تفسير و مفسران (جلد دوم )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۱۱ -
نمونه هاى اسرائيليات در تفسير
در گذشته اشاره كرديم كه در زمينه تفسير تعداد بسيار زيادى از اسرائيليات
وجود دارد كه شبهات فراوانى را برانگيخته و ميدان تاخت و تاز را براى دشمنان فراهم
كرده است تا بر اسلام و مقدسات آن بتازند. بيشترين نكوهش در اين باره متوجه
مسلمانان صدر اول است كه كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ را از اين افسانه هاى
پرداخته شده به دست يهوديان انباشته اند. همچنين بايد اهل حديث را ملامت كرد كه در
موقع گرد آورى و ثبت احاديث تساهل ورزيده اند و در نتيجه ، انبوهى از اسرائيليات را
در كتابهاى خويش گرد آورده اند؛ در اين خصوص مى توان از ابو جعفر طبرى ، جلال الدين
سيوطى و برخى ديگر از ارباب تفسير ماءثور نام برد.
اين اشكال از آن جهت بر تفسير ابن جرير طبرى وارد است كه روايات را بى آنكه دقت كند
و درست و نادرست را مشخص سازد در تفسير خود آورده است . شايد بر اين پندار بوده است
كه ذكر سند حديث ، هر چند به درجه قوت و ضعف آن تصريح نكند و به ارزشيابى آن
نپردازد، او را از مؤ اخذه ناقدان و ديگر تبعات آن خواهد رهانيد. تفسير وى ، خصوصا
درباره جنگها و فتنه ها و داستان زندگى پيامبران ، پر از روايات سست ، عجيب و غريب
و ساختگى و انباشته از اسرائيليات است ؛ تا آنجا كه حتى درباره زندگانى پيامبر
اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در قصه زينب بنت حجش ، آنچه را داستان سرايان
بيهوده گو روايت كرده اند، نقل كره است .
همين اشكال نيز بر سيوطى در تفسير ((الدر المنثور))
وارد است ؛ زيرا هر چند وى روايات را به ناقلان آن نسبت داده و اسناد احاديث را نقل
كرده است ، به ارزشيابى احاديث نپرداخته و صحت و سقم و ضعف و قوت آنها را بيان
نكرده است و اين عيب بزرگى است ؛ زيرا بر هر خواننده اى - خصوصا در سده هاى متاءخر
- آسان نيست كه به صرف ذكر سند يا منبع ذكر حديث ، به صحت يا سقم آن پى ببرد. البته
ايشان هم احتمالا از همان گروه از محدثان است كه گمان مى كنند ذكر سند يا آوردن نام
ناقل حديث مسؤ وليتى متوجه آنان نخواهد كرد. در اين كتاب بويژه درباره داستان زندگى
پيامبران ، اسرائيليات و مطالب فاجعه بار و تاءسف آور فراوانى آمده است ؛ درباره
داستان هاروت و ماروت ، داستان فرزند قربانى حضرت ابراهيم ، داستان يوسف ، داستان
داوود و سليمان ، داستان الياس و جز آن ، مطالب غريبى نقل كرده و بويژه در نقل
روايات مربوط به ابتلاى حضرت ايوب زياده روى كرده و روايات بسيارى نقل كرده است كه
اكثر آن اسرائيليات نادرست و بى اساسى است كه يهوديان آن ها را ساخته اند و به
پيامبران نسبت داده اند.
اين دو تفسير ((طبرى )) و
((الدر المنثور)) پايه و اساس انتشار
و پخش اسرائيليات در كتابهاى تفسير متاءخران است . اينك به چند نمونه از اين گونه
اسرائيليات اشاره مى كنيم :(310)
1. داستان هاروت و ماروت
جلال الدين سيوطى روايات عجيب و غريبى درباره داستان هاروت و ماروت آورده است كه آن
را از صورت واقعيت به افسانه اى خيالى تبديل كرده است . اين روايات عمدتا از طريق
عبدالله بن عمر، از كعب الاحبار نقل شده است كه گاه - به سهو يا به عمد - آن را به
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز نسبت داده اند؛ چنانكه شيوه داستان سرايان
بوده است .
