تفسير و مفسران (جلد دوم )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۱۷ -
اما نكته منفى : مؤ لف در
اين گردآورى كارى غير محققانه كرده است و آن ، جمع متون قريب المعنى و
انتخاب يك لفظ براى آنها - در روايتهاى متعدد الاسناد - است ؛ يعنى
روايتهايى را كه از حيث معنا به هم نزديكند ولى اندكى اختلاف لفظ
دارند، با ذكر سندهاى متعدد يكجا و با انتخاب يك لفظ يا عبارتى بر
گرفته از محصل مجموع روايات ، براى آنها نقل مى كند. مراجعه كننده گمان
مى برد كه همه آن متن ، مورد اتفاق همه روايت كنندگان ذكر شده است ؛ در
صورتى كه بيشتر اوقات چنين نيست و روايات ، در لفظ و عبارت - گرچه اندك
- با هم اختلاف دارند و چه بسا براى محقق ، همين اختلافهاى اندك ، در
نحوه استنباط و رسيدن به هدف مطلوب مؤ ثر باشد ولى با روش اتخاذ شده
مايه گمراهى گردد. لذا توصيه مى كنيم ، مراجعه كنندگان كه با هدف تحقيق
، به سراغ چنين رواياتى مى روند - كه متاءسفانه در اين تفسير شيوه غالب
به خود گرفته است - تنها به متن موجود بسنده نكنند و به منابع اصل آن
كه معمولا ذكر شده است نيز مراجعه كنند. براى نمونه به اين مورد توجه
كنيد:
سيوطى ، در ذيل آيه
يا
اءيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة و اءنتم سكارى حتى تعلموا ما
تقولون
(549) روايتى را از منابع متعدد بدين گونه آورده
است :
اءخرج عند بن حميد و اءبو داوود و الترمذى - وحسنه - والنسائى و ابن
جرير و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و النحاس و الحكام - وصححه - عن على
بن اءبى طالب (عليه السلام ) قال : صنع لنا عبدالرحمان بن عوف طعاما
فدعانا وسقانا من الخمر. فاءخذت الخمر منا و حضرت الصلاة فقدمونى
فقراءت : قل يا اءيها الكافرون لا اءعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما
تعبدون . فاءنزل الله هذه الاية .(550)
سيوطى اين متن را از كسان بسيارى نقل كرده است ؛ از جمله از حاكم
نيشابورى ؛ و گفته است كه حاكم آن را صحيح السند هم شمرده است ، درست
مخالف متن مذكور است . حاكم از طريق عطاء بن سائب از ابو عبدالرحمان
سلمى روايت مى كند كه على (عليه السلام ) فرمود: ((مردى
از انصار مردم را دعوت كرد. هنگام نماز، يك نفر كه مست بود به نماز
ايستاد و اين سوره (سوره كافرون ) را نتوانست بخوبى بخواند؛ آنگاه آيه
ياد شده نازل گرديد)). حاكم اضافه مى كند:
((در اين حديث فوائد بسيارى است ؛ از جمله ،
نادرستى قول خوارج كه مستى و قرائت ناروا را به على (عليه السلام ) كه
خداوند او را از اين تهمت مبرا ساخته است نسبت مى دهند. و اين حديث
صحيح السند و قابل اعتماد است )).(551)
شخص ديگرى نيز كه متن مذكور از او نقل شده است ، ابن ابى حاتم است كه
وى نيز مانند حاكم بر خلاف نقل سيوطى روايت كرده است : او از طريق عطاء
از سلمى روايت مى كند كه على (عليه السلام ) فرمود: در مهمانى اى كه
عبدالرحمان بن عوف ترتيب داده بود، فلانى را به نماز ايستانيدند و او
از سر مستى ، در نماز چنين خواند:
قل
يا اءيها الكافرون اءعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما تعبدون .
