بحثى درباره جامعيّت قرآن
يكى از ويژگى هاى بسيار مهم قرآن اين است كه اين كتاب آسمانى، جامع تمام علوم
ومعارف است، چه علومى كه بشر تا كنون به آن دست يافته وچه علومى كه هنوز در دسترس
بشر قرار نگرفته است، وبه شرحى كه خواهيم گفت همه يافته هاى علمى و كل دانش بشر به
اضافه علومى كه هنوز بشريت پى به آن نبرده است در قرآن كريم آمده وتمام آنچه كه شده
است ومى شود وخواهد شد در اين سفره گسترده الهى موجود است.
از آن جا كه اين بحث، بحث مهمى است ونياز به توضيح بيشترى دارد ما نخست آن قسمت از
صفات قرآن را كه ناظر به جامعيت قرآن است مى آوريم وسپس درباره جامعيت قرآن وچگونگى
آن بحث مى كنيم. اينك آيات:
1 ـ تبيان كل شىء
«تبيان» مصدر از باب تفعيل وبه معناى كثرت بيان است. قرآن كريم در آيه اى كه
مى خوانيم خودش را «تبيان كلّ شىء» معرفى كرده كه در اين جا مصدر به معناى فاعل است
ومنظور اين است كه قرآن بسيار بيان كننده است:
ونزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكلّ شىء وهدى ورحمة وبشرى للمسلمين(نحل/ 89.)
وقرآن را بر تو نازل كرديم كه بيان كننده همه چيز ومايه هدايت ورحمت ومژده براى
مسلمانان است.
2 ـ تفصيل كلّ شىء
تفصيل به معناى بيان مطلب به طور مشروح است به گونه اى كه شامل جزئيّات
مطلب هم باشد. اين صفت را نيز قرآن براى خود آورده است:
ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه وتفصيل كلّ شىء وهدى ورحمة لقوم
يؤمنون(يوسف/ 111)
قرآن سخن دروغى نيست، بلكه تصديق كننده كتاب هاى آسمانى است كه پيش روى اوست وتفصيل
همه چيز ومايه هدايت ورحمت براى گروهى است كه ايمان آورده اند.
3 ـ مفصّـل
يكى ديگر از صفات قرآن كه ناظر به جامعيت آن است، صفت مفصل است كه در اين آيه آمده
است:
وهو الذى انزل اليكم الكتاب مفصّلا والذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك
بالحق فلاتكونن من الممترين(انعام/114)
خداوند كسى است كه كتاب را براى شما به طور مفصّل نازل كرد وكسانى كه كتاب را به
آنها داديم مى دانند كه آن از جانب پروردگارت به حق نازل شده است پس، از
ترديدكنندگان مباش.
به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در اين آيات و به خصوص در آيه نخستين، قرآن خودش را
بيان كننده همه چيز معرفى مى كند. اكنون بايد ديد كه منظور از اين مطلب چيست وقرآن
كريم چگونه تفصيل همه اشياء را در بر دارد؟
بسيارى از مفسّران در توجيه وتفسير اين مطلب گفته اند: از آن جا كه قرآن يك كتاب
هدايت است وبا هدف ارشاد وتربيت انسان ها نازل شده، بنابراين منظور از بيان همه چيز
اين است كه قرآن تمام مسائل مربوط به هدايت وتربيت انسان ها را بيان نموده وچيزى را
فروگذار نكرده است. اين مطلب به اين مى ماند كه يك نفر كتاب مفصّلى درباره شيمى
تأليف كند وبگويد همه چيز در اين كتاب آمده، منظور او از همه چيز، آن چيزهايى است
كه مربوط به شيمى است، واو هرگز نمى گويد كه حتى مسائل
ادبى هم در كتاب او آمده است. قرآن نيز اعلام مى كند تمام چيزهايى كه مربوط به
هدايت وتربيت بشر است در اين كتاب آمده است.
ما تصوّر مى كنيم كه اين تفسير هرچند راحت وقانع كننده است اما با ظواهر اين آيات
وآيات ديگرى كه خواهيم آورد سازگار نيست. به نظر ما اين آيات بيانگر يك حقيقت
والايى است كه درك آن براى ما مشكل وحتى گيج كننده است، اما حق نداريم براى اقناع
خودمان از يك حقيقت قرآنى دست برداريم ويا از كنار آن به آسانى عبور كنيم. قرآن در
اين آيات اعلام مى كند كه تفصيل همه چيز (كل شىء) در قرآن بيان شده است. تعبير (كل
شىء) يك تعبير عام است ووسيع ترين مفهوم را دارد وحتى علوم مادى وعلوم خاص را هم در
بر مى گيرد وظاهر اين آيات مى رساند كه قرآن بيان كننده تمام علوم ومعارف حتى
آنهايى كه هنوز بشر به آن نرسيده است، مى باشد.
شايد بتوان گفت كه قرآن كريم نسخه اى از لوح محفوظ وكتاب مبين وامام مبين است كه
طبق نص صريح قرآن همه چيز در آن احصا شده(126) وهمه چيز حتى چيزى كه به
سنگينى ذره يا كوچك تر از آن باشد، در آن وجود دارد(127) وهيچ خشك وترى
نيست مگر اين كه در آن قرار گرفته(128) وهيچ سرّ نهانى در آسمان وزمين
وجود ندارد مگر اين كه در آن آمده است(129).
البته به گفته خود قرآن، لوح محفوظ وكتاب مكنون(130) جايگاه قرآن است واين
مى رساند كه نوعى سنخيت ميان اين دو وجود دارد واگر در اين جا به اتحاد ظرف ومظروف
نظر بدهيم سخن گزافى نگفته ايم (دقت كنيد).
