آنچه اين كتاب را ممتاز و
برجسته مى سازد دورى جستن مولف از ذكر اسرائيليات است . وى از پرداختن
به اسرائيليات ، بشدت متنفر است ؛ مثلا وقتى آيه
ان
الله ياءمركم ان تذبحوا بقرة
(620) را بررسى مى كند مى گويد:
((مساءله دوم در مورد احاديث بنى اسرائيل است كه علما در نقل
احاديث و اخبار درست ، سستى ورزيده و در موارد بسيارى به نقل حديث و
روايت از طريق آنان پرداخته اند. البته از پيامبر نقل كرده اند كه
فرمود:
حدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج و معناى آن اين است كه نقل حديث
از آنان بايد در مورد اخبار مربوط به خودشان باشد نه درباره مسائل
ديگر؛ زيرا بيان خبر آنان درباره ديگران مستلزم عدالت و ثبوت مصدر آن
است ؛ اما بيان خبر در مورد خودشان ، از باب اقرار كسى است در مورد خود
و قومش كه خود شخص نسبت به آن آگاهتر است ؛ (پس ) اگر در مورد حكمى از
احكام شرع نيز خبرى را بيان نمودند نبايد آن را پذيرفت . مالك از عمر
چنين روايت مى كند: پيامبر مرا در حالى كه كتابى كه - حاشيه هاى آن
فرسوده و پاره شده بود - در دست گرفته بودم ديد؛ پرسيد: اين چيست ؟
گفتم : بخشى از تورات است ! پيامبر عصبانى شد و گفت : به خدا قسم اگر
موسى زنده بود جز پيروى از من راهى نداشت )).(621
)
اين كتاب به صورتى زيبا در چهار مجلد چاپ شده است .
5. احكام القرآن راوندى
(فقه القرآن )
اين كتاب تاءليف محدث ، مفسر و اديب مشهور، قطب الدين ابوالحسين
سعيد بن هبة الله راوندى (متوفاى 573) است . وى جامع انواع علوم بود و
در علوم مختلف اسلامى تاءليفاتى دارد كه شمار آنها به شصت اثر مى رسد.
كتاب ((منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه
)) كه ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه
بر آن تكيه كرده ، از بهترين اين آثار است . كتابى نيز كه ما در صدد
معرفى آن هستيم از بهترين و قديمى ترين كتب در احكام القرآن است . اين
كتاب بر اساس ابواب فقه مرتب شده و هر باب مشتمل بر آيات مربوط و فروع
فقهى مترتب بر آن است و به همين علت - چنانچه قبلا اشاره شد - بيشتر به
تفسير موضوعى آيات شباهت دارد. اين كتاب ، در نهايت ايجاز و اختصار
نگاشته شده است ؛ به طورى كه در بيشتر موارد، ايجاز سبب ابهام آن مى
گردد.
مثلا پس از نقل آيه
يسبح
له فيها بالغدو و الاصال ، رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله
و اقام الصلاة
(622) از ابن عباس روايت مى كند:
((هر تسبيحى در قرآن به معناى نماز است ))
و (مى افزايد): از امام ابو جعفر و ابو عبدالله (عليهما السلام ) روايت
شده كه : ((خداوند قومى را كه در وقت نماز،
تجارت و كارشان را رها مى كنند و به نماز مى پردازند، ستوده است
)).
راوندى مى گويد: ((دو وقت بر تاجران و معامله
گران بسيار سخت است : يكى بامداد و ديگرى شبانگاه ؟!))