آنگاه آيه نازل شد.(552)
ملاحظه مى شود كه متن مذكور با روايتى كه حاكم آن را صحيح دانسته كاملا
در تضاد است و با روايت ابن ابى حاتم نيز مخالفت دارد(553)
و حتى با روايت طبرى نيز اندك اختلافى دارد.(554)
تنها با روايت ترمذى موافق است .(555)
اين كار، چه از روى عمد انجام گرفته باشد و چه از روى سهو، خلاف امانت
در نقل است .
اين گونه غفلت ها در تفسير ((الدر المنثور))
فراوان است كه نبايد از ديد محققان پوشيده بماند.
20. منهج الصادقين
ملا فتح الله كاشانى (متوفاى 988) مفسر شهير قرن دهم هجرى و از
شاگردان خاص على بن حسن زواره اى است . زواره اى و ملا فتح الله هر دو
در واكنش نسبت به روش صاحب تفسير ((مواهب عليه
))(556)
كه به روايات اهل بيت (عليهم السلام ) توجهى نكرده و هيچگونه نشانه اى
از وابستگى خود به شيعه و اهل بيت را بروز نداده است ، شرحى بر مواهب
نگاشته و روايات صادره از معصومين (عليهم السلام ) را در آن گنجانده
اند. منهج الصادقين تنها شرح و تفسير قرآن نيست ؛ بلكه تفسيرى جامع و
مشتمل بر مباحث مختلف و متنوع - به زبان فارسى - است ؛ كاشانى بيشتر
نظريات تفسيرى بيضاوى و زواره اى و نيز مباحث ادبى و بلاغى
((كشاف )) زمخشرى را
آورده و از تفسير ((مجمع البيان
)) در باب قصص و تواريخ بهره جسته است . از ((تبيان
)) شيخ طوسى و ((تفسير
ابوالفتوح رازى )) و گازر نيز مطالبى برگزيده
است . گاه سخنان اهل عرفان و مشاهير متصوفه را نيز در لابه لاى تفسير
جاى داده و كل متن را با نثرى شيوا و روان نوشته است و هر جا كه مناسب
ديده از اخبار و روايات اهل بيت عصمت كمك گرفته است .
در تقرير اصول دين ، عقايد شيعه و مسائل مناسب آن ، متين و معقول سخن
گفته و تعصب و گرايش تندى از خود نشان نداده است ؛ از اين رو از زمان
نگارش آن ، مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و از معروفترين تفاسير دوره
صفوى به زبان فارسى به شمار مى رود.
روش كاشانى در نقل اقوال و عبارات ديگران چنين است كه پيش از تفسير،
مقدمه اى نگاشته و به مباحثى از علوم قرآن و مبادى تفسير اشاره كرده و
گاه از خود، توضيحات و شروح و شواهدى افزوده است . مهمترين مباحث مقدمه
عبارتند از: فضل قرآن ، نام قاريان ، معناى تفسير و تاءويل ، حديث نزول
قرآن على سبعة اءحرف و معناى آن ، گردآورى (و تدوين ) قرآن و مصونيت آن
از تحريف .
مولف ، خود تفسير منهج را خلاصه كرده كه بارها در ايران چاپ و نشر
يافته است . يكى از اين چاپها با تصحيح ابوالحسن شعرانى در سال 1363ش
از سوى انتشارات كتابچى انجام گرفته است . اصل تفسير نيز با تحقيق
علامه شعرانى و تصحيح على اكبر غفارى و با مقدمه و حواشى سيد ابوالحسن
مرتضوى ، از سوى انتشارات علميه اسلاميه ، در سال 1385 ق در ده مجلد به
چاپ رسيده است .
مؤ لف ، تفسير ديگرى نيز به نام ((زبدة التفاسير))
به زبان عربى دارد كه در دست تحقيق و چاپ و نشر است .
21. تفسير صافى
اين تفسير اثر ملا محسن ، محمد بن مرتضى معروف به فيض كاشانى
(متوفاى 1091) است . او محدثى فقيه و فيلسوفى عارف بود. در كاشان ديده
به جهان گشود و در آن شهر مدارج علمى را طى كرد و آوازه اى بسزا يافت .
