تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۳۰ -


وَ مآ أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى (83 )قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرى وَ عَجِلْتُ اِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى (84 )قالَ فَاِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِىُّ (85 )فَرَجَعَ مُوسى اِلى قَوْمِه غَضْبانَ أَسِفًا قالَ يا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوعِدى (86 )قالُوا مآ أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنّا حُمِّلْنآ أَوْزارًا مِنْ زينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السّامِرِىُّ (87 )فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذآ اِلهُكُمْ وَ اِلهُ مُوسى فَنَسِىَ (88 )أَفَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ اِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا (89 )

اى موسى، چه چيزى تو را وادار كرد كه از قوم خود پيشى گيرى؟ (83) گفت: اينك آنان به دنبال من هستند و من پروردگارا به سوى تو پيشى گرفتم تا خشنود باشى (84) گفت: همانا ما پس از تو قوم تو را آزمايش كرديم و سامرى گمراهشان كرد (85) پس موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت، گفت: اى قوم من، آيا پروردگار شما به شما وعده نيكويى نداده بود؟ آيا مدّت اين پيمان بر شما طول كشيد يا خواستيد كه خشمى از پررودگارتان بر شما حتمى شود كه وعده مرا خلاف كرديد؟ (86) گفتند: ما با اراده خود وعده تو را خلاف نكرديم و ليكن بارهايى از زيور آن قوم (قوم فرعون) بر ما تحميل شد پس آنها را انداختيم پس سامرى چنين القا كرد (87) پس براى آنان گوساله اى را كه جسدى بود بيرون آورد كه او را صدايى بود، پس گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است پس (خداى واقعى را) فراموش كرد (88) آيا نمى ديدند كه سخنى به آنان باز نمى گرداند و براى آنان زيان و سودى ندارد؟(89)

نكات ادبى

1 ـ «اعجلك» تورا به شتاب واداشت، پيشى گرفتى.

2 ـ «هم اولاء» مبتدا و خبر و «على اثرى» حال و يا خبر بعد از خبر است و يا «هم» مبتدا و «اولاء» خبر است.

3 ـ «اثر» با فتحه اول و كسره آن، دنبال، پى.

4 ـ «فتنّا» آزموديم، امتحان كرديم.

5 ـ «غضبان» صفت مشبهه از «غضب» و «اسِفاً» صفت مشبهه از «اسف».

6 ـ «بملكنا» با اراده خود، با اختيار خود. «ملك »مصدر از «ملك يملك». منظور اين است كه ما مالك كار خود نبوديم و از خود اختيارى نداشتيم.

7 ـ «اوزار» جمع «وزر» به معناى بار، سنگينى.

8 ـ «جسدا» بدل از «عجلا» است و جسد به جثّه بى روح گفته مى شود.

9 ـ «خُوار» صداى بلند مانند صداى گاو .

10 ـ ضمير «فنسى» به سامرى يا به موسى بر مى گردد.

تفسير و توضيح

* آيات «83 ـ 85) و ما اعجلك عن قومك يا موسى...: به دنبال وعده اى كه خداوند با بنى اسرائيل گذاشت كه آنها به سوى جانب راست كوه طور بيايند، موسى از قوم خود جدا شد و با شتاب به سوى كوه طور آمد. قرار بر اين بود كه موسى همراه با هفتاد نفر از قوم خود كه آنها را برگزيده بود، به كوه طور بيايند ولى موسى به تنهايى آمد، خطاب رسيد كه اى موسى، چه چيز تو را وادار كرد كه با شتاب از قوم خود پيشى بگيرى و به تنهايى به طور بيايى؟ موسى گفت: خدايا، قوم من به دنبال من است و آنها به زودى به من ملحق خواهند شد و اين كه من شتاب كرده ام براى جلب رضايت توست.

موسى به علت علاقه شديدى كه به ملاقات و گفتوگوى پروردگار خود داشت از قوم خود پيشى گرفته بود و در اين بيان ضمن آن كه از آمدن قريب الوقوع قوم خود خبر مى دهد، شدّت علاقه خود را نسبت به ملاقات خداوند بيان مى كند.

گفته شده كه قرار بود همه بنى اسرائيل به كوه طور بيايند، ولى اين سخن، ناصواب مى نمايد بلكه برگزيدگانى از آنها كه هفتاد نفر بودند وعده ملاقات داشتند و لذاموسى برادر خود هارون را جانشين خود در ميان قوم قرار داده بود (رجوع شود به آيه 124 از سوره اعراف).

* آيات (85 ـ 89) قال انّا فتنّا قومك من بعدك...: هنگامى كه موسى به طور آمد و اظهار داشت كه قوم من هم در پىِ من هستند، خداوند به او خبر داد كه پس از جدا شدن او از قومش چه اتفاق ناگوارى افتاده است و سامرى قوم او را گمراه كرده و گوساله اى را به عنوان خدا معرفى نموده است و اين آزمايشى بوده كه خداوند از قوم به عمل آورده است.

