تفسير و مفسران (جلد اول )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۰ -


او با امام باقر (عليه السلام ) هم جريان هايى دارد كه از آن جمله است روايت كلينى از ابو حمزه ثمالى كه گفت : ((در مسجد رسول خدا نشسته بودم كه مردى جلو آمد و گفت : ابو جعفر را مى شناسى ؟ گفتم : آرى ، چه مشكلى دارى ؟ گفت : چهل مساءله آماده كرده ام تا از او بپرسم و آنچه درست است بپذيرم و آنچه نادرست و باطل است رها كنم . هنوز سخن او تمام نشده بود كه امام ابو جعفر (عليه السلام ) در حالى كه عده اى از خراسانى ها و ديگران گرد او را گرفته بودند و از مناسك حج مسايلى از او مى پرسيدند وارد شد. حضرت در جايگاه خود قرار گرفت و آن مرد هم در نزديكى حضرت نشست . وقتى مردم متفرق شدند ابو جعفر متوجه او شد و پرسيد: تو كه هستى ؟ گفت : قتادة بن دعمامه بصرى . ابو جعفر گفت : فقيه مردم بصره تويى ؟ گفت : بلكه . فرمود: به خود بيا اى قتاده ! خداى تعالى عده اى را آفريد؛ پس آنان را حجت بر مردمان قرار داد و آنان - همچون كوه ها - نگاه دارنده زمين اند. دستورات او (خدا) را به پا مى دارند. در علم ازلى الهى گرامى شمرده شده اند؛ چون پيش از آفرينش ‍ آنان را برگزيد. آنان سايه هاى لطف و عنايت حق هستند كه در كنار عرش ‍ الهى قرار دارند. قتاده مدتى سكوت نمود سپس گفت : به خدا قسم در مجلس فقهاى زيادى و حتى رو به روى ابن عباس نشستم و در مواجهه با آنان هيچگاه آن گونه كه در برابر تو خود را باخته ام مضطرب نشدم . ابو جعفر فرمود: مى دانى كج هستى ؟ تو در برابر خانه هايى هستى كه خداوند خواسته تا بلند مرتبه با آنها ياد شود و در هر صبحگاه و شامگاه رجالى او را تسبيح گويند كه هيچ گونه داد و ستد و تجارتى آنان را از ياد خدا و به پا داراى نماز و پرداخت زكات باز نمى دارد.(1248) آنگاه فرمود: تو در چنان جايى هستى و ما آن مردانيم . قتاده گفت : به خدا قسم راست گفتى ؛ فدايت شوم ، به خدا اينها خانه هاى سنگى و گلى نيستند)).(1249)
نيز از زيد شحام نقل مى كند كه گفت : ((قتاده بر ابو جعفر (عليه السلام ) وارد شد و ميان آنان گفت و گويى پيش آمد تا آنجا كه منجر شد به تاءويل آيه و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اءياما آمنين .(1250) امام به او فرمود: مقصود، كسى است كه با توشه و مزد سوارى حلال از خانه اش به قصد زيارت خانه خدا خارج گردد، در حالى كه حق ما را بشناسد و در دل دوست دار ما باشد؛ همچنان كه خداوند فرموده : فاجعل اءفئدة من الناس تهوى اليهم (1251) و مقصود آيه ، مكه نيست تا بگويد: اليه . به خدا سوگند ما دعوت ابراهيم خليليم . هر كس كه قلبش به ما تمايل داشته باشد، حج او مقبول مى افتد. اى قتاده ! هر كس ‍ چنين باشد در روز قيامت از عذاب جهنم در امان است . قتاده گفت : به خدا سوگند! هر آينه آيه را همين گونه تفسير خواهم كرد. سپس ابو جعفر فرمود: اى قتاده ! كسى با معانى قرآن آشنايى دارد كه مقصود به خطاب بوده باشد)).(1252)
آرى ، اين گونه سخن گفتن ، جزو اسرار ولايت به شمار مى رود و آن را جز براى صاحبان راز، آشكار نمى كنند. به ويژه كه شخص قتاده در اين خطاب و عتاب كاملا سر تسليم فرود آورده بود و شايد پس از اين سخنان نافذ و روشنگر، گشايشى در دل او پديد آمد. آرى ، پند و اندرز بر دل هاى آماده و روان هاى پاك و شايسته اثر مى گذارد.
