سوره كهف، جزء پانزدهم
سوره كهف
مشخصات و فضايل اين سوره
سوره مباركه كهف در مكه نازل شده و فقط به گفته ابن عباس آيه: «واصبر نفسك مع الذين
يدعون ربّهم» در مدينه نازل شده است. اين سوره طبق مصحف كوفى 110 آيه و در مصحف
بصرى 111 آيه و در مصحف شامى 106 آيه و در مصحف حجازى 105 آيه دارد و اختلاف بر سر
جملاتى است كه در بعضى از مصحف ها سر آيه قرار داده شده و در بعضى ديگر سر آيه قرار
داده نشده است. آنچه در نوع قرآن هاى متداول به آن عمل شده همان 110 آيه است.
اين سوره در ترتيب كنونى قرآن هفدهمين سوره است و از نظر ترتيب نزول پس از سوره
غاشيه نازل شده است و علت ناميده شدن آن به سوره كهف، آمدن داستان كهف در آن است، و
اين سوره يكى از پنج سوره اى است كه با «الحمد للّه» آغاز شده است و آنها عبارتند
از: فاتحه، انعام، كهف، سبأ، فاطر. اين سوره مشتمل بر سه قصه شيرين و آموزنده است:
داستان اصحاب كهف، داستان موسى و خضر و داستان ذوالقرنين.
در فضيلت قرائت اين سوره رواياتى از پيامبر (ص) و ائمه معصومين(ع) نقل شده است كه
برخى از آنها را مى آوريم، با اين تذكر (كه در اوايل ساير سوره ها هم داده ايم) اين
فضيلت ها هنگامى به قارى اين سوره مى رسد كه آن را با تدبّر بخواند و به عمل كردن
به محتواى آن تصميم گرفته باشد.
1 ـ عن الصادق (ع) قال: من قرء سورة الكهف فى كلّ ليلة جمعة، كان كفارة له لما بين
الجمعة الى الجمعة.(204)
امام صادق (ع) فرمود: هر كس سوره كهف را در هر شب جمعه بخواند، كفاره (گناهان) او
از اين جمعه تا آن جمعه مى شود.
2 ـ عن النبى (ص) قال: الا اولكم على سورة شيّعها سبعون الف ملك حين نزلت ملأت
عظمتها ما بين السماء و الارض؟ قالوا: بلى. قال سورة اصحاب الكهف.(205)
پيامبر فرمود: آيا شما را به سوره اى راهنمايى نكنم كه وقتى نازل شد هفتاد هزار
فرشته آن را مشايعت كردند و عظمت آن ميان آسمان و زمين را پر نمود؟ گفتند: آرى.
فرمود: سوره اصحاب كهف.
3 ـ عن النبى (ص) قال: من حفظ عشر آيات من اول سورة الكهف ثمّ ادرك الدجال لم
يضرّه، و من حفظ خواتيم سورة الكهف كانت له نوراً يوم القيامة.(206)
پيامبر (ص) فرمود: هر كس ده آيه نخست سوره كهف را حفظ كند، سپس دجّال را درك كند به
او ضرر نمى رساند، و هر كس آيات پايانى سوره كهف را حفظ كند، براى او در روز قيامت
نورى مى شود.
دور نمايى از اين سوره
اين سوره مباركه با سپاس خداوند و تعريفى شايسته از قرآن كريم شروع مى شود و با نقل
كلام باطلى از مشركان به پيامبر دلدارى مى دهد و خاطرنشان مى سازد كه آنچه در روى
زمين است نوعى زينت است تا مردم به وسيله آن آزمايش شوند.
در بخش بعدى، به تفصيل و طى 17 آيه، داستان اصحاب كهف را مى آورد و پس از آن از
پيامبر مى خواهد كه كتاب خدا را بر مردم بخواند و با كسانى كه شب و روز خدا را
مى خوانند همراهى كند و حق را بگويد; هر كس خواست ايمان مى آورد و هر كس خواست كافر
مى شود، و آن گاه به كافران وعده عذابى شديد در جهنم مى دهد و در
مقابل، مؤمنانى را كه عمل شايسته انجام مى دهند وعده بهشت مى دهد. سپس دو مرد را
مَثَل مى زند كه يكى از آنها دو باغ داشت و مغرورانه از ثروت خود صحبت مى كرد، كه
باغ هاى او نابود شد و او با اندوه فراوان ازاين كه براى خداى خود شريك قرار داده
است، اظهار تأسف مى كرد.
در آيات بعدى، مَثَل ديگرى براى زندگى دنيا مى زند و مال و فرزند را زينت اين دنيا
معرفى مى كند و اظهار مى دارد كه باقيات صالحات نزد خداوند ثواب بيشترى دارد و
بهترين آرزوست، آن گاه از روز قيامت و حساب و كتاب آن سخن مى گويد و پس از يادى از
خلقت آدم و سجده فرشتگان براى او و امتناع ابليس از سجده كردن، بار ديگر صحنه هايى
از روز قيامت را ترسيم مى كند.
سخن از قرآن و جامعيت آن مطلب آيه بعدى است كه پس از آن به سبب شناسى ايمان نياوردن
مردم مى پردازد و از ارسال پيامبران كه مژده دهنده و بيم دهنده بودند و عكس العمل
ناشايست كافران صحبت مى كند و پس از ذكر مطالبى درباره كافران، صفت آمرزندگى و رحمت
خدا را يادآور مى شود كه باعث شده در عذاب كافران عجله نكند و آنها را در موعد مقرر
هلاك سازد.
داستان موسى و همسفر او (خضر) و سخنانى كه ميان آن دو رد و بدل شد، بخش بعدى اين
سوره است كه طى 22 آيه با جذابيت خاصى ذكر مى شود. پس از آن به داستان ذوالقرنين و
سدّ يأجوج و مأجوج مى پردازد و پس از آن به كافران وعده عذاب و به مؤمنان وعده
فردوس مى دهد.