علاوه بر آياتى كه خوانديم، آيات ديگرى در قرآن وجود دارد كه ناظر به همين
مطلب است، مثلا در آيه اى پس از بيان اين حقيقت قابل دقت وتعمّق كه تمام حيوانات
روى زمين وپرندگان آسمان امت هايى مانند شما هستند، مى گويد:
ما فرّطنا فى الكتاب من شىء(انعام/ 38)
ما در كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم.
به احتمال زياد منظور از «كتاب» در اين آيه همان قرآن است، واين كه بعضى از مفسران
احتمال داده اند كه منظور از آن، كتاب آفرينش باشد احتمال بعيدى است زيرا اطلاق
كتاب به عالم آفرينش در قرآن نيامده، بلكه كتاب يا به معنى مكتوب كه شامل قرآن
وساير كتب آسمانى ونامه است، آمده ويا به لوح محفوظ اطلاق شده است. البته از عالم
آفرينش وپديده هاى هستى به عنوان «كلمه» و«كلمات» ياد شده است ولى بحث ما در واژه
«كتاب» است.
همچنين در آيه ديگرى مى فرمايد:
ولقد صرفنا فى هذا القرآن للناس من كلّ مثل(كهف/54)
ما در اين قرآن براى مردم همه گونه مثلى را آورديم.
البته در اين آيه صحبت از مثل هايى است كه براى تربيت مردم آورده مى شود ولى مسئله
اين است كه در قرآن به ظاهر همه مثل ها را ما نمى بينيم; بنابراين تعبير «كل مثل»
هم مانند تعبير «كل شىء» مى شود كه بايد جاى آن را جست جو كرد.
در اين جا توجه خوانندگان عزيز را به دو روايت از ائمه معصومين جلب مى كنيم كه در
آنها تعبير «تبيان لكل شىء» به علم آنچه كه شده است ومى شود وخواهد شد، تفسير شده
است:
عن ابى عبدالله(ع) قال: إنّى لأعلم ما فى السموات وما فى الأرض وأعلم ما فى الجنّة
وأعلم ما فى النار وأعلم ما كان وما يكون، ثم مكث هنيئة فرأى أنّ ذلك كبر على من
سمعه منه فقال: علمت ذلك من كتاب الله عزّ وجلّ يقول: فيه تبيان كل شىء.(131)
امام صادق(ع) مى فرمايد: من آنچه را كه در آسمان هاست وآنچه را كه در زمين است
مى دانم، وآنچه را كه در بهشت است وآنچه را كه در آتش جهنّم است مى دانم، وآنچه را
كه شده است ويا خواهد شد، مى دانم. سپس مقدارى مكث كرد وديد كه اين مطلب براى
شنونده سنگين است، پس فرمود: همه اينها را از كتاب خدا دانسته ام، خداوند
مى فرمايد: بيان همه چيز در آن است.
قال ابو عبدالله(ع): إنّى لأخبر خبر السماء وخبرالأرض وخبر ماكان وخبر ما هو كائن
كأنّه فى كفّى ثمّ قال: من كتاب الله أعلمه إنّ الله يقول: فيه تبيان كلّ شىء.(132)
امام صادق(ع) فرمود: من خبر مى دهم از خبر آسمان وخبر زمين وخبر آنچه كه شده وخبر
آنچه مى شود، به طورى كه گويا در كف دست من است. سپس فرمود: اينها را از كتاب خدا
دانسته ام. خداوند مى فرمايد: بيان همه چيز در آن است.
با توجه به اين روايات وروايات ديگرى كه به همين مضمون وارد شده است معلوم مى گردد
كه از نظر ائمّه معصومين، قرآن كريم تمام علوم اولين وآخرين را در برگرفته است
ومعارف قرآنى منحصر به مسائل تربيتى نيست وحتى علوم مادى را هم شامل مى شود.
در قرآن آياتى وجود دارد كه تفكر در آنها مى تواند در اين زمينه ما را يارى كند. در
اين آيات با كنايه وتصريح گوشزد شده است كه به وسيله قرآن مى توان كارهاى
خارق العاده اى را انجام داد; مثلا در آيه اى كه در ذيل مى آوريم دقت كنيد:
ولو انّ قرآناً سيّرت به الجبال او قطعت به الارض او كلّم به الموتى بللله الامر
جميعاً(رعد/31)
اگر قرآنى باشد كه به وسيله آن كوه ها به حركت درآيند ويا زمين قطعه قطعه شود ويا
به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود (همين قرآن است).
هدف آيه اين است كه اگر به وسيله قرآن چنين كارهايى هم انجام بگيرد، باز اهل
عناد ايمان نخواهند آورد.
اما به هرحال، اين آيه مى تواند اشاره اى باشد به اين كه اگر كسى كليد فهم قرآن و
راز و رمزهاى مربوط به آن را به دست آورده باشد مى تواند در طبيعت اين گونه تصرّف
كند.
همچنين حروف مقطعه كه تا كنون كسى با قاطعيت معناى آنها را بيان نكرده، براى خود
عالمى دارد وبا كشف اسرار آنها مى توان با دنيايى از علوم ومعارف آشنا شد، واحتمال
اين كه اين حروف كليدهايى براى راهيابى به درون قرآن وبطون گوناگون آن باشد احتمال
بعيدى نيست.