سه تفسير بزرگ ، متوسط و كوچك دارد با نامهاى - بترتيب - (صافى ، اصفى
و مصفى .)
تفسير صافى آميزه اى از روايت و درايت و نقل و عقل است . اين تفسير
شامل تمامى آيات قرآن است و مولف در بيان عبارات خود به
((تفسير بيضاوى )) عنايت ويژه داشته و
اغلب عبارات خود را از آن برگزيده است و سپس متون روايات نقل شده از
اهل بيت (عليهم السلام ) را ذكر كرده است .
در آغاز تفسير مقدمه اى مشتمل بر دوازده فصل نگاشته و در آن از شؤ ون
مختلف قرآن و فضيلت آن ، ثواب تلاوت آيات و تفسير و تاءويل سخن گفته
است .
مقدمه اين كتاب از جامعترين مقدمات تفسيرى است كه به رشته تحرير در
آمده و مولف آن كوشيده است تا مواضع مفسران را نسبت به تفسير ماءثور و
متكى بر روايات و تفسير عقلى متكى بر اجتهاد را بيان كند و شايستگى ها
و توانايى هايى را كه لازم است يك مفسر داشته باشد توضيح دهد.
او نام هر يك از اين فصلها را مقدمه ناميده كه گزارش كوتاه هر يك از
فصلهاى دوازده گانه بدين شرح است :
وى در مقدمه نخست ، پس از پيشگفتار، به نقل روايات مربوط به فضيلت قرآن
و سفارش به تمسك به آن پرداخته است .
مقدمه دوم ، درباره علم اهل بيت نسبت به قرآن است كه در آن ، به بيان
نكاتى توجه شده است ؛ از جمله اينكه امامان معصوم (عليهم السلام )
تفسير همه آيات را مى دانند و به ظاهر و باطن قرآن كاملا آگاهند.
مقدمه سوم ، در بيان اينكه اغلب آيات قرآن مربوط به شاءن اولياى خدا و
دشمنى با دشمنان اوست .
مقدمه چهارم ، در بيان معناى تفسير و تاءويل ؛ ظهر و بطن ؛ محكم و
متشابه ؛ ناسخ و منسوخ و جز آن ؛
مقدمه پنجم ، درباره منع از تفسير به راءى و بيان معناى آن ؛
مقدمه ششم ، در تحريف ناپذيرى قرآن ؛
مقدمه هفتم ، در بيان اينكه قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است و اصل و
اساس معارف دينى و قواعد احكام شرعى در آن آمده است ؛
مقدمه هشتم ، درباره قرائتهاى مختلف قرآن و ارزش آنها؛
مقدمه نهم ، در بيان نزول دفعى و تدريجى قرآن ؛
مقدمه دهم ، در بيان چگونگى شفاعت قرآن و ثواب تلاوت و حفظ آن .
مقدمه يازدهم ، درباره چگونگى تلاوت قرآن و آداب آن ؛
و مقدمه دوازدهم ، در توضيح پاره اى اصطلاحات تفسيرى كه مؤ لف در خلال
تفسير آنها را به كار برده است .
اين تفسير - در مجموع - از جمله تفاسير نفيس و ارزشمند و فراگير است كه
نزديك به همه روايات اهل بيت (عليهم السلام ) در ارتباط با تفسير يا
تاءويل آيات در آن گرد آمده است . گرچه در مواردى مؤ لف ، غث و سمين و
سره و ناسره را به هم آميخته است .