خداوند به موسى فرمود :ما پس از تو قوم تو را آزموديم و سامرى آنان را گمراه كرديم. وقتى موسى اين خبر را شنيد، بسيار ناراحت شد و خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و با عتاب به آنان گفت: اى قوم من، آيا پروردگارتان وعده نيكويى به شما نداد؟ آن وعده اين بود كه تورات و احكام زندگى را بر بنى اسرائيل نازل كند، و آيا مدت جدايى من ازشما طول كشيد يا خواستيد كه غضب خدا شما را فرا گيرد و لذا وعده اى كه با من داشتيد زير پا گذاشتيد؟

قوم او گفتند كه ما با اختيار و توان خود وعده خلافى نكرديم، يعنى ما سر خود اين كار را نكرديم بلكه حادثه اى پيش آمد و ما وادار به اين كار شديم. آن گاه آنان حادثه را چنين تعريف كردند كه ما زيورها و طلاهايى كه متعلق به قوم فرعون بود با خود داشتيم و ما وادار به حمل آنها شده بوديم. شايد هواى نفس و مال دوستى آنها را ودار كرده بود كه موقع حركت از مصر مقدارى از طلاهاى قبطيان را با خود همراه بياورند. به هر حال آنها گفتند كه ما آن طلاها را در آتش انداختيم. شايد علت اين كار پشيمانى از برداشتن مال ديگران بود و يا با اشاره سامرى اين كار را كردند و سامرى نيز طلاهاى خود را به آتش انداخت و از اين طلاها جسد بى جان گوساله اى را ساخت كه از آن صدايى شنيده مى شد.

سامرى و هم دستان او گفتند كه اين گوساله خداى شما و خداى موسى است و موسى فراموش كرده بود كه آن را بگويد. ممكن است جمله (فنسى = فراموش كرد) مربوط به سامرى باشد، يعنى سامرى اين كار را كرد و خداى واقعى را از ياد برد.

پس از نقل اين جريان در ردّ كار نابخردانه سامرى و پرستش گوساله، مى فرمايد: آيا آنان نمى ديدند كه آن گوساله سخنى به آنان نمى گويد و مالك زيان و سودى بر آنان نيست؟ يعنى آيا آنان انديشه خود را به كارنمى بردند كه موجود بى جانى كه هيچ سود و زيانى نمى رساند و حتى توانايى سخن گفتن ندارد شايسته پرستش نيست؟ اين چه حماقتى است؟

طبق اين آيات و آيه 148 از سوره اعراف، سامرى مجسمه گوساله را از طلا ساخت و اين طلاها همان زيورهايى بود كه بنى اسرائيل از قبطيان به امانت گرفته بودند و يا از آنان ربوده بودند. سامرى كه به ظاهر ايمان آورده بود و از قومى بود كه گوساله پرست بودند، از غيبت موسى و حماقت مردم سوء استفاده كرد و از آن طلاها گوساله اى ساخت و با استفاده از يك سلسله عمليات فيزيكى يا مكانيكى كارى كرد كه از آن مجسمه صداى گاو شنيده شود. اين يك نوع شعبده و استفاده از حقه هايى بود كه به كار برد تا مردم گمان كنند كه آن مجسمه طلايى شعور و حركت دارد و لذا از خود صدايى در مى آورد. البته به طورى كه در آيات بعدى آمده سامرى مدعى شد كه مشتى از خاك پاى رسول را گرفته و آن را به آن جسد زده و لذا آن جسد به صدا در آمده است. توضيح اين مطلب در تفسير آيات بعدى خواهد آمد.

بدون شك، مردم عامى كه به معرفت دينى نرسيده اند و دستگاه انديشه آنان تعطيل شده است، خيلى زود تحت تأثير ترفندهاى حقه بازان دغلكار قرار مى گيرند. وقتى گروهى سگ و طلاى بى جان را كه حتى صدايى هم از آنها شنيده نمى شد به عنوان بت مى پرستيدند، شگفت آور نيست كه گروه ديگرى مجسمه اى را كه از طلا ساخته شده و از آن صدايى هم در مى آيد، مورد پرستش قرار دهند.

قرآن در اين آيات و آيات سوره اعراف كه اين جريان را نقل مى كند، مى پرسد كه آيا آنان نمى ديدند كه آن جسد با آنان سخن نمى گويد؟ يعنى مجرد بلند شدن يك صداى نا مفهوم كه چيزى را ثابت نمى كند. اگر سامرى راست مى گويد، آن گوساله با مردم سخن بگويد و مى دانيم كه او نمى توانست كارى كند كه گوساله سخن بگويد و نيز اگر سامرى راست مى گويد، آن گوساله به دوستانش سودى برساند و به دشمنانش آسيبى بزند در حالى كه همه مى دانستند و مى ديدند كه چنين كارى امكان ندارد.

وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ اِنَّما فُتِنْتُمْ بِه وَ اِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطيعُوا أَمْرى (90 )قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتّى يَرْجِعَ اِلَيْنا مُوسى (91 )قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ اِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92 )أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرى (93) قالَ يَا ابْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَأْسى اِنّى خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنى اِسْرآئيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلى (94) قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ (95 )قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِه فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لى نَفْسى (96) قالَ فَاذْهَبْ فَاِنَّ لَكَ فِى الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ اِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ اِلى اِلهِكَ الَّذى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفًا (97) اِنَّمآ اِلهُكُمُ اللّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىْء عِلْمًا (98 )

و به تحقيق، هارون پيش تر به آنان گفته بود كه اى قوم من، به راستى كه به سبب آن (گوساله) آزمايش شديد و همانا پروردگار شما خداى رحمان است، پس مرا پيروى كنيد و فرمان مرا اطاعت كنيد (90) گفتند: ما همچنان پرستندگان او خواهيم بود تا موسى به سوى ما باز گردد (91) (موسى) گفت: اى هارون، وقتى آنها را ديدى كه گمراه شدند، چه چيزى تو را باز داشت (92) كه از من پيروى كنى؟ آيا از فرمان من سرپيچى كردى؟ (93) گفت: اى پسر مادر! نه ريش مرا بگير و نه سرم را، همانا من ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل جدايى انداختى و سخن مرا رعايت نكردى (94) (موسى) گفت: اى سامرى، كار تو چيست؟ (95) گفت: چيزى را كه آنها نديدند من ديدم، پس مشتى از ردّ پاى فرستاده (خدا) برداشتم و آن را انداختم و اين چنين نفس من مرا فريب داد (96) گفت: پس برو كه تو را در زندگى چنين باشد كه بگويى: (با من) تماس نگيريد! و همانا براى تو وعده اى است كه هرگز از آن تخلّف نكنى و به معبود خود كه آن راپيوسته مى پرستى بنگر، البته آن را خواهيم سوزانيد آنگاه آن را در دريا مى اندازيم (97) همانا معبود شما تنها خداست كه معبودى جز او نيست. او از نظر دانش همه چيز را فرا گرفته است (98)

نكات ادبى

1 ـ «لن نبرح» پيوسته اين كار را مى كنيم، هرگز از اين كار دست بر نمى داريم.

2 ـ «عاكفين» از عكوف به معناى ملازمت و منظور از آن در اين جا ملازمت در عبادت است.

3 ـ در «ان لا تتّبعن» ان، مصدريه و «لا» زايده است و تقدير آن چنين است: «ما منعك من اتباعى» زايد بودن «لا» بعد از فعل «منع» شايع است، مانند: ما منعك ان لا تسجد». مى توان منع را در اين گونه موارد به معناى «حمل» گرفت كه در اين صورت «لا» زايد نمى شود: «ما حملك ان لا تتبعنى».

4 ـ «يا بنؤم» اى پسر مادر. دراين سوره در رسم الخط سرهم نوشته شده ولى در سوره اعراف جدا نوشته شده به صورت «ابن أمّ».

5 ـ «لم ترقب» رعايت نكردى، ملاحظه نكردى، اين جمله عطف است به «فرّقت» و كلمه «تقول» بر سر آن هم مى آيد.

6 ـ «ما خطبك» كار تو چيست؟ «خطب» كار مهم.

7 ـ «سوّلت» آرايش داد، جلوه گر نمود.

8 ـ «مساس» مصدر از باب مفاعله و منظور از «لامساس» اين است كه مى گويد: با من تماس نگيريد.

9 ـ «ظلت» از افعال قلوب است كه دلالت بر دوام و پيوستگى يك كار دارد و اصل آن «ظللت» بود و طبق يك قاعده يكى از دو حرف همجنس حذف شده مانند: «احست»در «احسست»، و «مست» در «مسست».

10 ـ «لننسفنّ» البته مى اندازيم از «نسف» به معناى انداختن در پراكنده نمودن.

تفسير و توضيح

* آيات (90 ـ 91) و لقد قال لهم هارون من قبل...: بنى اسرائيل در غياب موسى فريب سامرى را خوردند و گوساله ساخته و پرداخته او را پرستش كردند و اين در حالى بود كه هارون برادر موسى در ميان آنان بود. هارون تلاش زيادى كرد كه آنان را از اين انحراف بزرگ باز دارد ولى تلاش هاى او سودى ندارد.

اين دو آيه گفت گوى هارون با آن قوم را پيش از آمدن موسى نقل مى كند، به اين صورت كه هارون پيش تر به آنان گفت: اى قوم من، همانا شما با آن گوساله آزمايش شديد و بدانيد كه پروردگار شما خداى رحمان است و از من پيروى كنيد و فرمان مرا اطاعت كنيد.

اين كه مسئله ءگوساله سامرى يك آزمايش الهى بود، هم دركلام هارون آمده و هم در آيات پيش در سخن خداوند بيان شده است، و اساساً اين يكى از سنّت هاى خداست كه مردم را با وسايل گوناگون آزمايش مى كند تا آنان كه ايمان محكم و درستى دارند شناخته شوند و معلوم گردد كه تنها با گفتن اين كه ايمان دارم كار تمام نمى شود.

احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنّا و هم لايفتنون (عنكبوت/ 2)

آيا مردم پنداشته اند كه همين كه بگويند ايمان آورده ايم رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟

چيزى كه هست اين است كه آزمايش هاى الهى گوناگون است و اين بار قوم موسى با گوساله سامرى آزمايش شدند و بيشتر آنان از اين آزمون سربلند بيرون نيامدند.