او كتابى در تفسير دارد. فؤ اد سزگين مى گويد: ((احتمالا تفسيرى بزرگ و پرحجم بوده است )). خطيب بغدادى - چنان كه در شرح حال مشايخ خود آورده - از آن تفسير استفاده كرده است . شواخ مى گويد: ((طبرى بيش از (3000) مورد از آن تفسير استفاده كرده و شايد تمام تفسير او را به سند زير آورده باشد: بشر بن معاذ از يزيد بن زريع از سعيد از قتاده . ثعلبى بنابر آنچه كه در ((الكشف و البيان )) آورده ، غير از اين سند، دو سند ديگر هم براى اين كتاب معرفى كرده است )).(1253)
28. زيد بن اسلم
ابو اسامه عدوى مدنى ، فقيه ، مفسر و يكى از بزرگان بوده است . او آزاد شده عمر بود كه بر مدارج ترقى صعود نمود، و دانشمندى برجسته شد و در زمره تابعان درآمد. در مسجد مدينه حلقه درسى داشت كه عده كثيرى از فقها - كه گاهى به چهل نفر هم مى رسيدند - در آن شركت مى جستند. ذهبى مى گويد: زيد كتاب تفسيرى دارد كه عبدالرحمان - پسرش - از او روايت مى كند و در زمره نيكان علما به شمار مى رود. ابن عجلان آورده است : هيبت احدى چون هيبت زيد بن اسلم مرا نگرفت .(1254)
ابن حجر مى گويد: ((نزد عده اى از جمله على بن الحسين (عليه السلام ) كسب فيض نمود - و نيز نقل مى كند: - يعقوب بن شيبه گفته است : او مورد اطمينان و فقيه و دانشمند و آگاه به تفسير قرآن بود)).(1255) ابو جعفر طوسى او را از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) برشمرده و گفته است : ((او با حضرت نشست هاى بسيارى داشت )).(1256) از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نيز نقل كرده است . پسرش عبدالرحمان از او از عطاء بن يسار از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((كل مسكر حرام ، و كل مسكر خمر؛(1257) هر مست كننده اى حرام است و هر مست كننده اى خمر است )).
عبدالرحمان (و در نسخه اى عبدالله ) از پدرش زيد بن اسلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((در پى دانش بودن بر هر مسلمانى واجب است . آگاه باشيد كه خداوند جويندگان علم را دوست دارد)).(1258) و شيخ به همين دليل ، او را در زمره راويان امام صادق (عليه السلام ) آورده است .(1259)
استاد بزرگوار آيت الله خويى رحمة الله عليه بعيد مى داند كه زيد آزاد شده عمر باشد و در عين حال حضرت صادق (عليه السلام ) را هم درك كرده باشد.(1260)
ولى زيد در سال 136 درگذشت (1261) و دوران امامت امام صادق (عليه السلام ) بعد از وفات پدرشان امام باقر (عليه السلام ) از سال 114 تا آخر سال 148 بوده است .