روش فيض كاشانى در تفسير؛ مرحوم فيض در آغاز، به تفسير لغوى آيات
پرداخته و در پاره اى از موارد اعراب مربوط را هم بيان كرده و سپس
روايات ماءثور از اهل بيت (عليهم السلام ) را در تفسير آيات آورده است
. او در نقل احاديث بر تفاسير قمى و عياشى و ديگر كتابهاى معروف حديث
تكيه كرده است ؛ ولى در نقل روايت تنها به نقل احاديث صحيح اكتفا نكرده
، بلكه هر حديثى را كه با موضوع آيات متناسب ديده است آورده و با ذكر
منابع و مآخذ مربوط، مسؤ وليت بررسى صحت و سقم آنها را از عهده خود
برداشته است . اشكال عمده اى كه بر او وارد است اين است كه در بسيارى
از موارد، حديث را به گونه اى نقل كرده است كه خواننده را به اشتباه مى
اندازد؛ چنانكه گمان مى كند روايت طرح شده ، تفسير قطعى آيه است ؛ در
حالى كه در بسيارى موارد، چنين نيست .
اين تفسير تعداد زيادى از اسرائيليات و احاديث ضعيف را در بر دارد و در
پاره اى از موارد، سخنانى عرفانى بر قلم رانده كه ظاهرا تاءويل آيه است
ولى با ظاهر نص و بلكه با دليل عقل و فطرت سليم ناسازگار است . به
عنوان مثال هنگام ذكر قصه هاروت و ماروت ، بر اساس روايات اسرائيلى و
به پيروى از بيضاوى چنين مى گويد: ((آن دو
(هاروت و ماروت ) شراب نوشيدند و در برابر بت سجده كردند و مرتكب زنا
شدند)). سپس با ارائه تاءويلى دور از فهم معارف
مى گويد: ((شايد مراد از دو ملك ، روح و قلب
باشد؛ چون آن دو، از عالم روحانى به عالم جسمانى فرود آمدند تا حق را
برپا دارند ولى فريفته زيبايى و جمال زندگانى دنيا شدند و در چنگال
شهوت گرفتار آمدند. شراب غفلت نوشيدند و بندگى بت نفس گزيدند و عقل
نصيحتگر خود را به سبب تغذيه نكردن آن با دانش و تقوا، كشتند و اثر پند
و اندرز آن را از جانهاى خود زدودند و با سركشى و تمرد آماده زنا با
زنى به نام ((زهره ))
شدند. ولى دنيا كه مظهر فريب و نيرنگ است بر طبق عادت هميشگى اش از
ايشان كه خواهان دنيا بودند گريخت و آنها را تنها گذاشت . زهره نيز به
آسمان رفت و ستاره زهره كه نشانه طرب و نشاط نيز هست هموست . ولى تا
زمانى كه در آسمان باشد، درخشش دلفريب نور دنيا از مكانى بلند و دور از
دسترس هوادارانش دلربايى خواهد كرد. حب دنيا در قلب آن دو موجب شد به
سحر و جادو روى آورند. پس از آنكه از مستى غفلت به هوش آمدند و عقلشان
بازگشت ، آسانترين عذاب را برگزيدند؛ سپس به عالم برزخ برده شدند؛ در
آنجا - در حالى كه سرهايشان به طرف پايين است - تا روز رستاخيز، در
عذاب خواهند ماند)).(557)
شايسته فقيه نامور و فرهيخته اى چون فيض ، آن بود كه اين گونه
اسرائيليات و روايات مخدوش و بى اساس را كنار نهد؛ حتى اگر اين روايات
دروغين به اهل بيت (عليهم السلام ) هم نسبت داده شده باشد،(558)
شايسته نيست تاءويل شود بلكه بايد كنار گذاشته شود.
22. تفسير الاءصفى
محدث كاشانى تفسير ديگرى به نام ((الاءصفى
)) دارد كه از تفسير بزرگ ((الصافى
)) برگزيده است و در آن ، تفسير صافى را در بيست
و يك هزار بيت خلاصه كرده است . الاصفى تفسيرى موجز و لطيف و مشتمل بر
مهمترين مسائل تفسيرى به شيوه اهل حديث است . لب كلام و گزيده مرام را
در آن گرد آورده است ؛ كه مراجعه كننده را در تبيين معانى قرآنى و شرح
مقاصد عالى بى نياز مى سازد؛ و اين ، از حسن سليقه و شيوايى قلم مرحوم
فيض حكايت دارد. اين تفسير مانند ((تفسير صافى
)) بارها به چاپ رسيده و مورد استقبال قرار
گرفته است .
