تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۳۲ -
فخر رازى سپس دلايل قول مشهور را در رد
ابو مسلم ذكر كرده است . صاحب تفسير ((المنار))
نيز آنها را بيان كرده و در پايان ، نظر ابو مسلم در تفسير آيه را تاءييد كرده است
و با شرح و تفصيل به بيان آن پرداخته و گفته است : ((جان
كلام اينكه تفسير ابو مسلم درباره آيه ، تنها تفسيرى است كه از نظم موجود در آيه به
ذهن مى رسد و همين تفسير است كه حقيقت مساءله را روشن مى سازد))؛
آنگاه به بيان تفسير او پرداخته و سرانجام گفته است : ((چه
خوب گفته است ابو مسلم ؛ كه از دقت و استدلال در راءى حكايت دارد!)).(1329)
اين نيز تاءييد ديگرى بر گفتار ابو مسلم است كه از جانب يكى از بزرگ ترين مفسران
عصر اخير ابراز شده است . ابو مسلم يك نمونه بود و امثال او در برابر مفسران قشرى و
ظاهر گرا، موضع گيرى هاى شايان توجهى دارند كه كاشف از روشنى ضمير آنان است و ايشان
در پرتو عقل و بر اساس روش هاى فكرى محكم و استوار، مسير خود را يافته اند.(1330)
اين نكته تنها بر توان والاى اجتهاد و نقش برجسته آن در تفسير قرآن دلالت دارد كه
فرهيختگان ، از سلف صالح در دوران صحابه و تابعان باب آن را به طور كامل گشودند و
روش پسنديده آنان به عنوان يك سنت جاريه و شايسته تا به امروز تداوم يافته است .
فخر رازى در تفسير آيه
هو الذى خلقكم من
نفس واحدة و جعل منها روجها ليسكن اليها فلما تغشاها حملت حملا خفيفا فمرت به فلما
اءثقلت دعوا الله ربهما لئن آتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين . فلما آتاهما صالحا
جعلا له شركاء فيما آتاهما، فتعالى الله عما يشركون
(1331) ابتدا اشكالات و اعتراضاتى چند بر ظاهر آيه وارد مى
كند؛ آنگاه مى گويد: ((حال كه اين اشكالات معلوم شد مى گويم
: براى تاءويل آيه چند وجه صحيح و عارى از اين توالى فاسد وجود دارد:
نخستين وجه سخنى است كه قفال (متوفاى 365) بيان داشته مى گويد: خداى تعالى اين
داستان را به عنوان ضرب المثل آورده است تا بيان كند كه اين حالت ، تصوير حالت
مشركينى است كه در نادانى خود فرو و به راه شرك رفته اند. - رازى مى گويد: - بيان
اين سخن چنين است كه گويا خداوند مى فرمايد: اوست كه هر يك از شما را از يك فرد
آفريد و از همان فرد براى او همسرى قرار داد از جنس او كه با او در انسانيت برابر
است و چون مرد و زن با يك ديگر همبستر شدند و نشانه هاى حاملگى زن آشكار شد، زن و
مرد به درگاه پروردگار خويش دست دعا برداشته ، گفتند: اگر به ما فرزند صالح و سالمى
ارزانى دارى ، البته بر اين نعمت شكر گزار خواهيم بود. چون خداوند به آنان فرزندى
شايسته و سالم عطا كرد، زن و مرد در مورد اين بخشش (فرزند) براى خدا شريك قائل
شدند؛ زيرا گاه آن فرزند را به طبيعت نسبت مى دادند؛ چنان كه دهريان و مادى گرايان
گويند و گاه او را به ستارگان و سيارگان منتسب مى ساختند؛ چنان كه شيوه منجمين است
؛ و گاه آفرينش او را از بت ها مى دانستند؛ آن گونه كه بت پرستان عقيده دارند. -
فخر رازى سپس مى گويد: - اين ، پاسخى در غايت صحت و درستى است )).
