تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۱۶ -


شيوه تفسير ابن عطيه ؛ او پس از ذكر آيات ، مستقيما وارد تفسير مى شود و در ضمن آن ، به اختلاف قرائات و در صورت لزوم به مسائل ادبى مى پردازد. تفسير را به نقل اقوال بزرگان سلف ، از جمله و مقدم بر همه ، گفتار ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آغاز مى كند. روايات را - از آنجا كه آنها را از سر اعتماد برگزيده است - بدون ذكر سند و با واژه ((روى )) يا ((قال )) مى آورد؛ مثلا درباره يكى بودن سوره حمد مى گويد: قال ابن عباس و موسى بن جعفر عن ابيه و على بن الحسين و قتادة و اءبوالعالية و محمد بن يحيى بن حبان : انها مكيه و پس از ترجيح دادن آن ، از عطاء و ديگران نقل مى كند كه در مدينه نازل شده است . معمولا هنگامى كه مى خواهد نظرى بدهد آن را با عنوان قال القاضى اءبو محمد مطرح مى كند. اين روش ، به تفسير املائى مى ماند تا انشايى و اين مى رساند كه وى تفسير خود را بر جمع شاگردان املا مى كرده و آنان مى نوشته اند؛ مانند فراء در ((معانى القرآن .))
او بخوبى و در عين حال فشرده به مسائل فقهى و آراء مختلف فقها مى پردازد و از وارد شدن به مسائل كلامى و خلافى به شدت پرهيز مى كند. از آوردن شاءن نزول آيات - تا آنجا كه به صحت آن اعتقاد دارد - غفلت نمى ورزد. در مسائل فقهى نيز گاه به اقتضاى حال ، به تفصيل سخن مى گويد؛ مثلا در ذيل آيه و لا تعزموا عقدة النكاح حتى يبلغ الكتاب اءجله (515) به مساءله نكاح در عده مى پردازد و مى گويد: و اءنا اءفصل المساءلة ان شاء الله تعالى ... آنگاه صور مساءله و اقوال مختلف را مطرح مى سازد و حديثى مى آورد - كه به جهت اهميت مطلب ، آن را با سند روايت مى كند - بدين مضمون كه عمر بن الخطاب درباره مردى كه زنى را در عده ازدواج كرده بود، دستور جدايى و معاقبت داد و صداق زن را از بيت المال پرداخت . اين قضيه پخش شد و به گوش مولا امير مؤ منان رسيد و فرمود: ((چگونه صداق زن ياد شده از بيت المال پرداخت شده است ؟ اين دو، كارى از روى جهالت انجام داده اند و بر امام وقت لازم است كه آن را به سنت (شيوه پيامبر) باز گرداند. از وى پرسيدند: شما چه مى فرماييد؟ فرمود: زن بايد صداق خود را از مرد بخواهد. سپس ميان آن دو جدايى مى افتد (عقد ازدواج باطل مى شود) و هيچيك مستوجب عقوبت نيستند (زيرا كارى از روى جهالت انجام داده اند) و بايد عده زن نسبت به شوهر نخست پايان پذيرد؛ سپس عده دومى را به طور كامل نگاه دارد. پس از آن اگر خواست با او ازدواج كند)).
