بحثى درباره حتمى بودن سقوط جامعه ها
بسيارى از نظريّه هاى موجود در زمينه تفسير و تاريخ روى اين مطلب تأكيد دارند كه هر
تمدّنى محكوم به نابودى است و هر جامعه اى مانند يك فرد انسان پس از طىّ دوران هاى
مختلف از كودكى و جوانى و پيرى سرانجام به مرحله مرگ مى رسد وهيچ قدرتى نمى تواند
جلوى آن را بگيرد.
اين مطلب، هم در سخنان فلاسفه و متفكّران قديم از قبيل توسيديد و ابن خلدون آمده و
هم در سخنان فلاسفه جديد از قبيل هگل و ماركس و تاين بى. منتها ماركس وقتى به دوران
كمونيسم نهايى كه به عقيده او پس از حكومت پرولترى به وجود خواهد آمد مى رسد، اين
مرحله را مرحله ثبوت و سكون مى داند و از قانون تضادّ و تحوّل استثنا مى كند; ولى
در هر صورت، بيشتر صاحب نظران براى هر جامعه اى دوران مشخّص و عمر معيّنى را
پيش بينى مى كنند و معتقدند كه هر تمدّنى پس از طى مراحلى سرانجام از بين رفتنى
است.
اكنون ما بر سر آنيم كه نظر قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم و در آياتى
كه ناظر به اين مسئله است، تدبّر كنيم.
قرآن كريم در آيات متعدّدى از حتميّت سقوط هر تمدّنى خبر مى دهد و خاطرنشان مى سازد
كه براى هر امّتى دوران مشخّصى وجود دارد كه چون آن دوران به سر رسيد، آن جامعه از
بين مى رود و اين سرنوشت محتوم هر ملّتى است كه
بالاخره پس از سپرى شدن مدّت معينى كه طول آن بستگى به شرايط خاصّ آن جامعه دارد،
به مرحله اى مى رسد كه ديگر قابليّت بقا و استمرار را از دست مى دهد و سرانجام
مى ميرد. اكنون به اين آيات توجّه كنيد:
و لكل امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون(اعراف/34)
براى هر امّتى وقت معيّنى است كه چون به سر رسد نمى توانند لحظه اى پس و پيش كنند.
و ما اهلكنا من قرية الاّ و لها كتاب معلوم ما تسبق من امّة اجلها و ما
يستأخرون(حجر/5)
و ما هيچ آبادى رانابود نكرديم مگر اين كه براى آن برنامه اى معلوم بود. وقت معيّن
هيچ امّتى جلو نمى افتد و نمى توانند آن را تأخير بيندازند.
و ان من قرية الاّ و نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذّبوها عذاباً شديداً كان
ذلك فى الكتاب مسطوراً(اسراء/58)
هيچ آبادى نيست مگر اين كه ما آن را پيش از روز قيامت نابود مى سازيم ويا گرفتار
عذابى شديد مى كنيم. اين مطلبى است كه در كتاب نوشته شده است.
چنان كه ملاحظه مى فرماييد، اين آيات به طور صريح و روشن سقوط و نابودى هر جامعه اى
را در وقت خود بيان مى كند. مطابق اين آيات هر جامعه اى را پرونده و كتابى است كه
در آن، مدّت حيات وزمان مرگ آن جامعه ثبت شده است و منظور اين است كه در علم خدا،
زمان سقوط هر جامعه معيّن است و خدا مى داند كه فلان جامعه در اثر كارهايى كه انجام
مى دهد و عامل سقوط خود را به وجود مى آورد، در فلان تاريخ نابود خواهد شد.
از بعضى از آيات قرآنى استفاده مى شود كه گاهى در جامعه عوامل سقوط به ظاهر پديد
مى آيد امّا سقوط آن جامعه به تعويق مى افتد و مدّتى طول مى كشد كه به سرنوشت محتوم
خود برسد، و اين مهلت دادن گاهى بدان جهت است كه ظالمان بيشتر گناه كنند تا به
عذابى سخت تر و دردناك تر گرفتار شوند و گاهى از باب لطف
الهى است كه سقوط را به تأخير مى اندازد تا جامعه براى اصلاح خود فرصتى ديگر پيدا
كند كه اگر اين فرصت را هم از دست بدهد ديگر سقوط و نابودى آن حتمى است و اين دو
مطلب به ترتيب از آيات زير استفاده مى شود:
و لا يحسبنّ الّذين كفروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا
اثماً و لهم عذاب مهين(آل عمران/178)
آنها كه كافر شدند گمان نكنند اين كه به آنان مهلت مى دهيم به نفع آنهاست. ما به
آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهشان افزوده گردد و براى آنهاست عذابى خوار كننده.
ولو يؤاخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة و لكن يؤخّرهم الى اجل
مسمّى فاذا جاء اجلهم كان اللّه بعباده بصيراً(فاطر/65)
اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه كه انجام داده اند مؤاخذه مى كرد، بر روى زمين
هيچ جنبنده اى باقى نمى ماند ; ولى آنها را براى زمان معيّنى به تأخير مى اندازد و
چون زمانشان فرا رسد، خداوند به بندگان خود بيناست.
با توجه به آياتى كه خوانديم، نقطه نظر قرآن را در مورد سقوط حتمى هر جامعه به
روشنى درك كرديم; ولى در اين جا نكته بسيار مهمّ و حسّاسى وجود دارد كه نظر قرآن را
در اين مسئله از نظريه هاى ديگر كه آنها نيز معتقد به سقوط حتمى هر جامعه هستند،
متمايز مى سازد، و آن اين است: جامعه اى كه وقت سقوط آن فرا رسيده و به مرحله سقوط
حتمى نزديك شده است، مى تواند با يك تغيير بنيادى در درون خود و با يك جهش انقلابى،
مجدّداً احيا شود و در خود قابليّت ثبات و پايدارى ايجاد كند و با يك تجربه جديد،
زندگى دوباره اى را به دست آورد. البتّه اين جامعه همان جامعه است، امّا با تحولات
و دگرگونى هاى زيربنايى و اساسى جامعه اى كه عوامل سقوط را از بين برده و با سپرى
كردن دوران فتور و فترت و ابستايى و ميراثى، فصل جديدى را آغاز كرده و نيروهاى خود
را تجديد سازمان داده و آنها را مجدّداً به كار گرفته است.
