وَ لَقَدْ عَهِدْنآ اِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا
(115 ) وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلاِئكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ
أَبى (116 ) فَقُلْنا يآ آدَمُ اِنَّ
هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى
(117 ) اِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى (118 ) وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا
فيها وَ لا تَضْحى (119 ) فَوَسْوَسَ اِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يآ آدَمُ هَلْ
أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْك لا يَبْلى (120 ) فَأَكَلا مِنْها
فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ
الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (121 ) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ
عَلَيْهِ وَ هَدى (122 ) قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ
فَاِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَ لا
يَشْقى (123 )
به تحقيق از پيش به آدم سفارش كرديم پس فراموش نمود و براى او عزمى استوار
نيافتيم(115) و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، پس سجده كردند جز
ابليس كه سرباز زد (116) پس گفتيم: اى آدم، همانا اين دشمن تو و همسر توست، شما را
از بهشت بيرون نكند كه به زحمت مى اُفتى (117) همانا بر توست كه در آن گرسنه نشوى و
برهنه نباشى (118) تشنه نشوى و در گرما نمانى (119) پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت:
اى آدم! آيا تو را به درخت جاودانگى و سلطنتى كه كهنه نمى شود، راهنمايى نكنم؟
(120) پس هر دو (آدم و همسرش) از آن خوردند، پس عورتشان آشكار شد و به خود از برگ
درختان بهشت گرفتند و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و نا اميد شد (121) آن گاه
پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و هدايت نمود (122) گفت: همگى از آن
(بهشت) فرود آييد كه برخى از شما دشمن برخى ديگر است، پس هرگاه هدايت من به سوى شما
آمد، هر كس از هدايت من پيروى كرد، نه گمراه مى شود و نه به رنج مى افتد (123)
نكات ادبى
1 ـ «عهدنا» سفارش كرديم، پيمان بستيم.
2 ـ «فنسى» فراموش كرد، ترك كرد. البته نتيجه فراموش كردن ترك كردن است.
3 ـ «عزماً» اراده اى محكم و استوار.
4 ـ «فتشقى» به زحمت افتى.
5 ـ «لا تضحى» در گرماى آفتاب نمانى. «ضحى» به معناى ظهر است و اشاره به گرماى
آفتاب در وسط روز دارد.
6 ـ «لايبلى» كهنه نمى شود.
7 ـ «سوءاتهما» عورت آنها، جايى كه ديده شدن آن بد است، شرمگاه.
8 ـ «طفقا» تثنيه از افعال قلوب است به معناى نزديك شدن و كار را شروع كردن.9 ـ
«يخصفان» به خود چسبانيدند، به خود گرفتند.
10 ـ «فغوى» پس نااميد شد. اصل غوايت به معناى دور شدن از راه است كه گاهى معناى
گمراهى و گاهى معناى نااميدى از رسيدن مى دهد.
11 ـ «فامّا يأتينّكم» جمله شرطيّه است و اصل آن «ان يأتيكم» است كه مؤكد به «ما» و
نون ثقيله شده است.
تفسير و توضيح
* آيه (115) و لقد عهدنا إلى آدم من قبل...: اين آيات به طور مختصر داستان آدم و
بيرون شدن او از بهشت و هبوط او به زمين را بيان مى كند و در آغاز، از نااستوارى
عزم و اراده آدم خبر مى دهد و مى فرمايد: ما از پيش به آدم سفارش كرديم ولى او
فراموش نمود و ما در او عزمى استوار نيافتيم.
منظور از اين سفارش همان است كه در آيات بعدى به آن تصريح شده است و آن اين كه
خداوند به آدم سفارش نمود كه در بهشت از آن درخت به خصوص نخورد كه در اين صورت او
به زحمت خواهد افتاد، ولى آدم اين سفارش را فراموش كرد و با فريبكارى شيطان از آن
درخت خورد، و نتيجه اش اين شد كه قابليت ماندن در بهشت را از دست داد. اين نشان
مى دهد كه آدم اراده اى محكم و عزمى استوار نداشت و تسليم وسوسه هاى شيطان شد.
با اين كه آدم پس از خروج از بهشت به مقام پيامبرى نايل شد، ولى او از پيامبران
اولوالعزم نبود و آنان هفت نفربودند كه داراى عزمى راسخ و استوار بودند و هرگز در
برابر وسوسه ها و نيرنگ هاى شيطان و شيطان صفتان تسليم نشدند و نلغزيدند.
البته لغزش آدم در خوردن از شجره منهيّه با مقام عصمت او منافاتى دارد، زيرا فرمان
خداوند از نوع مولوى نبود كه تكليف شرعى بياورد، بلكه از نوع ارشادى بود كه مخالفت
با آن فقط باعث افتادن به زحمت مى شد و آدم مى توانست با پذيرش آن زحمت، آن سفارش
را ناديده بگيرد و اساساً آدم پيش از هبوط به زمين تكليفى نداشت و بهشت جاى تكليف
نيست به خصوص اين كه طبق تصريح قرآن، آدم سفارش خداوند را فراموش كرد و انسان در
چنين حالتى معذور است.
