد)) و حيات نوينى را آغاز مى كنيد؟! (ايعدكم انكم اذا
متم وكنتم تراباوعظاما انكم مخرجون ).
(آيه )ـ((هيهات ! هيهات ! از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود))وعده هاى بى اساس و توخالى !
(هيهات هيهات لما توعدون ).
اصـلا مـگـر مـمكن است انسانى كه مرد و خاك شد و ذرات آن به هر سوپراكنده گشت بازهم به
زندگى باز گردد؟ چنين چيزى محال است محال !.
(آيـه )ـسـپـس بـا ايـن سخن , انكار معاد را تاكيد بيشترى كردند كه : ((مسلماغير از اين زندگى
دنياى ماا چيزى در كار نيست , پيوسته گروهى از ما مى ميريم ونسل ديگرى جاى ما را مى گيرد
(و بـعـد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست !) و ما هرگزبرانگيخته نخواهيم شد))! (ان هى الا حياتنا
الدنيا نموت ونحيا وما نحن بمبعوثين ).
(آيه )ـسرانجام به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند:
((او فـقط مردى دروغگوست كه بر خدا افترا بسته , وما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد))! (ان هو
الا رجل افترى على اللّه كذبا وما نحن له بمؤمنين ).
(آيـه )ـهـنـگامى كه غرور و طغيان آنها از حد گذشت و بى شرمى را درانكار رسالت و معجزات و
دعـوت انـسـان سـاز پيامبرشان به آخرين حد رساندند, وخلاصه بر همه آنها اتمام حجت شد, اين
پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرد و((گفت : پروردگارا! مرا در مقابل تكذيبهاى آنها يارى
كن )) (قال رب انصرنى بماكذبون ).
آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى مى خواستند زدند, تو مرا كمك فرم.
(آيـه )ـپروردگار جهان ((به او فرمود: آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گشت )) و ميوه
درخـت تـلخى را كه نشانده اند خواهند چشيد (قال عما قليل ليصبحن نادمين ) اما زمانى پشيمان
مى شوند كه سودى به حالشان ندارد.
(آيـه )ـو هـمـين طور شد ((ناگهان صيحه آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت ))
(فاخذتهم الصيحة بالحق ).
صـاعـقه اى مرگبار با صدايى وحشت انگيز و مهيب فرود آمد, همه جا را تكان داد و درهم كوبيد و
ويـران كـرد, و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت , به قدرى سريع و كوبنده بود كه حتى قدرت
فرار از خانه هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه هايشان مدفون گشتند.
چـنـانـكه قرآن در پايان اين آيات مى گويد: ((ما آنها را همچون خار و خاشاك درهم كوبيده شده
روى سيلاب قرار داديم )) (فجعلناهم غثا).
((دور باد قوم ستمگر)) از رحمت خداوند! (فبعدا للقوم الظالمين ).
اين در حقيقت نتيجه گيرى نهايى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجراگفته شد از انكار و
تـكـذيـب آيـات الهى و انكار معاد و رستاخيز سرچشمه مى گيرد, ونتيجه دردناك آن , مخصوص
جمعيت و گروه معينى نيست , بلكه همه ستمگران رادر طول تاريخ شامل مى شود.
(آيه )ـ.
اقوام سركش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند:.
پس از پايان داستان قوم ثمود, قرآن در اينجا به اقوام ديگرى كه بعد از آنها وقبل از موسى (ع ) روى كـار آمدند اشاره كرده , مى گويد: ((سپس اقوام ديگرى را پس ازآنها پديد آورديم )) (ثم انشانا من
بعدهم قرونا آخرين ).
چرا كه اين قانون و سنت خداوند بزرگ است كه فيض خود را قطع نمى كند واگر گروهى مانعى
بر سر راه تكامل نوع بشر شدند آنها را كنار زده و اين قافله را درمسيرش همچنان پيش مى برد.
