وَ اِذا بَدَّلْنآ آيَةً مَكانَ آيَة وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا
اِنَّمآ أَنْتَ مُفْتَر بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101 ) قُلْ نَزَّلَهُ
رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ
بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ(102 ) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ اِنَّمَا
يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلْحِدُونَ اِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَ هذا لِسانٌ
عَرَبِىٌّ مُبينٌ (103 ) اِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ لا
يَهْديهِمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (104 ) اِنَّما يَفْتَرِى الْكَذِبَ
الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ
أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105 )
و چون آيه اى را جايگزين آيه اى كنيم ـ و خدا به آنچه نازل مى كند داناتر است ـ
مى گويند: جز اين نيست كه تو افترا مى بندى، بلكه بيشتر آنان نمى دانند (101) بگو:
آن را روح القدس از جانب پروردگار تو به حق نازل كرده تا كسانى را كه ايمان
آورده اند استوار سازد و نيز هدايت و مژده اى براى مسلمانان است (102) به تحقيق ما
مى دانيم كه آنان مى گويند: او را بشرى تعليم مى دهد، زبان كسى كه به او نسبت
مى دهند، عجمى است و اين زبان عربى آشكار است (103) همانا كسانى را كه به آيات خدا
ايمان نمى آورند، خدا هدايتشان نمى كند و براى آنان عذابى دردناك است (104) جز اين
نيست كه كسانى دروغ مى بافند كه به آيات خدا ايمان نمى آورند و آنان همان
دورغگويانند(105)
نكات ادبى
1 ـ «بدّلنا» جايگزين مى كنيم، آيه اى را به آيه ديگرى تبديل مى كنيم.
2 ـ «و اللّه اعلم بما ينزّل» يا جمله معترضه است كه ميان شرط و جزا واقع شده و يا
جمله حاليه است.
3 ـ «مفتر» افترازننده، دورغ پرداز، دروغ باف.
4 ـ مفعول «لايعلمون» حذف شده و تقدير آن چنين است: «لا يعلمون حكمة التبديل».
5 ـ «روح القدس» جبرئيل، روح پاك.
6 ـ «هدى و بشرى» عطف به محل «ليثبّت »است.
7 ـ «يلحدون» از روى الحاد نسبت مى دهند.
8 ـ «اعجمى» گنگ، كسى كه نمى تواند به درستى سخن بگويد. توجه كنيم كه عجمى فقط به
غير عرب گفته نمى شود، كسى كه لكنت زبان دارد يا جملات رانادرست ادا مى كند عجمى
است. البته نوعاً غير عرب وقتى عربى حرف بزند چنين
حالتى پيدا مى كند و لهجه دارد.
تفسير و توضيح
* آيات (101-102) و إذا بدّلنا آية مكان آية...: در اين گروه از آيات، دو شبهه از
شبهات مشركان در مورد قرآن مطرح شده، و به آن پاسخ داده شده است.
شبهه اول اين كه چرا پيامبر گاهى جمله اى را مى خواند كه حكم جمله ديگرى را كه قبلا
خوانده بر مى دارد و جايگزين آن مى شود؟ مشركان نسخ در آيات قرآنى را دستاويز خود
قرار مى دادند و به پيامبر تهمت دروغگويى مى زدند و مى گفتند: او اين جملات را به
دروغ به خدا نسبت مى دهد.
اين شبهه بيشتر به سخن يهود شباهت دارد، ولى چون اين سوره در مكه نازل شده بايد آن
را مربوط به مشركان دانست. چنين مى نمايد كه مشركان مكه اين شبهه را از يهود مدينه
ياد گرفته بودند، چون يهود نسخ در شريعت را قبول نداشتند و مشركان مكه كه تماس هايى
با يهود مدينه داشتند و براى كوبيدن اسلام از آنان كمك فكرى مى گرفتند، اين شبهه را
از آنان آموخته بودند.
خداوند در اين آيه شبهه مشركان را به اين صورت مطرح مى كند كه چون ما آيه اى را
جايگزين آيه ديگرى مى كنيم، آنها به پيامبر مى گويند: تو دروغ بافى! و اين در حالى
است كه خدا بهتر مى داند كه چه چيزى نازل كرده است و بيشتر آنان نمى دانند كه اين
كار چه حكمتى دارد. اين كه مى فرمايد: بيشتر آنها نمى دانند، براى آن است كه برخى
از آنان از حقيقت نسخ خبر داشتند، ولى از روى عناد به پيامبر ايراد مى گرفتند.
اين كه مى فرمايد: خدا بهتر مى داند كه چه چيزى نازل كرده، ردّ تهمت آنان است كه
مى گفتند: پيامبر به خدا دروغ مى بندد. مى خواهد بگويد كه خدا خودچنين خواسته است و
شما براى خدا تعيين تكليف نكنيد.
در آيه بعدى از شبهه آنان چنين پاسخ مى دهد كه بگو: قرآن را روح القدس از روى حق و
راستى از سوى پروردگارت نازل كرده است و هدف از نسخ سه چيز است:
يكى اين كه دل هاى مؤمنان استوار و آرام شود و روحيّه آنان قوى گردد، ديگر اين كه
مسمانان به وسيله آن هدايت شوند، و سرّ ديگر اين كه مژده اى براى مسلمانان باشد.
