تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۱۰ -


داستان سرايى
بر همين منوال و به سبب تساهل ورزى و تسامح سلف ، مراجعه به كتب عهدين و اهل كتاب در دوره تابعان و تابعان تابعان و دوره هاى بعد نيز ادامه يافت و نقل داستانها و قصه گويى در ميان مسلمانان به صورت عادى در آمد.
در مساجد گروهى بودند كه همواره قصه مى گفتند و مردم را با موعظه ها و پندهاى خود تشويق مى كردند يا به هراس وامى داشتند؛ و چون اين جماعت - همچون اسلاف بى مايه خود - از دانش و درايت و هوشمندى كافى برخوردار نبودند و تنها هدفشان جلب نظر عوام بود، اقدام به ساختن و پرداختن داستانها و افسانه هاى خرافى مى كردند و به دروغ مطالبى را براى مردم بازگو مى كردند. در ميان اين حجم كثير از اسرائيليات و خرافات عاميانه ، گاه به مواردى بر مى خوريم كه با عقايد اسلامى در تعارض و تضاد است ؛ با اين حال مردم آنها را از قصه گويان فرا گرفته اند و نقل مى كنند؛ چون سرشت و خوى عوام به دانستن مطالب عجيب و شگفت انگيز بيشتر مايل است .
ابن قتيبه درباره داستانسرايان و سخنان افسونگرشان مى گويد: ((آنان ، نظر عوام الناس را به خود جلب مى كنند و احاديث دروغ و غير قابل قبول را بر عقل و دل آنان مى ريزند و عاد عوام الناس بر اين است كه اگر سخن قصه گو، عجيب ، حيرتزا و خلاف عقل باشد يا چنان رقت انگيز باشد كه قلبها را محزون سازد در مقابل او مى نشينند و به او گوش فرا مى دهند. هر وقت از بهشت نامى به ميان آورند مى گويد: در بهشت حورهايى هستند از جنس ‍ مشك و زعفران كه كپلهايشان به اندازه يك ميل در يك ميل است . خداوند در بهشت به اولياى خود قصرهايى از مرواريد سفيد مى بخشد كه در هر قصرى هفتاد هزار اتاق بزرگ قرار دارد و در هر اتاقى هفتاد هزار كوشك و بر همين منوال با عدد هفتاد هزار هر چه مى خواهد مى گويد و از آن جدا نمى شود)).(281)
بعضى از اين قصه گويان ، در پى دست يافتن به شهرت و جاه و مقام و منزلت اجتماعى بين مردم بودند و برخى ديگر به دنبال قمه اى نان و تاءمين زندگى راحت . برخى ديگر بد نهاد بودند و نيتهاى پليدى در سر مى پروراندند و قصد تخريب عقايد مردم و ايجاد فساد داشتند و گاه ، غرضشان پوشاندن زيبايى قرآن و بد جلوه دادن چهره اسلام بود و براى انجام توطئه هاى پست خود در ذيل آيات قرآن تفسيرهايى باطل و خرافى كه با عقل سازگارى نداشت ارائه مى كردند.
ابو شهبه مى گويد: ((بدعت قصه گويى در زمان خلافت عمر به وجود آمد و در سالهاى بعد به صورت حرفه اى درآمد و رفته رفته كسانى وارد اين ميدان شدند كه بهره چندانى از علم نداشتند و چون از اهل حديث نبودند و احاديث چندانى به خاطر نداشتند، دست به جعل حديث مى زدند و بيشتر كسانى كه نزد آنان حاضر مى شدند و به سخنانشان گوش مى دادند جاهلان و عوام الناس بودند؛ لذا در اين ميدان به جولان مى پرداختند و مطالبى آنچنان شگفت آور مى ساختند كه غرابت و نامعقولى آن هميشه حيرتزاست )).(282)
به نظر مى رسد قصه گويى ابزارى سياسى بود كه در پوشش پند و اندرز، ملعبه ارباب سياست قرار گرفته بود و چنان كه ديديم سياست بازان ، آن را به عنوان ابزار پيشبرد سياستهاى خود و توجيه عوام الناس در خدمت خويش گرفته بودند. اين كار براى اولين بار در زمان معاويه اتفاق افتاد و اولين كسى كه سياست را با پندهاى ارشادى در آميخت او بود. در پى خواست سياست بازان ، ارزش قصه گويى افزايش يافت و رفته رفته به عنوان يك كار رسمى تلقى گرديد و حكام و فرمانروايان براى قصه گويى مزد پرداخت مى كردند. در كتاب ((القضاة )) كندى آمده است كه اكثر حاكمان ، قصه گويانى را نيز به طور رسمى استخدام مى كردند. نخستين كسى كه در مصر به طور رسمى به قصه گويى پرداخت سليمان بن عتر تجبى است كه به سال 38 اقدام به اين كار كرد. او در برهه اى از زمان ، منصب قضاوت و قصه گويى را با هم دارا بود. بعدها از منصب قضا بركنار شد و فقط قصه مى گفت . همچنين معاويه - در اين زمان - مردانى را گمارده بود تا بعد از نماز صبح و مغرب در مساجد قصه بگويند و براى او و هوادارانش ‍ دعا كنند.