سپس اين آيه را ذكر مى كند:
قل
ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له .(623)
او مى گويد: ((خداوند نماز را به واجبات مانند
توحيد و عدل اضافه كرده است ؛ چون در آن (در هنگام تكبير) خداوند به
عظمت ياد مى شود و در آن ، قرآن - كه انسان را به همه نيكى ها مى خواند
- خوانده مى شود. همچنين ركوع و سجود كه نهايت خضوع و فروتنى در برابر
خداست در آن است . علاوه بر آن ، در نماز، تسبيح وجود دارد كه در آن ،
خداوند به پاكى و منزه بودن ياد مى شود. خداوند در اين آيه ، نماز و
حيات را كه يكى فعل بنده است و ديگرى فعل خداست با هم آورده است ؛ زيرا
كه هر دوى آنها به تدبير و اراده خداست . چگونگى اعمال واجب در اول هر
ركعت هيجده است و در بين علماى ما عده اى افزون بر اين عدد گفته اند؛
هر چند واجبات در هر دو قول ، به يك حال و يك شكل آمده است
)).(624)
موارد ابهام و اجمال در اين سخن كوتاه كاملا مشخص است .
اين كتاب در دو جلد با تحقيق سيد احمد حسينى در قم به چاپ رسيده است .
6. احكام القرآن سيورى
(كنز العرفان فى فقه القرآن )
او جمال الدين ابو عبدالله مقداد بن عبدالله بن محمد بن حسين بن
محمد سيورى حلى اسدى ، معروف به فاضل مقداد، از بزرگان اصحاب و مشايخ
است . وى عالم ، فاضل ، متكلم ، محقق و فقيهى توانا بود و در سال 826
درگذشت و در نجف اشرف مدفون گشت .
او تاءليفات گرانقدر و ارزشمندى دارد؛ از جمله همين كتاب و كتاب ديگرش
التنقيح الرائع فى شرح مختصر النافع در فقه و اثر ديگر وى
((اللوامع فى المباحث الكلاميه
)) و همچنين كتاب
النافع المختصر فى شرح الباب الحادى عشر.
اين كتاب (كنيز العرفان ) نيز بر اساس ابواب فقه ترتيب يافته و در دو
جزء و يك مجلد چاپ شده
(625) و فوايد بسيارى دارد و به رغم اختصار، بحث را
كامل كرده و نهايت ايجاز ولى در حد كفايت به مباحث متناسب لغوى و ادبى
پرداخته است ، كه خود دلالت بر تبحر و مهارت مؤ لف در ادب و لغت و بيان
و نيز قدرت استدلال و استوارى او در اقامه برهان دارد.
7. زبدة البيان فى احكام
القرآن مقدس اردبيلى
فقيه و محقق مشهور، احمد بن محمد اردبيلى (متوفاى 993)؛ در فقه
و كلام سرآمد زمان خود بود و منزلتى عظيم و شاءنى والا داشت و كتاب
((مجمع الفائده )) را در
شرح كتاب ((الارشاد))
نوشت .
اين كتاب نيز طبق ابواب فقه ترتيب يافته و همچون كتب فقهى محض از بحث
درباره مسائل و احكام عملى فراتر نمى رود. البته بيشتر كتب مربوط به
آيات الاحكام كه توسط فقهاى اماميه تاءليف شده از محدوده احكام فراتر
نمى رود.
اين كتاب از حسن ترتيب و شيوايى بيان و قوت استدلال والايى برخوردار
است .
8. مسالك الاءفهام الى
آيات الاحكام جواد كاظمى
وى شمس الدين ابو عبدالله محمد الجواد بن سعد بن الجواد كاظمى
از علماى مشهور قرن يازدهم است . اين كتاب نيز بر اساس ابواب فقه ترتيب
يافته و شامل چهار جزء است كه در دو مجلد به چاپ رسيده و از مفصل ترين
كتب تفسير فقهى است كه بر طبق روش و مسلك علماى اماميه تاءليف شده و از
مطمئن ترين اين آثار است .
9. قلائد الدرر فى بيان
آيات الاحكام بالاءثر
اين كتاب تاءليف احمد بن اسماعيل بن عبدالنبى جزايرى (متوفاى
1151) است و از بهترين كتب آيات الاحكام و مفيدترين و جامع ترين آنها
در فروع احكام به شمار مى آيد و به گونه اى شيوا به چاپ رسيده است .