خلاصه آن ، چنين است كه زمانى ميان مردم جهان ، نافرمانى نسبت به شريعت و گستاخى
نسبت به ساحت قدس الهى فزونى يافت . فرشتگان به پروردگار عرض كردند: پروردگارا!
جهانيان را آفريدى تا اطاعتت كنند و اكنون به نافرمانى و گستاخى روى آورده اند!
نفرين بر ايشان باد!
خداوند به فرشتگان گفت : اينان از فيض حضور دورند و همين سبب شده تا دست به گناه
آلوده كنند؛ ولى ملايك نپذيرفتند و چنين عذرى را درباره فرزندان آدم روا نداشتند.
خداوند به آنان گفت : شما نيز اگر به جاى اولاد آدم بوديد، چنين مى كرديد گفتند:
هرگز!
خداوند گفت : دو تن از بهترينهاى خود برگزينيد تا آنها را آزمايش كنيم . آنان دو
فرشته مقرب به نامهاى ((هاروت )) و
((ماروت )) را برگزيدند.
خداوند در نهاد آن دو، شهوت و غضب و ديگر صفات انسانى قرار داد و آنان را به زمين
فرستاد و به آنان تاءكيد كرد كه به راه خطا نروند.
در آن هنگام زنى خوش رخسار با آنان برخورد كرد و آنان فريفته او شدند و با نرمش از
او درخواست كام نمودند. او امتناع ورزيد و گفت : تنها بدان شرط كه به دين او درآيند
و بت را سجده كنند، مى پذيرم ؛ آنان ، شرط او را نپذيرفتند؛ ولى پس از مدتى تاب
نياورده ، مجددا درخواست خود را بر او عرضه كردند و اين درخواست و امتناع ، بارها
انجام گرفت تا در نهايت ، آن زن به آنان پيشنهاد كرد كه يكى از سه راه را برگزينيد
تا كام شما را برآورم ؛ پذيرفتند. آن زن گفت : يا سجده به بت ، يا قتل نفس ، يا شرب
خمر! آنان سومى را انتخاب كردند؛ پس از مستى با او در آميختند. در اين هنگام ،
رهگذرى از آنجا مى گذشت از بيم رسوايى او را كشتند و پس از هشيار شدن ، دريافتند كه
چه گناه بزرگى مرتكب شده اند؛ خواستند به آسمان صعود كنند، جلوى آنان گرفته شد.
فرشتگان نيز چون چنين ديدند، به اشتباه خود پى بردند و براى اهل زمين استغفار
نمودند و دانستند كسانى كه از فيض شهود دورند معذورند.
خداوند آن در فرشته را ميان عذاب دنيوى و عقاب اخروى مخير ساخت . آنان عذاب دنيوى
را كه منقطع است اختيار نمودند. آنگاه خداوند، آن دو را از پا در ميان چاهى در بابل
(شهرى قديمى نزديكى شهر فعلى حله در عراق ) آويزان كرد و آنان تا قيامت در شكنجه
اند.
از عايشه روايت مى كنند كه زنى نزد او آمد و گفت : او (آن زن ) و شخص ديگرى سوار
دو سگ سياه شدند و به شهر باب رسيدند و آن دو فرشته را در حالت شكنجه ديدند. اين زن
، داستان خود را به تفصيل و به طرز شگفت انگيزى بيان مى كند. از دو مرد نيز، عين
همين داستان را آورده اند.
اما راجع به آن زناكار، در برخى از اين روايات آمده است كه وى از آن دو فرشته خواست
تا مرز بالا رفتن به آسمان را به او بياموزند. و پس از آموختن آن ، به آسمان صعود
كرد و به صورت ستاره زهره درآمد. در روايات ديگر آمده است : خداوند آن زن را مسخ
كرد و به صورت ستاره زهره درآورد!
