تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۱۴ -


طبرى سپس بر مجاهد مى تازد كه اين سخن ، شديدا با ظاهر كلام خدا مخالف است ؛ و اضافه مى كند: ((از اين گونه تعابير در قرآن بسيار آمده است ، و هر كه چيزى از آن را انكار و راءى ديگرى اختيار كند، از او دليل مى خواهند و بايد به مجاهد گفت : چرا در جاهاى ديگر اين كار را پذيرفته اى و در اينجا نفى مى كنى ؟
و نيز اين سخن مجاهد مخالف حجت اجماع است - كه خطا بردار نيست و هرگز در آنچه نقل كرده اند دروغ ، راه ندارد - و براى اثبات تباهى قول كسى كه اجماع او را تخطئه كرده ، همين بس است )).(442)
البته روا نبود كه طبرى اين اندازه تندروى كند و درباره كسى چون مجاهد كه دست پرورده ابن عباس است ، تا اين حد جفا كند و او را به مخالفت با اجماع امت متهم سازد يا او را مخالف كتاب خدا بداند.
آرى ، از كسى چون طبرى كه محدثى ظاهرنگر بيش نيست و در تفسير و نقل حديث همچون حشويه رفتار مى كند، بيش از اى انتظار نمى رود.
بايد گفت : مجاهد، سخنى گفته است كه امروزه همه مى گويند و از ديرباز، محققان روشن نگر مى گفته اند؛ گرچه گوش دل اشعرى مسلكان آن روزگار تاب شنوايى آن را نداشت .
رويكرد طبرى نسبت به گزيده هاى كلام عرب ؛ قبلا اشاره شد كه رويكرد طبرى به اشعار و ضرب المثلهاى عرب يكى از ويژگيهاى وى به شمار مى رود و نمودار توان گسترده وى در لغت و ادب عرب است . او در جاى جاى تفسير خود، براى فهم واژگان مشكل قرآنى به مجموعه اى از اشعار و سخنان برجستگان عرب روى آورده است كه اگر گردآورى شود، يكى از بهترين كتب غريب القرآن به شمار مى آيد؛ مثلا براى تبيين مفهوم ((سواء)) در آيه سواء عليهم اءاءنذرتهم اءم لم تنذرهم لا يؤ منون (443) كه معناى تعادل و يكسان بودن را مى رساند، به شعر عبدالله بن قيس ((رقيات )) تمسك جسته است :

تعذبنى الشهباء نحو ابن جعفر   سواء عليها ليلها و نهارها
شهباء: خشكسالى است كه شاعر را به رغم اراده اش ناچار كرده بود تا به سوى ((ابن جعفر)) روانه شود و چنان بر او فشار آورده بود كه شبانه روز، يكسان حركت كرده بود.
شاعر ديگرى مى گويد:
وليل يقول المرء من ظلماته   سواء صحيحات العيون و عورها
شبى چنان تاريك كه آدمى به خود مى گفت : يكسان است ديدگان سالم و معيوب ؛ زيرا كه هر دو از درست ديدن - در آن ظلمت شب - محروم بودند.(444)
همچنين در تبيين مفهوم ((ند)) در آيه ((فلا تجعلوا لله اءندادا))(445) مى گويد: ((اءنداد جمع نِدّ به معناى عدل (همتا) و مثل (همانند) است ؛ چنانكه حسان بن ثابت گفته است :
اءتهجوه و لست له بند   فشر كما لخيركما الفداء(446)
يعنى : همانند و همتاى او نيستى ؛ و هر چه نظير يا شبيه ديگرى باشد، ند (همتاى ) او محسوب مى شود)).(447)
از اين گونه استشهادهاى شعرى در تفسير طبرى فراوان است و قدرت ادبى او را مى رساند؛ با اين حال ، طبرى ، گاه خطا رفته و به سر حد منزل صواب نرسيده است ؛ مثلا در تبيين مفهوم ((تنور)) در آيه ((وفار التنور))(448) اقوال مختلف مفسران را آورده است ؛ به عنوان نمونه مى گويد: ((عكرمه و ضحاك از ابن عباس نقل مى كنند: مقصود از تنور، سطح زمين است . ديگرى گفته است : تنوير الصبح (روشنايى مداد) است .(449) قتاده گفته است : زمينهاى مرتفع را گويند كه از آنها آب جوشيد و سرازير شد. حسن بصرى مى گويد: تنور نان پزى بوده كه از سنگ بوده و از دوران حوا باقى مانده بود)).
