تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۹ -


وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ اِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْم شَيْئًا اِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَديرٌ (70 )وَ اللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْض فِى الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرآدّى رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَوآءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (71 ) وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ جَعَل لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72 ) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئًا وَ لا يَسْتَطيعُونَ (73 ) فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الْأَمْثالَ اِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74 )

و خدا شما را آفريد، آن گاه جان شما را مى گيرد، و از شما كسى است كه به پست ترين مرحله عمر مى رسد، تا (آن جا كه) پس از دانستن، چيزى را نداند، همانا خداوند داناى تواناست (70) و خدا برخى از شما را بر برخى ديگر در روزى برترى داده است، وكسانى كه برترى داده شده اند، بر گرداننده روزى خود به برده هايشان نيستند كه در آن با هم مساوى باشند، پس آيا نعمت خدا را انكار مى كنند؟(71) و خدا براى شما از خودتان همسرانى قرار داد و از همسرانتان فرزندان و نوادگانى قرار داد و شما را از چيزهاى پاكيزه روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟(72) و به جاى خدا چيزى را مى پرستند كه هيچ گونه توانايى روزى دادن به آنها از آسمان ها و زمين ندارند و نمى توانند (73) پس براى خدا مثل ها نزنيد، همانا خدا مى داند و شما نمى دانيد(74)

نكات ادبى

1 ـ «يتوفّيكم» جان شما را مى گيرد، شما را مى ميراند. از «توفيه» به معناى گرفتن.

2 ـ «ارذل العمر» پست ترين مرحله عمر، نهايت سالخوردگى. ارذل، اسم تفضيل از رذل به معناى پستى و خوارى است.

3 ـ لام در «لكيلا» براى تعليل است و «كى» از حروف ناصبه و منصوب آن در حكم مصدر است.

4 ـ «ماملكت ايمانهم »بردگانشان.

5 ـ «فهم فيه سواء» جمله اسميه است ولى در جاى جمله فعليّه نشسته، به تقدير: «فيستووا».

6 ـ «حفده» نوادگان. از حفد به معناى سرعت داشتن; است گويا نوادگان در علاقه مندى به پدر بزرگ ها سرعت بيشترى دارند. بعضى آن را به معناى ياوران گرفته اند.

7 ـ «شيئاً» بدل از «رزقا» و يا مفعول مطلق است به تقدير «ملكا شيئاً».

تفسير و توضيح

* آيه (70) و اللّه خلقكم ثم يتوفّيكم و منكم من يرّد إلى ارذل العمر...: يكى ديگر از مظاهر قدرت خداوند در جهان كه در زندگى بشر جريان دارد، ولادت و مرگ انسان ها و فاصله ميان اين دو نقطه است كه عمر ناميده مى شود و بشر در طول عمر خود رشد مى كند و قوى مى شود، ولى پس از رسيدن به مرحله اى، رشد او متوقف مى گردد و به تدريج رو به ضعف مى رود.

در اين آيه تذكّر مى دهد كه خداست كه شما را آفريد و آن گاه شما را مى ميراند و از

شما كسانى هستند كه به ناتوان ترين مرحله عمر يعنى پيرى و فرتوتى مى رسند، به طورى كه ديگر دانسته هايى كه در طول عمر كسب كرده اند همه از بين مى رود و از نظر عقل و درايت به دوران طفوليّت بر مى گردند. آرى خدا دانا و تواناست و قدرت اين كار را دارد.

گفته شده كه انسان در سن 75 سالگى به اين مرحله مى رسد و بعضى ها آن را در 90 سالگى دانسته اند، ولى حقيقت اين است كه اين مرحله در انسان ها مختلف است و به فهم و شعور و استعداد آنها بستگى دارد. ممكن است كسى حتّى در سن 100 سالگى هم به پيرى و خرفتى نرسد ولى آنچه مسلم است اين است كه اگر كسى عمر طبيعى كند به اين مرحله خواهد رسيد; مرحله اى كه در آن قواى بدن به تحليل رفته و فهم و شعور كم شده و حالت طفوليت برگشته است. در قرآن كريم در موارد متعدّدى اين حالت انسان تذكّر داده شده است:

اللّه الذى خلقكم من ضعف ثمّ جعل من بعد ضعف قوّة ثمّ جعل من بعد قوّة ضعفا و شيبة (روم/54)

خداست آن كه شما را از ضعف و ناتوانى آفريد، سپس بعد از اين ضعف نيرو و توان داد، سپس بعد از اين توان، ناتوانى و پيرى پديد آورد.

و من نعمّره ننكّسه فى الخلق (يس/68)

و هر كس را عمر دراز دهيم، در آفرينش نگونسارش كنيم.

* آيه (71) و اللّه فضّل بعضكم على بعض فى الرزق...: پس از بيان تفاوت انسان ها در كوتاهى و درازى عمر، اينك تفاوت آنها را در كمى و زيادى روزى بيان مى كند به اين بيان كه خداوند برخى از شما را نسبت به برخى ديگر، از نظر روزى برترى داده است.

