وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذى أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ
بِه عَلَيْنا وَكيلاً (86 ) اِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ اِنَّ فَضْلَهُ كانَ
عَلَيْكَ كَبيرًا (87 ) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ
يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِه وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ
لِبَعْض ظَهيرًا (88 ) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ
مَثَل فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ اِلاّ كُفُورًا (89 )
و اگر بخواهيم آنچه را به تو وحى كرده ايم مى بريم، آن گاه خود را درباره آن بر ما
ياورى نمى يابى (86) جز رحمتى از پروردگارت، همانا فضل او بر تو بزرگ است (87) بگو:
اگر انس و جنّ گرد هم آيند كه مانند اين قرآن را بياورند، نمى توانند مانند آن را
بياورند، اگر چه برخى از آنها بر برخى ديگر كمك باشند (88) و بتحقيق در اين قرآن
براى مردم از هر مَثَلى بيان كرديم ولى بيشتر مردم جز ناسپاسى كارى نكردند (89)
نكات ادبى
1 ـ «الاّرحمة» يا استثناى متصل و مربوط به «نصيرا» و يا استثناى منقطع به معناى
«لكن» يا «بل» است.
2 ـ «لا يأتون» كه به حالت رفع آمده يا جواب لام قسم در «لئن» است و بر جواب شرط
غلبه كرده و يا جواب شرط است و بدان جهت مرفوع است كه شرط در اين جمله ماضى است و
در چنين حالتى لازم نيست جواب مجزوم باشد.
3 ـ «ظهير» هم پشت، كمك و ياور، از «ظهر» به معناى پشت مشتق شده است.
4 ـ «صرّفنا» گردانيديم، تغيير داديم، گوناگون بيان كرديم.
5 ـ «الاّ كفورا» استثناى مفرغ است به تقدير: «لم يفعلوا الاّ كفورا».
تفسير و توضيح
* آيات (86 ـ 89) ولئن شئنا لنذهبّن بالذى اوحينا اليك....:اين دو آيه تأكيدى است
بر اين كه پيامبر خداهمواره در حمايت لطف و رحمت پروردگار است و پيامبر بايد همواره
به اين موضوع توجه داشته باشد. مى فرمايد: اگر بخواهيم آنچه را كه به تو وحى كرديم،
از ميان مى بريم، يعنى قرآن را از ياد تو مى بريم و تو در برابر ما هيچ گونه ياورى
نمى يابى. اساساً قدرتى برتر از خدانيست كه كسى بتواند در برابر او ايستادگى كند.
سپس اضافه مى كند: ولى رحمت پروردگارت شامل حال توست و فضل خدا بر تو بزرگ است و
لطف الهى همواره با تو بوده است و چنان نخواهد بود كه قرآن را از تو بگيريم.
بخش اول اين سخن هشدار به پيامبر و بخش دوم آن بيان لطف و عنايت خدا بر آن حضرت
است.
* آيات (88 ـ 89) قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ...: قرآن كريم براى اثبات معجزه بودن
خود، بارها از مردم خواسته است كه اگر در حقانيت قرآن ترديد دارند، همانند آن را از
پيش خود بسازند كه در اين صورت مى توانند آن را باطل كنند. اين درخواست كه نوعى
مبارزه طلبى است، در اصطلاح «تحدّى» ناميده مى شود.
اين تحدّى گاهى با تمام قرآن (همين آيه) و گاهى با ده سوره (سوره هود آيه 13) و
گاهى با يك سوره (سوره بقره آيه 23) انجام گرفته است، ولى به شهادت تاريخ، هرگز كسى
يا گروهى نتوانسته است مانند يك سوره از سوره هاى قرآن را بياورد و دشمنان اسلام
براى كوبيدن آن از هر راهى حتى از راه جنگ وارد شده اند ولى از اين راه كه راه
آسانى مى نمايد وارد نشده اند، چون نتوانسته اند.
براى همين است كه قرآن در اين آيه باصراحت اعلام مى كند كه اگر انس و جنّ دور هم
جمع شوند كه مانند اين قرآن رابياورند، نمى توانند، اگر چه پشتيبان و كمك همديگر
باشند. علت اين كار يا قرار گرفتن قرآن در اوج فصاحت و بلاغت است و يا
بدان جهت است كه خداوند از طريق اعجاز مردم را از انجام چنين كارى باز مى دارد و آن
همان قول به «صرفه» يعنى منصرف كردن مردم از انديشه مقابله با قرآن است كه برخى از
بزرگان مانند سيد مرتضى و شيخ مفيد به آن عقيده دارند، ولى ايرادهايى به اين قول
گرفته اند كه به نظر مى رسد ناشى از عدم توجه به معناى واقعى صرفه است، و اين كه
مى گويند: اگر قائل به صرفه باشيم بايد قرآن از نظر فصاحت و بلاغت در درجه پايينى
باشد، سخن ناصوابى است و قائلين به صرفه در فصاحت و بلاغت قرآن ترديدى ندارند و
معتقدند كه مطلب بالاتر از اينهاست. اساساً اگر قائل به صرفه نباشيم، چه تضيمنى
وجود دارد كه در آينده كسى پيدا نشود كه مانند قرآن را بياورد؟ اگر بگويند كه
خداوند در همين آيه مورد بحث خبر داده كه هرگز نمى توانند، مى گوييم اين همان صرفه
است.(203)
در آيه بعدى مى فرمايد: ما در اين قرآن از هر مَثَلى آورديم; يعنى هر چه را كه
مربوط به هدايت مردم و زمينه ساز ايمان آنان باشد، در اين قرآن بيان كرديم ولى
بيشتر مردم از آن سرباز زدند و جز ناسپاسى كارى نكردند.
