بحثى درباره زنده به گور كردن دختران
در عصر جاهلى
در ميان اقوام پيشين، زن همواره مورد تحقير قرار مى گرفت و زن را موجودى مى دانستند
كه فقط براى راحتى مرد و شيرين كردن زندگى او آفريده شده است. اين موجودى كه به نظر
آنها حقير بود، گاهى به خاطر تعصّبات و سنّت هاى خاصّى كه داشتند مايه دردسر آنها
مى شد تا جايى كه گاهى منجر به درگيرى ها و جنگ ها مى شد.
براى رها شدن از اين دردسرها، در ميان برخى از اقوام اين سنّت رايج بود كه بعضى از
آنها نوزاد دختر را زنده به گور مى كردند و با اين عمل غير انسانى خود را از عواقب
بعدى حفظ مى كردند. نمونه بارز اين اقوام، عرب هاى عصر جاهلى بودند كه پيش از اسلام
و حتى همزمان با آغاز بعثت پيامبر اسلام، دست به اين كار جنايت بار مى زدند. البته
در ميان برخى از اقوام چينى هم، اين عمل رواج داشته و آنها نيز با انگيزه هاى
مشابهى دختران خود را زنده به گور مى كردند.(103)
در ميان اعراب جاهلى معاصر اسلام اين كار رايج بود و به خصوص در ميان قبيله هاى بنى
تميم و هذيل و قيس و بكر بن وائل رواج بيشترى داشت(104)و آن به دو صورت
انجام مى گرفت: گاهى زن ها موقع وضع حمل روى گودالى مى رفتند و چون بچه به دنيا
مى آمد نگاه مى كردند اگر دختر بود در همان گودال قرار مى دادند و خاك روى او
مى ريختند و زنده زنده دفنش مى كردند و اگر پسر بود آن را برمى داشتند.
درباره ستمى كه اين مادران به نوزاد دختر خود روا مى داشتند، ابن اعرابى چنين سروده
است:
مالقى الموؤدة من ظلم امّه *** كما لقيت ذهل جميعا و عامر(105)
يعنى به دختر زنده به گور شده، از ظلم مادرش آن نرسيد كه به ذهل و عامر رسيد.
گاهى هم چنان بود كه مادر از روى عاطفه مادرى اين كار را نمى كرد و حتى دختر را از
چشم پدر دور مى كرد ولى چون پدر مى فهميد، خود به اين كار غير انسانى دست مى زد و
البته چنان نبود كه همه دخترها را زنده به گور كنند كه در آن صورت نظام زندگى به هم
مى خورد بلكه در برخى از موارد و به خصوص هنگامى كه تعداد دختران در يك خانواده
زياد مى شد، اين كار را انجام مى دادند.
در گزارشى كه ابن ابى الحديد دارد چنين آمده است: ميان بنى تميم و نعمان جنگى
اتّفاق افتاد و نعمان بن منذر بر آنها غلبه كرد و دخترانشان را به اسيرى گرفت. بنى
تميم از او خواهش كردند كه اسيران را باز پس دهد و او پذيرفت و هر دختر اسيرى به
پدرش ملحق شد، جز دختر قيس بن عاصم كه نزد پدر نيامد و كسى را كه او را به اسيرى
گرفته بود انتخاب كرد. قيس بن عاصم از شدّت خشم نذر كرد كه هر دخترى از او به دنيا
بيايد زنده به گورش كند و بسيارى از بنى تميم از او پيروى كردند(106).
بنابراين گزارش، اين عمل پيش از جنگ بنى تميم و نعمان، در ميان عرب ها مرسوم نبوده
است و چون نعمان بن منذر آخرين پادشاه از پادشاهان حيره تا ظهور اسلام بود(107)
بنابراين، زنده به گور كردن دختران در ميان اعراب جاهلى سابقه طولانى نداشته است.
امير المؤمنين در اواسط خطبه معروف به خطبه قاصعه، ضمن بيان حالات فرزندان اسماعيل
يعنى عرب هاى مقارن با بعثت پيامبر اسلام، برخى از انحرافات مهم آنها، از جمله
موضوع زنده به گور كردن دختران را مطرح مى كند.
فالاحوال مضطربة والايدى مختلفة والكثره متفرقة فى بلاء أزل و اطباق جهل، من بنات
موؤدة و اصنام معبودة و ارحام مقطوعة و غارات مشنونة(108).