(آيـه )ـاما اين اقوام و طوائف گوناگون هركدام داراى زمان و اجل معينى بودند و ((هيچ امتى بر
اجل و سر رسيد حتمى خود پيشى نمى گيرد و از آن تاخير نيزنمى كنند)) (ما تسبق من امة اجلها
ومـا يستاخرون ) بلكه هنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد از ميان مى رفتند, نه
يك لحظه زودتر و نه ديرتر.
(آيـه )ـايـن آيه ناظر به اين حقيقت است كه دعوت پيامبران در طول تاريخ هيچ گاه قطع نشده ,
مى فرمايد: ((ما سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم )) (ثم ارسلنا رسلنا تترا).
اين معلمان آسمانى يكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند, ولى اقوام سركش همچنان بر كفر و
انـكـار خـود بـاقـى بـودند بطورى كه ((هر زمان رسولى براى (هدايت )قومى مى آمد او را تكذيب
مى كردند)) (كلما جا امة رسولها كذبوه ).
هـنـگـامـى كـه ايـن كفر و تكذيب از حد گذشت و به قدر كافى اتمام حجت شد((ما اين امتهاى
سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم )) و از صحنه روزگارمحوشان كرديم (فاتبعنا بعضهم
بعضا).
آن چنان نابود شدند كه تنها نام و گفتگويى از آنها باقى ماند آرى ! ((ما آنها رااحاديثى قرار داديم ))
(وجعلناهم احاديث ).
و در پـايـان آيـه , هـمـچـون آيـات پـيـشين مى گويد: ((دور باد (از رحمت خدا)قومى كه ايمان
نمى آورند)) (فبعدا لقوم لا يؤمنون ).
آنها نه تنها در اين دنيا دور از رحمت خدا بودند كه در سراى ديگر نيز ازرحمت الهى دورند.
(آيه )ـ.
قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد:.
تا اينجا سخن درباره اقوامى بود كه پيش از موسى (ع ) پيامبر اولواالعزم پروردگار روى كار آمدند و رفتند, اما در اينجا اشاره بسيار كوتاهى به قيام موسى وهارون در برابر فرعونيان و سرانجام كار اين
قـوم مـسـتـكبر كرده , مى فرمايد: ((سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و دليل آشكار و
روشن فرستاديم )) (ثم ارسلنا موسى واخاه هرون با ياتنا وسلطان مبين ).
مـنـظور از ((آيات )) معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد (آيات نه گانه ) و منظور از
((سلطان مبين )), منطق نيرومند و دلائل دندان شكن موسى (ع ) دربرابر فرعونيان است .
(آيـه )ـرى ! مـوسـى و برادرش هارون را با اين آيات و سلطان مبين فرستاديم ((به سوى فرعون و
اطرافيان اشرافى و مغرور او)) (الى فرعون وملا ئه ).
اشـاره بـه ايـن كـه ريـشـه هـمه فساد, اينها بودند و هيچ كشورى اصلاح نخواهدشد مگر اين كه
سردمدارانش اصلاح شوند.
((ولـى (فـرعـون و اطـرافـيـانـش ) اسـتـكبار كردند)) و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند
(فاستكبروا).
((و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند)) (وكانوا قوما عالين ).
(آيـه )ـيـكـى از نشانه هاى روشن برترى جويى آنها اين بود كه ((گفتند: آيا مابه دو انسان همانند
خـودمـان ايـمـان بـياوريم در حالى كه قوم آنها (بنى اسرائيل )بندگان و بردگان ما هستند))؟!
(فقالوا انؤمن لبشرين مثلنا وقومهما لنا عابدون ).
(آيه )ـبا اين استدلالات واهى به مخالفت با حق برخاستند ((پس موسى و هارون را تكذيب كردند و
سـرانـجـام هـمـگـى هلاك و نابود شدند)) و ملك وحكومتشان بر باد رفت (فكذبوهما فكانوا من
المهلكين ).
(آيه )ـو سرانجام به اين ترتيب دشمنان اصلى بنى اسرائيل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند
از ميان رفتند, و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد.
در هـمـيـن مـرحـلـه بود كه : ((ما به موسى كتاب آسمانى داديم شايد آنان [ بنى اسرائيل ] هدايت
شوند)) (ولقد آتينا موسى الكتاب لعلهم يهتدون ).