كيفيت قصه گويى چنين بود: قصه گو در مسجد مى نشست و مردم پيرامون او گرد مى آمدند، او ابتدا با ياد خدا آغاز مى كرد و سپس حكايات و احاديث و قصه هايى از زندگانى امتهاى پيشين و يا افسانه هايى را بازگو مى كرد و چون هدف آنان ترغيب و ترهيب بود يا توجيهات خاصى را مد نظر داشتند، رعايت صداقت را لازم نمى شمردند و بر اساس قاعده ((هدف وسيله را توجيه مى كند)) هر چه لازم بود مى گفتند.
ليث بن سعد مى گويد: ((قصه گويى دو گونه است : يكى قصه گويى براى عوام و ديگرى براى خواص . قصه گوى عوام در جايى مى نشيند و مردمانى را كه اطراف او جمع شده اند موعظه مى كند و ياد آخرت را در خاطر آنان زنده مى كند؛ كه اين كار هم براى گوينده و هم شنونده سنگين و ناپسند است ؛ اما قصه گويى براى خواص آن است كه معاويه پايه گذارى كرد: او كسانى را بر اين كار گمارد تا پس از نماز بامداد بنشينند و پس از ياد خدا و حمد و ستايش او بر پيامبر صلوات بفرستند و به خليفه و هواداران و اطرافيان و لشكريان وى دعا كنند و بر دشمنان خليفه و همه مشركان نفرين فرستند)).(283)
قصه گويى به سرعت رشد كرد؛ چون علاوه بر اينكه غالبا در راستاى تقويت گرايشهاى سياسى وقت بود، با خُلق و خوى عوام الناس هم سازگارى داشت . قصه گويان ، دروغها و احاديث ساختگى فراوانى كه شامل تهمتها و افترائات بسيارى بود نقل مى كردند و در نتيجه انبوهى از سخنان بى اساس و گمراه كننده را فراهم آوردند.
غزالى قصه گويى در مساجد را از كارهاى زشت و حرام مى شمارد و آن را بدعت باطل دانسته ، مى گويد: ((جايز نيست فردى در مجلس قصه حاضر شود مگر آنكه منظورش رد بر او و ابطال سخنانش باشد و اگر بر اين كار قادر نيست ، حق ندارد به بدعت گوش فرا دهد؛ زيرا خداوند خطاب به پيامبرش ‍ صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فاءعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره .(284)
در گذشته ديديد كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) آنان را از مساجد بيرون راند.(285)
از جمله رسوايى ها داستان احمد بن حنبل و يحيى بن معين در مسجد الرصافه (بغداد) با آن مرد قصه پرداز است كه از بحث و مناقشه با مرد داستان سرا پرهيز كردند،(286) كه شرح آن گذشت .