در آيات پايانى اين سوره از پايان ناپذيرى كلمات الهى خبر مى دهد، به گونه اى كه
اگر دريا مركب باشد و چند برابر هم به آن اضافه شود، بالاخره پايان مى يابد ولى
كلمات خدا پايان نمى يابد. در پايان به پيامبر دستور مى دهد كه به مردم بگويد: من
هم بشرى چون شما هستم كه به من وحى شده است كه خداى شما يگانه است، هر كسى كه
ملاقات پروردگارش را باور دارد، بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را شريك عبادت خدا
قرار ندهد.
تفسير سوره كهف
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى أَنْزَلَ عَلى
عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا (1 ) قَيًِّما لِيُنْذِرَ
بَأْسًا شَديدًا مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ
الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (2 ) ماكِثينَ فيهِ أَبَدًا (3 ) وَ
يُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا (4 ) ما لَهُمْ بِه مِنْ عِلْم
وَ لا لِآبآئِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ اِنْ يَقُولُونَ
اِلاّ كَذِبًا (5 ) فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ اِنْ لَمْ
يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا (6) اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً
لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7 ) وَ اِنّا لَجاعِلُونَ ما
عَلَيْها صَعيدًا جُرُزًا (8 )
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، ستايش خداى راست كه اين كتاب را بر بنده خود نازل
كرد و در آن كجى قرار نداد(1) راست و استوار تا به عذابى سخت از جانب خويش بيم دهد
و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام داده اند، مژده دهد كه براى آنان پاداشى
نيكوست (2) كه هميشه در آن خواهند بود (3) و به كسانى بيم دهد كه گفتند: خداوند
فرزندى گرفته است (4) نه آنان و نه پدرانشان را دانشى بدان نيست; بزرگ است سخنى كه
از دهانشان بيرون مى شود، آنان جز دروغ نمى گويند (5) شايد اگر آنان به اين سخن
ايمان نياوردند، تو به دنبال آنها جان خود را به سبب اندوه از دست بدهى (6) ما آنچه
را كه بر زمين است براى آن زينت قرار داديم، تا آنان را آزمايش كنيم كه كدام يك از
نظر عمل نيكوكارترند(7) ما آنچه را كه بر آن است خاكى بى گياه خواهيم كرد(8)
نكات ادبى
1 ـ «لم يجعل» عطف بر «انزل» و يا حال از «الكتاب» و يا جمله معترضه است.
2 ـ «عوجا» كجى، اين كلمه با كسره عين به معناى كجى در معانى، و يا فتحه عين به
معناى كجى در اشياء است.
3 ـ «قيّما» ثابت و استوار، چيره، اين كلمه نيز در اين جا حال از الكتاب و يا منصوب
به فعل مقدر است: «انزله قيّما».
4 ـ «لام» در «لينذر» براى بيان علت انزال است.
5 ـ «ماكثين» ماندگاران، درنگ كنندگان.
6 ـ «كلمة» منصوب است به جهت تميز بودن كه مضمرى را تفسير مى كند: كبرت الكلمة
كلمةً. مانند: نعم رجلا.
7 ـ «باخع» هلاك كننده.
8 ـ «آثار» جمع «اِثر» به معناى دنبال است.
9 ـ «صعيد» زمين هموار، خاك.
10 ـ «جرز» زمين بى آب و علف.
تفسير و توضيح
* آيات (1 - 3) بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه الذى انزل على عبده الكتاب...:
اين سوره نيز مانند سوره هاى ديگر، با نام خداوند رحمان و رحيم شروع مى شود و
نخستين آيه آن مشتمل بر حمد و ستايش خداوند است. «حمد» به معناى ستايش نيكو از كسى
است كه كارهاى خوب و برجسته اى از او سر زده است. در اين جا خداوند، به خاطر
فرستادن قرآن بر پيامبر اسلام (ص) ستايش مى شود. همو كه بر بنده خود محمد (ص) اين
كتاب را نازل كرد، كتابى كه در آن هيچ گونه كجى قرار نداد و اين كتاب نه تنها كجى
ندارد بلكه ثابت و استوار هم هست و بر كتاب هاى ديگر آسمانى قيمومت و سيطره دارد.
منظور از كجى كه از قرآن نفى شده است، بدآموزى ها و تحريف ها و تناقض هاست كه اين
كتاب را از ديگر كتاب ها متمايز مى سازد و منظور از قيّم بودن، اشتمال اين كتاب بر
حقايق و معارف بلند است و در واقع اين دو تعبير كه در اين آيات آمده بيان كننده
صفات جلال و جمال قرآن است.
پس از بيان دو صفت مهم براى قرآن، حكمت نزول آن را ذكر مى كند، اين قرآن براى آن
نازل شده كه كافران را با عذابى سخت از جانب خدا بيم دهد و مؤمنانى را كه عمل صالح
دارند با پاداشى نيكو مژده دهد، پاداشى كه همواره در آن خواهند بود و از آنان جدا
نخواهد شد و آن همان بهشت برين است.
* آيات (4 ـ 5) و ينذر الذين قالوا اتخذ اللّه ولدا...: قرآن كريم علاوه بر
انذار عامى كه دارد، انذار خاصى هم براى كافرانى دارد كه مى گويند: خداوند براى خود
فرزندى گرفته است. عقيده به اين كه خداوند فرزند دارد هم مربوط به مشركان است كه
فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و هم مربوط به يهود و نصارى است كه به ترتيب عزير
و مسيح را فرزند خدا قلمداد مى كردند.
