تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۱۵ -


وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً (36 ) وَ لا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37 ) كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا (38 ) ذلِكَ مِمّآ أَوْحى اِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلهًا آخَرَ فَتُلْقى فى جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا (39 )

و از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى مكن، همانا گوش و چشم و دل از هر كدام پرسيده مى شود (36) و در زمين با تكبّر راه مرو كه تو نمى توانى زمين را بشكافى و نمى توانى در بلندى به كوه ها برسى(37) گناه هر كدام از اينها نزد پروردگارت ناپسند است (38) اين از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده، و با خدا معبودى ديگر مگير كه نكوهيده و رانده شده به جهنّم انداخته مى شوى(39)

نكات ادبى

1 ـ «لا تقف» پيروى مكن. فعل نهى از قفا يقفو قفواً كه به معناى به دنبال كسى رفتن و از كسى پيروى كردن است.

2 ـ «اولئك» اشاره به سمع و بصر و فؤاد است و چون اين هر سه عضو داراى ادراك هستند از آنها به «اولئك» ياد شده كه براى ذوى العقول است.

3 ـ «مرحا» متكبّرانه، سرمست، فخر فروشانه.

4 ـ «تخرق »از خرق به معناى شكافتن است.

5 ـ «سيّئه» اسم «كان» و «مكروها» خبر آن است.

6 ـ «ذلك» اشاره به مجموع احكامى است كه در چند آيه گذشته بيان شد.

7 ـ «ملوم» نكوهيده، ملامت شده.

8 ـ «مدحور»رانده شده، مطرود.

تفسير و توضيح

* آيات (36 ـ 39) و لا تقف ما ليس لك به علم...: در ادامه دستورهايى كه در آيات پيشين داده شد، در اين آيات چند فرمان ديگر داده مى شود و فعل ها به صورت خطاب به فرد است. در اين آيات به چند چيز فرمان داده مى شود:

1 ـ از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن، يعنى سوء ظن و بدگمانى نداشته باش و بر اساس تخمين ها و گمان ها درباره مردم داورى مكن. پس از بيان اين مطلب اضافه مى كند كه گوش و چشم و دل كه سه وسيله براى ارتباط با دنياى خارج است همه مسئوليت دارند و در قيامت بازخواست خواهند شد. بنابراين، بايد داورى ها بر اساس آگاهى هايى باشد كه به درستى از اين ابزار كسب شود.

2 ـ در زمين متكبّرانه راه مرو، تكبّر و غرور و سرمستى مايه بدبختى انسان مى شود و بدبينى و خشم مردم را به دنبال دارد. قرآن در اين جا با تعبير لطيفى به كسى كه متكبّرانه راه مى رود، مى گويد: تو نمى توانى زمين را بشكافى و از نظر بلندى به بلندى كوه برسى، و اين نوعى نيشخند به متكبر است كه او چه فكرى بر سر دارد؟

پس از بيان اين دستورها و دستورهايى كه در آيات قبلى بود، خطاب به پيامبراسلام(ص) اظهار مى دارد كه آنچه گفته شد حكمت هايى بود كه از جانب پروردگارت به تو وحى شد. سپس اضافه مى كند كه همراه با خدا معبود ديگرى مگير كه در آن صورت، نكوهيده و رانده شده به جهنّم افكنده مى شوى.

هر چند كه در اين جا خطاب به پيامبر است ولى هدف امّت پيامبر است كه متوجّه باشند و دنبال شرك نروند و بدانند كه حتى اگر پيامبر خدا با آن عظمتى كه دارد دنبال شرك برود، در جهنّم قرار خواهد گرفت.

أَفَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ اِناثًا اِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيًما (40 ) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فى هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزيدُهُمْ اِلاّ نُفُورًا (41 ) قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ اِذًا لاَبْتَغَوْا اِلى ذِى الْعَرْشِ سَبيلاً (42 ) سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرًا (43 ) تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَاِنْ مِنْ شَىْء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ اِنَّهُ كانَ حَليًما غَفُورًا (44 )

آيا پروردگارتان شما را به داشتن پسران برگزيد و خود از فرشتگان دخترانى را برگرفت؟ شما سخنى بزرگ مى گوييد (40) به تحقيق در اين قرآن سخنان گوناگون آورديم تا پند گيرند ولى براى آنان جز نفرت نمى افزايد (41) بگو اگر همان گونه كه مى گويند، با او خدايانى بود، در آن هنگام به سوى خداى صاحب عرش راهى مى جستند (42) او از آنچه مى گويند منزّه و بسى والاست (43) آسمان هاى هفتگانه و زمين و هر كس در آنهاست براى او تسبيح مى گويند، و هيچ چيزى نيست مگر اين كه به ستايش او تسبيح مى گويد ولى شما تسبيح گويى آنها را در نمى يابيد، همانا او بردبار و آمرزنده است (44)

نكات ادبى

1 ـ «اصفاكم» شما را برگزيد، براى شما خالص گردانيد، از صفوه به معناى برگزيده هر چيز.