ملاحظه مى شود كه تا چه اندازه خرافه گويى در اين داستان راه يافته است ، فرشتگانى
كه خداوند درباره آنان شهادت داده است :
لا يعصون الله ما
اءمرهم و يفعلون ما يؤ مرون :(311)
هرگز نافرمانى نمى كنند و هر آنچه دستور بگيرند انجام مى دهند؛ و
بل عباد مكرومون
لا يبقونه بالقول و هم باءمره يعملون ... تا آنجا كه مى گويد: و هم من خشيته
مشفقون .(312)
بندگانى گرامى اند، هرگز در گفتار بر او پيشى نگيرند و كار به فرمان او كنند... و
از بيم او همواره در هراسند؛ و
و لا يستكبرون عن
عبادته و لا يستحسرون .(313)
از بندگيش بزرگ منشى نكنند و هرگز درنمانند.
از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) درباره اين دو فرشته و داستان ياد شده سوال شد.
فرمود ((پناه بر خدا؛ فرشتگان معصومند و به لطف الهى از گناه
و زشتيها مصون )). آنگاه اين سه آيه را تلاوت فرمود.(314)
ماءمون ، خليفه عباسى درباره ستاره زهره از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام )
پرسيد: آيا درست است كه زنى زناكار و مسخ شده در داستان هاروت و ماروت است ؟
حضرت فرمود: ((دروغ گفته اند... خداوند، هرگز پليدان را
چراغهايى درخشان در آسمان قرار نمى دهد)).(315)
امام صادق (عليه السلام ) در تفسير و تبيين اين آيه مى فرمايد: ((پس
از دوران نوح (عليه السلام ) ساحران و نيرنگبازان فزونى يافتند. آنگاه خداوند دو
فرشته فرستاد تا به پيامبر آن زمان ، راه تباه ساختن سحر و نيرنگبازى را بياموزند و
به وسيله او، مردم از شر نيرنگبازان در امام بمانند. ولى برخى از سيه دلان به جاى
آنكه راه تباه ساختن سحر را بياموزند، بيشتر راه نيرنگبازى را مى آموختند؛ زيرا آن
دو فرشته ، نخست اصل نيرنگ كارى و سپس درمان و علاج آن را بازگو مى كردند كه مورد
سوء استفاده قرار مى گرفت ؛ همانند طبيب معالجى كه نخست درد و سپس درمان را بيان مى
كند)).(316)
ابو شهبه مى گويد: ((تمامى آنچه در اين مورد گفته اند، علاوه
برآنكه با مقام عصمت فرشتگان منافات دارد، جملگى از بافته هاى اسرائيليات است كه به
دست كعب الاحبار و دستپروردگانش در كتب تفسير راه يافته است ... هر چند برخى اين
روايات را صحيح دانسته اند؛ ولى صحت روايت در گرو تضاد نداشتن آن با محكمات شريعت
است )). وى به تفصيل در اين خصوص سخن گفته است .(317)
2. گروه عمالقه (تنومندان )
عمالقه ، جمع مليق به معناى تنومند؛ مردمى تنومند بودند كه بر شهر بيت المقدس چيره
شده بودند. هنگامى كه حضرت موسى (عليه السلام ) به بنى اسرائيل فرمان حمله داد تا
شهر بيت المقدس را آزاد سازند و بيگانگان ستمگر را از آن برانند، بنى اسرائيل از
روى ناتوانى ، عذر تراشى كرده گفتند:
ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها.(318)
در اين شهر، مردمى زورمند و بى باك حضور دارند و تا آنان بيرون نروند، ما به درون
آن نخواهيم آمد.