پس از نقل اين اقوال مى گويد: ((برترين آنها گفته كسى است كه آن را به ((تنور نان پزى )) تفسير كرده است ؛ زيرا تنور در كلام عرب ، به همين معنا شهرت دارد و شايسته نيست كلام خدا را بر غير آنچه اشهر و اغلب معانى نزد عرب است تفسير و توجيه نمود؛ زيرا خداوند با عرب آنگونه سخن گفته كه مفهوم رايج آنها است )).(450)
اين در حالى است كه تنور در استعمال عرب ، در اصل ، به معناى رستنگاه آب است و چشمه سارها كه آب را آن بجوشد و فَوَران كند. به تالابهاى ميانه دشتها نيز تنور مى گويند. ابو عبيد قاسم بن سلام هروى (متوفاى 224) در كتاب ((الغريبين )) مى گويد: ((تنور در اين آيه ، چشمه سار معروفى است )). صاحب قاموس مى گويد: ((به جاى جوشيدن آب (چشمه سار) و جايى كه در دل دشت ، آب گرد آمده باشد (تالاب ) تنور مى گويند)) و از ازهرى نقل مى كند كه ((ذات التنانير)) (محلى كه داراى چشمه سارها است ) به دامنه كوهى در جانب غربى جزيرة العرب گفته مى شود.
ازهرى شعر راعى را شاهد مى آورد:
فلما علا ذات التنانير غدوة   تكشف عن برق قليل صواعقه (451)
در رابطه با قرائات ؛ طبرى ، همان گونه كه در فقه صاحبنظر و داراى مذهبى مستقل بود، در فن قرائات نيز زير نظر استادانى بزرگ تربيت يافت و صاحب اختيار گرديد و كتاب ((الفصل فى القرائات )) يا ((القرائات و التنزيل )) را در رابطه با اختلاف قراء و بيان حروف مورد اختلاف و جرح و تعديل آنها به رشته تحرير در آورد و بدين وسيله ، كاردانى و مهارت خود را در فن قرائات نشان داد. از نظر تلاوت و ترتيل قرآن نيز كم نظير بود؛ و اين تبحر و گستردگى اطلاع وى بر قرائات ، در سراسر تفسير وى نمودار است . در حدود 850 قرائت را در ذيل آيات ، مورد بحث و بررسى قرار داده و در برخى موارد پس از نقد و بررسى ، قرائت اصح و ارجح را بيان كرده است ؛ گرچه احيانا دچار اشتباه شده است .
مثلا در ترجيح قرائت ((ملك )) بر ((مالك )) مى گويد: ((هر كه ملك (پادشاه ) باشد، مالك نيز هست ؛ ولى هر كه مالك باشد، لزوما ملك نيست . از اين گذشته ، خداوند در آيه پيش (الحمد لله رب العالمين ) ملكوت خويش را بر همه عوالم بيان داشته است و اگر مالك بخوانيم موجب تكرار مى شود)).(452)
طبرى در اينجا سه اشتباه دارد: اول آنكه هر ملكى (پادشاهى ) مالك نيست ، و اصولا ملك بودن هيچ دلالتى بر مالك بودن ندارد. چه بسا ملك با قهر و غلبه سلطه يافته و غاصب باشد. دوم آنكه ، رب به معناى پروردگار، گستردگى حوزه پروردگارى او را مى رساند كه به معناى ملك (صاحب سلطه و اختيار) نزديكتر است تا به معناى مالك (صاحب ملك ). سوم آنكه ، عالمين مجازا - با علاقه محليت - به معناى جهانيان است نه جهانها.