2 ـ «صرّفنا» گوناگون بيان كرديم. از «تصريف» به معناى انتقال از موضوعى به موضوع ديگر، اشاره به تنوّع در موضوعات قرآنى.

3 ـ «يذكّروا» ياد آورند، پند گيرند.

4 ـ «نفور» دورى از چيزى، نفرت.

5 ـ «علوّا» مفعول مطلق براى «تعالى».

تفسير و توضيح

* آيه (40) افاصفاكم ربّكم بالبنين...: برخى از مشركان عصر جاهلى عقيده داشتند كه فرشتگان دختران خدا هستند و آنها را به همين عنوان پرستش مى كردند و اين نظير عقيده برخى از يهود و نصارى بود كه عزير و مسيح را پسران خدا مى دانستند.

چنين مى نمايد كه اين عقيده ميان مشركان زياد شايع بوده و لذا مى بينيم قرآن كريم در آيات متعدّدى با اين انحراف فكرى مبارزه مى كند و با عبارت هاى گوناگونى آن را سخنى باطل و ناروا مى شمارد.

در اين آيه با نوعى تهكّم و ريشخند خطاب به مشركان گفته مى شود: چگونه است كه خدا شما را به داشتن پسر برگزيد ولى خود از فرشتگان دخترانى برگرفت؟ يعنى شما به داشتن فرزند پسر خوشحاليد و از داشتن دختر ناراحتيد و در عين حال مى گوييد كه خدا دختر دارد. اين با توجّه به فرهنگ شما يك تقسيم ناعادلانه است!

الكم الذكر و له الانثى تلك اذاً قسمة ضيزى (نجم/21 ـ 22)

آيا براى شما پسر باشد و او (خداى) را دختر؟ در اين حالت اين يك تقسيم نارواست.

به نظر مى رسد كه اين عقيده انحرافى از آن جا پيدا شد كه چون مشركان عقيده داشتند كه كارهاى عالم دست فرشتگان است و فرشتگان هم در عالم غيب هستند و ديده نمى شوند، بنابراين آنها بايد فرزندان خدا باشند كه خدا كارهاى جهان را به آنها سپرده، و چون ديده نمى شوند بايد دختر باشند كه در پشت پرده قرار گرفته اند! آنها گمان مى كردند كه اگر فرشتگان چنين نسبت نزديكى با خدا نداشتند، تدبير امور عالم در اختيار آنها نبود و مى پنداشتند كه آنها به طور استقلالى به تدبير امور مى پردازند. خداوند در آيات متعددى اين پندار باطل را ردّ كرده و فرشتگان را بندگانى معرفى نموده كه تسليم فرمان پروردگارند.

و قالوا اتّخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (انبياء/26 ـ 27)

و گفتند: خداى رحمان فرزندى گرفت. او پاك و منزّه است، بلكه (آن فرشتگان) بندگانى گرامى هستند كه به گفتار بر او پيشى نگيرند و آنان به فرمان او كار مى كنند.

فاستفتهم الربك البنات و لهم البنون ام خلقنا الملائكة اناثاً و هم شاهدون. الا إنهم من افكهم ليقولون. ولد اللّه و انّهم لكاذبون. اصطفى البنات على البنين (صافات/149 ـ 153)

از آنان بپرس: آيا پروردگار تو را دختران باشد و آنان را پسران؟ يا مگر آنان گواه بودند كه ما فرشتگان را دخترانى آفريديم؟ آگاه باش كه آنها از دروغ پردازيشان مى گويند: خداوند فرزند دارد. آنان دروغگويانند. آيا خدا دختران را بر پسران برگزيد؟

* آيه (41) و لقد صرّفنا فى هذا القرآن ليذّكّروا...: پس از ردّ سخنان مشركان در مورد دختر بودن فرشتگان، خاطرنشان مى سازد كه ما در اين قرآن مطالب گوناگونى را به تفصيل بيان كرديم تا آنان به خود آيند و پند گيرند، اما اين مطلب جز نفرت و دورى از حق، چيزى بر آنان نمى افزايد.

سخن حق در صورتى در شخص اثر مى گذارد كه زمينه پذيرش آن را داشته باشد و در برابر حق تسليم باشد، ولى اگر كسى پيشاپيش سخن حق را محكوم كند و عاشق انديشه هاى خود باشد، معلوم است كه اگر سخن حق به او عرضه شود، از آن دورى خواهد كرد و با ديده نفرت به آن خواهد نگريست.

اين حقيقتى است كه قرآن در موارد متعددى به آن تصريح كرده است، از جمله در همين سوره اسراء در آيات بعدى اين مطلب به اين صورت بيان شده است:

و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الاّ خسارا (اسراء/82)

و از قرآن چيزى را نازل مى كنيم كه شفا و رحمت براى مؤمنان است و بر ظالمان جز زيانكارى نمى افزايد. انسان بايد گوشى شنوا و چشمى بينا و دلى آماده براى شنيدن حق داشته باشد تا از سخن حق بهره ببرد. البته خداوند اين ابزار را به تمام مردم داده است، ولى برخى از آنان در اثر گناه و معصيت و نافرمانى خدا و شهوت رانى و عيّاشى، دچار غفلت مى شوند و اين ابزار را از دست مى دهند و مانند حيوانات مى شوند.

لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون (اعراف/179)

براى آنان دل هايى است كه با آن نمى فهمند و چشم هايى است كه با آن نمى بينند و گوش هايى است كه با آن نمى شنوند. اينان مانند چهارپايانند بلكه گمراه ترند، اينان همان غافلان هستند.

* آيات (42 ـ 43) قل لو كان معه آلهة كما يقولون...: هر چند كه اين مشركان غافل از پذيرش سخن حق طفره مى روند، ولى در عين حال نبايد مأيوس شد، چون امكان كنار رفتن پرده هاى غفلت هنوز هم وجود دارد و لذا خداوند در اين آيه براى نفى شرك استدلال خاصى را بيان مى كند كه شايد در آنان اثر بگذارد و آنان را به راه حق نزديك كند.

در اين آيه كه گويا خداوند، اين مشركان غافل را قابل خطاب نمى داند، به پيامبر خود خطاب مى كند و مى فرمايد به آنان بگو: اگر همان گونه كه اينان مى گويند، با خدا، خدايان ديگرى هم بود، در آن هنگام به سوى صاحب عرش راهى مى جستند. خدا از آنچه آنان مى گويند منزّه و بسى برتر است. يعنى اگر خدايان ديگرى وجود داشت و آنان قدرت تدبير امور عالم را داشتند، همواره سعى مى كردند كه بر قدرت خود بيفزايند و به سوى خداوند حقيقى كه صاحب عرش است و تمام قدرت ها در دست اوست، راهى پيدا مى كردند تا سهم بيشترى از او بگيرند و در صورت امتناع با او درگير شوند و قدرت را از او بربايند.

اين آيه نظير دو آيه زير است:

و ما كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحان اللّه عمّا يصفون (مؤمنون/91)

و با او هيچ خدايى نيست، چرا كه آن گاه هر خدايى آنچه را كه آفريده بود مى برد و برخى از آنها بر برخى ديگر برترى مى جستند. خداوند از آنچه وصف مى كنند منزّه است.

لو كان فيهما آلهة الا اللّه لفسدتا فسبحان اللّه ربّ العرش عمّا يصفون (انبياء/22)

اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خداى يكتا بود، هر آينه هر دو تباه مى شدند. خداوند صاحب عرش از آنچه وصف مى كنند منزه است.

* آيه (44) تسبّح له السموات السبع والارض...: پس از بيان اين كه خداوند از آنچه مشركان مى گويند پاك و منزه است، اضافه مى كند: تمام آسمان ها و زمين و هر كس در آنهاست ،خدا را تسبيح مى گويند، و در جهان هيچ چيزى وجود ندارد مگر اين كه به ستايش خداوند مشغول است و او را تسبيح مى گويد، ولى شما تسبيح گويى آنها را درك نمى كنيد.

تسبيح گويى تمام عالم آفرينش از آسمان ها و زمين گرفته تا ستارگان و كوه ها و درياها حقيقتى است كه بايد مورد توجه انسان قرار گيرد. اين تسبيح گويى نه به زبان سر بلكه به زبان حال است و اساساً پيدايش و وجود يك يك پديده هاى عالم دليل روشنى بر منزه بودن خداوند از شرك است و اين نظم دقيقى كه در اين پديده ها وجود دارد، آشكارا دلالت مى كند كه همه اينها آفريده يك آفريدگار است و نمى توان تصور كرد كه آنها از دو آفريدگار به وجود آمده باشند.

ذرّه ذرّه عالم هستى منزه بودن خدا از شرك را فرياد مى زند، ولى مشركان فرياد آنها را نمى شنوند و تسبيح گويى آنان را درك نمى كنند و اين به خاطر همان غفلتى است كه بر قدرت فهم ودرك آنان چيره شده است.

بنابراين، خطاب آيه به مشركان است و چنين گفته مى شود كه تمام عالم خدا را تسبيح مى گويند ولى شما مشركان تسبيح گويى آنها را درك نمى كنيد. در عين حال نمى توان اين خطاب را عام گرفت، به اين صورت كه بگوييم: تمام پديده هاى جهان به نوعى تسبيح گوى خدا هستند و اين تسبيح گويى به زبان تكوين است و به صورتى است كه بشر از درك آن ناتوان است. آيا اين تسبيح گويى همان عشق به كمال است كه در هر پديده اى وجود دارد، يا دلالت ذاتى آنها به جمال و جلال حق تعالى است و يا چيز ديگرى است كه ما از آن خبر نداريم؟

وَ اِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجابًا مَسْتُورًا (45 ) وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْرًا وَ اِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُورًا (46 ) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِه اِذْ يَسْتَمِعُونَ اِلَيْكَ وَ اِذْ هُمْ نَجْوى اِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا (47 ) اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً (48 )

و چون قرآن بخوانى، ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نياورده اند پرده ناپيدايى قرار مى دهيم(45) و بر دل هاى آنان پوشش هايى قرار داده ايم كه آن را در نيابند و در گوش هاى آنان سنگينى قرار داده ايم. و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنان از روى نفرت بر پشت سر خود بر مى گردند (46) آن گاه كه به تو گوش مى دهند ما آگاه تريم به آنچه گوش مى دهند و نيز هنگامى را كه نجوا مى كنند و هنگامى را ستمگران مى گويند: شما جز يك مرد جادو زده را پيروى نمى كنيد(47) بنگر كه چگونه براى تو مَثَل ها زدند، آنان گمراه شدند و راهى نمى يابند(48)

نكات ادبى

1 ـ «مستور »ناپيدا، پوشيده. گفته شده كه مستور در اين جا به معناى ساتر و يا به معناى «ذوستر» است.

