تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۱۷ -


وَ اِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذى أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ اِذًا لاَتَّخَذُوك خَليلاً (73 ) وَ لَوْلا أَنْ ثَبَّتْناك لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً (74 ) اِذًا لَأَذَقْناك ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيرًا (75 ) وَ اِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْها وَ اِذًا لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ اِلاّ قَليلاً (76 ) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً (77 )

و همانا نزديك بود كه تو را از آنچه به تو وحى كرديم بفريبند تا جز آن را به دروغ بر ما نسبت دهى و در اين صورت تو را به دوستى برگيرند (73) و اگر نبود كه ما تو را استوار كرديم، نزديك بود اندكى به آنان مايل شوى (74) در اين صورت ما به تو دو برابر مجازات در زندگى و دو برابر مجازات پس از مرگ مى چشانيديم، آن گاه براى خود در برابر ما ياورى نمى يافتى (75) و همانا نزديك بود تو را از اين سرزمين حركت دهند تا تو را از آن جا بيرون كنند، در اين صورت پس از تو جز اندكى درنگ نمى كردند (76) سنّت و روش پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم و سنّت ما را دگرگونى نمى يابى (77)

نكات ادبى

1 ـ «ان» در «و ان كادوا» مخفف از ثقيله و براى تأكيد است.

2 ـ «ليفتنوك» تو را فريب دهنده «فتنه» در اين جا به معناى فريب دادن است. ممكن است در جاهاى ديگر معانى و وجوه ديگرى داشته باشد.

3 ـ «اذاً» در آن هنگام، اين كلمه اگر به مضارع نصب بدهد به صورت «اذن» و اگر اين حالت را نداشته باشد به صورت «اذاً» نوشته مى شود.

4 ـ «تركن» ميل مى كنى، گرايش مى يابى.

5 ـ «ضِعف» دو برابر، دو چندان.

6 ـ «يستفزّونك» تو را وادار به حركت كنند.

7 ـ «الارض» اين سرزمين، منظور شهر مكه و يا مدينه است. و الف و لام براى عهد است.

8 ـ «خلافك» پس از تو، يا بر خلاف تو. معناى اول در صورتى است كه «خلاف» را از «خلف» بگيريم و معناى دوم در صورتى است كه آن را از «مخالفت» بگيريم.

9 ـ «سنّة» به تقدير «كسنّة» و متعلق به «لا يلبثون» است.

تفسير و توضيح

* آيات (73 ـ 75) و ان كادوا ليفتنونك عن الّذى اوحينا اليك...: كفار قريش براى مبارزه با اسلام از هر راهى وارد مى شدند و از هر شيوه اى استفاده مى كردند. آنها گاهى با تهديد و شكنجه و تهمت زدن وارد عمل مى شدند و گاهى هم دست به تطميع و فريبكارى مى زدند.

يك روز آنها با پيامبر از در مذاكره و تفاهم وارد شدند و ضمن تعريف از پيامبر كه تو سرور ما هستى، از او خواستند كه در بعضى از موارد سختگيرى نكند و به بت هاى آنها احترام بگذارد، در مقابل آنها نيز با پيامبر مخالفت نكنند و او را آزاد بگذارند و از در دوستى وارد شوند. پيامبر خدا كه از هر فرصتى براى هدايت مردم استفاده مى كرد، با خود انديشيد كه اگر مخالفت قريش و مانع تراشى آنها برداشته شود، او در امر تبليغ اسلام موفق تر خواهد بود، ولى خداوند به يارى پيامبر خود آمد و او را از انديشه گرايش به كافران باز داشت.

اين آيات ناظر به همان جريان است و به پيامبر ياد آور مى شود كه كافران نزديك بود كه تو را از آنچه به تو وحى كرديم ـ يعنى قرآن ـ فريب دهند تا چيزى جز آن را به ما نسبت دهى و ببافى تا آنها تو را دوست بدارندن و اگر نبود كه ما تو را استوار كرديم و به يارى تو شتافتيم نزديك بود كه اندكى به سوى آنها تمايل كنىن و اگر چنين مى كردى تو را دو برابر ديگران در اين دنيا و دو برابر ديگران در آخرت عذاب مى كرديم.

از اين آيات معلوم مى شود كه هنوز پيامبر گرايشى به آنان نكرده بود و فقط انديشه اين گرايش در او پيدا شده بود كه لطف الهى دستش را گرفت و او را از اين كار بازداشت و اين همان مقام عصمت است كه پيامبران دارند و در عين حال جبرآور نيست، يعنى چنان نبود كه پيامبر ديگر قدرت گرايش به كفار را از دست داده باشد، بلكه او باز هم اين قدرت را داشت ولى با راهنمايى خدا اين كار را نكرد و معناى عصمت همين است و معصوم كسى است كه با ميل و اراده خود دنبال گناه نمى رود، نه اين كه مجبور به ترك گناه باشد. البته معصوم مورد لطف خداوند است و همواره به او مدد مى رسد و لذا در روايت آمده كه پيامبر خدا همواره براى خود چنين دعا مى كرد: اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا خدايا، هرگز به اندازه يك چشم به هم زدن مرا به حال خودم وامگذار.