در آيه وضو ... و امسحوا برؤ وسكم و اءرجلكم ...(453) قرائت ((جر)) را به دو دليل ترجيح مى دهد: اولا، به جهت قرب معطوف عليه (برؤ وسكم ). در صورت نصب ، چون عطف بر ((و اءيديكم )) مى باشد، عطف با فاصله خواهد بود؛ لذا ((جر)) بر ((نصب )) اولويت دارد. ثانيا، در صورت عطف بر ((رؤ وس )) ايجاب مسح مى كند، و مفهوم مسح چون فراگير است (رو و پشت پا را در بر مى گيرد) مسح و غسل - هر دو - را شامل مى گردد.(454)
در اينجا نيز به دو اشتباه بر مى خوريم : اول آنكه قرائت نصب ، بر محل ((برؤ وسكم )) عطف شده است و با ناديده گرفتن ((باء)) افاده مسح فراگير (تمامى روى پا) مى كند و گمان عطف به ((اءيديكم )) اشتباه محض ‍ است ؛ زيرا اساسا عطف با فاصله ، جايز نيست . دوم آنكه مسح فراگير هرگز مفهوم غسل را در بر ندارد.
گرايش مذهبى ؛ ابو عبدالله ، محمد بن احمد ذهبى (متوفاى 748) او را با عنوان ((يكى از پيشوايان بزرگ اسلام و فردى مورد اعتماد)) ياد مى كند و درباره او مى گويد: ثقة صادق ، فيه تشيع و موالاة لا تضر(455) او را به وثاقت و صداقت لهجه وصف مى كند و اضافه مى كند: در جود او تشيع و موالاة (ارادتمندى نسبت به خاندان نبوت ) يافت مى شود كه به مقام شامخ وى زيان نمى رساند.(456)
وى درباره حديث غدير، تاءليفى در دو مجلد دارد كه روايات و طرق و اءسناد حديث غدير را در آن گرد آورده است . تاءليفى ديگر نيز درباره حديث ((طير مشوى ))(457) كه يكى از بزرگترين فضايل امير مؤ منان على (عليه السلام ) محسوب مى شود دارد و در آن ، تمامى طرق و اسناد اين حديث را جمع آورى كرده است .(458)
ياقوت حموى مى گويد: ((طبرى ، كتاب ((احاديث غدير خم )) را در پى تكذيب يكى از مشايخ بغداد(459) نوشت كه مى گفت : اين حديث دروغ است ؛ زيرا على (عليه السلام ) در آن هنگام در يمن به سر مى برده است . ابو جعفر طبرى پس از شنيدن اين گفتار به نوشتن كتاب ياد شده همت گماشت . او در اين كتاب ، ابتدا فضايل امير مؤ منان را ياد مى كند؛ سپس به گردآورى طرق و اسناد حديث غدير پرداخته است . ياقوت مى گويد: ((موقعى كه اين كتاب را نوشت گروه زيادى از شيعيان بغداد گرد او آمدند تا نوشته . او را استماع كنند... براى متهم نشدن به رافضى بودن ، صفحاتى در فضائل شيخين بر آن افزود. سپس با درخواست عباسيان رساله اى در فضائل عباس نگاشت كه از اين كار خسته شد و ديگر به اين گونه درخواستها پاسخ نداد)).(460)
ياقوت مى گويد: ((چون وى متهم به تشيع بود، از بيم گستاخى عامه ، او را در شب به خاك سپردند.))(461)
او برخلاف حنبليان خدا را از صفات جسمانى منزه مى دانست ؛ از اين رو با وى به ستيز برخاستند و تهمتهاى نارواى فراوان به وى بستند.