2 ـ «اكنّة» جمع كنّ است كه به معناى پوشش و غطاست.

3 ـ «ان يفقهوه» به تقدير: كراهة ان يفقهوه.

4 ـ «وقر» سنگينى، گرانى در گوش.

5 ـ «نفورا»يا مصدر است و حالت تميزى دارد و يا جمع نافر است كه حال است.

6 ـ «نجوى»رازگويان، نجوا كنان. نجوا به همين صورت در مفرد و تثنيه و جمع به كار مى رود.

تفسير و توضيح

* آيات (45 ـ 46) و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك...: تلاوت قرآن مهم ترين وسيله تبليغ دعوت پيامبر اسلام(ص) در مكه بود و پيامبر هر گاه كه فرصتى مى يافت به تلاوت آيات قرآن مى پرداخت و دل هاى آماده با شنيدن آن جذب قرآن مى شدند. كسانى از مشركان بودند كه به قرآن گوش مى دادند و با اين كه فصاحت و بلاغت قرآن آنها را تحت تأثير قرار مى داد، ولى به حقايق قرآن و از جمله در مورد توحيد و نفى بت پرستى توجهى نمى كردند و آن را نمى پذيرفتند، گويا كه ميان آنان و حقايق قرآن پرده اى است.

در اين آيات اظهار مى دارد كه وقتى تو قرآن مى خوانى، ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند حجابى ناپيدا قرار مى دهيم و بر دل هاى آنان پوشش ها و بر گوش هايشان سنگينى قرار مى دهيم.

به طورى كه پيش از اين گفتيم، قرآن و اساساً هر سخن حقى در صورتى در دل شخص اثر مى گذارد كه آن شخص آماده پذيرش حق باشد، ولى اگر با ديده نفرت و انزجار نگاه كند طبعاً ميان او و حقايق قرآن پرده و حايلى خواهد بود و گوش شنوايى نخواهد داشت.

برخى از سران مشركان به خاطر جذابيّتى كه قرآن داشت، خود به آن گوش مى دادند ولى هنگامى كه پيامبر آيات مربوط به توحيد و نفى شرك را مى خواند و خدا را به يگانگى ياد مى كرد كه با مذاق آنان سازگار نبود، به پيامبر پشت مى كردند و از او دورى مى نمودند. آيه شريفه ضمن بيان اين مطلب از نفرت آنان نسبت به حقايق قرآن خبر مى دهد، نظير آيه شريفه زير:

و اذا ذكر اللّه وحده اشمأزّت قلوب الذين لا يؤمنون بالاخرة (زمر/45)

و هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئزّ مى شود.

* آيات (47 ـ 48) نحن اعلم بما يستمعون به...: مشركانى كه به قرآن گوش مى دادند، با اين نظر گوش نمى كردند كه هدايت يابند، بلكه همان گونه كه گفتيم فصاحت و بلاغت و نو بودن مضامين آيات قرآن باعث مى شد كه آنان به قرآن گوش دهند ولذا در اين آيه خداوند مى فرمايد: وقتى آنان به تو گوش مى دهند ما آگاه تريم كه آنان چه چيزى راگوش مى دهند. آنها با حسن نيّت و از روى درك حقايق قرآن گوش نمى دهند، و نيز مى دانيم كه آنان پشت سر تو چگونه نجوا مى كنند، و نيز مى دانيم كه ستمگران به كسانى كه تحت تأثير قرآن قرار مى گيرند، مى گويند: شما جز يك مرد جادو زده اى را پيروى نمى كنيد.

مشركان براى دور كردن مردم عادى از پيامبراسلام(ص) تهمت هاى گوناگونى به آن حضرت مى زدند و او را كاهن و جادوگر و مجنون و شاعر مى خواندند. آنچه در اين آيه نقل شده، اين تهمت است كه پيامبر سحر شده و جادوزدگى يافته است، يعنى ديوانه شده است، نظير آيه:

ان هو الاّ رجل به جنّة فتربّصوا به حتى حين (مؤمنون/25)

او جز مردى نيست كه جنونى دارد، درباره او تا مدتى درنگ كنيد.

پس از بيان تهمتى كه مشركان به پيامبر اسلام(ص) زدند، به عنوان تسلاّى خاطر و دلدارى پيامبر مى فرمايد: بنگر كه چگونه براى تو مثل ها مى زنند، منظور از اين مثل ها همان تهمت هاست. سپس اضافه مى كند كه آنان گمراه شدند و براى همين است كه توانايى يافتن راهى به سوى حق را از دست داده اند.