تفاسير جامع
به طور كلى ، سه نوع تفسير پديد آمد: 1 - تفسير نقلى (يا تفسير
ماءثور) 2 - تفسير فقهى (آيات الاحكام ) 3 - تفسير اجتهادى جامع كه در
بردارنده جوانب مختلف تفسير قرآن مى باشد.
تفسير اجتهادى جامع (نوع سوم ) از قديمى ترين انواع تفسير، پس از تفسير
نقلى است و به جوانب مختلف تفسير از نظر لغت ، ادب ، فقه و كلام ،
متناسب با علوم متداول همان عصر پرداخته است . البته بر بعضى تفاسير
اين دسته ، با توجه به تخصص و تبحرى كه صاحب آن در ادب و فقه و كلام
دارد، صبغه تخصصى غالب است ، ولى نه چندان كه اين تفاسير را از زمره
تفاسير اجتهادى جامع خارج سازد.
اكنون مهمترين تفاسير اين دسته را كه در طول تاريخ اسلام موقعيت والايى
در محافل علمى پيدا كردند نام مى بريم و به ارزيابى آنها و شناخت
جايگاهشان در عالم تفسير مى پردازيم .
1. التبيان فى تفسير
القرآن
اثر ابو جعفر محمد بن حسن بن على بن حسن طوسى (متوفاى 460)
منسوب به طوس از شهرهاى خراسان ؛ كه كانون علم و دانش و عمران و
آبادانى بود و همچنان مركز تحقيقات و پژوهشهاى اسلامى است ؛ بدان سبب
كه آرامگاه امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) است و امروزه از
شكوفاترين شهرهاى ايران اسلامى به شمار مى رود.
شيخ بزرگ علامه طوسى از بزرگترين علماى اماميه و پيشوا و مقدم آنان است
و در علوم و معارف اسلامى بر همگان پيشى جسته و الگو و سرمشق همه كسانى
است كه پس از او در تمامى علوم اسلامى ؛ از قبيل فقه ، تفسير، كلام ،
اصول ، رجال و حديث به تاءليف پرداخته اند.
وى به شيخ الطائفه ملقب شد؛ چون پيشوا و معلم اول اماميه در علوم مختلف
است . او در رمضان سال 385 در طوس متولد شد و در سال 408 در هنگام
زعامت و مرجعيت شيخ مفيد به بغداد مهاجرت كرد و ملازم هميشگى وى گشت و
از وى بهره ها برد. وى همچنين محضر ابن غضائرى و نجاشى را درك كرد و
بعد از وفات شيخ مفيد و انتقال زعامت و مرجعيت به سيد مرتضى ، به محضر
وى رفت و به طور مداوم از درس وى بهره برد. سيد مرتضى هم در تعليم و
آموزش وى بسيار كوشيد. شيخ طوسى مدت 23 سال در ملازمت سيد مرتضى بود تا
اينكه سيد مرتضى در سال 436 درگذشت و منصب زعامت شيعه به او منتقل شد و
از برجسته ترين علماى شيعه و مشعل هدايت مردم گرديد و خانه وى
((كرخ بغداد)) پناهگاه
امت و منزلگاه گروههايى بود كه از مناطق مختلف به نزد وى مى آمدند.
كرسى تدريس علم كلام هم به خواست خليفه عباسى ((القادر
بالله )) به او واگذار شد. چون در آن زمان كسى
در بغداد نبود كه از نظر شناخت احكام شريعت و اصول كلام از او برتر
باشد.