* آيات (116 ـ 119) و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم...: در آيه پيش با اشاره اى
گذرا نااستوارى آدم را در عزم و اراده بيان كرد، اينك در اين آيات مطلب را با تفصيل
بيشترى مى آورد و از آن جا شروع مى كند كه پس از آفرينش آدم به فرشتگان دستور داده
شد كه براى او سجده كنند.
داستان خلقت آدم و فرمان خدا به فرشتگان كه براى او سجده كنند و سرباززدن ابليس از
اين فرمان، با عبارات گوناگون و اجمال و تفصيل هاى مختلف در چندين سوره از قرآن
آمده است و مشروح تر از همه در سوره بقره و سوره اعراف بيان شده و در آيات مورد بحث
نيز به طور مختصر و از آن جا كه فرمان الهى به فرشتگان صادر شد كه براى آدم سجده
كند، نقل شده است.
مى فرمايد: به ياد آور زمانى را كه به فرشتگان گفتيم كه براى آدم سجده كنند، پس
همگى سجده كردند جز ابليس يا همان شيطان كه امتناع ورزيد. اين فرمان پس از آن صادر
شد كه خداوند اراده خود را در آفريدن موجودى به نام آدم به فرشتگان اعلام نمود و
آنها ناخرسندى خود را از آفرينش چنين موجودى اظهار داشتند و خداوند به آنان گفت كه
آنچه را كه من مى دانم شما نمى دانيد. آن گاه آدم را آفريد و براى نشان دادن عظمت
آدم به فرشتگان دستور داد كه براى او سجده كنند. اين سجده عنوان
عبادت نداشت چون عبادت مخصوص خداوند است، بلكه نوعى تعظيم و تجليل و اظهار تسليم و
خضوع و فروتنى بود.
در اين آيات جزئيات مطلب از جمله گفتوگوى خداوند با ابليس و مهلت خواستن او بيان
نشده و فقط آن قسمت از داستان كه به نااستوارى آدم در عزم و اراده و فريب خوردن او
از شيطان مربوط مى شود، آمده است.
طبق اين آيات، خداند از پيش به آدم خاطرنشان كرده بود كه ابليس دشمن او و همسر اوست
و هشدار داده بود كه مبادا شيطان شما را از بهشت بيرون كند كه در اين صورت به رنج و
زحمت خواهيد افتاد. منظور از اين زحمت خروج آدم از بهشت و هبوط او به زمين بود كه
بايست به دنبال خوراك و پوشاك و نوشيدنى و مسكن كه او را از گرماى آفتاب حفظ كند،
برود و لذا به آدم تذكر مى دهد كه تو در بهشت گرسنه و برهنه و تشنه نمى شوى و در
گرما نمى مانى.
در اين جا گرسنگى همراه با برهنگى و نيز تشنگى همراه با ماندن در گرما ذكر شده در
حالى كه مناسب اين بود كه گرسنگى همراه با تشنگى و برهنگى همراه با ماندن در گرما
ذكر شود، به نظر مى رسد كه اين به خاطر رعايت سجع در فواصل آيات باشد كه همگى با
الف مقصوره تمام شده است و اين كه بعضى ها ميان گرسنگى و برهنگى و ميان تشنگى و
ماندن در گرما مناسبت هايى ذكر كرده اند، نوعى تكلّف بيجاست.
* آيات (120 ـ 121) فوسوس إليه الشيطان قال يا آدم...: با وجود هشدارهاى خداوند به
آدم در مورد دشمنى شيطان با او و همسرش، باز آدم در دام وسوسه هاى شيطان افتاد.
شيطان به او گفت: اى آدم، آيا تو را به درخت جاودانگى و سلطنتى كه كهنه نمى شود،
راهنمايى نكنم؟ منظور شيطان از آن درخت همان درختى بود كه آدم از خوردن ميوه آن از
سوى خدا منع شده بود و شيطان چنين وانمود كرد كه نهى خدا براى آن است كه آدم هميشه
در بهشت نماند و آن درخت، درخت جاودانگى است و اگر آدم و همسرش از آن بخورند براى
هميشه در بهشت خواهد ماند:
و قال ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الاّ ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين و
قاسمهما انى لكما لمن الناصحين (اعراف/ 20 ـ 21)
و (شيطان به آدم و همسرش) گفت: پروردگارتان شما را از خوردن اين درخت منع نكرده مگر
براى اين كه مبادا دو فرشته شويد يا جاويدان باشيد، و براى آن دو سوگند خورد كه من
براى شما از خير خواهانم.
جالب است كه شيطان درست عكس واقعيّت را به آدم گفته بود و آدم اگر از آن درخت
نمى خورد، در بهشت جاويدان مى ماند!
آدم و همسرش سوگند شيطان را باور كردند و در دام وسوسه او افتادند و از آن درخت
خوردند. نخستين اثر خوردن از آن درخت اين بود كه عورت آنها ظاهر شد و آنها از خود
خجالت مى كشيدند و از برگ هاى درختان بهشتى براى خود ساتر درست مى كردند و جلو و
عقب خود را با آن مى پوشاندند و بدين گونه آدم خدا را نافرمانى كرد و به زحمت افتاد
و نااميد شد.