در برابر سخنان روشنگرانه هارون آنان گفتند: ما همچنان اين گوساله را پرستش خواهيم كرد تا موسى برگردد.

بايد گفت كه زمينه اين كار از پيش در ميان بنى اسرائيل وجود داشت. آنان مى خواستند خدايى را بپرستند كه قابل لمس و قابل رؤيت باشد و لذا يك بار از موسى درخواست كردند كه خدا را به آنان نشان دهد و يك بار پس از ديدن گروهى بت پرست، به موسى گفتند كه براى ما هم خدايى مانند خداى آنان ارائه بده.

و إذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى اللّه جهرة (بقره/ 55)

و هنگامى كه گفتيد: اى موسى، به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه خدا را آشكارا ببينيم.

قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة (اعراف/ 138)

گفتند: اى موسى، براى ما معبودى قرار بده همان گونه كه آنان معبودهايى دارند.

* آيات (92 ـ 94) قال يا هارون ما منعك اذ رأيتهم ضلّوا...: وقتى موسى خشمناك به سوى قوم خود برگشت و گوساله پرستى قوم خود را ديد، خطاب به هارون گفت:وقتى ديدى آنان گمراه شدند، چه چيزى سبب شد كه از من پيروى نكنى؟ آيا از فرمان من سرپيچى كردى؟

خشم موسى بر هارون آن چنان شديد بود كه سر هارون را گرفت و به سوى خود كشيد (اعراف/ 150) و اين از آن جهت بود كه او پيش از جدايى از قوم خود، هارون را جانشين خود قرار داده بود و سفارش هاى لازم را به او كرده بود و از اين كه راه مفسدان را برود به او هشدار داده بود:

و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين (اعراف/ 142)

موسى به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قوم من باش و اصلاح كن و راه مفسدان را پيش نگير.

با اين سفارش اكنون مى ديد كه با حضور هارون، قوم او گمراه شده اند و از اين رو به هارون خشم گرفت و اين سخنان را گفت.

هارون در پاسخ موسى گفت: اى پسر مادرم! نه ريش مرا بگير و نه سرم را! مى ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل جدايى انداختى و سخن مرا رعايت نكردى.

منظور هارون اين بود كه اگر در برابر سامرى اقدام تندى مى كرد، بنى اسرائيل دچار دودستگى و اختلاف مى شدند و اين چيزى بود كه موسى از آن ناراحت مى شد.

* آيات (95 ـ 98) قال فما خطبك يا سامرى...: موسى پس از درگيرى با هارون رو به سامرى كرد و گفت: اين چه كارى بود كه تو كردى اى سامرى؟

او در پاسخ موسى دو مطلب بيان كرد: يكى اين كه چگونه توانسته است كارى بكند كه جسد بى جان گوساله بدهد و ديگر اين كه انگيزه او براى اين كار چه بوده است؟

مطلب اول را چنين بيان كرد كه او چيزى را مى دانسته كه ديگران آن را نمى دانستند و منظور از «بصيرت» در اين جا همان دانستن است. او ادامه داد كه من مشتى از زير پاى آن فرستاده را گرفتم و آن را انداختم (و گوساله به صدا در آمد). منظور سامرى از «الرسول = فرستاده» يا جبرئيل بود و يا خود موسى، و در هر دو صورت او مى خواسته با اين سخن كار خود را اعجاز گونه جلوه دهد و به صدا در آمدن مجسمه طلايى گوساله را تأثير خاك زير پاى جبرئيل يا موسى قلمداد كند، ولى اين يك ادعا بود و گرنه خاك زير پاى رسول اگر هم تأثيرى در كائنات داشته باشد در جهت هدايت مردم تأثير مى گذارد. و همان گونه كه پيش تر گفتيم، سامرى با استفاده از حيله ميكانيكى و فيزيكى و حركت دادن باد در آن مجسمه، آن را به صدا در آورد.

بنابراين، در اين جا بايد ظاهر آيه را گرفت و آن را ترفند ديگرى از سامرى دانست كه مى خواست موسى را فريب بدهد. و اين كه برخى از مفسران سخن سامرى را بر خلاف مفهوم ظاهرى آن معنا كرده اند، كار درستى نكرده اند.

مطلب دوم سامرى اين بود كه نفس من مرا فريب داد، يعنى مى خواستم خودنمايى كنم و توجه مردم را به سوى خود جلب كنم.

موسى به سامرى نفرين كرد و گفت: برو كه در زندگى چنين باشى كه بگويى با من تماس مگيريد: يعنى چنان در ميان مردم مطرود و رانده شده باشى كه هيچ كس با تو تماس نگيرد و به مرحله اى برسى كه خودت به مردم بگويى كه با من تماس نگيريد. و در آخرت هم وعده گاهى دارى كه از آن تخلف نخواهى كرد، يعنى قطعاً در آخرت به سزاى اعمال خود خواهى رسيد.

موسى اضافه كرد: اكنون به خداى خودت كه آن را پرستش كردى يعنى همان گوساله بنگر كه ما آن را مى سوزانيم و سپس به دريا مى اندازيم.