كلمه «صرّفنا» كه در اين آيه آمده، دلالت مى كند بر اين كه: ما در قرآن با شيوه هاى
مختلف و باعبارت هاى گوناگون حقايق را براى مردم بيان كرديم و براى آنها صحبت ها و
برهان ها و موعظه ها و عبرت ها و معجزه ها و اوامر و نواهى و تشويق ها و هشدارها
آورديم، ولى بسيارى از مردم مكه از حقايق قرآن سرباز زدند و با آن به مخالفت
پرداختند و به كفر و شرك خود ادامه دادند و اين ناسپاسى در برابر نعمت قرآن بود.
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعًا (90 )
أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها
تَفْجيرًا (91 ) أَوْ تُسْقِطَ
السَّمآءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفًا أَوْ تَأْتِىَ بِاللّهِ وَ الْملاِئكَةِ
قَبيلاً (92 ) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف أَوْ تَرْقى فِى السَّمآءِ وَ
لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ
سُبْحانَ رَبّى هَلْ كُنْتُ اِلاّ بَشَرًا رَسُولاً (93 ) وَ ما مَنَعَ النّاسَ
أَنْ يُؤْمِنُوا اِذْ جآءَهُمُ الْهُدى اِلاّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَرًا
رَسُولاً (94 ) قُلْ لَوْ كانَ فِى الْأَرْضِ مَلاِئكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنّينَ
لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ مَلَكًا رَسُولاً (95 ) قُلْ كَفى بِاللّهِ
شَهيدًا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ اِنَّهُ كانَ بِعِبادِه خَبيرًا بَصيرًا (96 )
و گفتند: به تو ايمان نمى آوريم تا اين كه براى ما از زمين جشمه اى بجوشانى (90) يا
براى تو باغى از خرما و انگور باشد و در ميان آنها نهرها روان سازى (91) يا
قطعه هايى از آسمان را همان طور كه گمان مى كنى، براى ما فرود آرى، يا خدا و
فرشتگان را در برابر ما بياورى (92) يا براى تو خانه اى از طلا باشد، يا در آسمان
بالا روى و ما بالا رفتن تو را باور نمى كنيم تا اين كه بر ما نوشته اى فرود آورى
كه آن را بخوانيم. بگو: منزّه است پروردگار من، آيا من جز بشرى پيامبر هستم؟ (93) و
مردم را هنگامى كه هدايت به سويشان آمد، چيزى از ايمان آوردن باز نداشت مگر اين كه
گفتند: آيا خدا بشرى را به پيامبرى برانگيخته است؟ (94) بگو: اگر در زمين فرشتگانى
بودند كه با آرامى راه مى رفتند، البته براى آنان از آسمان فرشته اى را به پيامبرى
مى فرستاديم (95) بگو: از نظر گواه بودن ميان من و شما، خدا بسنده است كه او بر
بندگانش آگاه و بيناست(96)
نكات ادبى
1 ـ «تفجر» بجوشانى، روان سازى. در اين جا چون مورد درخواست كفار جوشاندن يك چشمه
است، فعل «تفجر» به صيغه مجرد آمده ولى در آيه بعدى مورد درخواست آنها روان ساختن
چندين نهر است. فعل به صورت «تفجّر» از باب تفعيل
آمده كه دلالت بر كثرت دارد.
2 ـ «ينبوع» چشمه، بر وزن يفعول از «نبع».
3 ـ «خلالها» ميان آنها، لابه لاى آنها. اين كلمه به خاطر ظرف بودن منصوب است.
4 ـ «كسفا» قطعه ها، پاره ها، جمع كسفه مانند قطع و قطعه.
5 ـ «قبيلا» روبه رو، مقابل. مى توان آن را به معناى گروه به گروه هم گرفت. اگر به
معناى اول باشد، حال از «اللّه» و «الملائكة» هر دو است و اگر به معناى دوم باشد
تنها حال از «الملائكة» خواهد بود.
6 ـ «زخرف» زينت، زيور و منظور در اين جا طلاست.
7 ـ «ترقى» بالا بروى و «رقىّ» مصدر آن است مانند «مضى يمضى مضيّا».
8 ـ «بشرا» خبر «كنت» و «رسولا» صفت براى آن است.
9 ـ «كان» در «لو كان فى الارض» تامه است به معناى «وجد».
تفسير و توضيح
* آيات (90 ـ 93) و قالوالن نؤمن لك حتى تفجرلنا من الارض ينبوعا...: همه پيامبران
براى اثبات حقانيت خود معجزه و كارهاى خارق العاده اى داشتند كه ارتباط خاص آنها را
با عالم غيب ثابت مى كرد، ولى چنين نبود كه هر كس هر معجزه اى درخواست كرد، پيامبر
درخواست او را عملى سازد، زيرا اگر چنين بود هر كسى حتى براى تفريح هم شده درخواست
معجزه اى مى كرد و نظام عالم به هم مى خورد و هدف اصلى پيامبران كه همان تربيت و
هدايت مردم است تحت الشعاع اين كارها قرار مى گرفت و كار پيامبران شبيه كار شعبده
بازانى مى شد كه در هر مجلسى چشمه اى از كارهاى خود را اجرا مى كنند!
از اين گذشته طبق يك سنت الهى اگر كسى معجزه اى درخواست كند و پيامبر آن معجزه را
انجام دهد و او باز ايمان نياورد، دچار عذاب الهى مى شود، و چون احتمال اين كه
درخواست كننده ايمان نياورد و آن معجزه را حمل بر سحر و جادو كند همواره
وجود دارد، بنابراين عملى ساختن چنين درخواست هايى به ضرر درخواست كننده است و شايد
در هدايت او اثر نكند بلكه او را در معرض عذاب و بلاى الهى قرار بدهد. با اين وجود،
كافران و مخالفان پيامبران همواره از آنان درخواست معجزه هاى ويژه اى مى كردند و به
معجزه موجود قانع نبودند، ولى پيامبران به دلايلى كه گفته شد درخواست آنها را عملى
نمى كردند. يكى از اين موارد، درخواستى بود كه برخى از سران قريش مانند عتبه و شيبه
و ابوسفيان ونضر بن حارث و امية بن خلف و ابوالبخترى و وليدبن مغيره و ديگران از
پيامبر اسلام(ص) كردند و پيامبر درخواست آنان را عملى نساخت.