سپس بقيه وجوه را مى آورد.(1332)
جارالله زمخشرى آيه امانت
(1333) را نوعى تمثيل مى داند و مى گويد: ((امثال
اين سخن در كلام عرب فراوان است و قرآن هم جز بر شيوه و اسلوب كلام آنان نازل نشده
است . از جمله اين موارد، اين سخن عرب است : اگر به پيه گفته شود كجا مى روى ؟
خواهد گفت : مى خواهم كجى هاى بدن را استوار و هموار سازم . چه بسيار از مثال ها كه
بر زبان حيوانات و جمادات ساخته شده است )).(1334)
ابن كثير در تفسير آيه
اءلم تر الى
الذين خرجوا من ديارهم و هم اءلوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم اءحياهم ...(1335)
از ابن جريج از عطاء روايت مى كند كه : ((اين ضرب المثل است
نه سرگذشت واقعى )).(1336)
4. رواج اسرائيليات
چهارمين ويژگى تفسير در عهد تابعان ، گسترش اسرائيليات است . در اين دوران
بسيارى از اسرائيليات وارد تفسير شد؛ به دليل آنكه در آن عهد تعداد زيادى از اهل
كتاب اسلام آوردند، ولى ذهن آنان هم چنان از داستان ها و افسانه هاى پيشينيان
درباره پيدايش خلقت و اسرار آفرينش ، آغاز حيات موجودات ، اخبار امت هاى گذشته ،
سرگذشت پيامبران و قصه ها و افسانه هاى بسيارى كه در تورات و ديگر كتاب ها آمده است
، انباشته بود.
عامه مردم اشتياق داشتند تا جزئيات آنچه را در قرآن به گونه سربسته مطرح شده است ،
بشنوند؛ خصوصا امورى كه به سرگذشت يهود و نصارى مربوط مى شد و در كتب عهدين از آن
ياد شده بود؛ از اين رو مسلمانان به داستان هاى اينان گوش فرا مى دادند و تابعان -
على رغم دستورات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صحابه بزرگوار -
كوتاهى كردند؛ در نتيجه تعداد زيادى از اين اسرائيليات را بدون پروا و بى هيچ بررسى
، در تفاسير گنجاندند. بيشترين اسرائيليات با دست چند تن اهل كتاب كه مسلمان شده
بودند مانند: عبدالله بن سلام ، كعب الاحبار، وهب بن منبه ، عبدالملك بن جريج و چند
نفر ديگر در حوزه تفسير و تاريخ راه يافته است . البته توجيه اين كوتاهى از تابعان
در اين باره پذيرفته نيست و به خاطر همين سهل انگارى مورد مواخذه قرار گرفته اند؛
كما اينكه ديگران - كه پس از آنان آمده و چنين رواياتى را بدون بررسى و تحقيق
پذيرفته اند - نيز مورد نكوهش مى باشند.(1337)
در آينده كه از اسباب وهن در تفسير ماءثور سخن خواهيم گفت ، اين جهت را به طور
گسترده مورد بحث قرار خواهيم داد و توضيح خواهيم داد كه بيشتر روايات تفسيرى آلوده
شده است و به پيرايش كامل نياز دارد.
منابع تفسير در عصر تابعان
در آن عهد تلقى از استاد و فراگيرى تفسير از وى عنصر اول و برترين ابزار
براى فهم كتاب خدا به شمار مى رفت ؛ زيرا تابعان دنباله رو صحابه و مشخصا پرورش
يافتگان مكتب آنان بودند؛ لذا به طور طبيعى در مسير آنان حضرت كرده و شيوه آنان را
در پيش مى گرفتند، با اين تفاوت كه در عهد تابعان ، قلمرو اسلام گسترش يافته بود و
اقوام گوناگون - گروه گروه - به تشرف دين اسلام روى مى آوردند - و چنان كه گفتيم -
به طور طبيعى دانش و آداب و فرهنگ خويش را نيز با خود به درون حوزه اسلام مى
كشاندند؛ لذا تابعان با همراه داشتن اين گستره دانش ، دامنه تفسير را گسترده تر
كردند و آفاق جديدتر و وسيع ترى را بر روى خود گشودند و روز به روز بر تلاش خود
افزودند.