منظور از روح القدس همان جبرئيل است، چون در اين جا نزول قرآن را به روح القدس نسبت
مى دهد و در آيه ديگر آن را به جبرئيل و روح الامين نسبت مى دهد كه هر سه يكى است:
من كان عدوّا لجبريل فانّه نزّله على قلبك (بقره/97)
هر كس دشمن جبرئيل باشد، همانا اوست كه قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.
نزل به الروح الامين على قلبك (شعراء/194)
قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرده است.
در آيه مورد بحث، هدف از نزول قرآن و وجود نسخ در آن را تثبيت دل هاى مؤمنان و
هدايت و مژده براى مسلمانان ذكر كرده است. شايد منظور اين باشد كه وجود نسخ در آيات
قرآنى كه بر اساس مصلحت مردم انجام مى گيرد باعث دلگرمى مؤمنان مى شود و آنان به
روشنى درمى يابند كه خدا همواره مصلحت آنان را در نظر مى گيرد، و اگر آيه اى حكمى
را دارد كه در آن زمان خاص مصلحت داشت ولى بعداً آن مصلحت منتفى شد، آيه ديگرى
جايگزين آن خواهد شد. (درباره نسخ و مسائل مربوط به آن ذيل آيه 106 سوره بقره
توضيحاتى داده ايم، مراجعه شود).
اين كه در اين آيه تثبيت دل ها را به مؤمنان و هدايت و بُشرى را به مسلمانان وعده
داده، شايد براى آن باشد كه ايمان درجه اى بالاتر از اسلام است. وقتى كسى ايمان
داشته باشد او از مرحله هدايت و بُشرى بالاتر رفته و نياز به تثبيت و استوارى و
ثابت قدمى دارد، ولى كسى كه فقط مسلمان شده و به مرحله بالاترى نرسيده، قرآن براى
او مايه هدايت و دلگرمى است و او را به سوى ايمان كه درجه بالاترى است، راه
مى نمايد.
* آيات (103-105) ولقد نعلم انهم يقولون انّما يعلّمه بشر...: شبهه دوم مشركان اين
بود كه مى گفتند: محمّد (ص) قرآن را از كسان ديگرى ياد گرفته و براى او معلم
تراشى مى كردند تا بگويند كه اولا قرآن از جانب خدا نيست و ثانياً پيامبر قدرت آن
را ندارد كه اين جملات را از خودش بسازد، بلكه آن را از كسان ديگرى كه با علوم
پيشينيان و با كتاب هاى مقدس يهود و نصارا آشنايى دارند، آموخته است.
گويا در مكه كسى زندگى مى كرد كه از جاى ديگرى آمده بود و زبان عربى را هم خوب
نمى دانست ولى با كتب مقدس يهود و نصارا آشنايى داشت. نام اين شخص را به شكل هاى
گوناگون ضبط كرده اند: جبر، بلعام، يعيش كه از روم آمده بود و برده شخصى از بنى
حضرم بود. بعضى از مفسران گمان كرده اند كه اين شخص سلمان فارسى بود، ولى اين درست
نيست چون سلمان در مدينه به پيامبر پيوست و اين آيات در مكه نازل شده است. به هر
حال پيامبر خدا در مكه با اين شخص هم صحبت مى شد و با او رفت و آمد داشت. مشركان
مكه كه از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام بهره مى بردند، گفتند: آنچه را كه
محمّد(ص) به عنوان قرآن ارائه مى دهد، چيزهايى است كه از اين شخص ياد گرفته است.
خداوند در اين آيه، اين شبهه را چنين مطرح مى كند: به تحقيق ما مى دانيم كه آنها
مى گويند: پيامبر را بشرى تعليم مى دهد، و سپس پاسخ مى دهد كه زبان كسى كه قرآن را
از روى الحاد به او نسبت مى دهند عجمى است و اين زبان عربى آشكار است، يعنى اين شخص
كه نمى تواند عربى را به درستى صبحت كند، چگونه مى تواند آيات قرآنى را كه در اوج
فصاحت است بسازد و به پيامبر تعليم دهد؟
پس از اين بيان محكم، درباره اين مشركان كه به آيات الهى ايمان نياورده اند،
مى فرمايد: خدا آنان را هدايت نخواهد كرد و براى آنان عذاب دردناك است. اين كه خدا
آنان را هدايت نمى كند نتيجه قهرى عناد و لجاجت آنها در برابر حق است و آنها با
ايمان نياوردن به آيات خدا، خود را از سير هدايت الهى دور كرده اند.
مشركان به پيامبر تهمت افترا و دروغ بافى مى زدند، خداوند در آيه بعدى اين تهمت را
به خود آنان برمى گرداند و مى فرمايد: كسانى دروغ بافى مى كنند كه به آيات خدا
ايمان نياورده اند و آنان همان دروغگويانند. بنابراين، پيامبر اسلام (ص) كه به
آيات خدا ايمان دارد، هرگز دروغ بافى نمى كند و چيزى را به دروغ به خدا نسبت
نمى دهد و اين مشركان هستند كه به خدا دروغ مى بندند و بدعت هاى خود را به خدا نسبت
مى دهند.
مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ ايمانِه اِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ
مُطْمَئِنٌّ بِالاْيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ
غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (106 ) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا
الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ
الْكافِرينَ (107 ) أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ
سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (108 ) لا جَرَمَ
أَنَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (109 )
هركس پس از ايمانش كافر شود، جز كسى كه مجبورش كنند در حالى كه دلش با ايمان آرامش
يافته است، ولى كسى كه سينه را به كفر گشاده است، پس غضبى از خداوند بر آنان است و
آنان را عذابى بزرگ است (106) اين بدان جهت است كه آنان زندگى دنيا را بر آخرت
ترجيح دادند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند (107) آنان كسانى هستند كه خدا بر
دل ها و گوش و ديدگانشان مهر زده و آنان همان غافلانند (108) به طور قطع آنان در
آخرت همان زيانكارانند (109)
نكات ادبى
1 ـ «من كفر باللّه» از نظر تركيبى يكى از چند حالت را دارد: وجه اول اين كه مبتدا
است و خبر آن حذف شده به تقدير: «من كفر باللّه فعليه غضب من اللّه» و اين خبر از
جمله پايانى آيه به دست مى آيد. وجه دوم اين كه مبتداست و خبر آن همان «فعليهم غضب
من اللّه» است كه پس از استثنا آمده و در اين صورت «ولكن من شرح» استدراك از
استثناست. وجه سوم اين كه مبتداست و جمله «فعليهم غضب من اللّه»
هم خبر آن و هم خبر «و لكن من شرح» است، و اين وجه را برخى از نحوى ها درست
نمى دانند. وجه چهارم اين كه بدل از «الذين لايؤمنون» است كه در آيه پيش آمده است،
اين وجه هم از نظر معنى اشكال دارد; زيرا مفهوم آن چنين مى شود كه تنها كسانى كه پس
از ايمان آوردن كافر مى شوند دروغ مى گويند در حالى كه مى دانيم دروغگويى در انحصار
مرتدّان نيست.
آنچه به نظر مناسب تر مى آيد، وجه دوم است.
2 ـ «شرح» بگشايد. شرح صدر يعنى آمادگى روحى كه گاهى متعلق آن اسلام و ايمان است و
گاهى كفر و گناه.
3 ـ «استحبّوا» ترجيح دادند، برگزيدند.
4 ـ «لاجرم» به طور قطعى، بى گمان، حتماً.
تفسير و توضيح
* آيات (106-109) من كفر باللّه من بعد ايمانه...: در دوران مكه، گروه اندكى از
مردم به پيامبر اسلام ايمان آورده بودند و آنها هم تحت شكنجه و فشار كفار قريش قرار
داشتند و ممكن بود بعضى از آنها كه ايمان محكمى نداشتند در اثر فشارهاى وارده، دست
از اسلام بردارند و مرتد شوند. در اين آيه به كسانى كه ممكن است چنين وضعيتى پيدا
كنند هشدار شديد داده مى شود، به اين صورت كه اگر كسى پس از ايمان كافر شود و سينه
خود را به كفر بگشايد، غضبى از خدا بر آنان است و آنان را عذابى بزرگ در پيش است.
البته اين تهديد مخصوص آن زمان خاص نيست و در هر زمان اگر مسلمانى مرتد شود، مورد
غضب خدا قرار خواهد گرفت و عذابى دردناك كه همان آتش جهنّم است او را فرا خواهد
گرفت.
در عين حال، در همين آيه گروهى از اين مجازات استثنا مى شوند و آنها كسانى هستند كه
در اثر شكنجه يا تهديد به قتل، مجبور به گفتن كلمه كفر مى شوند، ولى ايمان خود را
حفظ مى كنند و دلشان با ايمان آرامش يافته است، چنين كسانى مورد غضب خدا قرار نمى گيرند و اظهار كفر براى آنان مجازاتى در پى ندارد و حتى مطلوب
شارع هم هست، و اين همان «تقيه» است كه شيعه به آن معتقد است و امامان ما در روايات
بسيارى آن را توصيه كرده اند.
گفته شده كه اين آيه درباره گروهى از مسلمانان نازل شده كه در مكه تحت شكنجه و فشار
بودند و ازجلمه آنان عمّار و پدرش ياسر و مادرش سميّه بودند و كفار قريش از آنها
مى خواستند كه دست از اسلام بردارند و به آنها شكنجه هاى سختى مى دادند، به طورى كه
پدر و مادر عمّار در اثر شكنجه به شهادت رسيدند ولى عمّار براى نجات از دست آنان
كلمه كفر به زبان آورد و آنان از او دست برداشتند. عمّار گريه كنان نزد پيامبر آمد
و گفت: يا رسول اللّه، مجبور شدم از تو بدگويى كنم و از بت هاى آنان به نيكى ياد
كنم. پيامبر اشك چشمان او را پاك كرد و فرمود: اگر باز هم در چنين موقعيّتى قرار
گرفتى همين كار را بكن و در همين رابطه، اين آيه نازل شد(135).