(آيه )ـ.
آيتى ديگر از آيات خدا:.
در آخـريـن مـرحـله از شرح سرگذشت پيامبران اشاره كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح (ع ) و همچنين مادرش مريم كرده , مى گويد: ((و ما فرزند مريم ومادرش را آيت و نشانه اى (از عظمت
و قدرت خود) قرار داديم )) (وجعلنا ابن مريم وامه آية ).
سـپـس بـه بـخـشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده ,
مـى گويد: ((و آنها را در سرزمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاى داديم ))
(وآوينا هما الى ربوة ذات قرار ومعين ).
احـتـمـال دارد كـه جـمله فوق اشاره به محل تولد مسيح (ع )دربيابان بيت المقدس باشد, جايى كه
خـداونـد آن را مـحـل امـنـى براى اين مادر و فرزند قرارداد, وآب گوارادر آن جارى ساخت و از
درخت خشكيده خرما به او روزى مرحمت كرد.
بـه هر حال آيه دليلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و كسانى كه از
آنها حمايت مى كردند.
(آيه )ـ.
همگى امت واحديد:.
در آيات پيشين سخن از سرگذشت پيامبران و امتهايشان بود, در اين آيه همه پيامبران را مخاطب سـاخـتـه , مـى گويد: ((اى پيامبران ! از غذاهاى پاكيزه بخوريد وعمل صالح به جا آوريد كه من به
آنـچه شما انجام مى دهيد آگاهم )) (يا ايها الرسل كلوا من الطيبات واعملوا صالحا انى بما تعملون
عليم ).
در اين آيه از سه جهت براى انجام عمل صالح كمك گرفته شده است : ازجهت تاثير غذاى پاك بر
صـفـاى قـلـب , و از جهت تحريك حس شكرگزارى , و ازجهت توجه دادن به اين كه خدا شاهد و
ناظر اعمال آدمى است .
(آيـه )ـسپس همه پيامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرده ,چنين مى گويد: ((و اين
امـت شـمـا امـت واحـدى اسـت )) (وان هـذه امـتـكم امة واحدة )وتفاوتهاى ميان شماوهمچنين
پيامبرانتان هرگز دليل بردوگانگى وچندگانگى نيست .
((و من پروردگار شما هستم , پس از مخالفت فرمان من بپرهيزيد)) (وانـاربكم فاتقون ).
بـه اين ترتيب آيه فوق به وحدت و يگانگى جامعه انسانى , و حذف هرگونه تبعيض و جدايى دعوت
مى كند, همان گونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيزامت واحد هستند.
بـه هـمـيـن دلـيل بايد از يك برنامه پيروى كنند همان گونه كه پيامبرانشان نيز به آيين واحدى
دعوت مى كردند.
(آيـه )ـايـن آيه ـبه دنبال دعوتى كه به وحدت و يگانگى در آيه قبل شدـانسانها را از پراكندگى و
اخـتـلاف بـا ايـن عبارت برحذر مى دارد: ((اما آنها كارهاى خودرا در ميان خويش به پراكندگى
كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند)) (فتقطعواامرهم بينهم زبرا).
و عـجب اين كه : ((هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند)) و از ديگران بيزار (كل حزب بما
لديهم فرحون ).
آيـه فـوق يـك حـقـيـقـت مهم روانى و اجتماعى را بازگو مى كند و آن تعصب جاهلانه احزاب و
گـروهـهـاست كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده , ودريچه هاى مغز خود را به روى هر
سـخـن ديـگـرى بـسته اند اين حالت ـكه ازخودخواهى و حب ذات افراطى سرچشمه مى گيردـ
بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتهاست .
(آيه )ـلذا در اين آيه مى گويد: اكنون كه چنين است ((آنها را در جهل وغفلتشان بگذار تا زمانى ))
كـه مرگشان فرا رسد, يا گرفتار عذاب الهى شوند كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند
(فذرهم فى غمرتهم حتى حين ).