كسى چه مى داند. شايد اگر آن دو، بحث و مناقشه را با او ادامه مى دادند همان بلايى بر سرشان مى آمد كه بر سر شعبى آمد؛ مى گويند: او روزى وارد مسجد شد و ديد مردى با ريش انبوه در مسجد نشسته و مردم اطراف او جمع شده اند و او برايشان حديث مى خواند. از جمله سخنانش اين بود: خدا دو صور (بوق ) آفريده است كه هر صورى دو نفخه (دَم ) دارد! شعبى مى گويد: نمازم را كوتاه كردم و سپس جلو رفتم و به او گفتم : اى شيخ از خدا بترس ، خدا جز يك صور نيافريده است . او در جواب من گفت : اى فاجر، فلانى و فلانى براى من نقل كرده اند و تو از من نمى پذيرى ؟ آنگاه كفش خود را بلند كرد و بر سرم كوبيد و در پى او مردم به من هجوم آوردند. هر كدام ضربه اى مى زد؛ به خدا سوگند آنها دست از كتك زدن من برنداشتند تا اينكه گفتم : خدا سى صور خلق كرده و در هر صورى دو نفخه قرار داده است !!(287) از اين روست كه مى توان گفت قصه گويان مايه شر و منشاء فجايع زيادى براى اسلام و مسلمانان بودند.
اقسام اسرائيليات
ذهبى اسرائيليات را به سه روش دسته بندى كرده است :
1. تقسيم آنها به صحيح و ضعيف و موضوع ؛
2. تقسيم به مواردى كه موافق يا مخالف شريعت است و يا شريعت در مقابل آنها سكوت كرده است ؛
3. تقسيم به مواردى كه مربوط به عقايد يا احكام يا مواعظ و حوادث و پندهاست .
در پايان مى گويد: ((اين تقسيمها متداخل هستند و مى توان بعضى از اقسام را به اقسام ديگر ارجاع داد. همچنانكه مى توان همه آنها را زير مجموعه اين سه دسته قرار داد: مقبول ، مردود و مشكوك )).(288)
ولى ظاهرا بهترين تقسيم - چنان كه دكتر ابو شهبه هم پذيرفته است - تقسيم به موافق و مخالف با شرع و يا مسكوت عنه است .(289) البته تقسيم ديگرى هم هست كه اولى به نظر مى رسد بدين گونه كه : اسرائيليات يا شفاها و به صورت حكايت نقل شده است كه شامل اكثر مروّيات كعب الاحبار و ابن سلام و ابن منبه و امثال آنان است و يا در كتب عهدين كه امروزه در دست است وجود دارد؛ مانند اكثر منقولات ائمه هدى (عليهم السلام ) خصوصا منقولات امام رضا (عليه السلام ) در مناظره با اهل كتاب كه صرفا به منظور مناظره و الزام خصم نقل مى فرمود نه آنكه مضمون آنها را باور داشته باشد!
نيز هر يك از اين دو قسم (منقولات شفاهى يا رواياتى كه عينا در كتابهاى عهدين هست ) به سه دسته تقسيم مى شود: موافق با شريعت اسلام ، مخالف با شرع و مسكوت عنه . هر يك از اين اقسام حكم خاص خود را دارد كه در اينجا به صورت خلاصه ذكر مى كنيم :
1. منقولات شفاهى : اين گونه احاديث را به سبكى كه امثال كعب الاحبار و ابن سلام و ديگران بازگو كرده اند، اگر نگوييم همه اش ساختگى و نادرست است ، بيشتر آنها بى اساس مى باشد و منشاء آن شايعات عاميانه ، افسانه ها و يا دروغهايى است كه امثال كعب الاحبار و ابن سلام يا عبدالله بن عمرو بن عاص ساخته اند؛ زيرا در تمام منقولات اينان حتى يك مورد كه بتوان به آن اعتماد كرد وجود ندارد. لذا تمام گفته هايشان ، به حكم قانون نقد و تحقيق ، در نظر ما مردود شناخته شده است . ما نسبت به امثال اينان كه خالصانه اسلام نياورده و مشفقانه به