در اين آيات، در مورد كسانى كه از اسلام برمى گردند و سينه خود را به سوى كفر
مى گشايند، هفت جمله آمده كه برخى از آنها تهديدآميز و برخى ديگر بيان انگيزه و يا
عواقب شوم كار آنهاست:
1 ـ آنان مورد خشم خداوند قرار مى گيرند.
2 ـ آنان را عذابى بزرگ است.
3 ـ آنان اين كار را بدان جهت انجام داده اند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح
داده اند.
4 ـ خدا آنان را هدايت نمى كند.
5 ـ خدا بر دل ها و گوش ها و ديدگان آنها مهر زده است.
6 ـ آنان غفلت زدگانند.
7 ـ آنان در آخرت زيانكارانند.
جمله سوم مربوط به انگيزه آنان است، يعنى آنها اين كار را به سبب راحت طلبى و رسيدن
به لذّت هاى مادى و شانه خالى كردن از زير بار تكليف انجام مى دهند و دنيا را بر
آخرت ترجيح مى دهند.
اين كه مى فرمايد: خدا كافران را هدايت نمى كند، بدان جهت است كه كافر با انتخاب
كفر، خود را از شايستگى هدايت الهى محروم مى سازد و اين نتيجه قهرى انتخاب غلط
اوست، و اين كه مى فرمايد: خدا بر دل و گوش و چشم آنان مهر زده، اين هم به سبب
انتخاب نادرست آنهاست و انسان در اثر لجاجت در برابر حق، به مرحله اى مى رسد كه چشم
و گوش او به سوى حقيقت بسته مى شود و بينش او نيز مختل مى گردد و دچار غفلت مى شود
و مصالح و منافع واقعى خود را درك نمى كند و با از دست دادن سرمايه عمر، دچار
خسارتى بزرگ در آخرت مى شود.
چند روايت
1 ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: إنّ التقية دين المؤمن و لا ايمان لمن لا تقيّة له،
قلت: جعلت فداك، ارأيت قول اللّه تبارك و تعالى: «الاّ من اكره و قلبه مطمئنّ
بالايمان» قال: وهل التقية الاّ هذا.(136)
امام صادق (ع) فرمود: تقيه دين مؤمن است و كسى كه تقيه نكند ايمان ندارد. راوى گفت:
به امام گفتم: فدايت گردم، اين سخن خداوند: «مگر كسى كه مجبور شود و دل او با ايمان
آرامش داشته باشد» را در نظر داريد؟ فرمود: آيا تقيه جز اين است؟
2 ـ عن محمّد بن مروان قال: قال لى أبوعبداللّه (ع): ما منع ميثم رحمه اللّه من
التقية، فواللّه لقد علم أنّ هذه الآية نزلت فى عمّار و أصحابه: «الاّ من أكره و
قلبه مطمئنّ بالايمان»(137).
محمّد بن مروان گفت: امام صادق(ع) به من فرمود: چه چيزى ميثم را از تقيه
بازداشت؟ به خدا سوگند او مى دانست كه اين آيه درباره عمار و ياران او نازل شده
است: «مگر كسى كه مجبور شود و دل او با ايمان آرامش داشته باشد».
ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ
صَبَرُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (110 ) يَوْمَ تَأْتى كُلُّ
نَفْس تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا
يُظْلَمُونَ (111)
سپس پروردگار تو براى كسانى كه پس از آن كه شكنجه شدند، هجرت كردند و آن گاه جهاد
نمودند و صبر كردند، پروردگارت پس از آن البته آمرزنده و مهربان است (110) روزى كه
هر كسى بيايد و از خود دفاع كند و به هر كسى آنچه انجام داده به تمامى داده شود و
آنان مورد ستم قرار نمى گيرند(111)
نكات ادبى
خبر «انّ» در «انّ ربك» «لغفور رحيم» است، و «انّ ربك» دوّم تأكيد براى قبلى است و
اين تكرار براى افتادن فاصله ميان اسم انّ و خبر آن است.
2 ـ «فتنوا» شكنجه شدند، دچار فتنه شدند.
3 ـ «يوم» يا متعلق به «لغفور رحيم» است و يا منصوب با فعل مقدّرى است مانند: اذكر.
4 ـ «تجادل عن نفسها»از خود دفاع مى كند، درباره خود گفت گو و مجادله مى كند. ضمناً
مؤنث بودن فعل «تجادل» و ضمير «نفسها» به سبب رعايت معناى «كل نفس» است كه مؤنث
است، هر چند كه لفظ كلّ مذكر مى باشد.
5 ـ «توفّى» به تمامى داده مى شود.
6 ـ ضمير جمع «هم» براى كلّ به جهت رعايت معناى آن است.
تفسير و توضيح
* آيه (110) ثمّ انّ ربّك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا...: در آيه پيش، از كسانى
صحبت شد كه از روى اجبار و اكراه كلمه كفر به زبان آوردند و كار آنان مجاز دانسته
شد. اين آيه دنباله همان مطلب است ومربوط به مسلمانانى است كه در مكه مورد شكنجه و
آزار قرار گرفتند و به ناچار كلمه كفر گفتند ولى پس از آن كه فرصتى يافتند، به محيط
ديگرى هجرت كردند و در آن جا در راه خدا كوشيدند و صبر نمودند. طبق اين آيه خداوند
بر آنان آمرزنده و مهربان است و اگر خطايى از آنان سر زده باشد خدا مى بخشد.