برخى بر زيد خرده گرفته اند كه در بسيارى از موارد قرآن را تفسير به راءى كرده است . ذهبى مى گويد: ((ابن عدى تنگ نظرى كرده كه او را در كتاب ((كامل )) در زمره ضعفا آورده است چه اينكه او ثقه و حجت است . حماد بن زيد مى گويد: در مدينه بودم (در ميان گروهى كه ) درباره زيد بن اسلم سخن مى گفتند. عبيدالله بن عمر به من گفت : تنها ايراد او اين است كه قرآن را تفسير به راءى مى كند)).(1262) مالك مى گويد: ((زيد از پيش خود سخن مى گفت ؛ و چون بر مى خاست كسى را جراءت رويارويى با او نبود. احمد او را توثيق كرده است )).(1263)
آرى ، اين خرده گيرى نظير همان است كه بر حسن بصرى گرفته و گفته اند كه او مرسلات زيادى دارد و ايراد بر او همان ايراد است .(1264)
29. ابو العاليه
رُفَيع بن مهران رياحى بصرى است . او زمان جاهليت را درك كرد و پس از گذشت دو سال از ارتحال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام آورد. عجلى مى گويد: ((او از جمله تابعان بزرگى بود كه به تفسير شهره بودند، وى تابعى و ثقه بود)). از امير مؤ منان (عليه السلام )، عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب ، عبدالله بن عباس ، حذيفه ، ابوذر، ابو ايوب و ديگر بزرگان اصحاب روايت كرده است . همگى بر ثقه بودن او اتفاق نظر دارند. ابن ابى داود مى گويد: ((بعد از صحابه ، هيچ كس داناتر از ابو عاليه در علم قرائت نيست و پس از او به ترتيب سعيد بن جبير، سدى و ثورى قرار دارند)). ابو عاليه در سال 93 درگذشت ؛ او اولين كسى بود كه در ماوراء النهر اذان گفت .(1265)
حافظ شمس الدين داوودى مى گويد: ((ابو العاليه قرآن را از ابن مسعود و على و گروه ديگرى فرا گرفت و بر ابى بن كعب و غيره خوانده و قتاده و خالد حذاء و ربيع بن انس و ابو عمرو بن علاء و جمعى ديگر (نيز) از او فرا گرفته اند. از ابو خلده نقل شده كه از قول او گفته است : ابن عباس مرا در كنار خود بر روى تخت مى نشاند در حالى كه قريش پايين تر از او مى نشستند و مى گفت : علم ، اين گونه كه شرافت انسان شريف را مى افزايد، بردگان را بر تخت مى نشاند. همچنين گفته است : ثقه بود و مرسلات بسيارى داشت . كتابى در تفسير نوشته كه ربيع بن انس بكرى از آن نقل كرده است و جماعت محدثان حديث او را اخذ كرده اند)).(1266)
سيوطى مى گويد: ((از طريق ابو جعفر رازى ، از ربيع بن انس ، از ابو عاليه ، حجم بزرگى از تفسير، از ابى بن كعب روايت شده است . - سپس ‍ مى گويد: - اين اسناد درستى است . ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم در ((المستدرك )) و احمد در ((مسند)) از آن بسيار نقل كرده اند)).(1267)
دكتر شواخ - هنگام سخن گفتن درباره تفسير ربيع بن انس بكرى بصرى خراسانى متوفاى 139 - مى گويد: ((ثعلبى در كتاب ((الكشف و البيان )) از او استفاده كرده و گفته است : اين از تفسير ابو عاليه است )).(1268)
30. جابر جعفى
ابو عبدالله يا ابو يزيد، جابر بن يزيد بن حارث بن عبد يغوث جُعفى كوفى و عربى اصيل است . از عكرمه ، عطاء، طاووس ، خيثمه ، مغيرة بن شبيل و گروهى ديگر روايت كرده است . راويان از وى ، شعبه ، ثورى ، مسعر و ديگران بودند. او در سال 128 وفات يافت .