شيخ همچنان پيشوا و زعيم مردم روزگارش بود؛ تا اينكه نگرانى و اضطراب و
فتنه در بغداد شدت گرفت و در زمان طغرل بيگ ، اولين پادشاه سلجوقى
گسترش يافت ؛ تا اينكه طغرل به بغداد آمد و ابتدا به كرخ حمله كرد. او
كتابخانه شيخ را كه وزير بهاء الدوله بويى ، ابو نصر شاپور بن اردشير
آن را فراهم كرده و كتب مختلفى را از ايران و عراق و هند و چين رو روم
در آن گرد آورده بود به آتش كشيد. اين كتابخانه گنجينه اى ارزشمند و
بزرگ بود كه شايد كتابهايش بالغ بر دهها هزار جلد مى شد و اكثر آنها
نسخه هاى اصلى (به قلم خود مؤ لفان ) بود.
به همين علت شيخ مجبور شد در سال 449 به نجف اشرف هجرت نمايد و در آنجا
وقت خود را صرف تاءليف و تصنيف كند. او مهمترين كتابهايش را در نجف به
رشته تحرير در آورد؛ كتابهايى مانند: المبسوط، الخلاف ، النهاية فى
الفقه ، التبيان فى تفسير القرآن ، تهذيب و استبصار در حديث ، اقتصاد،
التمهيد در علم كلام و ساير كتابهايش در علم رجال و علوم ديگر.
شگفتا از اين سرچشمه علم و گنجينه فضيلت ، كه با علم و فضل خود جهان
اسلامى را شكوفا ساخت و سپاس خداوند را كه به عمر شريف او بركت بخشيد؛
چنانكه 75 سال عمر كرد.
معرفى اين تفسير؛
((تبيان )) تفسيرى
است جامع و فراگير كه ابعاد متعددى چون لغت ، ادب ، قرائت ، نحو، تفسير
و تاءويل ، فقه ، كلام و... را در بر گرفته است . شيخ طوسى در اين
تفسير هيچ بعدى از ابعاد مربوط به تفسير كلام الهى را رها نكرده و
درباره هر يك ، بحثى كافى و وافى نموده است .
از ارجاعات شيخ در اين تفسير به ساير كتب فقهى و اصولى و كلاميش
معلوم مى گردد كه وى تفسير خود را بعد از تاءليف كتابهاى ديگرش نوشته و
به همين جهت اين كتاب عظمت و غناى علمى بيشترى نسبت به كتابهاى ديگر او
دارد.
حقيقتا اين تفسير گوى سبقت را از تمامى تفاسير رايج در آن زمان ربود؛
زيرا بيشتر تفاسير مرسوم در آن زمان مختصر بودند و فقط به يكى از جوانب
تفسير مى پرداختند؛ در حالى كه اين تفسير، جامع تمام اقوال و نظريات
مفسران قبل از خود بود.
شيخ در مقدمه تفسير خود مى گويد: ((آنچه مرا به
تاءليف اين كتاب واداشت ، اين بود كه در بين علماى گذشته و كنونى كسى
را نيافتم كه كتابى چنان جامع در تفسير قرآن نوشته باشد كه شامل جميع
فنون و فروع معانى آن باشد. تنها عده اى به جمع آورى احاديث و روايات
مربوط به تفسير آيات اقدام نموده اند و در صدد استيعاب و توضيح نبوده
اند. در ميان آنان برخى بسيار گسترده سخن رانده و به ذكر تمام معانى و
مفاهيم و احاديث و اخبار پرداخته اند؛ - مانند طبرى و همانندان او -
برخى هم تنها به ذكر غرايب قرآن و معانى الفاظ بسنده كرده اند. گروهى
هم با توجه به توان علمى خويش به طور ميانه در اين وادى گام نهاده اند
و از آنچه بدان معرفت و شناختى نداشته اند سخنى نگفته اند. من با خواس
خداوند، با ايجاز و اختصار به تمامى فنون مربوط به تفسير قرآن مى
پردازم . مطالب را نه چندان بسط مى دهم كه باعث ملال خاطر خواننده شود
و نه چندان مختصر مى كنم كه به علت اختصار، فهم آن بر وى دشوار گردد)).
