در پايان سوره عبس ، بدون
مناسبت آمده :
قال
النبى صلى الله عليه و آله و سلم : نزل القرآن فى ليلة القدر جميعا كله
من اللوح المحفوظ الى السفرة من الملائكة فى السماء الدنيا، ثم اءخبر
(الله ) به جبرائيل فى عشرين شهرا، ثم اءخبر به جبرائيل النبى (عليهما
السلام ) فى عشرين سنة .(405)
اين روايت بدين صورت ، كاملا غريب است ؛ و اين در حالى است كه خود او
در تفسير سوره قدر، به گونه ديگر آورده ، مى گويد:
انا
اءنزلناه
(406) يعنى القرآن . اءنزله الله من اللوح المحفوظ الى
سماء الدنيا، الى السفرة ، و هم الكتبة من الملائكة . و كان ينزل تلك
الليلة من الوحى ، على قدر ما ينزل به جبرائيل على النبى صلى الله عليه
و آله و سلم فى السنة كلها الى مثلها من قابل ، حتى نزل القرآن كله فى
ليلة القدر من شهر رمضان من السماء.(407)
در روايت نخست ، تمامى قرآن يكجا در شب قدر بر آسمان اول نازل گرديده ،
سپس در مدت بيست ماه بر جبرائيل ، و پس از آن در مدت بيست سال بر دست
جبرائيل بر پيامبر نازل گشته است ، و در روايت دوم ، در هر شب قدر هر
سال ، به اندازه همان سال از آسمان بر پيامبر نازل مى گرديد!
خلاصه ، علاوه بر غرابت حديث نخست ، با حديث دوم در تعارض است .
در اين گونه موارد مشكوك ، احتمال مدسوس بودن مى رود كه با دست راوى
نخست يا ديگران بر تفسير مقاتل افزوده شده است . دليل بر آن ، آنكه هيچ
يك از مفسرانى كه بنابر استيعاب داشته اند، چنين مطالبى را نه از مقاتل
و نه از تفسير وى ، نقل نكرده اند.
آرى ، همان بلايى كه بر تفسير على بن ابراهيم قمى آمده و بر دست راوى
آن دگرگونى در آن رخ داده ، عينا بر تفسير مقاتل نيز آمده و دچار
دگرگونى و احيانا بى اعتبارى گرديده است ؛ ولى در مجموع - با قطع نظر
از موارد مشكوك يا مدسوس - تفسيرى شيوا و ارزشمندى است و يكى از كهن
ترين و سرشارترين ذخاير ميراث فرهنگى اسلام است ؛ گوهرهاى ناب آن براى
فرهيختگان به خوبى تابناك ، و تشخيص آن از ناروا براى اهل تحقيق به
آسانى ميسور. لذا اين تفسير، امروزه براى پژوهندگان مسائل قرآنى و
تفسير، غنيمتى ارزنده است .
دكتر شحاته مى گويد: ((درباره او هر چه گفته
اند؛ ولى درباره تفسيرش همگى او را ستوده اند، بويژه مقام علمى و
شخصيت او جاى ترديد نيست ، و امروزه ، نبايد غفلت كنيم و از چنين ميراث
ارزنده اى چشم بپوشيم . آرى ، در جهت منقولات وى بايد دقت نمود؛ ولى در
جنبه عقلانى تفسيرش همچون دريايى خروشان است كه از همه پيشى گرفته
است و - طبق گفته شافعى - كسى را بر او پيشى نيست .
اگر ما از تفسير مقاتل غفلت ورزيم همانا قسمت بزرگى از ميراث فرهنگى و
فكرى خويش را از دست داده ايم ؛ بلكه اولين دست آورد تفسير عقلانى را
از دست داده ايم كه امروزه ، جهانيان به افتخارات گذشته خود مى نازند و
در احياى آن مى كوشند)).(408)
لذا بسى جفا است كه اين تفسير گرانقدر را به طور كامل ، بى اعتبار جلوه
دهيم ، و بى اعتبارى آن را معلوم سهل انگارى و سستى كار مقاتل بدانيم ؛
چنانكه فؤ اد سزگين چنين قضاوت بى جايى را درباره او روا داشته است .