و اين نهايت ابراز نفرت موسى از آن گوساله كذايى بود. و سوزاندن و به دريا انداختن آن، براى اين بود كه اثرى كه آن گوساله در مردم گذاشته بود از ميان برود.

پس از اين گفت گو، خطاب به بنى اسرائيل كرد و گفت: همانا خداى شما همان خدايى است كه خدايى جز او نيست و دانش او همه چيز را فرا گرفته است.

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبآءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْرًا (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَاِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْرًا (100 ) خالِدينَ فيهِ وَ سآءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً (101 ) يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذ زُرْقًا (102 ) يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاّ عَشْرًا (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ اِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَريقَةً اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاّ يَوْمًا (104)

اين چنين از اخبار پيشين بر تو حكايت مى كنيم، و به تحقيق ما از جانب خود به تو قرآنى داده ايم (99) هر كس از آن روى گرداند، همانا او روز قيامت بار سنگينى حمل خواهد كرد (100) همواره در آن (عذاب) خواهند بود و براى آنان در روز قيامت چه بدبارى است (101) همان روزى كه در صور دميده مى شود ودرآن روز گنهكاران را كبود چشم محشور كنيم (102) پنهانى مى گويند: شما جز ده (روز) درنگ نكرده ايد (103) ما به آنچه مى گويند داناتريم هنگامى كه نيك روش ترين آنان گويد: شما جز يك (روز) درنگ نكرده ايد(104)

نكات ادبى

1 ـ در «كذلك» داستان ديگرى به داستان موسى تشبيه شده است.

2 ـ «ذكرا» در اين جا به معناى قرآن و احكام و معارف آن است.

3 ـ ضمير «عنه» به «ذكر» بر مى گردد.

4 ـ «وزرا» بار سنگين، كنايه از بار گناه.

5 ـ «خالدين» حال از فاعل «يحمل» و ناظر به معناى آن است كه جمع مى باشد اگر چه لفظ آن مفرد است.

6 ـ «ساء» از افعال ذمّ و به معناى «بئس» است.

7 - «زُرقاً» كبود چشم، كنايه از كم سويى چشم و نابيناشدن مجرمان.

8 ـ «يتخافتون» پنهانى و از سر ترس و هراس با هم صحبت مى كنند.

9 ـ مميّز «عشرا» ذكر نشده ولى به قرينه «يوما» كه در آيه بعدى آمده، مميّز آن همان «يوم» است.

10 ـ «أمثلهم» بهترين آنها. «أمثل» نمونه در خوبى.

تفسير و توضيح

* آيات (99 ـ 101) كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق...: پس از بيان تفصيلى داستان موسى، اظهار مى دارد كه به همين سياق از اخبار پيشين بر تو حكايت مى كنيم، يعنى داستان هاى ديگرى هم از پيشينيان و امت هاى گذشته در اختيار تو قرار خواهيم داد. يك نمونه آن داستان آدم است كه چند آيه بعد ذكر خواهد شد. نقل اين داستان ها علاوه بر اين كه تسلايى براى پيامبر اسلام(ص) خواهد بود و او را در كار خود استوارتر خواهد كرد، نكات آموزنده تربيتى فراوانى را در بر دارد كه در جهت اصلاح و تربيت جامعه مفيد خواهد بود.

اين موضوع تنها بخشى از عنايت هاى خداوند نسبت به پيامبر اسلام(ص) است. بخش مهم ديگر اين كه خدا به او قرآن را عطا كرده كه شامل احكام و معارف بلند و ريشه اى است. از اين رو مى فرمايد: به تحقيق ما به تو از جانب خود «ذكرى» داديم كه مايه تذكّر و پند آموزى است. منظور از ذكر در اين جا همان قرآن است كه مايه هدايت بشر و روشنگر راه اوست. در قرآن بارها كلمه «ذكر» و «ذكرى» و «تذكره» به قرآن اطلاق شده و مفهوم آنها اين است كه قرآن ياد آور حقايقى است كه در فطرت و عقل انسان به وديعت گذاشته شده است.

در واقع كار مهم پيامبران اين است كه پرده هاى جهل و خود پرستى و جاه طلبى را از مقابل فطرت و عقل بشر كنار مى زنند و آنها را به واقعيت بى پيرايه خود برمى گردانند و به كمك پيامبر درونى او كه همان عقل و فطرت است، او را به انديشيدن درست وامى دارند. و اين معناى ذكر و ياد آورى است كه انبيا موظف به انجام آن هستند.

در آيات بعدى از سرنوشت شوم كسانى كه از قرآن و ياد آورى هاى آن روى برمى گردانند، خبر مى دهد، به اين بيان كه هر كسى از قرآن رويگردان شود، در روز قيامت بار سنگينى برخواهد داشت. منظور از آن، بار گناه است كه اعراض كنندگان از قرآن حمل خواهند كرد و عواقب وخيم آن را خواهند ديد و پيوسته در آن خواهند بود وعذاب الهى هميشه دامنگير آنان خواهد گشت و به راستى در قيامت، بار گناه چه بار بدى است!