اين مسئله كه امكان بازگشت همواره وجود دارد ـ چنان كه خواهيم ديد ـ در آيات
متعدّدى از قرآن مجيد مورد توجّه قرار گرفته است و قرآن كريم با تذكّر دادن اين
معنى نور اميد را در دل ها روشن مى سازد و نوميدى و يأسى را كه ممكن است بالاى سر
بعضى از جوامع خيمه بزند، از بين مى برد و افراد چنين جامعه اى را به حركتى جديد و
تجربه اى تازه در بازسازى جامعه خود و تجديد بناى اين كاخى كه در حال فرو ريختن است
فرا مى خواند و خاطرنشان مى سازد كه اگر چنين مردمى خود را اصلاح كنند و به سوى خدا
بازگردند، امكان اين كه خداوند آنها را بپذيرد و از هلاك آنها صرف نظر كند بسيار
است; امّا استفاده از چنين امكانى مجاهدت و مقاومت مى خواهد:
ثمّ انّ ربّك للّذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثمّ جاهدوا و صبروا انّ ربّك من بعدها
لغفور رحيم (نحل/110)
آن گاه پروردگارت براى كسانى كه هجرت كردند پس از آن كه مورد آزمايش قرار گرفتند و
سپس جهاد كردندو مقاومت ورزيدند، آرى پروردگارت پس از آن آمرزنده و مهربان است.
در آيات مربوط به توبه نيز به اين مطلب اشاره شده است. واضح است كه توبه مخصوص فرد
نيست و به طورى كه قبلا به تفصيل بيان كرديم از ديدگاه قرآن جامعه نيز يك شخصيّت
مستقلّ دارد و بنابراين مى تواند توبه كند و خود را از سقوط و هلاك و از غضب الهى
نجات دهد و در مسير غفران و رحمت خداوند قرار بگيرد.
ثم انّ ربّك للّذين عملوا السوء بجهالة ثمّ تابوا من بعد ذلك و اصلحوا انّ ربّك من
بعدها لغفور رحيم(نحل/119)
آن گاه پروردگارت براى كسانى كه از روى نادانى كار زشت كرده و سپس توبه نموده و به
اصلاح خود پرداخته اند، همانا پروردگارت پس از آن آمرزنده و مهربان است.
خداوند راه بازگشت را مسدود نمى كند و همواره مى خواهد كه جامعه ها در آزمايش هايى
كه از آنها به عمل مى آيد موفّق شوند و به سوى ارزش هاى واقعى بازگردند.
و قطّعناهم فى الارض امماً منهم الصّالحون و منهم دون ذلك و بلونهم بالحسنات و
السّيّئات لعلّهم يرجعون(اعراف/168)
آنان را در زمين به صورت امت هاى پراكنده ساختيم و بعضى از آنها صالح و بعضى در
مقامى پايين تر از آن هستند و آنان را با خوبى ها و بدى ها امتحان كرديم، شايد كه
برگردند.
در همين جا اين مطلب را بگوييم كه اين سخن بدان معنى نيست كه وقتى عوامل شكست يك
جامعه فراهم شد مى توان جلوى آن را گرفت، بلكه منظور اين است كه همان جامعه
مى تواند از اين شكست پلى براى پيروزى بسازد و حتّى آن را سكّوى پرشى براى ايجاد
جامعه برتر قرار دهد و يا لااقلّ به جامعه اى همانند گذشته بازگردد. البّته اين امر
در صورتى ميسّر است كه جامعه در خود تغييرات اساسى و بنيادى به وجود آورد: «انّ
اللّه لا يغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم».
و در جاى ديگر از قرآن كه پيروزى و شكست را به خدا نسبت مى دهد، به اين مطلب اشاره
مى كند كه خداوند ـ و نه هيچ كس ديگر ـ مى تواند اين شكست و خذلان را تبديل به
پيروزى كند، و رمز آن را هم به دست مى دهد: توكّل.
ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الّذى ينصركم من بعده و على اللّه
فليتوكّل المؤمنون (آل عمران/160)
اگر خداوند شما را پيروز كند، هيچ كس نمى تواند بر شما چيره شود و اگر خوارتان
سازد، چه كسى جز خود او مى تواند شما را يارى دهد؟ پس مؤمنان به خدا توكّل كنند.
بنابراين، توكّل به مفهوم عميق و تحرّك آفرين آن، توان آن را دارد كه يك جامعه شكست
خورده خوار و ذليل را مجدّداً پيروز گرداند.
و بدين سان قدرت و اختيار انسان حتّى در مقابل قضاياى حتمى و جبر تاريخ شكسته
نمى شود و او مى تواند بانيروى اراده خود و با ايجاد تغييرات اساسى، جامعه محكوم به
فناى خود را باز سازى كند و اين نظر قرآن درست بر خلاف نظر
مكتب هاى معروف در تفسير و تاريخ است كه مى گويند وقتى جامعه به مرحله سقوط و زوال
رسيد، ديگر هيچ چيزى كارساز نيست و هر گونه فعّاليّت و كوشش امرى بيهوده و تلاشى
مذبوحانه است. مثلا به عقيده ماركس وقتى يك جامعه سرمايه دارى به مرحله تحوّل رسيد،
ورود به مرحله بعدى (كمونيستى) امرى غير قابل اجتناب و حتمى و جزمى است و بر اين
اساس درباره بعضى از جوامع عصر خود پيش بينى هاى به اصطلاح علمى كرد كه البتّه
بسيارى از آنها غلط از آب در آمد، مانند پيش بينى او درباره انقلاب كمونيستى قريب
الوقوع در جامعه صنعتى و سرمايه دارى انگلستان و آلمان كه محقّق نشد.