به هر حال ، اين كتاب ، تفسيرى متوسط و در عين حال جامع و كامل و شامل
همه محاسن تفاسير گذشته است و مولف ، در آن از مطالب طولانى و بيهوده
اى كه باعث ملال خواننده مى شود خوددارى ورزيده و آن را در ترتيبى زيبا
و نيكو نگاشته است .
روش شيخ طوسى در تفسير؛
در تفسير، همان روش درستى را پيش گرفته است كه بيشتر مفسران
مورد اعتماد آن را مبناى كار خود قرار داده اند. وى ابتدا مقدماتى مى
آورد كه روشنگر شيوه هاى بيان قرآنى است . همچنين به مسائل مربوط به
تفسير و تاءويل ، محكم و متشابه ، ناسخ و منسوخ ، شناخت وجوه اعجاز
قرآن و احكام تلاوت و قرائت آن ، نزول قرآن به حرف واحد، توضيح درباره
حديث نزول قرآن بر هفت حرف ، بررسى اسامى قرآن و اسامى سوره ها و آيات
و جز آن مى پردازد.
اما روش وى در تفسير بدين صورت است كه ابتدا آيه را ذكر مى كند؛ سپس
لغات غريب آن را بررسى و اختلاف قرائت را بيان مى كند و پس از آن به
بيان و بررسى آراء و اقوال مختلف در مورد تفسير آيه مى پردازد و مفهوم
آيه را - با رعايت ايجاز لفظ و كمال معنا - بيان مى كند. همچنين اسباب
نزول آيه و مسائل كلامى مستفاد از ظاهر آن را ذكر مى كند و مسائل مورد
اختلاف فقهى و اعتقادى را مورد بررسى قرار مى دهد. او همه اينها را
همراه با رعايت ادب در گفتار و تعابير بيان مى دارد.
از ويژگيهاى اين تفسير، آن است كه شيخ طوسى در آن ، مسائل كلامى را با
روش ادبى بررسى مى نمايد و آيه اى از آيات قرآن را كه به مسائل اعتقادى
پرداخته باشد بدون بحث و بررسى رها نمى كند و به طور مفصل و گسترده به
آنها مى پردازد.
وى در مقدمه تفسير چنين مى گويد: ((شنيده ام
گروهى از شيعيان چه در گذشته و چه در حال حاضر، خواهان كتابى هستند نه
چندان مفصل و نه بيش از حد مختصر كه شامل همه علوم و فنون قرآنى از
قبيل قرائت ، معانى ، اعراب ، سخن از متشابه ، پاسخ به ايرادات منكران
و مخالفان مانند مجبره ، مشبهه ، مجسمه و جز آنان و بيان استدلالات
علماى گذشته در صحت عقايد و اعتقاداتشان باشد و من به خواست خدا به اين
كار مى پردازم ؛ با روش و سبكى موجز و مختصر در همه فنون قرآنى : نه
چنان مفصل كه باعث ملال خواننده شود و نه چنان مختصر كه فهم معانى را
مشكل سازد)).
اينك نمونه هايى از اين تفسير را مى آوريم :
مثلا هنگام تفسير آيه
انما
وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة
و هم راكعون
(626) مى گويد: ((بدان كه
اين آيه از دلايل واضح و آشكار بر امامت بلافصل امير مؤ منان (عليه
السلام ) بعد از پيامبر است و وجه دلالت آن اين است كه در اين آيه
كاملا مشخص است كه ولى به معناى اءولى و اءحق آمده است . همچنين ثابت
شده كه منظور از ((والذين آمنوا))
حضرت على است ؛ بنابراين چنانچه اين دو اصل ثابت و مشخص باشد خود دليل
امامت اوست )).