اين كه خدا روزى بعضى را بيشتر از بعضى كرده، بر اساس معيارها و ضوابط خاصى است و مثلا كسى كه تلاش بيشترى مى كند خدا به او روزى بيشترى مى دهد و اگر نكند روزى او را كم خواهد كرد، و نيز برخى از كارها و اعمال انسان مانند تقوا وصله رحم تأثير مستقيم در روزى او دارد و به هر حال اين كمى و زيادى تبعيض ميان بندگان نيست، مانند هدايت و ضلالت كه در قرآن به خدا نسبت داده شده ولى مى دانيم كه هدايت و گمراه سازى خدا براى خود معيارهايى دارد كه ناشى از عملكرد بندگان است (درباره روزى رسانى خدا و مطالب مربوط به آن در ذيل آيه 6 سوره هود بحث مستقلى داشتيم، رجوع شود).

پس از بيان اين كه خدا برخى از شما را برخى از نظر روزى برترى داده، اضافه مى كند آنان كه روزى بيشترى دارند حاضر نيستند از روزى خود به بردگان و زيردستانشان بدهند و به طور مساوى از آن استفاده كنند، سپس مى پرسد: آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند؟

منظور از طرح اين موضوع اين است كه مشركان مكّه حاضر نبودند ثروت خود را با بردگان خود قسمت كنند و آنان را شريك خود قرار دهند، اكنون از همين سنت و رسم آنان اتخاذ سند مى شود، به اين صورت كه شما كه حاضر نيستيد بردگانتان را شريك خود قرار دهيد، پس چگونه بندگان و مخلوقات خدا را شريك خدا قرار مى دهيد؟ نظير:

ضرب لكم مثلا من انفسكم هل لكم من ما ملكت ايمانكم من شركاء فى مارزقناكم فانتم فيه سواء (روم / 28)

براى شما مَثَلى از خودتان مى زند، آيا شما را از بردگانتان شريكانى در آنچه روزيتان داده ايم هست كه در آن مساوى باشيد؟

اين كه در پايان آيه مى پرسد: آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند، اشاره به اين است كه مشركان با نسبت دادن برخى از برخوردهاى خود به بت ها، در واقع نعمت خدا را انكار مى كنند، چون همه آن نعمت ها از آنِ خداست.

* آيات (72 ـ 74) والله جعل لكم من انفسكم ازواجا...: نعمت هاى ديگرى را بر مى شمارد و مى فرمايد: خدا براى شما از خودتان همسرانى قرار داد و از آن همسران براى شما فرزندان و نوادگانى پديد آورد و شما را از چيزهاى پاكيزه روزى داد.

اين آيه نيز خطاب به مشركان است و پس از ذكر نعمت هاى خدا بر آنان، مى پرسد: آيا آنان با وجود اين همه نعمت الهى، باز به باطل مى گروند و به بت ها ايمان دارند و نعمت هاى خدا را ناسپاسى مى كنند؟ به راستى كه نسبت دادن نعمت هاى خدا به غير خدا ناسپاسى بزرگى است و كسى كه چنين كند اهل باطل است.

جالب اين كه در مقام بيان نعمت هاى خدا مشركان مورد خطاب قرار مى گيرند ولى در مقام سؤال از كفر گرايى و ناسپاسى آنان، از آنها به صورت غايب ياد مى شود. اين نوع سخن گفتن را التفات از خطاب به غيبت مى گويند و سرّ آن اين است كه آنان شايستگى آن را ندارند كه اين پرسش ها را پاسخ گويند.

در آيه بعد پرسش ديگرى را مطرح مى كند به اين صورت كه آيا آنان به جاى خداوند چيزى را مى پرستند كه هرگز مالك روزى آنان از آسمان ها و زمين نيستند و اصلا توانايى آن را ندارند كه روزى بدهند. توجّه كنيم كه نخست مالك بودن بت ها و سپس توانايى و استطاعت آنها را نفى مى كند و اينها دو مقوله اند.

پس از طرح اين مطالب محكم و استوار، بار ديگر مشركان را مورد خطاب قرار مى دهد و اظهار مى دارد: بنابراين، براى خدا مَثَل ها نزنيد و شريكانى قرار ندهيد، چون خدا مى داند و شما نمى دانيد; اشاره به اين كه خدا مصلحت آنها را مى داند و آنها را دعوت به حق مى كند ولى آنان قربانى نادانى خود شده اند.

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَمْلُوكًا لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75 ) وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمآ أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ هُوَ كَلٌّ علَى مَوْلاهُ أَيْنما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم(76 )

خداوند برده مملوكى را مثل مى زند كه به هيچ چيزى توانايى ندارد و نيز كسى را كه از جانب خود به او روزى نيكويى داده ايم و او از آن مال، پنهان و آشكار انفاق مى كند، آيا اينان برابرند؟ سپاس خداى را، بلكه بيشتر آنان نمى دانند (75) و خدا دو مرد را مَثَل مى زند كه يكى از آن دو گنگ است، به هيچ چيزى توانايى ندارد، و او سر بار مولاى خويش است، هر كجا او را بفرستد خيرى نياورد، آيا او با كسى كه به عدل فرمان مى دهد و خود بر راه راست است، برابر است؟(76)

نكات ادبى

1 ـ «مملوك» زر خريد.

2 ـ «يستوون» صيغه جمع است. اين كه در اين جا صيغه تثنيه نياورده بدان جهت است كه جنس آن دو فرد كه مثل زده شده اند مورد نظر است و آنها زيادند.

3 ـ «ابكم» گنگ، لال مادرزاد.

4 ـ «كَلّ» سربار، سنگين، كلّ در لغت به معناى سنگين است.