وَ قالُوا أَئِذا كُنّا عِظامًا وَ رُفاتًا أَئِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَديدًا (49 ) قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديدًا (50 ) أَوْ خَلْقًا مِمّا يَكْبُرُ فى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة فَسَيُنْغِضُونَ اِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريبًا (51 ) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجيبُونَ بِحَمْدِه وَ تَظُنُّونَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاّ قَليلاً (52 )

وگفتند: آيا چون ما استخوان و خاك شديم آيا با آفرينش جديد برانگيخته مى شويم؟ (49) بگو: سنگ يا آهن باشيد (50) يا آفريده اى از آن نوع كه در دل هاى شما بزرگ مى نمايد، به زودى خواهند گفت: چه كسى ما را باز مى گرداند؟ بگو: همان كسى كه شما را بار نخست آفريد. پس به زودى سرهاى خود را به سوى تو حركت مى دهند و مى گويند: آن كى خواهد بود؟ بگو: شايد به همين نزديكى باشد (51) روزى كه شما را مى خواند و شما با حمد او پاسخ مى دهيد و گمان مى كنيد كه جز اندكى درنگ نكرده ايد(52)

نكات ادبى

1 ـ عامل در «ائذاكنّا» فعل مقدر «انبعث» است كه «لمبعوثون» بر آن دلالت دارد و «لمبعوثون» نمى تواند عامل «اذا»باشد، چون ما بعد «انّ» در ما قبل آن عمل نمى كند; همچنين ما بعد استفهام در ما قبل آن عمل نمى كند. پس در اين جا دو مانع وجود دارد.

2 ـ «عظام» جمع عظم، استخوان.

3 ـ «رفات» خاك نرم، گرد و غبار، هر چيزى كه به شدّت كوبيده شده و نرم شده باشد، مانند آرد.

4 ـ «خلقا» حال از «لمبعوثون» است.

5 ـ «ينغضون» حركت مى دهد. انغاض به معناى حركت دادن به بالا و پايين است.

6 ـ يوم يدعوكم» يا بدل از «قريبا» و يا منصوب به فعل اذكراست.

7 ـ «بحمده» حال است به معناى حامداً، ستايش كنان.

تفسير و توضيح

* آيات (49 ـ 52) و قالوا اءذا كنّا عظاما اورفاتا...: مشركان مكه فقط در مسئله توحيد مشكل نداشتند، بلكه آنان معاد و رستاخيز را هم انكار مى كردند و اين باور كه انسان ها پس از مردن دوباره زنده خواهند شد، مورد قبول آنان نبود و چون پيامبر اسلام(ص) اين موضوع را مطرح مى كرد، آنان شگفت زده مى شدند و با تمسخر آن را رد مى كردند.

در اين آيات از زبان آنان گفته شده كه آيا وقتى ما استخوان و خاك شديم به شكل جديدى دوباره برانگيخته خواهيم شد؟ اين سؤال مشركان نه از جهت فهم مطلب بلكه به صورت استهزا و انكار بود و آنها نمى توانستند بپذيرند كه وقتى انسان مرد و استخوان هايش پوسيد و به خاك نرم تبديل شد، دوباره زنده شود و سر بر آورد و آفرينشى نو پيدا كند.

خداوند به آنان پاسخ مى دهد كه شما سنگ يا آهن يا هر آفريده اى كه در ذهنتان وجود دارد، مانند كوه و دريا و درخت هم باشيد، باز خدا شما را زنده مى كند. يعنى باز آفرينى شما از خاك نرم كه سهل است، حتى اگر شما به سخت ترين و محكم ترين چيزها تبديل شويد، باز خدا قدرت آن را دارد كه شما را باز آفرينى كند و به شكل فعلى در بياورد.

مشركان مى گفتند: چه كسى توانايى آن را دارد كه ما را پس از مرگ دوباره به زندگى باز گرداند؟ خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه به آنان بگويد: همان كسى كه شما را براى نخستين بار آفريد.

يعنى آن قدرتى كه شما را بدون سابقه قبلى به اين صورت آفريد، همو مى تواند شما را باز آفرينى كند; اين كار، از كار قبلى آسان تر است. اين استدلال در جاهاى متعددى از قرآن به صورت هاى گوناگونى آمده است، از جمله:

هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه (روم/27)

او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند و آن آسان تر است بر او.

قل يحييها الذى انشأها اوّل مرة و هو بكل خلق عليم(يس/ 79)

بگو: آن (استخوان پوسيده) را زنده مى كند همان كسى كه براى نخستين بار آن را آفريد و او به هر نوع آفرينشى آگاه است.

البته تعبير اين كه باز گرداندن خلقت كسى از آفرينش اوليه او آسان تر است، براى فهم و تقريب ذهن ماست و گرنه براى خداوند آفرينش در هر دو مرحله مساوى است و او در آفرينش نخستين هم دشوارى نداشته است و او هر گاه اراده كند كه چيزى موجود شود به آن مى گويد: باش. پس موجود مى شود.