23. تفسير المصفى
سومين تفسير فيض كاشانى كه تلخيص ((الاءصفى
)) است و اين تفسير، در كمال ايجاز و ايفاء و در
عين حال به گونه اى رسا و گويا در اختيار همگان قرار گرفته است .
خداوند همواره فيوضات خود را بر روان پاك فيض بريزاد كه سرتاسر عمر پر
بركت خود را وقف خدمت به دين و قرآن نمود.
24. تفسير بحرانى
(البرهان )
مؤ لف آن سيد هاشم بن سليمان بن اسماعيل حسينى بحرانى كتكانى
است . كتكان يكى از روستاهاى تابع توبلى ، از شهرهاى كشور بحرين ، است
. وى در سال 1107 بدرود حيات گفت .
او از محدثان فاضل و جزو پژوهندگان اخبار و روايات بود و احاديث
فراوانى را گرد آورد؛ بى آنكه در جرح و تعديل راويان آن سخنى بگويد يا
به تاءويل رواياتى كه آشكارا با عقل و نقل در تعارض است ، بپردازد؛ كه
شيوه بيشتر اخباريان افراطى است .
وى در تفسير خود، بر كتابهايى اعتماد كرده است كه برخى از آنها از درجه
اعتبار ساقط است . گذشته از اينكه برخى منابع وى مخدوش و فاقد اعتبار
است . احاديثى را هم كه از اين كتابها نقل كرده ، اغلب مرسل و يا ضعيف
السند است .
از جمله اشكالات اين كتاب آن است كه تفسير آيه را مستقيما به امام
معصوم نسبت مى دهد در حالى كه روايات را صرفا در كتابى منسوب به امام
حسن عسكرى (عليه السلام ) يافته است . مثلا مى گويد: ((امام
عسكرى (عليه السلام ) در تفسير آيه فرموده است ...))
و اين ، گونه اى بى احتياطى است كه بر خلاف شيوه پارسايان مى باشد.(559)
در اين تفسير به همه آيات قرآن پرداخته نشده و تنها آياتى تفسير شده
است كه در ذيل آنها روايتى - ولو مربوط به يك كلمه آن - نقل شده باشد؛
لذا اين كتاب علاوه بر ايرادهاى پيشگفته ، همچون ضعف اسناد، ذكر روايات
مرسل و بى اعتبارى اغلب منابع ، تفسيرى ناپيوسته است و نيز مؤ لف در
آنجا كه روايات متعدد باشد و احيانا در تعارض باشند در مقام توجيه بر
نيامده و در جهت تاءويل يا رفع تعارض آنها كوششى نكرده است .
شيوه وى در تفسير؛ وى تفسير خود را با مقدمه اى آغاز كرده است كه در آن
درباره فضيلت دانش و جوينده آن ، فضيلت قرآن ، حديث ثقلين ، نهى از
تفسير به راءى ، ظاهر و باطن قرآن ، اقسام كلام در قرآن و مطالبى از
اين قبيل نكاتى چند را نگاشته است .
او بعد از اين مقدمات ، تفسير خود را با آنچه در مقدمه تفسير منسوب به
على بن ابراهيم قمى آمده است شروع مى كند و در آن از انواع و اصناف
آيات - بنا به ترتيبى كه در تفسير منسوب به محمد بن ابراهيم نعمانى
(560) آمده است - سخن مى گويد. سپس بترتيب سوره ها به
تفسير آيات مى پردازد؛ به اين ترتيب كه ابتدا آيه را ذكر مى كند و پس
از آن ، روايات ماءثور از امامان معصوم (عليهم السلام ) درباره آيه را
مى آورد، ولى درباره قوت و ضعف اسناد و درستى و نادرستى روايات ، اظهار
نظرى نمى كند.