ابن حجر مى گويد: ((ابو نعيم از ثورى نقل مى كند كه هرگاه جابر در موقع نقل حديث بگويد: حدثنا و اءخبرنا، روايت او صحيح است . ابن مهدى از سفيان نقل مى كند: در مقام نقل حديث ، پرهيزگارتر از او نديده ام . ابن عليه از شعبه نقل مى كند كه : جابر در نقل حديث صدوق است . يحيى بن ابى بكير از شعبه نقل مى كند كه : هرگاه جابر بگويد: حدثنا و سمعت ، از موثق ترين مردم است . از زهير بن معاويه نيز نقل شده است : وقتى مى گفت : سمعت يا ساءلت ، از راستگوترين مردم بود. وكيع مى گويد: در هر چه خواستيد شك كنيد، ولى در اينكه جابر ثقه است شك روا مداريد)).(1269)
عادل نويهض مى گويد: ((جابر از تابعان و فقهاى اماميه و از مردم كوفه است ؛ روايات زيادى دارد. دانش وى از دين ، فراوان است . برخى از حديث شناسان بزرگ او را ستوده اند و برخى ديگر او را به اعتقاد به رجعت متهم كرده اند)). جابر در كوفه وفات يافت . كتابى به نام ((تفسير القرآن )) دارد.(1270) زركلى در كتاب ((اعلام )) از آن ياد كرده است .(1271)
شيخ طوسى او را از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام شمرده است .(1272) سيد حسن صدر درباره او گفته است : ((جابر بن يزيد جعفى از پيشوايان حديث و تفسير است و آنها را از محضر امام باقر (عليه السلام ) آموخته است )).(1273) نجاشى مى گويد: ((جابر بن يزيد، ابو عبدالله - و به گفته اى ابو محمد - جعفى عربى اصيل بود. به ديدار امام باقر و امام صادق عليهما السلام نايل آمد و در زمان حضرت صادق (عليه السلام ) در سال 128 درگذشت . چند كتاب دارد كه از جمله آنها ((تفسير)) است )). آنگاه سند خود را درباره آن تفسير آورده است . شيخ مفيد در رساله ((عدديه )) او را در زمره كسانى آورده است كه طعن بر آنان روا نيست و راهى براى نكوهش آنان وجود ندارد. ابن شهر آشوب او را از اصحاب خاص امام صادق (عليه السلام ) به شمار آورده است .
علامه از حسين بن ابى علاء روايت كرده است كه امام صادق (عليه السلام ) بر او رحمت فرستاد و فرمود: ((آنچه او از ما نقل مى كند درست است )). كشى از مفضل بن عمر جعفى روايت كرده است كه : ((از امام (عليه السلام ) درباره تفسير جابر پرسيدم ؛ حضرت فرمود: درباره آن با مردم فرومايه سخن مگوى كه آن را ناروا پخش مى كنند)).(1274) از اين پاسخ چنين بر مى آيد كه تفسير او مشتمل بر مطالب ارزنده و والايى بوده - به ويژه درباره شناخت مقام شامخ امام معصوم - كه از فهم و درك عامه به دور بوده است . نيز رواياتى در دست است كه نشان مى دهد او از صاحبان سر اهل بيت عليهم السلام بوده است ؛ لذا كوته نظران او را به غلو متهم نموده رافضى اش خوانده اند، گرچه در عين حال او را راستگو و پرهيزگار مى دانستند؛ كه همين شناخت و اعتراف به صحت گفتار و استوارى ايمان او، در ستايش او كافى است .