نصيحت مسلمين نپرداخته اند سخت بدگمان هستيم . كما اينكه اطلاعات آنان را كه برخاسته از شايعات عاميانه مبتذل و بلكه ساختگى است و بر بنيان تحقيقى استوارى نهاده نشده است ، مقرون به صحت نمى دانيم و گواه مدعايمان اينكه در موارد فراوان در لابه لاى كلمات آنان نشانه هايى از خباثت و بدنهادى به مواضع استوار و خلل ناپذير اسلام مشاهده مى شود كه احيانا ناشى از كينه توزى نسبت به پيشرفت اسلام و پيروزى مسلمانان و نشانه تلاش براى بد جلوه دادن چهره درخشان اسلام و ايجاد خلل و تزلزل در عقايد مسلمانان است . اين ويژگى به طور كلى در تمام اسرائيليات به چشم مى خورد. احمد امين مى گويد: ((كعب الاحبار و به تعبير ديگر كعب بن ماتع يهودى اصالتا يمنى است و از بزرگترين عناصرى به شمار مى رود كه به وسيله آنان اخبار يهوديان به حوزه اسلام نفوذ كرد. تمامى معلوماتش - چنان كه به ما رسيده است - شفاهى است و منقولات او از اطلاعات گسترده وى نسبت به فرهنگ يهود و اساطير آنها خبر مى دهد... ما معتقديم كه قصه گويى عامل اصلى ورود بسيارى از اساطير و افسانه هاى امتهاى ديگر همچون يهوديان و مسيحيان به حوزه اسلام است و به وسيله همين قصه گويى بود كه روايات ساختگى فراوانى به مجموعه هاى حديثى راه يافت و به دليل نقل وقايع و حوادث نادرست در جريان قصه گويى ، تاريخ دچار تحريف شد و نشانه هاى درستى در آنها ضايع گرديد؛ به گونه اى كه محقق تاريخ را سخت به رنج افكنده است )).(290) ابن خلدون نيز - چنان كه از سخنان سابقش بر مى آمد - بر همين عقيده است . او مى گويد: ((مسلمانان به كسانى كه پيش از آن صاحب كتاب بودند رجوع مى كردند و از آنان بهره مى بردند. مراد از اهل كتاب ، يهوديان و مسيحيانى بودند كه در آن روزگار ميان اعراب مى زيستند و همچون خود اعراب ، بَدَويانى بودند همزيست با آنان و درباره محتواى تورات اطلاعات اندك و عاميانه اى داشتند. بيشتر آنان از قبيله حمير بودند كه آيين يهود را گردن نهاده بودند و چون اسلام آوردند، دانستنى هاى سابق خود را به خاطر داشتند؛ امثال كعب الاحبار، وهب بن منبه ، عبدالله بن سلام و ديگران كه تفاسير صحابه و تابعان از منقولات آنان انباشته شد و چون مفسران دوره هاى بعد نيز تساهل ورزيدند، كتابهاى تفسير خود را از اين منقولات انباشتند و ريشه و اساس اين اخبار، چنان كه گفتيم - از يهوديانى نشاءت گرفته است كه ساكن باديه بودند و نسبت به حقيقت منقولات خود اطلاعات درستى نداشتند)).(291)
بر اساس آنچه از ابن خلدون نقل كرديم ، اكثر منقولات اهل كتاب آن دوره از اعتبار شايسته اى برخوردار نبوده ؛ زيرا منبع و آبشخور آنها، شايعات رايج و داير بر زبان عامه بوده است و هر قومى اسطوره هاى مخصوص به خود دارد كه در تاريخ حيات آن قوم خودنمايى مى كند و درگذر زمان و سينه به سينه ، از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شود و دچار تحريف و دگرگونى فراوانى مى گردد؛ زيرا هر نسلى خرافات و اوهامى به آن مى افزايد. وقتى اين اقوام مختلف ، اسلام آوردند، فرهنگ و تاريخ ملت خود را نيز همراه آوردند و آنها را در حوزه اسلامى رواج دادند.