ماركس حساب اين را نكرده بود كه ممكن است همان نظام محكوم به فناى سرمايه دارى در
درون خود تغييرات اساسى به وجود آورد و به قول آن نويسنده بر سرعقل بيايد و خود را
بازسازى كند.
وَ ما مَنَعَنآ أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ اِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ
وَ آتَيْنا ثَمُودَالنّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ
اِلاّ تَخْويفًا (59 ) وَ اِذْ قُلْنا لَكَ اِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما
جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتى أَرَيْناك اِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ
الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ اِلاّ طُغْيانًا
كَبيرًا(60)
و ما را از اين كه معجزاتى بفرستيم باز نداشت مگر اين كه پيشينيان آن را تكذيب
كردند، و به (قوم) ثمود آن ماده شتر را كه معجزه روشنى بود داديم و ما معجزه ها را
جز براى ترساندن نمى فرستيم (59) و هنگامى كه به تو گفتيم كه پروردگارت بر مردم
احاطه دارد، و آن خوابى را كه به تو نمايان كرديم و آن درخت نفرين شده در قرآن را
جز براى آزمايش مردم قرار نداديم و ما آنها را مى ترسانيم، ولى براى آنها جز طغيانى
بزرگ نمى افزايد (60)
نكات ادبى
1 ـ «الكتاب» در اين جا به معناى لوح محفوظ است.
2 ـ «مسطور» نوشته شده.
3 ـ «ان نرسل» مجرور است به تقدير «من ان نرسل».
4 ـ «مبصرة» روشنگر، حجّت آشكار.
5 ـ «احاط بالناس» از نظر علم وقدرت بر مردم احاطه و تسلّط دارد.
6 ـ «الشجرة» عطف بر «الرؤيا»، و «الملعونه» نعت آن است.
تفسير و توضيح
* آيه (59) و ما منعنا ان نرسل بالايات...: معجزه هايى كه از جانب خداوند به
پيامبران داده مى شد، براى خود حساب و كتابى داشت و چنان نبود كه هرگاه فردى يا
گروهى از پيامبرى درخواست معجزه كرد، آن معجزه محقّق شود.
با اين وجود پيامبران همواره در برابر درخواست معجزه از سوى برخى از مردم قرار
داشتند، اما انجام اين درخواست ها به سود مردم نبود، زيرا طبق برخى از آيات قرآنى،
اگر معجزه درخواستى انجام مى شد و درخواست كننده ايمان نمى آورد، عذاب الهى در همين
دنيا به سراغ او مى رفت و او نابود مى شد. اين بود كه بارها مشركان عصر پيامبر
اسلام(ص) از وى درخواست معجزه كردند ولى خداوند نخواست درخواست آنها را عملى سازد.
خداوند در آيه مورد بحث به همين معنا اشاره مى كند و اظهار مى دارد كه ما را از
فرستادن معجزات چيزى باز نداشت مگر اين كه پيشينيان آن را تكذيب كردند. منظور از
اين معجزات همان معجزات درخواستى و اقتراحى است و در زمان پيامبران گذشته گاهى از
اين نوع معجزات عملى مى شد و در عين حال مردم آن را سحر و جادو مى انگاشتند و
پيامبر را تكذيب مى كردند و بلافاصله با عذاب الهى روبه رو مى شدند. اما در زمان
پيامبر اسلام(ص) معجزات درخواستى عملى نشده تا مردم گرفتار عذاب الهى نشوند. (اين
موضوع در آيات بعدى همين سوره مطرح خواهد
شد).
همان گونه كه گفتيم، اين موضوع مربوط به معجزات درخواستى است و اين مانع از آن نبود
كه خداوند به پيامبران خود و از جمله، به پيامبر اسلام(ص) معجزه هايى بدهد كه نه به
تقاضاى مردم بلكه به صلاح ديد خداوند عملى مى شد. براى اثبات اين مطلب در دنباله
همين آيه از يكى از معجزات پيامبران گذشته نام مى برد و آن ناقه صالح است كه معجزه
آشكارى بود كه به صالح پيامبر داده بود، اما قوم او ستمگرانه آن ناقه را پى كردند و
به تكذيب صالح پرداختند. اين معجزه و تمام معجزه هايى كه خدا فرستاده فقط براى
هدايت مردم و ترساندن آنها از عاقبت كفر و بى ايمانى بود.
* آيه (60) و اذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالناس... : براى اين كه پيامبر اسلام(ص)
دچار نوميدى نشود و در كار خود دلگرم باشد، به او يادآور مى شود كه به تو گفته ايم:
پروردگارت بر مردم احاطه و تسلط دارد، يعنى از تمام احوال آنها با خبر است و قدرت
انجام هر كارى را دارد و او را از آسيب مردم حفظ خواهد كرد.
پس از اين بيان به دو موضوع اشاره مى كند كه آنها را وسيله آزمايش مردم قرار داده
است: يكى آن خوابى كه پيامبر ديد، و ديگرى درخت نفرين شده در قرآن، و مى فرمايد: ما
اين دو را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم و ما آنها را مى ترسانيم و براى آنها جز
طغيان نمى افزايد.
بايد ديد كه منظور از آن خواب و «شجره ملعونه» يا درخت نفرين شده در قرآن چيست؟
گفته شده است كه منظور از «رؤيا» در اين آيه خواب نيست بلكه حقايقى است كه پيامبر
آنها را در شب معراج ديد و چون روز پس از معراج آنها را براى مردم تعريف كرد برخى
از آنان او را تصديق كردند و برخى ديگر به تكذيب او پرداختند و اين آزمايشى از جانب
خدا بود كه صف تصديق كنندگان از صف تكذيب كنندگان جدا گردد.
همچنين منظور از «درخت نفرين شده در قرآن» درخت زقّوم است كه در جهنّم
مى رويد و اهل عذاب از آن مى خورند و در قرآن از آن چنين ياد شده است:
انّ شجرة الزّقوم طعام الأثيم (دخان/43 ـ 44)
همانا درخت زقّوم خوراك گنهكاران است.