منظور از «عصيان» در اين جا معصيت اصطلاحى نيست، بلكه نافرمانى از يك امر ارشادى
است كه گناه تلقى نمى شود، بلكه يك نوع ترك اولى است كه آثار و تبعات زيانبارى داشت
كه آدم در آن افتاد، و منظور از «غوايت» هم گمراهى نيست بلكه افتادن به زحمت و يا
نااميدى است. بنابراين، اين آيه با مقام عصمت آدم منافاتى ندارد و ما در اين باره
بارها توضيح داده ايم و از جمله در تفسير آيه 35 از سوره بقره و آيه 23 از سوره
اعراف بحث هايى داشتيم، رجوع شود.
نكته اى كه درباره آيات مورد بحث تذكر مى دهيم اين است كه در اين آيات هرجا كه سخن
از حقيقت هاست، مانند فرمان الهى و بيان آثار نافرمانى و فريب خوردن از ابليس،
ضميرها فقط مخصوص آدم است، و هرجا كه سخن از واقعيت هاست مانند خروج از بهشت و هبوط
بر زمين و خوردن از شجره منهيه و ظاهر شدن عورت و ساتر قرارن داد برگ درختان بهشتى،
ضمير به صورت تثنيه است كه مربوط به آدم و همسرش مى باشد و اين نشان مى دهد كه علت
اصلى افتادن به اين رنج ها آدم بوده ولى همسرش نيز در عواقب كار آدم با او شريك
بوده است.
* آيات (122 ـ 123) ثم اجتبيه ربّه فتاب عليه و هدى...: آدم خيلى زود فهميد كه فريب
شيطان را خورده و نافرمانى كرده است، لذا بى درنگ از كار خود پشيمان شد و از ترك
اولايى كه كرده بود، به درگاه خدا توبه كرد و خداوند نيز او را برگزيد و مورد عنايت
قرار داد و توبه او را پذيرفت و اورا به سوى نيكى ها هدايت كرد. در عين حال به آدم
و همسرش دستور داد كه از بهشت به زمين فرود آيند و با وجود پذيرش توبه آدم، اثر
وضعى خوردن از آن درخت دامنگير آدم و همسر او شد و آنها مجبور شدند كه از بهشت به
زمين فرود آيند و رنج زندگى در كره خاكى را تحمّل كنند.
از سوى خدا خطاب رسيد كه فرود آييد كه برخى از شما دشمن برخى ديگر است، پس اگر
هدايتى از من به شما برسد هر كس از هدايت من پيروى نمود، نه گمراه مى شود و نه رنج
مى كشد. طبق اين آيه پيروى از هدايت الهى سعادت معنوى و مادى هر دو را سبب مى شود.
منظور از دشمنى برخى با برخى ديگر، دشمنى شيطان با آدم است و مى توان گفت كه منظور
از آن بيان دشمنى هايى است كه در آينده ميان فرزندان آدم نسبت به يكديگر به وجود
آمد و همين امر لزوم بعثت انبيا و آمدن هدايتى از سوى خداوند را سبب شد. در اين
باره نيز در تفسير آيه 38 از سوره بقره بحث مشروحى داشتيم، رجوع شود.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ
الْقِيامَةِ أَعْمى (124 )قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ
بَصيرًا (125) قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ
تُنْسى (126 )وَ كَذلِكَ نَجْزى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّه وَ
لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى(127 )
و هر كس از ياد كردن من روى بگرداند، پس براى او زندگى تنگى است و او را در قيامت
نابينا محشور مى كنيم (124) گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه
من بينا بودم؟ (125) اين چنين آيات ما براى تو آمد و تو
آنها را فراموش كردى و اين چنين امروز فراموش مى شوى (126) و اين چنين، كسى را كه
زياده روى كرده و به آيات پروردگارش ايمان نياورده، جزا مى دهيم و البته عذاب آخرت
سخت تر و پاينده تر است (127)
نكات ادبى
1 ـ «ذكرى» ياد كردن من. احتمال داده اند كه منظور از ذكر قرآن و آيات الهى باشد.
2 ـ «معيشة» زندگى مخصوص جانداران، در مقابل حيات كه به خدا هم اطلاق مى شود.
3 ـ «ضنكا» تنگ، سخت. اين واژه در مذكر و مؤنث يكسان است.
4 ـ «اسرف» از حدّ تجاوز كرد.
تفسير و توضيح
* آيات (124 ـ 126) و من أعرض عن ذكرى فإن له معيشة ضنكا...: در آيه پيش عاقبت نيك
كسى كه از هدايت الهى پيروى كرده است، بيان شد به اين صورت كه او نه گمراه مى شود و
نه به رنج و مشقت مى افتد و اينك در اين آيه نقطه مقابل آن را بيان مى كند و
سرانجام شوم كسانى را كه از ياد كردن خدا اعراض كنند و خود را در مسير هدايت الهى
قرار ندهند ترسيم مى كند.
رويگردانى از ياد كرد خدا، ناشى از دور شدن از هدايت الهى و نداشتن ايمان به خدا و
پيامبران است. انسان بى ايمان، خود را از لذّت ياد خدا و آثار و خواص سعادت بار آن
محروم كرده و با محروم شدن از اين آثار، زندگى تنگ و تاريكى يافته است.