جلال الدين سيوطى در وصف اين گروه كه قرآن از آنان با عنوان ((قوما
جبارين )) (گروه زورمند و بى باك ) ياد مى كند، رواياتى
كاملا خرافى مى آورد كه جملگى منشاء اسرائيلى دارد و از بافته هاى يهوديان همزيست
با عرب آن دوره است ؛ مثلا مى آورد كه بزرگى كفش هر يك از ((جبارين
)) به اندازه اى بود كه هفتاد تن از بنى اسرائيل مى توانستند
در سايه آن بيارايند. و نيز ديده شد كه كفتار با بچه هايش در گوشه چشم يكى از
((عمالقه )) لانه كرده و خفته بودند.
نيز هنگامى كه حضرت موسى دستور يافت به شهر بيت المقدس برود، خود و همراهان به
نزديكى شهر فرود آمدند، همراهان موسى دوازده قبيله اسرائيلى بودند، از هر قبيله يك
نفر را فرستاد تا از اوضاع شهر باخبر شوند. آنان در كنار شهر به باغى وارد شدند كه
ناگاه صاحب باغ - كه براى ميوه چيدن آمده بود - جاى پاى آنان را ديد و دنبال كرد.
به هر يك كه مى رسيد او را برمى داشت و در آستين خود - در كنار ميوه ها - مى نهاد.
چون نزد شاه رسيد محتواى آستين خود را فرو ريخت . شاه به آنان گفت : حال كه وضع ما
را چنين ديديد، برويد و به قوم خود گزارش كنيد. اينان نزد موسى آمده ، آنچه مشاهده
كرده بودند گزارش كردند. موسى گفت : زنهار كه اين خبر دهشتناك فاش نشود و مايه رعب
و وحشت قوم نگردد. ولى هر يك ، اين خبر را با دوست نزديك خود مى گفت و سفارش مى كرد
كه فاش نكند. رفته رفته با پراكنده شدن خبر، وحشت همگان را فرا گرفت .
طبرى مى افزايد: ((پنج نفر توان حمل هر خوشه انگور را داشت و
آن را بر تخته پاره اى مى نهادند و آن را حمل مى كردند؛ و پنج يا چهار تن در نصف
انارى كه از دانه تهى مى شد، جاى مى گرفتند))؛ و از اين گونه
خرافات كه اين دو مفسر عاليقدر (سيوطى و طبرى
(319)) در تفسير واژه ((جبارين
)) در اين آيه كريمه آورده اند؛ كه قطعا از لاطائلات
اسرائيلى است .
درباره عوج بن عنق گفته اند كه در خانه حضرت آدم متولد شد و در طوفان حضرت نوح آب
تا زانوى او نرسيد. و لذا حاضر نشد سوار كشتى شود. از بزرگى و بلندى قامت او گفته
اند كه ماهى را از دريا مى گرفت و در چشم آفتاب نگاه مى داشت تا كباب شود و نوش جان
كند. برخى طول قامت او را تا سه هزار ذراع (پا) گفته اند. گفته اند عوج در زمان
حضرت موسى از قوم ((جبابره )) بود و
با آن حضرت به ستيز برخاست . موسى خود قامتى بلند در ده ذراع داشت . عصاى او نيز ده
ذراع بود؛ ده ذراع نيز به هوا پريد تا توانست نوك عصاى خود را به قوزك پاى عوج بزند
و او را هلاك سازد.
ابن قتيبه مى گويد: ((اينها خرافاتى است كه در دوران جاهليت
به دست عوام اهل كتاب شايع گرديده بوده و سپس در تفسير وارد شده است
)).(320)
3. داستان كشتى نوح
طبرى و سيوطى درباره كشتى نوح بافته هايى از عجايب و غرايب نقل كرده اند كه جاى
شگفتى است . درباره چوب كشتى و طول و عرض و ارتفاع و طبقات آن و عجايبى كه در دورن
آن اتفاق افتاده ، چيزهايى گفته و بافته اند كه با هيچ معيارى قابل پذيرش نيست و
عجيبتر آنكه برخى از اين افسانه هاى خرافى را از زبان پيامبر يا صحابه گراميش همچون
ابن عباس نقل كرده اند.