بدون شك ، هر چه دانش شخص افزوده تر و اطلاعات او متنوع تر و آشنايى او به مسائل
روز گسترده تر گردد، از هر بافت يا شيوه اى كه باشد، بينش او زيادتر خواهد شد و
دامنه فكرى و توان فهم او در امور، توسعه خواهد يافت .
با اين مقدمه ، مى توانيم منابعى را كه تكيه گاه تابعان براى فهم قرآن بوده است و
آنان در تبيين مقاصد و اهداف قرآن بدان تمسك مى جسته اند به موارد زير تقسيم كنيم :
1. قرآن ؛
چون قراين و دلايل موجود در كلام هر گوينده ، خود بهترين شاهد براى كشف
مقصود وى و پى بردن به هدف وى به شمار مى آيد؛ قرآن نيز از اين قاعده مستثنا نيست .
قرآن هم - بنا به قول امير مؤ منان (عليه السلام ) - گويايى برخى از آياتش به يك
ديگر وابسته است و بعضى از آن گواه برخى ديگر است .
و ينطق بعضه ببعض
و يشهد بعضه على بعض .(1338)
2. احاديث پيامبر و اقوال صحابه ؛
پرسش پيرامون معانى تعدادى از آيات قرآن در عهد پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) بسيار بود و پيامبر هم همان گونه كه ماءمور ابلاغ بود، مامور تبيين قرآن
نيز بود؛ لذا از آن سوال و جواب ها مجموعه عظيمى را گرد آورد. اين مجموعه ، همچون
ذخيره اى سرشار در اختيار صحابه قرار داشت و آنان ، آن را به تابعان پس از خود
سپردند. در گذشته ، حديث مسروق بن اجدع را در اين باره كه به توصيف فراگيرى صحابه
از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ميزان دانش هر يك از صحابه پرداخته بود
آورديم .
3. در نظر گرفتن اسباب النزول ؛
و مناسبت هايى كه باعث نزول يك يا چند آيه يا يك سوره يا كمتر و بيشتر است ؛
زيرا آنان به راحتى به اسباب النزول دسترسى داشتند. هم ايشانند كه اين اسباب النزول
را در ضمن آثار و اخبار خود نقل كرده اند. از آنجا كه آيات داراى شاءن نزول به
مناسبت حوادث خاصى نازل شده و به جوانب و خصوصيات ويژه اى نظر دارد كه در درون آن
حوادث و مناسبت ها نهفته است ، شاءن نزول ، بهترين دليل براى زدودن ابهامات حاصله
در برخى تعابير قرآنى ناظر به آن حوادث است . كسانى كه در آن عهد، عهد تابعان - مى
زيسته اند، يا خودشان مستقيما در متن حوادث حضور داشتند و يا قادر بودند كه با
شاهدان عينى آن صحنه ها ديدار كنند و از زبان آنان بشنوند. اين منبع كه يكى از
سرشارترين منابع در جهت رفع ابهام از برخى ظواهر آيات به شمار مى رود به راحتى در
دسترس تابعان بود.
4. لغت اصيل عربى فصيح ؛
به ويژه اشعار عرب كه ديوان (واژه نامه ) و دائرة المعارف آداب و رسوم عرب
محسوب مى شود؛ و براى آگاهى از مزاياى زبان عرب و شيوه هاى گفتارى آن ، مراجعه به
آن ضرورى است . قرآن هم بر اساس همان شيوه ها نازل گرديده و در قالب همان تعابير
متعارف ريخته شده بود؛ با اين تفاوت كه قرآن با اسلوبى برتر و بافتى محكم تر شكل
گرفته بود.