يك دليل بر اين كه پيامبر در گرايش نكردن به كفار مجبور نبود، تهديدى است كه در آيه بعدى آمده است، مى فرمايد: اگر چنين مى كردى ما تو را دو برابر ديگران در اين دنيا و دو برابر ديگران در آخرت عذاب مى كرديم و براى خود در برابر ماياورى نمى يافتى.

نظير اين آيات، آياتى است كه در سوره حاقّه آمده است، به اين شرح:

ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل. لاخذنا منه باليمين. ثمّ لقطعنا منه الوتين (حاقه/ 44 ـ 45)

و اگر او برخى سخنان را بر ما مى بافت، هر آينه او را با دست راست مى گرفتيم سپس رگ او را مى بريديم.

به نظر مى رسد، اين كه در اين آيات و آيات مورد بحث، از عذاب سخت دنيوى براى پيامبر در صورتى كه به خداوند دروغ ببندد، با اين تأكيد سخن گفته شده،نشان مى دهد كه سنت الهى بر اين جارى است كه اگر كسى به دروغ ادعاى پيامبرى و وحى كند و در شرايطى باشد كه بتواند نوع مردم را فريب دهد و شيّادى و دروغگويى او بر هيچ كس آشكار نشود، خداوند، در همين دنيا او را سخت مجازات مى كند و او رسوا مى شود، زيرا چنين كسى غير از شيّادان و مدعيان دروغين است كه دروغگويى آنها براى افراد آگاه روشن است اگر چه گروهى نا آگاه هم به دنبال آنها بيفتند.

در آيه مورد بحث، از عذاب مضاعف و دو چندان سخن به ميان آمده; اين هم يكى ديگر از سنت هاى خداست كه افراد آگاه و آشنا به حقايق الهى اگر گناه كنند عذاب آنها چند برابر عذاب افراد ناآگاه است. اين حقيقت در آياتى كه راجع به همسران پيامبر نازل شده، نيز آمده است:

من يأت منكنّ بفاحشة مبيّنة يضاعف لهاالعذاب ضعفين (احزاب/ 30)

هر كسى از شما (زنان پيامبر) گناه آشكار بكند، به او دو برابر عذاب خواهد شد.

* آيات (76 ـ 77) و ان كادوا اليستفزّونك من الارض...: همان گونه كه گفتيم، كفار قريش از هر راهى براى ستيز با اسلام وارد مى شدند. يكى ديگر از اقدامات آنها اين بود كه تلاش كردند كه پيامبر را از مكه بيرون كنند. آنها با تهديد و ايجاد وحشت در ميان مسلمانان سعى داشتند كه پيامبر را در شرايطى قرار بدهند كه از مكه بيرون رود. در اين آيه با اشاره به همين موضوع اظهار مى دارد كه اگر آنها تو را از مكه بيرون كنند، پس از تو جز زمان اندكى زنده نمى مانند، يعنى خدا بلاى خود را به آنان نازل مى كند و آنها را نابود مى سازد.

البته پيامبر از مكه به مدينه هجرت فرمود ولى چنين نبود كه آنها بيرون كنند بلكه خود آن حضرت به فرمان الهى هجرت كرد، چون مدينه براى گسترش اسلام جاى مناسبى بود. در عين حال بسيارى از سران قريش كه زمينه هجرت پيامبر را فراهم كرده بودند پس از اندك زمانى، يعنى در جنگ بدر، كه در سال دهم هجرت واقع شد، هلاك شدند.

بعضى ها گفته اند كه اين آيه مربوط به يهود است كه مى خواستند پيامبر را از مدينه بيرون كنند و به او پيشنهاد كردند كه پيامبران در شام اقامت مى كنند و تو هم به آن جا برو، ولى اين مطلب با مكى بودن سوره منافات دارد، مگر اين كه بگوييم اين آيات در مدينه نازل شده است.

در آيه بعدى خاطر نشان مى سازد كه اين كار، يعنى نابودى كسانى كه پيامبر را از شهر خود بيرون كنند، يك سنت الهى است كه در مورد پيامبران گذشته نيز جريان داشت و سنت خدا تغييرناپذير است. اين مطلب در آيات ديگر قرآن نيز آمده است:

و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنّكم من ارضنا او لتعودنّ فى ملّتنا فاوحى اليهم ربّهم لنهلكنّ الظالمين (ابراهيم / 13)

و كافران به پيامبرانشان گفتند: البته شما را از سرزمين مان بيرون مى كنيم مگر اين كه به آيين ما برگرديد، پس پروردگارشان به آنان وحى كرد كه حتماً ستمگران را نابود مى كنيم.

أَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوك الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودًا (78 ) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا (79 )

نماز را موقع زوال خورشيد تا تاريكى شب به پا دار و نيز نماز صبح را، همانا نماز صبح در ديدگاه (فرشتگان) است (78) و بخشى از شب را نيز با نماز بيدار باش، نافله اى كه مخصوص توست; باشد كه پروردگارت تو را به مرتبه اى شايسته برساند (79)

نكات ادبى

1 ـ «دلوك» زوال. ضمناً لام در «لدلوك» براى تعيين وقت است.