سران قريش، طبق آيات مورد بحث، از پيامبر اسلام (ص) انجام يكى از شش مورد زير را به
عنوان معجزه درخواست كردند:
1 ـ چشمه اى از زمين بجوشانى;
2 ـ براى تو باغى از خرما و انگور باشد وميان درختان آن نهرها روان باشد;
3 ـ قطعه هايى ازآسمان براى ما فرودآورى، يعنى عذاب آسمانى بر ما نازل كنى;
4 ـ خدا و فرشتگان را پيش روى ما آرى تا ما آنها را مشاهده كنيم;
5 ـ خانه اى پر از طلا داشته باشى;
6 ـ به آسمان بالا روى و اين كار را باور نمى كنيم تا اين كه كتابى از آسمان بياورى
كه ما آن را بخوانيم.
ملاحظه مى فرماييد كه بخشى از اين درخواست ها ناشى از وضع جغرافيايى مكه است كه
سرزمين بى آب و علفى بوده و آنها درخواست جارى شدن چشمه ها و نهرها و ايجاد
باغ هايى مانند باغ هاى شام و فلسطين را مى كردند و بخشى ديگر با فقر مالى پيامبر
رابطه داشت و از او خانه اى پر از طلا مى خواستند و بخشى ديگر هم برخاسته از عناد
آنها بود كه مى خواستند پيامبر اگر راست مى گويد براى آنها عذابى نازل كند و يا خدا
و فرشتگان را پيش روى آنها قرار دهد و يا از آسمان كتابى براى آنها آورد! قابل توجه
اين كه آنها اين درخواست ها را مستقيماً از خود پيامبر داشتند و چنين نمى گفتند
كه از خداى خود بخواه كه چنين و چنان كند.
پيامبر خدا مأمور شد كه در پاسخ آنها بگويد: منزه است خدا! آيا من جز بشرى پيامبر
هستم؟ يعنى وجود من دو جنبه دارد: يكى بشر بودن و ديگرى پيامبر بودن. او از جنبه
بشرى مانند ساير افراد بشر بود و هيچ بشرى قدرت انجام چنين كارهاى فوق العاده و حتى
محال را ندارد و از جنبه پيامبرى هم انجام معجزه در دست خداست و پيامبر قدرت آن را
ندارد كه بدون اراده الهى معجزه اى بياورد.
شبيه اين پيشنهادها مبنى بر اين كه پيامبر بايد گنجينه طلا يا باغى داشته باشد، يا
فرشته اى همراه او باشد و يا براى هر كدام از مشركان نامه اى از آسمان بيايد، در
آيات ديگر نيز آمده است:
لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او تكون له جنة يأكل منها
(فرقان/ 7-8)
چرا فرشته اى به سوى او فرستاده نشده كه همراه او هشدار دهنده باشد؟ يا چرا گنجى به
او داده نمى شود يا چرا باغى ندارد كه از آن بخورد؟
بل يريد كلّ امر منهم ان يؤتى صحفا منشّرة (مدّثر/ 52)
بلكه هر يك از آنها مى خواهد به او نامه اى سرگشاده داده شود.
همچنين شبيه اين درخواست ها از برخى از پيامبران پيشين هم شده است و مثلا قوم شعيب
به او گفتند:
فاسقط علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين (شعراء/187)
پس پاره هايى از آسمان را بر ما فرود آور اگر از راستگويانى.
* آيات (94 ـ 96) و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جائهم الهدى...: كسانى مانند مشركان
مكه كه خدا را قبول داشتند ولى به او شرك مىورزيدند، از آن جهت نبوت پيامبر اسلام
را نمى پذيرفتند كه او را انسانى مانند خود مى ديدند و خودخواهى آنها اجازه نمى داد
كه زير بار پيامبرى فردى چون خود بروند و مى گفتند: اگر بناست پيامبرى بيايد بايد
ازجنس فرشتگان باشد. در اين آيه به ذكر همين مطلب مى پردازد و
مى فرمايد: مردم را هنگامى كه هدايت به سويشان آمد، چيزى از ايمان آوردن به آن باز
نداشت مگر اين كه گفتند: چرا خدا بشرى را به پيامبرى مبعوث كرده است؟
در پاسخ آنها مى فرمايد: به آنان بگو: اگر در زمين فرشتگانى بودند كه با آرامش راه
مى رفتند، البته به سوى آنها فرشته اى را به پيامبرى مى فرستاديم، يعنى پيامبر بايد
از جنس امّت خود باشد. چون شما بشر هستيد پيامبر شما هم از جنس بشر است، ولى اگر در
زمين فرشتگانى ساكن بودند و در آن جا زندگى مى كردند، حتماً براى آنها فرشته اى را
مبعوث مى كرديم تا از جنس آنها باشد. منظور از «مطمئنين» كه صفت براى ملائكه آورده،
اين است كه آنها در زمين سكونت داشتند و اين قيد براى آن است كه گاهى فرشتگان بر
زمين نازل مى شدند ولى در آن سكونت نداشتند و لذا لازم نبود كه براى آنها پيامبرى
مبعوث گردد.
در آيه بعدى، به پيامبر دستور مى دهد كه در برابر آن مشركان كه نبوت او را قبول
نمى كردند و از او تقاضاى آن معجزه ها را داشتند، بگويد: ميان من و شما ازنظر گواه
بودن خداوند كافى و بسنده است چرا كه او بر بندگانش آگاه و بيناست.