ابن عباس به شاگردان خود سفارش مى كرد يا به تعبير بهتر، آنان را وا مى داشت كه
براى آشنايى با واژه هاى ناآشناى قرآن ، به اشعار عرب مراجعه كنند و خودش خصوصا
بنيانگذار و پيشواى اين روش تفسيرى - تفسير لغوى - به شمار مى رفت ؛ به گونه اى كه
درباره او گفته اند: او بنيانگذار شيوه تفسير لغوى شناخته شده است .(1339)
ابن عباس مى گفت : ((شعر، ديوان عرب است ؛ لذا هرگاه معانى
واژه هايى از قرآن را كه خدا به زبان عربى فرو فرستاده است ندانستيم ، بايد به
ديوان عرب مراجعه كنيم و معناى واژه را از درون آن بيابيم . - در جاى ديگر مى گويد:
- هرگاه شما مى خواهيد از من درباره واژه هاى ناآشناى قرآن بپرسيد، آن را در اشعار
عرب جست و جو كنيد؛ چون شعر، ديوان عرب است )).(1340)
5. انواع دانش ها؛
و آگاهى هاى علمى اى كه مسلمانان در قلمرو گسترده اسلام و از طريق آشنايى با فرهنگ
ها و آداب وارد در حوزه اسلام به دست آورده بودند. اين دانش ها را امت هاى داراى
تمدن كهن كه گروه گروه به اسلام مى گرويدند، با خود به ارمغان آورده بودند. يادآور
شديم كه گسترش دامنه دانش و اطلاعات در هر زمينه اى كه باشد خود موجب تقويت فهم
گرديده ، امكان لمس حقايق امور را افزايش مى دهد و توان استنباط را به مقدار زيادى
بالا مى برد، كه اين توان در افراد محروم از چنين آگاهى هايى - به نسبت محروميتشان
- كاهش مى يابد.
اين گونه بود كه تابعان و آنان كه پس از ايشان آمدند از اين علوم و اطلاعات جديد و
رو به افزايش ، مطابق با پيشرفت زمان استفاده كردند و در فهم معانى قرآن از آن بهره
جستند؛ قرآنى كه
اءنزله الذى يعلم السر فى السماوات والارض .(1341)
6. تكيه بر اجتهاد؛
و اعمال نظر در قرآن كه در سايه گشايش باب عنايت خداوند به دست آورده بودند. در
كتاب هاى تفسيرى تعداد زيادى از نظريات ارزنده اينان در زمينه تفسير ضبط و ثبت شده
است . تابعان ابن نظريات را از طريق اجتهاد و اعمال نظر به دست آورده بودند كه از
راه نقل از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا يكى از صحابه ، چيزى در آن
زمينه نرسيده بوده است ؛ لذا با دقت در دلايل و قراينى كه به آنان در فهم آيه كمك
مى كرد - كه به برخى از آن قراين اشاره شد - و يا ديگر ابزارها و وسايلى كه در مقام
فهم و بحث و بررسى كارايى دارند، در پاره اى از آيات به اجتهاد مى پرداختند. اين
اقدام تابعان به گشودن باب اجتهاد در زمينه تفسير و ديگر شؤ ون دينى كمك كرد و همين
شيوه پسنديده در گذر زمان ادامه يافت . (قبلا به آن اشاره كرديم .)
7. استناد به پاره اى از نصوص كتب عهدين ؛
در مواردى كه در قرآن به طور اجمال آمده و جزئيات آن در كتاب هاى پيشينيان يافت مى
شود. البته اين استناد در مواردى بوده كه در آن احتمال تحريف نمى رفته است ؛ مانند
تاريخ انبيا و سيره پادشاهان بنى اسرائيل و داستان ها و سرگذشت هايى از اين قبيل .