اتفاقاً در بعضى از روايات مطالبى درباره حروف مقطعه آمده كه تفكّر وتدبّر بسيارى
را مى طلبد. امام باقر(ع) به ابولبيد مخزومى فرمود:
يا أبا لبيد، إنّ فى حروف القرآن المقطّعة لعلماً جمّا(133)
اى ابولبيد در حروف مقطعه قرآن علم سرشارى وجود دارد.همچنين در بعضى از روايات
برداشتهاى عجيبى از حروف مقطعه قرآن شده است، مثلا در چند روايت امام صادق(ع) سال
انقراض حكومت بنى اميه را از «المص» كه در اول سوره اعراف آمده، پيش بينى كرده است(134).
ونيز روايات متعددى كه درباره ظاهر وباطن ويا ظهر وبطن قرآن آمده واين كه قرآن بطنى
دارد وبطن آن نيز بطنى دارد بسيار قابل تعمّق ودقت است.
به طورى كه بارها گفته ايم، قرآن كريم كه كتاب تشريعى خداوند است درست مانند عالم
آفرينش است كه كتاب تكوينى خداست. همان گونه كه طبيعت از عناصر گوناگونى تشكيل شده
كه تا كنون حدود صد وهشت نوع عنصر كشف شده است وهر يك از آنها به تنهايى براى خود
خواصّى دارد وچون چند تا از آنها با هم تركيب مى شوند خاصيت جديدى پيدا مى كند
ومى توان از تركيب هاى گوناگون آنها خواص
بى شمارى را به دست آورد، قرآن كريم نيز به همين صورت است. آيات قرآنى به تنهايى
معنايى مى دهد ودر تركيب با آيه ديگرى معناى جديد پيدا مى كند وبا چيدن چند آيه در
كنار هم مى توان به مطلبى پى برد كه آن آيات به تنهايى چنين مطلبى را بيان نمى كند.
در حقيقت، آيات قرآنى عناصرى هستند كه مى توانند دست مايه اى براى ساختن پديده هاى
علمى جديدى باشند كه از تركيب دوتايى وسه تايى وچندتايى آنها مفاهيم ومعارف
بى شمارى به دست مى آيد.
چيزى كه هست اين است كه چنين كارى از عهده هر كس برنمى آيد وتنها با تأييد الهى وبا
تدبّر عميق در آيات قرآن انجام مى پذيرد واين ائمّه معصومين هستند كه مى توانند
تمامى راز و رمزها وظهر وبطن هاى قرآن را كشف كنند. البته اين مانع از آن نيست كه
افراد ديگرى هم به قسمتى از اسرار خفيّه قرآن پى ببرند و با تدبّر مداوم در آيات
قرآن، گنجينه هايى از علوم آن را استخراج كنند.
در عين حال، پذيرش چنين مطلب مهمى براى اذهان ما بسيار سنگين است و شايد هم مربوط
به بطون قرآن و يا آن حقيقت بسيط قرآنى كه در لوح محفوظ است باشد كه هر دو از دسترس
ما بيرون است، آنچه براى ما باقى مى ماند ظواهر قرآن است كه مربوط به هدايت مردم و
مسايل تربيتى است و ما با توجّه به گنجايش ذهن و اندازه فهم خود، جامعيت قرآن و
تبيان و تفصيل بودن آن را در همين مسائل درك مى كنيم و اين اندازه ما را بس است و
تكليفى بالاتر از آن نداريم و تدبّر در آيات قرآنى هم ما را به همين مسائل رهنمون
مى شود.
اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْحِْسانِ وَ ايتآءِ ذِى الْقُرْبى وَ
يَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ
تَذَكَّرُونَ (90 ) وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا
الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً اِنَّ
اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (91 ) وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها
مِنْ بَعْدِ قُوَّة
أَنْكاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ
أَرْبى مِنْ أُمَّة اِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِه وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ
يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (92 ) وَ لَوْ شآءَ اللّهُ
لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشآءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشآءُ
وَ لَتُسْأَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93)
همانا خداوند به عدل و احسان و پرداختن حق خويشاوند فرمان مى دهد و از كار ناشايست
و كار ناپسند و ستم باز مى دارد. شما را پند مى دهد، باشد كه شما پند گيريد (90) و
به پيمان خدا وقتى پيمان بستيد، وفا كنيد، و سوگندها را پس از محكم ساختن آن،
مشكنيد كه شما خداوند را بر خود نگهبان قرار داده ايد. همانا خداوند آنچه را كه
انجام مى دهيد مى داند (91) و مانند زنى مباشيد كه رشته خود را پس از محكم كردن باز
كرد. سوگندهاى خود را مايه فريب در ميان خود قرار مى دهيد، به جهت اين كه گروهى از
گروهى ديگر افزون تر است. همانا خداوند شما را با آن مى آزمايد; و قطعاً در روز
قيامت آنچه را كه در آن اختلاف داشتيد، براى شما روشن مى سازد (92) و اگر خدا
مى خواست شما را امّتى يگانه قرار مى داد، ولى هر كه را كه خواهد گمراه مى سازد و
هر كه را خواهد هدايت مى كند; و البته شما از آنچه كرده ايد پرسيده خواهيد شد (93)
نكات ادبى
1 ـ «ايتاء ذى القربى» از باب اضافه مصدر به سوى مفعول خود است.
2 ـ «الفحشاء» گناه آشكار، «المنكر» گناهى كه شرع آن را انكار و منع كرده، بنابراين
هر دو شامل همه گناهان مى شود.
3 ـ «البغى» ظلم. اصل بغى به معناى طلب است و چون ظلم طلب حق ديگرى به زور است،
معناى ظلم هم مى دهد.