مى گويد: ((تفسير وى چندان مورد اعتبار نبوده ؛
زيرا عنان كلام را به دست خيال پردازى سپرده ، و هر كجا كاستى داشته از
منقولات اسرائيلى عاريت گرفته است . علاوه كه سند منقولات خود را بيان
نمى دارد)).(409)
اين يك گونه قضاوت عارى از تحقيق و عجولانه استكه از مستشرقان دور نيست
!
بارى ، دكتر عبدالله محمود شحاته - اخيرا - اين اثر ارزنده را احيا
نموده و نسخه هاى متعدد آن را از كتابخانه هاى جهان جمع آورى كرده ،
تصحيح و تعليق و تحقيق مناسب را انجام داده و در پنج مجلد به چاپ
رسانده است كه چهار مجلد آن اصل تفسير همراه با متن قرآن و مجلد پنجم
گزارشى گسترده از تفسير و شرح حال مفسر و آثار علمى وى است .
گرايش عقيدتى مقاتل در
تفسير؛
وى انسانى آراسته و دانشمند و فردى صالح و با گرايشى سالم به
مسائل اسلامى از جمله تفسير قرآن مى نگريست ؛(410)
و همين گرايش عقيدتى سالم وى او را به سوى ارادتمندى به خاندان نبوت
سوق داده بود؛ از اين رو در تفسير قرآن هر جا كه مرتبط به فضايل اى
خاندان مى شد از جاده انصاف منحرف نمى گرديد؛ چيزى كه در جاى جاى تفسير
وى بخوبى جلوه گر است .
مثلا در ذيل آيه
و
المؤ منون و المؤ منات بعضهم اءولياء بعض
(411) مى گويد: ((يعنى
اءصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم منهم على بن ابى طالب
(عليه السلام ))).(412)
اينكه بالخصوص نام مولا امير مؤ منان را جدا از صحابه يادآور مى شود،
دليل بر اخلاص وى به اين بزرگوار است كه طبق روايات بسيارى : هر جا در
قرآن از مومنان ياد مى شود، على (عليه السلام ) در راءس و سرور و مقصود
نخستين مى باشد.
حاكم حسكانى در كتاب ((شواهد التنزيل
)) نزديك به 20 روايت با سندهاى معتبر و متعدد
از بزرگان صحابه - امثال حذيفه و ابن عباس - و تابعان - امثال عكرمه و
مجاهد - مى آورد كه همگى گفته اند:
ما
نزلت فى القرآن ((يا اءيها الذين آمنوا))
الاكان لعلى لبها و لبابها. ((الا كان على
اءميرها و شريفها)). الا و على راءسها و
اءميرها. مجاهد مى گويد:
كل
شى ء فى القرآن يا اءيها الذين آمنوا فان لعلى سبقه و فضله .
ابن عباس مى افزايد: ((بسيار شده كه خداوند
اصحاب را مورد عتاب قرار داده ، جز على بن ابى طالب كه همواره به نيكى
از او ياد كرده است .))(413)
پس اگر مقاتل بن سليمان ، در آيه فوق الذكر، مولا امير مؤ منان (عليه
السلام ) را بالخصوص نام مى برد رهى درست رفته است و بى جهت برخى
ناراحت شده ، خرده گرفته اند كه چرا نام على را بالخصوص ياد مى كند.(414)
در ذيل آيه
و
اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة
(415) مى گويد:
و
اتقوا فتنة تكون من بعد، يحذركم الله ، تكون مع على بن اءبى طالب . لا
تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ، فقد اءصابتهم يوم الجمل ، منهم طلحة و
الزبير.(416)
فتنه مورد تحذير را همان جنگ جَمَل مى شمرد، و طلحه و زبير را معركه
گردان اين فتنه مى داند. فتنه در اينجا به معناى آزمايشى است كه گروهى
نتوانستند به سلامت از آن برهند.
در آيه
اءفمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون
(417) مومن را به مولا امير مؤ منان (عليه
السلام ) تفسير مى كند و فاسق را به وليد بن عقبة بن اءبى معيط اءموى ،
برادر ناتنى عثمان بن عفان و چنين مى گويد: ((اءفمن
كان مومنا))؛ يعنى عليا (عليه السلام )
((كمن كان فاسقا))؛ يعنى
الوليد)).(418)
در ذيل آيه
انما
وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة
و هم راكعون
(419) مى گويد: ((عبدالله
بن سلام و يارانش - پس از پايان نماز ظهر - خدمت پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم عرض كردند كه يهوديان - به جهت اسلام آوردن ما - از ما
دورى مى جويند و از گفتگو با ما خوددارى مى كنند، و ما اكنون دوست و
همرازى نداريم جز آنكه درون مسجد بنشينيم و با ديگران رابطه نداشته
باشيم ! در اين هنگام اين آيه نازل گرديد و پيامبر بر آنان خواند، و
آنان خرسند گرديدند.