به عنوان مثال مى توان به سرگذشت ابراهيم خليل ، لوط و يوسف اشاره كرد كه در تورات
به جزئيات آن پرداخته شده ، ولى قرآن با حذف زوايد، تنها آن بخش از داستان را كه
صحيح و معقول و پندآميز است آورده است ؛ در حالى كه در تورات ، تصويرى محرف از
داستان ها ارائه شده كه از نظر عقل سليم غير قابل قبول است و تنها بخش هايى از آن
دست نخورده باقى مانده است كه احيانا قابل استفاده است و تيزبينان و فرهيختگان
صحابه و تابعان ، تنها همين بخش ها را نقل مى كردند،(1342)
نه اينكه بدون بررسى و تحقيق ، به تمامى آنچه در كتب سلف آمده استناد جويند.
فبشر عباد الذين
يستمعون القول فيتبعون اءحسنه ، اءولئك الذين هداهم الله و اءولئك هم اءولوا
الالباب .(1343)
آرى ، فراگيرى از اهل كتاب و پيروى از آنان در تمام آنچه به هم بافته اند، نكته اى
است كه صحابه و تابعان به آن توجه و از آن پروا داشتند. البته گروه هايى از
خودباختگان كوته انديش يا سياست بازان بودند كه بى پروا به اين كار دست مى زدند.
(درباره شرح آن و پى آمدهاى ناگوار آن در آينده بحث خواهيم كرد.)
بنابراين گفتار ذهبى كه به طور مطلق مدعى است كه تابعان براى فهم معانى قرآن به
اطلاعاتى استناد مى جسته اند كه از طريق اهل كتاب و از درون كتاب هاى آنان به دست
مى آوردند،(1344)
سخنى نادرست است و بطلان اين پندار را - كه به صحابى گرانمايه اى چون عبدالله بن
عباس نيز نسبت داده بودند - در شرح حال وى آشكار ساختيم .
فصل هفتم : مفسران نامى پس از تابعان
پس از دوران تابعان ، مفسران نامى بزرگى در صحنه تفسير درخشيدند كه آثار
گرانبهاى آنان در طول تاريخ براى مفسران به عنوان منابع اصيل تفسيرى - چه در زمينه
نقل و چه در باب اجتهاد - شناخته شده است ؛ برخى از اين تفاسير در دست است و به چاپ
رسيده يا به گونه پراكنده در متون معتبر تفسيرى مانند تفسيرهاى طبرى و تبيان و
طبرسى و ابن كثير و جز آن ، باقى مانده است .
در اين فصل به اجمال مشهورترين مفسران پس از دوران تابعان را به خوانندگان ارجمند
مى شناسانيم :
1. ضحاك
ضحاك بن مزاحم هلالى ، ابوالقاسم خراسانى (متوفاى 105) مفسرى توانا بود و از
تابعان بزرگ به ويژه سعيد بن جبير روايت كرده است . او در تفسير، بسيار تواناست و
آراء استوار و بى مانندى دارد؛ چنان كه ابن كثير در تفسير واژه ((ترائب
)) از وى روايت كرده و اين كلمه را به استخوان هاى جفت در
بدن از جمله دو استخوان بالاى رستنگاه مو، ميان دو ران معنا و به اين وسيله معضلى
را حل كرده است .(1345)
او داراى دو تفسير كبير و صغير است كه هر دو، مرجع تفاسيرى همچون طبرى و طبرسى قرار
گرفته است . ضحاك از اصحاب امام زين العابدين (عليه السلام ) شمرده مى شود. شرح حال
او به هنگام بيان اسناد تفسيرى منسوب به ابن عباس (سند ششم ) آورده شد.