انسان مادى كه خدا و ارزش هاى معنوى را باور ندارد، هر چند كه در بالاترين حدّ از
امكانات مادى و رفاهى باشد، زندگى آرام و بى دغدغه اى ندارد و همواره در فكر افزودن
بر مال و ثروت و رسيدن به رفاهى ديگر و تازه تر است و اين حرص و افزون طلبى، زندگى
را براى او تنگ و سخت مى كند، به خصوص اين كه او همواره نگران آينده خويش است و بيم
از دست دادن امكانات او را آزار مى دهد.
اساساً نه مال و ثروت و مقام و نه هيچ نوع امكانات مادى، روح انسان را اشباع
نمى كند و به هر درجه از رفاه برسد به آن عادت مى كند و افزون از آن را مى خواهد و
اين بدان جهت است كه روح انسان خدايى است و چيزى جز خدا او را آرام نمى سازد و اين
كامجويى هاى بدلى در اشباع و اقناع روح او كارساز نيستند.
بنابراين هر كس از ياد كرد خدا روى گرداند، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روى
آرامش و سكينه را نخواهد ديد. اين حقيقتى است كه در دنياى مادى امروز شاهد آن
هستيم.
با توجه به آنچه گفته شد، به روشنى مفهوم كلام الهى را در آيه مورد بحث در مى يابيم
كه مى فرمايد: هر كس از ياد كرد من اعراض كند، براى او زندگى تنگى است و نيز اين
كلام الهى به روشنى رخ مى نمايد كه فرمود:
الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب (رعد/ 28)
آگاه باشيد كه با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد.
رويگردانى از ياد خدا علاوه بر عواقب وخيمى كه در زندگى دنيا دارد، در آخرت نيز
مايه بدبختى و عذاب است. در آيه مورد بحث پس از بيان عاقبت شوم اعراض از ياد خدا در
زندگى دنيوى، اضافه مى كند كه ما چنين شخصى را در قيامت كور و نابينا محشور
مى كنيم; يعنى وقتى از قبر برانگيخته مى شود به صورت نابينا برمى خيزد و چشم او هيچ
جايى را نمى بيند. او لب به اعتراض مى گشايد و مى گويد: خدايا، چرا مرا نابينا
محشور كردى در حالى كه من در دنيا بينا بودم؟ و خطاب مى رسد كه اين چنين است كه در
دنيا آيات ما به تو رسيد و تو آنها را فراموش كردى و اكنون نيز تو فراموش مى شوى.
منظور از فراموش كردن آيات خدا، بى اعتنايى و عناد در برابر آنهاست، يعنى آن چنان
آيات الهى را كوچك و بى اهميت مى شمارد كه گويا آنها را از ياد مى برد و منظور از
فراموش شدن در آخرت، بى توجهى خداوند به اين اشخاص و بريده شدن رحمت و عنايت الهى
از آنان است كه سبب مى شود آنها به صورت نابينا محشور شوند.
نكته مهمى كه در اين جا تذكر مى دهيم اين است كه قيامت موقف ها و مراحل گوناگونى
دارد كه انسان بايد از اين موقف ها عبور كند. گاهى انسان در يك مرحله دچار حالتى
مى شود كه در مرحله بعدى آن حالت را ندارد. بنابراين، نابينا شدن كافران به هنگام
محشور شدن و برخاستن از قبر، مانع از آن نيست كه آنها در مراحل ديگر بينا باشند و
عذاب الهى را ببينند و يا از ديدن نعمت هاى الهى بر مؤمنان اندوه و حسرت بخورند،
همان گونه كه در برخى از آيات قرآنى آمده است.
درست مانند سخن گفتن كافران در قيامت كه طبق برخى از آيات، آنها حق سخن گفتن ندارند
و اساساً نمى توانند سخن بگويند و طبق برخى از آيات ديگر آنها سخن مى گويند و
مطالبى را اظهار مى كنند. اين دوگانگى مربوط به موقف ها و مراحل گوناگون قيامت است
و كافران در برخى از موقف ها قدرت سخن گفتن ندارند و در برخى ديگر اين توانايى را
پيدا مى كنند.
* آيه (127) و كذلك نجزى من أسرف و لم يؤمن بآيات ربّه...: سرنوشت شوم اعراض
كنندگان از ياد خدا در دنيا و آخرت، نتيجه اعمال خود آنهاست و آنها با كفر و
بى ايمانى و ايستادگى در برابر دعوت انبيا، خود براى خود چنين سرنوشتى را رقم
زده اند.
در اين آيه پس از بيان زندگى تنگ كافران در دنيا و كورى آنها در آخرت، اظهار
مى دارد كه ما اين چنين به كسانى كه از حدّ تجاوز كرده و اسراف نموده اند و به آيات
پروردگارشان ايمان نياورده اند جزا مى دهيم و اين، كيفر كفر و بى ايمانى آنهاست.
هرچند كه اينان هم در دنيا و هم در آخرت معذّب مى شوند ولى عذاب آخرت شديدتر و
پاينده تر است.
در اين جا از كافران به عنوان كسانى كه اسراف كرده اند ياد مى شود. منظور از اسراف
در اين جا تجاوز از حدّ و ظلم به خويشتن است. فطرت انسان بر اساس توحيد و خداباورى
آفريده شده و كسى كه كافر مى شود، در حقيقت از حدّ و مرتبه اى كه براى او تعيين
شده، بيرون مى رود و امكاناتى را كه خدا به او داده نابجا مصرف مى كند و اين بدترين
نوع اسراف است.
أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فى
مَساكِنِهِمْ اِنَّ فى ذلِكَ لَآيات لِأُولِى النُّهى (128 ) وَ لَوْلا كَلِمَةٌ
سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزامًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (129 ) فَاصْبِرْ عَلى ما
يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ
قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آنآءِ الْلَيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ
لَعَلَّكَ تَرْضى (130 ) وَ لا تَمُدََّّن عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِه
أَزْواجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ
رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى (131) وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلوةِ وَ اصْطَبِرْ
عَلَيْها لا نَسْأَلُكَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى (132
)
آيا آنان را راهنمايى نكرد اين كه چقدر از نسل ها را پيش از آنها هلاك كرديم كه
اينان در مسكن هاى آنان راه مى روند؟ همانا در آن نشانه هايى براى صاحبان خرد است
(128) و اگر چنين نبود كه سخنى از پروردگارت از پيش صادر شده و نيز سر آمدى معين
نبود، البته (عذاب آنان) لازم بود (129) پس بر آنچه مى گويند صبر كن و پيش از طلوع
آفتاب و غروب آن پروردگارت را با سپاس تسبيح بگوى و از لحظه هاى شب و كناره هاى روز
(بخشى را) تسبيح بگوى، باشد كه خشنود باشى (130) و چشمان خود را به آنچه گروه هايى
از آنان را به عنوان خوشى زندگى دنيا با آن برخوردار كرديم تا آنان را به آن آزمايش
كنيم، مگشاى و روزى پروردگارت بهتر و پاينده تر است (131) و خانواده ات را به نماز
فرمان ده و به آن شكيبا باش، ما از تو روزى نمى خواهيم، ما تو را روزى مى دهيم و
سرانجام نيك از آنِ تقواست (132)
نكات ادبى
1 ـ «القرون» نسل ها.
2 ـ «النُّهى» عقل، خرد. گويا خرد انسان را از برخى از چيزها نهى مى كند.
3 ـ «لزاماً» مصدر از باب مفاعله، و در اين جا مصدر به معناى اسم فاعل است.
4 ـ «اجل مسمّى» عطف بر «كلمة سبقت».
5 ـ «آناء» جمع «اِنْى» به معناى مدت اندكى از وقت، ساعت، لحظه و «من» در «من آناء»
براى تبعيض است.
6 ـ «لا تمدّن عينيك» ديدگانت را باز مكن چشمانت را مدوز.
7 ـ «ازواجاً» گروه هايى.
8 ـ «زَهرة» شكوفه، آرايش، مايه شادمانى. ضمناً اين كلمه منصوب است به تقدير «اعنى»
يا «متّعنا» و يا حال است از «ما متّعنا».
تفسير و توضيح
* آيات (128 ـ 129) أفلم يهد لهم كم اهلكنا قبلهم من القرون...: تهديدى است به
مشركان مكه كه بر نفس خود اسراف كردند و به خدا ايمان نياوردند و اين در حالى بود
كه آنان آثار و خرابه هاى اقوامى را مى ديدند كه در اثر ايمان نياوردن به خدا و
ايستادگى در برابر پيامبران الهى دچار عذابى سخت شدند و هلاك گشتند، مانند قوم عاد
و ثمود و لوط و اصحاب ايكه كه مشركان مكه از سرنوشت آنان خبر داشتند و در سفرهاى
خود به يمن و شام و فلسطين از كنار خرابه هاى آنان عبور مى كردند.
مى فرمايد: آيا آنان را راهنمايى نكرد اين كه ما پيش از اين نسل هايى را هلاك كرديم
كه اينان در مساكن آنان راه مى روند؟ يعنى اين كه مشركان مكه در خرابه هاى اقوام
هلاك شده پيشين راه مى روند و آثار هلاكت آنان را مى بينند، چگونه است كه عبرت
نمى گيرند و مانند همان اقوام هلاك شده در برابر دعوت پيامبر اسلام ايستادگى
مى كنند؟
در آيه بعد خاطرنشان مى سازد كه اگر نبود سخنى كه پيش از اين از خداوند صادر شده و
اگر نبود آن سرآمد تعيين شده، حتماً مشركان مكه هم دچار عذاب و هلاك مى شدند و عذاب
آنان حتمى و لازم بود.
منظور از سخن پروردگار و سرآمد تعيين شده، همان سنت الهى است كه هرگاه قومى در
برابر حق ستيزه جويى كنند و پيامبران را تكذيب نمايند، عذاب خدا آنان را
فرا مى گيرد، ولى پس از مدتى كه به آنان مهلت داده مى شود تا آنان فرصت بازگشت را
پيدا كنند و چون آن فرصت به سر رسيد و آنان به خود نيامدند و به سوى خدا باز
نگشتند، ديگر وقوع عذاب حتمى مى شود. مشركان مكه هم بايد بدانند كه طبق اين سنت
الهى، وقتى موقع معين فرا رسيد آنان نيز دچار عذاب الهى خواهند شد.
