تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۱۹ -
نقد و بررسى ؛
جاى بسى تاءسف است كه نويسندگان نقادى چون احمد امين مصرى و
محمد حسين ذهبى با دروغ هايى كه ساخته خيالات و خارج از حوزه اسلام است
، اين گونه فريفته شوند. مستشرقان هر چه مى خواهند مى گويند، مسلمانان
چرا بايد دنباله رو آنان باشند و در خيال پردازى هايشان با آنان همسو
باشند؟! شكى نيست كه اصحاب هوشيار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
- چون ابن عباس - همواره از مراجعه به اهل كتاب بر حذر بودند و افسانه
ها و خيالات ساخته آنان را ناچيز و بى مقدار مى شمردند. اسرائيليات پس
از عصر صحابه و در دوران سلطه امويان به درون حوزه اسلام راه يافت ؛
زيرا آنان به منظور نشر فساد در زمين و فراگير ساختن آن ، به شدت به
يهوديان خوار و بى مقدار كه به ظاهر مسلمان شده بودند نياز داشتند. در
آينده روشن خواهيم ساخت كه آغاز نشر و گسترش اسرائيليات در ميان
مسلمانان ، تنها در دوره سياه حكومت امويان بود و از ساحت قدس صحابه به
ويژه ابن عباس بسى به در است كه براى كسب علم به يهوديان كينه توز
مراجعه كنند و دانشوران برجسته اسلام همچون امير مؤ منان (عليه السلام
) را ناديده بگيرند؛ فردى كه معدن علم است و دانش اولين و آخرين را كه
تمام آن را به ارث از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دريافته در
اختيار دارد.
در صفحات قبل ذكر شد كه ابن عباس بر در خانه هاى صحابه مى رفت تا
اندوخته هاى علمى آنان را كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
آموخته بودند بياموزد؛ از وى سوال شد كه اين دانش را چگونه فرا گرفتى ؟
گفت : ((با داشتن زبانى پرسشگر و درونى ژرف
انديش !)).(715)
او صريحا ديگران را از مراجعه به اهل كتاب منع مى كرد؛ چگونه ممكن است
فردى كه ديگران را از چيزى باز مى دارد خون آن را مرتكب مى شود؟! حال ،
پاره اى از سخنان او را كه آشكارا از مراجعه به اهل كتاب هشدار مى دهد،
مى آوريم :
هشدار نسبت به رجوع به
اهل كتاب
1. بخارى از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه از ابن عباس روايت مى
كند كه گفت : ((هان اى مسلمانان ! چگونه به سوى
اهل كتاب روى مى آوريد، در حالى كه قرآن نازل شده بر پيامبر تازه ترين
اخبار را كه با هيچ چيز ديگرى آميخته نشده از جانب خداوند براى شما
آورده است .(716)
خداوند به وسيله آن شما را آگاه ساخته كه اهل كتاب ، در وحى الهى دست
برده و كتاب هاى آسمانى را تغيير داده اند و وانمود مى كنند كه - آنچه
تغيير داده اند - از نزد خداوند است تا با اين دروغ پردازى ها، بهاى
اندك به دست آورند. آيا علومى كه توسط قرآن برايتان آورده شده است كافى
نيست تا شما را از مراجعه به آنان باز دارد؟! به خدا قسم يك مورد هم
مشاهده نشده است كه كسى از آنان از آنچه بر شما نازل شده سوال كند)).(717)
2. همو از ابوهريره چنين روايت مى كند: ((يهوديان
تورات را با زبان عبرى مى خواندند و به عربى براى مسلمانان تفسير مى
كردند؛ از اين رو پيامبر فرمود: سخنان اهل كتاب را نه تصديق كنيد و نه
تكذيب ، بلكه بگوييد: به خدا و آنچه بر ما و شما نازل كرده ايمان داريم
)).(718)
3. عبدالرزاق از طريق حريث بن ظهير از ابن عباس نقل مى كند كه :
((از اهل كتاب پرسش مكنيد؛ زيرا آنان كه خود را
گم راه ساخته اند هيچگاه مايه هدايت شما نخواهند گرديد؛ چه بسا حقى را
تكذيب و يا باطلى را تصديق نماييد)).(719)
اين حديث ، فرمايش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مى
فرمايد: ((آنان را نه تصديق كنيد و نه تكذيب
)) توضيح مى دهد: آنان حق و باطل را به هم مى
آميختند و تصديقشان ممكن نبود، چون ممكن بود تصديق باطل باشد و تكذيب
آنان نيز محتمل بود تكذيب حق باشد؛ در نتيجه معناى حديث اين خواهد شد
كه سخنان آنان را معتبر ندانيد و بر گفتارشان اثرى بار نكنيد! به عبارت
ديگر: سخنانشان يكسره بى اعتبار است ؛ از اين رو به هيچ وجه شايسته
نيست كه به آنان مراجعه و از آنان مطلبى آموخته شود.