درباره چوبى كه نوح ، كشتى را از آن ساخت گفته اند: نوح به دستور خداوند درخت ساجى
كاشت و پس از مدت بيست سال ، از چوب آن ، كشتى را به طول ششصد ذراع در عمق ششصد
ذراع و پهناى سيصد و سى و سه ذراع ساخت . در روايتى ديگر، طول كشتى هزار و دويست
ذراع و پهناى آن ششصد ذراع و داراى سه طبقه : طبقه اى براى حيوانات ، طبقه اى براى
انسانها و طبقه اى براى پرندگان دانسته شده است .
بر اثر سرگين حيوانات ، عفونت طبقه زيرين را فرا گرفت . آنگاه خداوند به نوح دستور
داد تا دم فيل را فشارى دهد كه از آن فشار دو خوك نر و ماده فر افتادند و سرگينها
را خوردند. در همان حال ، موشها به جويدن تخته هاى كشتى افتادند؛ خداوند به نوح
دستور داد تا بر پيشانى شير بزند. نوح چنين كرد و از دو سوراخ بينى شير دو گربه نر
و ماه فرو افتادند و موشها را خوردند.
هنگامى كه الاغ وارد كشتى مى شد، نوح دو گوش او را گرفته ، به درون مى كشيد؛ در اين
حال ، ابليس دم الاغ را گرفته بود و مانع ورود آن به كشتى مى شد. در اين كشاكش ،
نوح با تندى به الاغ گفت : اى شيطان ، داخل شو! در اين هنگام ، ابليس دم الاغ را
رها كرد و همراه الاغ وارد كشتى گرديد. هنگامى كه كشتى به حركت در آمد، ابليس در
كناره كشتى نشسته ، نى لبك مى زد كه حضرت نوح او را ديد و به او پرخاش كرد كه با
اجازه چه كس وارد كشتى شدى ؟ ابليس گفت : با اجازه خودت ! نوح گفت : كى ؟ گفت :
آنگاه كه به الاغ گفتى : ((اى شيطان داخل شو)).
من با همين رخصت و دستور تو وارد كشتى شدم !
بز هنگام ورود به كشتى سرپيچى مى كرد؛ نوح ضربه اى بر پس او زد كه بر اثر آن ، براى
هميشه دم او برخاست و عورتش نمودار گشت ؛ ولى گوسفند رام بود و لذا دم او به جايش
مانده ساتر عورتش گرديد!
همچنين گفته اند كه كشتى نوح ، هفت بار گرد خانه خدا گرديد و پشت مقام ابراهيم دو
ركعت نماز گذارد! موقعى كه كشتى بر كوه ((جودى
)) فرو نشست ، روز عاشورا بود؛ نوح به شكرانه سلامتى ، آن
روز را روزه گرفت و به تمامى حيوانات و حشرات نيز دستور داد تا روزه بگيرند!!
عمده آنكه اين خرافات مضحكه آميز را از زبان پيامبر اكرم نقل مى كنند(321)
در حالى كه به گفته ابو شبهه
(322) بخوبى روشن است كه به دست زنادقه اهل كتاب ساخته و پرداخته
شده است .
4. داستان ذوالقرنين و ياءجوج و ماءجوج
درباره ذوالقرنين گفته اند: جوان رومى با ايمانى بود و اسكندر نام داشت و از آن جهت
او را ذوالقرنين گفتند كه دو گونه صورتش از مس بود. فرشته اى او را رهنمون شد تا
شهر اسكندريه را بسازد؛ سپس او را به ملكوت اعلا بالا برد تا همه شهرها را ببيند و
با فتوحاتى كه بايد انجام دهد، آشنا گردد. او ياءجوج و ماءجوج را در حالى مشاهده
كرد كه صورتهاى آنان همانند صورت سگان بود؛ جاى سد را به او نشان داد و چگونگى ساخت
آن را نيز به او آموخت . طبرى و سيوطى تمامى اين گزارش را با تفصيلى گسترده از زبان
پيامبر اكرم روايت كرده اند.