5 ـ «يوجّهه» او را بفرستد، ضمناً اين جمله جمله شرطيه است و جزاى آن «لأيأت بخير» است و «اينما» ادات شرط مى باشد.

تفسير و توضيح

* آيه (75) ضرب اللّه مثلا عبدا مملوكا...: در آيه پيش خطاب به مشركان گفته شد كه شما براى خدا مَثَل نزنيد، چون آنان فاقد علم بودند و هر مثلى مى زدند نارسا و ناقص بود، اما خدا كه علمى بى پايان دارد، مى تواند مثل بزند واينك در اين آيه و آيه بعدى براى مشركان دو مثل مى زند.

مثل اولى كه در اين آيه آمده، مثل دو نفر است كه با يكديگر مقايسه شده اند، يكى از آنها برده مملوك مفلوكى است كه هيچ قدرت و مالى ندارد و ديگرى شخص ثروتمندى است كه خدا به او روزى نيكو داده و او در نهان و آشكار از مال خود انفاق مى كند، آيا اين دو نفر برابرند؟

اين سؤال از هر كسى پرسيده شود، پاسخ آن منفى خواهد بود چون فاصله آن دو نفر آن چنان زياد است كه قابل مقايسه با هم نيستند.

هدف از ذكر اين مثل، سرزنش مشركان است، به اين بيان كه شما هرگز اين دو نفر را با هم مساوى و برابر نمى دانيد ولى چگونه است كه بت هاى مفلوك را كه قدرت انجام هيچ كارى را ندارند، به جاى خداى توانا و دانا كه همه چيز در اختيار اوست، برابر و يكسان مى دانيد و آن بت ها را با خدا شريك قرار مى دهيد؟

سپس اضافه مى كند كه حمد و ستايش مخصوص خداست و اين كه مشركان، بت ها را ستايش مى كنند از روى نادانى است. اين كه مى فرمايد: بسيارى از آنها نمى دانند، يعنى بسيارى از مردم نمى دانند و منظور از آنها مشركان است كه اكثريت جامعه مكه را در آن زمان تشكيل مى دادند.

* آيه (76) وضرب اللّه مثلا رجلين أحدهما ابكم...: مثل دوم كه شبيه مثل اول است مثل دو مرد است كه يكى از آنها گنگ و لال مادر زاد است و توانايى انجام هيچ كارى را ندارد و سربا مولاى خويش است و هر گاه كه مولايش او را دنبال كارى بفرستد، از او خير نمى بيند. اما ديگرى مردى با شخصيّت است كه بيان خوبى دارد ودر سخن گفتن ماهر است، به گونه اى كه مردم را به سوى عدل مى خواند و در عين حال كه در سخن گفتن مهارت دارد از نظر عمل نيز كسى است كه در صراط مستقيم قدم بر مى دارد و عملش گفته اش را تصديق مى كند.

اكنون سؤال اين است كه آيا اين دو مرد با هم مساوى و برابرند؟ مسلمّاً پاسخ اين است كه هرگز اين دو نفر مساوى نيستند و اصلا نمى توان آنها را با يكديگر مقايسه كرد. حال كه چنين است، پس چگونه مشركان بت هاى ناتوان را كه حتى از سخن گفتن عاجزند، با خداى توانايى كه احكام و شريعت را به پيامبران وحى كرد و تمام كارهايش استوار و مستقيم است، شريك قرار مى دهند؟

هر چند كه اين دو مثل، در اصل براى سرزنش مشركان است ولى در عين حال بسيار آموزنده و راهگشايند. در اين دو مثل دو حالت ويژه از انسان ارائه مى شود كه درست در طرف مقابل يكديگرند و با توصيفى كه در اين آيات آمده دو تابلوى ارزنده از اين دو حالت انسان ترسيم مى شود; انسانى در نهايت پستى و بى شخصيّتى كه وجود او هيچ سودى براى جامعه ندارد و او فقط مصرف كننده و سربار جامعه است و انسان ديگرى در اوج عظمت و شخصيّت كه جامعه از او سود مى برد و او مردم را به سوى ارزش ها و عدالت مى خواند و درعين حال خود بر راه راست گام بر مى دارد و سخن و عملش يكى است.

انديشيدن در مضمون اين دو مثل، انسان را از آن چهره منفى بيزار مى كند و به سوى چهره مثبت مى كشاند و سعى مى كند كه او نيز شخصيّت خود را مانند آن چهره مثبت بسازد و اين نوعى الگو سازى است كه در مسائل تربيتى نقش مهم دارد.

وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مآ أَمْرُ السّاعَةِ اِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْهُوَ أَقْرَبُ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (77 ) وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78 ) أَلَمْ يَرَوْا اِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرات فى جَوِّ السَّمآءِ ما يُمْسِكُهُنَّ اِلاَّ اللّهُ اِنَّ فى ذلِكَ لَآيات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (79)

و براى خداست غيب آسمان ها و زمين، و كار قيامت جز مانند يك چشم بر هم زدن يا نزديك تر از آن نيست، همانا خداوند بر هر چيزى تواناست (77) و خدا شمار را از شكم هاى مادرانتان بيرون آورد در حالى كه شما چيزى نمى دانستيد، و براى شما گوش و چشمان ودل ها قرار داد، باشد كه سپاسگزارى كنيد(78) آيا به پرندگان ننگريسته اند كه در جوّ آسمان رام هستند؟ هيچ كس جز خدا آنها را نگه نمى دارد، همانا در آن نشانه هايى براى اهل ايمان است (79)

نكات ادبى

1 ـ «غيب» پنهان، چيزى كه از نظرها نهان است، غيب هم شامل حوادثى است كه در آينده رخ مى دهد و هم شامل حقايقى است كه در جهان وجود دارد ولى مردم از آنها آگاهى ندارند.