تعبير «و لولا كلمة سبقت = اگر نبود سخنى از پروردگارت كه از پيش صادر شده» درباره
اقوام ديگرى مانند قوم موسى نيز وارد شده (سوره يونس آيه 110) و همان گونه كه گفتيم
اشاره به يك سنت الهى است كه حكم بر كلّ تاريخ بشرى است. و بنابراين تفسير اين كلمه
الهى در آيه مورد بحث، به استثنا شدن امت پيامبر اسلام از عذاب دنيوى و يا تفسير
«اجل مسمى» به روز بدر و تفسيرهاى مشابه، دور از صواب مى نمايد.
* آيه (130) فاصبر على ما يقولون...: پس از تهديد مشركان در آيات پيش و وعده عذابى
كه به آنان داده شد، اكنون روى سخن با پيامبر اسلام است. خداوند چند فرمان صادر
مى كند كه همگى در جهت تقويت روحى پيامبر و ايجاد آرامش و سكينه در اوست.
نخست مى فرمايد: پس بر آنچه مشركان مى گويند صبر كن، يعنى در برابر كارشكنى ها و
تهمت هاى نارواى آنان تحمل داشته باش، تا زمانى كه سرآمد معين فرارسد و مشركان
روياروى كيفر الهى قرار گيرند.
پس از امر به شكيبايى، پيامبر را به تسبيح گويى و ذكر خداوند در اوقات خاصى فرمان
مى دهد. اين اوقات عبارتند از: پيش از طلوع و غروب آفتاب و ساعاتى از شب و در
كناره هاى روز.
گفته شده كه اين اوقات همان اوقات نمازهاى شبانه روزى است، بدين گونه كه پيش از
طلوع آفتاب وقت نماز صبح و پيش از غروب آفتاب وقت نماز عصر و ساعاتى از شب وقت نماز
مغرب و عشا و نماز شب و كناره هاى روز وقت نماز ظهر است.
تطبيق اين اوقات با اوقات نمازهاى صبح و عصر و مغرب و عشا مشكلى ندارد
ولى تطبيق اطراف روز با وقت نماز ظهر جاى بحث دارد. گفته شده كه منظور از اطراف روز
همان نيمه روز و وقت زوال آفتاب است، به اين بيان كه اين وقت پايان نيمه اول و آغاز
نيمه دوم روز است و به همين جهت مى توان به اين وقت، كناره هاى روز يا دو طرف روز
اطلاق كرد; همان گونه كه در آيه ديگر، از آن به دو طرف روز تعبير شده است:
اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل (هود/ 114)
نماز را در دو طرف روز و پاسى از شب اقامه كن.
اين كه در آيه مورد بحث، به جاى دو طرف كلمه «اطراف» و به صورت جمع آمده، ناظر به
روزهاى متعدد است.
احتمال اين كه اين اوقات همان اوقات نمازهاى شبانه روزى است با تقريبى كه گفته شد
احتمال بعيدى نيست، ولى مى توان گفت كه منظور آيه از ياد خداوند تسبيح گويى در
اوقات مختلف است و اعم از نماز و غير نماز است و پيامبر مأموريت مى يابد كه در هر
حال به ياد خدا باشد و او را ستايش كند. اين احتمال از آن جا قوت مى گيرد كه اين
آيه از آيات مكّى است و در اوايل بعثت نازل شده است و مى دانيم كه نمازهاى پنجگانه
در اين اوقات، در شب معراج تشريع شده است كه سال ها پس از نزول اين آيه بوده است.
در پايان آيه شريفه پس از امر به تسبيح گويى خداوند در اين اوقات، مى فرمايد: باشد
كه راضى شوى. شايد منظور اين باشد كه ياد خداوند آن چنان روح تو را نيرومند سازد كه
تو از آنچه واقع شده و رنج هايى كه از مشركان مى رسد، ناراحت نشوى و به قضاى الهى
راضى باشى.
* آيات (131 ـ 133) و لا تمدّن عينيك إلى ما متّعنا به ازواجاً منهم...: مشركان مكه
افرادى ثروتمند ولى مسلمانان نوعاً افرادى تنگدست بودند و گاهى ثروت مشركان مايه
شگفتى مسلمانان مى شد. در اين آيه به پيامبر خدا گفته مى شود كه چشمان خود را به
ثروت هايى كه گروه هايى از مشركان از آن برخوردارند ندوزد و بداند كه خداوند اين
امكانات را در اختيار آنان گذاشته تا آنان را آزمايش كند و چه بسا همين ثروت،
مايه نابودى و هلاكت آنها گردد.
در اين جا از ثروت مشركان به عنوان شكوفه زندگى دنيا ياد مى كند كه منظور از آن
دلخوشى و شادمانى صاحبان ثروت از وجود آن است، اما انديشه اين كه روزى آنان اين
ثروت را از دست خواهند داد، سبب مى شود كه همين دلخوشى تبديل به نگرانى و وحشت گردد
و بنابراين، چنين ثروتى در دنيا سبب دلهره و در آخرت وبالى بر گردن آنهاست. در
مقابلِ ثروت مشركان، آنچه خداوند به مسلمانان روزى كرده و در آخرت به آنان خواهد
داد، بهتر و پاينده تر است و هرگز تمام نمى شود.
مضمون اين آيه در آيه 88 از سوره حجر هم آمده و ما در ذيل آن توضيحاتى داديم، رجوع
شود.