4 ـ «توكيدها» محكم كردن آن، استوار ساختن آن. توكيد مصدر وكّد يوكّد و يا اكّد
يؤكّد است و اصل آن و كد است كه گاهى واو را قلب به همزه مى كنند، مانند احد كه در
اصل وحد بود.
5 ـ «كفيلا» ضامن، نگهبان، شاهد.
6 ـ «انكاثا» جمع نكث به معناى نقض، شكستن.
7 ـ «تتّخذون» حال از واو «تكونوا».
8 ـ «دخلا» مايه فريب و حيله، دغل كارى. دَخَل در اصل به معناى داخل كردن چيزى بر
چيزى است كه از آن نيست.
9 ـ «ان تكون» در تقدير چنين است: «بسبب ان تكون» يا «مخافة ان تكون» و در اين جا
احتمال دارد كه «تكون» تامّه باشد و «امة» فاعل آن و جلمه «هى اربى» صفت براى «امة»
و ممكن است كه كان ناقصه باشد و «هى اربى» مفعول آن باشد.
تفسير و توضيح
* آيه (90) ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى...: شايد بتوان گفت
كه اين آيه جامع ترين آيه درباره اصلاح جامعه بشرى و ايجاد يك جامعه سالم و
سعادتمند بر اساس حاكميّت ارزش هاى اخلاقى، بوده باشد.
آنچه يك جامعه براى رسيدن به قلّه خوشبختى و عظمت به آن نياز دارد در اين چند جمله
كوتاه آمده است، و اگر اين آيه به عنوان يك قانون مورد عمل قرار گيرد، در اصلاح
ساختارهاى فردى و گروهى و تنظيم درست روابط اجتماعى و پيدايش جامعه اى برتر نقشى
تعيين كننده خواهد داشت.
طبق اين آيه، خداوند مردم را به سه چيز فرمان مى دهد و از سه چيز باز مى دارد. آن
سه چيز كه خدا به آن فرمان مى دهد، عدل و احسان و دادن حق خويشاوند است. عدل يعنى
رسيدن هر كسى به حق و مقام شايسته خود و تقسيم عادلانه و درست امكانات جامعه كه
باعث پيدايش زمينه هاى رشد و شكوفايى براى همه افراد مى شود.
همان گونه كه حكومت بايد با مردم بر اساس عدل رفتار كند، مردم نيز بايد در روابط
خود با يكديگر مطابق با عدل و انصاف عمل كنند و اگر جامعه را به يك هرم
تشبيه كنيم، بايستى عدل هم در رأس و هم در قاعده آن حاكميّت داشته باشد.
احسان بالاتر از عدل است، عدل باعث رسيدن هر كس به حقوق خويش است و احسان مقدّم
داشتن ديگران بر خود و تلاش براى ايجاد رفاه و آسايش براى مردم است كه برخاسته از
روح ايثار و از خود گذشتگى و بزرگوارى و مروّت است. البته از نظر كلى و اجتماعى،
عدالت بهتر از احسان و جود است، همان گونه كه در سخن اميرالمؤمنين در نهج البلاغه
به آن اشاره شده است ولى از نظر فردى، احسان و جود ارزش بيشترى دارد.
پرداختن به خويشان و داشتن روابط صميمانه با آنها و دادن حق آنها، فضيلت ديگرى است
كه در اين آيه به آن امر شده است. جامعه از همان خانواده ها تشكيل مى شود و هر
خانواده اى پيوندهاى محكمى با خويشان و نزديكان خود دارد، اصلاح پيوندهاى خويشاوندى
و وجود روابط عاطفى و صميمانه در ميان خويشاوندان، سبب اصلاح كلّ جامعه مى گردد.
هر چند كه منظور از «ذى القربى» در اين آيه خويشاوندان است و همه بايد حق خويشاوند
خود را رعايت كنند، ولى اگر بخواهيم يك خانواده نمونه را به عنوان مثال نام ببريم،
آن خانواده، خاندان رسول گرامى اسلام است. اين خانواده كوچك كه به بزرگى تمام جهان
است، بايد الگوى زندگى همه مسلمانان باشد و بايد مسلمانان اين خانواده را خانواده
خود بدانند و با آنها پيوند صميمى داشته باشند و حقوق آنها را در نظر بگيرند و لذا
در برخى از روايات گفته شده كه منظور از «ايتاء ذى القربى» دادن حق اهل بيت پيامبر
است.
همچنين در اين آيه شريفه، خداوند مردم را از سه چيز باز مى دارد، كه عبارتند از:
فحشاء و منكر و بغى. فحشاء آن دسته از گناهان است كه انسان به طور آشكار و بى پرده
مرتكب مى شود و از اين كه مردم از كار او با خبر شوند، باكى ندارد. منكر گناهانى
است كه گناه بودن آن براى همه روشن است و همه آن را ناپسند مى دارند. بغى، طلب كردن
چيزى از ديگران از طريق زور و ستمگرى است. بنابراين، اين سه
مفهوم در برابر هم نيستند، بلكه در مواردى تداخل دارند و ممكن است كه يك گناه،
مصداق فحشاء و منكر و بغى هر سه باشد.
پس از ذكر اين دستورات سعادت آفرين، اضافه مى كند كه خدا شما را موعظه مى كند، باشد
كه شما از آن پند گيريد.