(آيـه )ـاز آنـجـا كه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروههاى لجوج ومتعصب به ميان آمد به
بـعـضى ديگر از پندارهاى خودبينانه آنان اشاره كرده ,مى گويد: ((آيا آنها گمان مى كنند اموال و
فرزندانى را كه به آنان داده ايم )) (ايحسبون انما نمدهم به من مال وبنين ).
(آيـه )ـبـراى ايـن اسـت كـه : ((درهاى خيرات را به سرعت به روى آنهابگشاييم ))؟! (نسارع لهم
فى الخيرات ).
آيا آنها داشتن اموال سرشار و فرزندان بسيار را دليل بر حقانيت روش خودمى پندارند و نشانه قرب
و عظمت در درگاه خدا مى دانند؟.
نه , هرگز چنين نيست ((بلكه آنها نمى فهمند)) (بل لا يشعرون ).
آنها نمى دانند كه اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يك نوع عذاب ومجازات يا مقدمه عذاب
و كـيـفـر براى آنهاست , آنها نمى دانند كه خدا مى خواهد آنهارا در ناز و نعمت فرو برد تا به هنگام
گرفتار شدن در چنگال كيفر الهى , تحمل عذاب بر آنها دردناكتر باشد.
(آيـه )ـبـعـد از نفى پندارهاى اين غافلان خودخواه , چگونگى حال مؤمنان و سرعت كنندگان در
خيرات را ضمن چند آيه بازگو مى كند.
نخست مى گويد: ((مسلما كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند)) (ان الذين هم من خشية
ربهم مشفقون ).
(آيـه )ـسـپـس اضافه مى كند: ((و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند)) (والذين هم با
يات ربهم يؤمنون ).
(آيـه )ـبـعـد از مرحله ايمان به آيات پروردگار, مرحله تنزيه و پاك شمردن او از هرگونه شبيه و
شريك فرا مى رسد, مى گويد: ((و آنها كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند)) (والذين هم بربهم
لا يشركون ).
(آيـه )ـبعد از اين , مرحله ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤمنان راستين به اين مساله
دارنـد فـرا مـى رسـد, مى گويد: ((و كسانى كه نهايت تلاش و كوشش را در انجام طاعات به خرج
مـى دهـنـد و بـا ايـن حـال دلهايشان هراسناك است از اينكه سرانجام به سوى پروردگارشان باز
مى گردند)) (والذين يؤتون ماآتوا وقلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون ).
(آيه )ـبعد از شرح اين صفات چهارگانه مى فرمايد: ((چنين كسانى درخيرات سرعت مى كنند و از
ديـگـران پـيـشى مى گيرند)) و مشمول عنايات ما هستند(اولئك يسارعون فى الخيرات وهم لها
سابقون ).
آيات فوق ترسيم جالب و تنظيم كاملا منطقى براى بيان صفات اين گروه ازمؤمنان پيشگام است ,
نـخـسـت از ترس آميخته با احترام و تعظيم ـكه انگيزه ايمان به پروردگار و نفى هرگونه شرك
است ـ شروع كرده و به ايمان به معاد و دادگاه عدل خدا كه موجب احساس مسؤوليت و انگيزه هر
كار نيك است منتهى مى گردد ومجموعا چهار ويژگى و يك نتيجه را بيان مى كند ـدقت كنيد.
(آيـه )ـاز آنـجا كه صفات برجسته و ويژه مؤمنان كه سرچشمه انجام هرگونه كار نيك است و در
آيات قبل به آن اشاره شد, اين سؤال را برمى انگيزد كه اتصاف به اين صفات و انجام اين اعمال , كار
همه كس نيست , و از عهده همه برنمى آيد.
در اين آيه به پاسخ پرداخته , مى گويد: ((ما هيچ كس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم )) و
از هر كس به اندازه عقل و طاقتش مى خواهيم (ولا نكلف نفساالا وسعها).
اين تعبير نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانايى انسانهااست , و در هر مورد بيش
از مـيـزان قـدرت و تـوانايى باشد ساقط مى شود و به تعبيرعلماى اصول , اين قاعده بر تمام احكام
اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است .
و بـاز از آنـجـا كه ممكن است اين سؤال پيش آيد كه چگونه اين همه انسانهااعمالشان از كوچك و
بزرگ , مورد حساب و بررسى قرار مى گيرد؟.