در آيه بعد به پيامبر دستور مى دهد كه خانواده خود را به نماز فرمان بده و بر آن
پايدارى كن و شيكبا باش، يعنى در اين باره اصرار و تأكيد به عمل آور تا خاندانت به
نماز اهميت بدهند.
از آن جا كه اين آيه در مكه در اوايل بعثت نازل شده است، بايد گفت كه منظور از
خاندان پيامبر در وقت نزول آيه حضرت خديجه و حضرت على و احياناً دخترانى از رسول
خدا بوده كه در آن زمان به حد بلوغ رسيده بودند. پيامبر همواره خاندان خود را به
نماز فرمان مى داد و بر اين كار مداومت داشت حتى بعدها در مدينه هم هرگاه كه وقت
نماز مى شد به درِ خانه على و فاطمه مى آمد و رسيدن وقت نماز را يادآورى مى كرد.
پس از اين كه از پيامبر خواست كه خاندان خود را به نماز فرمان دهد، اضافه مى كند كه
ما از تو روزى نمى خواهيم بلكه خود ما به تو روزى مى دهيم، يعنى خواندن نماز سودى
براى خداوند ندارد و نماز گزار نبايد تصور كند كه با خواندن نماز حقى بر خدا پيدا
كرده و يا منفعتى به او رسانده، بلكه اين خداست كه روزى مى دهد و همه به او
محتاجند. در پايان مى افزايد كه سرانجام نيك از آنِ پرهيزگارى است و هر كسى از خدا
پروا داشته باشد عاقبت خوبى در انتظار اوست.
وَ قالُوا لَوْلا يَأْتينا بِآيَة مِنْ رَبِّه أَوَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما
فِى الصُّحُفِ الْأُوْلى (133 ) وَ لَوْ أَنّآ أَهْلَكْناهُمْ بِعَذاب مِنْ قَبْلِه
لَقالُوا رَبَّنا لَوْلا أَرْسَْلتَ اِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ
قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا
فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِىِّ وَ مَنِ اهْتَدى (135)
و گفتند: چرا (پيامبر) نشانه اى از سوى پروردگارش براى ما نمى آورد؟ آيا نشانه
روشنى كه در كتاب هاى پيشين بود براى آنان نيامد؟ (133) و اگر آنان را پيش از آن
(قرآن) عذاب مى كرديم، مى گفتند: پروردگارا، چرا پيامبرى بر ما نفرستادى تا پيش از
آن كه خوار و رسوا شويم، از او پيروى كنيم؟ (134) بگو: همگى در انتظاريم، پس انتظار
بكشيد، به زودى خواهيد دانست كه پويندگان راه راست كيانند و چه كسى هدايت يافته
است؟ (135)
نكات ادبى
1 ـ «لولا» براى تحضيض و تعجيز است.
2 ـ «بيّنة» صيغه مبالغه از بيان است، به معناى دليل روشن و حجت آشكار.
3 ـ «الصحف» جمع صحيفه، كتاب هاى آسمانى.
4 ـ ضمير «من قبله» يا به بيّنه بر مى گردد و يا به «رسول» و يا به «قرآن» كه از
سياق آيات معلوم است.
5 ـ «متربّص» منتظر. «تربّص» تفعّل از «ربص» است و آن انتظار وقوع حادثه اى خوب يا
بد در آينده است.
6 ـ «السوىّ» مستقيم، راست.
تفسير و توضيح
* آيه (133) و قالوا لولا يأتينا بآية من ربّه...: مشركان مكه در رويارويى با
پيامبر اسلام (ص) و در جهت جلوگيرى از گسترش دين او، به هر كارى دست مى زدند و از
جمله اين كه شك و ترديدهايى در حقانيّت او ايجاد مى كردند، و مثلا مى گفتند: چرا او
معجزه اى از جانب پروردگارش نياورده است؟ آنان قرآن را به عنوان يك معجزه قبول
نداشتند و چنين تبليغ مى كردند كه پيامبر بايد معجزه اى عملى از جنس معجزاتى كه
پيامبران گذشته داشتند، داشته باشد.
آنها معجزه بودن قرآن را لمس مى كردند ولى همان گونه كه در برخى از آيات قرآنى
آمده، آن را حمل بر سحر و جادو مى كردند و اين ترفندى بود كه متفكر بزرگ آنان
وليدبن مغيره مخزومى پس از مدّت ها فكر به كار برده بود و قرآن را سحر معرفى كرده
بود:
فقال ان هذا الاّ سحر يؤثر (مدثر/ 24)
پس گفت: اين (قرآن) چيزى جز سحرى كه بازگو مى شود، نيست.
آنها چنين تبليغ مى كردند كه پيامبر بايد هر معجزه اى را كه از او خواستند بياورد.
خداوند در اين آيه به آنان چنين پاسخ مى دهد كه آيا نشانه روشنى كه در كتاب هاى
پيشين بود براى آنان نيامد؟ منظور اين است كه آيا آن حقيقتى كه درباره معجزه هاى
پيشنهادى در كتاب هاى آسمانى گذشته به روشنى بيان شده، به آنان نرسيده است؟ آن
حقيقت اين است كه هرگاه كسى يا گروهى از پيامبرى معجزه اى درخواست كند و او آن
معجزه را انجام دهد و آن شخص ايمان نياورد، بى درنگ دچار عذاب الهى مى شود و هلاك
مى گردد. اين حقيقت، هم در كتاب هاى آسمانى پيشين مانند تورات و انجيل آمده و هم به
طور مكرر در قرآن بيان شده است.