قرآن كريم با اين عقيده سخيف و ناروا به شدت مبارزه كرده و در آيات متعددى به آن
پرداخته است و ما برخى از آن آيات را در ذيل آيه 40 از سوره اسراء آورده ايم.
در اين آيه نيز پس از نقل سخن مشركان كه مى گفتند: خدا فرزند دارد، به شدّت سخن
آنها را ردّ مى كند و مى فرمايد: نه آنان و نه پدرانشان دانشى به اين سخن ندارند،
يعنى آن را از روى دانش و آگاهى نمى گويند بلكه سخن باطلى است كه آنان از روى جهل و
خرافى گرى آن را مى گويند و دهن به دهن از نسل هاى گذشته ميان آنها باقى مانده است.
سپس بر شدّت مطلب مى افزايد ومى فرمايد: بزرگ سخنى است آن سخنى كه از دهان هاى آنان
خارج مى شود و آنان جز دروغ نمى گويند. منظور اين است كه سخن آنها از نظر سخيف بودن
بزرگ است و اين يك عقيده انحرافى بزرگ و غير قابل گذشت است.
به نظر مى رسد كه علت اين همه تأكيد بر باطل بودن اين عقيده، اين باشد كه اعتقاد به
فرزند داشتن خدا، مقام خدا را بسيار پايين مى آورد، چون فرزند داشتن و زاييدن از
خواص حيوانات است و اين بدتر از آن است كه بت ها را شريك خدا قرار مى دادند، زيرا
شريك قرار دادن آنها به اين صورت بود كه آنها واسطه و شفيع ميان مردم و خدا هستند،
در واقع بت پرستان خدا را به خدايى قبول داشتند ولى براى تقرّب به او چيزهايى را
مى پرستيدند و شريك در عبادت قرار مى دادند و اين كار با اين كه باطل و نارواست ولى
مقام خدا را به آن حد كه عقيده به فرزند داشتن او پايين مى آورد، پايين نمى آورد.
* آيه (6) فلعلك باخع نفسك على آثارهم...: با وجود تمام استدلال ها و روشنگرى هاى
قرآن، مشركان مكه دست از عقايد خود بر نمى داشتند و به راه حق هدايت نمى شدند و اين
باعث آزردگى شديد پيامبر اسلام (ص) بود. آن حضرت مانند يك پزشك دلسوز همواره در فكر
شفا يافتن آنان از بيمارى جهل و شرك بود و چون مى ديد سخنان او در آنان اثر نمى كند
بسيار ناراحت مى شد تا حدى كه نزديك بود قالب تهى كند و جان بسپارد.
در اين آيه، خداوند به پيامبر خود دلدارى مى دهد و او را از اين همه اندوه برحذر
مى دارد و مى فرمايد: شايد اگر آنان به اين سخن ايمان نياورند، تو به دنبال آنان به
سبب اندوه جان خود را از دست بدهى؟
اين گونه دلدارى به پيامبر در آيات ديگر هم آمده است:
لعلك باخع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين (شعراء/ 3)
شايد تو جان خود را از دست بدهى كه اينان ايمان نمى آورند.
فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ اللّه عليم بما يصنعون (فاطر/ 8)
جان خود را از حسرت خوردن بر آنان از دست نده كه خدا به آنچه مى كنند آگاه است.
* آيات (7 ـ 8) انا جعلنا ما على الارض زينة لها...: به دنبال دلدارى دادن به
پيامبر در
برابر مخالفت مشركان، جهت تسلاى بيشتر خاطر او از ناپايدارى دنيا و سرانجامى كه همه
موجودات خواهند داشت و اين كه اين جهان براى آزمايش مردم است، خبر مى دهد و
خاطرنشان مى سازد كه ما آنچه را كه در زمين است مايه آرامش و زينت آن قرار داده ايم
و اين بدان جهت است كه انسان ها را بيازماييم كه كدامشان از نظر عمل نيكوكارتريد.
اين همه موجودات بر روى زمين از درختان و گياهان و كوه ها و درياها و حيوانات و
ثروت ها و فرزندها و ميوه ها و ساير پديده هايى كه در آن است، همگى زينت زمين و
براى راحتى و خوشى و لذّت بردن انسان آفريده شده، ولى انسان نبايد خود را اسير آنها
سازد و آنها دامى براى او باشند، بلكه بايد در عين برخوردارى از آنها، آنها را
وسيله اى براى انجام كارهاى شايسته و جلب رضايت خدا قرار دهد.
دنيا با تمام فريبندگى هايش پايدار نخواهد بود و بالاخره به پايان خواهد رسيد، آنچه
مى ماند ايمان و عمل نيكوست كه درجهان ديگر كه جهان ابدى است، سعادت و خوشى انسان
را تأمين خواهد كرد. و لذا در آيه بعد، ناپايدارى آنچه را كه زينت براى زمين آفريده
شده است، تذكر مى دهد و مى فرمايد: ما آنچه را كه در زمين است از بين مى بريم و
زمين، سطحى هموار و بى رويش و تهى از هر آرايشى خواهد بود.
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا
(9 ) اِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ اِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنآ آتِنا مِنْ لَدُنْكَ
رَحْمَةً وَ هَيِّىْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدًا (10 ) فَضَرَبْنا عَلى آذانِهِمْ
فِى الْكَهْفِ سِنينَ عَدَدًا (11) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ
الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَدًا (12 )
آيا پنداشته اى كه اصحاب كهف و رقيم از نشانه هاى شگفت ما هستند؟(9) هنگامى كه آن
جوانان به آن غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا، از جانب خود به ما رحمتى بده و
براى ما از كارمان هدايتى فراهم كن (10) پس در آن غار سال هايى چند بر گوش هايشان
زديم (به خوابشان برديم) (11) آن گاه آنان را
برانگيختيم تا معلوم كنيم كه كدام يك از آن دو گروه مدتى را كه درنگ كرده اند شمارش
كرده اند (12)
نكات ادبى
1 ـ «أم» در اين جا منفصله و به معناى «بل» و يا براى استفهام است.