در آيات مورد بحث پس از القاى پاسخ به پرسش مشركان اضافه مى كند كه آنان به زودى سرهاى خود را در پيش تو حركت مى دهند. اين رفتار نه براى فهم مطلب بلكه به عنوان تمسخر انجام مى گيرد، و آنها دوباره مى پرسند: پس اين كار يعنى زنده شدن مردگان كى اتفاق مى افتد؟ و پاسخ داده مى شود كه چه بسا آن روز نزديك است و آن روزى است كه خدا شما را فرا مى خواند و شما از قبرها برمى خيزيد و ستايش كنان به او پاسخ مى دهيد و گمان مى كنيد كه جز اندكى، در قبرها درنگ نكرده ايد.

نزديك بودن روز قيامت در مقايسه با كل تاريخ جهان است و بدون شك با احتساب تاريخ پيدايش جهان و انسان، زمان پيامبر اسلام به زمان وقوع قيامت نزديك تر است و لذا او را پيامبر آخرالزمان مى نامند. از اين گذشته وقوع قيامت كه حادثه اى قطعى است در علم خدا نزديك است اگر چه براى مردم دور باشد:

انّهم يرونه بعيدا و نريه قريبا (معارج/6 ـ 7)

آنان قيامت را دور مى بينند و ما آن را نزديك مى بينيم.

اقتربت الساعة و انشقّ القمر (قمر/1)

قيامت نزديك شد و ماه شكافت.

اين كه در آيات مورد بحث مى فرمايد: شما ستايش كنان خدا را پاسخ مى دهيد، منظور اين است كه وقتى از قبرها برانگيخته شدند پرده ها كنار مى رود و بصيرت هاى آنان باز مى شود و حقيقت براى آنان روشن مى گردد و طبعاً آنان زبان به ستايش و حمد خدا مى گشايند. درباره باز شدن بصيرت انسان در روز قيامت به اين آيات توجه كنيد:

و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد. و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد. لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد(ق/21 ـ 22)

و در صور دميده شود. اين روز روز موعود است و هر كسى همراه با راهبرى و شاهدى مى آيد (و به او گفته مى شود) همانا تو از اين روز غافل بودى، حال پرده ات را از تو برداشتيم و امروز ديده تو تيزبين شده است.

مطلب ديگر اين كه در آخر آيات مورد بحث گفته شده كه شما پس از برانگيخته شدن گمان مى كنيد كه جز اندكى در قبرها درنگ نكرده ايد، و اين در حالى است كه شايد ميليون ها سال آنان در قبر بوده اند. اين احساس بدان جهت است كه روح انسان پس از مردن در عالم مجرّدات زندگى مى كند و آن عالمى است كه از حساب و تاريخ و گذشت ايام و زمان و مكان بدان گونه كه در جهان مادى وجود دارد، خبرى نيست. اين حالت براى همه وجود دارد و مؤمن و كافر در آن شريك هستند، به اين آيات توجّه كنيد.

و يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا الاّ ساعة من النهار يتعارفون بينهم (يونس/45)

و روزى كه آنان را محشور گرداند. گويى كه جز لحظه اى از روز (در قبر) درنگ نكرده اند، همديگر را مى شناسند.

و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة (روم/55)

و روزى كه قيامت به پا شود گنهكاران سوگند مى خورند كه جز لحظه اى درنگ نكرده اند.

وَ قُلْ لِعِبادى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسَنُ اِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ اِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلاْنِْسانِ عَدُوًّا مُبينًا (53 ) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ اِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ اِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مآ أَرْسَلْناك عَلَيْهِمْ وَكيلاً (54 ) وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِى السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيّنَ عَلى بَعْض وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُورًا (55 ) قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِه فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْويلاً (56 ) أُولئِك الَّذينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ اِلى رَبِّهِمُ الْوَسيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ اِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُورًا (57 ) وَ اِنْ مِنْ قَرْيَة اِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذابًا شَديدًا كانَ ذلِكَ فِى الْكِتابِ مَسْطُورًا (58 )

و به بندگانم بگو كه آنچه را كه نيكوتر است بگويند، همانا شيطان ميان آنها ايجاد كينه مى كند، كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است (53) پروردگارتان به شما آگاه تر است، اگر بخواهد به شما رحم مى كند و اگر بخواهد شما را عذاب مى كند، و ما تو را نگهبان آنان نفرستاديم (54) و پروردگار تو به هر كس كه در آسمان ها و زمين است آگاه تر است و به تحقيق برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى داديم و به داود زبور داديم (55) بگو: كسانى را كه به جاى خدا مى پنداشتيد، بخوانيد، آنها توانايى دفع گزند از شما و هيچ گونه تغييرى را ندارند (56) آنها را كه (مشركان) مى خوانند، خود به پروردگارشان وسيله مى جويند كه كدام يك نزديك تر (به خدا) باشند و رحمت او را اميد دارند و ازعذاب او مى ترسند، همانا عذاب پروردگارت حذر كردنى است(57) و هيچ آبادى نيست مگر اين كه ما پيش از روز قيامت، هلاك كننده آن و يا عذاب دهنده آن با عذابى شديد هستيم، اين در كتاب (لوح محفوظ) نوشته شده است (58)

نكات ادبى

1 ـ «ينزغ» دشمنى و كينه ايجاد مى كند، فتنه انگيزى مى كند.