نجاشى مى گويد: ((در باورهايش نارسايى وجود دارد)). آرى ، او درباره امامان اهل بيت عليهم السلام عقيده اى برتر و والاتر از ديگران داشت و همين موجب گرديد كه او را غالى بشمارند. ابو عمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى از ابو العلاء روايت مى كند: ((وقتى وليد كشته شد وارد مسجد شدم ؛ مردم گرد آمده بودند من هم به جمع آنان پيوستم ؛ در اين هنگام جابر جعفى را ديدم كه عمامه اى از خز سرخ به سر داشت و مى گفت : وصى اوصيا و وارث علم انبيا، محمد بن على (عليه السلام ) به من فرمود... كه در اين هنگام مردم گفتند: جابر ديوانه شده ؛ جابر ديوانه شده است ))؛(1275) از اين روست كه جرير مى گويد: ((نقل روايت از جابر را جايز نمى شمرم ؛ او به رجعت عقيده داشت )). ابوالاحوص ‍ مى گويد: ((هرگاه از كنار جابر مى گذشتم از خدا طلب عافيت مى كردم ))... و نكاتى از اين قبيل كه قصور فهم عامه ، تاب شنيدن آن را نداشت .(1276) امام باقر (عليه السلام ) به او سفارش كرد كه چيزى از اسرار آنان را فاش ‍ نسازد و براى مردم چيزى را كه عقلشان توان شنيدن ندارد بيان نكند. حضرت به او فرمود: ((اى جابر! سخن ما به غايت مشكل است كه جز مومنان امتحان شده تاب شنيدن آن را ندارند)).(1277)
تنها اشكال جابر همين بود؛ وگرنه خدشه اى بر شخصيت او وارد نيست ؛ چنانكه شعبه مى گويد: ((جابر در نقل حديث راستگوست )).(1278) استاد بزرگوار آيت الله خويى رحمة الله عليه درباره جابر سخنانى دارد كه از مقام شامخ و قدر والاى او حكايت دارد.(1279)
ارزش تفاسير تابعان
ارباب تفسير، به ويژه تفسير نقلى ، عنايت خاصى به تفاسير سلف (صحابه و تابعان ) داشته و براى آن جايگاه بلندى قائل شده اند.
اين حجم متراكم از تفاسير منقول از سلف صالح ، خود نشانه بارزى است از اهميت و اعتبار نظريات و آراى ايشان ؛ كه عمدتا از تابعان و آموختگان مكتب عبدالله بن عباس اند كه در نشر و پخش تفسير در پهنه كشورهاى اسلامى يگانه عامل موثر بودند.
اين عنايت ، به خصوص از آن جهت بوده كه آنان به عصر نزول قرآن نزديك بوده و از اسباب نزول و زمينه هاى فرود آمدن آيات آگاهى كامل داشتند. به علاوه اينكه به درك مفاهيم لغت و شيوه كلامى عرب نزديك تر بودند. قرآن به زبان عربى و بر اساس شيوه هاى گفتار عرب نازل گشته و در نتيجه پيشينيان آماده تر بودند تا از نزديك ساختارهاى زبان ، معانى واژه ها و تعابير كلامى عرب را لمس كنند. توانمندى سلف در فهم معانى اوليه قرآن - طبيعتا - بيش از خلف و برتر از آن بود.
گذشته از آن ، دسترسى آنان به احاديث منقول از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) - درباره تفسير بسيارى از آيات - و نيز اقوال صحابه بزرگ ، بيش از ديگران بود و همين امر موجب مى شد تا اذعان شود كه احاطه سلف به فهم ظواهر قرآن در حد قابل توجه بوده است .
از اين رو، عنايت به آراء و اقوال سلف در تفسير قرآن به جهت پيشگامى آنان در اين راه ، يك ضرورت به شمار مى رود. البته نه آنكه از آن تقليد شود بلكه ضرورت تحقيق ايجاب مى كند كه متاءخران از انديشه و آراى متقدمان كاملا آگاهى داشته باشند، بلكه نكته هايى در انديشه هايشان يافت شود كه موجب روشنى راه گردد، و بدون شك احاطه و تعمق در گفته هاى انديشمندان سلف بهترين وسيله پيشرفت و گسترش در تمامى رشته هاى علوم و معارف بشرى است ؛ لذا آراى پيشينيان بهاى شايسته خود را دارد و در پيشرفت و شكوفايى علم و دانش نقش موثرى ايفا مى كند، وگرنه همواره بايستى هر دانشورى از نقطه آغاز شروع كند و دانشمندان پيوسته درجا زنند و هيچگاه پيشرفت نداشته باشند.