البته خود درخت ملعون نيست، بلكه آنها كه آن را مى خورند ملعون هستند و اين درخت از
آن جهت مايه آزمايش مردم بود كه بعضى از كافران مسخره كنان مى گفتند: چگونه در
جهنّم كه آن چنان داغ است، درخت مى رويد، آنها غافل بودند كه اين درخت قابل مقايسه
با درختان دنيا نيست.
به نظر مى رسد كه تفسير رؤياى پيامبر به مشاهدات او در شب معراج، و تفسير شجره
ملعونه به درخت زقّوم، تفسير روشنى نيست و شاهدى از آيات ديگر قرآن و سنت صحيح
پيامبر بر آن وجود ندارد. البته در سوره فتح آيه 27، از يك رؤياى پيامبر خبر مى دهد
كه واقعيّت يافت و آن رؤيا مربوط به فتح مكه بود و نمى توان رؤيايى را كه در آيه
مورد بحث است بر آن حمل كرد، چون سوره فتح در مدينه نازل شده و اين سوره مكى است.
همچنين آيه مربوط به درخت زقّوم نمى تواند شاهدى بر آن تفسير باشد، چون در آن جا به
آن درخت نفرين نشده است و اساساً آن درخت و يا فرشتگان مأمور جهنّم نبايد نفرين
بشوند چون به فرمان خدا عمل مى كنند.
اساساً بايد آن رؤيا و آن درخت به همديگر مربوط باشند و هر دو با هم مايه
آزمايش مردم قرار گيرند، چون دو تا در كنار هم آمده و از آنها با لفظ «فتنه» خبر
داده شده است و اگر آنها دو موضوع جدا از هم بودند، بهتر بود از كلمه «فتنتين»
استفاده مى شد.
با مراجعه به رواياتى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده است، مى بينيم براى شجره
ملعونه و آن خوابى كه پيامبر ديده، تفسير ديگرى بيان شده است. طبق اين روايات، يك
شب پيامبر در خواب ديد كه بنى اميّه چون بوزينگانى از منبر او بالا و پايين
مى روند، وقتى بيدار شد بسيار اندوهگين گشت و اين آيه نازل شد. بنابراين منظور از
آن خواب، پيش بينى حكومت بنى اميه است و شجره ملعونه در قرآن هم خاندان
آنهاست. و اين كه آنها در كجاى قرآن مورد لعن قرار گرفته اند بايد گفت كه لازم نيست
در جايى غير از اين جا لعنت شده باشند; همين كه گفته مى شود شجره ملعونه در قرآن،
اين خود لعن آنها در قرآن است، مانند آيه: «بلّغ ما انزل اليك» كه منظور اين نيست
كه آنچه را كه پيش از اين نازل شده ابلاغ كن، بلكه منظور اين است كه. آنچه را كه هم
اكنون بر تو نازل مى شود، برسان.
به هر حال تفسير خواب پيامبر و شجره ملعونه به بنى اميّه در روايات بسيارى آمده است
و ما چند نمونه از آن را مى آوريم:
از سهل بن سعد نقل شده كه گفت: پيامبر خدا بنى اميه را در خواب ديد كه بر منبر او
مانند بوزينگان بالا و پايين مى روند. او از اين كار بدش آمد و هيچ او را خندان
نديدند تا وقتى كه از دنيا رفت و اين آيه نازل شد: و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك
الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن.(172)
سعيد بن مسيب گفت: پيامبر خدا در خواب بنى اميه را روى منبرها ديد و از اين كار بدش
آمد، پس خدا به او وحى كرد كه اين فقط دنياست كه به آنها داده شده، پس ديدگاه
پيامبر روشن شد و اين آيه فرود آمد: و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك».(173)
از ابن عباس نقل شده كه گفت: منظور از شجره ملعونه در قرآن بنى اميه است.(174)
عايشه به مروان بن حكم مى گفت: خداوند پدرت را در حالى كه تو در صلب او بودى لعنت
كرد و آن گاه اين آيه را خواند: «الشجرة الملعونة فى القرآن».(175)
اين روايات و چندين روايت ديگر در اين باره از طريق اهل سنت نقل شده است و ابن ابى
الحديد گفته است: اختلافى در اين نيست كه منظور از شجره ملعونه در قرآن بنى اميه
است.(176)
از طريق شيعه و مكتب اهل بيت نيز روايات متعددى نقل شده است، از جمله:
امام باقر(ع) فرمود: «الشجرة الملعونه فى القرآن» يعنى بنى اميه.(177)
على بن ابراهيم از امام صادق(ع) نقل كرده كه آيه «و ما جعلنا الرؤيا التى
اريناك...» هنگامى نازل شد كه پيامبر در خواب ديده بود كه بوزينگان بر منبر او بالا
مى روند و بسيار ناراحت شده بود تا اين كه اين آيه نازل گرديد و منظور از آنها بنى
اميه هستند.(178)
به حكم اين كه اين آيه در مكه نازل شده، خواب پيامبر هم در مكه بوده است البته
پيامبر در مكه منبرى نداشت ولى اين خواب به پيامبر القا مى كرد كه به زودى كار او
بالا خواهد گرفت و منبرى خواهد داشت.
به نظر مى رسد كه وقتى پيامبر در مكه بود، از مخالفت سرسختانه قريش ناراحت مى گشت و
نشانه هاى يأس در وجود او پيدا مى شد و خدا براى دادن قوت قلب، حوادث آينده اسلام
را به او نشان مى داد تا مطمئن شود كه اسلام در جهان گسترش خواهد يافت.
از جمله در روايتى از پيامبر چنين آمده كه فرمود:
زويت لى الارض فأريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امّتى مازوى لى منها.(179)
زمين براى من پيچيده شد و مشارق و مغارب آن را به من نشان دادند و به زودى ملك امّت
من به همه آنها مى رسد.