2 ـ «زبور »نام كتاب داود پيامبر. البته زبور به هر كتابى كه نوشته شده باشد اطلاق مى شود و جمع آن «زبر»است.

3 ـ «زعمتم» گمان برديد. به گفته ابن عباس، در قرآن هر كجا «زعم» به كار رفته به معناى دروغ است.

4 ـ «تحويلا» عطف به «كشف الضرّ»است و مضاف اليه آن حذف شده، يعنى تحويل الضرّ.

5 ـ «اولئك» مبتداست، و«الذين يدعون»صفت آن است و «يبتغون» خبر آن است، و ضمير «يدعون» به مشركان بر مى گردد.

6 ـ «أيّهم» مبتدا و «اقرب» خبر آن است و «أىّ» براى استفهام است; يعنى آنها به خدا تقرب مى جويند تا ببينند كه كدام يك از آنها به خدا نزديك تر است. در اين جا وجوه ديگرى هم گفته شده، از جمله زمخشرى احتمال داده كه «ايّهم» بدل از واو «يبتغون» و «أىّ» موصوله باشد، يعنى نزديك ترين آنها به خدا وسيله تقرب مى جويد تا چه رسد به دورترين آنها.

7 ـ «محذور» حذر كردنى، ترسناك.

8 ـ «الكتاب»در اين جا به معناى لوح محفوظ است.

تفسير و توضيح

* آيات (53 ـ 55) و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن...: گاهى مسلمانان در مكه در برابر تهمت هايى كه مشركان به پيامبر مى زدند عصبانى مى شدند و با تندى برخورد مى كردند و به آنها مى گفتند: شما اهل جهنّم هستيد. اين آيه مسلمانان را از برخورد تند باكفار برحذر مى دارد و به پيامبر دستور مى دهد كه به بندگانم بگو: آن سخنى را كه نيكوتر و زيباتر است به زبان آورند ; چون شيطان ميان آنان ايجاد فتنه و كينه مى كند، زيرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است.

بدون شك برخورد آن چنانى با مشركان نه تنها آنها را به راه نمى آورد، بلكه باعث افزايش دشمنى آنان نسبت به اسلام مى شد، و معلوم است كه تندى و پرخاشگرى به هنگام صحبت، احساسات طرف مقابل را به زيان شخص بر مى انگيزد و سبب مى شود كه حتى سخنان حق او را زير پا بگذارد و اين از مواردى است كه شيطان فرصت مى يابد تا ميان دو گروه فتنه انگيزى كند. و لذا قرآن كريم در اين جا و چند مورد ديگر مسلمانان را به گفتن سخن نيكوتر و زيباتر، دعوت كرده است:

و جادلهم بالتى هى احسن (نحل/125)

و با آنان با سخنى كه نيكوتر است مجادله كن.

و لا تجادلوا اهل الكتاب الاّ بالتى هى احسن (عنكبوت/46)

و با اهل كتاب جز با سخنى كه نيكوتر است مجادله نكنيد.

در آيات مورد بحث پس از دعوت مسلمانان به گفتن سخن زيبا، نمونه اى از اين گونه سخنان را بيان مى كند و مى فرمايد: پروردگارتان به شما آگاه تر است، اگر بخواهد به شما رحم مى كند و اگر بخواهد شما راعذاب مى دهد. اين جمله، ادب سخن گفتن را به مسلمانان مى آموزد، به اين گونه كه آنها به صراحت، مخالفان خود را اهل باطل و اهل جهنّم قلمداد نكنند، بلكه بگويند: خدا از حال شما آگاه تر است و خود مى داند كه شما را مورد رحمت يا عذاب قرار دهد.

اين كه خداوند اگر بخواهد رحمت و اگر بخواهد عذاب مى كند، به اين معناست كه در صورت توبه و اطاعت رحمت مى كند و در صورت كفر و گناه عذاب مى دهد و مشيّت خدا بر اساس معيارها و ضابطه هايى است كه در قرآن بيان شده است.

در پايان آيه مى فرمايد: ما تو را براى آنان نگهبان نفرستاديم. اشاره به اين كه كسى به مجرد اين كه مسلمان شد و خود را پيرو پيامبر اسلام دانست نبايد مغرور شود و خود را اهل نجات بداند، بلكه بايد به احكام دين عمل كند، و پيامبر نگهبان و سپر بلاى كسى نيست.

در آيه بعدى به عنوان دليل مطلب قبلى مبنى بر اين كه خدا از احوال بندگانش آگاه است، اضافه مى كند كه اساساً خدا به هر كس كه در آسمان ها و زمين است آگاهى دارد و از هر كسى بر احوال او داناتر است و به خاطر همين آگاهى است كه بعضى را بر بعضى برترى مى دهد، و لذا در دنباله آيه مى فرمايد: همانا برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى داديم و به داود زبور را عطا كرديم.