گروهى از مشايخ حنبلى - پس از بازگشت وى از طبرستان (462) نزد او آمده ، مسائلى از وى پرسيدند؛ از جمله درباره معناى آيه ((الرحمان على العرش استوى ))(463) كه معتقد بودند يعنى خداوند بر سرير عرش لميده است ! از او سوال كردند. گفت : چنين چيزى محال است و اين شعر را خواند:
سبحان من ليس له اءنيس   و لا له فى عرشه جليس (464)
حنبليان و اهل حديث با شنيدن اين سخن به او هجوم آورده ، قلمدانهاى خود را به او پرتاب كردند؛ و مى گويند هزارها نفر گرد آمدند و وى فرار كرد و به خانه خود پناه برد، خانه اش را سنگباران كردند؛ چنانكه انبوه سنگها همچون تلى در جلوى خانه ، راه را بر او بست و او در خانه زندانى شد. آنگاه عمال حكومت دخالت كردند و دستور دادند سنگها را بردارند و مردم را متفرق سازند.(465)
با اين وصف ، گاه مى بينيم در تفسيرش گزارشى دارد كه پيوند او را با اهل بيت زير سوال مى برد. شايد تحت تاءثير محيط آن روز قرار گرفته باشد؛ بويژه به اين دليل كه تفسير وى در آن هنگام مورد توجه عموم بود و بهترين تفسيرى بود كه در آن عهد عرضه شد و مورد استقبال همگان قرار گرفت .(466)
به هر تقدير، گاه در اين تفسير با ارزش به اين نارواييها بر مى خوريم ؛ از جمله ، صاحب اين تفسير، در ذيل آيه مودت مى كوشد تا ((الا المودة فى القربى ))(467) را به بستگان فاميلى پيامبر (قريش ) تفسير كند و مى گويد: ((پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از قبيله خود ((قريش )) درخواست مى كند تا به جهت همبستگى فاميلى كه با آنان دارد، او را حمايت كنند و مورد مهر و محبت قرار دهند و آنان گرچه دعوت او را نپذيرفتند، نمى بايست پيوند خود را با او ناديده بگيرند. ((المودة فى القربى )) يعنى دوستى خود را به علت قرابت و پيوندى كه با من داريد نگاه داريد و حرمت نهيد)).
طبرى اين وجه را ترجيح داده و بهترين وجه دانسته است ؛ ولى از دو نكته مهم غفلت ورزيده است : نخست آنكه در اين آيه ، دوست داشتن خويشاوندان پيامبر، به عنوان اجر رسالت مطرح گرديده است : قل لا اءساءلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى ؛ از شما پاداشى نمى خواهم جز دوستى با بستگان (نزديك من )(468) كه اين هم نيز در جهت مصلحت خود امت است .
ناگفته روشن است كه پاداش رسالت از كسانى درخواست مى شود كه رسالت شخص را به عنوان يك عمل انجام شده با ارزش پذيرفته باشند؛ نه آنكه عمل او را سبب ويرانى و تباهى اسباب شوكت خود بدانند!
ديگر آنكه - پيامبر دستور گرفته است كه هرگز با مشركان و دشمنان خدا از در دوستى در نيايد و دست دوستى به سوى آنان دراز نكند: لا تتخذوا عدى وعدوكم اءولياء تلقون اليهم بالمودة .(469)
طبرى به موقعيت ((فى )) در آيه استناد كرده و ((قربى )) را مصدر گرفته است ؛ يعنى در جهت همبستگى و نزديكى ؛ و مى گويد: اگر مقصود بستگان نزديك پيامبر بودند، به حرف ((فى )) نياز نبود و بايد مى گفت : ((الا مودة القربى )).
كاش اين استدلال را نمى كرد تا به ضعف توان ادبى متهم نمى گرديد!(470)
زمخشرى - كه استاد شناخته شده ادب عربى است - در اين باره مى گويد: ((اين تعبير، مبالغه در امر را مى رساند؛ بدين مى ماند كه ((قربى )) محل و ظرف مودت قرار گرفته اند؛ چنانكه مى گويى : مرا در خاندان فلان ، جايى براى دوستى هست و در اين خاندان مرا ميل و رغبتى هست ؛ يعنى اين خاندان را جايگاه محبت و دوستى خود قرار داده اى )).
زمخشرى مى گويد: ((پس از نزول آيه ، مسلمانان از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند: اءقرباء تو كه خداوند دوستى با آنان را بر ما فرض كرده است ، كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزندشان )). روايات ديگرى از اين قبيل نيز مى آورد.(471) خداوند، زمخشرى را به جهت اين موضع گيرى درست و عالمانه پاداش خير دهد.