4. احمد و ابن ابى شيبه و بزاز از جابر نقل كرده اند كه عمر نزد پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و كتابى را كه از جانب برخى از
اهل كتاب به او رسيده بود، همراه برد؛ پيامبر خشمناك شد و فرمود:
((قرآن را براى شما پاك و روشن آورده ام . از
آنان (اهل كتاب ) هرگز پرسشى نكنيد؛ زيرا ممكن است سخن حقى بگويند و
شما آنان را تكذيب كنيد يا باطلى را بر زبان رانند و شما آن را تصديق
نماييد. سوگند به آنكه جانم در دست اوست ، اگر موسى خودش اكنون زنده
بود، چاره اى جز پيروى از من نداشت و راهى ديگر بر نمى گزيد)).
در روايتى ديگر آمده : ((درباره هيچ چيز، از اهل
كتاب جويا نشويد...)).(720)
اين گونه روايات ، بر منع صريح پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از
مراجعه به اهل كتاب دلالت دارند و شامل ريز و كلان مسائل مى شود.
بنابراين آيا ممكن است حتى يك صحابى برجسته پيامبر با اين فرامين هشدار
دهنده مخالفت كند و در مسائل دينى و قرآنى به اهل كتاب مراجعه نمايد؟!
متاءسفانه امثال احمد امين به رغم وجود دلايلى چنين آشكار عليه نظر
آنان ، بر اين پندارند كه صحابه به اهل كتاب مراجعه مى نمودند و از
آنان حديث نقل مى كردند.(721)
برخى براى اثبات اين مدعا كه بعضى از صحابه همچون ابن عباس به يهود
رجوع مى كردند، شواهدى آورده اند كه يكسره باطل و دور از واقع است !
دلايل احمد امين در اين زمينه هم همين گونه است . مثلا وى مى گويد: در
ذيل آيه
هل
ينظرون الا اءن ياءتيهم الله فى ظلل من الغمام
(722) به ((تفسير طبرى
)) و غير آن بنگريد تا موارد مراجعه ابن عباس و
ديگر صحابه برايتان روشن گردد، ولى وقتى به ((تفسير
طبرى ، و ((الدر المنثور))
و ديگر تفاسير نقلى در همين مورد مراجعه مى كنيم ،(723)
اثرى از كعب الاحبار و سوالات صحابه يا تابعان از وى به چشم نمى خورد.
معلوم نيست احمد امين اين گفته را از كجا گرفته و چه كسى او را به چنين
گمانى انداخته كه در دام اين پندار واهى گرفتار آمده است ؟!