از آن جا كه اين سوره در مكه نازل شده است، نمى تواند منظور از اين هجرت، هجرت به
مدينه باشد، بنابراين منظور از آن هجرت به حبشه است، مگر اين كه بگوييم: آيه در صدد
بيان يك حكم كلى است كه مصداق آن بعداً پيدا شده است.
* آيه (111) يوم تأتى كلّ نفس تجادل عن نفسها...: اين آيه مربوط به روز قيامت است و
اين يك شيوه قرآنى است كه گاهى در وسط يك مطلب توجه مردم را به روز قيامت جلب
مى كند و صحنه هايى از آن روز بزرگ را ترسيم مى نمايد.
در روز قيامت، وقتى انسان ها در برابر دادگاه عدل الهى قرار گرفتند و پرونده اعمال
خود را پيش روى خود ديدند، براى دفاع از خود عذرها وبهانه هايى مى آورند، حتى گاهى
متوسل به دروغ مى شوند و مثلا مشركان مى گويند: ما مشرك نبوديم!
ثمّ لم تكن فتنتهم إلا ان قالوا و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين انظر كيف كذبوا على
انفسهم وضلّ عنهم ما كانوا يفترون (انعام/23-24)
آن گاه عذر آنها جز اين نيست كه گويند: سوگند به خدا، پروردگار ما، كه ما مشرك
نبوديم. بنگر كه چگونه برخود دروغ بستند و آنچه به دروغ مى ساختند از آنها گم شد.
ولى اين عذر و بهانه ها پذيرفته نيست و هر كسى مطابق اعمالى كه در دنيا داشته كيفر
يا پاداش داده مى شود. در دنباله آيه مورد بحث آمده كه در آن روز به هر كسى در
برابر اعمالى كه انجام داده جزايى كامل و تمام داده مى شود و هرگز كسى مورد ستم
قرار نمى گيرد، يعنى تمام اعمال خوب و بد آنان مورد توجه است و چيزى فروگذار نخواهد
شد.
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها
رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكان فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ
الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112 ) وَ لَقَدْ جآءَهُمْ رَسُولٌ
مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (113 )
و خدا مثل زد آبادى اى را كه در امنيت و آرامش بود، روزىِ آن به فراوانى از هر جايى
مى آمد، پس نعمت هاى خدا را ناسپاسى كرد، پس خداوند به سبب كارهايى كه مى كردند،
لباس گرسنگى و ترس را به آنان چشانيد (112) و به تحقيق پيامبرى از خودشان بر آنان
آمد و او را تكذيب كردند، پس عذاب آنان را فرا گرفت در حالى كه ستمگر بودند (113)
نكات ادبى
1 ـ «قرية» آبادى، شامل شهر و روستا و اجتماع صحرانشينان.
2 ـ «آمنة» در امنيت، در امن و امان.
3 ـ «رغدا» به فراوانى، به وفور.
4 ـ «فكفرت» ناسپاسى كرد ،كفران نمود. كفر در اصل به معناى پوشانيدن چيزى است. به
كسى كه ايمان نياورد كافر مى گويند چون روى حق پرده كشيده، و به كسى كه نعمت هاى
خدا را ناسپاسى كرده نيز كافر مى گويند چون روى نعمت خدا پرده كشيده است.
5 ـ «اذاقها» او را چشانيد. توجه كنيم كه مفعول دوم اين فعل «لباس الجوع و الخوف» و
چون لباس از چشيدنى ها نيست، بايد بگوييم كه در اين جا مطلب به استعاره گفته شده و
در يك جلمه دو استعاره يكجا آمده: يكى چشيدن كه گرسنگى و
ترس است، و ديگرى پوشيدن لباس گرسنگى و ترس است، يعنى اين دو حالت آنها را در بر
مى گيرد، همان گونه كه لباس تن انسان را در بر مى گيرد.
6 ـ «ما» در «بما كانوا» يا مصدريه و يا موصول است.
7 ـ ضمير جمع در «يصنعون» به اهل قريه بر مى گردد كه در «ضرب اللّه مثلا قرية»
مقدّر است.
تفسير و توضيح
* آيات (112-113) ضرب اللّه مثلا قرية آمنة مطمئنّة...: خداوند در اين آيه داستان
شهرى را ياد آور مى شود كه از هر نوع امكانات رفاهى برخوردار بود، امنيّت و آرامش
داشت و روزى آن از هر سو به فراوانى مى رسيد، ولى نعمت هايى را كه خدا داده بود
ناسپاسى كرد و نتيجه اين شد كه خداوند تلخى گرسنگى و ترس را به آنان چشانيد، آن
چنان كه گويا گرسنگى و تلخى مانند يك تن پوش آنها را احاطه كرده است. فراوانى روزى
به گرسنگى، و امنيت و آرامش به ترس تبديل شد و اين نتيجه عملكرد خود مردم بود.