در اين جا پيامبر تنها خدا را گواه حقانيت خود معرفى مى كند و در آيه ديگرى خدا و
نيز كسى را كه علم كتاب نزد اوست گواه خود قرار مى دهد:
قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم ومن عنده علم الكتاب (رعد/ 43)
بگو: از نظر گواه بودن ميان من و شما، خدا و كسى كه علم كتاب نزد اوست كفايت
مى كند.
وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ
أَوْلِيآءَ مِنْ دُونِهوَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ
عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمًّا مَأواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ
سَعيرًا (97 ) ذلِكَ جَزآؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَئِذا
كُنّا عِظامًا وَ رُفاتًا أَئِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَديدًا (98 ) أَوْ لَمْ
يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ
يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ
لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظّالِمُونَ اِلاّ كُفُورًا (99 ) قُلْ
لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزآئِنَ رَحْمَةِ رَبّى اِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ
الاِْنْفاقِ وَ كانَ الاِْنْسانُ قَتُورًا(100)
و هر كسى را كه خدا هدايت كند، او هدايت شده است و هر كسى را كه خدا گمراه سازد،
هرگز براى آنان در برابر او دوستانى نمى يابى و آنان را در روز قيامت بر
صورت هايشان بر مى انگيزيم در حالى كه كوران و لالان و كران هستند، جايگاهشان جهنم
است كه هر گاه كه فرونشيند، بر سوزندگى آن بيفزاييم (97) اين كيفر آنهاست چون آنها
به آيات ما كافر شدند و گفتند: آيا هنگامى كه ما استخوان ها و خاك شديم، آيا با
آفرينش تازه برانگيخته مى شويم؟ (98) آيا نديدند كه خداوندى كه آسمان ها و زمين را
آفريده توانايى آن را دارد كه مانند آنان را بيافريند; و خدا براى آنان سرآمدى قرار
داده كه در آن شكى نيست، پس ستمگران جز انكار كارى نكردند (99) بگو: اگر شما
گنجينه هاى رحمت پروردگار مرا داشتيد، در آن هنگام از ترس خرج كردن، آن را نگه
مى داشتيد و انسان همواره بخيل است (100)
نكات ادبى
1 ـ «على وجوههم» متعلق به «يحشرهم» يا به فعل محذوف معلوم است: «يسحبون على
وجوههم».
2 ـ «عمياً» جمع «اعمى» و «بكماً» جمع «أبكم» و «صمّا» جمع «اصمّ».
3 ـ «خبت» شعله آن فرو نشيند. از «خبت» كه به حالتى از آتش گفته مى شود كه شعله آن
فرو نشسته ولى هنوز سوزنده است.
4 ـ «سعيرا» شعله آتش.
5 ـ «ذلك» مبتدا و «جزائهم» خبر آن و «بانهم» متعلق به آن است و يا «ذلك» مبتداى
اول و «جزائهم» مبتداى دوم و «بانهم» خبر است.
6 ـ «رفات» خاك ريز، چيزى كه پوسيده است.
7 ـ «كفور» در اين جا انكار.
8 ـ «لو انتم تملكون» از باب اشتغال است به تقدير: «لو تملكون انتم تملكون» چون
«لو» مانند ان شرطيه هميشه بر فعل داخل مى شود.
9 ـ «فتور» مبالغه در بخل، كسى كه به شدت بخيل است.
تفسير و توضيح
* آيات (97 - 99) و من يهد اللّه فهو المهتد...: به دنبال ردّ در خواست هاى غير
منطقى و بهانه جويى هاى واهى مشركان، اينك اعلام مى كند كه هر كس را كه خدا هدايت
كرد، اوست كه هدايت يافته است و هر كس را كه خدا گمراه ساخت در برابر خدا ياورانى
نخواهد يافت، يعنى كسى نمى تواند او را هدايت كند.
منظور اين است كه مشركان در اثر عناد و ستيز باحق، خود را از مسير هدايت الهى دور
كرده اند و اين خاصيت كفر و گناه است كه از انسان سلب توفيق مى كند و شايستگى ايمان
را از او مى گيرد. زيرا كه هدايت و ضلالت در دست خداست و او هر كه را كه خود را در
مسير حق قرار دهد و در خود شايستگى هدايت را ايجاد كند، هدايت مى كند و هر كه را كه
با حق ستيز كند و در برابر مكتب پيامبران عناد به خرج دهد، گمراه مى سازد و چون
گمراه شد، ديگر ياورانى نخواهد يافت كه پشتيبان او باشند و خدا را از اين تصميم
منصرف كنند.
طبق اين آيه، چنين افرادى در قيامت واژگونه محشور خواهند شد و بر صورت هاى خود
كشيده خواهند شد و اين در حالى است كه آنها كور و لال و كر هستند. اين اثر وضعى
اعمال آنها در قيامت است چون آنها در دنيا واژگونه فكر مى كردند و كج مى انديشيدند
و از ديدن حق كور و از گفتن سخن حق لال و از شنيدن سخن حق كر بودند، اينك در قيامت
به همان حالت محشور خواهند شد و براى اهل محشر قيافه مضحكى خواهند داشت و جايگاه
آنها جهنم خواهد بود و در آتش شعله
ور آن خواهند سوخت و هر گاه شعله آتش فرو نشيند خداوند به شعله آن خواهد افزود.
واژگونه بودن كافران در آتش جهنم در آيه زير هم آمده است:
يوم يسحبون على وجوههم ذوقوا مسّ سقر (قمر/ 48)
روزى كه آنان بر صورت هاى خود در آتش كشيده مى شوند، بچشيد عذاب تماس با دوزخ را.