البته اين سخن بدان معنا نيست كه همه روايات اين تفسير بى ارزش و از
درجه اعتبار ساقط باشد بلكه گاه ، احاديثى درخشان ، و كلماتى گُهَرسان
كه قطعا از اهل بيت عصمت يعنى راهنمايان امت و چراغهاى روشنى بخش در
ظلمت صادر شده است وجود دارد؛ رواياتى كه نشاننده عطش مشتاقان و شفابخش
جان خسته دلان است .
اين تفسير نيازمند نقد و بررسى و پالايش است تا سره آن از ناسره باز
شناخته شود و احاديث صحيح و پذيرفتنى آن از احاديث ضعيف و نادرست جدا
گردد.
اين كتاب در كل و با چشم پوشى از پاره اى نقصها مجموعه اى نادر و يگانه
است كه مولف در آن ، احاديث ارزشمندى را از چشمه سار دانش امامان معصوم
(عليهم السلام ) گرد آورده است و بر خوانندگان آگاه و پژوهشگران خردمند
است كه به بحث و بررسى درباره روايات فراوان آن پردازند و از ميان
انبوه آنها، سره را از ناسره باز شناسند.
در برخى از چاپها مقدمه اى بر اين تفسير افزوده اند كه خود، كتابى
مستقل و تاءليف محدث نامى ابوالحسن ابن محمد طاهر عاملى نباطى فتونى از
بزرگان و مشاهير قرن دوازدهم هجرى است . اين كتاب با نام
((مرآة الاءنوار و مشكاة الاءسرار))
در سه بخش تنظيم شده و هدف آن ، بيان نقش ائمه اطهار (عليهم السلام )
در تفسير و فهم معانى قرآن است .
بخش اول درباره بطن قرآن كه با مساءله ولايت و امامت مربوط است و ظهر
قرآن كه مخصوص بيان دلايل نبوت و اصول شريعت است و در پنج فصل تنظيم
گرديده است .
بخش دوم در خصوص جمع و تاءليف قرآن و تحولات مربوط به آن و نيز درباره
مساءله تحريف است و چهار فصل دارد.
بخش سوم - كه عمده مباحث كتاب را تشكيل مى دهد - شامل بحث از تاءويل
قرآن و موارد آن است . در اين بخش ، نخست به كليات و سپس - بترتيب حروف
الفبا - به واژه هايى كه تاءويل در آنها راه يافته ، پرداخته شده است .
اين كتاب از حيث محتوا مجموعه با ارزشى است ؛ ولى غالبا بر روايات ضعيف
و بى اعتبار تكيه كرده و به شيوه اهل حديث ، از جهت دقت در سند و
مراعات توافق متن با اصول مذهب تساهل ورزيده است ؛ از جمله در مساءله
تحريف كوتاه آمده و در خصوص بسيارى از موارد تاءويل ، ضابطه اصولى ، به
كار بسته نشده است ؛ لذا بر مراجعه كننده است كه خود دقت كند و در
مسائل مربوط به پايه هاى دين تساهل نورزد.
25. تفسير حويزى
(نورالثقلين )
اين تفسير اثر عبد على بن جمعه عروسى حُوَيزى (متوفاى 1112) از
محدثان قرن يازدهم هجرى است . وى مسلك اخبارى داشت و محدثى فقيه و شاعر
و اديبى چيره دست بود. در شيراز اقامت گزيد و - در همانجا - به نقل و
نشر احاديث مشغول گرديد. گروهى از جمله سيد نعمت الله جزايرى از محضرش
بهره بردند.
وى احاديثى منقول از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) را كه به گونه اى
با آيات قرآن ارتباط داشته ، گرد آورده است . اين احاديث گاه به تفسير
و گاه به تاءويل آيات مربوط است و در پاره اى موارد هم به عنوان
استشهاد يا در تاءييد نظريه آنها استفاده شده است و بيشتر آنها ارتباط
مستقيمى با آيه و مفهوم و يا دلالت آن ندارد و به عنوان شاهد ذكر شده
است .