در آن عهد، با دستور پيامبر، رسم چنان بود كه پس از پايان نماز ظهر و
تا هنوز وقت نماز عصر نرسيده ، مسلمانان در مسجد به نوافل و نمازهاى
مستحبى مى پرداختند.
پيامبر، در آن هنگام برخاسته تا از مسجد بيرون رود، مشاهده كرد فقيرى
از مسجد بيرون مى رود و سپاس خداى را به جا مى آورد. پيامبر او را
فراخواند و از او پرسيد: كسى به تو چيزى داده است ؟ گفت : آرى . فرمود:
چه كسى ؟ گفت : آن كه در آنجا ايستاده نماز مى خواند - و به على رضوان
الله عليه اشاره كرد - و انگشترى به من داد. حضرت به او فرمود: در چه
حالتى بود كه اين انگشتر را به تو داد؟ گفت : در حال ركوع ! در اين
هنگام ، پيامبر شادمانه تكبير گفت : و فرمود: سپاس خداى را كه على را
بدين كرامت اختصاص داد)).
مقاتل در ادامه آيه مى آورد:
و من
يتولى الله و رسوله و الذين آمنوا يعنى على بن ابى طالب (عليه
السلام ) ((فان حزب الله هم الغالبون
))؛(420)
يعنى شيعة الله و رسوله و الذين آمنوا هم الغالبون . فبداء بعلى بن
اءبى طالب قبل المسلمين .(421)
اين داستان با شيوه هاى گوناگون نقل شده و تاب تحمل آن را از برخى
ربوده است و تلاش كرده اند تا از لفظ عموم آيه ، شاهد بر نفى اختصاص
بگيرند.(422)
ولى اين گونه كه مقاتل آورده و برداشت كرده ، كاملا شيوا و برداشتى
متناسب است ؛ زيرا همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
، از تقارن ميان نزول آيه و عمل انجام شده از جانب على ، يك گونه فضيلت
براى على (عليه السلام ) شناخت و او را سرمنشاء ولايت مومنان و سرسلسله
اين رشته الهى دانست ؛ مقاتل نيز با همين استنباط عميق از آيه و تقارن
مبارك آن با خاتم بخشى مولا امير مؤ منان ، على را نقطه آغاز شمول آيه
گرفت :
فبداء بعلى بن اءبى طالب قبل المسليمن ! و اين فرخنده فال نيكى
است كه به نام آن حضرت ثبت گرديد!
از اين رو هيچگونه منافاتى ميان عموم لفظ آيه و اختصاص فضيلت آن به
مولا امير مؤ منان نمى باشد، كه تاب تحمل آن را از برخى ربوده باشد!
دكتر شحاته از بى تابى مى گويد: ((از دو جهت مى
توان بر مقاتل خرده گرفت : نخست آنكه لفظ آيه عام است و شامل تمامى
مومنان مى گردد ولى مقاتل ، آن را به على اختصاص داده است !(423)
ديگر آنكه رواياتى را كه فضيلت برخى آيات را به على و خاندان او اختصاص
مى دهد، بر ديگر روايات ترجيح مى دهد، با آنكه سند آنچه پسند كرده ضعيف
و سند ناپسند او صحيح تر است )).(424)
دكتر شحاته براى مثال ، حادثه پيام برائت از مشركين كه پيامبر آن را بر
دست ابوبكر فرستاد و سپس از او پس گرفت و بر دست على فرستاد را شاهد
آورده ، مى گويد: ((مقاتل ، تنها اين روايت را
نقل كرده ، در صورتى كه بخارى گفته : پيامبر، على را همراه ابوبكر
روانه كرد... روشن است كه گفته بخارى صحيح تر است ))!؟(425)
ملاحظه مى شود كه اين مرد، چگونه از بى تابى برخود مى تابد! آنچه بخارى
و ديگران (طبرى ، سيوطى ، احمد بن حنبل ، ترمذى و ديگر مفسران و اهل
حديث ) گفته اند غير از اين نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
پس از روانه ساختن ابوبكر، على (عليه السلام ) را به دنبال او
فرستاد، تا ابلاغ بر دست او انجام گيرد، و همگى گفته اند كه ابوبكر
رياست گروه را بر عهده داشت ؛ ولى ماءمور تبليغ پيام ، على (عليه
السلام ) بود و او بود كه پيام را رساند. همگى نيز اتفاق نظر دارند كه
پيامبر، سبب تغيير در پيامرسان را چنين فرمود كه دستور آمده اين پيام
را خود يا يكى از بستگانت برسان ؛ لذا على (عليه السلام ) را فرستاد تا
او پيام را برساند.