2 ـ «غسق» تاريكى.

3 ـ «قرآن» در اين جا به معناى نماز است چون در نماز قسمتى از قرآن قرائت مى شود. ضمناً قرآن الفجر، عطف به «الصلوة» است.

4 ـ «مشهود» چيزى كه در معرض ديد قرار گرفته است.

5 ـ «فتهجّد» شبانه عبادت كن، براى خواندن نماز بيدار باش.

تفسير و توضيح

* آيات (78 ـ 79) اقم الصلوة لدلوك الشمس...: اين آيه اوقات نمازهاى پنجگانه يوميه را بيان مى كند. از زوال آفتاب (يعنى وقت ظهر كه پرتو خورشيد از شاخص مى گذرد و در اصطلاح به آن وقت زوال گفته مى شود) تا نيمه شب كه هنگام تاريكى مطلق شب است (غسق الليل) اين مدت براى خواندن نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء است و ديگر نماز صبح كه از آن به «قرآن الفجر» ياد كرده است و به سبب اهميت نماز صبح خاطرنشان مى كند كه نماز صبح در معرض ديدگاه است، منظور اين است كه نماز صبح را، هم فرشتگان شب و هم فرشتگان روز مى بينند و هر دو آن را مى نويسند.

از اين آيه معلوم مى شود كه از زوال خورشيد تا نيمه شب، وقت مشترك چهار نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء است و چون ظهر و عصر بايد در روز خوانده شود و مغرب و عشاء در شب، از ظهر تا غروب وقت مشترك نمازهاى ظهر و عصر و از مغرب تا نيمه شب وقت مشترك نمازهاى مغرب و عشاء است و البته بايد ترتيب رعايت شود و اول و آخر وقت در نظر گرفته شود، يعنى به اندازه خواندن چهار ركعت نماز، وقت اختصاصى نماز ظهر به هنگام زوال خورشيد است و به اندازه خواندن چهار ركعت نماز، وقت اختصاصى عصر قبل از غروب خورشيد است و به همين صورت است نمازهاى مغرب و عشاء.

بنابراين، طبق اين آيه جمع كردن ميان دو نماز ظهر و عصر و همين طور دو نماز مغرب و عشاء با رعايت ترتيب اشكالى ندارد، و پيامبر خدا (ص) چندين بار نماز ظهر و عصر و همين طور نماز مغرب و عشاء را به صورت جمع خواند و فرمود: اين براى آن است كه بر امّت من آسان گرفته شود.(184)

براى همين است كه به عقيده شيعه جمع ميان نمازها جايز است و ائمه اهلبيت(ع) به مشروعيت آن تصريح كرده اند.(185)

نمازهاى يوميه اى كه براى هر مسلمانى واجب است همين نمازهاى پنجگانه است ولى براى شخص پيامبر، نماز ديگرى هم واجب است و آن نماز شب است كه براى ديگران مستحب است. در اين باره خطاب به پيامبر مى فرمايد: بخشى از شب را براى نماز بيدار باش. اين يك تكليف افزونى براى توست، باشد كه پروردگارت تو را به مقامى شايسته و پسنديده برساند.

پيامبر خدا تمام تكاليفى را كه مسلمانان داشتند، بايد اجرا مى كرد ولى او تكليف هاى ديگرى هم داشت كه مخصوص آن حضرت بود و به آن «خصائص النبى» گفته مى شود، يكى از آنها همين وجوب خواندن نماز شب و تهجّد بود كه علاوه بر اين آيه در آيات ديگرى به آن اشاره شده است:

يا ايّها المزّمّل قم الليل الا قليلا. نصفه او انقص منه قليلا. او زد عليه و رتّل القرآن ترتيلا (مزّمّل/ 1 - 4)

اى جامه به خود پيچده! شب را زنده بدار مگر اندكى از آن را. نيمه اش يا اندكى از آن كم كن يا اندكى بر آن بيفزا و قرآن را شمرده شمرده بخوان.

در برابر اين تكليف، خداوند پاداش بزرگى به پيامبر خود مى دهد، و آن داشتن «مقام محمود» يا مرتبه اى بلند و پسنديده است و طبق روايات منظور از آن، داشتن مقام شفاعت است و پيامبر در قيامت به امت خود شفاعت خواهد كرد.

بحثى درباره اوقات نماز

درباره اوقات نمازهاى پنجگانه در كتاب هاى فقهى بحث هاى مفصلى شده است و ما در اين جا اين موضوع را از ديدگاه آيات قرآنى مورد بررسى قرار مى دهيم و البته برخى از روايات را نيز به تناسب بحث خواهيم آورد. در قرآن كريم در بيش از شش آيه(186) اوقات نماز به طور كلى و عام بيان شده كه مشروح ترين آنها عبارتند از:

1. اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر انّ قرآن الفجر كان مشهودا (اسراء/ 78)

نماز را موقع زوال خورشيد تا تاريكى شب به پا دار و نيز نماز صبح را، همانا نماز صبح در ديدگاه (فرشتگان) است.