اضـافه مى كند: ((و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد (و تمام اعمال بندگان را ثبت و
بـازگو مى كند) و به همين دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود))(ولدينا كتاب ينطق بالحق
وهم لا يظلمون ).
ايـن اشـاره بـه نـامـه هاى اعمال و پرونده هايى است كه همه كارهاى آدمى در آن ثبت است و نزد
خداوند محفوظ است .
(آيـه )ـولـى از آنـجا كه بيان اين واقعيات تنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگاهى
دارنـد بلافاصله اضافه مى كند: ((ولى دلهاى آنها از اين نامه اعمال (و روز حساب و آيات قرآن ) در
بـى خـبـرى فرو رفته و اعمال (زشت ) ديگرى جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند)) (بل
قلوبهم فى غمرة من هذا ولهم اعمال من دون ذلك هم لها عاملون ).
(آيـه )ـامـا آنها در اين غفلت و بى خبرى همچنان باقى مى مانند ((تا روزى كه مترفين را (آنان كه
غـرق نـاز و نـعتمند) در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعره استغاثه آميز آنها همچون
نـعـره وحـوش بـيابان برمى خيزد)) و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله سر مى دهند
(حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذاهم يجئرون ).
(آيـه )ـولـى بـه آنـهـا خـطـاب مى شود ((فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروزاز ناحيه ما يارى
نخواهيد شد))! (لا تجـروا اليوم انكم منا لا تنصرون ).
(آيـه )ـايـن آيه در حقيقت بيان علت اين سرنوشت شوم است , مى گويد:آيا فراموش كرده ايد كه :
((در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شد اما(به جاى اين كه از آن , درس بياموزيد
و بـيـدار شـويد) اعراض مى كرديد و به عقب بازمى گشتيد)) (قد كانت آياتى تتلى عليكم فكنتم
على اعقابكم تنكصون ).
(آيه )ـنه تنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد, بلكه : ((دربرابر آن حالت استكبار به
خود مى گرفتيد)) (مستكبرين به ).
و عـلاوه بـر ايـن ((جـلـسات شب نشينى تشكيل مى داديد و(از پيامبر و قرآن ومؤمنان ) بدگويى
مى نموديد)) (سامرا تهجرون ) يعنى شبها تا مدت طولانى بيدارمى مانيد و همچون بيماران هذيان
مى گوييد و فحش و ناسزا مى دهيد.
(آيه )ـ.
بهانه هاى رنگارنگ منكران :.
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبراسلام (ص ) بود در اينجا از بـهـانـه هـايـى كـه مـمـكـن اسـت آنـها براى خود در اين زمينه بتراشند و پاسخ دندانشكن آن
سـخـن مـى گـويـد, ضـمنا علل واقعى اعراض آنها را نيز شرح مى دهد كه در پنج قسمت خلاصه
مى شود:.
نـخـست مى گويد: ((پس آيا آنها در اين گفتار (آيات الهى ) تدبر و انديشه نكردند))؟ (افلم يدبروا
القول ).
آرى ! نـخـستين عامل بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است , كه اگر بود
مشكلات آنها حل مى شد.
در دومين مرحله مى گويد: ((يا اين كه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده ))؟!
(ام جاهم مالم يات آباهم الا ولين ).
يـعنى اگر توحيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيه تو بود, ممكن بود بهانه كنند كه
اينها سخنان نوظهورى است .
(آيـه )ـدر سـومـين مرحله مى گويد: ((يا اين كه آنها پيامبرشان را نشناختند(و از سوابق او آگاه
نيستند) لذا او را انكار مى كنند)) (ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون ).
يـعـنـى اگـر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بودممكن بود بگويند
نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد.
ولـى ايـنـها سابقه تو را به خوبى مى دانند, در گذشته تو را ((محمد امين ))مى خواندند به عقل و
دانش و امانت تو معترف بودند, پس جايى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست .
(آيه )ـدر چهارمين مرحله مى گويد: ((يا اين كه مى گويند: او ديوانه است ))؟! (ام يقولون به جنة )
.