همچنين حوادث آينده و فتنه هايى كه در پيش است نيز در عالم خواب به آن حضرت القا
مى شد كه از جمله آنها همين خواب است. اين فتنه ها نوعى آزمايش براى مردم بود كه در
كوران حوادث راه خود را گم نكنند و اسلام واقعى را دريابند ولى ديديم كه اكثريت
آنها چنين نكردند و به هشدارهايى كه پيشاپيش خدا و پيامبر داده بودند و آنان را از
قبول حكومت ظالمان برحذر داشته بودند، توجه نكردند و
پس از رحلت رسول خدا در كوره فتنه ها ذوب شدند، و شايد دنباله آيه مورد بحث نيز
اشاره به همين معنا دارد «و نخوّفهم فما يزيدهم الاّ طغياناً كبيرا»
وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ قالَ
ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينًا (61 ) قالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذى كَرَّمْتَ
عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ
اِلاّ قَليلاً (62 ) قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَاِنَّ جَهَنَّمَ
جَزآؤُكُمْ جَزآءً مَوْفُورًا (63 ) وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ
بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِى
الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ
غُرُورًا (64 ) اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ
وَكيلاً (65 )
و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، پس سجده كردند مگر ابليس كه
گفت: آيا براى كسى كه از گِلى آفريدى سجده كنم؟ (61) (و) گفت: به من خبر بده اين
است آن كه بر من برترى دادى؟ اگر مرا تا روز قيامت به تأخير اندازى، البته بر
فرزندان او جز اندكى مسلط خواهم شد (62) گفت: برو، هر يك از آنها از تو پيروى كند،
جهنّم پاداش شما خواهد بود، پاداشى فراوان (63) و هر كس از آنها را كه مى توانى با
صداى خود خوار كن و با سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در اموال و اولاد با آنان
شريك باش و به آنان وعده بده و شيطان به آنان جز از روى فريب وعده نمى دهد (64)
همانا تو بر بندگان من تسلّطى ندارى و پروردگارت از نظر نگهبانى كفايت مى كند(65)
نكات ادبى
1 ـ «طينا» گل. اين كلمه يا تميز يا حال و يا منصوب به حذف «من»است.
2 ـ «ارايتك» به من خبر بده. كاف در اين جا زايد و فقط براى خطاب است، مانند «ذلك».
3 ـ «لاحتنكنّ» چيره مى شوم، تسلط مى يابم. احتناك در اصل به معناى افسار زدن به
حيوان است كه هر كجا بخواهد ببرد و در اين جا مفهوم چيره شدن، دارد.
4 ـ «موفور» فراوان، به تمامى.
5 ـ «استفزز» خوار كن، كوچك كن.
6 ـ «اجلب» بتاز، نيروى خود را بر سر آنها بريز.
تفسير و توضيح
* آيات (61 ـ 65) و اذقلنا للملائكة اسجدوا لآدم...: در اين آيات، داستان خلقت آدم
و مخالفت شيطان با او را با هدف هشدار دادن به انسان بيان مى كند. البته داستان
خلقت آدم درچندين سوره از قرآن مفصل تر از اين آمده و در اين جا بيشتر روى مخالفت
شيطان و تهديدهاى او درباره گمراه ساختن فرزندان آدم صحبت شده است.
وقتى خداوند آدم را از خاك آفريد، به فرشتگان دستور دادكه همگى براى او سجده كنند،
همه آنها براى آدم سجده كردند، جز ابليس كه سجده نكرد و متكبرانه گفت: آيا براى كسى
كه از خاك و گِل آفريده شده سجده كنم؟ ابليس خود را از آدم برتر مى ديد; چون او از
آتش آفريده شده بود و آدم ازگل، و شيطان آتش را برتر از خاك مى دانست و لذا به خدا
گفت: آيا اين است آن كسى كه بر من برترى دادى؟
آن گاه ابليس به تهديد نسل آدم پرداخت و به خدا گفت: اگر مرا تا روز قيامت مهلت
دهى، بر نسل او مسلط خواهم شد و آنها را گمراه خواهم كرد، مگر اندكى از آنها را كه
بندگان صالح خدا هستند.
در پاسخ ابليس، از سوى خدا خطاب مى رسد كه برو و هر چه مى خواهى بكن همانا جهنّم
پاداش تو و پيروان تو از نسل آدم خواهد بود، آن هم پاداش فراوان و تمام، يعنى كيفرى
كه به تمام و كمال داده خواهد شد. و نيز خطاب رسيد كه هر كدام از فرزندان آدم را كه
مى توانى با صداى خود به سوى خود بخوان و خوار و حقيرش ساز و با سواران و پيادگانت
بر آنان بتاز، يعنى تمام اعوان و ياران خود را به كار گير، چه
يارانى كه به سرعت عمل مى كنند (سواران) و چه يارانى كه به كندى عمل مى كنند
(پيادگان) همه را به كار گير و آنان را گمراه كن و در اموال و اولاد آنان شركت
داشته باش، يعنى آنان را وادار كن كه از طريق نامشروع مال و اولاد به دست آورند و
به آنان وعده بده تا سخنان تو را بپذيرند. سپس اضافه مى كند كه شيطان جز براى فريب
مردم به آنان وعده نمى دهد.
منظور از اين فرمان ها اين است كه به شيطان گفته مى شود: تو هر چه از دستت بر
مى آيد انجام بده، ولى نخواهى توانست بندگان صالح خدا را گمراه سازى چون خداوند
نگهبان آنهاست.
بنابراين شيطان فقط مى تواند آن گروه از فرزندان آدم را گمراه كند كه خود آنها
دنبال شيطان مى روند و آمادگى گمراهى را دارند، ولى آن دسته از فرزندان آدم كه در
صراط مستقيم و بنده شايسته خدا هستند، از وسوسه هاى شيطان و اعوان و انصار او در
مصونيّت قرار دارند.