اما ادعاى ديگر وى كه مى گويد: ((ابن عباس با
كعب الاحبار مراودت داشت و علوم كعب از طريق ابن عباس به درون جامعه
مسلمانان راه يافت ))،(724)
بسى واهى تر است و جفايى بزرگ در حق صحابى بزرگوارى چون ابن عباس به
شمار مى آيد؛ زيرا حتى يك روايت كه در بردارنده نقل مطلبى از يهوديان
توسط ابن عباس باشد وجود ندارد، تا چه رسد به مثل كعب الاحبار بى شخصيت
و معلوم الحال !(725)
البته مستشرق معروف گلدزيهر به چند مورد كه به گمان خودش ابن عباس در
آن ها به اهل كتاب مراجعه كرده است اشاره مى كند. شايد مستند احمد امين
هم گفتار گلدزيهر باشد كه بدون تحقيق و تنها به تقليد از وى در كتاب
خودش آورده است . موارد استناد گلدزيهر را هم كه مراجعه مى كنيم مى
بينيم سرابى بيش نيست
كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماءا(726)
مثلا روايتى را كه گمان برده ابن عباس از كعب الاحبار درباره دو تعبير
قرآن ((ام الكتاب )) و
((المرجان )) پرسش نموده
،(727)
از طبرى نقل مى كند: ((پيرمردى از مردم شام در
مكه شنيد كه از كعب الاحبار درباره ((المرجان
))(728)
سوال شد و او پاسخ داد: مرجان يعنى بسذ)).(729)
گلدزيهر چگونه و از كجا به دست آورده كه اين پرسش كننده ، شخصيتى
بزرگ همچون ابن عباس بوده است ؟! همچنين مى گويد: طبرى از شيبان چنين
نقل مى كند: ((ابن عباس از كعب الاحبار درباره
((ام الكتاب ))(730)
پرسيد و او پاسخ داد: خداوند من دانست چه مى آفريند و آفريده هاى او چه
مى كنند، آنگاه به علم خود گفت : نوشته اى باش ؛ كه آن نوشته همان ام
الكتاب گرديد)).(731)
شايان ذكر است كه اين شيبان ، فرزند عبدالرحمان تميمى نحوى است كه در
كوفه اقامت گزيد و سپس به بغداد نقل مكان كرد و در زمان خلافت مهدى
عباسى به سال 164 درگذشت . وى از طبقه هفتم محدثين محسوب مى شود؛(732)
لذا هرگز نمى توانسته است ابن عباس را كه متوفاى سال 68 است و كعب
الاحبار را كه در زمان خلافت عثمان به سال 32 در گذشته درك كرده باشد؛
در نتيجه روايت ، مرسله و از درجه اعتبار ساقط است . طبرى نيز از اسحاق
بن عبدالله بن حرث و او هم از پدرش نقل مى كند: ((ابن
عباس از كعب درباره آيه هاى
يسبحون الليل و النهار لا يفترون
(733) و
يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يساءمون
(734) پرسيد، او پاسخ داد: آيا چشم بر هم زدن يا
نفس كشيدن براى تو دشوار است ؟ گفت : نه ، آنگاه كعب گفت : همان گونه
كه چشم بر هم زدن يا نفس كشيدن براى شما دشوار نيست و خود به خود انجام
مى پذيرد، تسبيح نمودن براى فرشتگان همين گونه است )).(735)
طبرى نيز از عبدالله بن حرث نقل كرده كه خود او از كعب الاحبار درباره
اين آيه سوال كرده است . عبدالله گفته است : ((به
كعب الاحبار گفتم : معناى آيه
يسبحون الليل و النهار لا يفترون ...(736)
چيست ؟ مگر آنان وظيفه ديگرى ندارند؟ گفت : تسبيح گفتن براى آنان مثل
نفس كشيدن براى شماست . مگر جز اين است كه انسان در حال خوردن و
آشاميدن ، نشست و برخاست ، رفت و آمد همه و همه ... به راحتى تنفس مى
كند؟ گفتم : نه . گفت : تسبيح هم براى آنان همين گونه است
)).(737)
اكنون سوال اين است كه آيا خودش از كعب سوال كرده يا ابن عباس را ديده
كه از كعب مى پرسد؟ معلوم نيست و در روايت نخست نيامده كه از ابن عباس
شنيدم از كعب سوال كرد. در عبارت او فقط آمده است ((ابن
عباس از كعب پرسيد)) و از عبارتى اينچنين ، نمى
توان به دست آورد كه راوى از خود ابن عباس شنيده باشد. بلكه ظاهر سند
مرسل است .