اين سخن به گوش عمر رسيد. عمر بر منبر رفت و ضمن ايراد خطبه اى گفت : ((اى مردم ندانسته ها را به سنت بازگردانيد))؛ يعنى همان گونه كه على (عليه السلام ) گفته است عمل كنيد.(516)
او در تفسير محافظه كارانه عمل كرده است ؛ مثلا در تفسير آيه ((و اءنذر عشيرتك الاءقربين ))(517) روايت وارده را به طور سربسته و ابهام گونه نقل كرده است .(518)
همچنين در ذيل آيه تطهير(519) شاءن نزول آن را درباره اهل بيت (پنج تن آل عبا) دانسته و روايات مربوط به آن را به عنوان راءى مشهور آورده است ؛ ولى احتمال مى دهد شامل زوجات نيز بشود. با اين وصف ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به ام سلمه (اءنت الى خير) را نيز در پى آن آورده و مساءله را مبهم رها كرده است .(520)
در ذيل آيه مربوط به خاتم بخشى على (عليه السلام )(521) اقوال مفسرين را در اين خصوص كه على (عليه السلام ) هنگام نزول آيه ، در حال ركوع ، انگشتر خود را به سائل بخشيد مى آورد و روايت مى كند كه ((پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از نزول آيه از خانه بيرون آمد؛ سائلى را ديد و از او پرسيد: كسى به تو چيزى داده است ؟ عرض كرد: آرى ؛ آن مرد نمازگزار، اين انگشترى نقره را در حال ركوع به من بخشيد. حضرت نگاه كرد و ديد آن كه مرد بدو اشاره مى كند، على است . آنگاه گفت : الله اكبر و آيه را بر مردم خواند...)) ابن عطيه سپس طبق شيوه خود، با سكوت از كنار قضيه مى گذرد.(522)
15. تفسير بغوى (معالم التنزيل )
ابو محمد حسين بن مسعود بغوى (523) (متوفاى 510)؛ بيشتر از هشتاد سال عمر كرد. در فقه و تفسير، سرآمد روزگار خود بود و تاءليفات گوناگونى در فقه و حديث و شرح سنن و غريب اللغه و تفسير دارد و در همه اين آثار موفق بوده و بدين سبب هم به او لقب محيى الدين داده اند. تفسير وى بسيار ارزشمند است .
از ابن تيميه پرسيدند: از تفاسير زمخشرى و قرطبى و بغوى كداميك به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديكتر است ؟ پاسخ داد: سالمترين آنها از حيث بدعت و احاديث ضعيف ، تفسير بغوى است كه گرچه خلاصه تفسير ثعلبى است ، بغوى احاديث جعلى و بدعت آميز آن را حذف كرده است .(524)
ابن تيميه در ((مقدمة فى اءصول التفسير)) مى گويد: ((تفسير بغوى ، خلاصه تفسير ثعلبى است ؛ جز آنكه (بغوى ) تفسير خود را از آوردن احاديث جعلى و آراء بدعت آميز مصون داشته است )).(525)
علاء الدين على بن محمد بغدادى معروف به خازن (متوفاى 725) كه تفسير بغوى را تلخيص كرده است ، علت انتخاب خود را چنين بيان مى كند: ((زيرا كتاب ((معالم التنزيل )) نوشته علامه جليل ، عالم كامل ، احيا كننده سنت ، قدوه و پيشواى امت ، ابو محمد حسين بن مسعود بغوى ، جزو بهترين و ارزشمندترين تاءليفات در تفسير بود. (اين كتاب )، جامع آراء صحيحه ، عارى از شبهه و تحريف و آراسته به زيور احاديث نبويه و احكام شرعيه بود و در شيواترين عبارات و زيباترين اسلوب شكل گرفته بود... از اين رو خواستم تا از گوهرهاى تابناك آن بهره فراوان ببرم ...)).(526)
استاد عبدالرزاق مهدى - محقق دار احياء التراث العربى بيروت - در مقدمه تفسير بغوى مى گويد: ((اين تفسير از شيواترين كتب تفسيرى به شمار مى رود؛ نثر آن روان و منسجم است و متضمن احاديثى است كه سند همه آنها صحيح يا حَسَن است )).(527)
استاد محمد حسين ذهبى مى گويد: ((روى هم رفته ، اين تفسير، بهترين و سالمترين تفسير نقلى است كه در دسترس اهل علم قرار دارد)).(528)