احمد امين مى گويد: ((بسيارى از ملتهاى با فرهنگ و صاحب تاريخ و تمدن ، دين اسلام را پذيرفتند و با پذيرش اسلام ، تاريخ و فرهنگ خود را - از روى تعصب نژادى يا به جهات ديگر - بين مسلمانان انتشار دادند. در اين ميان تعداد زيادى از يهوديان هم مسلمان شدند و اغلب آنان كسانى بودند كه تاريخ آيين يهود و اخبار و حوادث آن ملت را - بر اساس آنچه در تورات و شرحهاى آن آمده بود - مى دانستند و لذا شروع به انتشار آن بين مسلمانان كردند و گاهى اين حوادث را با تفسير قرآن و گاهى با حوادث تاريخى ديگر ملتها ربط مى دادند؛ به عنوان مثال مى توانيد به جلد اول ((تاريخ طبرى )) مراجعه كنيد و نمونه هايى را در آنجا ببينيد؛ مانند اين گفته كه از عبدالله بن سلام روايت شده است : خداوند روز يكشنبه شروع به آفرينش موجودات كرد و در لحظات پايانى روز جمعه آفرينش را به انجام رسانيد و - چنان كه در تورات آمده است - آدم را در همين لحظات پايانى روز جمعه و با شتاب آفريد.(292) از اين قبيل روايات درباره داستانهايى كه در قرآن آمده است فراوان است .
ايرانيان نيز از تاريخ و تمدنى كهن برخوردار بودند و اساطير ويژه خود را داشتند. وقتى اسلام آوردند، تاريخ و اساطير خودشان را براى مسلمانان بازگو كردند. مسيحيان نيز همين كار را كردند؛ در نتيجه ، اين روايات و اساطير كه مربوط به ملتها و آيينهاى گوناگونى بود، در ميان مسلمانان پراكنده شد و به عنوان منبعى از منابع تاريخ مسلمانان درآمد)).(293)
بنابراين ما بر تمام منقولاتى كه از اهل كتاب روايت شده و به تفسير قرآن يا تاريخ انبيا مربوط مى شود خط بطلان مى كشيم ؛ زيرا اين منقولات به طور شفاهى نقل شده و مستند به نص كتابى قابل اعتماد - از كتابهاى قديم - نبوده و منشاء آن شيوه در ميان عامه است ؛ لذا به هيچ عنوان معتبر نيست . در آينده نمونه هايى از اسرائيليات را كه به حوزه اسلام نفوذ كرده و منشاء آن شايعات و افسانه هاى عاميانه است ، ذكر خواهيم كرد.
شايد در اينجا كسى بگويد كه منشاء همه منقولات اهل كتاب شايعات نيست و به طور شفاهى نقل نشده است ؛ بلكه منقولاتى دارند كه ريشه در يك كتاب دارد؛ يا چيزهايى از روى آن كتاب نوشته اند و آن نوشته ها را بازگو مى كنند و يا از آن كتاب نقل مى كنند مانند آنچه در خصوص دو بسته عبدالله بن عمرو بن عاص بدان اشاره شد كه او منقولات خود را از روى كتابهاى نقل مى كرد كه ادعا مى كرد آنها را در جنگ يرموك به دست آورده است و نيز مانند منقولاتى كه در نسخه عمر بن خطاب بود كه آنها را چنان كه گفته است از كتابهاى يهوديان گرد آورده بود. بنابراين شايد نتوان آن را باطل دانست ؛ چون منشاء آن تنها نقل شفاهى نيست .
ولى يادآور مى شويم كه در همين موارد هم اعتمادى به نقل آنان نيست ؛ زيرا نيرنگ و تدليس ، خوى و شيوه يهوديان است كه همواره با آنان بوده است : فويل للذين يكتبون الكتاب باءيديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا.(294) استنباط ابن عباس نيز از آيه همين است ؛ بنابراين ، از همان روز نخست به طور كلى مسلمانان را از مراجعه به اهل كتاب برحذر مى داشت و مى گفت : ((چگونه به اهل كتاب رجوع مى كنيد در حالى كه خداوند به شما خبر داده است كه اهل كتاب ، كتاب خدا را تحريف كرده و از پيش خود نوشته اى ساخته اند و ادعا مى كنند اين نوشته از جانب پروردگار است تا بدان ، بهاى اندك و سود ناچيزى را به دست آورند. آيا علومى كه خداوند براى شما در قرآن آورده است ، شما را از مراجعه به آنان باز نمى دارد؟)).(295)
2. مراجعه به كتابها و تاريخ زندگانى پيشينيان از يونانيان گرفته تا ايرانيان و از هنديان تا يهوديان و ديگران ، امر جداگانه اى است كه لازم است درباره آن با روش علمى و با شيوه هاى شناخته شده نقد و بررسى و تفحص و كاوش ‍ اقدام گردد. مثلا تورات كه از سخنان سره و ناسره انباشته است ، تنها كتابى است كه تاريخ پيامبران و امتهاى پيشين را در بر دارد كه البته همچون ديگر كتابهاى تاريخى ، افسانه و خرافات هم به درون آن راه يافته است . كتاب تورات (عهد عتيق ) بيش از آنكه كتابى آسمانى باشد، كتاب تاريخ است و آن را از آن جهت تورات ناميدند كه در بردارنده تعاليم يهود و احكام و قوانينى تغيير يافته و تحريف شده اى بود كه موسى (عليه السلام ) آورده بود. لذا در مراجعه به آن نيازمند نقد و بررسى و كاوش هستيم و نمى توان بدون بررسى لازم ، بدان تمسك جست .