علاوه بر اين به احتمال قريب به يقين ، سوال كننده خود عبدالله بن حرث
است ، ولى فرزندش اسحاق كه صلاح نديده است سوال از مثل كعب الاحبار را
به پدرش نسبت دهد، حديث را از پدرش نقل كرده و يك واسطه را بدون اسناد،
در اين ميان جاى مى دهد، مويد اين ادعا اينكه روايت ديگرى نقل نشده كه
ابن عباس درباره اين آيه از اشخاصى همچون كعب سوال كرده باشد. بنابراين
به نظر مى رسد اين نسبت به ابن عباس ساختگى باشد.
يكى ديگر از امورى كه گلدزيهر در مورد مراجعه ابن عباس به كعب ،
دستاويز خويش ساخته روايتى است كه طبرى از ابو جهضم موسى بن سالم ،
غلام ابن عباس نقل كرده است ، وى مى گويد: ((ابن
عباس به ابو جلد - غيلان بن فروه ازدى
(738) كه كتاب هايى از گذشتگان خوانده بود و هر هفت روز
يك بار قرآن و هر هشت روز يك بار تورات را به پايان مى رسانيد -(739)
نامه اى نوشته و از او درباره واژه ((برق
)) در آيه
هو
الذى يريكم البرق خوفا و طمعا(740)
سوال نمود. وى در پاسخ گفت : برق يعنى آب !))(741)
ولى ابن سعد در ((طبقات ))،
مطلب را به گونه ديگر نقل كرده مى گويد: ((ابو
جلد جونى
(742) نام او جيلان بن فروه است ، كتاب هاى فراوانى
خوانده بود. دخترش ميمونه گمان كرده كه پدرش در هر هفت روز قرآن را و
در هر شش روز تورات را به پايان مى برد و با دقت تلاوت مى نمود و موقع
ختم آن مردم گرد او جمع مى شدند!)).(743)
بدون شك ميمونه دختر ابو جلد در اينجا دچار زياده گويى گرديده است .
گلدزيهر مى گويد: ((از اين خبر مبهم - كه گزافه
گويى دختر ابو جلد هم پيچيدگى آن را افزوده است - به خوبى روشن نمى شود
كه وى كدام نسخه تورات را مورد استفاده قرار مى داده است !؟))؛(744)
زيرا تورات امروزى كه از 39 كتاب (بخش ) تشكيل شده است بسيار حجيم و
مشتمل بر سرگذشت زندگانى بنى اسرائيل در طول بيست قرن است كه زندگانى
پيامبران بنى اسرائيل و پادشاهان آنان و سفرها و نبردهاى آنان را در
طول تاريخ شرح مى دهد و به كتاب تاريخ شبيه تر است تا كتاب آسمانى . با
اين حال آيا او در هر شش روز تمام اين مطالب را مى خوانده ؟! اساسا
تكرار اين مطالب چه سودى مى توانسته داشته باشد؟!
نكته ديگر اينكه راوى اين داستان - موسى بن سالم ابو جهضم - نه با ابن
عباس برخورد داشته و نه او را درك كرده است ؛ زيرا وى غلام آل عباس
است نه غلام ابن عباس ، بنابراين در نسخه چاپى طبرى قطعا اشتباهى رخ
داده است . ابن حجر مى گويد: ((موسى بن سالم ابو
جهضم ، غلام آزاد شده آل عباس است كه به صورت مرسل از ابن عباس حديث
نقل مى نموده است . او از راويان امام باقر (عليه السلام ) محسوب مى
شود(745))).