نيز در ذيل آيه ((و اءنذر عشيرتك الاءقربين ))(472) حديث مفصلى از مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) از طريق محمد بن اسحاق ، تاريخ نگار بزرگ صدر اسلام ،(473) نقل مى كند؛ بدين مضمون كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا غذايى فراهم شود و تمامى خويشاوندان خود را دعوت كرد. در آن جمع همه فرزندان و نوادگان هاشم و عبدالمطلب حضور يافتند. آنگاه به آنان فرمود: ((بهترين تحفه را براى شما آورده ام ؛ آنكه به خدا شرك نورزيد و تنها او را بپرستيد؛ و هر كه از شما در اجابت دعوت پيشى گيرد و مرا در اين امر يارى كند، وصى و جانشين و وزير من خواهد بود)). اين سخن را تكرار كرد ولى هيچيك جوابى ندادند و هر بار على (عليه السلام ) از جا بر مى خواست و لبيك مى گفت . در نهايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((حال كه چنين است ، بدانيد كه على ، خليفه و جانشين من مى خواهد بود و از هم اكنون مطيع و فرمانبردار وى باشيد)). ابو لهب و ديگران برخاستند و با تمسخر به ابو طالب گفتند: از هم اكنون تو را دستور داده تا فرمانبردار فرزندت باشى ! عبارت حديث چنين است : فاءيكم يوازرنى على هذا الامر على اءن يكون اءخى و وصيى و خليفتى فيكم ... كداميك از شما مرا در اين امر يارى مى كند تا برادر و وصى و خليفه من باشد؟)) و پس از آنكه همگى سكوت كردند و چيزى بر لب نياوردند، على برخاست و عرض كرد: ((اءنا يا نبى الله اءكون وزيرك عليه ؛ من ، اى پيامبر خدا ياور تو مى باشم )). آنگاه پيامبر فرمود: ان هذا اءخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اءطيعوا اين - على - برادر و وصى و خليفه من است ؛ از او فرمانبردارى كنيد)).
طبرى اين حديث را به طور كامل با همين عبارات در تاريخش آورده است ؛! ولى در تفسير آن را با ابهام آورده است ؛ بدين گونه فاءيكم يوازرنى على هذا الامر على اءن يكون اءخى وكذا وكذا. و گفته اخير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را چنين آورده است : ان هذا اءخى و كذا و كذا فاسمعوا له و اءطيعوا.(474)
اكنون اين سوال مطرح است كه چرا طبرى در تاريخ آشكارا واقعيت را گزارش كرده ولى در تفسير، راه ابهام گويى را پيموده است ؟ همان است كه قبلا اشاره شد. تفسير وى محطّ نظر همگان و عامه مردم بوده و از غوغاگران نادان هراس داشته است ؛ ولى اين ويژگى در تاريخش وجود نداشته و توانسته است آزادانه گزارش كند!
اين پديده ناگوار در كتاب ((حياة محمد)) نوشته دكتر حسين هيكل نيز ديده مى شود. در چاپ اول به طور صريح حادثه فوق را گزارش كرده ولى در چاپهاى بعد با گفتن ((كذا و كذا)) خود را از دست غوغاگران بى خرد رهانيده است ! امروزه اين گونه حاكميت تعصب كور شگفت آور است !
منابع تفسيرى طبرى ؛ ياقوت حموى در شرح حال وى وصف كاملى از تفسير او به دست مى دهد و مى گويد: ((او قرآن را كلمه به كلمه تفسير و اقوال صحابه و تابعان و اتباع تابعان را فراهم نموده و از سخنان بزرگان نحو و ادب كوفيان و بصريان بهره گرفته است و نيز متعرض اختلاف قرائات گرديده و در شؤ ون مختلف قرآن سخن گفته و در رد و نقض سخن اهل كلام قدم نهاده و بدين شيوه تا آخر قرآن را تفسير كرده است و در اين راه چنان دقت كرده و در جمع آورى اقوال و آراء سلف ، آگهى و دانش از خود نشان داده است كه هيچكس ياراى مقابله با او را ندارد. از كتابهاى تفسيرى كه تا آن زمان گرد آمده بود كاملا بهره گرفته است . از پنج طريق به ابن عباس سند دارد. به سعيد بن جبير از دو طريق و به مجاهد از سه طريق و گاهى بيشتر، به قتاده از سه طريق ، به حسن بصرى از سه طريق ، به عكرمه از سه طريق ، به ضحاك از دو طريق و به عبدالله بن مسعود از يك طريق . از تفسير عبدالرحمان بن زيد بن اسلم و تفسير ابن جريج و تفسير مقاتل بن حيان نيز سود برده است ؛ جز احاديث مشهورى كه از ديگر مفسران و محدثان گرفته است . از كتابهاى ادبى مانند كتاب كسائى و كتاب فراء و اخفش و ابو على قطرب نيز هنگام ضرورت بهره گرفته است )).(475) اضافه بر آن ، از كتاب ابو حمزه ثمالى در تفسير و كتاب عبدالرزاق صنعانى و ديگر كتب تفسيرى پيش از خود، جز آنچه فاقد اعتبار دانسته ، استفاده فراوان كرده است . به گفته ياقوت حموى اين تفسير پر حجم و پر محتوا را در مدت هفت سال (290 - 283) به پايان رسانيده است ، كه از پشتكار و عمل بى وقفه او حكايت مى كند. بدين سبب امروزه و براى هميشه جامع ترين پشتوانه تفسيرى و حاوى آراء و اقوال قدما شمرده مى شود و به همين جهت تا اين اندازه و تا حدودى گسترده و همه جانبه درباره آن سخن گفتيم البته كه اين شايستگى را داشت .