وى در تفسير هر آيه ، نخست به سراغ قرآن رفته است تا آيات مشابه و مفسر آن را بيابد؛ كه اين روش ، اصيلترين روش در فهم معانى قرآن است . سپس از احاديث نبوى و آنگاه از اقوال صحابه و تابعان استفاده كرده است . گاه سبب نزول آن را نيز بيان كرده و در صورت لزوم به ريشه يابى واژگان و اعراب و نكات بلاغى و ادبى مربوط به آيه پرداخته است ولى با كمال اختصار و در عين حال با دقت و ظرافت لازم ؛ و هرگز بيش از اندازه لازم ، به مباحث طولانى كلامى يا فقهى نپرداخته است . از دفع شبهات وارده بر نظم قرآن و غيره نيز غفلت نورزيده است . در نقل روايات ، به دقت در اسناد آنها بسنده كرده و به ترجيح يا نقد آنها نپرداخته و به شيوه ثعلبى از آوردن روايات ائمه اطهار نيز دريغ نكرده است و هر جا روايتى ، با شاءن رفيع اهل بيت مناسبت داشته يا دليل بر منقبت و فضيلتى براى آنان بوده ، بى پروا آن را بيان كرده است . بدين جهت ، گاه در چاپهاى متعدد آن خواسته اند دست ببرند ولى ناشيانه عمل كرده اند؛ به عنوان نمونه ، بغوى - به تبع ثعلبى - در ذيل آيه ((و اءنذر عشيرتك الاقربين ))(529) روايت معروف و مفصلى را كه مورخان و مفسران به طور متواتر و با سندهاى صحيح از طريق محمد بن اسحاق ، سيره نويس معروف و پدر تاريخ اسلامى ، روايت كرده اند، آورده است ؛ بدين مضمون : ((پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) دستور داد تا فاميل و بستگان را دعوت كند و به آنان فرمود: هر كه از شما مرا يارى كند، برادر، وصى و جانشين من خواهد بود. تنها على برخاست و گفت : يا رسول الله ، من همواره ياور تو هستم . آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به آنان كرد و فرمود: ان هذا اءخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اءطيعوا.(530)
اين ذيل در چاپهاى مكرر حذف شده است ؛ جز در چاپ دار احياء التراث العربى ، بيروت (1420 ه‍ / 2000 م )، ولى تحريف كنندگان غافل مانده و ندانسته اند كه تفسير خازن كه برگرفته از تفسير بغوى است ، حديث ياد شده را به طور كامل نقل كرده است .(531)
نظير همين كار در ((تاريخ يعقوبى )) صورت گرفته است . وى هنگامى كه از آخرين آيات نازل شده قرآن سخن مى گويد، آيه اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(532) را آخرين آيه مى شمارد و استدلال مى كند كه اين آيه درباره انتصاب امير مؤ منان على (عليه السلام ) در غدير خم نازل گرديد. عين عبارت او، از اين قرار است : و كان نزولها يوم النص على اءمير المومنين على بن اءبى طالب - صلوات الله عليه - بغدير خم .(533) اين عبارت ، مطابق چاپ ليدن و نيز چاپ مصر و نجف است ؛ ولى اخيرا در لبنان در آن دست برده و با تغيير عبارت ، آن را تحريف كرده اند؛ بدين صورت : و كان نزولها يوم النصر على اءمير المومنين بعد ترحم كه كاملا بى معناست . غافل از آنكه چاپهاى فراوان كتاب ، اين رسوايى را افشا مى كند. تحريف كنندگان ، فراوان به چنين رسواييهايى گرفتار شده اند.
16. تفسير خازن (لباب التاءويل فى معانى التنزيل )
علاء الدين ، ابوالحسن على بن محمد بغدادى مشهور به خازن (متوفاى 725)؛ نياكانش بغدادى الاصل بودند. در يكى از روستاهاى ((شيحه )) حلب زاده شد. دوران تحصيل خود را در دمشق گذراند و به حلب بازگشت . در آنجا مسؤ ول كتابخانه مدرسه سميساطيه شد و بدين سب به خازن مشهور شد. در كنار مديريت كتابخانه به كار تحقيق و تاءليف مشغول گشت و در زمينه سيره پيامبر و شرح و نقد حديث و تفسير قرآن ، كتابهايى تاءليف كرد.
تفسر ((لباب التاءويل )) در حقيقت مختصرى است از تفسير ((معالم التنزيل )) بغوى كه آن نيز گزيده اى از ((تفسير ثعلبى )) نيشابورى است . لذا اين تفسير گزيده گزيده است و همان ويژگيهاى تفاسير اصل را دارد و با دقت و امانت و خلوص نيت شكل گرفته و مورد اعتناى خاص و عام قرار گرفته است . همين ويژگى باعث شد كه در اينجا از اين تفسير ياد كنيم ؛ زيرا مراجعه كنندگان به دو تفسير ياد شده در صورت لزوم مى توانند گمشده خود را در اين تفسير گزيده بيابند.