لذا گفتار بخارى - كه به گمان شحاته صحيح تر است و آن را ابن كثير
آورده - تفاوتى با گفته مقاتل و ديگران ندارد!؟(426)
7. تفسير ابوالجارود
زياد بن منذر همدانى كوفى خارفى . وفات او را بين سالهاى 150 تا
160 گفته اند. او از بسيارى از تابعان مانند عطيه عوفى ، اصبغ بن نباته
، حسن بصرى و عبدالله بن حسن روايت دارد و از اصحاب امام ابو جعفر
الباقر (عليه السلام ) شمرده مى شود و از وى تفسيرى دارد كه در تفسير
منسوب به على بن ابراهيم قمى از ابتداى سوره آل عمران تا پايان قرآن
آمده است . درباره وى و رفتار و پندارش پيش از اين سخن گفتيم .(427)
8. تفسير عبدالرزاق
صنعانى
عبدالرزاق بن همام بن نافع حميرى صنعانى
(428) (متوفاى 211) دست پرورده و تعليم يافته مَعْمَر
بن راشد (متوفاى 153) و از طريق او، تفسير و حديث را از ابن جُرَيج و
سفيان بن عُيَيْنه و ديگر تابعان بزرگ فرا گرفته اس . احمد بن حنبل و
يحيى بن معين و ديگر نخبگان اهل حديث از وى روايت دارند. وى علاوه بر
موسوعه
(429) حديثى بزرگ ((الجامع
الكبير فى الحديث ))، تفسيرى دارد كه از منابع
اصيل تفاسير نقلى پس از وى است .
اين تفسير، به صورت ناپيوسته ، آيه هايى از هر سوره را به با آوردن يك
يا چند نقل كوتاه تفسير كرده است ؛ مثلا در تفسير سوره حمد، تنها
((يوم الدين )) را به روز
جزا، و ((المغضوب عليهم ))
را به يهود و ((الضالين ))
را به نصارى تفسير كرده است و بقيه سوره رها شده است . همچنين در هيچيك
از ديگر سوره ها استيعاب نشده است و بيشتر جنبه توضيحى - در قالب جمله
هايى كوتاه - دارد تا تفصيل ؛ چه رسد به تحقيق و نقد آراء. اين همان
شيوه تفسير در قرن اول و دوم است كه مفسران در آن دوره به مسائل يا
مباحث متنوع نمى پرداختند. شيوه تفصيل و تنوع و نقد و ترجيح از قرن سوم
آغاز شد و بهترين و جامعترين تفسير اين دوره ، تفسير محمد بن جرير طبرى
است .
در اين تفاسير، كاملا به مساءله شاءن نزول و ناسخ و منسوخ توجه شده و
نوعا تكيه بر روايات منقول از صحابه و تابعان است و امروزه از ارزش
والايى برخوردار است ؛ زيرا بسيارى از آيات با آگاهى از شاءن نزول قطعى
آن كه در تفسير، نقش ارزنده اى را ايفا مى كند قابل فهم است .
در اين تفسير، احيانا به اسباب النزول آيه ها برخورد مى كنيم ، و كاملا
مختصر و فشرده شكل گرفته است .
اين تفسير در سه جلد، مكررا در بيرون به چاپ رسيده است : يك بار با
تحقيق و استخراج عبدالمعطى امين قلعچى ، بار ديگر با تحقيق و استخراج
دكتر محمود عبده (به سال 1419 ق / 1999 م ) و همچنان در دست چاپ و
تكثير است ، كارى كه امروزه تحت عنوان احياى ميراث پيشينيان انجام مى
گيرد و كار ارزنده اى است ؛ مشروط بر آنكه امانت را در اين كار رعايت
كنند؛ ولى گاه چنين نمى شود و جاى تاءسف است ؛ به عنوان نمونه در مورد
((تفسير بغوى )) چنين شده
است كه در جاى خود از آن ياد مى كنيم .