درباره ياءجوج و ماءجوج نيز - از زبان پيامبر - روايت كرده اند كه : امتى بزرگند و
داراى چهارصد هزار امتند؛ و هر يك از آنان ، تا هزار فرزند سلاح به دست از خويش
باقى نگذارد نمى ميرد؛ و برخى از آنان دو گوش پهن دارند كه يكى را به زير و ديگرى
را بر روى خود مى افكنند. به هر جانور، اعم از فيل و شتر و حيوانات وحشى كه مى
رسند، مى خورند و هرگاه يكى از آنان بميرد، او را نيز مى خورند.
طبرى و سيوطى با نسبت دادن اين افسانه ها به پيامبر اين گزارش را در صفحاتى طولانى
آورده اند.(323)
5. در رابطه با پديده هاى جهان طبيعت
در اين باره آنقدر گزافه گويى كرده و بى پروا به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم نسبت داده اند كه شرم آور است . شخصيتهايى مانند طبرى و سيوطى چگونه به خود
اجازه داده اند كه چنين گزافه هايى را گرچه به صورت نقل روايت به پيامبر نسبت
دهند؟! و چرا بايد كتب تفسير با چنين اوهامى انباشته شود؟!
سرچشمه تمامى اينها، اسرائيليات عاميانه اى است كه به دست جهودان به ظاهر مسلمان
پخش شده و افراد ساده لوح ، آن را ثبت و ضبط كرده اند.
درباره عُمْر جهان گفته اند: هفت هزار سال است كه پيامبر اكرم - در پايان سده ششم -
مبعوث گرديد. ابو شهبه مى گويد: ((اگر چنين است ، پس
بايستى مدتها پيش قيامت رخ داده باشد)).(324)
در ذيل آيه 12 سوره اسراء گفته اند - و عجيب آن است كه به پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم نسبت داده اند -: ماه همانند خورشيد تابنده بود كه جبرئيل با بال خود بر
او ضربه اى زد و رنگ او دگرگون شد و اين سياهى كه در روى ماه ديده مى شود بر اثر
همان ضربه است .
نيز روزانه نه فرشته ماءموريت دارند تا بر روى خورشيد يخ بپاشند وگرنه گرماى سوزان
آن جهان را مى سوزاند. زمين بر روى آب ، آب بر صخره (سنگ سخت ) و صخره بر پشت نهنگى
است كه سر و دم او به عرش الهى چسبيده است . برخى گفته اند: نهنگ هم بر دوش فرشته
اى است كه دو پاى او بر هواست .
آسمان نخست موجى است كف آلود؛ آسمان دوم ، صخره اى است ؛ آسمان سوم ، آهن است ؛
آسمان چهارم ، مس ؛ پنجم ، سيم ؛ ششم ، زر و هفتم ، ياقوت است .(325)
درباره تاريكى شب و روشنايى روز نيز از پيامبر آورده اند: خورشيد هنگام غروب به زير
زمين مى رود و تاريكى همه جا را فرا مى گيرد. هنگام بامداد، هفتاد هزار فرشته به
سوى خورشيد مى شتابد تا آن را بالا بياورند و خورشيد - در زمستان - از بالا آمدن
خرسند نيست و از درنگ آن زير زمين ، آبهاى درون زمين گرم مى شود؛ ولى در تابستانها
سرعت مى گيرد؛ لذا آبهاى درون زمين سرد است .
رعد و برق بر اثر تازيانه اى است كه فرشته اى براى راندن ابرها به كار مى برد.
هرگاه آن را بالا برد، برق ايجاد مى شود و هرگاه پايين آورد، رعد؛ و هرگاه بر گرده
ابرى بزند، صاعقه ايجاد مى شود.(326)
مد و جزر درياها بر اثر پاى فرشته اى است كه هرگاه بر رستنگاه درياها پا فرو برد،
لبريز مى شوند و هرگاه پا بيرون نهد فروكش مى كنند.