17. تفسير ابن كثير
ابوالفداء، عماد الدين اسماعيل بن عمرو بن كثير دمشقى (متوفاى 774) فقيه ، مورخ و مفسر مشهور؛ در تفسير و تاريخ پيرو طبرى بوده است . وى از ملازمان شيفته ابن تيميه بود و در راه پيروى و دفاع از او آزار بسيار ديد. ابن كثير هفتاد سال عمر كرد و در اواخر عمر نابينا شد. پس از مرگ نيز در گورستان صوفيه كنار استادش به خاك سپرده شد.
تفسير ابن كثير از معروفترين و شناخته شده ترين تفاسير نقلى بازمانده از سالهاى متاءخر دوران پيش است . ابن كثير، به شيوه ابن عطيه ، ((تفسير طبرى )) را اصل قرار داده و در نقل احاديث و اقوال و آراء، درايت را در كنار روايت به كار گرفته و بلكه بر خلاف ابن عطيه ، به تفصيل و با صراحت ، به نقد و تحليل روايات تفسيرى پرداخته است و موضوعات و اسرائيليات را تا حدود زيادى مشخص و پرهيز از آنها را گوشزد كرده است و از پيشگامان اين راه شمرده مى شود.
مقدمه كوتاهى هم مشتمل بر مطالب مربوط به شناخت راه تفسير صحيح بر آن نوشته است كه بيشتر آن را از ((مقدمة فى اصول التفسير)) ابن تيميه اقتباس كرده است .
اين تفسير، نزد اهل سنت اعتبار والايى دارد و در حد خود منصفانه است و مورد عنايت همگان قرار گرفته است . مفسر، در اين تفسير به شيوه اى مطلوب كه بر اساس آن بايد قرآن را تنها با قرآن و آراء سلف صالح تفسير كرد و از هرگونه اعمال راءى و اجتهاد كه صرفا مستند عقلى داشته باشد دورى جست ، عمل كرده است . شيوه اى كه ضمن التزام به قرآن و سنت با نقد و ترجيح و اعمال نظر هم منافاتى ندارد و بدين جهت مورد پسند گذشتگان قرار گرفته است . ابن تيميه به اين دليل از ((تفسير طبرى )) توصيف مى كند و آن را اءصح تفاسير مى شمرد كه - در آن - گفتار سَلَف با سندهاى ثابت و قابل اعتماد نقل شده و از آراء بدعت آميز تهى است . محيى الدين خطيب در پاورقى تفسير ابن كثير مى گويد: ((كتابخانه اسلام ، پس از صدور چنين فتوايى از شيخ الاسلام ابن تيميه ، به تفسير شاگرد برومندش عمادالدين ابن كثير كه مانند خلاصه اى از ((تفسير طبرى )) است و بيشترين بهره را از آن برده و بر آن اعتماد كرده است آراسته گرديد؛ بنابراين ، هر كس به تفسير طبرى دسترسى ندارد، تفسير ابن كثير او را بى نياز مى سازد؛ چون (اين تفسير علاوه بر نكته ياد شده ) از آلودگيهاى تفاسير متاءخر مبراست )).(534)
شيوه ابن كثير در تفسير؛ شيوه تفسير ابن كثير - تقريبا - همان شيوه ((تفسير طبرى )) است . او ابتدا آيه يا آياتى را مى آورد و طبق اخبار و آثار وارد، آنها را تفسير مى كند و به قرائت و مسائل لغوى و ادبى مى پردازد و اگر شبهه اى باشد، آن را به صورت سوال مطرح مى سازد و بر وفق روايات سلف بدان پاسخ مى دهد و در صورت تعارض و اختلاف اقوال به جرح و تعديل آنها پرداخته ، وجه ارجح را بيان مى كند. ويژگى اين تفسير آن است كه در آن ، بر خلاف ((تفسير طبرى )) به بررسى سند توجه كامل شده و يك يك سندها مورد ارزيابى قرار گرفته و صحيح و ضعيف و حسن و غريب مشخص ‍ گرديده است ؛ كه از توانايى فراوان مفسر در اين خصوص حكايت مى كند و علاوه بر زدودن غبار اسرائيليات از چهر تفسير كه بدان اشاره شد، بر ارزش ‍ اين تفسير نيز مى افزايد؛(535) بدين جهت اين تفسير اعتبار خاصى نزد همگان يافته است .