2 ـ «الساعة» قيامت، رستاخير، علّت اين كه به قيامت «ساعة» گفته مى شود اين است كه وقوع قيامت در يك لحظه خواهد بود و ساعت در لغت به معناى لحظه است.

3 ـ «لمح»نگاه كردن با سرعت است و «لمح بصر» يعنى يك چشم به هم زدن.

4 ـ «امهات» مادران. اصل آن «امّات» كه جمع امّ است طبق يك قاعده صرفى «ها» بر آن اضافه شده، همان گونه كه در «يهريق»اضافه شده كه در اصل «يريق» بوده است.

5 ـ «لاتعلمون» در اين جا با يك مفعول تمام شده و به معناى لاتعرفون است.

6 ـ «الافئدة» جمع فؤاد به معناى قلب است.

7 ـ «الطير» جمع طائر، پرندگان.

تفسير و توضيح

* آيه (77) وللّه غيب السموات و الارض...: در مقام بيان گستردگى قدرت خداوند اظهار مى دارد كه موجودات ناپيدا و نهانى آسمان ها و زمين كه از حواس بشر بيرونند، نيز از آن خداوند هستند. يعنى فقط موجوداتى كه شما آنها را حس مى كنيد در فرمان نيستند بلكه موجودات ديگرى هم وجود دارند كه مانند آنها در فرمان خدايند ولى شما آن موجودات را حس نمى كنيد و از وجود آنها خبر نداريد.

بعضى ها اين آيه را مربوط به غيب دانى خداوند دانسته اند، ولى به نظر مى رسد كه آنچه در اين جا مورد توجّه است حاكميّت خدا بر موجوداتى است كه در آسمان ها و زمين وجود دارند ولى بشر از آنها آگاه نيست. بنابراين، آيه شريفه در مقام تعميم علم خدا نيست، بلكه در مقام تعميم قدرت و گستردگى حاكميّت اوست ولذا مى بينيم پس از بيان اين مطلب بلافاصله يكى از مظاهر قدرت خود را بيان مى كند و اظهار مى دارد كه كار برپايى قيامت چيزى جز مانند يك چشم بر هم زدن و يا نزديك تر از آن نيست و اضافه مى كند كه خدا بر هر چيزى تواناست، يعنى خدا هر وقت اراده كند بى درنگ قيامت برپا مى شود و اين نشانى از قدرت مطلقه اوست; همان گونه كه در آيات ديگر هم آمده كه اگر خدا چيزى را اراده كند به مجرّد اين كه اراده كرد آن چيز موجود مى شود.

توجّه كنيم كه يك چشم بر هم زدن از نظر ما يك لحظه كوتاه بيش نيست، ولى كار خدا از آن هم سريع تر انجام مى گيرد و لذا مى فرمايد: يا نزديك تر از آن. در واقع تعبير«يك چشم بر هم زدن» براى تقريب ذهن ماست و گرنه كار از آن هم بالاتر است. اين تعبير در آيه ديگرى هم آمده است:

و ما امرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر (قمر/ 50)

فرمان ما جز يك بار نيست، چون چشم بر هم زدنى.

* آيه (78) واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً...: يكى ديگر از مظاهر قدرت خداوند بيان مى شود: خدا شما را در حالى از شكم هاى مادرانتان بيرون آورد كه شما چيزى نمى دانستيد.

بيرون آمدن جنين از رحم مادر، يكى از مراحل مهم زندگى انسان است، و شگفتى هايى دارد; همان گونه كه دوران هاى قبل و بعد از آن هم سرشار از شگفتى است و همه نشانگر علم بى پايان و قدرت نامتناهى خداوند است. وقتى نوزاد قدم به دنيا مى گذارد، همه چيز از پيش براى اوآماده شده است. پستان هاى مادر پر از شير شده كه غذايى متناسب با جهاز هاضمه اوست و در كنار آن مهر مادرى است كه سبب مى شود مادر تمام احتياجات او را بر طرف سازد و او را از خطرات حفظ كند.

وقتى بچه به دنيا مى آيد فاقد هر گونه علم و آگاهى است وفقط بعضى از كارهاى غريزى مانند مكيدن و گريه كردن از او بر مى آيد; اما خدا به او ابزارى نيرومند داده كه به تدريج به كار مى افتد و بشر به علم و آگاهى دست پيدا مى كند. آن ابزار كه در اين آيه آمده عبارتند از گوش و چشم و دل كه دوتاى اولى دنياى خارج را به دورن او منتقل مى كند و در واقع كانال هاى ارتباطى او با بيرون است و سومى يعنى دل كه منظور از آن در اين جا روح و عقل انسان است، آن يافته ها را تجزيه و تحليل مى كند و به نتايجى مى رسد و بدين گونه انسان داراى علم مى شود و گستره آن چنان زياد است كه مى تواند علاوه بر زمين، آسمان را هم در نوردد.