2 ـ «كهف» غار بزرگ، و اگر كوچك باشد به آن غار گفته مى شود.
3 ـ «رقيم» نوشته شده، مرقوم، فعيل به معناى مفعول و منظور از آن سنگ نوشته اى است
كه جريان اصحاب كهف در آن نوشته شده بود. بعضى ها «رقيم» را نام آن وادى و يا كوه و
يا شهرى كه اين كهف در آن قرار داشت مى دانند و بعضى ها هم آن را نام سگ اصحاب كهف
مى دانند و بعضى ها هم اصحاب رقيم را گروهى غير از اصحاب كهف قلمداد مى كنند و آنها
سه نفر بودند كه به غارى پناه برده بودند كه سنگى جلو غار را گرفت و آنها گرفتار
شدند و با دعا كردن به درگاه الهى از آن جا نجات يافتند، ولى بعيد است كه اصحاب
رقيم غير از اصحاب كهف باشند.
4 ـ «عجبا» خبر «كانوا» و «من آياتنا» حال از آن و يا «من آياتنا» خبر اول و «عجبا»
خبر دوم است و يا صفت براى موصوف محذوف است به تقدير «آية عجبا».
5 ـ «الفتية» جمع سماعى «فتى»، جوانان، جوانمردان.
6 ـ «ضربنا على آذانهم» استعاره لطيفى است به معناى خوابانيديم.
7 ـ «عددا» يا مفعول مطلق براى «سنين» است چون در آن، مفهوم عدد هم وجود دارد و يا
به معناى «ذات عدد» است.
8 ـ «احصى» فعل ماضى است و قول به اين كه افعل التفضيل است قول ناصوابى است، چون
احصى در اين جا عمل كرده در حالى كه به عقيده خيلى ها افعل التفضيل عمل نمى كند،
ديگر اين كه احصاء تفضيل بردار نيست.
تفسير و توضيح
* آيات (9 ـ 12) ام حسبت انّ اصحاب الكهف و الرقيم...: از اين آيه تا 17 آيه ديگر
مربوط به داستان اصحاب كهف است و اين داستان در جاى ديگر از قرآن نيامده است.
داستان بدين گونه آغاز مى شود كه خداوند از پيامبر اسلام (ص) مى پرسد: آيا تو گمان
كردى كه داستان اصحهاف كهف و رقيم از آيات شگفت آور ما بود؟ اين پرسش براى اثبات
اين مطلب است كه جريان اصحاب كهف در برابر آيات و نشانه هاى ديگر خداوند كه در جهان
وجود دارد چندان شگفت آور نيست و خداوند نشانه هاى بسيارى در جهان دارد كه شگفت
آورتر و مهم تر از اين داستان است.
پس از اين مطلب، داستان اصحاب كهف را به دو صورت، نخست به صورت خلاصه و پس از آن به
صورت تفصيل بيان مى كند. در كتاب هاى حديثى آمده است كه مشركان مكه چند نفر را نزد
يهود مدينه فرستادند تا درباره محمد(ص) و ادعاى نبوت او با آنان صحبت كنند. آنها به
مدينه نزد دانشمندان يهود آمدند و جريان را گفتند. آنها به فرستادگان گفتند: از او
چهار مطلب را بپرسيد: داستان اصهاب كهف، داستان موسى و خضر و داستان ذوالقرنين و
حقيقت روح. اگر به سه سؤال اول جواب داد و به سؤال چهارم جواب نداد، بدانيد كه او
پيامبر است. آنها به مكه برگشتند و آن سؤال ها را از پيامبر اسلام كردند و آن حضرت
به آن سه سؤال جواب مفصلى گفت كه هر سه جريان در همين سوره كهف آمده و در برابر
پرسش از روح به طورى كه در آيه 85 سوره اسراء آمده، پاسخ روشنى نداد و گفت كه آن از
امر پروردگار من است.(207) (در اين باره در تفسير آيه ياد شده توضيح لازم
را داديم.)
به هرحال در آيات مورد بحث، نخست جريان اصحاب كهف را به طور خلاصه بيان مى كند و
مى فرمايد: به ياد آور هنگامى را كه آن جوانمردان به آن غار پناه بردند و گفتند:
پروردگارا، از جانب خود به ما رحمتى ارزانى بدار و كار ما را به سامان ببر. معلوم
مى شود كه آنها از سرانجام كار خود نگران بودند و بيم آن داشتند كه دشمنانشان
به آنها دست يابند و لذا از خدا خواستند كه به آنان كمك كند و راه نجات را به آنان
نشان بدهد.
در آيه بعدى اظهار مى دارد كه در پاسخ به دعاى آنها كارى كرديم كه آنها چندين و چند
سال در آن غار بخوابند. تعبيرى كه در اين آيه به كار رفته چنين است: و در آن غار بر
گوش هايشان زديم، و منظور از آن خوابانيدن است. اين تعبير يك استعاره لطيفى است،
همان گونه كه مادران براى خوابانيدن كودكان خود آرام و مرتب بر گوش آنان مى زنند و
اين عمل باعث خواب رفتن بچه ها مى شود، در اين جا نيز گويا بر گوش اصحاب كهف زده شد
و آنان به خواب رفتند.
اضافه مى كند كه سپس، يعنى پس از يك خواب سنگين و طولانى كه سال ها طول كشيد، آنها
را برانگيختيم يعنى بيدار كرديم تا معلوم باشد كه كدام يك از آن دو گروه مدتى را كه
آنان در خواب بودند شمارش كرده اند.اين كه مى فرمايد: تا بدانيم، منظور اين است كه
علم ما ظهور و واقعيت پيدا كند.