او، به عنوان نمونه ، داستان هاروت و ماروت را - بدان گونه كه مفسران آورده اند - با دلايل عصمت ملائكه در تضاد مى بيند و معتقد است كه اگر هم بناچار آن را بپذيريم ، بايد آن را همانند ماجراى ابليس - كه جزو ملائكه بود - يك امر استثنايى و تخصيص در عام بگيريم . سپس داستان را از ((مسند احمد)) مى آورد كه از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است ؛ با اين حال ، در صحت سند و اينكه پيامبر چنين سخنى گفته باشد تشكيك مى كند و در پايان ، آن را امرى غريب مى شمارد. روايت را با دو سند ديگر هم ذكر مى كند و آنها را نيز غريب (بدون پشتوانه عقل و نقل ) مى داند و در نهايت مى گويد: ((نزديكترين احتمال ، آن است كه اين سخن ، سخن كعب الاحبار است كه به دست عبدالله فرزند عمر بن الخطاب رواج يافته است ؛ نه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم . بنابراين ، حديث ياد شده جزو مطالبى است كه كعب الاحبار از كتب بنى اسرائيل بيرون كشيده است )). (البته ابن خلدون يادآور شده كه اين گونه داستانهاى خرافى ، از شايعات عاميانه اسرائيلى است كه در ميان عوام بنى اسرائيل رواج داشته ؛ و هرگز به تورات يا كتب ديگر آنان استناد ندارد.)(536)
ابن كثير، سپس آثار وارده از صحابه و تابعان ؛ از جمله ، گفتارى را كه به امير مؤ منان (عليه السلام ) نسبت داده اند بدين مضمون كه او ((زهره )) را لعنت كرد؛ چون دو فرشته الهى را فريفته بود؛ مى آورد و در پى آن مى گويد: ((اين نيز درست نيست و شديدا مورد انكار است )). از ابن مسعود و ابن عباس و مجاهد نيز روايت مى كند و درباره روايت مجاهد مى گويد: ((سند خوبى دارد كه به عبدالله بن عمر منتهى مى شود و چنانكه پيشتر گفتيم ، او نيز آن را از كعب الاحبار گرفته است )).
در پايان مى گويد: ((داستان هاروت و ماروت - به شكل منحرف آن - از گروهى از تابعان نقل شده است و بسيارى از مفسران سلف و خلف آن را بازگو كرده اند و ريشه اصلى آن ، به اخبار بنى اسرائيل باز مى گردد؛ زيرا حتى يك حديث صحيح السند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده باشد درباره آن وجود ندارد. پيامبرى كه صادق و مصدق و معصوم است ((و ما ينطق عن الهوى )).(537) چه شايسته سخن گفته و راه تحقيق را - كه بيشتر مفسران از آن غفلت ورزيده اند - پيش گرفته است .
همچنين داستان ((گاو بنى اسرائيل ))(538) را همان گونه كه مفسران آورده اند - به تفصيل - نقل مى كند و به دنبال آن مى گويد: ((اين داستان بدين گونه ، از عبيده و ابوالعاليه و سدى و ديگران نيز با تفاوتهايى ، نقل شده است كه ظاهرا همه ، آن را از كتب بنى اسرائيل گرفته اند و گمان كرده اند جزو مطالبى است كه روايت آن جايز است ؛ در حالى كه نزد ما، جز آنچه با حق مطابق است ، قابل اعتماد نيست )).(539)
در تفسير سوره ((ق )) نيز از برخى از گذشتگان نقل مى كند كه ((قاف كوهى است كه زمين را فرا گرفته است )) سپس مى گويد: ((شايد اين هم از خرافات بنى اسرائيل باشد)) و اضافه مى كند: ((به نظر مى رسد، اين گونه گفتارها، جزو بافته هاى برخى از زنادقه باشد كه خواسته اند مسائل دينى را براى مردم وارونه جلوه دهند. چنانچه در همين امت ، پس از وفات پيامبر ديرى نپاييد كه با وجود علما و دانشمندان و پيشوايان بزرگ كه هنوز در ميان امت وجود داشتند دروغها و افتراهاى فراوان به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده شد؛ چه رسد به بنى اسرائيل كه زمانى دراز بر آنان گذشته و دگرگونيهاى بسيار در شريعت و آيينشان رخ داده است )).(540)
پيمودن راه ميانه ؛ به اين نكته بايد توجه داشت كه ابن كثير، برخلاف شيوه استادش ‍ ابن تيميه ،(541) سعى نكرده بر موارد دال بر فضيلت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرده افكند؛ بلكه در اين زمينه راه اعتدال پيموده است . در مواردى از تاريخ و تفسيرش به اين ميانه روى بر مى خوريم ؛ از جمله در ذيل آيه مودت ذوى القربى (سوره شورى 42: 23) از بخارى و ديگران روايت مى كند كه مقصود از ((قربى )) بستگان پيامبرند. از طريق سدى نيز داستان مرد شامى و امام زين العابدين (عليه السلام ) را - هنگام اسارت او - در شام نقل مى كند؛ بى آنكه بر آن نقصى بگيرد. از طريق ابن جرير هم از ابو اسحاق سبيعى روايت مى كند كه : از عمرو بن شعيب (يكى از بزرگان تابعى ) پرسيدم ((قربى )) كيستند؟ گفت : بستگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؛ و بر اين روايت نيز ايرادى نمى گيرد.