اين عذاب دردناك كيفر اعمال آنهاست. آنها به آيات خدا كفر ورزيدند و آمدن روز قيامت
را انكار كردند و گفتند: آيا وقتى كه ما پس از مرگ تبديل به استخوان هاى پوسيده و
خاك شديم دوباره آفرينش ديگرى خواهيم داشت؟
قرآن كريم در پاسخ آنها، از قدرت مطلقه خداوند ياد مى كند كه توانايى انجام هر كارى
را دارد و مى فرمايد: آيا آنها نمى انديشند كه خداوندى كه آسمان ها و زمين را آفريد
توانايى آن را دارد كه مثل آنها را دوباره زنده كند و بيافريند؟
اين كه مى فرمايد: «مثل» آنها را بيافريند، منظور اين نيست كه بدن هاى آنان از بين
خواهد رفت و خدا بدن هايى مانند بدن هاى آنها خواهد آفريد، بلكه منظور اين است كه
خدايى كه مى تواند آسمان ها و زمين را با اين عظمت و پيچيدگى بيافريند از آفرينش
دوباره موجوداتى مثل آنها ناتوان نيست، بنابراين كلمه مثل دراين جا فقط براى مقايسه
آنها با موجودات ديگر است و خدا در قيامت عين همان بدن ها را زنده خواهد كرد و اين،
آفرينش نو براى همان بدن ها خواهد بود.
استدلال به قدرت خدا و آفرينش آسمان ها و زمين براى امكان زنده شدن مردگان در قيامت
در آيات ديگر هم آمده و گفته شده آفرينش آسمان ها و زمين مهم تر از آفرينش دوباره
انسان هاست و كسى كه توانايى آن را دارد به راحتى مى تواند اين كار را هم انجام
بدهد.
لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس (غافر/ 57)
البته آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفرينش مردم است.
ءأنتم اشدّ خلقا ام السماء بنيها (نازعات/ 27)
آيا شما در آفرينش سخت تريد يا آسمان كه آن را بر افراشت؟
در ادامه آيات مورد بحث، اظهار مى دارد كه خدا براى مردم سر آمد و اجلى قرار داده
كه در آن شكى نيست. منظور از اين اجل روز قيامت است كه از نظر خدا و مؤمنان شكى در
آن نيست و در آن روز كه در علم خدا روزى مشخص و تعيين شده است همه مردم برانگيخته
خواهند شد و رستاخير عظيم به پا خواهد شد.
با وجود همه اين استدلال ها، ستمگران از پذيرش آن سرباز مى زنند و كارى جز انكار و
لجاجت ندارند.
* آيه (100) قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربّى...: در خطاب ديگرى به مشركان گفته
مى شود كه اگر شما گنجينه هاى رحمت الهى را مالك بوديد، از ترس خرج كردن و بيم فقر،
امساك مى كرديد و آن را براى خودتان نگه مى داشتيد.
ولى خداوند سخاوتمندانه از آن انفاق مى كند و فيض او به همه موجودات و حتى آنها كه
او را قبول ندارند مى رسد.
بشر هر قدر هم امكانات داشته باشد از هزينه كردن آن ناراحت است و بيم آن را دارد كه
تمام شود و تنگ نظرانه آن را براى خود مى خواهد و انسان همواره بخيل است و اين در
طبيعت اوست و البته كسانى هم هستند كه بر اين طبيعت غلبه كرده اند و هر چه
داشته اند در راه خدا انفاق كرده اند.
گنجينه هاى رحمت خدا، همان سفره گسترده اوست كه تمام موجودات از آن بهره مى برند و
هرگز تمام شدنى نيست و حتى تمام آن گنجينه ها يكجا در اختيار موجودات قرار
نمى گيرد، بلكه طبق سنّت و اراده خداوند فيض الهى به تدريج و به مقدار و اندازه
لازم و مشخص به موجودات مى رسد:
و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم (آل عمران/ 192)
و چيزى نيست مگر اين كه گنجينه هاى آن نزد ماست و ما آن راجز به اندازه معينى
نمى فرستيم.
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آيات بَيِّنات فَاسْأَلْ بَنى اِسْرآئيلَ اِذْ
جآءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ اِنّى لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُورًا (101 )
قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مآ أَنْزَلَ هؤُلاِء اِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
بَصآئِرَ وَ اِنّى لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا (102 ) فَأَرادَ أَنْ
يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَميعًا (103 ) وَ
قُلْنا مِنْ بَعْدِه لِبَنى اِسْرآئيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَاِذا جآءَ وَعْدُ
الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفيفًا (104 )
و به تحقيق به موسى نه نشانه روشن داديم، پس، از بنى اسرئيل بپرس هنگامى را كه او
(موسى) به سوى آنان آمد، فرعون به او گفت: همانا من تو را اى موسى جادو زده
مى پندارم (101) گفت: همانا تو دانسته اى كه اينها را جز پروردگار آسمان ها و زمين
نفرستاده در حالى كه آنها بصيرت هايى هستند و من تو را اى فرعون نابود شدنى
مى پندارم (102) پس او خواست كه آنان را از آن سرزمين بيرون كند، ولى او و همه
كسانى را كه با او بودند غرق كرديم (103) و پس از او به بنى اسرائيل گفتيم: در آن
سرزمين سكوت كنيد پس چون وعده آخرت فرا رسد شما را همراه يكديگر مى آوريم(104)
نكات ادبى
1 ـ «بيّنات» يا صفت «تسع» و يا صفت «آيات» است.
2 ـ «مسحورا» جادو زده، سحر شده، مى توان آن را به معناى فاعل گرفت، يعنى جادو گر و
ساحر و اين در كلام عرب نمونه هايى دارد، مانند: ميمون و مشئوم.