از آن گذشته ، اين احاديث - جز اندكى كه از مجامع حديثى معتبر نقل شده
است - ضعيف السند يا مرسل هستند.
اين تفسير تمام آيات قرآن را در بر نمى گيرد و مؤ لف در آن ، نص آيات
قرآن را هم نياورده است ؛ تنها در ضمن نقل روايات كه به ترتيب آيه ها و
سوره ها مرتب شده است به ذكر نام سوره ها و شماره آيات بسنده كرده است
و به نقد و بررسى روايات نيز نپرداخته و در رفع تعارض ميان آنها راه
حلى ارائه نكرده است . وى در مقدمه اين تفسير مى گويد:
((ظاهر برخى از رواياتى كه نقل كرده ام با اجماع علماى اماميه
مخالف است و مقصود من از نقل آنها، بيان عقيده نيست و نخواسته ام
تكليفى را بشناسانم . بلكه آنها را آورده ام تا خواننده بصير و نكته
سنج بداند كه اين روايات ، چگونه و از چه طريقى نقل شده است و خود
درباره آنها بينديشد و چاره گرى كند و در رفع تعارض آنها بكوشد. در عين
حال ، همراه ذكر روايات ، از آوردن معارض آنها نيز كوتاهى نكرده ام و
بر عهد خواننده است كه - خود - حقيقت را روشن سازد)).(561)
او با بيان اين سخنان ، خود را از پى آمدهاى مترتب بر رواياتى كه نقل
كرده و تعارض يا تضاد احتمالى آنها با اصول مذهب رهانده و آن را بر
عهده خواننده گزارده است . ولى اين كافى نيست و - به اعتقاد ما - وى در
اين زمينه كوتاهى كرده است ؛ چون كمترين وظيفه او اين بوده است كه
مواضع ابهام و اجمال را براى خوانندگان روشن كند. همان طور كه مرحوم
علامه مجلسى در ((بحارالانوار))
چنين كرده است ؛ زيرا گاه ، روايت ، مضمونى موهن و مخالف با شرع دارد
كه سكوت در برابر آن شايسته دانشمندان نيست و ممكن است گذشتن از كنار
آن موجب اغراء به جهل و در مواردى موجب ايجاد سستى عقيده نسبت به ائمه
اهل بيت (عليهم السلام ) شود؛ بنابراين ، نقل روايت و اظهار نظر نكردن
درباره صحت و سقم آن كه موجب پاره اى مشكلات در عقايد مسلمانان مى شود
سزاوار نيست .
به عنوان نمونه ، در ذيل آيه مباركه
ان
الله لا يستحيى اءن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها(562)
روايتى مخدوش و بى اساس را نقل كرده و به امام صادق (عليه السلام )
نسبت داده است . مضمون روايت چنين است : مراد از ((بعوضه
)) امير مؤ منان و مقصود از ((و
ما فوقها)) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم است .(563)
وى همچنين رواياتى موهن نسبت به مقام شامخ معصومان (عليهم السلام )
مشتمل بر غلو را نقل كرده و احاديث ساختگى و اسرائيليات مربوط به
داستان هاروت و ماروت و اينكه ((زهره
)) زنى بود كه مسخ شد و دو ملك (هاروت و ماروت )
با او زنا كردند(564)
و امثال اين خرافات و افسانه هاى اسرائيلى را بدون هيچگونه بررسى و
اظهار نظر ذكر كرده و كتاب خود را از آن انباشته است .
روش وى در تفسير؛ او روايات را بدون بررسى و طبقه بندى و بى آنكه
درباره آنها اظهار نظرى بكند، نقل كره و تنها به دليل اينكه روايتند و
به نحوى به آيه ربط مى يابند، به ذكر آنها پرداخته است .
به عنوان نمونه ، او در سوره نساء سخن خود را درباره ثواب قرائت آن
سوره آغاز كرده و روايت مرسلى را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
نقل كرده است ، بدين مضمون كه حضرت فرمود: هر كس اين سوره را بخواند
گويى براى همه ورثه خود ميراث گذاشته است .