اين تفاسير كه به شيوه نقلى و كوتاه نگارش يافت ، در آن دوره (تا نيمه
قرن دوم ) آغاز كارى بود كه با پيشرفت زمان و توسعه علوم و معارف ،
گسترش و تنوع يافت . گسترده ترين و عمده ترين تفسير نقلى همراه با نقد
و ترجيح ، تفسير ((جامع البيان
)) طبرى است كه به جهت اهميت آن در عالم تفسير و تاءثير بسزاى
آن بر تفاسير بعدى اعم از اجتهادى و نقلى - چنانكه آن را مادر تفاسير
شمرده اند - به تفصيل از آن سخن مى گوئيم :
9. جامع البيان طبرى
گردآورنده اين تفسير، ابو جعفر محمد بن جرير طبرى ، منسوب به
طبرستان و زادگاه وى شهر آمل از توابع مازندران است . او به سال 224
زاده شد و در جوانى ، براى فراگيرى علم و دانش رهسپار شهرهاى مختلف
گرديد و در مصر و شام و عراق به فراگيرى حديث همت گماشت و سرانجام در
بغداد رحل اقامت افكند و در آنجا به تعليم و تربيت و نشر آموخته هاى
خود پرداخت و به سال 310 در همانجا درگذشت .
وى دانشمندى فرزانه و آگاه به تاريخ و آثار سلف ، عالمى فاضل و ناقدى
نكته بين و در سنجش اقوال و آراء بسيار توانا بود و به همين دليل ،
علاوه بر تفسير، به پدر تاريخ نيز مشهور بود. اين موضوع جامعيت و گسترش
تفسير وى را مى رساند و ما در سايه همين جامعيت و گسترش ، امروزه به
انبوهى از اقوال و آراء دسترسى داريم وگرنه شايد اين ذخاير ارزشمند از
دست رفته بود.
وى اقوال پيشينيان را با ذكر سند مى آورد؛ كه اين خود موجب اعتبار نقل
وى مى گردد؛ ولى در مواردى بسيار نيز، از افراد ضعيف يا مجهول الحال يا
معروف به جعل ، روايت مى كند. عمده ضعف وى در همين مورد است ؛ بويژه در
نقل ((اسرائيليات )) كه
راه افراط رفته و به ارزش تفسير خود لطمه اساسى وارد ساخته است . به
همين دليل بر وى خرده گرفته اند كه : بدون توجه به صحت و سقم روايات و
بدون ذكر درجه ضعف يا قوت اسناد، آنها را نقل مى كند. شايد گمان كرده
است ذكر سند به تنهايى ، مسؤ وليت را از او بر مى دارد يا از سنگينى آن
يم كاهد؛ در حالى كه چنين نيست و اين همه روايات سست و ناشناخته ؛
بويژه اسرائيليات خرافى و دروغين كه تفسير خود را به آن انباشته است ،
مسؤ وليت او را هر چه سنگين تر ساخته و او را چون ((حشويه
)) بى محابا به انباشتن روايات سره و ناسره نشان
داده است ؛ تا آنجا كه نقّادان به نكوهش او پرداخته اند. از جمله ، شيخ
محمد عبده او را به جنون جمع آورى حديث توصيف كرده است . عبده در ذيل
آيه ((بشارت فرزند به زكريا))
مى گويد: ((اگر افراط جنون آميز وى در نقل
روايات نبود، اين گونه روايات سست و ناروا را كه موجب بدبينى و تمسخر
ديگران و نمايانگر بى مايگى است و خِرَد هرگز به پذيرش آن تن نمى دهد و
از باور داشتن آن ابا دارد و قرآن هم به آن اشاره نكرده است نمى نوشت .