فرق انسان با حيوان در اين است كه حيوان به مدد غريزه زندگى مى كند و غريزه قابل افزايش نيست ولذا مى بينيم حيوان متمدّنى چون زنبور عسل با آن شگفتى هايى كه دارد، در جا مى زند و همان كارهايى كه زنبور عسل در هزاران بلكه ميليون ها سال پيش انجام داده، اكنون هم همان است و چيزى بر آن افزوده نشده، ولى بشر همواره در راه افزودن بر يافته هاى خود و در مسير پيشرفت علمى است. انسانى كه يك روز، خانه اش غارها و بيغوله ها و چراغش نور ماه و مركبش اسب و غذايش بسيار ساده بود، امروز به كجا رسيده است؟ اين همه در اثر استعدادهاى بزرگى است كه خدا در درون بشرنهفته و بشر به كمك آن به چنين پيشرفت هايى نايل شده است و لحظه به لحظه بر علم بشر افزوده مى گردد.

در پايان آيه پس از بيان اين كه خدا به شماگوش و چشم و عقل داده است، مى فرمايد: باشد كه سپاسگزارى كنيد. آيا بشر مى تواند در مقابل اين نعمت هاى بزرگ سپاسگزارى نكند؟

* آيه (79) الم يروا إلى الطير مسخّرات فى جوّ السماء...: دعوت عامى است از بشر كه به آسمان نگاه كند و پرندگان را كه در آن شناورند بنگرد و بينديشد كه چگونه اين پرندگان در جو زمين پرواز مى كنند و به زمين نمى افتند. مى فرمايد: آيا به پرندگانى كه در فضاى آسمان رام هستند ،نمى نگرند؟ هيچ كس جز خدا آنها رانگه نمى دارد. بدون شك اين توان را خدا به آنها داده كه با استفاده از پرهايشان، هوا را بشكافند و پرواز كنند.

در قسمت پايانى آيه مى فرمايد: همانا در اين موضوع نشانه هايى براى اهل ايمان است. شايد اشاره به اين باشد كه اهل ايمان بايد در اين پديده عجيب بينديشند و هم به قدرت خدا پى ببرند و هم از شيوه كار پرندگان براى خود الگو سازى كنند و اين چيزى است كه بشر مدّت هاست كه به آن رسيده و با استفاده از طرز پرواز پرندگان هواپيما ساخته است.

اين آيه نظير آيه ديگرى است كه در آن چنين آمده است:

اولم يروا إلى الطير فوقهم صافات و يقبضن مايمسكهنّ الاالرحمن انّه بكل شىء بصير (ملك 19)

آيا به پرندگان بالاى سرشان نمى نگرند كه بال هاى خود را مى گشايند و جمع مى كنند؟ هيچ كس جز خداى رحمان آنها را نگه نمى دارد، همانا او به همه چيز

بيناست.

وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ اِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِهآ أَثاثًا وَ مَتاعًا اِلى حين (80 ) وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْنانًا وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81 ) فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبينُ (82 ) يَعْرِفُونَ نِعْمَةَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ (83 )

و خدا براى شما از خانه هاتان جاى سكونتى قرار داد و براى شما از پوست هاى چارپايان خانه هايى (خيمه هايى) قرار داد كه در روز كوچتان و روز اقامتتان آن را سبك مى يابيد، و نيز از پشم ها و كرك ها و موهاى آنها اثاث و كالايى تا وقت معيّن (قرارداد) (80) و خدا براى شما از آنچه آفريده سايبان هايى قرار داد و براى شما از كوه ها غارها قرار داد و براى شما لباس هايى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى كند و لباس هايى كه شما را از آسيب يكديگر حفظ مى كند، اين چنين خداوند نعمت خود را بر شما تمام مى كند باشد كه فرمانبردارى كنيد(81) پس اگر روى گردان شدند، همانا پيام رسانى آشكار به عهده توست (82) نمعت خدا را مى شناسند، آن گاه آن را انكار مى كنند و بيشترين آنها همان كافرانند (13)

نكات ادبى

1 ـ «جعل» به معناى خلق است و لذا يك مفعول گرفته است.

2 ـ «سكنا»مسكن، محل سكونت. مصدر به معناى مفعول.

3 ـ «تستخفّونها» آن را سبك بيابيد، سبكبار شويد.

4 ـ «ظعنكم» كوچ شما، سفر شما. ظعن به معناى جابه جايى و سفر است.

5 ـ «اصوافها» جمع صوف كه به معناى پشم گوسفند است و «اوبار» جمع وبر كرك شتر و «اشعار» جمع شعر موى بز است.

6 ـ «اثاثا» وسايل خانه. «اثّ» در اصل به معناى انبوهى مو و گياه است و به وسايل منزل هم از آن جهت اثاث گفته مى شود كه زياد و انبوه است. ضمناً اين كلمه جمعى است كه مفرد ندارد همه چيز كه بعضى ها «اثاثه» را مفرد آن دانسته اند.

7 ـ «اكنانا» جمع كنّ به معناى جايى كه از باران و آفتاب نگه مى دارد و در اين جا به معناى غار و نهان گاه است.

8 ـ «سرابيل» جمع سربال به معناى لباس، تن پوش.