در كتاب ((خلاصه )) نيز
آمده است : ((موسى بن سالم بنده آزاد شده
عباسيان بود كه از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده و حماد بن زيد
و حماد بن سلمه از او روايت كرده اند))،(746)
و امام باقر در سال 114 هجرى به شهادت رسيده است .
به هر حال ، مواردى كه در رابطه با مراجعه ابن عباس به اهل كتاب - فرضا
- ذكر كرده اند، از مرز فهم معناى لغت تجاوز نمى كند و بر خلاف پندار
برخى ، ارتباطى با اخبار و مسائل امت هاى پيشين ندارد. علاوه بر اين
((برق )) يك واژه اى عربى
است و دليلى ندارد كه عرب اصيلى همچون ابن عباس به افرادى بيگانه همچون
كعب مراجعه كند؟! آيا مفهوم واژه ((برق
)) بر فردى چون ابن عباس پوشيده بود تا به كسى
مراجعه كند؟ و بر فرض محال اين امر، چگونه مى توان تفسير برق را به
آب پذيرفت ؟! قطعا سراسر اين داستان ساختگى است !
جاى بسى شگفتى است كه اين خاورشناس مشهور چگونه داستان هاى افسانه وار
را مورد نظر قطعى قرار داده ، چنين اظهار مى دارد: ((فراوان
نقل شده كه ابن عباس با نوشتن نامه ، از ابو جلد نامى درباره معناى
واژه هاى قرآن سوال مى كرد!))،(747)
آنگاه شاهد مدعاى خود را چنين داستان هاى بى اساسى قرار مى دهد كه حتما
ساختگى است . چگونه ممكن است فردى چون ابن عباس در فهم معانى اين الفاظ
ساده ، به ديگران مراجعه كند؟!
از اين رسواتر كردار برخى از نويسندگان است كه صحت سند اين داستان هاى
افسانه وار را پذيرفته اند و در مقام توجيه آن بر آمده گفته اند: چون
اين مسائل خارج از حوزه دين است ، ابن عباس به خود اجازه داده كه به
اهل كتاب مراجعه نمايد؛ براى نمونه دو داستان زير را به عنوان شاهد مى
آورند:
1. احمد امين مى گويد: ((به علت اينكه ابن عباس
در اين گونه امور به اهل كتاب مراجعه مى كرد، در تفاسير منقول از وى
پاره اى از اسرائيليات به چشم مى خورد. - سپس مى گويد: - از طريق ابن
عباس و ابو هريره بيشترين مطالب كعب الاحبار در ميان مسلمانان انتشار
يافت !)).(748)
2. دكتر مصطفى صاوى مى گويد: ((روايات زيادى
درباره آغاز خلقت و داستان هاى قرآن از ابن عباس نقل شده كه مرجع او در
اين امور جز اهل كتاب نبوده است ؛ زيرا اين داستان ها را به تفصيلى نقل
كره كه مناسب كتاب هاى آنان است ؛ به عنوان مثال به تفسير ابن عباس
درباره آيه
قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء(749)
مى توان رجوع كرد.(750)
- صاوى در ادامه مى گويد: - البته مراجعه ابن عباس به اهل كتاب تقليد
گونه نبوده بلكه عالمانه بوده است ؛ نخست به آنچه مى گفتند گوش فرا مى
داد، سپس عقل و فكر خويش را به كار بسته و مسموعات خود را سنجيده ، سره
را از ناسره جدا مى ساخت )).(751)
انصاف اين است كه اگر در آنچه از ابن عباس درباره تفسير و غير آن نقل
شده ، مطالبى ناروا وجود دارد، اشكال به او برنمى گردد، بلكه گناه آن
بر عهده كسانى است كه در پى رواج دروغ هاى خود، اين مطالب ناروا را به
او نسبت داده اند. او مورد نكوهش نيست كه چرا اين همه دروغ به او بسته
اند. البته فزونى اين گونه نسبت ها به او، نشان دهنده مقام والاى اوست
كه دروغ سرايان ، نام او را وسيله رواج كالاى بى ارج خود قرار داده اند
و از شخصيت علمى و جايگاه بلند او سوء استفاده نموده اند و دكتر صاوى
خود به اين نكته اعتراف دارد؛(752)
لذا جاى سوال است كه وى چگونه درباره ابن عباس آن گونه ظالمانه قضاوت
نموده است ؟!