گفته شده كه منظور از دو گروه در اين جا همان اصحاب كهف هستند كه پس از بيدار شدن
به طورى كه در آيات بعدى خواهد آمد ميان خود درباره مدت خوابشان اختلاف كردند و دو
گروه شدند. ما تصور مى كنيم كه اين احتمال بعيد است، چون اوّلا، طبق آن آيه كه
اختلاف آنان را بيان مى كند آنها بايد سه گروه باشند نه دو گروه چون در آن آيه سه
نظر ابراز شده، يكى اين كه يك روز در خواب بوده اند، دوم اين كه بخشى از روز را در
خواب بوده اند، سوم اين كه خدا مى داند كه چقدر در خواب بوده اند. ثانياً، آنها كه
خود در خواب بودند چگونه مى توانستند مقدار خواب خود را بشمارند؟ ثالثاً، اطلاق دو
حزب به آنها كه جمعاً هفت نفر بودند بعيد مى نمايد. رابعاً، از همه مهم تر اين كه
در اين آيه دانستن مدّت خواب آنها علت بيدار شدنشان پس از سال ها خوابيدن ذكر شده
است، البته مى توان لام «لنعلم» را نه براى علت بلكه براى عاقبت گرفت و آگاهى از
مدت خواب علت بيدار شدن آنها نباشد، ولى به هرحال معلوم مى شود كه اين يك مطلب مهمى
است كه بايد مايه عبرت قرار بگيرد و نتيجه
مهمى براى مردم داشته باشد; مردم با آگاهى ازاين جريان هم به قدرت خدايى پى ببرند و
هم امكان روز قيامت را باور كنند و اين نتيجه گيرى هنگامى صورت مى گيرد كه مردم به
جريان آنها و مدت طولانى خواب آنها و بيدار شدنشان توجه داشته باشند و به طورى كه
چند آيه بعد خواهد آمد، خدا مردم را از كار آنها با خبر ساخت تا بدانند كه وعده خدا
حق است و شكى در قيامت نيست.
گروه مؤمنانى كه در آن زمان بودند با توجه به جريان اصحاب كهف و شمارش مدت خواب
آنها درس هاى آموزنده اى از آن گرفتند و آن را يكى از معجزات الهى تلقى كردند و بر
مراتب ايمانشان افزود ولى كافران هيچ توجهى به آن نكردند و از آن سودى نبردند.
بنابراين مى توان گفت كه منظور از دو حزب در آيه شريفه دو گروه مؤمنان و كافران
هستند كه در زمان بيدار شدن اصحاب كهف زندگى مى كردند و خداوند با بيدار كردن آنها
معلوم ساخت كه چه گروهى در فكر آنها بودند و مدت خوابشان را شمارش كرده اند.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا
بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدًى (13 ) وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا
فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِه
اِلهًا لَقَدْ قُلْنآ اِذًا شَطَطًا (14 ) هؤُلاِء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ
دُونِه آلِهَةً لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطان بَيِّن فَمَنْ أَظْلَمُ
مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا (15 ) وَ اِذِ اعْتَزَلُْتمُوهُمْ وَ ما
يَعْبُدُونَ اِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا اِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ
مِنْ رَحْمَتِه وَ يُهَيِّىْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقًا (16 )
ما داستان آنها را به درستى براى تو بازگو مى كنيم. آنان جوانانى بودند كه به
پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم (13) و دل هايشان را استوار
ساختيم هنگامى كه برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمين است و ما
جز او معبودى را نمى خوانيم كه در آن صورت سخن باطل
گفته ايم (14) آنان قوم ما هستند كه جز او خدايانى گرفته اند. چرا بر آنان حجّتى
آشكار نمى آورند؟ پس چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد؟ (15) و اكنون
كه شما از آنان و از هر چه كه جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، پس به آن غار
پناه بريد تا خدا رحمت خود را بر شما بگستراند و گشايشى در كارتان فراهم سازد(16)
نكات ادبى
1 ـ «ربطنا» استوار كرديم، آرامش داديم.
2 ـ «شططا» سخن باطل، سخن دور از صواب.
3 ـ «سلطان بيّن» حجّت آشكار، دليل روشن.
4 ـ «و اذ اعتزلتموهم» دنباله سخن اصحاب كهف است كه به يكديگر چنين گفتند.
5 ـ «فأووا» پس پناه ببريد. از أوى يأوى و مأوى مشتق شده كه به معناى جاى گرفتن
است.
6 ـ «مرفق» گشايش، آسايش، راحتى. از رفق به معناى نرمى مشتق شده است.
تفسير و توضيح
* آيات (13 - 14) نحن نقصّ عليك نبأهم بالحق...: پس از ذكر خلاصه اى از داستان
اصحاب كهف، اكنون اين داستان را تفصيل مى دهد و به صورت مشروح ترى بيان مى كند.
معلوم مى شود كه داستان اصحاب كهف در ميان مردم مكه داستان معروفى بوده ولى با
خرافات و سخنان باطلى آميخته بوده است و لذا خداوند به پيامبر خود مى فرمايد: ما
خبر درست آنها را براى تو بازگو مى كنيم.
نخست بر ايمان آنان صحّه مى گذارد و مى فرمايد: آنان جوانانى بودند كه به
پروردگارشان ايمان داشتند و ما نيز بر هدايت آنان افزوديم. اين كه بر جوان بودن
آنها تأكيد مى كند شايد براى آن باشد كه جوانان براى پذيرش حق آماده تر از پيران
هستند
و شايد هم اين كلمه به جوانمردى و فتوّت آنان اشاره مى كند.