گفته شده كه منظور از اين شهر، شهر مكه است كه امنيت و آرامش و روزى فراوانى داشت و
با بعثت پيامبر اسلام بزرگ ترين نعمت الهى هم بر نعمت هاى آنان افزوده گشت، ولى
آنان با مخالفت با پيامبر، نعمت خدا را ناسپاسى كردند و امنيت و رفاهشان از بين رفت
و دچار هفت قحطى شدند و در اثر جنگ با مسلمانان كه به مدينه هجرت كرده بودند، امنيت
آنان نيز سلب شد.
ما تصوّر مى كنيم كه اين آيه، شهر خاصى را اراده نكرده بلكه منظور، زدن مثلى براى
بيان يك حقيقت تاريخى است كه به صورت يك سنّت الهى در تمام جامعه ها حكم فرماست و
محيط مكه هم يكى از آنهاست.
اساساً يكى از آفت هاى بزرگ جوامع و تمدّن هاى بشرى رفاه زدگى بى حدّ و حصر مردم
است كه آن چنان برخوردار و متنعم باشند كه براى تفريح و تفنّن به فكر
ايجاد نيازهاى كاذب و كامجويى بدلى بيفتند و ارزش هاى الهى را زير پا بگذارند و
پيامبران را تكذيب كنند. چنين جامعه اى نمى تواند پايدار باشد و محكوم به فناست.
به طور كلى ثروت، مال و احساس بى نيازى، طغيان آور است و اين در طبيعت انسان است،
اما در حدّ الزام كه انسان نتواند با آن مبارزه كند; ولى به هر حال، وقتى انسان به
حدّ اشباع و سيرى رسيد، تنها ايمان به خدا و ارزش هاى معنوى است كه مى تواند او را
نجات دهد و در انسانيت خود نگه دارد، و گر نه جنون سيرى او را به طغيان و فساد
خواهد كشيد و روز به روز بر طغيان او افزوده خواهد شد و سرانجام به مرحله نابودى و
انفجار خواهد رسيد، و چنين است نتيجه ناسپاسى در مقابل نعمت هاى خدا.
گاهى اسراف و فساد و طغيان در يك جامعه به اوج خود مى رسد و تمام ارزش هاى معنوى و
تعاليم پيامبران به دست فراموشى سپرده مى شود و درعين حال آن جامعه داراى اقتصادى
شكوفا وقدرتى برتر است و در كمال آسايش و رفاه به سر مى برد و به علم و صنعت خود
مغرور است و به نظر مى رسد كه جامعه اى شكست ناپذير است، اما غافل از آن كه اين يك
امتحان بلكه يك دام است و اين جامعه در عين قدرت و شكوفايى به آخر خط رسيده است و
ناگهان پايه هاى آن فرو مى ريزد و آن مردم طغيانگر و خوش خيال، ناباورانه سقوط
جامعه به ظاهر قدرتمند خود رامشاهده مى كنند.
فلمّا نسوا ما ذكّروا به فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتّى إذا فرحوا بما اوتوا
اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون (انعام/44)
پس هنگامى كه آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، فراموش كردند، درهاى همه چيز
را به روى آنان باز مى كنيم تا وقتى كه از آنچه به آنها داده شده دچار فرح و غرور
مى شوند، ناگهان آنها را مى گيريم و آنها دچار سرافكندگى مى شوند.
نتيجه تكذيب پيامبران و دورى از خدا و معنويّات، گرفتارى به عذاب الهى است و لذا در
آيات مورد بحث، تذكّر مى دهد كه پيامبرى از خودشان به سوى آنان مبعوث
شد ولى او را تكذيب كردند و عذاب خدا آنان را فرا گرفت و اين در حالى بود كه آنان
ستمگر بودند.
فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّبًا وَ اشْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ
اِنْ كُنْتُمْ اِيّاهُ تَعْبُدُونَ (114 ) اِنّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ
وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ مآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِه فَمَنِ
اضْطُرَّ غَيْرَ باغ وَ لا عاد فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (115 ) وَ لا
تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ
لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ اِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ
الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (116 ) مَتاعٌ قَليلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (117 ) وَ
عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما
ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118 ) ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ
لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ
أَصْلَحُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (119 )
پس، از آنچه به شما روزى داده ايم حلال و پاكيزه بخوريد و نعمت خدا را سپاسگزارى
كنيد، اگر او را مى پرستيد (114) جز اين نيست كه خدا بر شما مردار و خون و گوشت خوك
و آنچه را كه نام غير خدا بر آن برده شده حرام كرده است، پس هر كسى ناچار شود، بى
آن كه ستمگر باشد و از حدّ تجاوز كند، خدا آمرزنده و مهربان است (115) و با دروغى
كه به زبان هايتان جارى مى شود، نگوييد كه اين حلال و اين حرام است ،تا بر خدا دروغ
بسته باشيد، همانا كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، رستگار نمى شوند (116) برخوردارى
اندكى است و براى آنان عذابى دردناك است (117) و بر كسانى كه يهودى شدند، آنچه را
كه پيش تر بر تو تعريف كرديم، حرام نموديم، و ما به آنان ستم نكرديم بلكه آنان خود
بر خويشتن ستم مى كردند (118) آن گاه پروردگار تو به كسانى كه از روى نادانى كار بد
كردند، سپس توبه نمودند و كار شايسته انجام دادند، البته آمرزنده و مهربان است
(119)
نكات ادبى
1 ـ «ما اهلّ» آنچه نام برده شد، نداگرديد، منظور اين است كه نام غير خدا بر آن
برده شد.