تفسير و توضيح

* آيات (80 ـ 81) واللّه جعل لكم من بيوتكم سكنا...: انسان در زندگى خود از نعمت هاى بسيارى برخوردار است كه به خاطر روز مرّگى آنها را مورد غفلت قرار مى دهد. در اين جا برخى از آنها را كه واقعاً نقش مهمى در راحتى و آرامش انسان دارد، بر مى شمارد.

يكى از آنها خانه و مسكن است كه محل سكونت و مايه آرامش انسان است. مى فرمايد:

خدا براى شما از خانه هايتان جاى سكونت و آرامشى قرار داد. ديگر چادر يا خيمه است كه در گذشته از پوست حيوانات درست مى كردند و آن نيز خانه متحرّكى براى انسان است كه در سفر و حضر از آن استفاده مى كند. همچنين موى حيواناتى مانند گوسفند و شتر و بز كاربرد زيادى در زندگى انسان دارد و از آن لباس يا گليم يا فرش و اثاث منزل ساخته مى شود و كالايى است كه ارزش زيادى دارد. در اين جا مى فرمايد كه آن كالايى است كه تا زمانى مورد استفاده قرار مى گيرد و اين يا اشاره به فرسودگى و نابودى آن در طول زمان است و يا اشاره به محدوديّت عمر انسان است و انسان از يك وسيله تا زمان معيّنى استفاده مى كند و سپس مى ميرد.

در آيه بعدى، باز هم از اين نعمت هاى روزمرّه ياد مى كند: خدا براى شما سايبان هايى قرارداد. مانند سقف خانه يا سايه درخت يا سايه كوه ها كه همگى در جاى خود ارزش فراوان دارد. براى يك انسان خسته اى كه در يك نيمروز گرم تابستانى از بيابانى عبور مى كند چه چيز با ارزش تر از سايه درختى است كه در آن استراحت كند. همچنين غارها و پناهگاه هايى كه در كوه است، گاهى انسان را از مرگ نجات مى دهد.

نعمت ديگر، لباس است كه انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند .در اين آيه گفته شده كه خدا براى شما لباسى قرارداد كه شما را از گرما حفظ كند. معلوم است لباسى كه از گرما حفظ مى كند از سرما هم حفظ مى كند و شايد سرّ اين كه فقط گرما را بيان كرده است اين باشد كه در محيط گرم مكه آنچه براى مردم اهميّت بيشترى داشت حفظ از گرما بود و در گرماى شديد، لباس انسان را از سوز آفتاب حفظ مى كند. همچنين از لباس ديگرى ياد مى كند كه انسان را در جنگ ها به كار مى آيد و آن زرهى است كه مى پوشد و او را از آسيب تيرها و نيزه ها و شمشيرها نگه مى دارد. منظور از «بأسكم» كه در آيه آمده آسيب هايى است كه اشخاص در جنگ ها به يكديگر وارد مى كنند.

در پايان اين آيات اضافه مى كند كه اين چنين خداوند نعمت خود را بر شما تمام مى كند، باشد كه شما در برابر خدا تسليم شويد و فرمانبردارى كنيد.

* آيات (82-83) فان تولّوا فانما عليك البلاغ المبين...: پس از برشمارى برخى از نعمت هايى كه خدا به بشر ارزانى داشته و اظهار اميدوارى به اين كه يادآورى اين نعمت ها باعث تسليم شدن مشركان باشد، مطلب را بدين گونه دنبال مى كند كه اگر آنها رويگردان شدند، يعنى حق را نپذيرفتند، تو اى پيامبر وظيفه اى جز پيام رسانى آشكار ندارى. اين مطلب براى دلدارى و تسلاى خاطر پيامبر بيان شده تا آن حضرت از اين كه كافران ايمان نمى آورند دلگير و اندوهگين و نا اميد نباشد، زيرا او وظيفه و رسالت خود را انجام داده است و چيزى جز آن برعهده او نيست.

در آيه بعدى، درباره مشركان از يك واقعيّت خبر مى دهد و آن اين كه مشركان نعمت خدا را مى شناسند آنگاه آن را انكار مى كنند و بيشترين آنان كافرند و حق راپنهان مى كنند.

مشركان مكه خدا را مى شناختند و به خوبى مى دانستند كه همه نعمت ها از جانب خداوند است ولى در عين حال براى خدا شريكانى قرار مى دادند و آنها را واسطه ها و شفيعان خود در پيشگاه خدا مى دانستند و گمان داشتند كه اين نعمت ها كه از جانب خداست، در اثر شفاعت و واسطگى بت ها به آنان مى رسد، بنابراين، در عمل منكر نعمت خدا بودند و آنها را به بت هاى خود نسبت مى دادند.

اين كه مى فرمايد: بيشترين آنان كافرند، منظور از كافر در اين جا كسى است كه در برابر حق ستيز مى كند و حق را مى پوشاند. بيشتر مشركان چنين حالتى داشتند و البته اندكى از آنان هم اين حالت ستيزنمايى را نداشتند و فقط نادان بودند.