* آيات (91-92) و اوفوا بعهد اللّه إذا عاهدتم...: به دنبال دستورات مهمى كه در آيه
پيشين داده شد، اينك در اين آيات دستورات ديگرى را كه در استوارى جامعه تأثير مهمّى
دارد، مطرح مى كند، و آن وفا به عهد و پيمان و عمل به سوگندهاست. پاى بندى به عهد و
سوگند، باعث ايجاد اطمينان و آرامش در جامعه مى شود و نقض آنها باعث سلب اعتماد
مى گردد. وقتى انسان عهدى مى بندد و يا براى چيزى به خدا سوگند مى خورد، طرف مقابل
به انسان اعتماد مى كند; حال اگر پيمان شكن شود ديگر اعتماد و تفاهم متقابل از ميان
مى رود و اركان جامعه سست مى شود.
همواره به هنگام بستن عهد و خوردن سوگند، انسان خدا را ضامن كار خود مى كند و در
واقع با خدا پيمان مى بندد و نقض اين پيمان، خيانت به خدا و شكستن پيمان اوست و لذا
مى فرمايد: به عهد خدا هنگامى كه عهد مى بنديد، وفادار باشيد و سوگندهاى خود را پس
از استوار كردن آن مشكنيد; چرا كه شما خدا را براى خود ضامن قرار داده ايد و بدانيد
كه خدا آنچه را كه انجام مى دهيد مى داند.
براى استوارى و تثبيت مطلب، مَثَلى مى زند. مثل پيرزنى كه در مكه زندگى مى كرد و از
صبح تا شام به بافتن رشته هايى مشغول مى شد و هنگام غروب همه بافته هاى خود را باز
مى كرد. مفسّران گفته اند كه نام اين زن ريطه بود و به خرقاء مكه شهرت داشت و در
حماقت و بيهوده كارى معروف بود.
كسى كه پيمان شكنى مى كند و يا سوگند خود را مى شكند، كارش مانند كار آن زن احمق
است كه رشته هاى خود را بر مى تافت و كارى سفيهانه مى كرد. سپس اضافه مى كند كه شما
با اين كار، سوگندهاى خود را مايه فريبكارى و دغل قرار مى دهيد با اين هدف كه گروه
شما برتر و بهتر از گروه ديگر باشد، يعنى شما با اين پيمان ها و
سوگندهاى دروغين مى خواهيد مردم را فريب دهيد و اعتماد آنها را جلب كنيد و از اين
اعتماد سوء استفاده نماييد و سودهاى مادى به دست آوريد و اموال شما افزون تر از
اموال ديگران باشد. اما بدانيد كه خداوند با اين كار، شما را امتحان مى كند تا
معلوم شود كه چه كسى به پيمان و سوگند خود وفادار است و البته در قيامت آنچه را كه
در آن اختلاف داشتيد براى شما بيان خواهد كرد.
البته سوگند بايد به خدا باشد و سوگند به غير خدا الزام آور نيست. همچنين بايد
در سوگند قصد جدى داشته باشد و منظور از توكيد و استوارى آن كه در آيه آمده همين
است. بنابراين سوگندهايى كه از روى بى توجّهى انجام مى گيرد و زبان به آن عادت كرده
مانند: «لا واللّه، بلى واللّه» داخل در تحت سوگندهاى استوار نيست هر چند كه ناپسند
است، يولى عمل نكردن به آن مؤاخده ندارد:
لا يؤاخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم و لكن يؤاخذ كم بما عقدتم الايمان (مائده/89)
خدا شما را به سبب سوگندهاى بيهوده مؤاخذه نمى كند، بلكه شما را با سوگندهايى كه
محكم كرده ايد مؤاخذه مى كند.
* آيه (93) ولو شاء اللّه لجعلكم امة واحدة...: در قسمت پايانى آيه پيش صحبت از
اختلافى شد كه ميان مردم وجود دارد، اينك در اين آيه روشن مى كند كه اگر خدا
مى خواست هيچ اختلافى ميان مردم پيدا نمى شد و همه امتى يگانه بودند و جبهه ها و
طرز فكرها و مكتب ها و مذهب هاى گوناگون پيدا نمى شد. اما خدا چنين نخواست، بلكه از
روى حكمت خود بشر را طورى آفريد كه ميان آنها اختلاف نظرها باشد و به بشر آزادى عمل
و حق انتخاب داد و اين بدان جهت بود كه كسى كه هدايت مى شود و راه حق را بر
مى گزيند، مشخّص شود و كسى كه راه ضلالت را مى پيمايد نيز مشخّص شود و ارزش كار
نيكان معلوم گردد و هر كسى نتيجه اعمال خود را ببيند.
خدا انسان ها را مانند فرشتگان كه در فرمان بردارى از خدا مجبور و ملزم هستند
نيافريد، بلكه انسان را موجودى آزاد و صاحب اختيار آفريد و البته با وسايلى راه و
چاه را به او نشان داد ولى الزامى در كار نبود.
اين كه مى فرمايد: خدا هر كس را كه بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را كه بخواهد
هدايت مى كند، منظور از آن -به طورى كه بارها گفته ايم- اين است كه خدا كسانى را كه
خود با اراده و آزادى، گمراهى را انتخاب كرده، در همان راه پيش مى برد و كسى را كه
هدايت يافته، در همان راه كمك مى كند و در واقع گمراه كردن و هدايت كردن بر اساس
راهى است كه شخّص آن را انتخاب مى كند و براى خود معيارها و ضابطه هايى دارد و
بنابراين جبرى در كار نيست و لذا در پايان همين آيه مى فرمايد: شما از آنچه انجام
مى دهيد پرسيده خواهيد شد، يعنى همه مردم مسئول كارهاى خويشتن هستند.