2. شهر بن حوشب
ابو سعيد شهر بن حوشب اشعرى (متوفاى 111)؛ از ام سلمه و بلال (موذن پيامبر)
و سلمان فارسى و ابوذر و ابو سعيد خدرى و ابو عبيد (آزاد شده پيامبر) و جابر و ابو
امامه ، روايت كرده است . بسيارى از اقران وى و نيز بسيارى از تابعان از او روايت
كرده اند. احمد بن حنبل او را موثق دانسته و از او به نيكى ياد كرده است . ترمذى از
بخارى چنين نقل كرده است : ((حديث شهر بن حوشب نيكو و شاءن
او والا و استوار است )). ابن معين از او به
((ثبت ثقه )) ياد كرده است . عجلى نيز او را
((تابعى و ثقه )) دانسته است .(1346)
شيخ كلينى او را در زمره صحابه مولا امير مؤ منان (عليه السلام ) ياد كرده است . از
امام ابو جعفر باقر (عليه السلام ) نيز، از طريق ابو حمزه ثمالى ، روايت كرده است .
كلينى در ابواب مختلف ((كافى )) از او
روايت دارد؛ به ويژه در باب ((الاشارة و النص على الحسن بن
على )) (كتاب الحجه ) از او روايت مى كند كه مولا امير مؤ
منان (عليه السلام ) هنگامى كه به كوفه مهاجرت كرد، نوشته ها و وصيت نامه خود را
نزد ام سلمه به وديعت نهاد و ام سلمه پس از بازگشت امام حسن (عليه السلام ) به
مدينه آنها را به آن حضرت تسليم كرد.(1347)
حديث او از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه
و ان من اءهل
الكتاب الا ليومنن به قبل موته
(1348) نزد حجاج بن يوسف ، معروف است .(1349)
البته حجاج دوران امامت امام باقر (عليه السلام ) را درك نكرده است ؛ زيرا هلاكت او
در سال 95، سال وفات امام سجاد (عليه السلام ) بوده است . بنابراين ، فخر رازى
روايت ياد شده را درباره ((محمد بن حنفيه ))
آورده است ،(1350)
ولى ممكن است نقل روايت از امام باقر (عليه السلام ) در دوران حيات پدرش بوده باشد
يا در همان سال وفات پدر كه پايان عمر حجاج نيز بوده است .
پوشيده نماند همين رابطه شهر بن حوشب با خاندان رسالت و علاقه او به اهل بيت (عليهم
السلام ، موجب گرديده است تا برخى از ((عامه
)) او را مورد طعن قرار دهند.(1351)
ابن حجر، او را با عنوان ((صدوق ))
ياد مى كند و در عين حال مى گويد: ((احاديث مرسل و افسانه
وار بسيار دارد)).(1352)
طبرى در تفسير از او روايت كرده است ،(1353)
ولى طبرسى و قمى ، بيشتر از طريق ابو حمزه و به واسطه شهر بن حوشب از امام محمد
باقر (عليه السلام ) روايت مى كنند. مفسران ابن حوشب را در روايات تفسيرى ، بيشتر
در رديف ضحاك و ديگر اتباع تابعان قرار داده اند.
3. سدى كبير
اسماعيل بن عبدالرحمان ابو محمد قرشى كوفى (متوفاى 128)، از تابعان بزرگ
تابعان شمرده مى شود. تفسير او جزو بزرگترين منابع تفسير نقلى به شمار مى رود و در
((جامع البيان )) طبرى و
((الدر المنثور)) سيوطى و ديگر تفاسير
نقلى معتبر، از آن فراوان گرفته شده است . رجاليان او را توثيق كرده و در صحاح از
او روايت آورده اند، گرچه او را در تشيع افراطى مى دانند. جلال الدين سيوطى تفسير
او را بهترين تفاسير شمرده است . اين تفسير اخيرا با جمع آورى و تحقيق دكتر محمد
عطا يوسف در مصر به چاپ رسيده است .
شيخ ابو جعفر طوسى ، سدى را در زمره صحابه امام زين العابدين (عليه السلام ) شمرده
و با عنوان ((مفسر قرآن )) از او ياد
كرده است . گوشه اى از شرح حال او هنگام بيان اسناد تفسيرى منسوب به ابن عباس (سند
چهارم ) آورده شد.