تنها مناسبت اين روايت با سوره نساء آن است كه در سوره نساء احكام ارث
طرح شده است .
او سپس به تفسير آيه
يا
اءيها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفصس واحدة
(565) پرداخته و روايتى بدين مضمون نقل كرده است
: ((اينان (الناس ) خويشاوندان پيامبرند و آقا و
سرورشان امير مؤ منان است . مردم به دوست داشتن ايشان مكلف شدند ولى به
تكليف خود عمل نكردند))؛ در حالى كه ارتباطى بين
اين روايت و آيه ياد شده به نظر نمى رسد.
سپس روايتى بدين مضمون آورده است : ((حوا را از
آن رو كه از ((حى ))
(موجود زنده ) آفريده شد، حوا ناميدند))؛ در
حالى كه اگر آنچه روايت كرده درست باشد بايد ((حيا))
ناميده مى شد نه ((حوا)).
همچنين نقل مى كند كه : ((به زن از آن رو
((مراءه )) مى گويند كه
از مرء (مرد) آفريده شده است ؛ زيرا حوا از استخوان آدم خلق شد))
و در ادامه ، روايتى متناقض با روايت پيش نقل مى كند كه آفرينش حوا از
استخوان (ضلع ) آدم را نفى مى كند و مى گويد: ((وى
از باقيمانده خاكى كه آدم از آن آفريده شد خلق گرديد.
آنچه به عنوان معناى درست آيه به نظر مى رسد اين است كه حوا از جنس
خود آدم آفريده شد تا آدم بتواند در كنار او آرامش يابد؛ چنانكه در
سوره روم هم بر اين مفهوم تاءكيد شده است :
خلق
لكم من اءنفسكم اءزواجا لتسكنوا اليها.(566)
حويزى ، درباره وجه تسميه ((نساء))
نيز مى گويد: ((زنان را از آن جهت
((نساء)) ناميده اند كه
آدم به حوا انس گرفت ))؛ اين سخن نيز درست نيست
؛ چون اگر چنين بود بايد ايشان را ((اءنساء))
مى ناميدند.
وى در ادامه ، به چگونگى ازدواج فرزندان آدم اشاره مى كند و امكان
ازدواج فرزند پسر را با فرزند دخترى كه با او همزاد نبوده و از شكم
بعدى متولد شده نفى مى كند و مى پندارد كه چنين ازدواجى در نزد حيوانات
هم نارواست و در اين خصوص افسانه اى را نقل مى كند بدين مضمون كه
حيوانى خواهرش را نشناخته ، بر پشت او جهيد و چون فهميد كه با خواهر
خود آميزش كرده است از شدت ناراحتى آلت تناسلى خود را با دندان قطع كرد
و در جا مرد.
وى به همين شيوه روايات را بدون نقد و بررسى و دقت در اسناد يا محتوا
نقل كرده است ؛ بى آنكه آنها را با اصول مذهب يا با ميزان عقل بسنجد و
به ميزان صحت و سقم آن پى ببرد.
ما ساحت قدس امامان معصوم (عليهم السلام ) را از گفتن چنين سخنان
افسانه آميز و كودكانه مبرا مى دانيم ؛ روايات بى ارزشى كه علاوه بر
متناسب نبودن آنها با شاءن والاى قرآن كريم ، بيقين از شاءن و منزلت
بلند امامان معصوم (عليهم السلام ) مى كاهد.
البته ناگفته نماند كه در پاره اى از موارد و در لابه لاى اين روايات ،
سخنانى متين و استوار هم نقل شده است ؛ چنانكه در ميان خارها هم گلهاى
شكوفا يافت مى شود؛ ولى اين شيوه نقل و درهم آميختن سره با ناسره ،
روشى ناپسند است و امامان معصوم (عليهم السلام ) همواره مردم - بويژه
ناقلان حديث - را از آن برحذر داشته اند.
|