* آيات (102 ـ 104) يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا...: روز قيامت همان روزى است كه در آن روز در شيپور دميده خواهد شد. منظور از شيپور يا صور همان صور اسرافيل است كه حقيقت آن بر ما روشن نيست، همين قدر با توجه به آيات قرآن و روايات مى دانيم كه اسرافيل دو بار در آن خواهد دميد، بار اول تمام ساكنان زمين بيهوش خواهند شد و بار دوّم كه با فاصله معيّنى دميده; مى شود همه انسان ها زنده خواهند شد و از قبرها بيرون خواهند آمد و اين آغاز روز قيامت است، نظير:

و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الاّ ما شاء اللّه ثمّ نفخ فيه اخرى فاذاهم قيام ينظرون (زمر/ 68)

و در صور دميده مى شود، پس هر كس كه در آسمان ها و زمين است بيهوش شود جز آنچه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در آن دميده شود، پس ناگهان آنان ايستاده باشند در حالى كه مى نگرند.

پس از دميده شدن در صور، همه مردم براى حضور در صحنه قيامت برانگيخته مى شوند و هر گروهى حالت خاصى پيدا مى كنند. در ادامه آيه مورد بحث مى فرمايد: و مجرمان را در آن روز، كبود چشم محشور مى كنيم. ظاهر اين است كه منظور از كبودى چشم در اين آيه همان كورى است، و كبودى چشم كنايه از رفتن نور چشم است. كور محشور شدن برخى از گنهكاران در روز قيامت در آيه ديگرى به صراحت ذكر شده است:

و نحشره يوم القيامة اعمى (طه/ 124)

و او را در روز قيامت كور محشور مى كنيم.

و نحشرهم يوم القيامة على وجوههم عميا و بكما و صمّا(اسراء/ 97)

و آنان را در روز قيامت بر صورت هايشان كوران گنگان و كران محشور مى كنيم.

پس از آن كه مجرمان از قبرها برانگيخته شدند و قيامت برپا گرديد، آنان از ترس آن حالتى كه پيش آمده و از هول روز قيامت با يكديگر پنهانى صحبت مى كنند و از جمله مى گويند: ما جز ده روز در دنيا درنگ نكرده ايم. اين سخن در مقام مقايسه دنيا و قيامت از آنها صادر مى شود، يعنى زندگى دنيا در مقايسه با عالم آخرت ده روز بيش نبوده است و برخى از آنها كه بهتر از ديگران مى انديشند، اظهار مى دارند كه ما جز يك روز در دنيا درنگ نكرده ايم، يعنى در مقايسه دنيا و آخرت، زندگى دنيا ده روز هم به حساب نمى آيد و بايد آن را يك روز به حساب آورد.

خداوند در اين آيه مقايسه دوم را بهتر از مقايسه اول مى شمارد و گوينده آن را بهتر از ديگران معرفى مى كند و در عين حال مى فرمايد: ما به آنچه آنها مى گويند داناتريم.

در برخى از آيات، زندگى دنيا در مقايسه با آخرت فقط يك لحظه به حساب آمده است:

و يوم يحشرهم كأن لم يلبسوا الاّ ساعةً من النهار (يونس/ 45)

و روزى كه آنان را محشور مى كند گويا كه جز لحظه اى از روز درنگ نكرده اند.

وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبّى نَسْفًا (105 ) فَيَذَرُها قاعًا صَفْصَفًا (106 ) لا تَرى فيها عِوَجًا وَ لا أَمْتًا (107 ) يَوْمَئِذ يَتَّبِعُونَ الدّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ اِلاّ هَمْسًا (108 ) يَوْمَئِذ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِىَ لَهُ قَوْلاً (109 ) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِه علِمْاً (110 ) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا (111 ) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْمًا وَ لا هَضْمًا (112 ) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا (113 ) فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى اِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْمًا (114 )

و از تو درباره كوه ها مى پرسند، بگو: پروردگار من آنها را به شدّت پراكنده مى كند (105) پس آن (زمين) را هموار و بى آب و گياه رها مى سازد (106) كه در آن هيچ كجى و بلندى نمى بينى (107) در آن روز دعوت كننده را بى هيچ كجى پيروى مى كنند و صداها را در برابر خداوند رحمان پايين مى آيد و جز صداى آهسته چيزى نمى شنوى (108) در آن روز شفاعت سودى ندهد جز شفاعت كسى كه خداوند رحمان به او اجازه دهد و به گفتار او راضى باشد (109) آنچه را كه پيش روى و پشت سر آنهاست مى داند و آنها از جهت دانش به او احاطه ندارند (110) و چهره ها در برابر خداوند زنده پاينده خاضع مى شوند و به تحقيق آن كس كه بار ستمى حمل كند، نا اميد مى گردد (111) و آن كس كه كارهاى شايسته انجام دهد در حالى ايمان دارد، از ظلم و كاستى نمى هراسد (112) و اين چنين، آن را قرآنى عربى نازل كرديم و در آن گونه گون از هشدارها آورديم، باشد كه آنان پروا كنند يا بر ايشان تذكّرى پديد آورد (113) پس بزرگ است خداوند، آن پادشاه راستين، و به (تلاوت) قرآن شتاب مكن پيش از آن كه وحى آن به تو برسد و بگو: پروردگارا، بر دانش من بيفزاى (114)

نكات ادبى

1 ـ «ينسفها» از «نسف» به معناى پراكنده كردن، همان گونه كه باد خاكستر را پراكنده مى كند.