در اين آيه اوقات نماز از زوال آفتاب تا تاريكى شب تعيين شده، به اضافه نماز صبح كه وقت آن هنگام فجر است. منظور از زوال آفتاب لحظه اى است كه خورشيد از وسط آسمان عبور مى كند و سايه هاى اشيا، پس از آن كه به كوتاه ترين حد رسيده بود، شروع به بلند شدن مى كند و معمولا آن را با شاخص اندازه گيرى مى كنند. و منظور از تاريكى شب نيمه شب است، البته برخى از مفسران آن را به آغاز تاريكى معنا كرده اند ولى با توجه به اين كه آيه در مقام بيان وقت نماز عشاء هم هست نبايد به اين قول اعتنا كرد، چون در برخى از روايات تصريح شده كه آخرين وقت نماز عشاء نيمه شب است كه همان «غسق الليل» است.(187) و منظور از «قرآن الفجر» نماز صبح است و اطلاق اين نام به نماز از جهت وجوب قرائت قرآن در نماز است. در آيه اضافه مى كند كه نماز صبح در معرض ديد است اشاره به اين كه نماز صبح را هم فرشتگان شب و هم فرشتگان روز مشاهده مى كنند و هر دو گروه براى آن ثواب مى نويسند.

در اين آيه وقت نماز صبح به روشنى تعيين شده ولى وقت چهار نماز ديگر به طور كلى بيان شده است و آن از هنگام ظهر تا نيمه شب است.

2. و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين (هود/ 115)

و نماز را به پا دار در دو طرف روز و در بخش هايى از شب، همانا خوبى ها بدى ها را از ميان مى برد. اين، ياد آورى براى ياد آوران است.

در اين آيه اوقات نماز دو طرف روز و بخشى از شب تعيين شده است. منظور از دو طرف روز پيش از ظهر و بعد از ظهر است كه نماز صبح در نيمه اول روز و قبل از طلوع آفتاب و نماز ظهر و عصر در نيمه دوم روز و پيش از غروب آفتاب خوانده مى شود، و نمازهاى مغرب و عشاء هم در بخشى از شب خوانده مى شود.

منظور از حسنات در آيه نمازهاى يوميه است كه باعث از بين رفتن گناهان مى شود. و پيامبر خدا(ص) اين آيه را به خاطر همين جمله اميدوار كننده ترين آيه قرآن ناميده است.(188)

3. فاصبر على ما يقولون و سبّح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل غروبها و من آناء الليل فسبّح و اطراف النهار لعلك ترضى (طه/ 130)

پس بر آنچه مى گويند صبر كن و پيش از بر آمدن آفتاب و پيش از غروب آن به ستايش پروردگارت تسبيح بگو و نيز ساعت هاى شب و طرف هاى روز تسبيح بگو، باشد كه خوشنود شوى.

اين آيه هم، به اوقات نمازهاى يوميه اشاره دارد: پيش از طلوع آفتاب وقت نماز صبح و پيش از غروب آفتاب وقت نماز ظهر و عصر و لحظه هاى شب وقت نماز مغرب و عشاء است و «اطراف نهار» نيز اشاره به وقت نماز صبح و ظهر و عصر است و به خاطر اهميت تكرار شده است.

البته اين مطلب بنابر تفسير معروف آيه است كه آن را مربوط به نمازهاى يوميه مى دانند. بعضى ها گفته اند كه منظور از «سبح بحمد ربك» مطلق ذكر خدا و تسبيح و تنزيه اوست.

به هر حال، آنچه در اين سه آيه آمده و در چند آيه ديگر هم به آن اشاره شده، بيان اوقات نماز به طور كلى است و وقت دقيق نمازها را روايات تعيين كرده است.(189)

مطلبى كه در اين جا به آن مى پردازيم اين است كه طبق اين آيات وقت نماز موسع است و مكلف مى تواند نماز خود را در طول آن وقتى كه قرآن بيان كرده مانند «طرفى النهار = دو طرف روز» يا «زلفا من الليل = بخشى از شب» يا «دلوك الشمس = زوال آفتاب» تا «غسق الليل = تاريكى شب» بخواند، هر چند كه خواندن نماز در اول وقت مستحب مؤكد است و در روايتى از امام باقر چنين نقل شده كه فرمود:

اعلم ان اوّل الوقت ابدا افضل فعجّل الخير ما استطعت.(190)

بدان كه اول وقت افضل است و تا مى توانى در خير شتاب كن.

مطلب مهم ديگرى كه از اين آيات به دست مى آيد اين است كه برخى از اين وقت ها ميان دو نماز مشترك است و بنابراين مى توان آنها را با رعايت ترتيب با هم خواند و مثلا ميان ظهر و عصر و يا مغرب و عشاء را جمع كرد. چون تعبيرهايى مانند «طرفى النهار» يا «آناء الليل» يا «زلفا من الليل» يا «اطراف النهار» به مشترك بودن وقت برخى از نمازها دلالت دارد، هر چند كه در روايات براى هر كدام وقت فضيلتى بيان شده است.