او درباره رواياتى كه نزول آيه را در مدينه مى پندارند اشكال مى گيرد و مى گويد: ((ما منكر آن نيستيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به اهل بيت سفارش مكرر و اءكيد كرده است و بايستى با آنان از در احترام و اجلال برآييم ؛ زيرا اينان ذريت طاهره و شريفترين خانواده در پهناى زمين هستند و فخرا، حسبا و نسبا بر همه برترى دارند...)). آنگاه به احاديث ثقلين مى پردازد و بر لفظ ((و عترتى اءهل بيتى )) تاءكيد و روايات فراوانى در اين زمينه نقل مى كند و مى افزايد: ((ما بقى سخن را در ذيل آيه تطهير آورديم )).(542)
در ذيل آيه تطهير (سوره احزاب 33: 33) اين گفته را كه اين آيه تنها درباره زنان پيغمبر نازل شده در درجه دوم اعتبار مى داند؛ گرچه سبب نزول آيه باشد و شمول آيه را ارجح مى شمارد. آنگاه به روايات انبوهى كه حديث پنج تن آل عبا را مطرح كرده است مى پردازد و آنها را از طرق متعدد - كه بيشتر صحت سند دارند - به تفصيل نقل مى كند و در تاءييد آن به حديث ثقلين (و نظريات مختلف مربوط به آن ) نيز مى پردازد.(543) كسى از مفسران عامه را نديدم كه درباره آن ، بدين گستردگى سخن بگويد.
با اين وصف ، شيخ او ابن تيميه در حديث مربوط به تفسير ((قربى )) به ((قرباى پيامبر)) تشكيك و در نهايت آن را تكذيب مى كند و مى گويد: چنين حديثى اصلا در كتب معتبر وجود ندارد.(544) با آنكه ابن كثير اين معنا را از طريق بخارى از سعيد بن جبير و نيز از سدى ، از طبرى ، درباره حديث مربوط به ماجراى امام سجاد (عليه السلام ) و مرد شامى - بدون ترديد در سند - نقل مى كند.
همچنين حديث ثقلين را در رابطه با ثقل اصغر (عترت ) انكار مى كند و دلالت آن را بر فرض صحت ، مورد مناقشه قرار مى دهد؛(545) با آنكه ابن كثير اين روايت را نيز به طرق مختلف و با صراحت كامل مى آورد؛ ولى - ابن تيميه - در خصوص آيه تطهير، نتوانسته است ايرادى بگيرد و تنها راه تاءويل را پيش گرفته است .(546)
از اين گونه موارد كه ابن تيميه بى پروا و بدون مبنا به رد و نقض احاديث صحاح پرداخته است بسيار است .