امام بدرالدين زركشى مى گويد: ((از احمد درباره مراجعه به آراى تابعان دو گونه نقل شده است . ابن عقيل (1280) رجوع به آنان را روا نمى داند. از شعبه (1281) نيز چنين نقل شده است ، ولى سيره عملى مفسران بر خلاف آن است و به آراى سلف عنايت داشته ، (آراى آنان را) در كتاب هايشان نقل كرده اند؛ از جمله تفاسير منقول از ضحاك بن مزاحم (متوفاى 105)، سعيد بن جبير (متوفاى 95)، مقاتل بن سليمان (متوفاى 90)، حسن بصرى (متوفاى 110)، ربيع بن انس (متوفاى 139)، مقاتل بن سليمان (متوفاى 150)، عطاء بن اءبى سلمه خراسانى (متوفاى 135)، مرة بن شراحيل همدانى (متوفاى 76)، على بن ابى طلحه والبى (متوفاى 143)، محمد بن كعب قرظى (متوفاى 119)، ابوبكر اصم عبدالرحمان بن كيسان (متوفاى حدود 200)، اسماعيل بن عبدالرحمان سدى كبير (متوفاى 127)، عكرمه (متوفاى 105)، عطية بن سعد بن جناده عوفى (متوفاى 111)، عطاء بن ابى رباح (متوفاى 114) و عبدالله بن زيد بن اسلم (متوفاى 164). حسن و مجاهد و سعيد بن جبير از برجستگان تابعان هستند و پس از آنان عكرمه و ضحاك نيز داراى جايگاهى برجسته اند)).
نيز مى گويد: ((اين تفاسير، از شناخته شدگان پيشين است كه (آن ها را) بيشتر، از صحابه دريافت كرده اند و ممكن است اختلاف روايتى كه احمد قائل شده ، تنها درباره نظريه هاى خود آنان باشد)).(1282)
آرى ، اگر مقصود پذيرفتن اقوال سلف به گونه تقليد و پيروى محض باشد، البته مورد قبول نيست و شايد مراد كسانى كه مخالفند همين صورت باشد، ولى يادآور شديم كه رجوع به آراى سلف به جهت نزديك بودن آنان به عصر نزول ، تنها براى بررسى و تحقيق است ، نه پذيرش مطلق ، تنها به همين جهت بوده كه مفسران همواره به آراى سلف ارج نهاده اند و اين مقتضاى تحقيق است نه تقليد محض .
حافظ ابو احمد بن عدى مى نويسد: ((كلبى (1283) روايات صحيحى به ويژه از ابو صالح (1284) دارد. او در علم تفسير مشهور است و هيچ كس ‍ تفسيرى طولانى تر و شايع تر از او ندارد. مقاتل بن سليمان (متوفاى 150) در مرتبه دوم است ، ولى كلبى برتر از اوست . پس از اين طبقه ، تفاسيرى تاءليف شده كه در آنها اقوال صحابه و تابعان گردآورى شده است ؛ مانند تفسير سفيان بن عيينه (متوفاى 198) وكيع بن جراح (متوفاى 196)، شعبة بن حجاج (متوفاى 160)، يزيد بن هارون (متوفاى 206)، مفضل بن صالح (متوفاى 181)، عبدالرزاق بن همام صنعانى (متوفاى 211)، اسحاق بن ابراهيم مشهور به ابن راهويه (متوفاى 238)، روح بن عباده (متوفاى 205)، يحيى بن قريش ، مالك بن سليمان هروى ، عبد بن حميد بن نصر كشى (متوفاى 249)، عبدالله بن جراح (متوفاى 237)، هشيم بن بشير (متوفاى 283)، صالح بن محمد يزيدى ، على بن حجر بن اياس سعدى (متوفاى 244)، يحيى بن محمد بن عبدالله هروى ، على بن ابى طلحه (متوفاى 143) ابن مردويه احمد بن موسى اصفهانى (متوفاى 401)، سُنَيد بن داوود (متوفاى 220)، نسائى و غير ايشان از مفسرين كه در مسند احمد بن حنبل و بزاز و معجم طبرانى و ديگران تعداد زيادى از آن نقل شده است . سپس محمد بن جرير طبرى (1285) و نيز عبدالرحمان بن ابو حاتم رازى و امثال آنان تفسيرهاى پراكنده را جمع آورى و تفاسير سابقين را براى مردم سهل الوصول كردند)).(1286)