معلوم مى شود كه اگر كسى به خدا ايمان داشته باشد و گامى به سوى او بردارد، خداوند
با لطف و مرحمت خود بر مراتب هدايت و ايمان او مى افزايد و به كمك او مى شتابد. اين
حقيقت در آيات ديگر هم آمده است:
و الذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم (محمد/ 17)
و كسانى كه هدايت را پذيرفتند، خدا بر هدايت آنان افزود و تقوايشان داد.
پس از تأييد ايمان آنان مى فرمايد: ما دل هايشان را استوار ساختيم و آرامش داديم به
گونه اى كه آنها به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمان ها و زمين
است و جز او را نمى خوانيم كه اگر چنين كنيم سخنى باطل گفته ايم.
از اين آيه فهميده مى شود كه اصحاب كهف، ايمان خود را در يك محيط خفقان آور و مخالف
اظهار كرده اند و بر ضدّ كفر حاكم بر آن محيط قيام كرده اند و اين زمانى بوده كه
آنها را مجبور كرده اند كه بت ها را عبادت كنند و آنها در پاسخ، از پروردگار
آسمان ها و زمين سخن گفته اند و سخن بت پرستان را رد كرده اند، و نيز از اين آيه
معلوم مى شود كه خداوند به لطف خود بر قوّت قلب و شهامت آنها افزوده است به گونه اى
كه آنها جرأت آن را پيدا كرده اند كه در آن محيط كفر، آشكارا ايمان خود به خدا
رابيان كنند و از عواقب كار خود بيم نداشته باشند.
در آيه بعد دنباله سخنان اصحاب كهف را نقل مى كند كه گفتند: آنان قوم ما هستند كه
جز خدا معبودهايى را به خدايى گرفتند، چرا آنان حجّت آشكارى براى اين كار خود
نياورده اند، يعنى آنها در پرستش بت ها هيچ گونه دليل و برهانى ندارند و اين كه
آنها بت ها را در كار خدا شريك مى دانند در واقع به خدا دروغ مى بندند، و چه كسى
ستمكارتر از كسى است كه به خدا دروغ بندد؟
به طورى كه در كتاب هاى تاريخى و تفسيرى و حديثى آمده، جريان اصحاب كهف در زمان
دقيانوس حاكم شهر اُفسوس اتفاق افتاده است. مردم آن شهر و از جمله پادشاه آنها بت
پرست بودند ولى اين چند نفر جوان به دين مسيحيت كه دين حق آن
زمان بود ايمان داشتند و مسيحيان مؤمن و با تقوايى بودند و جالب اين كه بسيارى از
آنان از اطرافيان پادشاه و از صاحب منصبان بودند ولى ايمان خود را پنهان مى كردند.
تا اين كه مخالفان آنها به عقيده آنها پى بردند و آن را به پادشاه گزارش كردند و
پادشاه آنان را خواست و در حضور اطرافيان به آنان پيشنهاد كرد كه در برابر بت ها
سجده كنند ولى آنان شجاعانه ايمان خود را آشكار كردند و بت پرستى را كارى باطل و بى
دليل خواندند.
در روايات آمده كه پس از اين برخورد، پادشاه به آنان فرصت داد كه خود بينديشند و به
دين پادشاه برگردند و گرنه همه آنها كشته خواهند شد، ولى آنان از اين فرصت استفاده
كردند و تصميم گرفتند كه از آن محيط كفرآلود فرار كنند.
در آيه بعد، بخش دوم سخنان اصحاب كهف را نقل مى كند كه آنان به يكديگر گفتند: اكنون
كه از بت پرستان و بت هاى آنان كناره گيرى كرده ايد و جز خدا همه چيز را رها
ساخته ايد، به آن غار پناه ببريد تا خدا رحمت خود را بر شما بگستراند و گشايشى در
كارتان فراهم سازد.
آنها اين پيشنهاد را پذيرفتند و براى حفظ دين خود راهى غارى شدند كه در كنار آبادى
و يا كوهى به نام رقيم بود و آنها را از دسترس مأموران پادشاه دور مى كرد. طبق
روايات، آنها شش نفر بودند و در بين راه چوپانى هم به آنان پيوست و هفت نفر شدند و
سگ آن چوپان هم همراه آنان به غار رفت، آنان وقتى وارد غار شدند همگى به خواب
سنگينى فرو رفتند.
وَ تَرَى الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الَْيمينِ وَ اِذا
غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فى فَجْوَة مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ
اللّهِ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ
وَلِيًّا مُرْشِدًا (17 ) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ وَ
نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الَْيمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ
بِالْوَصيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَ
لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ
رُعْبًا (18 )
و آفتاب را مى بينى كه چون طلوع مى كند، از غارشان به سمت راست ميل مى كند و چون
غروب مى كند آنها را در سمت چپ رها مى سازد، و آنان در فراخنايى از آن غار بودند.
اين از نشانه هاى خداست، هر كس را كه خدا هدايت كند، او هدايت يافته است و هر كس را
كه گمراه كند، براى او دوستى راهنما نخواهى يافت (17) و آنان را بيدار مى پندارى،
در حالى كه آنان در خوابند، و آنان را به سوى راست و چپ مى گردانيم و سگ آنها دو
بازوى خود را بر آستانه گشوده بود، اگر به آنان مى نگريستى گريزان پشت به آنان
مى كردى و وجودت از آنها پر از وحشت مى شد (18)
نكات ادبى
1 ـ «تزاور» ميل مى كند. اصل آن «تتزاور» بود كه يكى از دو تا حذف شد، از «زور» به
معناى ميل.
2 ـ «ذات اليمين» طرف راست.
3 ـ «تقرضهم» آنها را رها مى سازد. اصل آن از «قرض» به معناى قطع است.
4 ـ «فجوة» گستره، فراخناى.
5 ـ «رقود» خفتگان، جمع راقد.