منكران پيامبران معمولا معجزات آنان را حمل بر جادو مى كردند و به آن ايمان
نمى آوردند:
و قالوا مهما تأتنا به من آية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤمنين (اعراف/ 132)
و گفتند: هر معجزه اى براى ما بياورى كه ما را جادو كنى، ما به تو ايمان نمى آوريم.
فلما جاءتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين (نمل/ 13)
پس چون نشانه هاى روشنگر ما براى آنان آمد، گفتند: اين جادويى آشكار است.
با توجه به اين حالت كافران كه در طول تاريخ انبيا چنين بوده است، به صلاح مشركان
مكه نبود كه پيامبر اسلام (ص) معجزه پيشنهادى آنان را بياورد، زيرا آنها آن
معجزه را حمل بر سحر مى كردند و ايمان نمى آوردند و عذاب الهى به سراغ آنان مى آمد.
* آيات (134 ـ 135) ولو أنّا أهلكناهم بعذاب من قبله...: بعثت پيامبر اسلام و نزول
قرآن، حجّت را بر مشركان مكه تمام كرد و آنان عذر و بهانه اى نداشتند و اگر خداوند
آنان را در دنيا عذاب مى كرد و يا در آخرت به جهنم مى برد، آنان حق اعتراض نداشتند.
اين است كه در اين آيه خاطرنشان مى سازد كه اگر ما آنان را پيش از آمدن حجّت و نزول
قرآن هلاك مى كرديم، آنان مى گفتند: پروردگارا، پيش از آن كه خوار و رسوا شويم، چرا
پيامبرى براى ما نفرستادى تا از او پيروى كنيم؟ البته اگر چنين بود آنان حق داشتند
كه اعتراض بكنند ولى خدا هرگز قومى را پيش از فرستادن پيامبر و اتمام حجت هلاك
نمى كند، اين سنت جاريه الهى در تاريخ بشرى است و در قرآن كريم نيز بر آن تأكيد شده
است:
و ما كنّا معذّبين حتى نبعث رسولا (اسراء / 15)
و ما هرگز عذاب نمى كنيم مگر اين كه پيامبرى بفرستيم.
و ما كان ربّك مهلك القرى حتى يبعث فى امّها رسولا (قصص/ 59)
و پروردگار تو هلاك كننده آبادى ها نخواهد بود مگر اين كه در قلب آن پيامبرى مبعوث
كند.
در ادامه آيات مورد بحث پس از بيان حقيقت بالا، به پيامبر دستور مى دهد كه به
مشركان بگويد: هم ما و هم شما همگى در انتظاريم، پس در انتظار باشيد كه به زودى
خواهيد دانست كه پويندگان راه راست كيانند و چه كسى هدايت يافته است؟
در آيه ديگرى اين تربّص و انتظار دو جانبه، چنين ترسيم شده است:
قل هل تربّصون بنا إلاّ احدى الحسنيين و نحن نتربّص بكم ان يصيبكم اللّه بعذاب من
عنده أو بأيدينا فتربّصوا انّا معكم متربصون (توبه/ 52)
بگو: آيا غير از يكى از دو خوبى (پيروزى يا شهادت) را براى ما انتظار مى كشيد؟ و ما
براى شما انتظار مى كشيم كه خداوند به عذابى از سوى خويش يا به دست ما
دچارتان كند، پس هم شما چشم به راه باشيد و هم ما چشم به راهيم.
در آيات مورد بحث، با بيان اين كه همگى در انتظاريم و در آينده مشخص خواهد شد كه چه
كسى پوينده راه راست است، مشركان را با لحنى ترديدآميز و با ملايمت و لطافت خاصى كه
توأم با نوعى تهديد ضمنى است، مورد خطاب قرار مى دهد تا آنان را به تفكّر وادار
سازد. قرآن كريم در آيات متعددى از اين شيوه استفاده كرده است، از جمله:
و انّا او ايّاكم لعلى هدى أو فى ضلال مبين (سبا/ 24)
و همانا ما يا شما يا بر هدايتيم و يا در گمراهى آشكاريم.
فستعلمون من هو فى ضلال مبين (ملك/ 29)
به زودى خواهيد دانست كه چه كسى در گمراهى آشكار است.
اين شيوه از سخن گفتن، در طرف مقابل تأثير ويژه اى مى گذارد و فكر و انديشه او را
به كار مى اندازد و حداقل در او ايجاد ترديد مى كند و اين خود بستر مناسبى براى
پذيرش حق و دست بردارى از ستيز و عناد است.
در اين جا تفسير سوره مباركه طه به پايان مى رسد و با
پايان گرفتن آن، جلد ششم از تفسير كوثر نيز خاتمه مى يابد. اين جلد از تفسير،
بامداد روز جمعه 25 مرداد ماه 1381 شمسى مطابق با 7 جمادى الثانى 1423 قمرى به
هنگام تعطيلات تابستانى حوزه علميه قم، در شهر مراغه، در يك هواى لطيف و روح نواز
به پايان آمد.