حقيقت آن است كه ابن عباس از مراجعه به اهل كتاب كاملا بى نياز بود و
درباره علوم و معارف و تاريخ و لغت سرمايه لازم را در اختيار داشت و به
دريافت بافته ها و افسانه هاى از كار افتاده و بى ارزشى كه در اختيار
يهوديان بود هيچ نيازى نداشت . بلكه برعكس ، ابن عباس در مقابله با اهل
كتاب به ويژه كعب الاحبار، به دانش و فرهنگ خود مى باليد و بسيار بزرگ
منشانه موضوع مى گرفت .
روايت شده كه مردى نزد ابن عباس آمد و گفت : ((كعب
الاحبار چنين مى پندارد كه روز قيامت خورشيد و ماه همچون دو گاو نر در
بند كشيده شده به صحنه محشر آورده شده ، در دوزخ افكنده مى شوند!)).
ابن عباس خشمگين شد و سه بار اين جمله را ((كعب
الاحبار دروغ گفته است )) تكرار نمود و آنگاه
گفت : ((اين افسانه يهود است كه مى خواهد در
حوزه اسلامى رواج دهد)).(753)
گويند: موقعى كه اين سخن ابن عباس به كعب الاحبار رسيد، نزد او آمده از
وى پوزش خواست .(754)
كعب الاحبار گاه مى كوشيد با ابن عباس نشستى داشته باشد تا به گمان خود
رابطه علمى با او برقرار كند، ولى ابن عباس با او برخوردى مى نمود كه
از ارزش او بكاهد. روايت شده روزى در حضور ابن عباس سخن از
((ظلم )) مى رفت . كعب
الاحبار گفت : ((من در كتاب مُنزل خداوند(755)
نيافتم كه ظلم شهرها را ويران ساخته باشد))! ابن
عباس گفت : ((ولى آن را در قرآن به تو نشان مى
دهم )). سپس اين آيه را تلاوت كرد:
فتلك
بيوتهم خاوية بما ظلموا.(756)
اين است موضع واقعى ابن عباس در برابر يهوديان . او از مردم مى خواست
كه از مراجعه به اهل كتاب خوددارى ورزند؛ زيرا نيك مى دانست مراجعه به
آنان ، موجب فساد انديشه ها و گم راهى عامه مردم است ؛ از اين رو معقول
نيست بر خلاف منع و هشدار خودش با يهوديان ارتباط برقرار كند، مگر ابن
عباس كه حافظ قرآن بود، اين آيه را نمى دانست كه فرمود:
يا
اءيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون . كبر مقتا عند الله اءن
تقولوا ما لا تفعلون .(757)
آرى ؛ از ساحت قدس ابن عباس بسيار دور مى نمايد كه به اهل كتاب مراجعه
كرده باشد.
اِعمال راءى و اجتهاد
آيا ابن عباس در تفسير قرآن اِعمال نظر و اجتهاد مى نمود؟ بايد
گفت : اگر منظور از راءى و اجتهاد آن است كه پس از كامل بودن تمامى
اجتهاد، حاصل انديشه و تلاش خود را در تفسير به كار مى برد، البته امرى
بديهى است و گريزى از آن نيست ، بلكه سيره عملى و مستمر همه بزرگان
صحابه و علماى تابعان چنين بوده است . شيوه تفسير ابن عباس همچون ديگر
صحابه كه به تفسير شهرت يافته اند آن بود كه در تفسير قرآن نخست به خود
قرآن و سپس به احاديث و سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
مراجعه مى كردند و در نهايت با كمك اسباب نزول و شرايط زمانى و مكانى
نزول قرآن و ساير علومى كه به نحوى با قرآن ارتباط داشت ، به اجتهاد مى
پرداختند و در اين ميان ، ابن عباس در علوم مربوط به قرآن و همچنين
احكام و تاريخ و جغرافيا سرآمد بود كه در گذشته به تفصيل از آن سخن
گفتيم ؛ از اين رو اجتهادى كه مستند به چنين مقدماتى متناسب و شناخته
شده باشد، امرى كاملا طبيعى و ممدوح و غير قابل انكار است .