2 ـ «باغ» ستمگر. مى توان آن را به معناى خواهان هم گرفت، يعنى كسى كه به خوردن آن
محرّمات عادت كرده و خواهان آنهاست.
3 ـ «عاد» تجاوزگر، كسى كه از حد مى گذرد.
4 ـ «الكذب» مفعول «تصف» است.
5 ـ لام در «لتفتروا» لام عاقبت است، يعنى سرانجام كار آنها اين مى شود، نه اين كه
آنها از اول چنين قصدى داشتند; مانند «ليكون لهم عدواً و حزناً».
6 ـ «متاع قليل»صفت و موصوف. خبر براى مبتداى محذوف است به تقدير: متاعهم متاع
قليل.
7 ـ «ان ربك من بعدها» براى تأكيد است و چون ميان مبتدا و خبر فاصله زياد شده، اين
جمله تكرار شده است.
تفسير و توضيح
* آيات (114-115) فكلوا مما رزقكم اللّه حلالا طيّبا...: اين آيات خطاب به مشركان
مكه است كه سپاسگزار نعمت هاى الهى نبودند و چيزهايى را از پيش خود حلال يا حرام
مى كردند. اكنون با لحن ملايمى مى فرمايد: شما اگر خدا را مى پرستيد، از آنچه خدا
به شما روزى داده حلال و پاكيزه بخوريد و نعمت خدا را سپاسگزار باشيد. اين كه
مى فرمايد: اگر خدا را مى پرستيد، اشاره به عقيده مشركان است كه خدا را قبول داشتند
و مدعى پرستش او هم بودند، ولى بت ها را با خدا شريك قرار مى دادند.
همان گونه كه گفتيم، اين آيه و سه آيه بعدى كه مجموعه اى را تشكيل مى دهند خطاب به
مشركان مكه است و در عين حال حكمى از احكام خدا هم بيان مى شود، و
اين كه بعضى ها آيه «فكلوا ممّا رزقكم اللّه...» را مربوط به مسلمانان دانسته اند،
تناسبى با سياق آيات ندارد، زيرا آن در مجموعه اى قرار گرفته كه بدون شك قسمت آخر
آن يعنى آيه «و لا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب» خطاب به مشركان است و نمى توان آن
آيه را از اين آيه جدا كرد.
در آيه بعدى آنچه را كه خدا خوردن آن را از حيوانات حرام كرده بر مى شمارد كه منحصر
به چهار چيز است: يكى مردار يا ميته و آن حيوان حلال گوشتى است كه بدون آن كه ذبح
شود مرده باشد. دوم خون كه اگر از حيوان حلال گوشت هم باشد حرام است. سوم گوشت خوك.
چهارم حيوانى كه در موقع ذبح آن نام غير خدا برده شود. البته اين استثناها مربوط به
حيواناتى است كه نوع مردم گوشت آنها را مى خوردند; بنابراين حيواناتى مانند درندگان
يا حشرات مورد بحث اين آيه نيست. در پايان اضافه مى كند كه هر كس مجبور شد كه اين
چيزها را بخورد، به شرط اين كه از روى ستمگرى و بى اعتنايى به حكم خدا نباشد و از
حد ضرورت تجاوز نكند، خدا آمرزنده و مهربان است يعنى اورا مى بخشد.
اين مضمون در چهار سوره از قرآن به همين صورت و گاهى با تفاوت هايى آمده است; يكى
سوره انعام آيه 145، و ديگرى همين سوره (سوره نحل) و اين دو سوره مكى هستند، سومى
در سوره بقره آيه 173، و چهارمى در سوره مائده آيه 3 و اين دو سوره هم مدنى هستند.
البته در سوره مائده موارد ديگرى مانند «موقوذه» و «متردّيه» و «نطيحه» و «ما اكل
السبع» اضافه شده، ولى همه اين موارد داخل در تحت «ميته» است كه در آيات ديگر آمده
است. اين خطاب ها، در دو سوره بقره و مائده مربوط به مسلمانان است، چون اين دو سوره
در مدينه نازل شده و در ذيل آنها آيه اى كه مربوط به مشركان باشد وجود ندارد، ولى
در سوره انعام مانند سوره نحل، در رديف آياتى كه خطاب به مشركان است بيان گرديده
است.
براى توضيح بيشتر در مورد مضمون اين آيه، به تفسير آيات مشابهى كه در سوره هاى بقره
ومائده و انعام وارد شده، مراجعه شود.
* آيات (116-117) و لاتقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حلال...: مشركان مكه از پيش
خود و با تقليد از پدرانشان، خوردن چيزهايى را حلال و چيزهايى را حرام كرده بودند.