اين كه شيعه معمولا نمازهاى ظهر و عصر و نيز نمازهاى مغرب و عشاء را با هم مى خواند، بر اساس مفهوم كلى اين آيات و تصريح ائمه معصومين(ع) بر جواز آن است. طبق برخى از روايات، خود پيامبر خدا(ص) هم گاهى در سفر و حضر و حتى گاهى بدون داشتن عذرى نمازهاى خود را به صورت جمع مى خواند، به اين روايات توجه كنيد:

عن ابى جعفر (ع) قال: صلّى رسول اللّه بالناس الظهر و العصر حين زالت الشمس فى جماعة من غير علّة.(191)

امام باقر(ع) فرمود: پيامبر خدا وقت زوال آفتاب نماز ظهر و عصر را با مردم با جماعت خواند و اين در حالى بود كه هيچ عذرى نداشت.

عن عبيد بن زرارة قال: سألت أبا عبداللّه عن وقت الظهر و العصر، فقال: اذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر و العصر جميعا الاّ انّ هذه قبل هذه، ثمّ انت فى وقت منها جميعا حتى تغيب الشمس.(192)

عبيد بن زراره مى گويد: از امام صادق (ع) راجع به وقت ظهر و عصر پرسيدم، فرمود: هنگامى كه آفتاب زوال كرد، وقت ظهر و عصر با هم داخل شده است، جز اين كه اين (ظهر) پيش از اين (عصر) است، آن گاه تو وقت را براى هر دو دارى تا زمانى كه خورشيد غروب كند.

با اين كه فقهاى اهل سنت جمع ميان دو نماز را جز در سفر و يا براى عذرى جايز نمى دانند(193) در كتاب هاى حديثى آنها رواياتى وجود دارد كه بر مشروعيت و جواز اين كار دلالت مى كند. در اين روايات آمده است كه پيامبر گاهى بدون هيچ گونه عذرى نمازهاى ظهر و عصر و يا مغرب و عشاء را به صورت جمع مى خواند. به چند نمونه از اين روايات توجه كنيد:

1. عن جابر بن يزيد عن ابن عباس ان النبى(ص) صلى بالمدينة سبعا و ثمانيا الظهر و العصر و المغرب و العشاء.(194)

ابن عباس گفت: پيامبر در مدينه نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء را هفت ركعت و هشت ركعت خواند.

بخارى در ذيل اين حديث اضافه مى كند كه ايوب گفت: شايد شب بارانى بوده است. ولى اين ذيل در كتب ديگر نيامده و به هر حال جزء حديث نيست بلكه جمله اى است كه براى توجيه آن اضافه شده است، ولى خواهيم ديد كه اين توجيه وجهى ندارد، زيرا در روايت ديگرى از ابن عباس كه نقل خواهيم كرد تصريح شده است كه پيامبر اين كار را بدون هيچ عذرى انجام داد.

2. عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال: جمع رسول اللّه(ص) بين الظهر و العصر و المغرب و العشاء بالمدينة فى غير خوف و لا مطر (فى حديث وكيع)قال: قلت: لابن عباس: لكى فعل ذلك؟ قال: كى لا يحرج امته (وفى حديث ابى معاوية) قيل لابن عباس: ما اراد الى ذلك؟ قال: اراد ان لا يحرج امته.(195)

ابن عباس گفت: پيامبر در مدينه بى آن كه خوفى و يا بارانى باشد، ميان نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع كرد. در حديث وكيع آمده كه به ابن عباس گفتم: براى چه چنين كرد؟ گفت: تا امتش به زحمت نيفتد. و در حديث ابو معاويه آمده كه به ابن عباس گفته شد: منظور پيامبر چه بود؟ گفت: خواست امتش به زحمت نيفتد.

3. عبداللّه بن شفيق مى گويد: روزى ابن عباس بعد از عصر براى ما سخن مى گفت تا اين كه آفتاب غروب كرد و ستارگان ديده شدند و مردم مى گفتند: نماز نماز. در اين هنگام مردى از بنى تميم آمد و بى وقفه صدا زد: نماز نماز. ابن عباس گفت: بى مادر! آيا سنت را به من ياد مى دهى؟ پيامبر را ديدم كه ميان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء جمع كرد. عبداللّه بن شفيق مى گويد: از اين سخن چيزى به دلم وارد شد، پس نزد ابوهريره آمدم و مسئله را از او پرسيدم و او سخن ابن عباس را تصديق كرد.(196)

4. روايت ابن شفيق با اسناد ديگرى به اين صورت هم نقل شده كه مى گويد: مردى به ابن عباس گفت: نماز، وابن عباس ساكت بود. آن مرد اين سخن را سه بار تكرار كرد، پس ابن عباس گفت: بى مادر! آيا نماز را به ما تعليم مى دهى؟ ما در عهد پيامبر خدا ميان دو نماز را جمع مى كرديم.(197)

5. عن زاذان قال: قال ابن مسعود: جمع رسول اللّه بين الاولى و العصر و بين المغرب و العشاء فقيل له، فقال: صنعته لئلاّ تكون امتى فى حرج.(198)

ابن مسعود گفت: پيامبر خدا(ص) ميان اولى (ظهر) و عصر و ميان مغرب و عشا را جمع كرد. در اين باره از او پرسيده شد، فرمود: تا امت من در سختى نباشد.