رَبُّكُمُ الَّذى يُزْجى لَكُمُ الْفُلْكَ فِى الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِه
اِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحيًما (66 ) وَ اِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ
مَنْ تَدْعُونَ اِلاّ اِيّاهُ فَلَمّا نَجّاكُمْ اِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ
كانَ الاْنِْسانُ كَفُورًا (67 ) أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ
الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكيلاً (68 )
أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعيدَكُم فيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفًا
مِنَ الرّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا
بِه تَبيعًا (69 )
پروردگارتان كسى است كه براى شما كشتى را در دريا راه مى برد تا از فضل او طلب
كنيد، همانا او به شما مهربان است (66) و چون شما را در دريا آسيبى برسد، همه كسانى
كه مى خوانيد گم مى شوند، جز او; و چون شما را به خشكى نجات داد، روى گردان مى شويد
و انسان ناسپاس است (67) آيا ايمن هستيد از اين كه شما را در طرف خشكى (به زمين)
فرو برد و يا بر شما طوفان شن
بفرستد، آن گاه براى خود نگهبانى پيدا نكنيد؟ (68) يا ايمن هستيد از اين كه بار
ديگر شما را به آن (دريا) بازگرداند و باد كوبنده اى بر شما بفرستد و شما را به سبب
كفرتان غرق كند آن گاه براى خود در برابر ما باز خواست كننده اى نيابيد؟(69)
نكات ادبى
1 ـ «يزجى» حركت مى دهد، راه مى برد. «ازجاء» به معناى سوق دادن يك چيز است.
2 ـ «الاّ اياه» استثناى منقطع است، چون خدا داخل در مستثنى منه نيست، و به يك
اعتبار مى توانيم آن را استثناى متصل بگيريم و بگوييم آنها در مواقع خطر، هم خدا و
هم بت هاى خود را مى خواندند.
3 ـ «افأمنتم» استفهام توبيخى است و تقدير آن چنين است: «أنجوتم فأمنتم».
4 ـ «يخسف» در زمين فرو برد. اصل خسف و خسوف به معناى پنهان شدن است و به خسوف ماه
از آن نظر خسوف گفته مى شود كه نور آن پنهان مى شود.
5 ـ «حاصبا» بادى كه همراه با شن و سنگريزه باشد، طوفان شن.
6 ـ «قاصفا» كوبنده، در هم شكننده.
7 ـ «تبيعا» دنبال كننده، مطالبه كننده، بازخواست كننده، از «تبع» به معناى پيروى
كرد.
تفسير و توضيح
* آيات (66 ـ 69) ربّكم الذى يزجى لكم الفلك...: يكى از نعمت هاى خدا اين است كه
براى بشر امكان آن را فراهم كرده كه از منابع موجود در دريا استفاده كند. براى اين
كار فكر ساختن كشتى را به بشر القا كرده و حركت كشتى را در دريا امكان پذير ساخته
است. مى فرمايد: پروردگارتان كسى است كه براى شما كشتى رادر دريا راه مى برد تا
از فضل او طلب كنيد، يعنى از مواهب و منابع نهفته در دريا استفاده ببريد و روزى خود
را از آن تأمين كنيد. اين بدان جهت است كه خدا بر شما مهربان است و همواره خير و
صلاح انسان را مى خواهد.
پس از بيان اين مطلب، خاطر نشان مى سازد كه در همين سفرهاى دريايى اگر شما را گزندى
برسد و يك ناراحتى پيش بيايد، مانند اين كه كشتى در حال غرق شدن باشد و يا با طوفان
و امواج خروشان روبرو شويد، در اين هنگام آن خدايان و بت هايى كه مى خوانيد، گم
خواهند شد، يعنى همه آنها از ياد شما خواهند رفت و تنها به سراغ خدا خواهيد رفت و
براى نجات خود تنها خداى واقعى را خواهيد خواند.
اين سخن اشاره به غريزه خداجويى در فطرت انسان است واين كه تمام انسان ها در ذات و
فطرت خود اين احساس را دارند كه در مواقع روبه رو شدن باخطرهاى بزرگ و ناگهانى،
بى اختيار دل به نيروى غيبى توانمندى مى بندند كه آنها را در آن مرحله خطرناك نجات
دهد. و آن نيرو همان خداست.
اما اين انسان ناسپاس وقتى از خطر رهيد، بار ديگر به حالت پيشين خود بر مى گردد و
غبارهاى خودپرستى و دگر پرستى روى فطرت او مى نشيند و خدا را از ياد مى برد. در
آيات بعدى براى اين كه بشر به خود آيد و در خوشى ها خدا را فراموش نكند، اظهار
مى دارد كه آيا شما خاطر جمع هستيد كه اين خوشى و امنيت، پايدار خواهد بود؟ آيا
ايمنيد از اين كه خداوند در همان خشكى و ساحل كه خود را در امنيت مى بينيد، شما را
در زمين فرو برد و يا بر شما طوفان شن بفرستد و پناهگاهى براى خود نيابيد؟ يا شما
ايمنيد از اين كه بار ديگر به دريا بر گرديد و خدا باد كوبنده اى بر شما بفرستد و
شما را به سبب كفر يا ناسپاسى تان غرق كند و شما بازخواست كننده اى نيابيد؟
در اين آيات كافران را كه به ناسپاسى خداوند پرداخته اند، با سه نوع بلا تهديد
مى كند: يكى زلزله و فرو رفتن در زمين، دوم طوفان شن و سوم غرق شدن در دريا در اثر
وزيدن بادهاى كوبنده. و جالب اين كه اين تهديدها رابا دو جمله تكميل مى كند
يكى اين كه شمادر برابر ما پشتيبان و نگهبان نخواهيد يافت، و ديگر اين كه شما
بازخواست كننده اى از ما نخواهيد يافت، يعنى وقتى شما هلاك شديد، كسى نيست كه
بتواند از خدا بازخواست كند كه چرا اينها را هلاك كردى؟
وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ
رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثير مِمَّنْ خَلَقْنا
تَفْضيلاً (70 ) يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناس بِاِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ
بِيَمينِه فَأُولئِكَ يَقْرَأُونَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (71 ) وَ
مَنْ كانَ فى هذِه أَعْمى فَهُوَ فِى الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً (72 )
و به تحقيق فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا (بر مركب ها) حمل
كرديم و از چيزهاى پاكيزه روزى داديم و آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى
داديم (70) روزى كه هر گروهى را با امام خود مى خوانيم، پس هر كس كه پرونده او به
دست راستش داده شود، آنان پرونده خود را مى خوانند و به اندازه رشته شكاف هسته خرما
ستم نشوند (71) و هركس در اين دنيا كور باشد، او در آخرت كور و گمراه تر است (72)
نكات ادبى
1 ـ «كرّمنا» گرامى داشتيم، كرامت داديم.