شك نيست كه برخى از پيامبران مقام و مرتبه بالاترى نسبت به برخى ديگر دارند. در ميان آنها پيامبران اولواالعزم از بقيه برتر و ميان پيامبران اولواالعزم حضرت محمّد(ص) از بقيه ممتازتر است.

تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض منهم من كلّم اللّه و رفع بعضهم درجات (بقره/253)

آن پيامبران، برخى شان را بر برخى برترى داديم. از ايشان كسى بود كه خدا با وى سخن گفت و برخى از آنها را درجه هايى بالا برد.

يكى از مواردى كه بعضى از پيامبران بر برخى ديگر برترى دارند، نزول كتاب آسمانى خاصى بر آنان است كه از جمله آنها مى توان از صحف ابراهيم و تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داود نام برد. در اين آيه از دادن زبور به داود خبر داده است; گويا زبور مشتمل بر پندها و سخنان حكمت آميز بود. يك مورد از مطالب زبور را قرآن چنين بيان مى كند:

و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انّ الارض يرثها عبادى الصالحون (انبياء/105)

و به تحقيق در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث مى برند.

* آيه (56 ـ 57) قل ادعوا الذين زعمتم من دونه...: در اين آيه، روى سخن با آن گروه از مشركان است كه موجودات صاحب عقل مانند فرشتگان و جنّ و برخى از پيامبران چون عيسى و عزير را شريك خدا كرده اند و به گمان اين كه اين افراد به خدا نزديك ترند، آنها را واسطه ميان خود و خدا قرار داده اند و كارشان به پرستش آنان كشيده به گونه اى كه آنان را به طور مستقل، مؤثر در تدبير امور جهان دانسته اند.

در اين آيه براى اثبات ناتوانى آنها در برابر خدا و اين كه خود آنها محتاج خدا هستند، مى فرمايد: بگو: كسانى را كه به جاى خدا مى پنداشتيد، بخوانيد، آنها توانايى آن را ندارند كه از شما آسيبى را دفع كنند و يا آن را تغيير بدهند. اين افراد كه شما آنها را به خدايى گرفته ايد، خودشان براى تقرّب به خدا وسيله مى جويند و آن وسيله عبادت و اطاعت خداست و در تلاشند تا ببينند كه كدام يك به خدا نزديك ترند و به رحمت خدا اميد دارند و از عذاب او مى ترسند; چرا كه عذاب الهى ترسناك است.

البته وسيله قرار دادن اولياى خدا مانند پيامبران و ائمّه اطهار براى تقرّب به خدا، با اين باور كه اينان فقط واسطه اند و خودشان مستقلا نمى توانند كارى بكنند از مقوله شرك جداست، زيرا اولياى خدا پرستش نمى شوند و فقط به خاطر اين كه منزلت و مقامى نزد خدا دارند به درگاه خدا شفيع و وسيله قرار داده مى شوند، با يقين به اين كه اينان خود محتاج فيض الهى و بندگان خدا هستند. اين كار با كار مشركان تفاوت اساسى و ذاتى دارد. آنان اگر چه اينها را به عنوان واسطه براى نزديك شدن به خدا قلمداد مى كردند ولى آنها را مى پرستيدند و به قدرت استقلالى آنها معتقد بودند.

وسيله قرار دادن براى تقرّب به خدا با رعايت شئون حق تعالى نه تنها مذموم نيست بلكه كارى پسنديده است و خدا خود به آن فرمان داده است:

يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة(مائده/35)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و به سوى او وسيله بجوييد.

* آيه (58) و ان من قرية الاّ نحن مهلكوها...: جامعه هاى بشرى همانند يك فرد انسان عمر معينى دارند و پس از طى دوران كودكى و جوانى و پيرى بالاخره به پايان خط مى رسند و مى ميرند، و يا بهارى و تابستانى و پاييزى و زمستانى دارند. اين مطلبى است كه هم در سخنان فلاسفه و متفكران قديم مانند توسيديد و ابن خلدون آمده و هم فلاسفه جديد مانند هگل و تاين بى آن را گفته اند.

قرآن كريم در اين آيه و چند آيه ديگر، به همين مطلب تأكيد دارد و براى هر جامعه اى وقت معيّن و اجل مشخصى قائل است و خاطر نشان مى سازد كه هيچ جامعه اى وجود ندارد مگر اين كه پيش از روز قيامت نابود خواهد شد. جز اين كه نابودى جامعه ها به دو صورت است: يكى به سر آمدن وقت معيّن آن جامعه، يعنى سپرى كردن دوران كودكى و جوانى و پيرى و رسيدن به مرحله مرگ و تباهى، و ديگرى به صورت نابودى در اثر عذاب الهى مانند قوم نوح و عاد و ثمود.

در اين آيه تصريح مى كند كه هيچ آبادى يعنى هيچ جامعه اى وجود ندارد مگر اين كه ما آن را پيش از روز قيامت هلاك خواهيم كرد و يا آن را سخت عذاب خواهيم نمود، و اضافه مى كند كه اين موضوع در كتاب نوشته شده است و منظور از كتاب لوح محفوظ است كه جايگاه علم خداست. بنابراين اراده پروردگار و سنت الهى بر اين موضوع تعلّق يافته و تخلّف ناپذير است.