انصافاً اين روايات به روشنى بر مشروعيت و جواز جمع ميان نمازها دلالت دارد و حمل آنها بر زمان عذر و يا سفر كارى غير منطقى و ناصواب و براى توجيه يك انديشه پيش ساخته است. البته در كتب احاديث اهل سنت رواياتى هم نقل شده كه از جمع كردن ميان نمازها نهى شده است ولى هيچ يك از آنها به صحت و قوت احاديثى كه از ابن عباس نقل شده نمى رسد و بيهقى سه حديث در اين باره نقل مى كند و سپس در سند هر سه حديث ترديد مى كند و ضعيف بودن آنها را روشن مى سازد.(199)

براى همين است كه برخى از فقهاى اهل سنت، به جواز جمع ميان دو نماز در صورت حاجت فتوا داده اند، مشروط بر اين كه آن را براى خود عادت قرار ندهند. نووى اين قول را از ابن سيرين و اشهب از اصحاب مالك و از قفال و شاسى از اصحاب شافعى و از ابى اسحاق مروزى از اصحاب حديث و نيز از ابن منذر نقل كرده و گفته است اين قول را روايت ابن عباس تأييد مى كند.(200) ابن حجر نيز سخنان مشابهى دارد.(201)

البته اهل سنت جمع ميان نمازهاى ظهر و عصر را در عرفات و مغرب و عشاء را در مشعر به اتفاق جايز مى دانند و به آن عمل مى كنند.(202)

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْق وَ أَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْق وَ اجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطانًا نَصيرًا (80 ) وَ قُلْ جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا (81 ) وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلاّ خَسارًا (82 ) وَاِذآ أَنْعَمْنا عَلَى الاِْنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِه وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُسًا (83 ) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً (84 ) وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّى وَ مآ أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَليلاً (85 )

و بگو: پروردگارا، مرا به صورتى استوار وارد كن و به صورتى استوار خارج كن و براى من از سوى خودت حجّتى يارى دهنده قرار بده (80) بگو: حق آمد و باطل از ميان رفت، همانا باطل از ميان رفتنى است(81) و از قرآن چيزى را نازل مى كنيم كه آن شفا و رحمت براى مؤمنان است و ستمگران را جز زيانكارى نمى افزايد (82) و چون به انسان نعمت دهيم، روى مى گرداند و كنار مى كشد; و چون بدى به او مى رسد، نا اميد مى گردد (83) بگو: هر كس بر اساس روش خود عمل مى كند، و پروردگارتان به كسى كه راه يافته تر است آگاه تر است (84) و از تو درباره روح مى پرسند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و از علم جز اندكى به شما داده نشده است(85)

نكات ادبى

1 ـ «مُدخل» و «مُخرج» مصدر ميمى از دخول و خروج هستند.

2 ـ «زهق» از ميان رفت، نابود شد.

3 ـ «نَئا» دور شد، كنار كشيد.

4 ـ «شاكله» روش، عادت، طريقه. اين كلمه از «شكل» مشتق شده و به معناى شيوه اى است كه شخصيت انسان بر آن شكل گرفته است.

5 ـ «امر ربّى» فرمان پروردگارم، كار پروردگارم.

6 ـ «من العلم» متعلق به «اوتيتم» است و نبايد آن را متعلق به «قليلا» دانست، چون ما قبل «الاّ» نمى تواند متعلق به ما بعد آن باشد.

تفسير و توضيح

* آيات (80 - 81) و قل ربّ ادخلنى مدخل صدق...: پس از تكليف پيامبر به خواندن نماز شب و وعده رساندن او به «مقام محمود» به آن حضرت ياد مى دهد كه براى خود چنين دعا كند و بگويد: پروردگارا، مرا به صورتى استوار وارد كن و به صورتى استوار خارج كن. يعنى وقتى اقدام به كارى مى كنم، ورود و خروج من و آغاز و انجام آن كار، به صورتى شايسته و استوار باشد. و نيز براى من از سوى خودت حجّتى يارى دهنده قرار بده، يعنى چنان كه در برابر مخالفان حجت روشن و قانع كننده اى داشته باشم.

در آيه بعد به پيامبر خود تعليم مى دهد كه به مخالفان بگويد: حق آمد و باطل از ميان رفت كه باطل از ميان رفتنى است. منظور از حق، اسلام و قرآن است و منظور از باطل كفر و شرك است، با آمدن اسلام كفر و شرك راه زوال پيش گرفت و اگر چه به هنگام نزول اين آيه در مكه هنوز كفر و شرك قوت داشت و مشركان نيرومند بودند، ولى پايه هاى آن لرزان شده بود و دير يا زود بايد از ميان مى رفت و ديديم كه در مدت كوتاهى چنين شد و هنوز ده سال نگذشته بود كه شهر مكه فتح شد و بت ها سرنگون شدند و پيامبر خدا به هنگام فتح مكه در سال هشتم هجرت وقتى وارد مسجد الحرام شد وبت ها را سرنگون كرد، همين آيه را كه در مكه نازل شده بود تلاوت كرد; اشاره به اين كه اكنون مضمون اين آيه تحقق يافته است.