10. تفسير عياشى
ابوالنضر، محمد بن مسعود بن عياش سلمى سمرقندى (متوفاى 320) از محدثان بزرگ به شمار مى رود. او نزد گروهى از مشايخ كوفه و بغداد و قم حديث فراوان آموخت . خانه او جايگاه بحث و دانش و محل رفت و آمد پويندگان علم حديث بود؛ چنانكه در آنجا برخى مى نوشتند؛ برخى مقابله مى كردند؛ برخى مى خواندند و برخى به نقد و بررسى مى پرداختند. وى تمامى مبلغ سيصد هزار دينارى را كه به ارث برده بود، در راه تحصيل علم و نشر آن صرف نمود. مى گويند: او در شرق بلاد اسلامى بيشترين بهره را از علم و ادب و فضل و بينش و بزرگوارى داشت . وى دو نشست داشت ؛ يكى براى خواص و ديگرى براى عامه مردم . ابن نديم مى گويد: ((او از قبيله بنى تميم است و از فقهاى شيعه اماميه و در فزونى دانش ، يگانه روزگار خويش ‍ بود و كتابهاى وى در نواحى خراسان منزلتى رفيع داشت .
او شَيْخ ابو عمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى - صاحب كتاب رجال - مى باشد. بيش از دويست كتاب و رساله نوشته است . وى در جوانى عامى مذهب بود؛ سپس به تشيع گرويد و در خدمت به اسلام كمر همت بست و با كثرت تاءليفات و فزونى دانش خويش خدمات شايانى به اسلام نمود.
عياشى تفسير نفيسى دارد كه سخن راستان (ائمه اطهار (عليهم السلام )) را در آن گرد آورده و بسيار ارزنده و سودمند است . روايات را با سند و در كمال دقت و اعتبار آورده است و تا پايان قرآن را در برگرفته است ؛ اما اين تفسير به طور كامل به ما نرسيده است . برخى نيز از روى غفلت سندهاى آن را حذف كرده و تنها به اولين راوى حديث از امام اكتفا كرده اند و براى اين كار نارواى خود، عذر ناموجهى ارائه كرده اند؛ بدين مضمون كه چون در اين ديار كسى را نيافتيم كه داراى سماع و اجازه از مولف باشد، از اين رو سندهاى آن را حذف كرديم . علامه مجلسى مى فرمايد:
عذر بدتر از گناه همين است .
از اين تفسير تنها قسمت اول وجود دارد؛ تا پايان سوره كهف و قسمت ديگر مفقود شده است و هم اكنون مى توان اندكى از بخش مفقود شده را در منقولات متقدمين از كتاب وى كه نسخه كامل نزد آنان وجود داشته است يافت ؛ از جمله حاكم حسكانى نيشابورى در كتاب ((شواهد التنزيل )) كه بوفور از تفسير كامل عياشى (تا آخر قرآن ) نقل مى كند. وى از بزرگان قرن پنجم و شيخ مشايخ علامه طبرسى صاحب ((مجمع البيان )) است . علامه طبرسى در تفسيرش - با يك واسطه - از حاكم حسكانى روايات زيادى آورده است . عمده آنكه در كتاب ((شواهد التنزيل )) بسيارى از سندهاى از بين رفته ، يافت مى شود.(476)
به عنوان نمونه در حديث شماره 485(477) ذيل سوره بقره چنين آورده است : عن سلام بن المستنير عن اءبى جعفر (عليه السلام ) قال ... كه در ((شواهد التنزيل )) (ج 1، ص 104) سلسله راويان پيش از وى چنين آمده است : اءبو النضر العياشى عن حمدويه عن محمد بن الحسين بن الخطاب عن الحسن بن محبوب عن اءبى جعفر لاحول عن سلام بن المستنير...