اين مطلب كه اگر خدا مى خواست همه مردم را امّتى يگانه قرار مى داد ولى حكمت او
اقتضا كرده كه ميان آنها اختلاف در سليقه و اختلاف در طرز تفكّر باشد، در چند آيه
ديگر نيز آمده است، از جمله:
ولو شاء ربّك لجعل الناس امة واحدة و لايزالون مختلفين (هود/118)
و اگر پروردگار مى خواست، مردم را امتى يگانه قرار مى داد ولى همواره مختلف هستند.
ولو شاء ربّك لامن من فى الارض كلهم جميعا (يونس/99)
و اگر پروردگار تو مى خواست، همه كسانى كه در روى زمين هستند ايمان مى آوردند.
درباره اين مطلب ذيل همين دو آيه توضيحاتى داده ايم كه مراجعه شود.
وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ
ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ لَكُمْ
عَذابٌ عَظيمٌ (94 ) وَ لاتَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاًاِنَّما
عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95 ) ماعِنْدَكُمْ
يَنْفَدُ وَما عِنْدَاللّهِ باق وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا
أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ماكانُوايَعْمَلُونَ (96 )
سوگندهاى خود را مايه فريب در ميان خود قرار ندهيد، مبادا قدمى پس از استوار شدنش
بلغزد و به سبب آن كه از راه خدا باز داشته ايد، بدى را بچشيد و براى شما عذابى
بزرگ است (94) و پيمان خدا را به بهاى اندكى نفروشيد، همانا آنچه نزد خداست برايتان
بهتر است اگر مى دانستيد(95) آنچه نزد شماست پايان مى يابد و آنچه نزد خداست باقى
است و البته پاداش كسانى را كه شيكبايى كرده اند به سبب نيكوترين كارى كه انجام
داده اند، مى دهيم (96)
نكات ادبى
1 ـ «دخلا» مايه فريب، دغلكارى.
2 ـ «فتزّل» منصوب است به اضمار «ان» ناصبه.
3 ـ «ماصددتم» در حكم مصدر است چون ما مصدريه است و «صدّ» يعنى بازداشت، منع كرد.
4 ـ «إنما» در «إنما عند اللّه» مركب از «إنّ» و «ما» است و ما در اين جا اسم انّ
است و كافّه نيست و در رسم الخط مصحف به اين صورت نوشته شده و قياس آن به صورت «انّ
ما» مى باشد.
5 ـ «ينفد»پايان مى پذيرد. از نفاد به معناى از بين رفتن و تمام شدن.
تفسير و توضيح
* آيه (94) و لاتتخذوا ايمانكم دخلا بينكم...: بار ديگر درباره لزوم پاى بندى به
سوگندها سخن مى گويد و همان گونه كه در چند آيه پيش گفته شد، خاطرنشان مى سازد كه
سوگندهاى خود را مايه فريب ونيرنگ در ميان خود قرار ندهيد، به اين صورت كه با
سوگندهاى خود اعتماد مردم را جلب كنيد، سپس به آنان خيانت كنيد. سپس اضافه مى كند
كه مبادا اين كار شما سبب شود كه قدمى پس از استوارى بلغزد، يعنى پس ازآن كه هدايت
شده ايد دوباره گمراه شويد و احكام الهى را زير پا بگذاريد.
كسى كه سوگند به خدا را مايه مكر و حيله قرار مى دهد ودست به خيانت مى زند، بدون شك
در مسير گمراهى قرار مى گيرد و ممكن است ديگران را هم از راه خدا باز دارد. در
اين جا هشدار مى دهد كه چنين مباد كه شما در اثر اين گناه از راه به درآييد و مردم
را از راه خدا باز داريد كه در اين صورت بدى و ناگوارى به شما مى رسد و شما را
عذابى بزرگ در پيش خواهد بود.
گاهى يك گناه كه در نظر انسان كوچك و بى اهميّت مى نمايد، منشأ گناهان ديگر مى شود
و حتى ممكن است انسان را به ورطه كفر بكشاند. بنابراين يك مسلمان بايد مراقب اعمال
خود باشد و خطراتى را كه در كمين اوست مورد توجّه قرار دهد.
* آيات (95-96) ولاتشتروا بعهد اللّه ثمناً قليلا...: گاهى انسان عهد و پيمان خود
را مى شكند و گمان مى كند كه سودى به او خواهد رسيد. اگر چنين كند، او در واقع
پيمان الهى را در برابر بهاى اندكى فروخته است. در اين آيه مردم را از چنين معامله
زيانبارى نهى مى كند و مى فرمايد: آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر
مى دانستيد. يعنى پاداشى كه خدا به خاطر عمل به پيمان به شما خواهد داد بهتر از آن
سود مادى است كه در اثر پيمان شكنى عايد شما مى شود.
منظور از «عهد اللّه» تمام عهدها و پيمان هايى است كه انسان با خدا مى بندد و خود
را ملزم و متعهّد به انجام كارى مى كند. البته آن كار بايد مشروعيّت و رجحان داشته
باشد. عهد نيز مانند نذر و سوگند است و عمل به آن واجب است و خداوند به كسانى كه به
عهد خود وفا كنند پاداش مى دهد و مسلمان نبايد پاداشى را كه نزد خدا دارد در برابر
سودهاى احتمالى پيمان شكنى بفروشد.