آرى تنها همين مورد كافى بود تا او را مورد طعن قرار دهد؛ ولى او از
اين گونه روايات واهى فراوان دارد. خداوند از ابن جرير درگذرد كه چنين
رواياتى بر دست او انتشار يافت )).(430)
آرى ، ابن جرير از محدثان افراط كار در نقل حديث بوده است و روايات او،
بويژه روايات تفسيريش به نقد و بررسى گسترده اى نياز دارد. در بررسى
روايات او بايد توجه كرد كه ذكر سند به تنهايى ، پذيرفتنى نيست ؛ گرچه
گفته اند: ((هر كه گفتارى را به سند آورد، هر
آينه بار مسؤ وليت بررسى سند را بر عهده تو گذارده است
)).(431)
زيرا پذيرفتن رواج اين اندازه از روايات بى اساس و اسرائيليات گزاف و
خرافى و در اختيار همگان گذاردن آنها، شايد گناهى نابخشودنى باشد؛
چنانكه استاد عبده به آن اشاره كرده . دليل آن ، فريفته شدن بسيارى از
مفسران پس از وى است كه صرفا با تكيه بر شخصيت طبرى ، چنين روايات بى
اعتبارى را در تفاسير و نوشته هايشان آورده اند؛ به عنوان نمونه ، در
ذيل آيه
لا
تقربوا الصلاة و اءنتم سكارى
(432) نقل مى كند كه عبدالرحمان بن عوف گروهى از
جمله على بن ابى طالب (عليه السلام ) را به خانه دعوت كرد و بساط شراب
گسترد. هنگام نماز، على بن پيشوايى ايستاد و از سر مستى ، سوره كافرون
را چنين خواند:
قل
يا اءيها الكافرون اءعبد ما تعبدون ... در آن موقع آيه
لا
تقربوا الصلاة و اءنتم سكارى نازل گرديد(433)
و بدون هيچگونه اظهار نظرى از كنار آن مى گذرد! كسانى چون رشيد رضا(434)
و سيد قطب
(435) نيز آن را باور كرده اند. در صورتى كه حاكم
نيشابورى ، نسبت مستى و چنين قرائتى را به امير مؤ منان ، كار خوارج و
دشمنان على مى داند و با آوردن حديث صحيح السندى استدلال مى كند كه اين
عمل منسوب به ديگرى است و خداوند، ساحت قدس على (عليه السلام ) را از
اين تهمت ناروا مبرا كرده است .(436)
از اين گونه موارد كه سهل انگارى سلف در نقل روايات ، موجب گمراهى خلف
گرديده است ، بسيار است و چه بسا، فاجعه هاى ناگوار عقيدتى و عملى به
بار آورده است .
با همه اينها مى توان گفت : امروزه تفسير طبرى ، از جامع ترين و
پربهاترين تفاسير نقلى موجود به شمار مى رود؛ چون در بردارنده نظريات و
آراء بزرگان سلف است و اگر چنين دايرة المعارف تفسيرى اى وجود نداشت چه
بسا كه بسيارى از آراء و نظريات پيشينيان از ميان رفته بود و به آن
دسترسى نداشتيم .
طبرى در نقل روايات ، آميختگى به وجود نياورده و هر روايتى را متنا و
سندا جدا و روشن و با دسته بندى منظم آورده است ؛ در حالى كه در تفسير
سيوطى ، اين جهت مراعات نشده و آميختگى عجيبى در متن روايات به وجود
آمده است و گاه چند روايت كه متن آنها به هم نزديك است و سندهاى متعددى
دارند، يكجا و با يك متن آمده است ؛ گرچه ممكن است از لحاظ برخى نكات و
كم و زياد بودن عبارات با هم تفاوت داشته باشند و اين آميختگى موجب
آشفتگى در فهم آنها گردد.
تفسير طبرى منبع سرشارى است از گفته ها و نظريات پيشينيان كه آن را
براى همه ادوار به ارمغان گذاشته است ؛ گرچه به نقد و بررسى گسترده
نياز دارد و در واقع ، او گنجينه اى فراهم كرده و انتخاب اصلح را به
مراجعه كنندگان واگذار نموده است ؛ كارى كه به جاى خود قابل تقدير است
.
روش طبرى در تفسير؛ طبرى ، تفسير هر آيه را بدينگونه آغاز مى كند:
((القول فى تاءويل قوله تعالى ...))
و مقصود وى از تاءويل همان تفسير و بيان معناى آيه است ؛ چون هر لفظ به
معناى خاصى دلالت مى كند و به عبارتى : لفظ، طريق است و معنا، مقصد.
سپس با گفتن ((يعنى ...))