3 ـ «هؤلاء» اشاره به آيات بينات است.
4 ـ «بصائر» يا حال از «هؤلاء» است، بنابراين كه ما قبل «الاّ» در ما بعد آن بتواند
عمل كند، و يا منصوب به تقدير فعل مقدر است: «انز له بصائر».
5 ـ «مثبورا» هلاك شدنى، نابود شدنى از «ثبور» به معناى هلاكت.
6 ـ «يستفزّهم» آنها را بركند، آنها را بيرون كند.
7 ـ «لفيفا» همراه با يكديگر، درهم. از «لفّ» به معناى جمع كردن ميان چيزهاى
ناهمگون و كنار هم قرار دادن خوب و بد.
تفسير و توضيح
* آيات (101 ـ 104) و لقد آتينا موسى تسع آيات بينّات...: در آيات پيش ديديم كه
مشركان مكه از پيامبر معجزه هاى گوناگونى درخواست كردند، ولى پيامبر درخواست آنان
را اجابت نكرد، و در آن جا گفتيم كه سنت الهى بر اين جارى است كه اگر كسى معجزه اى
درخواست كند و پيامبر آن را اجابت كند و او باز ايمان نياورد حتماً نابود خواهد شد.
در اين آيات نمونه اى براى اين حقيقت ذكر شده است و آن جريان موسى و فرعون است و
خدا نُه معجزه روشن كه برخى از آنها به درخواست فرعونيان بود به موسى داد، ولى آنها
ايمان نياوردند و خدا آنها را در دريا غرق كرد.
در اين آيات گفته مى شود كه به موسى نُه نشانه روشن داديم و آن گاه به پيامبر اسلام
(ص) خطاب مى شود كه جريان آن را از بنى اسرائيل بپرس، منظور از بنى اسرائيل در
اين جا يهوديان معاصر پيامبر اسلام هستند. هر چند كه اين آيه در مكه نازل شده و
يهود در مدينه بودند ولى مردم مكه با مردم مدينه رفت و آمد داشتند و گاهى برخى از
يهوديان به مكه مى آمدند و پيامبر مى توانست از آنها بپرسد. پرسش پيامبر از يهود
براى كسب آگاهى نبود، بلكه براى الزام مشركان مكه به تصديق سخنان او بود.
نُه نشانه روشنى كه به موسى داده شد عبارت بودند از عصا و يد بيضا و هفت نشانه ديگر
كه به عنوان بلا به فرعونيان نازل شده بود و عبارت بودند از: قحطى، طوفان، آمدن
ملخ، آمدن شپش، آمدن قورباغه، و خون و غرق شدن در دريا. (براى تفصيل مطلب رجوع شود
به تفسير آيه 133 از سوره اعراف).
به هر حال، داستان موسى و فرعون در اين آيات به اجمال و به اين صورت بيان
شده است كه موسى براى قوم بنى اسرائيل مبعوث شد، فرعون به او گفت: اى موسى، تو را
جادو زده مى بينم. فرعون گمان مى كرد موسى كه اين حرف ها را مى زند، بايد ديوانه و
جادوزده باشد!
موسى گفت: اى فرعون تو خوب مى دانى كه اين نشانه ها و معجزه ها را جز پروردگار
آسمان ها و زمين نازل نكرده و آنها بصيرت هايى هستند كه خدا فرستاده و روشنگر راهند
و من تو را اى فرعون جز هلاك شدنى و نابود شدنى نمى بينم.
فرعون در برابر آيات و نشانه هاى روشن موسى، تصميم گرفت كه او و بنى اسرائيل را از
سرزمين خود بيرون كند و خدا در برابر گستاخى و عناد فرعون و فرعونيان آنها را در
دريا غرق كرد و به بنى اسرائيل گفت كه پس از او شما در آن سرزمين ساكن شويد. منظور
از آن سرزمين، سرزمين مصر است.
در ادامه اين آيات خداوند به بنى اسرائيل مى فرمايد: پس چون وعده واپسين رسيد، همه
شما را از نيك و بد در كنار هم مى آوريم.
منظور از وعده واپسين يا عالم آخرت و روز قيامت است و يا همان چيزى است كه در اوايل
اين سوره آمده بود: و اذا جاء وعد الاخرة ليسوؤا وجوهكم.
وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ مآ أَرْسَلْناك اِلاّ
مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا (105 )وَ قُرْآنًا فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ
عَلى مُكْث وَ نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً (106 ) قُلْ آمِنُوا بِه أَوْ لا تُؤْمِنُوا
اِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِه اِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ
لِلْأَذْقانِ سُجَّدًا (107 ) وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنآ اِنْ كانَ وَعْدُ
رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108 ) وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزيدُهُمْ
خُشُوعًا (109 )
و آن را به حق نازل كرديم و به حق هم نازل شد و ما تو را جز مژده دهنده و بيم دهنده
نفرستاديم (105) قرآنى (فرستاديم) كه آن را بخش بخش كرديم تا آن را به آهستگى بر
مردم بخوانى و آن را نازل كرديم نازل كردنى (106) بگو: خواه به آن ايمان بياوريد و
خواه نياوريد، همانا كسانى كه پيش از آن به آنان
دانش داده شده وقتى بر آنان تلاوت شود، سجده كنان بر روى زنخ ها مى افتند (107) و
مى گويند: منزه است پروردگار ما، همانا وعده پروردگار ما انجام شدنى است (108) و بر
روى زنخ ها مى افتند در حالى كه گريه مى كنند و به خشوع آنها افزوده مى شود(109)
نكات ادبى
1 ـ ضمير «انزلنا» به قرآن بر مى گردد كه چند آيه قبل ذكر آن گذشت و اگر هم ذكرى
نباشد باز اشكالى ندارد، چون خود جمله به آن دلالت دارد، مانند: انا انزلناه فى
ليلة القدر.