يـعـنى شخص او را به خوبى مى شناسيم , اما به عقل و فكر او ايمان نداريم ,چه بسا اين سخنان را از
روى جنون مى گويد, چرا كه با افكار عمومى محيطهماهنگ نيست .
قـرآن بـلافـاصـله براى نفى اين بهانه جويى مى گويد: ((بلكه پيامبر براى آنها حق آورده است )) و
سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بل جاهم بالحق ).
عيب كار اينجاست كه ((بيشتر آنها از حق كراهت دارند)) و گريزانند! (واكثرهم للحق كارهون ).
(آيه )ـدر حالى كه هيچ لزومى ندارد كه حق تابع تمايلات مردم باشد ((واگر حق از هوسهاى آنها
پـيروى كند (و جهان هستى بر طبق تمايل آنها گردش داشت ) آسمانها و زمين و همه كسانى كه
در آنها هستند تباه مى شوند))! (ولو اتبع الحق اهواهم لفسدت السموات والا رض ومن فيهن ) زيرا
هـوى و هـوسـهـاى مـردم مـعـيـار و ضابطه اى ندارد, بلكه در بسيارى از موارد به سوى زشتيها
مى گرايد.
سپس براى تاكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد: ((ولى ما قرآنى به آنهاداديم كه مايه يادآورى
(و عـزت و شـرف ) بـراى آنهاست , ولى آنها از (آنچه مايه )يادآوريشان (است ) روى گردانند)) (بل
اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون ).
(آيـه )ـدر پـنجمين و آخرين مرحله مى گويد: ((يا اين كه تو از آنها اجر و مزدو هزينه اى (در برابر
دعـوتـت ) مـى خـواهـى با اين كه مزد پروردگارت بهتر, و او بهترين روزى دهندگان است )) (ام
تسئلهم خرجا فخراج ربك خير وهو خير الرازقين ).
قرآن با بيان گويايى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه اين كوردلان تسليم حق
نيستند و عذرهايى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنندبهانه هاى بى اساسى بيش نيستند.
(آيه )ـدر اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد: ((بطور قطع و
يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى )) (وانك لتدعوهم الى صراط مستقيم ).
گـرچـه در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى ((صراط مستقيم )) به ولايت على (ع ) تفسيرشده ولى
ايـن گـونـه روايـات بـيـان بعضى از مصداقهاى روشن است , و هيچ منافات باوجود مصاديق ديگر
مانندقرآن وايمان به مبد ومعاد وتقوى وجهادندارد.
(آيـه )ـو نـتـيـجه طبيعى اين موضوع همان است كه در اين آيه بازگو مى كند:((و كسانى كه به
آخرت ايمان ندارند بطور مسلم از اين صراط منحرفند)) (وان الذين لا يؤمنون بالا خرة عن الصراط
لناكبون ).
منظور از ((صراط)) در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه قبل است .
از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:.
آنـها هميشه مردمى بودند شناخته شده به نيكيها كه در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هرچند
ناخوشايند گروه كثيرى باشد.
ديگر اين كه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.
(آيه )ـ.
طرق مختلف بيدارسازى الهى :.
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هاى مختلفى بود كه منكران حق براى سرپيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند, در اينجا خداوند از طرق اتمام حجت و بيدارسازى آنها سخن مى گويد.
نـخـست مى فرمايد: گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند;((و اگر به آنان رحم
كـنـيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنها بيدارنمى شوند, بلكه ) در طغيانشان
لـجـاجت مى ورزند و (در اين وادى ) سرگردان مى مانند))! (ولو رحمناهم وكشفنا مابهم من ضر
للجوا فى طغيانهم يعمهون ).
(آيه )ـو گاه آنها را با حوادث دردناك گوش مالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت و نعمت بيدار
نـشـدنـد از ايـن راه بيدار شوند, ولى اين كار نيز در آنها مؤثرنيست , زيرا ((ما آنها را به عذاب و بلا
گـرفتار ساختيم اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او
توجه و تضرع مى كنند)) (ولقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم وما يتضرعون ).