4. ابن ابى نجيح
ابو يسار عبدالله بن ابى نجيح يسار ثقفى كوفى (متوفاى 131) تفسيرى دارد كه
از مجاهد روايت كرده است . او مورد اعتماد اهل حديث و تفسير است . احمد بن حنبل مى
گويد: ((ابن ابى نجيح ثقه و پدر او از برترين بندگان خدا
بوده است )). ذهبى مى گويد: ((او از
مشايخ مورد اعتماد است . بخارى در باب تفسير از كتاب صحيح خود بر اين تفسير اعتماد
كرده است )).
ابن تيميه مى گويد: ((تفسير ابن ابى نجيح كه از طريق مجاهد
نقل كرده است ، از صحيح ترين تفاسير است ، بلكه در دست اهل تفسير، تفسيرى درست تر
از تفسير وى وجود ندارد)). اين تفسير، در سال 1367 به همت
((مجمع البحوث الاسلاميه )) پاكستان
به چاپ رسيده است .(1354)
در تفسير طبرى و جز آن ، فراوان از وى روايت شده است . هنگام شرح حال مجاهد درباره
او سخن گفته ايم .
5. واصل بن عطاء
ابو حذيفه واصل بن عطاء غزال بصرى ، شيخ معتزله و موسس مذهب اعتزال (متوفاى
131) كتاب هاى متعددى دارد از جمله : ((معانى القرآن
)).
وى به مقام والاى مولا امير مؤ منان على (عليه السلام ) پاى بند بود و بر ديگران
مقدم مى داشت و اصول مذهب تشيع را از جمله قول به رجعت را پذيرفته بود. شرح حال او
را سيد مرتضى الهدى و ديگر بزرگان اهل تحقيق آورده اند.(1355)
6. عطاء خراسانى
عطاء بن ابى مسلم ميسرة ابو ايوب خراسانى (متوفاى 135) ساكن دمشق بود و با
هيچ يك از صحابه جز انس بن مالك ملاقاتى نداشته است . روايات او از صحابه به ويژه
ابن عباس مرسله است . ابو حاتم او را توثيق كرده است .
وى تفسير مختصرى دارد كه تاكنون مخطوط مانده و ابو جعفر طبرى از آن نقل مى كند كه
از طريق عمران كلاعى از يحيى بن صالح از ابو ازهر لخمى از عطاء خراسانى است .
همچنين كتابى دارد در ((ناسخ و منسوخ ))
كه مورد استفاده متاءخرين قرار گرفته است .(1356)
ابو نعيم اصفهانى وى را با نام ((عطاء بن ميسره
)) ياد مى كند و او را فقيهى كامل و واعظى عامل به شمار مى
آورد و مواعظ و اندرزهاى فراوانى از وى نقل مى كند كه بر كمال عرفانى وى دلالت
دارد.(1357)
7. ابو نضر كلبى
ابو نضر محمد بن سائب (متوفاى 146) عالم به انساب و مفسرى عالى قدر است .
جلال الدين سيوطى مى گويد: ((كسى تفسيرى به بلندى و پر
محتوايى تفسير وى ننگاشته است )).
ابن خلكان درباره او مى گويد: ((صاحب تفسير و عالم به انساب
است و در اين دو رشته مقام پيشوايى داشت )). تفسير او (نسخه
هاى معتبر خطى آن ) هم چنان در دست است .
شرح حال مفصل او هنگام بيان اسناد تفسيرى منسوب به اين عباس (سند نهم ) گذشت .