سپس مى گويد: ((منظور از ((ولى
)) در اين آيه ، ((اولى
به امر)) است و اين معنا از آيه به ذهن متبادر
مى گردد. سپس به آيات و اشعار عرب و شواهد ديگر استشهاد مى كند و پس از
آن مى گويد: ((انما)) در
اينجا بر حصر دلالت مى كند؛ و اظهار مى كند كه بيشتر مفسران معتقدند
اين آيه در شاءن حضرت على (عليه السلام ) نازل شده است
)).(627)
در مورد آيه
ولو
ردوه الى الرسول والى اءولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبوطنه منهم
(628) مى گويد: ((از امام
ابو جعفر باقر (عليه السلام ) روايت شده است : مراد از اولواالامر،
ائمه معصومين مى باشند؛ و گفته اند: آنان فرماندهان جنگ و واليانند؛
همچنين گفته شده : آنان علما و فقهاى ملازم پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم هستند. جبائى گفته است : اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا
((اولى الامر)) كسى است
كه امارت بر مردم با اوست . (شيخ طوسى مى گويد:) قول اول محكمتر و
قويتر است ؛ زيرا خداوند متعال فرموده است : اگر در مورد مساءله اى به
صاحبان علم مراجعه كنيد نسبت به آن آگاهى خواهيد يافت ؛ و رجوع به غير
معصوم سبب حصول علم نمى شود؛ چون او خود جايز الخطاست ؛ گرچه از سران
لشكرى و كشورى يا از علما و دانشمندان باشد)).(629)
در مورد آيه
الا
تنصروه فقد نصره الله اذ اءخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى
الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا، فاءنزل الله سكينته عليه و
اءيده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى
العليا والله عزيز حكيم
(630) مى گويد: ((در مورد
اينكه ضمير ((عليه )) به
چه كسى بر مى گردد، دو قول وجود دارد: يكى سخن زجاج است كه مى گويد: به
خود پيامبر بر مى گردد و ديگرى گفته ((جبايى
)) است كه مى گويد: اين ضمير به ابوبكر بر مى
گردد؛ زيرا او ترسيده بود و نياز به آرامش داشت . - شيخ مى گويد: - نظر
اول صحيح اسد؛ زيرا همه ضماير قبل و بعد از اين به پيامبر بر مى گردد.
پس شايسته نيست كه از همه آنها تنها اين ضمير به ديگرى باز گردد. - سپس
مى گويد: - در اين آيه دليلى بر فضيلت ابوبكر وجود ندارد؛ زيرا عبارت
((ثانى اثنين )) فقط
اخبار از اين است كه پيامبر همراه كسى ديگر خارج شده است و همچنين
عبارت ((اذ هما فى الغار))
يعنى دو نفر در غار بودند. عبارت ((اذ يقول
لصاحبه )) نيز متضمن مدح ابوبكر نيست ؛ زيرا
اطلاق كلمه صاحب ، در بردارنده مدح و فضيلتى نيست . مگر نمى بينى كه
خداوند در قرآن در وصف مؤ من و كافر مى گويد:
قال له صاحبه و هو يحاوره اءكفرت بالذى خلقك
(631) و عبارت ((لا تحزن
)) اگر متضمن نكوهش نباشد، بر مدح دلالت ندارد
بلكه تنها نهى از ترس است . در مورد عبارت ((ان
الله معنا)) هم گفته اند منظور خود پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم است و اگر مراد ابوبكر باشد هم براى او فضيلتى
به شمار نمى رود؛ زيرا محتمل است اين عبارت بر وجه تهديد باشد. - تا
آنكه مى گويد: - اگر عنادى در كار نباشد، در كجاى اين آيه فضيلتى براى
ابوبكر وجود دارد. - سپس اضافه مى كند -: ما اين گفتار را به خاطر طعن