2 ـ «يوم» به خاطر ظرف بودن منصوب است، و عامل يا فعل مقدّر «اذكر» و يا فعل
«فضّلنا» است.
3 ـ «فتيلا» رشته اى كه در شكاف هسته خرما وجود دارد، و اين كنايه از ناچيزى و
بى مقدارى است و مشابه آن است: «نقير» و «قطمير».
4 ـ «اعمى» نابينا. هم در نابينايى چشم سر و هم در نابينايى چشم دل به كار مى رود.
ضمناً «اعمى» اگر چه به صورت صيغه افعل التفضيل است ولى معناى تفضيل
نمى دهد و در مقام تفضيل بايد گفت: «اشدّ عميا».
تفسير و توضيح
* آيه (70) و لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البرّ و البحر...: در ميان موجودات
عالم، انسان ويژگى هاى منحصر به خود را دارد و هم از لحاظ داشتن نيروهاى عظيم فكرى
و مادى و هم از لحاظ داشتن قابليت تكليف و رسيدن به مقام قرب الهى، موجودى برتر
است.
در فلسفه قرآنى، انسان را در اوج عظمت و اصالت مى بينيم، و مى بينيم كه انسان در
ميان موجودات عالم، موجودى با ارزش و شاهكارى گرانبهاست تا آن حدّ كه در جايى از
قرآن پس از ذكر مراحل خلقت انسان، خداوند به خودش تبريك مى گويد (فتبارك اللّه احسن
الخالقين) و در چندين مورد انسان را مسجود ملائكه معرفى مى كند و در آيه مورد بحث
نيز كرامت و شرافت و فضيلت فرزندان آدم را خاطر نشان مى سازد.
در اين آيه چهار ويژگى براى فرزندان آدم ذكر مى كند:
1 ـ فرزندان آدم را كرامت بخشيديم. منظور از اين كرامت، عظمت انسان در داشتن فكر و
انديشه و استعدادهاى گوناگونى است كه مى تواند به وسيله آن در طبيعت تصرّف كند و
براى خود زندگى بهترى بسازد و نيز انسان، قدرت انتخاب و خود آگاهى دارد.
2 ـ آنها را در خشكى و دريا بر مركب ها حمل كرديم. انسان براى حمل ونقل و
مسافرت هاى خود، موجودات ديگر را استخدام مى كند، در خشكى چارپايان و وسايط نقليه
گوناگون و در دريا كشتى ها را به خدمت گرفته است.
3 ـ آنان را از چيزهاى پاكيزه روزى داديم. خوراك انسان نيز نسبت به حيوانات ديگر،
برترى خاصى دارد و او براى خود خوراك هاى متنوّع و لذيذى مى سازد و از ميوه ها،
سبزى ها و گوشت هاى گوناگون بهره مى برد.
4 ـ آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى داديم. اين ويژگى از همه مهم تر
است، زيرا مربوط به فضيلت معنوى انسان در رسيدن به كمالات نفسانى و پاداش هاى الهى
است. در اين ويژگى، انسان از همه موجودات برترى ندارد، بلكه ممكن است موجوداتى
باشند مانند فرشتگان كه از نظر كمالات در مرتبه اى بالاتر از انسان قرار گيرند، چون
در آيه شريفه مى فرمايد: انسان را بر بسيارى از موجودات برترى داديم و نه همه
موجودات.
توجه كنيم كه مقايسه انسان با فرشته، مقايسه نوعى است، يعنى نوع فرشته از نوع انسان
برتر است و اين مانع از آن نخواهد بود كه افراد خاصى از فرزندان آدم بر فرشتگان
برترى داشته باشند و لذا ما پيامبران و اولياى خدا را برتر از فرشتگان مى دانيم و
به همين جهت فرشتگان مأمور شدند براى آدم سجده كنند و به تعظيم و تكريم او
بپردازند.
بنابراين، در بحث معروفى كه ميان متكلمان وجود دارد مبنى بر اين كه آيا انسان افضل
است يا ملائكه، نظر صواب اين است كه نوع ملائكه از نوع انسان افضل است، ولى برخى از
افراد بشر به مرحله اى از كمال مى رسند كه از ملائكه برتر مى شوند.
* آيه (71) يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم...: در اين آيه توجه پيامبر و مردم را به
روز قيامت جلب مى كند، روزى كه برترى فرزندان آدم و يا سقوط آنها را از نظر معنوى
نتيجه خواهد داد و آنها با پاداش ها، يا كيفرهاى الهى روبه رو خواهند شد.
مى فرمايد: به ياد آور روزى را كه هر گروهى را با امامشان مى خوانيم; يعنى هر گروهى
همراه با امام خود وارد محشر خواهند شد. منظور از امام در اين جا پيشوا و پيشرو است
و شامل پيامبران و امامان و رهبران فكرى مى شود. گروهى كه در دنيا در مكتب پيامبران
و اولياى خدا بوده اند همراه با آنان و گروهى كه دنباله رو شيطان و افراد گمراه
كننده و ائمه كفر بوده اند، همراه با آنان به محشر خواهند آمد.
هنگامى كه همه مردم در موقف حساب قرار گرفتند، به هر يك از آنان كارنامه و يا
پرونده اى داده مى شود. كارنامه نيكان به دست راست آنان و كارنامه بدان به دست چپ
آنان داده خواهد شد. نيكان با خوشحالى كارنامه خود را خواهند خواند و بدان با
شرمندگى تمام، آرزو خواهند كرد كه كاش ميان آنها و آن كارنامه فاصله زيادى بود!