جلال الدين سيوطى مى نويسد: ((كتاب ابن جرير طبرى ارزشمندترين و گران سنگ ترين تفسيرهاست . پس از او، ابن ابى حاتم ، ابن ماجه ، حاكم ، ابن مردويه ، ابو شيخ ابن حيان ، ابن منذر و ديگران ... و همه آنها مستند به صحابه و تابعان و پيروان آنان است و در آن تفاسير چيزى غير از اين نيست ، مگر تفسير ابن جرير كه اعمال نظر نموده و برخى از اقوال را موجه دانسته و برخى را بر بعضى ديگر ترجيح داده است و به مسائل ادبى و استنباط نيز روى آورده است و به همين سبب بر ديگران برترى دارد. - سپس مى گويد: - اگر پرسيده شود كدام تفسير را پيشنهاد مى كنى و خواننده مى تواند بر آن اعتماد كند؟ خواهم گفت : تفسير امام ابو جعفر ابن جرير طبرى كه دانشمندان بر اينكه در كتب تفسير نظير آن تاءليف نشده است ، اتفاق نظر دارند. نورى در ((تهذيب )) مى گويد: هيچ كس در تفسير مثل كتاب ابن جرير ننوشته است . - سيوطى اضافه مى كند: - اكنون به تفسيرى آغاز كرده ام كه جوابگوى تمامى نيازها باشد، تفسيرى كه در بر دارنده تفاسير ماءثور و اقوال علما و استنباطها و اشاره ها و مباحث ادبى و واژه شناسى و نكته هاى بلاغى و محاسن بديع و غير آن باشد؛ به گونه اى كه با وجود آن ، نيازى به كتاب هاى ديگر نباشد و نام آن را ((مجمع البحرين و مطلع البدرين )) گذاردم و كتاب ((الاتقان )) را به عنوان مقدمه اى بر آن نوشتم و از خداوند مى خواهم كه به حق محمد و آل محمد مرا بر تكميل آن يارى فرمايد)).(1287)
در مقدمه الاتقان چنين آمده : ((اين كتاب را مقدمه اى بر تفسير كبير - كه شروع به نوشتن آن كرده ام - قرار دادم و آن را ((مجمع البحرين و مطلع البدرين )) نام نهادم كه ميان روايت و درايت هر دو باشد))(1288) ولى از اينكه تفسير ياد شده به اتمام رسيده و براى نشر آماده گرديده است يا نه ، ذكرى به ميان نيامده است .(1289) ظاهر امر نشان مى دهد كه تمام نشده است ؛ زيرا هيچ گونه اثرى از آن به چشم نمى خورد.
البته كتاب ((الدر المنثور فى التفسير بالماءثور)) نوشته وى در دست است كه سرشار از اقوال صحابه و تابعان و اتباع آنان است و تمامى اقوال در روايات به طور كامل و فراگير موجود است و به همين دليل جامع ترين كتاب نقلى است ، ولى در آن از دراية الحديث بحثى به ميان نيامده است و بدين سبب به منبع بزرگى مى ماند كه در آن هر خشم وترى يافت مى شود و به دليل ذكر سندها كتاب معتبرى است . ياد نمودن سند، خود معيارى پذيرفتنى در تشخيص صحيح از سقيم و در حد خود ارزشمند است .