و سرزنش ابوبكر بيان نكرديم ، بلكه (چنانكه براى رفع شبهه ضرورى بود)
متذكر شديم اين استدلال (او ادعا) كه در اين آيه فضيلتى براى وى وجود
دارد، صحيح نيست )).(632)
در مورد مساءله ((عدل ))
و دخالت عقل در شناخت صفات خداوند، مى بينيم كه وى معتقد به نظريه اهل
اعتدال است و آيات را بر خلاف نظر اشاعره و معتقدان به جبره و تشبيه ،
تفسير مى كند؛ مثلا در مورد آيه
ختم
الله على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة
(633) مى گويد: ((ختم
الله على قلوبهم ، يعنى خداوند شاهد است كه قلبهاى آنان حق را نمى
پذيرد. مثلا مى گويند:
اءراك تختم على كل ما يقول فلان ؛ يعنى بر آنچه فلانى مى گويد
صحه مى گذارى و آن را تصديق مى كنى ؛ اين نوعى استعاره است و گفته اند:
كه ((ختم )) (على قوبهم )
يعنى نشان و علامتى از گناه بر دلهاى آنان نقش گرديد تا فرشتگان ، آنان
را بشناسند و از آنان تبرى جويند و دوستشان نداشته باشند و برايشان
استغفار نكنند. همچنين گفته اند: به اين معناست كه خداوند آنان را
نكوهش كرده است ؛ براى اينكه دلهاى آنان مهر و موم گشته و ايمان در آن
نفوذ نمى كند و كفر هم از آن خارج نمى شود؛ مثلا شاعر مى گويد:
لقد اءسمعت لو ناديت حيا |
|
ولكن لا حياة لمن تنادى
(634) |
در توضيح آيه
صم
بكم عمى فهم لا يرجعون
(635) مى گويد:
((يعنى
آنان از شنيدن سخن حق كرند؛ يعنى آن را درنمى يابند؛ زيرا با گوشهايشان
تنها مى شنوند (ولى درك نمى كنند)؛ و با اينكه زبانهايشان سالم است حق
را نمى بينند و نمى شناسند؛ چنانكه قرآن مى فرمايد:
وتراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون .(636)
اين آيه دليل بر اين است كه
((ختم الله على
قلوبهم
)) و
((طبع الله
عليها
))(637
) به معناى ايجاد حايل و مانع بين آنان و ايمان نيست ؛ زيرا
قرآن را اين گونه وصف كرده كه : به رغم سلامت حواسشان ، كر و لال و
كورند و خداوند از انس آنان با كفر و مشكل بودن پذيرش حق و ايمان
برايشان ، خبر داده است ؛ گويى آنان (سخن ) حق و (دعوت به ) ايمان را
نه شنيده اند و نه ديده اند. بر همين اساس فرموده است :
((طبع الله على قلوبهم ))(638)
و ((اءضلهم ))(639)
و ((فاءصمهم و اءعمى اءبصارهم ))(640)
و ((جعلنا على قلوبهم اءكنة ))(641)
و ((فلما زاغوا اءزاغ الله قلوبهم
)).(642)
اين آيات بيانگر حالت نافرمانى و سرپيچى آنان است كه در موقع آزمايش
نشان داده اند؛ آنان دستور اطاعت داشته ولى سرباز زده اند؛ نه آنكه
خداوند مانع ايمانشان گرديده باشد؛ مانند اينكه كسى بگويد:
حب
المال قد اءعمى فلانا و اءصمه ؛ يعنى شيفتگى به ثروت ، او را
كور كر كرده است ؛ و با اين عبارت نمى خواهد حواس وى را انكار كند بلكه
مى خواهد بگويد حب دنيا او را از پرداختن به تكليف و واجباتش باز داشته
است يا اينكه در مثل آمده است : حبك الشى ء يعمى ويصم ؛ يعنى شيفتگى به
چيزى تو را كور و كر مى نمايد نيز منظور همان است كه گفته شد.
مسكين دارمى مى گويد:
اعمى اذا ما جارتى خرجت |
|
حتى يوارى جارتى الخدر(643)
|
و يصم عما كان بينهما |
|
سمعى و ما بى غيره وقر(644)
|
ديگرى گفته است : اءصم عما ساءه سميع ؛ يعنى از آنچه نارواست كر است ،
گرچه شنواست ؛ كه بين دو وصف كرى و شنوايى جمع كرده است
)).