مثلا خوردن گوشت خوك و حيواناتى را كه بدون ذكر نام خدا ذبح مى شوند، حلال
مى دانستند. در مقابل، حيوان حلال گوشتى را كه گوش او شكافته شده باشد و يا شترى كه
پنج شكم بچه آورده باشد و يا شترى كه به جهت نذر آزاد شده باشد يا گوسفند نرى كه
همراه با ماده زاييده شده باشد كه قرآن در سوره مائده آيه 103 از آنها با عنوان هاى
«بحيره» و «سائبه» و «وصيله» و «حام» ياد مى كند، براى خود حرام كرده بودند و جالب
اين كه اين حكم را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند: خدا آنها را حلال يا حرام كرده
است.
در اين آيه با اشاره به همين موضوع اظهار مى دارد كه شما با دروغى كه به زبانتان
مى آوريد، نگوييد كه اين حلال و اين حرام است. عاقبت اين سخن اين مى شود كه شما به
خدا دروغ ببنديد و كسانى كه به خدا دروغ مى بندند، رستگار نمى شوند، يعنى عاقبت
خوشى ندارند.
در آيه بعدى اشاره مى كند كه بهره اى كه اينان از اين حلال و حرام كردن ها مى برند،
بهره اندكى است، يعنى ارزش آن را ندارد كه به خدا دروغ بندند. از اين گذشته براى
آنان در قيامت عذابى دردناك است، زيرا مسلم است كه دروغ بستن به خدا و جابه جا كردن
حلال ها و حرام ها گناهى بس بزرگ است و آنان بايد عواقب شوم اين جرأت و جسارت را
تحمل كنند.
* آيه (118) و على الذين هادوا حرّمنا ماقصصنا عليك من قبل...: در پى بيان آنچه
خوردن آن حرام است، اظهار مى دارد كه براى يهودى ها چيزهاى ديگرى هم حرام شده بود
كه براى شما حرام نيست. در اين جا آن چيزها را مشخصاً ذكر نمى كند ولى خاطرنشان
مى سازد كه آن موارد را پيش تر گفته ايم.
اين سخن اشاره روشنى به آيه 146 سوره انعام دارد كه در آن جا مواردى كه براى يهود
حرام شده بود آمده است:
و على الذين هادوا حرّمنا كلّ ذى ظفر و من البقر و الغنم حرّمنا عليهم شحومها إلا
ما حملت ظهورهما اوالحوايا او ما اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و انّا
لصادقون(انعام/146)
و بر كسانى كه يهودى شدند هر ناخندارى را حرام كرديم، و از گاو و گوسفند پيه آنها
را بر آنان حرام كرديم مگر آنچه از پيه بر پشت آن دو باشد يا چربى روده ها يا آنچه
با استخوان مخلوط باشد. اين را به سبب ستمشان كيفرشان ساختيم، و ما راست گويانيم.
و در آيه ديگر چنين مى خوانيم:
فبظلم من الذين هادوا حرّمنا عليهم طيّبات احلّت لهم (نساء/160)
پس به سزاى ستمى از يهوديان، براى آنان چيزهاى پاكيزه اى را كه حلالشان بود، حرام
كرديم.
اين آيات و آيه مورد بحث سبب اين تحريم را ستمگرى قوم يهود ذكر مى كند و در آيه
مورد بحث مى فرمايد: ما به آنان ستم نكرديم بلكه آنان خود بر خويشتن ستم كردند.
بنابراين، تحريم برخى از چيزهاى حلال بر يهود، نوعى مجازات بوده و آنها كه همواره
پيمان شكنى مى كردند و احكام خدا را زير پا مى گذاشتند به اين صورت مجازات شدند و
اين تحريم مخصوص آنها بود و امّت هاى ديگر را شامل نمى شد.
* آيه (119) ثمّ انّ ربك للذين عملوا السوء بجهالة...: در آيات پيش، از
نافرمانى هاى مشركان يهود سخن گفته شد و اينك در اين آيه اميد بخش، به آنها و همه
كسانى كه خدا را نافرمانى كرده اند، نويد عفو و بخشش داده مى شود به شرطى كه
نافرمانى آنها از روى جهالت و نادانى باشد و نيز توبه كنند و به سوى خدا و آيين حق
او باز آيند و عملا كارهاى شايسته اى انجام دهند. در چنين حالتى است كه خدا را
آمرزنده و مهربان خواهند يافت و مورد عفو و بخشش خدا قرار خواهند گرفت.
اين كه مى فرمايد: كار بد را از روى نادانى انجام داده باشند، منظور اين است كه آن
كار را به جهت ستيز با خدا و عناد با حق انجام نداده باشند، بلكه از روى جهالت كه
شامل شهوت طلبى و لذّت خواهى هم مى شود انجام داده باشند. بنابراين، جهالت در
اين جا به معناى آن نيست كه موقع انجام دادن كار بد، نداند كه آن كار بد است، چون
در اين صورت تكليفى ندارد و جاهل قاصر يا مقصر است. ممكن است كه انسان بدى يك عمل
را بداند و در عين حال به خاطر لذت جويى آن را انجام دهد، اين مورد هم از موارد
جهالت است و اگر چنين شخصى به راستى توبه كند، خدا توبه او را مى پذيرد و او را
مى بخشد، اما اگر از روى سركشى و طغيانگرى و با هدف ستيز با خدا دست به آن كار بد
بزند، معلوم نيست كه خدا توبه او را قبول كند.