درباره كهكشان از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورده اند: لعاب (آب دهان )
مارى است كه زير عرش آرميده است .(327)
كوه قاف ، كوهى است از زمرد كه هفت دريا را فرا گرفته و هفت زمين را پشت در پشت در
برگرفته است ؛ و هرگاه خدا بخواهد در جايى زلزله ايجاد كند، به كوه قاف دستور مى
دهد تا رگى را كه بدانجا منتهى مى شود به لرزه درآورد.
جلال الدين سيوطى ، اين روايات اسرائيلى را در تفسير سوره ((ق
)) از ابن عباس نقل كرده است .(328)
در تفسير سوره ((ن و القلم )) نيز از
ابن عباس و ديگران آورده است كه مقصود، ماهى است كه زمين برگرده اوست . ماهى ، حالت
اضطراب داشت كه زمين گسترده گرديد و كوهها بر آن استوار شد تا زمين استقرار يابد.(329)
از اين قبيل گفته ها فراوان است كه اگر سندى معتبر داشت ممكن بود آن را به گونه اى
تاءويل كرد؛ ولى خوشبختانه يا مقطوع السند يا ضعيف السند و يا مجهول السند است و
بزرگان فن - چه در گذشته و چه در حال - حساب اين گونه روايات بى اساس را رسيده اند.(330)
فصل دهم : معروفترين تفاسير نقلى
تفاسير پيشينيان عمدتا جنبه حديثى داشته كه پيرامون هر آيه ، يك يا چند حديث
از پيشوايان دين يا سلف صالح مى آوردند و بدين گونه هر آيه را با حديثى از پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم يا يكى از صحابه و تابعان و نيز ائمه اطهار (عليهم
السلام ) تفسير مى كردند و احيانا توضيح مختصرى درباره واژگان مشكل قرآن بيان مى
داشتند و بيشتر به اشعار عرب جاهلى استناد جسته اند و در صورت اختلاف آراء، با تكيه
بر دلايل عقلى كوتاه يا شواهد نقلى به نقد و ترجيح مى پرداختند. كه اين خود رهگشايى
بود به سوى تفسير اجتهادى كه در دورانهاى بعد شكل گرفت و رفته رفته گسترش و تنوع
يافت ؛ لذا مى بينيم در تفاسير سلف ، بر خلاف متاءخران ، گذشته از مسايل علمى و
اجتماعى ، به مسايل فلسفى ، كلامى و حتى ادبى گسترده ، كمتر توجه شده است .
در تفاسير نقلى دو گونه رفتار شده است ، برخى - همان گونه كه اشاره شد - در كنار
نقل آراء و اقوال به نقد و ترجيح - هر چند مختصر - پرداخته اند كه نمونه بارز آن ،
تفسير ((جامع البيان )) ابو جعفر طبرى
است و برخى تنها به نقل اقوال بسنده كرده چيزى بر آن نيفزوده اند؛ مانند تفسير
((الدر المنثور)) جلال الدين سيوطى .
در نقل احاديث نيز، برخى تمام آنچه را كه بدان دست يافته آورده اند، خواه از نظر
خود يا ديگران مقبول باشد يا نه ؛ مانند طبرى و سيوطى و نيز دو تفسير نقلى معروف
شيعه : ((البرهان )) تاءليف سيد هاشم
بحرانى و ((نور الثقلين )) تاءليف ابن
جمعه حويزى ، كه منابعى سرشار از احاديث تفسيرى به شمار مى روند.