اين بود شيوه اى كه ابن عباس در تفسير آن را پيموده است . او در تفسير
قرآن از روش ديگر صحابه هوشمند فاصله نگرفته و آگاهى گسترده اش در
جوانب مختلف علوم و معارف باعث شد تا در جهان تفسير بدرخشد و ممتاز
جلوه كند. تبحر او در شناخت اسباب نزول و تسلط بر محكم و متشابه ،
قراءات ، احكام قرآن ، تاريخ ، جغرافيا و از همه مهمتر آشنايى فراوان
او به لغت و ادبيات عرب به اين درخشش كمك شايانى كرد. همچنين ابن عباس
با توجه به اطلاعات گسترده اش سعى بر آن داشت تا هر خواسته اى را از
قرآن به دست آورد. وى مى گويد: ((من به آيه اى
از قرآن كه مى رسم دوست دارم آنچه را پيرامون آيه مى دانم همه مسلمانان
نيز بدانند)).(758)
وى در تصوير ميزان اقتدارش در استنباط معانى قرآن مى گويد:
((اگر من عقال
(759) (بند) شترم را گم كنم راه پيدا كردن آن را در
قرآن مى جويم )).(760)
جوينى مى گويد: ((اگر او از هر يك از علوم مربوط
به قرآن بهره اى نداشت و همه آنها را در جهت خدمت به تفسير قرآن به كار
نمى بست هيچگاه چنين ادعايى نمى كرد))؛(761)
لذا ابن عباس از عصر تدوين تا كنون همواره مورد احترام پيشگامان صحابه
و تابعان معاصر وى و همچنين ديگر كسانى كه بعد از او آمدند بوده است و
به رغم اختلاف شيوه ها و ديدگاه هاى سياسى - مذهبى ، بيشتر از هر كس در
تفسيرها، نام وى سرلوحه است .
سندهاى تفسير از ابن عباس
سيوطى در ((الاتقان ))(762)
نُه طريق (سند روايتى ) در به دست آوردن تفسير ابن عباس بيان داشته ،
برخى را قوى و برخى را ضعيف ارزيابى كرده است .
نخستين طريق
كه از بهترين آنها است ؛ طريق معاوية بن صالح از على بن ابى
طلحه هاشمى از ابن عباس است . احمد بن حنبل مى گويد: ((در
مصر نوشته اى در تفسير وجود دارد كه على بن ابى طلحه آن را روايت كرده
و چنان است كه اگر كسى تنها براى به دست آوردن آن به مصر سفر كند،
زياده روى نكرده است ))؛ يعنى ارزش آن تفسير
برتر از آن است . ابن حجر مى گويد: ((اين نسخه
نزد ابو صالح ، كاتب ليث بوده كه معاوية بن صالح آن را از طريق على بن
ابى طلحه از ابن عباس نقل كرده است )). محمد بن
اسماعيل بخارى نيز آن را از طريق ابى صالح نقل كرده است و در جامع
حديثى خود در مواردى كه از ابن عباس نقل مى كند، بيشتر بر آن تكيه
دارد. ابن جرير طبرى و ابن ابى حاتم و ابن منذر با واسطه هايى كه ميان
آنان و ابى صالح وجود دارد، از همان صحيفه نقل كرده اند.