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّة شَهيدًا ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (74 ) وَ اِذا رَءَا الَّذينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85 ) وَ اِذا رَأ الَّذينَ أَشْرَكُوا شُرَكآءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكآؤُنَا الَّذينَ كُنّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا اِلَيْهِمُ الْقَوْلَ اِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ (86 ) وَ أَلْقَوْا اِلَى اللّهِ يَوْمَئِذِ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (87 ) اَلَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ زِدْناهُمْ عَذابًا فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ(88 )

و روزى كه از هر امتى گواهى بر مى انگيزيم، آن گاه به كسانى كه كافر شدند اجازه (سخن گفتن) داده نمى شود و عذر خواهى آنان پذيرفته نمى شود (84) و چون ستمكاران عذاب را ببينند، نه (عذابشان) سبك شود و نه مهلت داده شوند (85) و چون مشركان شريكان خود را ببينند، مى گويند: پروردگارا، اينان همان شريكان ما بودند كه به جاى تو آنها را مى خوانديم. پس آنها به ايشان مى گويند: شما دروغگوييد (86) در اين روز تسليم خداوند مى شوند و دروغ هايى كه بافته اند از آنان گم شود (87) كسانى كه كافر شدند و از راه خدا باز داشتند، به سبب فسادى كه كرده اند، عذابى بر عذابشان مى افزاييم(88)

نكات ادبى

1 ـ «يوم» متعلّق به فعلى مانند: اذكر است.

2 ـ «يستعتبون»عذرشان پذيرفته نمى شود، از آنان خواسته نمى شود كه عذرى بياورند.اين كلمه از مادّه عتاب به معناى سرزنش آمده، معمولا كسى كه سرزنش مى شود عذرى مى آورد.

3 ـ «ينظرون» مهلت داده نمى شوند.

4 ـ «شركائهم» شريكان خود. منظور از آنها همان بت ها يا اشخاصى است كه مشركان آنها را شريك خدا قرار داده اند و اين كه آنها را به عنوان شريكان خودشان معرفى مى كنند، به اين جهت است كه آنها از پيش خود اينهارا شريك خدا قرار مى دادند و در واقع شريك خدا نبودند.

5 ـ ضمير «القوا» به «شركاء» بر مى گردد.

6 ـ «السلم» تسليم شدن، فرمانبردارى.

7 ـ «صدّوا» مانع شدند، بازداشتند.

تفسير و توضيح

آيات (84-85) و يوم نبعث من كل امة شهيدا...: صحنه هايى از روز قيامت و وضع ذلّت بار كافران در آن روز ترسيم مى كند. مى فرمايد: آن روزى را به ياد آور كه در آن از هر امتى گواهى بر مى انگيزيم. منظور از اين گواهان پيامبران و صالحانند كه حجتى براى قومشان هستند، يعنى اگر كسى بگويد ما در محيطى بوديم كه نمى توانستيم فرمان خدا را اطاعت كنيم، خداوند كسى را كه در همان محيط خدا را اطاعت مى كرد به عنوان حجّت بر مى انگيزد، وجود او گواهى روشن بر بطلان سخن گنهكاران است. البته در اين مورد وجود فقط يك نفر به عنوان حجت و گواه كافى است، هر چند كه ممكن است افراد بيشترى اين خصوصيت را داشته باشند.

پس از برانگيخته شدن گواهان، به كافران اجازه سخن گفتن و عذر خواستن داده نمى شود و اگر هم عذرى بياورند پذيرفته نمى شود و اساساً از آنها خواسته نمى شود كه عذرى بياورند و رضايت خدا را جلب كنند، چون آن روز، روز تكليف نيست بلكه روز كيفر و پاداش است و جايى براى اين سخن ها وجود ندارد.

در آن روز، هنگامى كه ستمكاران عذاب را ديدند، ديگر كار از كار گذشته و هرگز در عذاب آنان تخفيف داده نمى شود و نيز به آنان هيچ مهلتى داده نمى شود. به راستى كه صحنه وحشتناكى است.

* آيات (86-88) و إذا رأ الذين اشركوا شركائهم...: در روز قيامت خداوند مشركان را با بت ها و اشخاصى كه آنها را شريك خدا قرار داده اند، روبه رو مى كند. مشركان كه ديگر به بطلان عقايد خود واقف گرديده اند، وقتى با آنها روبه رو شدند مى گويند: خدايا، اينان بودند كه ما به جاى تو آنها را مى خوانديم. در اين حال از بت ها و معبودهاى باطل صدايى بر مى خيزد كه شما دروغگويانيد; يعنى اين كه شما ما را شريك خدا مى پنداشتيد اين سخن دروغ بود. پس از اين گفت گو، مشركان در برابر خدا سر تسليم فرود مى آورند و اميدهايى كه به غلط و دروغ به بت هاى خود بسته بودند از آنها گم مى شود.

اين كه در اين آيات از معبودهاى باطل به عنوان شريكان مشركان و نه شريكان خدا ياد مى كند، از اين جهت است كه آنها در واقع شريكان خدا نبودند و اين مشركان بودند كه به دروغ آنها را شريك خدا مى دانستند. شايد هم از اين جهت باشد كه مشركان بخشى از اموال خود را در راه معبودهاى خود صرف مى كردند و در واقع آن معبودها شريكان اموال آنان بودند.

نكته ديگرى كه در اين جا وجود دارد اين است كه طبق اين آيات، معبودهاى باطل كه شامل بت هاى بى جان هم مى شود، در قيامت سخن خواهند گفت و اين از قدرت خدا بعيد نيست. طبق برخى از آيات در روز قيامت حتى چشم و گوش انسان سخن خواهد گفت.

در آيه بعدى بر افزايش عذاب كافران تأكيد مى كند و اظهار مى دارد كه كافران و آنها كه مردم را از راه خدا باز داشته اند عذابى بر عذابشان افزوده خواهد شد و اين بدان جهت است كه آنان همواره فساد مى كردند.