ولى برخى تنها به احاديثى بسنده كرده اند كه مورد پذيرش خويش بوده است و از آوردن
روايات ناپسند خويش ، خوددارى نموده اند؛ مانند ملا صالح برغانى صاحب تفاسير
((الكبير))، ((الوسيط))
و ((الوجيز))! البته اين رفتار از نظر
محققان ، ناپسند است ؛ زيرا بسا مى شود كه حديث نامقبول كسى نزد ديگران مقبول افتد،
و آنچه را كه او به گمان خود ناپسند دانسته ، نزد محققى توانا قابل پذيرش باشد،
چنانكه در مورد ابتداى نسل بشرى ، ملا صالح برغانى تنها به آوردن روايات ازدواج
پسران آدم با حوريه و جنيه بسنده كرده ؛ زيرا آنها را درست دانسته است و از ذكر
روايات ازدواج پسر و دختر - كه از دو شكم حوا تولد يافته باشند - خوددارى نموده است
؛ در حالى كه علامه طباطبايى در تفسير ((الميزان
)) روايات دسته دوم را پذيرفته و مطابق با ظاهر قرآن دانسته
است !
آنچه عموما تفاسير نقلى را مورد نقد قرار مى دهد، بى توجهى و نپرداختن به صحت و سقم
اسناد و متون روايات تفسيرى از آن خبرى نيست . روايات موضوعه (جعلى ) و اسرائيليات
(افسانه هاى شايع و ماءخوذ از احبار يهود)، از روايات اصيل اسلامى جدا نشده و نيز
ضعف و قوت سند، علاج اخبار متعارض ، بيان عام و خاص ، مطلق و مقيد، هيچ يك از اين
موارد تبيين نشده است . علاوه بر اينكه توافق يا تخالف برخى از متون روايات ، با
اصول و مبانى شريعت و محكمات دين ، چندان مطرح نشده است كه اين خود، مايه حيرت و
سردرگمى و احيانا گمراهى برخى مراجعه كنندگان گرديده و يا مى گردد!
از اين رو با هميارى گروهى از فضلاى حوزه و داراى سابقه قرآن پژوهى ، اقدامات
گسترده اى انجام گرفته و نزديك به سى هزار روايت تفسيرى در دست جمع آورى و دسته
بندى است و طبق ضوابط مشخص و شناخته شده و با رعايت اصول فن ، به نقد و بررسى آنها
پرداخته مى شود. باشد تا - به حول و قوه الهى - خدمتى شايسته به جهان تفسير - در
جهت منبع شناسى حديثى - كرده باشيم . توفيق اتمام و اكمال آن را از درگاه خداوند
متعال خواستاريم ، و هو المستعان .
اينك نمونه هاى بارز و شناخته شده تفاسير نقلى از صدر اسلام تا كنون ، بويژه آنچه
چاپ و نشر گرديده يا در دست و آماده چاپ است :
1. تفسير مجاهد به روايت ابن ابى نجيح
تفسير ابو الحجاج ، مجاهد بن جبر، تابعى مكى مخزومى (102 - 21) اولين اثر
تفسيرى كه در دست است و با تحقيق عبدالرحمان طاهر بن محمد سورتى توسط مجمع بحوث
اسلامى پاكستان (در سال 1367) در دو جلد چاپ و منتشر گرديده است .
مجاهد از بزرگترين شاگردان ابن عباس به شمار مى رود، كه هر جا كه از ابن عباس نقل
مى كند، آن را تفسير ابن عباس مى گويند و هر جا از طريق تعقل و نظر خود بگوييد، آن
را تفسير مجاهد مى نامند.
اين تفسير به روايت ابو يسار، عبدالله بن ابى نجيح ، ثقفى كوفى (متوفاى 131) مى
باشد كه به نام او شهرت يافته است و يكى از سرشارترين منابع تفسيرى پيشينيان محسوب
مى شود. درباره آن گفته اند: تفسير ابن ابى نجيح از مجاهد، صحيح ترين تفسير است ؛
بلكه تفسيرى صحيح تر و برتر از تفسير ابن ابى نجيح ؛ در ميان تفاسير قدما، در دسترس
اهل تفسير نيست .(331)
|