تفسير آيه را براساس راءى برتر بان مى كند و در صورت لزوم به تبيين
واژگان نيز در اين جهت راه افراط مى پيمايد كه از گسترش و سلطه او بر
لغت و ادب عرب حكايت دارد.
آنگاه اقوال مختلف را جداگانه و به گونه اى منظم نقل مى كند؛ بدين صورت
كه هر وجهى را با شماره اى مى آورد و قول هر قائلى را در خصوص هر وجه
با عبارت ((حدثنى )) يا
((حدثت )) آغاز مى كند؛
سپس سند خود را به آن قائل ، به گونه اى مسلسل و زنجيره وار - بيان و
با اين روش ، راه را براى تبيين ضعف يا وقت سند آماده مى كند.
پس از بيان اقوال ، غالبا آنها را بدون ترجيح يا ذكر دلايل اعتبار هر
يك از آنها، رها مى سازد؛ ولى در مواردى كه به نظرش مهم است به ذكر
دلايل اعتبار هر يك از اقوال مى پردازد و برخى را نيز ترجيح مى دهد و
از شواهد عقلى و نقلى و لغت و ادب نيز بهره مى جويد.
موضع وى با اهل راءى ؛ طبرى با آنكه خود در ترجيح و انتخاب راءى ، به
دلايل عقلى و نقلى و شواهد لغوى مى پردازد، احيانا به كسانى كه - آنان
را اهل راءى مى خواند و - به شواهدى از لغت و كلام عرب استناد كرده اند
مى تازد. روشن است كه اين روش ، برخلاف شيوه سلف صالح است و تفسير به
راءى محسوب مى شود.
مثلا در آيه
ثم
ياءتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس وفيه يعصرون
(437) درباره ((يعصرون
)) از ابن عباس و ديگران دو معنا نقل مى كند: 1
- به معناى فشردن ميوه و حبوبات . 2 - به معناى دوشيدن شير. آنگاه مى
گويد: ((برخى از كسانى كه به اقوال سلف آگاهى
ندارند و قرآن را به راءى خود تفسير و تاءويل مى كنند، اين آيه را بر
مبناى كلام عرب به ((نجات يافتن
)) تفسير كرده اند. بدين معنا كه از خشكسالى و قحط، به وسيله
ريزش باران ، نجات پيدا مى كنند و به اين بيت از ابو زبيد طائى استناد
مى كنند:
صاديا يستغيث غير مغاث |
|
و لقد كان عصرة المنجود(438)
|
نيز به اين بيت از لبيد:
فبات و اءسرى القوم آخر ليلهم |
|
و ما كان وقافا بغير معصر(439)
|
طبرى مى گويد:
((اين تاءويل با سخن همه اهل علم
- از صحابه و تابعان - مخالف است و اين خود بر خطا بودن آن گواهى مى
دهد
)). سپس معناى دوم (دوشيدن شير) را نيز مردود
مى شمارد؛ زيرا مخالف كلام عرب و منقول از ابن عباس است .
(440)
بايد گفت : تفسير قرآن ، بر مبناى كلام عرب و شيوه سخن عصر جاهلى نزديك
به عصر نزول قرآن ، شيوه اى است كه بزرگان سلف از جمله ابن عباس بر آن
رفته اند. ابن عباس مى گويد:
((هرگاه در قرآن با
واژه اى برخورد كرديد كه مفهوم آن مشكل بود، به اشعار عرب رجوع كنيد كه
اندوخته سرشارى براى فهم كلام الله است
)) و خود
چنين رفتار مى كرد. تمسك او به اشعار عرب در مسائل ابن ازرق ، معروف
است چنانكه در شرح حال وى گذشت .
از اينها گذشته ، طبرى كه خود در بهره جستن از لغت و اشعار عرب براى
فهم معانى قرآن پيشگام است ، چگونه اين كار را بر ديگران خرده مى
گيرد؟! طبرى ، در مقابل مجاهد نيز ايستاده و او را به تفسير به راءى
متهم كرده است . در آيه
((كونوا قردة خاسئين
))(441)
خود در ظاهر آيه مانده است و بر اين باور است كه قوم يهود به صورت
بوزينگان مسخ شدند. آنگاه از مجاهد نقل مى كند كه اين نوعى تشبيه و
تمثيل است و در واقع ، دلهاى يهوديان مسخ گرديد و آن قوم ، خلق و خوى
بوزينه پيدا كردند.