6 ـ «الوصيد» آستانه، دربگاه.
7 ـ «فرارا» به جهت مفعول مطلق بودن منصوب است، چون در «ولّيت» معناى فرار هم وجود
دارد.
تفسير و توضيح
* آيه (17) وترى الشمس اذا طلعت تزاور عن كهفهم...: هنگامى كه اصحاب كهف وارد آن
غار در كنار رقيم شدند، به خواب عميقى فرو رفتند كه بيش از سيصد سال
طول كشيد، غار آنها از نظر موقعيت به گونه اى بود كه در طول اين مدت آفتاب آنها را
آزار نمى داد و هنگام طلوع به سمت راست و به هنگام غروب به سمت چپ ميل مى كرد و
آنان در جاى وسيعى از غار قرار داشتند.
منظور اين است كه آفتاب به هنگام طلوع و غروب، مستقيماً روى آنان نمى تابيد، و فقط
نور آن به آنها مى رسيد و از اين جهت آنها از سوزش آفتاب در امان بودند و رنگ پوست
و لباسشان نيز تغيير نمى يافت.
طبق اين بيان، بايد درب آن غار به سوى جنوب يا شمال باشد، زيرا اگر چپ و راست را از
بيرون غار به حساب بياوريم، آفتاب به هنگام طلوع به طرف راست آن و به هنگام غروب به
طرف چپ آن مى تابد و بنابراين درب غار به طرف جنوب بوده است و اگر چپ و راست را از
درون غار به حساب آوريم برعكس مى شود و درب غار به طرف شمال بوده است. و از آن جا
كه در آيه شريفه خطاب به بيننده است بايد چپ و راست بيننده و بيرون غار لحاظ شود و
بنابراين به نظر مى رسد كه درب غار به طرف جنوب بوده است.
در ادامه آيه، اين موضوع را از نشانه هاى خدا معرفى مى كند كه آنها را در طول
ساليان متمادى حفظ كرده است و اظهار مى دارد كه هر كس را خدا هدايت كند، او هدايت
يافته است و هر كس را كه گمراه سازد براى او دوستى راهنما نخواهى يافت. منظور از
هدايت يافته ها اصحاب كهف و منظور از گمراهان قوم آنهاست كه بت پرست بودند. اين را
هم بگوييم كه هدايت و ضلالت خدا بدون معيار و ضابطه نيست و سراغ كسانى مى آيد كه
خود را در مسير هدايت يا ضلالت قرار داده اند.
* آيه (18) و تحسبهم ايقاظا و هم رقود...: اصحاب كهف در درون غار به طرز عجيبى خفته
بودند، چشمانشان باز بود در حالى كه به خواب عميقى فرو رفته بودند و كسى كه آنها را
مى ديد گمان مى كرد كه بيدارند. اضافه مى كند كه ما آنها را به راست و چپ
مى گردانيديم. كسى كه در خواب است به اين طرف و آن طرف مى غلتد و خدا در اين مدت
طولانى آنها را به چپ و راست حركت مى داد تا آثار حيات در آنها باقى
بماند و اگر در اين مدت حركتى نداشتند مى پوسيدند.
يكى ديگر از ويژگى هاى آنها اين بود كه سگشان بازوان خود را بر آستانه غار گسترده
بود و به آن حالت به خواب رفته بود. ديگر اين كه خداوند قيافه آنها را طورى قرار
داده بود كه بيننده از آنها وحشت مى كرد و جرأت آن را نداشت كه به سوى آنها برود و
به آنها دست بزند. مى فرمايد: اگر به آنان مى نگريستى از آنان مى گريختى و سراسر
وجودت آكنده از ترس و وحشت مى شد. به همين سبب بود كه وقتى سپاه دقيانوس در جست جوى
آنها به آن غار رسيدند، از ديدن آنها چنان وحشت كردند كه نتوانستند به آنان نزديك
شوند و آنها را به حال خود رها ساختند.
وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسآءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قآئِلٌ مِنْهُمْ كَمْ
لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ
بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِه اِلَى الْمَدينَةِ
فَلْيَنْظُرْ أَيُّهآ أَزْكى طَعامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ وَ
لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا (19 ) اِنَّهُمْ اِنْ يَظْهَرُوا
عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا
اِذًا أَبَدًا (20 ) وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ
اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيهآ اِذْيَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ
أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ
الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا (21 )
و همچنين آنان را بيدار كرديم تا ميان خود از يكديگر بپرسند. گوينده اى از آنان
گفت: چقدر درنگ كرده ايد؟ گفتند: يك روز يا برخى از يك روز درنگ كرده ايم. گفتند:
پروردگارتان به مقدارى كه درنگ كرده ايد آگاه تر است. پس يكى از خودتان را با اين
پول به شهر بفرستيد و او بنگرد كه كدام يك از آنها طعامى پاك تر دارد، پس از آن
رزقى برايتان بياورد و او نرمى كند و كسى را به حال شما آگاه نكند (19) آنان اگر بر
شما چيره شوند شما را سنگسار مى كنند يا شما را به آيين خود بر مى گردانند و هرگز
رستگار نمى شويد (20) و همچنين
مردم را از حال آنان با خبر كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و همانا شكى در
قيامت نيست، هنگامى كه درباره آنان در ميان خود اختلاف كردند پس گفتند: بر آنان
بنايى بسازيد، پروردگارشان به حال آنان داناتر است، كسانى كه بركار آنان چيره شدند
گفتند: هر آينه ما بر آنان مسجدى خواهيم ساخت(21)
نكات ادبى
1 ـ «و كذلك» اين مطلب را به مطالب قبلى پيوند مى دهد، يعنى همان گونه كه آنان را
خوابانيديم، اكنون بيدارشان كرديم.