* آيه (82) و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة...: يكى از خاصيت هاى عجيب قرآن كريم اين است كه اين وحى الهى براى كسانى كه حقانيت آن را باور دارند مايه شفا و رحمت و پيشرفت و سعادت است، ولى براى كسانى كه با آن ستيز مى كنند، عامل بدبختى و زيانكارى است و در اين آيه تصريح مى كند كه ما از قرآن چيزى را نازل مى كنيم كه در آن براى مؤمنان شفا و رحمت است ولى ستمگران را جز خسران نمى افزايد.

كسانى كه خود را سرسپرده قرآن كنند و مفاهيم آن را در جان و دل خود جاى دهند، به قله هاى عظمت و سعادت و كرامت انسانى مى رسند و نور قرآن روشنى بخش راه زندگى آنها و شفا بخش دردهاى روحى آنها مى شود و در دنيا و آخرت از نعمت هاى و عنايت ها و رحمت هاى پروردگار برخوردار مى شوند، در مقابل كسانى كه مخالف قرآن باشند، قرآن براى آنها مايه زيانكارى و بدبختى است، زيرا هر حكمى از قرآن را كه زير پا بگذارند بر گناه و گمراهى آنها افزوده مى گردد. اساساً هر نعمتى كه از آن به طور درست استفاده نشود تبديل به نقمت مى شود.

حقيقتى كه در اين آيه آمده در چندين آيه ديگر قرآنى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است، از جمله:

و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايّكم زادته هذه ايمانا فامّا الذّين آمنوا فزادتهم ايماناً و هم يستبشرون. و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون (توبه/ 124 - 125)

و چون سوره اى نازل شود، برخى از آنان مى گويند: اين سوره ايمان كدام يك از شما را افزود؟ پس كسانى كه ايمان آورده اند بر ايمان آنها مى افزايد و آنان شادمان مى شوند. ولى كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان بيفزايد و در حالى كه كافرند مى ميرند.

شفا بودن قرآن كه در آيه مورد بحث آمده، به اين صورت است كه با ذكر حجت ها و برهان هاى روشن بيمارى هايى چون جهل و شرك و گمراهى را از ميان مى برد و رحمت بودن قرآن هم به اين صورت است كه به استقامت در دين و سعادت و كرامت مى رساند. بنابراين قرآن با شفا بودن، بيمارى ها را از بين مى برد و زمينه را براى نزول رحمت آماده مى سازد و با رحمت بودن، باعث تكامل روح و متصف شدن آن به انواع صفات كريمه مى شود.

بعضى ها شفا بودن قرآن را اعم از شفاى بيمارى هاى روحى و جسمى مى دانند و معتقدند كه در شرايط خاصى، تبرك به آيات قرآنى چه با نوشتن و چه با خواندن باعث شفاى بيمارى جسمى مى گردد.

* آيه (83) و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نئابجانبه...:بيان يكى از حالات انسان به هنگام روبه رو شدن با خير و شرّ و نعمت و نقمت است، وقتى از سوى خدا نعمتى به انسان مى رسد، متكبرانه و مغرورانه روى بر مى گرداند و دامن كشان مى رود، گويا كه آن نعمت را خود او كسب كرده است و اهميتى به نقش عمده خدا در دادن آن نعمت نمى دهد، همان گونه كه قارون نعمت هايى را كه در اختيار داشت به علم و زيركى خود نسبت مى داد:

قال انّما اوتيته على علم عندى اولم يعلم ان اللّه قد اهلك من قبله من القرون من هو اشدّ منه قوّة و اكثر جمعا (قصص/ 78)

(قارون) گفت: همانا آنچه به من داده شده، بنابر دانشى است كه نزد من است. آيا ندانست كه خدا پيش از او نسل هايى را نابود كرد كه نيرويشان از او فزون تر و فراهم آوردنشان (از مال دنيا) از او بيشتر بود؟

همچنين انسان كه در مقام برخوردارى مغرور و غافل است، به هنگام سختى و گرفتارى، دچار يأس و نوميدى مى شود و در چنين حالتى است كه رو به سوى خدا مى آورد و براى خود دعا مى كند، ولى چون گرفتارى او برطرف شود، باز خدا را فراموش مى كند:

و اذا مسّ الانسان ضرّ دعا ربّه منيبا اليه ثمّ اذا خوّله نعمة منه نسى ما كان يدعو اليه من قبل (زمر/ 8)

و چون انسان را گزندى برسد، پروردگار خويش را در حالى كه روى به سوى او آورده مى خواند، آن گاه چون او را نعمتى از خود دهد، آنچه را كه پيش تر مى خواند فراموش مى كند.

فاذا مسّ الانسان ضرّ دعانا ثمّ اذا خوّلنا نعمة منّا قال انّما اوتيته على علم (زمر/49)

پس چون انسان را گزندى برسد، ما را مى خواند، آن گاه چون نعمتى از خود به او داديم، مى گويد: جز اين نيست كه آن نعمت را بر اساس دانشى (كه دارم) داده شدم.