18. تفسير ثعالبى (الجواهر الحسان )
ابوزيد، عبدالرحمان بن محمد بن مخلوف ثعالبى (547) (متوفاى 876)؛ اين تفسير خلاصه تفسير ابن عطيه ((المحرر الوجيز)) است . از آنجا كه تفسير ابن عطيه در بلاد مغرب اسلامى از جايگاه مهمى برخوردار بود و در ميان علم و دانشمندان آن ديار دست به دست مى گشت ؛ ثعالبى آن را خلاصه كرد. او روايات تفسيرى بيشترى از ((تفسير طبرى )) برگزيده و نكات ادبى و قرائات را نيز - به طور كوتاه - آورده است ولى شواهد شعرى ابن عطيه را به جهت رعايت اختصار حذف كرده است . وى از كسانى است كه نتوانسته اند خود را از چنگال نيرومند اسرائيليات نجات دهند؛ و اسرائيليات ، در جاى جاى تفسيرش راه يافته است ؛ گرچه گاهى به اسرائيلى و بى اعتبار بودن داستانى كه آورده است نيز اشاره مى كند. اين تفسير از اين جهت كه خلاصه اى از عمده ترين تفاسير سلف است مفيد و در حد خود ارزشمند است .
19. الدر المنثور
جلال الدين ابوالفضل ، عبدالرحمان بن ابى بكر بن محمد سيوطى (متوفاى 911)؛ اصل او از خانواده اى بود كه در شهر اسيوط (شهرى در صعيد علياى مصر) مى زيستند. گفته اند: در اصل فارس بوده و در بغداد سكونت داشته اند و سپس به مصر مهاجرت كرده اند.
جلال الدين سيوطى از كودكى نبوغ خود را در حفظ و تحصيل علم نشان داد. وى در سن هشت سالگى آموختن قرآن را به پايان رسانيد. استادان و شاگردان او بيشمارند. او بيش از پانصد تاءليف دارد كه از لحاظ تنوع و گستردگى كم نظير است . خود چنين مى گويد: ((دويست هزار حديث از بردارم و اگر بيشتر مى يافتم بر آن مى افزودم . وى آگاه ترين مرد زمان خويش ‍ به حديث شناسى و شناخت ابعاد آن - متنا و سندا - به شمار مى رفت . تاءليفات او از هر نظر ارزشمند، مفيد و مورد توجه همگان بوده است . او كوششهاى متقدمين را در رشته هاى مختلف حديث و تفسير و علوم قرآنى به سبك جالبى گرد آورده و متون بسيارى را كه در دسترس نبوده ، يكجا در اختيار دانشدوستان قرار داده است و مى توان گفت كتب وى - بويژه در تفسير و علوم قرآنى - دايرة المعارفى قرآنى به شمار مى رود و مراجعه كننده را تا حدود زيادى بى نياز مى سازد. سيوطى ، همانند علامه مجلسى و فيض ‍ كاشانى و سيد عبدالله شبر، كارى گسترده و فراگير انجام داده است .
وى نخست بر اساس نقل روايات از سلف و با اسانيد متصل ، تفسيرى به نام ((ترجمان القرآن )) نوشت ؛ سپس به اختصار و نيز حذف اسانيد آن پرداخت و تنها به ذكر صاحب كتاب مرجع اكتفا نمود. تفسير ((الدر المنثور)) نتيجه همين كار است و نامى است كاملا متناسب ؛ زيرا روايات منقول در ذيل هر آيه ، بدون نظم و دسته بندى و اظهار نظر يا جرح و تعديل است و مانند گوهرهايى از هم پاشيده ، در اين تفسير پخش گرديده است ؛ و همان وصفى كه سعدالدين تفتازانى درباره كتابهاى شيخ عبدالقاهر جرجانى كرده است : كاءنها عقد قد انفصم فتناثرت لئاليه (548) درباره اين تفسير نيز صادق است .
اين تفسير، انباشته از آثار قدماست و براى مراجعه كنندگان ، منبع سرشارى به شمار مى آيد.
دو نكته قابل توجه ؛ درباره اين تفسير بايد به دو نكته - يكى مثبت و ديگرى منفى - توجه داشت :
نكته مثبت آنكه ، مؤ لف محترم بدون هيچ گرايشى انحرافى ، به جمع آورى اين آثار همت گماشته و با خلوص نيت ، تا آنجا كه توانسته است از منابع معتبر به نقل احاديث و نيز آراء و اقوال پيشينيان پرداخته است ، بدون آنكه گرايش خاصى او را به اين كار واداشته باشد يا خواسته باشد اعمال غرض ‍ كند؛ بنابراين ، مراجعه كنندگان با خاطرى آسوده به اين منبع سرشار از گوهرهاى تابناك ، مراجعه مى كنند و هر يك ، گوهر مطلوب خود را به دست مى آورد.