2 ـ «قرآناً» منصوب به فعل مقدر: «و آتيناك قرآناً».
3 ـ «فرقناه» حال از قرآناً است.
4 ـ «مكث» درنگ، به آهستگى.
5 ـ «يخرّون» مى افتند.
6 ـ «اذقان» جمع ذقن به معناى چانه و زنخ. ضمناً لام در «للاذقان» يا براى اختصاص و
يا به معناى «على» است.
7 ـ «ان» در «ان كان» مخفّف از مثقّله و براى تأكيد است.
تفسير و توضيح
* آيات (105 - 106) و بالحقّ انزلناه و بالحقّ نزل...: پس از رد پيشنهادهاى مشركان
درباره معجزه هاى درخواستى، اكنون توجه آنها را به معجزه جاويدان و بزرگ پيامبر
اسلام (ص) جلب مى كند و مى فرمايد: ماقرآن را به راستى و درستى و بر اساس حق نازل
كرديم و بر اساس حق هم نازل شده، يعنى همان گونه كه ما اراده كرده بوديم نازل
گرديده است. پس از اين بيان، پيامبر اسلام را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد: ما تو
را جز مژده دهنده و بيم دهنده نفرستاديم. تمام مأموريت هاى پيامبر
اسلام در اين دو كلمه جمع شده و آن حضرت يا مردم را به بهشت و نعمت هاى الهى مژده
مى داد و يا از جهنم و عذاب الهى بيم مى داد و تمام احكام اسلام اين دو حالت را
دارند.
سپس مى فرمايد: ما به تو قرآنى داديم كه آن را بخش بخش كرديم، يعنى آن را در طول 23
سال و در قالب آيه ها و سوره هاى گوناگون بر تو فرستاديم و اين اشاره به نزول
تدريجى قرآن است و منافاتى با نزول قرآن در شب قدر ندارد. زيرا قرآن دو بار نازل
شده است، يك بار به صورت يك مجموعه كه در شب قدر نازل شد و يك بار هم به صورت
تدريجى در طول سال هاى نبوت پيامبر فرود آمد. اين قرآن به اين صورت نازل شد، تا تو
آن را به آرامى و آهستگى بر مردم بخوانى.
ازاين سخن فهميده مى شود كه قرآن را بايد به آرامى و آهستگى و درنگ تلاوت كرد تا
مفاهيم آن در ذهن انسان جا بيفتد.
در پايان آيه بار ديگر بر نزول قرآن از سوى خدا تأكيد مى كند و مى فرمايد: آن را
نازل كرديم، نازل كردنى. اين جمله به عنايت خاص خداوند به قرآن دلالت دارد.
* آيات (107- 109) قل آمنوا به او لاتؤمنوا...: خطابى ديگر به مشركان است و براى بى
اهميت جلوه دادن كار آنها گفته مى شود كه شما خواه به قرآن ايمان بياوريد و خواه
نياوريد، كسانى كه پيش از نزول قرآن علم و دانش يافته اند (يعنى دانشمندان اهل
كتاب) وقتى قرآن بر آنان تلاوت شود، آنها بر روى زنخ ها و صورت هاى خود سجده كنان
بر زمين مى افتند و اظهار خضوع و فروتنى مى كنند مى گويند: منزه است پروردگار ما،
همانا وعده او انجام يافتنى است. آنها بر زنخ هاى خود مى افتند و گريه مى كنند و
تلاوت قرآن بر خشوع و فروتنى آنها در برابر حق مى افزايد.
اينها دانشمندانى از اهل كتاب بودند كه پيش از نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام از
آمدن او خبر داشتند و اوصاف او را در كتاب هاى خود خوانده بودند و انتظار او را
مى كشيدند و در آرزوى او اشك شوق مى ريختند و چون پيامبر خدا به رسالت مبعوث گرديد
و قرآن كريم نازل شد، آنها عاشقانه به سراغ پيامبر آمدند و تلاوت
آيات قرآنى بر ايمان و خضوع و خشوع آنها در برابر حق مى افزود.
البته همه دانشمندان اهل كتاب در انتظار منجى موعود بودند و اوصاف پيامبر را در
كتاب هاى خود خوانده بودند، ولى پس از بعثت پيامبر بسيارى از آنها براى حفظ رياست و
موقعيت اجتماعى خود به پيامبر ايمان نياوردند ولى شمارى از آنها هم اين توفيق را
يافتند و از قوم خود بريدند و به پيامبر پيوستند.
قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ
الْأَسْمآءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ
بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (110 ) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ
وَلَدًا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِىٌّ
مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيرًا (111 )
بگو: «اللّه» را بخوانيد يا «رحمان» را، هر كدام را بخوانيد، نام هاى نيكو او راست
و نمازت را نه بلند بخوان و نه آهسته، بلكه ميان آن راهى بجوى (110) و بگو: سپاس
خداوندى را كه فرزندى نگرفت و براى او شريكى در فرمانروايى نيست و از سر ناتوانى
دوستى ندارد و او را بزرگ بدار بزرگ داشتنى (111)
نكات ادبى
1 ـ «ايّاً» منصوب است و عامل آن «تدعو» مى باشد و در اصل «اىّ الاسمين» بود كه
مضاف اليه آن حذف شد و تنوين آن عوض از مضاف اليه است. ضمناً «ايّاً» براى شرط است
و «تدعوا» را مجزوم كرده و بنابراين «ايّاً» و «تدعو» در يكديگر عمل كرده اند.
2 ـ «ما» در «ايّاماً» زايده و براى تأكيد است.
3 ـ «لاتجهر» بلند مخوان و «لا تخافت» آهسته مخوان. جهر به معناى صداى بلند است و
كسى را كه صداى بلندى داشته باشد «جهورى الصوت» مى گويند، و «اخفات» به معناى تلفظ
كلمات بدون اظهار صداست.