برخى اين طريق را به دليل اينكه ابن ابى طلحه مستقيما تفسير را از ابن
عباس دريافت نكرده است ، مورد مناقشه قرار داده و آن را معتبر ندانسته
اند. ابن حبان در عين اينكه ابن ابى طلحه را از ثقات شمرده است مى
گويد: ((او از ابن عباس روايت كرده ، ولى او را
نديده است )).(763)
همچنين گفته اند: ((وى تفسير را از مجاهد يا
سعيد بن جبير فرا گرفته و مستقيما آن را به ابن عباس نسبت داده است .
دليل بر اين مدعا آنكه او به سال 143 وفات يافته و ابن عباس در سال 68.
ميان اين دو تاريخ 75 سال فاصله است و با اين حساب امكان ندارد وى
توانسته باشد مستقيما از ابن عباس روايت كند)).
خليلى مى گويد: ((حافظان قرآن همه اتفاق نظر
دارند كه ابن ابى طلحه خود تفسير را از ابن عباس دريافت نكرده است
)).(764)
برخى تلاش دارند او را ضعيف شمرده ، به كج فهمى و حتى خارج بودن متهم
سازند. يعقوب بن سفيان مى گويد: ((مذهب مورد
پسندى نداشت )). ابن حجر در پاسخ مى گويد:
((ياد نكردن واسطه چنانچه شناخته شده باشد كه
راوى ثقه است ، به حجيت سند روايت زيان نمى رساند به ويژه اگر ثقات هم
از او روايت كرده باشند)).(765)
صالح بن محمد مى گويد: كوفيان و شاميان نيز - چون به حمص مهاجرت نمودند
- از او روايت كرده اند. ابن حجر مى گويد: ((بخارى
در باب تفسير از طريق معاويه بن صالح از ابن ابى طلحه فراوان از ابن
عباس روايت كرده است - و اضافه مى كند: - من سبب اتهام وى را به قيام
سيف يافتم : ابوزرعه دمشقى از على بن عياش حمصى نقل كرده است كه علاء
بن عتبه حمصى در زير گنبد مسجد پيامبر با على بن ابى طلحه ديدار كرد،
على به علاء گفت : اى ابا محمد! روزگارى شده است كه قبيله اى از
مسلمانان را مى گيرند و قتل عام مى كنند و هيچ كس اعتراضى نمى كند و
پرواى از خدا را مطرح نمى سازد، تنها بنى اميه نيستند كه گناهكارند
بلكه همه اهل شرق و غرب جهان اسلام در آن سهيمند. - وى با اين سخنان به
روزگار به قدرت رسيدن عباسيان كه خون آل اميه را مباح شمردند، اشاره مى
كند؛ البته آنان مستحق چنين عقوبتى بودند؛ گروهى به دليل ارتكاب جنايت
و گروه ديگر به علت سكوت در مقابل جنايات برادرانشان - آنگاه على بن
ابى طلحه رو به علاء(766)
- كه از هواداران بنى اميه بود - كرد و گفت : اى بيچاره ! آيا اهل بيت
پيامبر (مقصودش بنى عباس است ) گناه كرده اند كه گروهى را به علت
جنايتشان مجازات مى كنند و گروه ديگرى را مى بخشند؟ علاء گفت : نظر تو
اين است ؟ على گفت : آرى . علاء به او گفت : از اين پس با تو سخن
نخواهم گفت . ما آل محمد را به خاطر پيامبر دوست مى داريم ، ولى وقتى
با سيره او مخالفت ورزند و به سنت او عمل نكنند، آنان منفورترين مردم
نزد ما خواهند بود)).(767)
از اين رو در رواياتى كه على بن ابى طلحه از ابن عباس در زمينه تفسير
مى آورد جاى خدشه نيست و نيز در سند آن ضعفى وجود ندارد. خليلى در
((ارشاد)) گفته است :
((تفسير معاوية بن صالح ، قاضى اندلس ، از على
بن ابى طلحه از ابن عباس را بزرگان از ابو صالح كاتب ليث از معاويه نقل
كرده اند)).(768)
|