8. ابو حمزه ثمالى
ثابت بن دينار ابو حمزه ثمالى ازدى كوفى (متوفاى 148) از بزرگان اهل حديث و
مقربان درگاه اهل بيت عليهم السلام شمرده مى شود. فضل بن شاذان روايت مى كند كه
امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) درباره او فرمود: ((ابو
حمزه ثمالى ، لقمان (يا سلمان ) زمان خود بود. او محضر پربركت سه امام معصوم : على
بن الحسين ، محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم السلام را تماما برهه اى از دوران
امامت موسى بن جعفر (عليه السلام ) را درك كرده و مورد عنايت آنان بوده است
)).
صدوق ، نجاشى ، طوسى ، ابن داود و علامه حلى او را مورد اعتماد دانسته اند. ابن
نديم درباره او مى گويد: ((او از نخبگان ثقات است
)). سيد حسن صدر نيز او را چنين ستوده است :
((بزرگ شيعيان كوفه بود و همگان از سخن او شنوايى داشتند)).
صارم الدين درباره او مى گويد: ((او نماد تشيع و شاخصه
شيعيان شمرده مى شود)).
برخى از رجاليان عامه او را به سبب تشيع قدح كرده اند، ولى حاكم نيشابورى او را
توثيق كرده و در ((المستدرك )) از او
روايت كرده و سند آن را - طبق نظر بخارى و مسلم - صحيح دانسته است . حاكم مى گويد:
((قدحى جز به دليل انتساب او به تشيع ، درباره او گفته نشده
؛ در صورتى كه شيخين (بخارى و مسلم ) از او روايت دارند)).
بزرگان اهل حديث (از اهل سنت ) به همين دليل ، به قدح رجاليان ارجى ننهاده و از او
بسيار روايت كرده اند؛ از جمله : ترمذى ، ابن ماجه ، خطيب بغدادى ، ابن ابى شيبه ،
ابو جعفر طحاوى ، حاكم نيشابورى ، ابن قتيبه ، ابو نعيم و جز آنان .
عادل نويهض درباره او مى گويد: ((فقيه امامى و از بزرگان
رجال حديث و از ثقات شمرده مى شود و مفسرى زاهد و از اهل كوفه است
)). داوودى مى گويد: ((ترمذى و ابن ماجه از او روايت
دارند و او داراى تفسير مى باشد)).
ابو جعفر طبرى ، ثعلبى ، ابن كثير، قرطبى ، سيوطى ، ابو حيان اندلسى ، بغوى ، حاكم
، ابو الفرج ، بيهقى ، ابن عدى ، ابن الانبارى ، ابن اسحاق و جز آنان ، در تفسير از
او روايت كرده اند. گذشته از عنايت زيادى كه بزرگان اماميه به ابو حمزه و روايات او
- چه در فقه و چه در تفسير - دارند،(1358)
تفسير او يكى از مراجع تفسيرى به شمار مى رود كه در ((تفسير
طبرى ))، ((مجمع البيان
)) و غيره ، از آن فراوان آورده شده است . اخيرا استاد
عبدالرزاق حرزالدين آن را جمع آورى و به صورت جداگانه به شيوه اى پسنديده و شايان
توجه به چاپ رسانده است .
9. شبل بن عباد
ابو داوود شبل بن عباد مكى (متوفاى 148) از قراء و مفسران شناخته شده است .
ابو جعفر طبرى از طريق مثنى بن ابراهيم از ابو حذيفه از وى در تفسير و تاريخ روايت
دارد و يكى از منابع تفسيرى ثعلبى در ((الكشف و البيان
)) به شمار مى رود.
احمد بن حنبل و يحيى بن معين او را توثيق نموده اند. ابن حبان او را در
((ثقات )) ياد كرده است .(1359)
10. ابن جُرَيج
عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج ؛ اصالتا رومى است . در سال 80 در مكه متولد
شد و به سال 150 در همان جا وفات يافت . او فقيه حرم مكى و امام اهل حجاز شمرده مى
شود و اول كسى است كه در جمع و تدوين حديث ، نظم و ترتيب خاصى را در مكه به وجود
آورد.
|