جزئيات رويدادهايى كه قرآن به اختصار بيان كرده و با انتخاب بخشهايى ، آنها را در لا به لاى قضايا و قصه هاى كوتاه خود آورده ، در كتاب عهد قديم آمده است ؛ لذا براى شرح آن قضايا و روشن ساختن پاره اى از ابهامات داستانهاى قرآن مى توان به عهد قديم مراجعه كرد. البته با احتياط كامل ؛ زيرا آنچه در كتب سلف درباره مسائل مطرح شده در قرآن آمده است از سه حال خارج نيست : يا با مبانى اصولى و فروع شريعت اسلام موافق و سازگار است و يا مخالف و ناسازگار و يا شريعت اسلام نسبت به آن ساكت است ؛ كه اگر ناسازگار باشد البته مردود است ؛ زيرا آنچه با آيين خداوند در تضاد باشد دروغ و باطل است ، و اگر مبانى دينى در خصوص آن ساكت باشد، عمل كردن به آن يا رها ساختن آن همچون ديگر رخدادهاى تاريخى ، يكسان است . اكنون براى روشن شدن مطلب چند نمونه را در پى مى آوريم :
1. نمونه هاى موافق شريعت اسلام
الف ) در مزامير، مزبور 37، شماره هاى 19 - 9 آمده است : ((و اما منتظران خداوند وارث زمين خواهند بود. هان بعد از اندك زمانى شرير نخواهد بود. در مكانش تاءمل خواهى كرد و نخواهد بود، و اءما حليمان وارثان زمين خواهند شد و از فراوانى سلامتى متلذذ خواهند گرديد - تا آنجا كه مى گويد: - و اما صالحان را خداوند تاءييد مى كند. خداوند رمزهاى كاملان را مى داند و ميراث ايشان خواهد تا اءبدالآباد)).
در شماره 22 آمده است : ((آنان كه از وى (خداوند) بركت يابند وارث زمين گردند و اما آنان كه ملعون وى اند منقطع خواهند شد)).
در شماره 29 آمده است : ((صالحان وارث زمين خواهند بود و در آن تا اءبد سكونت خواهند نمود)).(296)
اين چند فقره در قرآن كريم تاءييد شده است آنجا كه مى فرمايد: و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر اءن الارض يرثها عبادى الصالحون .(297) در اين آيه شريفه مى فرمايد: ((من بعد الذكر))؛ زيرا اين بشارت و شادباش پس از ياد كرد چند پند و اندرز در مزامير داوود (زبور) يادآورى شده است .