تعبير «كانوا يفسدون» دلالت بر مداومت آنان در تبه كارى و فساد را مى رساند. و چه فسادى بالاتر از اين كه آنان سدّ راه خدا بودند و علاوه بر اين كه خود كافر بودند و به راه حق نمى رفتند باعث گمراهى ديگران هم مى شدند و از مسلمان شدن آنان جلوگيرى مى كردند.

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فى كُلِّ أُمَّة شَهيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيدًا عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانًا لِكُلِّ شَيْء وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ (89 )

و روزى كه در هر امتى گواهى از خودشان بر آنها بر مى انگيزيم و تو را بر آنان گواه مى گيريم، و كتاب رابر تو نازل كرديم كه بيان كننده همه چيز و هدايت و رحمت و مژده اى براى مسلمانان است(89)

نكات ادبى

1 ـ «يوم» متعلق به فعل محذوف است به تقدير: «واذكر يوم».

2 ـ «امّة» گروه، جمعيت، هر گروهى كه بر اساس هدف هاى خاص و يا منافع مشترك از روى قصد گردهم آيند. از «امّ» به معناى قصد.

3 ـ «شهيد» گواه، الگو. شهيد در اين جا به معناى كشته شده در راه خدا نيست.

4 ـ «تبيان» بيان كننده، روشنگر. مصدر از باب تفعيل است و به معناى اسم فاعل آمده است. البته قاعده در مصدر بر وزن تفعال مفتوح بودن اوّل آن است، مانند «تطواف» و «تجوال» و «تكرار» ولى كلمه تبيان و تلقاء با كسره اول آمده است.

5 ـ «هدى»عطف بر «تبيانا» است و همين طور است دو كلمه پس از آن.

تفسير و توضيح

* آيه (89) ويوم نبعث فى كلّ امّة شهيداً...: مطلبى كه چند آيه پيش بيان شد، در اين آيه با تفصيل بيشترى بيان مى شود و مى فرمايد: به ياد آور روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر مى انگيزيم و تو را هم گواه اين است قرار مى دهيم.

به طورى كه در تفسير آن آيه گفتيم، منظور از گواهانى كه در روز قيامت برانگيخته خواهند شد، پيامبران و اوليا و صلحا هستند كه هر كدام حجتى بر اهل زمان خود بودند و وجود آنها مى توانست الگويى براى ديگران باشد. بنابراين گنه كاران با وجود چنين اشخاصى، نمى توانند عذر و بهانه اى بياورند (درباره چگونگى گواه بودن پيامبران بر امت خود در روز قيامت، ذيل آيه 41 سوره نساء بحث هايى داشتيم، رجوع شود).

پس از بيان گواه بودن پيامبر در روز قيامت، موضوع ديگرى مطرح مى شود و آن نزول قرآن كريم بر پيامبر است كه درباره همه چيز از جمله راجع به قيامت در آن سخن گفته شده است.

در اين جا منظور از «الكتاب» قرآن است. شايد بتوان گفت كه در قرآن كريم پس از واژه قرآن، بيشتر از هر واژه اى كلمه «كتاب» در مورد قرآن به كار رفته است. اين كلمه گاهى به صورت تنها و گاهى با اضافه و به صورت «كتاب اللّه» و گاهى هم همراه با صفاتى مانند: مبين، حكيم، منير، مسطور، متشابه و غير اينها ذكر شده است.

در اين آيه براى كتاب خدا، چهار صفت آورده شده:

يكى اين كه قرآن بيان كننده همه چيز است، و منظور از آن يا بيان همه چيزهايى است كه براى هدايت و تربيت انسان لازم است و يا بيان همه علوم و معارف است كه خاصّان درگاه الهى مى توانند با استفاده از بطون قرآن ويا حقيقت بسيط آن كه در لوح محفوظ است به آن برسند.

دوم: هدايتگرى قرآن است كه در اين جا به مسلمانان و در آيات ديگر به متّقين و مؤمنين اختصاص داده شده و اين هدايت خاصى است كه انسان در اثر ايمان و تقوا مى تواند خود را در مسير آن قرار دهد. البته قرآن يك هدايت عام هم دارد كه شامل همه مردم از مؤمن و كافر است و قرآن همه را به سوى ايمان به خدا دعوت مى كند و در اين مرحله «هدى للناس» است.

سوم: رحمت بودن قرآن است كه آن هم در انحصار مسلمانان و مؤمنان قرار دارد و كافران از رحمت قرآن بى بهره اند و شايد هم قرآن براى آنان مايه نقمت و خسارت باشد:

و ننزّل من القرآن ماهو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الاّ خساراً(اسراء/82).

و از قرآن چيزى را نازل مى كنيم كه شفا و رحمتى براى مؤمنان است و براى ستمگران جز زيانكارى نمى افزايد.

چهارم: مژده دادن قرآن براى مؤمنان است كه همواره آنان را به پيروزى در اين دنيا و رسيدن به نعمت هاى الهى در آخرت مژده مى دهد:

الذين آمنوا و كانوا يتّقون. لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة (يونس/64)

كسانى كه ايمان آوردند و همواره پرهيزگارى كردند، براى آنان در زندگى اين جهان و در آخرت مژدگانى است.