احمد بن عبدالحليم مى گويد: ((اگر تفسير آيه اى را در قرآن و سنت و گفتار صحابه نيافتى ، همچون جمع كثيرى از بزرگان كه در اين موارد به اقوال تابعان مراجعه كرده اند، عمل كن ؛ تابعانى مانند مجاهد بن جبر كه پايه استوارى در تفسير است . محمد بن اسحاق مى گويد: ابان بن صالح از مجاهد نقل مى كند كه كتاب خدا را از اول تا به آخر سه مرتبه بر ابن عباس ‍ عرضه كردم ؛ در هر آيه درنگ مى نمودم و از او سوال مى كردم ... نيز مى گويد: هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر اينكه درباره آن دريافتى دارم . از ابن ابى مليكه نقل شده است كه مجاهد را ديدم كه از ابن عباس درباره تفسير قرآن مى پرسيد و لوحه هايى به همراه داشت و ابن عباس مى گفت : بنويس ... تا اينكه تمام تفسير را از او دريافت نمود.
از اين روست كه سفيان ثورى مى گويد: اگر تفسيرى از مجاهد به تو رسيد كفايت مى كند؛ و غير از مجاهد، از تابعان ديگر مانند سعيد بن جبير و عكرمه و عطاء بن ابى رباح و حسن بصرى و مسروق بن اجدع و سعيد بن مسيب و ابو عاليه و ربيع بن انس بصرى خراسانى (متوفاى 139) و قتاده و ضحاك بن مراحم و غير ايشان از تابعان و اتباع و اخلاف آنان كه زمره سلف را تشكيل مى دهند)).(1290)
همچنين مى گويد: ((عالم ترين مردم به تفسير اهل مكه اند؛ زيرا آنان اصحاب ابن عباس اند مانند: مجاهد و عطاء بن ابى رباح و عكرمه و غير آنان از اصحاب ابن عباس و نيز طاووس و ابو شعثاء و سعيد بن جبير و نظاير ايشان . اهل كوفه كه اصحاب ابن مسعودند نيز عالم به تفسيرند و بدين سبب بر ديگران برترى دارند؛ همچنين علماى مدينه در تفسير، مثل زيد بن اسلم (متوفاى 136) كه مالك و پسرش عبدالرحمان تفسير را از او فرا گرفته اند)).(1291)
سيوطى ، مجاهد را از تابعان برجسته شمرده است . خصيف مى گويد: ((او عالم ترين آنان در تفسير بود)). شافعى و بخارى و علماى ديگر - چنان كه ابن تيميه مى گويد - بر تفسير او اعتماد كرده اند و اكثر آنچه را كه فريابى در تفسير خود آورده است از اوست . سعيد بن جبير از ديگر تابعان است . ثورى آورده است : ((تفسير را از چهار تن فرا گيريد: سعيد بن جبير، مجاهد، عكرمه و ضحاك )). قتاده مى گويد: ((عالم ترين تابعان چهار نفرند: عطاء بن ابى رباح در مناسك ، عكرمه در سيره ، حسن در حلال و حرام و سعيد بن جبير در تفسير)). عكرمه ، شاگرد ابن عباس از ديگر تابعان است . شعبى مى گويد: ((عكرمه از تمامى بقية السلف ، عالم تر به كتاب خداست ؛ ابن عباس پاى او را مى بست و به او قرآن و سنت مى آموخت )). از ديگر تابعان حسن بصرى ، عطاء بن ابى رباح ، عطاء بن ابى سلمه خراسانى ، محمد بن كعب قرظى ، ابو عاليه ، ضحاك ، عطيه ، قتاده ، زيد بن اسلم ، مره همدانى و ابو مالك مى باشند. پس از ايشان ربيع بن انس و عبدالرحمان بن زيد بن اسلم (1292) و ديگران قرار دارند.
اينان پيشينيان مفسرانند و بيشتر آراى خود را از صحابه فرا گرفته اند. پس ‍ از اين طبقه ، تفاسير زيادى نوشته شده كه حاوى اقوال صحابه و تابعان است ؛ مثل تفسير سفيان بن عيينه و وكيع بن جراح و شعبة بن حجاج و يزيد بن هارون و عبدالرزاق و آدم بن ابى اياس و اسحاق بن راهويه و روح بن عباده و عبد بن حميد و سُنَيد و و ابوبكر بن ابى شيبه و ديگران .(1293)