2 ـ «قاعا» زمين هموار و بدون پستى و بلندى.

3 ـ «صفصفا» بى گياه و صاف. بعضى ها گفته اند كه قاع و صفصف به يك معناست.

4 ـ «عوج» در اين جا پستى و «امت» بلندى است.

5 ـ «همسا» صداى آهسته.

6 ـ «عنت» از عنوه به معناى خضوع و ذلت است.

7 ـ «هضما» كاستى.

تفسير و توضيح

* آيات (105 - 107) و يسئلونك عن الجبال...: وقتى پيامبر خدا(ص) از قيامت و اوضاع و احوال آن سخن مى گفت، سؤال هاى متعددى براى مخاطبان پيش مى آمد و گاهى از پيامبر درباره برخى از موضوعات پرسش هايى مى كردند.

از جمله موضوعاتى كه درباره آن از پيامبر سؤال كردند، موضوع كوه ها بود كه آيا در قيامت آنها چه وضعى خواهند داشت؟ در اين آيه به اين پرسش پاسخ داده مى شود. مى فرمايد: از تو درباره كوه ها مى پرسند، بگو: پروردگارم آنها را به شدّت مى كوبد و پخش مى كند و زمين را همچون دشتى هموار رها مى سازد به گونه اى كه نه در آن نشيبى مى بينى و نه فرازى.

پراكنده شدن كوه ها در رستاخيز عمومى جهان و آغاز قيامت، در آيات متعددى مورد تأكيد قرار گرفته است و اساساً دگرگونى در وضع زمين چنان خواهد بود كه زمين تبديل به چيز ديگرى خواهد شد كه تصوّر آن براى ما ممكن نيست. به اين آيات توجه كنيد:

إذا رُجّت الارض رجّا و بُسّت الجبال بسّا فكانت هباء منبثّا (واقعه / 4 ـ 6)

آن گاه كه زمين به جنبشى سخت بجنبد و كوه ها به شدّت ريز و خُرد شوند و غبارى پراكنده گردند.

و تكون الجبال كالعهن المنفوش (قارعه/ 5)

و كوه ها مانند پشم هاى زده شده باشند.

يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات و برزوا للّه الواحد القهّار (ابراهيم/ 48)

روزى كه زمين تبديل به غير اين زمين مى شود و آسمان ها نيز، و همگى در حضور خداوند يگانه قهّار آشكار شوند.

* آيات (108 ـ 112) يومئذ يتّبعون الّداعى...: در روز قيامت كه وضع زمين دگرگون مى شود و كوه ها از بين مى روند، اسرافيل به عنوان دعوت كننده خدا با دميدن در صور خود همه را به گردآمدن در عرصات محشر دعوت مى كند و تمام انسان ها خواه و ناخواه از اين دعوت پيروى مى كنند و از گورها برمى خيزند و در برابر عظمت خداوند و از هول و وحشت آن روز، تمام صداها خفه مى شود و سكوتى مرگبار همه جا را فرا مى گيرد و جز صداهايى خفيف و آهسته شنيده نمى شود.

در آن روز هولناك همه به دنبال آن هستند كه كسى به آنها يارى دهد و نزد خداوند از آنها شفاعت كند، ولى كسى را توان شفاعت كردن ديگرى نيست و اگر هم شفاعت كنند، شفاعت آنها پذيرفته نمى شود مگر كسانى از انبيا و اوليا كه خداوند به آنان اجازه شفاعت داده و از گفتار آنان رضايت دارد، فقط اينان حق شفاعت كردن دارند و معلوم است كه آنها هم از افراد خاصى كه در زندگى دنيا در مسير حق بوده اند و احياناً گناهى از آنان سر زده، شفاعت خواهند كرد، نظير:

لا تغنى شفاعتهم شيئاً الاّ من بعد أن يأذن اللّه لمن يشاء و يرضى (نجم/ 26)

شفاعت آنان هيچ سودى نمى دهد مگر پس از آن كه خداوند به هر كس كه بخواهد و از او راضى باشد، اجازه دهد.

اين بدان جهت است كه خداوند خود از ظاهر و باطن و حال و گذشته افراد آگاهى كامل دارد ولى مردم نسبت به خداوند احاطه علمى ندارند و نمى توانند به كنه ذات او برسند. بنابراين شفاعتِ كسانى كه خداوند به آنان اجازه شفاعت نداده سودى ندارد، چون خداوند مطابق علم خود رفتار خواهد كرد. در عين حال اين بدان معنا نيست كه خدا با شفاعت كردن شفيعان مأذون، مطابق با علم خود رفتار نخواهد كرد بلكه شفاعت آنان بهانه اى براى عفو و آمرزش گنهكارانى خواهد بود كه عناد با حق نداشته اند ولى گاهى مرتكب خطا شده اند و البته شفاعت براى خود ضوابط خاصى دارد كه در آيات و اخبار آمده است و ما پيش از اين در اين باره بحث كرديم.