ب ) در سفر تثنيه ، باب 32، شماره 5 - 3، توصيه اى جامع از پيامبر خدا (موسى (عليه السلام )) آورده شده است كه در ضمن آن مانند قرآن از پروردگار متعال به عدالت و حكمت و عظمت ياد شده است . در آن آمده است : ((نام يهُّوَه (پروردگار) را ندا خواهم كرد. خداى ما را به عظمت وصف نمائيد. او همچون صخره (با صلابت و استوار است ) و اعمال او كامل ؛ زيرا همه طريقهاى او انصاف است . خداى امين و از ظلم مبراست ؛ عادل و راست است او)).(298)
ج ) در سفر لاويان ، باب 12، شماره 4، همانند اسلام ، به ختنه كردن دستور داده شده است : ((و در روز هشتم گوشت غلفه او مختون شود)).(299)
د) در سفر تثنيه ، باب 14، شماره 8، حكم تحريم گوشت خوك - به علت نجس بودن و نشخوار كننده نبودن - بيان شده است : ((... و خوك ، چون شكافته سم است ليكن نشخوار نمى كند براى شما نجس است از گوشت آنها مخوريد و لاشه آنها را لمس مكنيد)).(300)
2. نمونه هاى مخالف شريعت ؛
موارد فراوانى در تورات موجود، به چشم مى خورد كه علاوه بر مخالفت با فطرت و عقل ، با احكام قرآن و تعاليم آن نيز مخالف است ؛ تفصيل اين موارد را در مباحث اعجاز تشريعى قرآن توضيح داديم وپاره اى از تعاليم قرآنى را با آنچه در تورات و انجيل آمده است مقايسه كرديم .(301) با مراجعه به تورات و انجيل مى توان موارد فراوانى پيدا كرد كه علاوه بر تعاليم آسمانى اساسا با عقل مخالف است ؛ مثلا در سفر پيدايش ، باب 19، شماره 37 - 31 مى خوانيم : ((دختران لوط به پدر شراب نوشاندند و با او همبستر شدند!)).(302)
يا در كتاب اول پادشاهان ، باب 11، آمده است : ((سليمان براى تاءمين نظر و خواست زنان خود بت پرستيد!)).(303)
يا در سفر خروج ، باب 32، آمده است كه حضرت هارون خود، گوساله را از زيور آلات قوم بنى اسرائيل ساخت و مورد نكوهش برادرش حضرت موسى قرار گرفت ، نه سامرى .(304)
يك جا عقوبت و كيفر حيوانات را واجب مى شمرد(305) و در جاى ديگر حكم مى كند كسى كه به مرده اى دست بزند تا هفت روز نجس است ؛(306) و موارد بسيار ديگر.
3. نمونه هايى كه اسلام درباره آن سكوت كرده است ؛
موارد فراوانى نيز هست كه در تورات و انجيل آمده و اسلام درباره آنها سكوت كرده است ؛ مانند بسيارى از امور و حوادث تاريخى كه در كتب و نوشته هاى باستانى آمده است و شايد حديث لا تصدقوا اهل الكتاب و لا تكذبوهم (307) نه آن را (در بست ) بپذيريد و نه آن را (به طور كلى ) رد كنيد)) ناظر به همين مواردى است كه در شرع اسلام درباره آنها سكوت شده و راست و دروغ آن مشخص نشده است ؛ زيرا حق و باطل در هم آميخته شده است ؛ به گونه اى كه احتمال مى رود باطلى را راست بدانيم و حقى را دروغ بپنداريم . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: ((گاه از حقى خبر مى دهند و شما ندانسته تكذيب مى كنيد و گاه از باطلى خبر مى دهند و شما ندانسته آن را تصديق مى كنيد)).(308) همچنين عبدالله بن مسعود مى گويد: ((مسائل خود را از اهل كتاب نپرسيد؛ زيرا آنان كه خود را گمراه ساخته اند چگونه مى توانند شما را هدايت كنند و مخلصانه شما را پند دهند؟ در نتيجه ، گاهى حقى را مى گويند و شما تكذيب مى كنيد و گاهى باطلى را مى گويند و شما مى پذيريد))؛(309) بنابراين بايد از آنچه راست يا دروغ بودن آن در قرآن كريم يا در احاديث اسلامى روشن نشده است برحذر باشيم و با به كار بردن قواعد و معيارهاى نقد و بررسى ، نسبت به آنچه در كتابهاى تورات و انجيل آمده است به كاوش بپردازيم تا درباره درستى آنها مطمئن شويم . مثلا درباره داستان زندگانى حضرت يوسف (عليه السلام ) ملاحظه مى كنيم كه قرآن تنها به مواضع عبرت انگيز پرداخته ، و بقيه را دنبال نكرده است ؛ ولى در تورات تمامى داستان با اندكى در آميختگى آمده است . درباره داستان زندگى ديگر پيامبران نيز در تورات سره و ناسره به هم آميخته شده است و بايد با دقت ، درست را از نادرست بازشناسيم .