4 ـ «من» در «من الذل» براى تعليل است: «من اجل الذلّ».
تفسير و توضيح
* آيه (110) قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن...: مشركان مكه خدا را با نام «اللّه»
مى شناختند و براى تقرب او بت ها را مى پرستيدند، ولى با نام «رحمان» كه يكى ديگر
از نام هاى خداست آشنايى نداشتند. وقتى پيامبر اسلام (ص) خدا را با اين نام
مى خواند، گمان مى بردند كه آن حضرت از دو خدا سخن مى گويد كه يكى اللّه و ديگرى
رحمان است و مى گفتند: «رحمان» چيست؟
و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمان قالوا و ما الرحمان (فرقان/ 60)
و چون به آنها گفته شد كه براى رحمان سجده كنيد، گفتند: رحمان چيست؟
در آيه مورد بحث به آنها گوشزد مى كند كه اللّه و رحمان يكى است و هر دو نام هاى
خداوند يگانه است و خدا را چه با نام اللّه بخوانيد و چه با نام رحمان بخوانيد،
فرقى نمى كند و تمام نام هاى نيكو از آنِ خداوند است. منظور از نام هاى نيكو يا
اسماء حسنى، نام هايى است كه خداوند دارد و هر كدام بيانگر صفتى از صفات اوست و اين
نام ها توقيفى است، يعنى نام هايى است كه خدا در قرآن آنها را ذكر كرده است و ما حق
نداريم از پيش خود نامى را بر خدا اطلاق كنيم و تعداد آنها به شرحى كه در روايات
وارد شده، نود و نه تاست و ما بعضى از آن روايات را در تفسير آيه 180 از سوره اعراف
آورديم، رجوع شود. بحث مفصل درباره اسماء حسنى را به آينده موكول مى كنيم.
در ادامه آيات مورد بحث مى فرمايد: نماز خود را نه بلند بخوان و نه آهسته، بلكه
ميان آن راهى بجوى; اشاره به اين كه همه نمازهاى يوميه را نبايد بلند خواند و
همچنين همه آنها را نبايد آهسته خواند و چنين نباشد كه هميشه نماز را بلند و يا
هميشه آهسته بخوانى، بلكه بايد راه و روشى را ميان اين دو پيدا كنى و آن همان روشى
است كه پيامبر از آن خبر داده و آن اين كه نمازهاى ظهر و عصر بايد آهسته ادا
شود و نمازهاى مغرب و عشاء و صبح بايد بلند خوانده شود. رعايت جهر و اخفات در
نمازهاى واجب يوميه الزامى است ولى در نمازهاى مستحبى الزامى نيست.
* آيه (111) و قل الحمد للّه الذى لم يتخذ ولدا...: آخرين آيه از آيات سوره مباركه
اسراء مربوط به سپاس و ستايش از خداوند و بيان برخى از صفات جلال اوست و جالب
اين كه اين سوره با تسبيح خدا آغاز شده و با تحميد و تكبير او پايان يافته است.
مى فرمايد: بگو: سپاس براى خدا كه فرزندى نگرفت و در فرمانروايى و ملك، شريكى براى
او وجود ندارد و هرگز از سر ناتوانى و عجز دوستى براى او نيست و او را هر چه بشتر
بزرگ بدار و تكبير بگو. اين جملات در ردّ سخنان باطل مشركان و بت پرستان و معتقدان
به ارباب انواع و آن گروه از يهود و نصارى است كه دين خدا را منحرف كردند.
برخى از مشركان معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند، و يهودى ها عزير و نصارى
مسيح را فرزند خدا مى دانستند. در اين جا در ردّ اين عقيده باطل، خدا را از اين كه
فرزندى داشته باشد منزه مى دارد. همچنين برخى از مشركان براى خدا شريك و انبازى
قائل بودند و بت ها و يا موجودات آفريده شده ديگر را شريك سلطنت و ملك خدا
مى دانستند و يا گمان مى بردند كه خدا از سر ناتوانى در اداره عالم و تدبير امور،
براى خود دستيارانى از فرشتگان گرفته است. در اين آيه با رد اين دو عقيده سخيف، خدا
را از داشتن شريك و دستيارانى اين چنين تنزيه مى كند و پس از زدودن اين باورهاى
ناروا و جاهلانه، از پيامبر خود مى خواهد كه تكبير بگويد و خداى را بزرگ بشمارد.
وقتى مى گوييم «اللّه اكبر = خدا بزرگ تر است» معناى آن اين نيست كه «اللّه اكبر من
كل شىء = خدا از همه چيز بزرگ تر است» چون در اين صورت اشياء را بزرگ دانسته ايم و
خدا را بزرگ تر، در حالى كه اشياء عالم قابل مقايسه با خدا نيستند تا خدا را از
آنها بزرگ تر بدانيم.
مفهوم درست «اللّه اكبر» به گونه اى كه از امام صادق (ع) نقل شده اين است كه «اللّه
اكبر من ان يوصف = خداى بزرگ تر از آن است كه به وصف آيد». اين مفهوم بيان كننده
ناتوانى انسان از درك كنه ذات الهى و توصيف و تحليل اوست و تأكيدى است براين كه خدا
برتر از پندارها و فراتر از انديشه هاى ماست.
پايان تفسير سوره اسراء
در روز 21 ماه مبارك رمضان 1422 مطابق با 16/9/1380 به هنگام غروب آفتاب و در حالى
كه لحظاتى بيش به وقت افطار نمانده بود، تفسير سوره مباركه اسراء را در شهر قم به
پايان بردم. خداى بزرگ را در برابر نعمت هاى سرشارى كه به من داده سپاسگزارم و عذر
تقصير دارم.