در اين آيه از گروه اول ياد مى كند و مى فرمايد: هر كس كه پرونده اعمال او به دست
راستش داده شود، آنان پرونده خود را خواهند خواند و خواهند ديد كه به اندازه رشته
شكاف هسته خرما به آنها ستم نشده است. منظور از اين عبارت اين است كه كوچك ترين
ستمى به آنها نشده است.
اين موضوع در آيات ديگر به تفصيل بيشترى آمده، از جمله:
فامّا من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حساباً يسيرا. و ينقلب الى اهله مسرورا. و
اما من اوتى كتابه وراء ظهره فسوف يدعوا ثبورا. و يصلى سعيرا (انشقاق/7ـ12)
پس آن كه كارنامه اش به دست راستش داده شود، به زودى با او حسابى آسان كنند و
شادمان به سوى ياران خويش رود. و اما آن كه كارنامه اش از پشت سرش داده شود، به
زودى به هلاكت فرياد بر آورد و به آتش افروخته در آيد.
* آيه (72) و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى...: پاداش ها و كيفرهايى كه در
آخرت داده مى شود، عكس العمل كارهاى انسان در دنياست. اگر انسان در دنيا به راه حق
نرود و بينش الهى نداشته باشد و مانند كوران كه اشيا را نمى بينند، حقايق عالم را
نبيند، او در آخرت نيز كور خواهد بود و گمراه تر از دنيا.
اين كه مى فرمايد: چنين شخصى در آخرت گمراه تر از دنيا خواهد بود، شايد ناظر به اين
معنا باشد كه در آخرت چشم بصيرت همه باز مى شود و حتى كافران هم حقيقت را در
مى يابند، اما اين حالت هيچ سودى براى آنان ندارد و با اين كه به عالم شهود
رسيده اند، هرگز نخواهند توانست كه به كمالى دست يابند. بنابراين، حالت سرگشتگى و
گمراهى آنان بدتر از گمراهى دنيا خواهد بود، چون در دنيا امكان اين كه كسى حق را
درك نكند و گمراه شود، وجود دارد، ولى در آخرت حق را درك مى كند باز گمراه و سرگشته
است.
اين كه بعضى ها در آخرت، كور محشور خواهند بود، حقيقتى است كه در آيات
ديگر قرآنى هم آمده و شايد منظور از آن كورى واقعى باشد و خدا ديدگان آنها را از
آنها بگيرد و اين نوعى مجازات است و حتى برخى از كافران، در آخرت علاوه بر كورى،
لال و كر هم خواهند بود.
و نحشرهم يوم القيامة عميا و بكما و صمّا مأواهم جهنّم (اسراء/97)
و آنان را در روز قيامت كور و لال و كر محشور مى كنيم و جايگاهشان جهنّم است.
طبق آيات 124 ـ 126 سوره طه، كسانى كه در قيامت كور محشور مى شوند، زبان به اعتراض
مى گشايند كه: خدايا، ما در دنيا بينا بوديم و چشم داشتيم، چرا اكنون ما راكور
محشور كرده اى، خطاب مى رسد كه تو در دنيا آيات ما را فراموش كردى و اكنون به كيفر
آن كار فراموش خواهى شد.
چند روايت
1 ـ عن عبداللّه بن سنان، قال: قلت لابى عبداللّه(ع): «يوم ندعوا كلّ اناس
بامامهم»، فقال: امامهم الذى بين اظهرهم و هو قائم اهل زمانه.(180)
ابن سنان گفت: از امام صادق درباره اين آيه پرسيدم: «روزى كه هر گروهى را با
امامشان مى خوانيم» فرمود: با آن امامشان كه در ميان آنهاست و قائم اهل زمان خود
است.
2 ـ عن الفضيل، قال: سألت أبا جعفر(ع) عن قول اللّه «يوم ندعوا كل اناس بامامهم»
فقال: يجىء رسول اللّه(ص) فى قومه و علىّ فى قومه و الحسن فى قومه و الحسين فى قومه
و كلّ من مات بين ظهرانى امام جاء معه.(181)
فضيل مى گويد: از امام باقر(ع) درباره اين سخن خداوند پرسيدم: «روزى كه هر گروهى را
با امامشان مى خوانيم» فرمود: پيامبر خدا در ميان قومش و على در ميان
قومش و حسن در ميان قومش و حسين در ميان قومش خواهند آمد، و هر كس كه در زمان امامى
از دنيا برود همراه او خوهد آمد.
3 ـ عن ابى بصير قال: سألت ابا عبداللّه(ع) عن قول اللّه عزّوجلّ: «و من كان فى هذه
اعمى فهو فى الاخرة اعمى» قال: ذلك الذى يسوّف نفسه الحجّ، يعنى حجّة الاسلام حتّى
يأتيه الموت.(182)
ابوبصير گفت: از امام صادق درباره اين سخن خداوند پرسيدم: «و هر كس در اين دنيا كور
باشد او در آخرت نيز كور است» فرمود: او كسى است كه حجّ واجب را كه همان حجّة
الاسلام است، به تأخير مى اندازد تا اين كه مى ميرد.
4 ـ عن محمّد بن مسلم عن أبى جعفر(ع) فى قوله تعالى: «و من كان فى هذه أعمى فهو فى
الاخرة أعمى» قال: من لم يدلّه خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و
دوران الفلك و الشمس و القمر و الآيات العجيبات على أنّ وراء ذلك أمرا أعظم منه فهو
فى الاخره أعمى و أضلّ سبيلا.(183)
محمّد بن مسلم از امام باقر(ع) درباره اين سخن خداوند: «و هر كس در اين دنيا كور
باشد در آخرت نيز كور است» سؤال كرد. امام فرمود: هر كس كه آفرنيش آسمان ها و زمين
و آمد و شد شب و روز و حركت فلك و آفتاب و ماه و نشانه هاى شگفت، او را هدايت نكند
به اين كه پشت سر اينها امر عظيمى وجود دارد، او در آخرت كور و گمراه است.