در روز قيامت تمام چهره ها در برابر خداوند حىّ و قيّوم ذليل و خوار خواهد شد و جبّاران و گردنكشان به ذلّت خواهند افتاد و حتى مؤمنان نيز در برابر حق تعالى خضوع خواهند كرد.

گزينش دو صفت «حىّ» و «قيّوم» در اين جا براى رساندن عظمت خداوند در برابر ضعف و ناتوانى مردم است. در طرفى خداوندِ هميشه زنده پايدار و در طرف ديگر انسان ضعيف و ناتوان قرار گرفته است.

در چنين شرايطى، همه نتيجه اعمال خود را خواهند ديد; كسانى كه با بار گناه و ستم وارد محشر شده اند، نوميد خواهند شد و سرانجام شومى در انتظار آنان خواهد بود. در مقابل، كسانى كه اعمال شايسته انجام داده اند و ايمان داشته اند، هيچ گونه ترس و هراسى نخواهند داشت. آنان بيم آن را ندارند كه درباره آنها ستم شود و گناهان ناكرده اى به آنان نسبت داده شود و نيز هراس آن را هم ندارند كه حقى از آنان ضايع شود و كارهاى نيكشان ناديده گرفته شود.

* آيات (113 ـ 114) و كذلك أنزلناه قرآنا عربيّا...: پس از بيان صحنه هايى از روز قيامت، اشاره مى كند: همان گونه كه اين مطالب بر تو القا گرديد، ما وحى خود را به صورت قرآنى عربى بر تو نازل كرديم و در آن از هر گونه هشدارها و بيم ها، به صورت هاى گوناگون آورديم (كه يك نمونه آن همين مطالب مربوط به تقواست) اضافه مى كند كه اين هشدارها براى آن است كه مردم تقوا پيشه كنند و يا اگر هم به آن مرحله نرسيدند، قرآن در وجود آنان تأثير بگذارد و حداقل براى آنان تذكّرى باشد و در آنان حالت يادآورى ايجاد كند.

توجه كنيم كه مردم در برابر هشدارهاى الهى چند حالت دارند، برخى از آنان آن چنان تحت تأثير قرار مى گيرند كه كاملا زندگى خود را تغيير مى دهند و به ملكه تقوا دست پيدا مى كنند و برخى هم به اين حالت روحانى و معنوى نمى رسند، ولى تكانى مى خورند و در وجودشان دغدغه اى ايجاد مى شود و نگران كارهاى زشت خود مى شوند. آيه مورد بحث به اين دو حالت اشاره مى كند و هدف از نزول قرآن را رسيدن انسان به يكى از اين دو مرحله اعلام مى كند. البته كسانى هم هستند كه قرآن هيچ گونه تأثير مثبتى در وجود آنان ايجاد نمى كند و حتى باعث گمراهى بيشتر آنان مى شود چون در برابر قرآن عناد مى كنند و آيات الهى را به مسخره مى گيرند و بر گناهشان افزوده مى گردد:

و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الاّ خسارا (اسراء/ 82)

و ما از قرآن چيزى را نازل مى كنيم كه شفا و رحمت براى مؤمنان است ولى ستمگران را جز زيانكارى نمى افزايد.

در آيات مورد بحث، پس از بيان هدف از انزال قرآن، برترى و والايى خداوند را خاطرنشان مى سازد، خداوندى كه پادشاه راستين است و همه چيز در تحت حاكميّت اوست. پس از اين بيان پيامبر(ص) خود را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: پيش از آن كه وحى الهى تمام شود، در تلاوت قرآن شتاب مكن و بگو: پروردگارا، بر دانش من بيفزاى.

از اين آيه فهميده مى شود كه پيامبر خدا پيش از آن كه آيات قرآنى بر او نازل شود از آن آگاهى داشت و تا جبرئيل به خواندن آيه اى شروع مى كرد پيامبر آن را تلاوت مى نمود و اين نشان مى دهد كه قرآن يك بار به طور كامل بر پيامبر نازل شده بود و يك بار هم به صورت تدريجى و در مناسبت هاى مختلف نازل مى شد.

اين احتمال هم وجود دارد كه وقتى جبرئيل وحى مى آورد، پيامبر علاقه داشت كه هر چه زودتر آن را به مردم برساند و گاهى حتى پيش از پايان نزول وحى، آيات را براى مردم مى خواند و در اين آيه به او خطاب مى شود كه در خواندن آيات قرآنى شتاب نكند و بگذارد كه وحى جبرئيل به پايان برسد و آيات را به طور كامل بر مردم بخواند.

در پايان اين آيه از پيامبر خواسته مى شود كه از خدا بخواهد كه بردانش او بيفزايد و اين مى رساند كه حتى پيامبر اسلام كه علوم اولين و آخرين را داشت، نياز به افزودن دانش خود داشت و دانش بشر حتى اگر پيامبر باشد، در برابر دانش الهى ناچيز است.