آنچه گفتيم در طبيعت انسان است، ولى انسان با رشد فكرى و افزايش ايمان و معنويت مى تواند به مرحله اى برسد كه به هنگام رفاه و برخوردارى هم به ياد خدا باشد و نعمت هايى را كه در اختيار دارد از خدا بداند، همان گونه كه سليمان در اوج برخوردارى گفت:

هذا من فضل ربّى ليبلونئ اشكر ام اكفر (نمل/ 40)

اين از فضل پروردگار است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارى يا ناسپاسى مى كنم؟

* آيه (84) قل كلّ يعمل على شاكلته...: كارهايى كه از انسان سر مى زند، برخاسته از يك سلسله انگيزه هاى درونى است كه عوامل محيطى و پرورشى و حتى وراثتى در پيدايش آنها نقش دارند و انسان همواره دست به كارهايى مى زند كه با روشى كه در زندگى براى خود اخذ كرده، مطابقت دارد.

قرآن كريم در اين آيه بر اين مطلب تأكيد مى كند و اظهار مى دارد كه هر كس بر اساس روش و طريقه خود عمل مى كند. اشاره به اين كه افراد با ايمان به خاطر داشتن روحيّه ايمانى و الهى همواره كارهاى شايسته انجام مى دهند و افراد بى ايمان و فاسق هم، بر مبناى روش خود كارهاى ناپسند به جا مى آورند و زمينه هاى خير و شرّ در شخصيتى كه انسان براى خود ساخته است، وجود دارد. سپس اضافه مى كند كه پروردگارتان به كسى كه راه يافته تر است داناتر است; يعنى خدا همان گونه كه از اعمال خوب و بد انسان آگاه است از انگيزه و نيت او نيز آگاهى دارد.

بايد دانست كه شخصيت و منش انسان فقط ايجاد زمينه مى كند والزام آور نيست; يعنى حتى كسى كه از اول شخصيت منفى براى خود ساخته است مى تواند دست به كارهاى خوب هم بزند و حتى مى تواند منش خود را تغييردهد.

* آيه (85) و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى...: بشر همواره در جست جوى پاسخ اين سؤال بوده است كه روح انسانى چيست و از كجا آمده است؟ البته بعضى ها اساساً روح را منكر شده اند و كارهايى را كه به روح نسبت داده مى شود، مربوط به فعل و انفعالات فيزيولوژيكى دانسته اند، ولى تمام مذاهب آسمانى و بسيارى از دانشمندان علوم طبيعى، روح را حقيقتى جدا از جسم انسان مى دانند و براى آن آثار گوناگونى ثابت مى كنند و در عين حال تعريف روشنى از حقيقت روح به دست نمى دهند. شايد اين كار بدان جهت است كه اساساً روح چيزى جدا از عالم ماديات است و براى ما كه همواره با ماده سر و كار داريم، درك و فهم آن غير ممكن است و ابزارهاى فهم ما از دريافت آن ناتوان است.

در اين آيه گفته شده كه از تو درباره روح مى پرسند، در پاسخ آنها بگو: روح از فرمان پروردگار من است. اين پاسخ روشن مى سازد كه بشر نمى تواند حقيقت روح رادرك كند و فقط بايد بداند كه روح به فرمان خدا آفريده شده و باجسم تركيب شده است.

مفسران گفته اند كه بعضى از سران قريش به مدينه (يثرب) رفته بودند و با يهوديانى كه در آن جا بودند راجع به پيامبر اسلام و ادعاى نبوت او صحبت كردند. يهوديان به آنان گفتند: از او درباره روح بپرسيد، اگر روح را براى شما تعريف كرد بدانيد كه پيامبر نيست ولى اگر از تعريف آن خوددارى نمود او پيامبر است. مشركان كه به مكه برگشتند، از پيامبر درباره روح پرسيدند و پاسخى كه دريافت كردند همين بود كه در اين آيه آمده است.

اين كه مى فرمايد: روح از امر پروردگار من است، اشاره به يكى از مراحل آفرينش انسان مى كند كه در جريان خلقت آدم آمده است:

فاذاسوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين (حجر/ 29)

پس چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد.

و در جريان بيان مراحل خلقت جنينى انسان، پس از عبور از مرحله پوشانيدن گوشت بر استخوان، از حلول روح در جنين به عنوان آفرينش ديگر ياد مى كند:

فكسونا العظام لحما ثم انشأناه خلقا آخر فتبارك اللّه احسن الخالقين (مؤمنون/14)

پس بر استخوان ها پرده اى از گوشت پوشانيديم، آن گاه او را به صورت آفرينشى ديگر پديد آورديم، مبارك است خداوندى كه بهترين آفرينندگان است.

در قرآن كريم كلمه روح به فرشتگان به خصوص جبرئيل و نيز به وحى الهى اطلاق شده است. شايد تناسب آن تأثير گذارى فرشتگان و همچنين وحى الهى در امور عام، همچون تأثير گذارى روح در بدن است.

جمله پايانى آيه كه مى فرمايد: شما از علم جز اندكى داده نشده ايد، توجه مردم را به اين موضوع مهم جلب مى كند كه در جهان، حقايق بسيارى است كه شما از كنه آن آگاه نيستيد و روح يكى از آنهاست.