(645)
در مورد آيه
كذلك
نطبع على قلوب المعتدين
(646) مى گويد:
((در اين
آيه منظور از طبع ، منع از ايمان نيست ؛ زيرا همراه با منع از ايمان ،
تكليف به ايمان پسنديده نيست
)).
(647)
2. مجمع البيان فى تفسير
القرآن
اثر امين الاسلام ، ابو على ، فضل بن حسن بن فضل طبرسى منسوب به
((طَبْرَس
)) بر وزن جعفر
معرب
((تفرش
)) است كه
شهرى آباد نزديك
((ساوه
))
است ؛ و در رد نظر كسانى كه او را منسوب به طبرستان مى دانند بايد گفت
: وصف منتسب به
((طبرستان
))
(مازندران )، طبرى است و نه طبرسى .
او از بزرگان شاخص اماميه و علامه اى فاضل ، اديبى جامع و مفسرى فقيه
بود كه در محضر بزرگترين علماى زمان از جمله شيخ ابو على فرزند شيخ
الطائفه طوسى ، شيخ ابو الوفاى رازى ، سيد ابو طالب جرجانى ، سيد
ابوالحمد مهدى بن نزار حسينى قاينى ، ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله
حسكانى و ديگران تربيت يافت و در سال 548 (در حدود نود سالگى ) درگذشت
.
(648)
تفسير وى سرشار از نكات و مسائل مربوط به ادب و لغت و قرائات و نيز
دلايل و حجتهاست و به سبب احاطه بر آراى مفسران گذشته ممتاز است . مولف
، تفسير
((تبيان
)) را
مبناى كار خود قرار داده و مسائل و فروعى را بر آن افزوده است . وى در
اين باره مى گويد:
((در گذشته و حال علما و
دانشمندان به علم تفسير روى آورده اند و در بيان و اظهار مكنونات و
نهفته هاى آن كوشيده و كتابهاى فراوانى در اين باره تاءليف كره اند و
در بسيارى از آنها به اعماق و ژرفاى آن فرو رفته و در توضيح حجتها و
استدلالات آن موشكافى كرده اند و در تهذيب ابواب آن تحقيق نموده و در
فروع و شعب آن گام نهاده اند؛ اما دانشمندان اماميه جز نوشته هايى
مختصر، اثرى در تفسير قرآن تاءليف نكرده اند و در آنها هم فقط به ذكر
اخبار و احاديث رسيده بسنده كرده اند و درباره فهم و گسترش معانى و كشف
اسرار نهانى آن شرح و بسط نداده اند. البته جز شيخ بزرگوار ابو جعفر
طوسى در تفسير
((تبيان
))؛
زيرا تفسير وى كتابى است كه انوار حقيقت از آن بر مى گيرند و آثار صدق
و درستى از آن هويداست و متضمن معانى و مفاهيم و اسرار بديع قرآن است و
در شرح و بسط الفاظ و لغات بسيار مفصل است ؛ چنانكه تنها به جمع آورى و
آرايش و تنظيم آنها بسنده نكرده ، و به تحقيق و تبيين آنها نيز پرداخته
است و تفسير وى نمونه و سرمشق والايى است كه من از انوار وى هدايت
يافته ام و در مسير او گام بر مى دارم
)).
طبرسى در تفسير خود هفت مقدمه آورده و در آنها، تعداد آيات قرآن ،
اسامى قاريان مشهور، بيان و معرفى تفسير و تاءويل ، اسامى قرآن ، علوم
قرآنى ، فضيلت قرائت و كيفيت تلاوت آيات را بيان كرده است و محفوظ
ماندن قرآن را از تحريف و زيادت و نقصان اثبات نموده و اجماع علماى
اماميه را در اين مورد يادآور شده است .