نيز در حديث شماره 486 ذيل سوره بقره آورده است : عن اءبى بصير عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال ... كه در ((شواهد التنزيل )) بدين صورت است : اءبو النضر العياشى عن جعفر بن اءحمد عن حمران و العمركى عن العبيدى عن يونس عن اءيوب بن حر عن اءبى بصير عن اءبى عبدالله ...
حديث شماره 177 ذيل سوره آل عمران (478) را چنين آغاز كرده است : عن الاءصبغ ابن نباته عن على (عليه السلام )... در حالى كه ((شواهد التنزيل )) بدين صورت است : اءبو النضر العياشى عن محمد بن اءحمد بن محمد بن عيسى عن الحسين ابن سعيد عن بعض اصحابنا عن محمد بن زريع عن الاءصبغ بن نباته ...
از روى اين موارد مى توان سلسله اسناد روايات ديگرى را كه راوى اول آنها يكى است به دست آورد.
روش وى در تفسير؛ عياشى آيات را همراه با احاديث منقول از اهل بيت (عليهم السلام ) آورده است ؛ چه در تفسير و چه در تاءويل آيات ؛ و بدون جرح و تعديل گذشته است و نقد و بررسى آن را بعهده سند ذكر شده همراه روايت كه با كمال تاءسف حذف گرديده اند واگذاشته است ؛ و در ضمن ، به برخى از قرائات نادر منسوب به ائمه كه در كتابهاى ديگر با سندهاى ضعيف آورده شده و يا مرسل و فاقد حجيتند اشاره كرده است . بايد توجه كرد كه هيچ لفظ و كلمه و حتى اعراب و حركات قرآن بدون تواتر قابل اثبات نيست ؛ و اين مساءله مورد اجماع امت است ؛ مثلا در خصوص آيه حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و قوموا لله قانتين (479 ) با ذكر روايتى ، به امام باقر (عليه السلام ) نسبت مى دهد كه چنين قرائت كرده است حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى وصلاة العصر و قوموا لله قانتين آنگاه فرموده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز چنين قرائت مى كرد. مقصود از صلاة وسطى نماز ظهر است .(480)
در اين باره - كه مقصود از صلاة نماز ظهر است - روايات ديگرى آورده و در پايان ، روايتى را در تاءويل آيه آورده است . بدين مضمون كه نمازهاى پنجگانه كه محافظت بر آنها واجب است ، پيامبر و على و فاطمه و دو فرزندشان و مقصود از ((قوموا قانتين )) به اطاعت ائمه برخاستن است .(481)
همچنين درباره ((السبع المثانى ))(482) از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه مقصود، سوره حمد است ؛ سپس به تاءويل آيه مى پردازد و رواياتى مى آورد كه ناظر به بطن آيه است و ((السبع المثانى )) را به امامان معصوم تاءويل مى كند و مى افزايد: ((در حديث (مرسل و مرفوع ) چنين آمده است كه ظاهر آيه ، سوره حمد است ولى باطن آيه فرزند فرزند است و هفتمين آنان امام قائم است )).(483)
در اينجا روايات درهم و نامفهومى آورده است كه طبق هيچ ضابطه اى قابل درك نيست ؛ و در جاى خود يادآور شديم : شرط صحت تاءويل و پى بردن به بطن آيه ، هماهنگى ميان ظاهر و باطن است ؛ به گونه اى كه تاءويل يا بطن آيه ، مفهومى فراگير باشد كه از دل آيه بيرون آورده شود، كه اين ويژگى در روايات ياد شده وجود ندارد. والله العالم .