2 ـ لام در «ليتسائلوا» براى عاقبت و يا مسير و راه است و براى سببيّت نيست، يعنى
علت بيدار كردن آنها، پرسش آنان درباره مدت خوابشان نبود بلكه آنها وقتى بيدار
شدند، اين پرسش را كردند.
3 ـ «كم لبثتم» چه مدتى درنگ كرديد. در اين جا مميز «كم» به خاطر معلوم بودن حذف
شده است «كم يوما لبثتم» يا «كم مدة لبثتم».
4 ـ «ورقكم» پولتان. ورق كه به چند صورت خوانده مى شود به معناى پول نقره اى است.
منظور همان سكه هايى بود كه از زمان پادشاه سابق نزد آنها باقى مانده بود.
5 ـ «ازكى» پاكيزه تر، بهتر.
7 ـ «وليتلطّف» نرمى نشان دهد. فعل امر غايب.
8 ـ «اعثرنا» با خبر كرديم، ديگران را از حال آنها آگاه كرديم.
تفسير و توضيح
* آيات (19 - 20) و كذلك بعثناهم ليتسائلوا بينهم...: پس از سيصد و نه سال كه اصحاب
كهف در آن غار به خواب عميقى فرو رفته بودند، خداوند آنها را از آن خواب شگفت آور
بيدار كرد و اين به خاطر مصالح تربيتى و دادن آموزش هاى لازم به
مردم درباره قدرت خدا و امكان معاد بود.
مى فرمايد: همان گونه كه آنان را به خواب عميقى فرو برده بوديم، آنان را بيدار
كرديم و آنان پس از بيدارى، از همديگر پرسيدند كه چه مدّتى در خواب بوديد؟ بعضى از
آنها گفتند: يك روز يا مقدارى از آن را در خواب بوده ايم. ممكن است اين پاسخ از يك
نفر باشد و به حال ترديد چنين بگويد و ممكن است مربوط به دو نفر باشد، يكى بگويد يك
روز و ديگرى بگويد بخشى از يك روز. گروه ديگرى از آنان هم كه وضعيت خود را غير عادى
مى ديدند، گفتند: خداوند از مدّتى كه در خواب بوده ايم آگاه تر است. گوينده اين سخن
كه برخاسته از يك ادب دينى بود «تمليخا» نام داشت.
گفته شده كه آنان طرف صبح به هنگام طلوع آفتاب به غار رفته بودند و زمانى كه پس از
آن مدت طولانى از خواب بيدار شدند، طرف غروب بود و لذا برخى از آنان گمان كردند كه
يك روز يا يك نصف روز خوابيده اند.
پس از اين گفتوگو آنان احساس گرسنگى كردند، آنها مقدارى پول همراه خود داشتند و آن
پول ها سكه هاى نقره اى بود كه به نام دقيانوس ضرب شده بود. آنها به يكديگر گفتند:
يكى از شماها با اين پول به شهر برود و ببيند كه در شهر چه كسى طعامى بهتر و
پاكيزه تر دارد، از آن خوراكى بگيرد و به غار بياورد.
آنها به كسى كه مأمور خريد غذا شد، توصيه كردند كه با مردم با نرمى رفتار كند و هيچ
كس را از جاى گروه باخبر نسازد، زيرا كه اگر مردم با خبر شوند گروه را دستگير و
سنگسار مى كنند و يا وادارشان مى سازند كه به آيين آنها برگردند و در اين صورت هرگز
رستگار نخواهند شد.
منظور از آن شهر شهر اُفسوس يا طراطوس بود و آنها كه چنين با احتياط رفتار مى كردند
و از مردم آن شهر مى ترسيدند، براى اين بود كه نمى دانستند كه در طول اين مدت وضع
عوض شده و پادشاه و مردم كه در زمان آنها بت پرست بودند، اكنون خداشناس و پيرو دين
مسيح شده اند.
* آيه (21)و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا انّ وعد اللّه حق...: به هر حال يكى از آنها
براى تهيه خوراكى به شهر آمد و مردم شهر با ديدن وضع او و پولى كه همراه داشت،
درباره او دچار شگفتى شدند. البته مردم داستان خواب رفتن هفت نفر از موحّدان را در
زمان دقيانوس، سينه به سينه شنيده بودند و با ديدن اين شخص و پرس و جوهايى كه از او
كردند، دانستند كه او يكى از آن هفت نفر است و از حال آنان مطلع شدند و جريان را به
پادشاه خود كه مسيحى بود خبر دادند. پادشاه همراه با گروهى از مؤمنان و كافران به
آن غار آمدند و آنها را زنده يافتند ولى وقتى با آنها به گفتوگو پرداختند، همه آنها
مردند و اين بر شگفتى حاضران افزود.
جريان بيدار شدن ا صحاب كهف پس از صدها سال، ايمان مؤمنان راقوى تر كرد و كسانى هم
كه در ترديد بودند به يقين رسيدند. آنها هم به قدرت خداوند پى بردند و هم دليل
روشنى بر امكان معاد و زنده شدن مردگان يافتند و دانستند كه وعده خدا حق است و در
آمدن روز قيامت ترديدى وجود ندارد.
جمعيتى كه براى ديدن اصحاب كهف به غار آمده بودند، در باره آنان دو گروه شدند و به
گفتوگو و نزاع پرداختند. گروهى از آنان گفتند كه جلو غار ديوارى بكشيم و كار آنها
را به خدا واگذار كنيم كه خدا از حال آنان باخبرتر است. گروه ديگر كه تعدادشان
بيشتر بود و پادشاه هم با آنان بود، گفتند: در كنار قبور آنها مسجد و معبدى
مى سازيم كه يادبودى از اين مردان خداشناس باشد و كسانى كه به زيارت آنان مى آيند
در آن جا خدا را عبادت كنند.