در همين رابطه در آيه بعدى اظهار مى دارد كه آنچه نزد شماست پايان پذير است ولى
آنچه نزد خداست ماندنى و برقرار است، بنابراين سود جاودانى را در مقابل منفعت زود
گذر و پايان پذير از دست ندهيد. البته ممكن است از دست دادن سود مادى هر چند كه زود
گذر باشد، براى بعضى ها دشوار و سنگين باشد، ولى مؤمن اين دشوارى را تحمّل مى كند و
صبر پيش مى گيرد. در پايان آيه به چنين افرادى كه به
خاطر خدا در برابر از دست دادن سود مادى شكيبايى مى كنند وعده مى دهد كه ما چنين
افرادى را به سبب زيباترين كارى كه انجام داده اند، پاداش خواهيم داد.
البته آيه عموميّت دارد و شامل هر نوع صبرى مى شود كه انسان براى جلب رضايت خداوند
چه در جهت انجام طاعات و عبادات و چه در جهت پرهيز از گناهان و لذّت هاى نامشروع،
پيش مى گيرد و خدا به چنين افرادى پاداش مى دهد، آن هم به اين صورت كه اگر كار آنها
ناقص و در حد پايين هم باشد، به آنها پاداش بهترين و زيباترين نوع آن كار را
مى دهد. بنابراين منظور از «احسن ما كانوا يعملون = زيباترين كارى كه انجام
داده اند» اين نيست كه اين كارشان از تمام كارهايشان زيباتر است، بلكه منظور اين
است كه خداوند از راه لطف و عنايت، كار ناقص آنها را كامل و حسن را احسن تلقّى
مى كند و پاداش آن را چنان مى دهد كه گويا به زيباترين و بهترين حالت انجام يافته
است.
مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ
حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا
يَعْمَلُونَ(97 ) فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ
الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (98 ) اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا
وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99 ) اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ
يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِه مُشْرِكُونَ (100 )
هر كسى از مرد و زن كار شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن است هر آينه او را با
زندگى پاكيزه زنده مى داريم و آنان را به سبب زيباترين كارى كه كرده اند پاداش
مى دهيم (97) پس چون قرآن را قرائت كردى، از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر (98)
همانا او را بر كسانى كه ايمان آورده اند و به پروردگارشان توكّل كرده اند، حكومتى
نيست (99) حكومت او تنها بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و كسانى كه به سبب او
شرك مىورزند(100)
نكات ادبى
1 «و هو مؤمن» جمله حاليه است.
2 ـ ضمير جمع هم در «لنجزينّهم» به «من عمل» بر مى گردد و اين در حالى است كه در
جلمه «و هو مؤمن» و «فلنحيينّه» ضميرهايى كه به «من عمل» بر مى گردد مفرد است، علّت
آن اين است كه من موصوله از نظر لفظ مفرد و از نظر معنا جمع است و لذا به هر دو
صورت مى توان براى آن ضمير آورد.
3 ـ فاء در «فإذا قرأت» اين آيه را مربوط به آيه پيشين مى كند. در آيه پيش مردم به
عمل صالح و ايمان تشويق شدند و رسيدن به اين دو چيز در اثر مراجعه به قرآن
امكان پذير است، اكنون كه بايد قرآن را تلاوت كرد، لازم است كه در شروع آن استعاذه
شود. البته بعضى آن را به آيه اى كه هشت آيه پيش از اين بود يعنى (و نزلنا عليك
الكتاب) مربوط مى دانند، ولى با وجود اين همه فاصله، اين ربط بعيد مى نمايد.
4 ـ «فاستعذ» پناه ببر.
5 ـ «الرجيم» رانده شده، مطرود، ملعون.
6 ـ «سلطان» تسلّط، حكومت، برترى، حجّت.
7 ـ «يتوكلون» به صورت مضارع آمده ودلالت بر استمرار دارد، يعنى آنان همواره و
پيوسته به پروردگارشان توكّل مى كنند.
8 ـ ضمير «به» در «به مشركون» به شيطان بر مى گردد، يعنى به وسيله او و با اغواى او
مشرك مى شوند. احتمال هم دارد كه به «ربّهم» بر گردد، يعنى به پروردگارشان شرك
مىورزند.
تفسير و توضيح
* آيه (97) من عمل صالحا من ذكر أو انثى و هو مؤمن فلنحيينّه...: در بينش قرآنى
آنچه باعث سعادت دنيا و آخرت و رسيدن به يك زندگى سالم و پاك مى شود، ايمان و عمل
صالح است. در اين آيه اعلام مى كند كه هر كس از مرد و زن عمل صالح و شايسته
انجام بدهد در حالى كه ايمان دارد، ما به او زندگى پاكيزه و حيات طيّبه مى دهيم و
در قيامت هم در برابر اين زيباترين عمل، به آنها پاداش مى دهيم.
ايمان و عمل صالح دو ركن اساسى در سعادت انسان است و حتى خوشبختى انسان را در اين
دنيا فراهم مى سازد. عمل صالح كه عبارت از انجام كارهاى خوب و شايسته است، به
تنهايى نمى تواند كار ساز باشد و نزد خدا ارزشى ندارد، بلكه وقتى ارزش پيدا مى كند
كه از روى ايمان و اخلاص به خدا انجام بگيرد و رياكارانه و يا از روى شهرت طلبى و
يا سودجويى و يا حتى ارضاى حسّ نوعدوستى نباشد، چون كار با چنين انگيزه هايى
نمى تواند انسان را به خدا نزديك سازد. همچنين ايمان بدون عمل نيز كارآيى ندارد و
اگر كسى به خدا ايمان داشته باشد ولى او را نافرمانى كند و در ورطه گناه و معصيت
بيفتد، نمى تواند از ايمان خود نتيجه بگيرد و اساساً چنين ايمانى ناقص است و به
تعارف شباهت دارد.
البته ايمان مراحلى دارد و قابل افزايش و كاستى است ولى ارزش آن با عمل است و اگر
اين دو همراه باشند، انسان به زندگى مطلوب و سعادتمندانه خواهد رسيد. كسانى كه
ايمان به خدا ندارند، هر چند هم از نظر مادى برخوردار باشند، زندگى شيرين و گوارايى
ندارند و همواره در اضطراب و دغدغه خاطر زندگى مى كنند و نگران آينده خود هستند و
ترس از دست دادن امكانات هميشه آنها را رنج مى دهد. و از اين مهم تر اين كه بر اساس
فطرت بشرى، روح انسان در صدد پيوستن به زيبايى مطلق است و زيبايى خواهى و كمال جويى
او با ماديات و برخودارى هاى مادى هرگز اشباع نمى شود و همه آنها نوعى كامجويى بدلى
است و روح او را آرام نمى كند، و لذا مى بينيم در جامعه هاى مادى امروز با وجود همه
امكانات رفاهى، بشر خود را خوشبخت نمى يابد و چه بخواهد و چه نخواهد، روح او در
جست جوى كمال مطلوب است.
در مقابل، ايمان به خدا و ارزش هاى معنوى حتى در بدترين شرايط زندگى، روح انسان را
آرام و مطمئن و زندگى را شيرين و قابل تحمّل مى سازد و شديدترين
مصيبت ها نمى تواند او را شكست بدهد و او با شكيبايى ناشى از ايمان تمام دشوارى ها
را پشت سر مى گذارد و با ياد خدا آرامش و اطمينان پيدا مى كند.
الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب (رعد/28)
آنان كه ايمان آورده اند و دل هايشان با ياد خدا آرام مى يابد، آگاه باشيد كه تنها
با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد.
به راستى كه اين سخن امام حسين (ع) در دعاى عرفه چه قدر زيباست كه مى گويد: خدايا
كسى كه تو را دارد چه ندارد، و كسى كه تو را ندارد چه دارد؟
اين آرامش و سكينه، نتيجه ايمان در زندگى اين دنيا، و اما پاداشى كه خدا در آخرت به
مؤمنان خواهد داد، بالاتر و عظيم تر است و در آيه مورد بحث، خداوند چنين وعده
مى دهد كه آنان را در برابر نيكوترين كارى كه كرده اند پاداش خواهيم داد. در تفسير
اين جمله كه چند آيه پيش نيز آمده بود گفتيم كه اگر انسان ايمان متوسّطى هم داشته
باشد خداوند با لطف و عنايت خود پاداش بهترين نوع ايمان را به او خواهد داد.
* آيات (98-100) فاذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه...: هنگامى كه انسان اراده مى كند
كه قرآن بخواند، براى استفاده كامل از آيات قرآنى و بهره گيرى از مفاهيم بلند آن،
بايد خود را از وسوسه هاى شيطانى دور كند و دل را از اغيار خالى نمايد و خود را
سرسپرده قرآن سازد، ولى شيطان كه همواره در كمين انسان است او را از اين حالت
انقطاع باز مى دارد و با وسوسه هاى خود، او را از مفاهيم قرآنى دور مى سازد.
در اين آيه براى دفع شرّ شيطان و مصونيّت از وسوسه هاى او به پيامبر و به هر كسى كه
مى خواهد قرآن تلاوت كند، دستور مى دهد كه به هنگام قرآئت قرآن از شرّ شيطان رجيم
به خدا پناه ببريد. استعاذه يا پناه بردن به خدا شيطان را از انسان دور مى كند و
انسان با فراغت خاطر مى تواند در مفاهيم قرآنى بينديشد.
بر اساس اين آيه مستحب است كه قارى قرآن در آغاز قرائت بگويد: «اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم» يا «اعوذ باللّه السميع العليم من الشيطان الرجيم» البته اين كه
مى فرمايد: وقتى قرآن خواندى ،استعاذه كن، منظور اين است كه وقتى اراده كردى كه
قرآن بخوانى چنين كن و منظور اين نيست كه پس از قرائت قرآن استعاذه كن; هر چند كه
بعضى اين احتمال را داده اند.
در آيه بعدى خاصيت پناه بردن از شيطان به خدا را بيان مى كند، به اين صورت كه شيطان
بر كسانى كه ايمان آورده اند و به پروردگارشان توكّل كرده اند، راه نفوذ و سلطه اى
ندارد و با پناه بردن به خدا انسان اين حالت را پيدا مى كند. شيطان تنها بر كسانى
حكومت و سلطنت دارد كه او را دوست مى دارند و كسانى كه به سبب اغواگرى او براى خدا
شريك قرار داده اند. توجه كنيم كه شيطان در حدّ وسوسه به سراغ مؤمنان هم مى آيد ولى
نمى تواند بر آنان تسلّط يابد و آنها را به انجام دستورات خود ملزم سازد، ولى
مشركان و كافران و دوستان شيطان به مرحله اى رسيده اند كه در برابر شيطان تسليم
هستند و هر چه او فرمان دهد همان را مى كنند.
خود شيطان در آغاز كار به اين حقيقت واقف بوده كه بندگان مخلص خدا در مرحله اى از
ايمان قرار دارند كه او نمى تواند آنها را گمراه سازد و لذا وقتى تهديد مى كند كه
همه فرزندان آدم را گمراه خواهد كرد، بندگان مخلص خدا را استثنا مى كند:
قال فبعزّتك لأغوينّهم اجمعين إلا عبادك منهم المخلصين (ص/82-83)
گفت: پس به عزت تو سوگند كه همه آنان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان برگزيده ات را.