حالاتْ گوناگون وقدرت ها پراكنده و جمعيّت آنان متفرق بود، در بلايى سخت و در
جهالتى فرا گير فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور و بت ها را پرستش مى كردند
ورابطه هاى خويشاوندى را قطع كرده بودند و غارتگرى هاى پى در پى داشتند.
در اين بيان اميرالمؤمنين (ع) نيز موضوع زنده به گور كردن دختران از عصر جاهلى
معاصر با اسلام فراتر نمى رود. به هر حال عرب هاى عصر جاهلى چنين عادتى داشتند و
دختران معصوم را زنده زنده در زير خاك دفن مى كردند و به قبر آنان «صهر» يعنى داماد
مى گفتند.(109)گويا كه آنها با اين قبرها ازدواج كرده اند! كار آنان درست
بر عكس كار فرعونيان بود كه پسران را مى كشتند و دختران را زنده مى گذاشتند .البته
هر كدام از آنها انگيزه هاى خاص خود را داشتند.
انگيزه هاى اين كار
زنده به گور كردن دختران و به طور كلى كشتن فرزندان در ميان عرب ها، به خاطر
انگيزه هاى گوناگونى صورت مى گرفت و ما در اين جا با استفاده از قرآن كريم به سه
انگيزه اشاره مى كنيم:
1 ـ غيرت خواهى و تعصّب. عرب ها قومى جنگجو بودند و همواره در ميان قبايل مختلف
جنگ هايى در مى گرفت و گاهى جنگ ميان دو قبيله چندين سال ادامه مى يافت كه يك نمونه
آن جنگ فجار بود كه بيش از چهار سال طول كشيد(110).
در اين جنگ هاى طولانى گاهى دخترانى از يك قبيله اسير قبيله ديگر مى شدند و اين
براى آنان بسيار ناراحت كننده و مايه ننگ و رسوايى بود. به همين سبب به هر نحوى بود
جنگ را ادامه مى دادند تا آنها نيز از طرف مقابل اسير بگيرند. براى همين
بود كه آنها دختر داشتن را براى خود ننگ و خوارى مى انگاشتند.
برخى از قبايل عرب جهت رهايى از اين ننگ و رسوايى دختران را در همان آغاز كه
محبّتشان در دل آنها جا نگرفته مى كشتند و بدين گونه خودشان را از عواقب بعدى آن
خلاص مى كردند. البته محبّت پدرى گاهى آنها را از اين كار باز مى داشت و آنها ترديد
داشتند كه آيا اين دختر را نگه دارند يا دفن كنند. قرآن كريم در اين باره
مى فرمايد:
و إذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظيم. يتوارى من القوم من سوء
مابشّر به ايمسكه على هون ام يدسّه فى التراب الا ساء ما يحكمون (نحل/ 58-59)
و چون يكى از آنها به زاده شدن دختر مژده داده مى شد، صورت او سياه مى گرديد و خشم
خود را فرو مى خورد. از بدى آنچه به او مژده داده شده از مردم پنهان مى شد، آيا او
را با خوارى نگه دارد و يا او را در خاك نهان سازد؟ آگاه باشيد كه بد است آنچه
داورى مى كنند.
2 ـ ترس از گرسنگى. انگيزه ديگر عرب ها در قتل فرزندانشان فقر و تنگدستى بود. گاهى
فرزندان بيشترى به دنيا مى آوردند و نمى توانستند غذاى آنان را تأمين كنند و لذا
بعضى از آنها را مى كشتند.
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
ولا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم (انعام/ 151)
و فرزندان خود را از تنگدستى مكشيد، ما شما و آنان را روزى مى دهيم.
اين جمله در سوره اسراء آيه 31 نيز با تفاوت اندكى آمده است.
البته اگر مى خواستند از فرزندان خود كسى را براى اين كار انتخاب كنند دختران را
انتخاب مى كردند و پسران را باقى مى گذاشتند چون پسران كار مى كردند و خرج خود را
در مى آوردند و حتى به خانواده كمك مى كردند ولى دختران فقط مصرف كننده بودند.
3 ـ قربانى كردن جهت بت ها. يكى ديگر از انگيزه هاى اعراب جاهلى در كشتن
فرزندانشان، نزديك شدن به بت ها و شفاعت خواهى از آنان بود. آنها به تحريك كاهنان و
سدنه بت ها، گاهى فرزندان خود را قربانى مى كردند و آن را كارى پسنديده مى دانستند
و به آن افتخار مى كردند و لذا در قرآن كريم چنين آمده كه قتل فرزندان در نظر آنها
جلوه داده شده بود:
و كذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم
(انعام/ 137).
و همچنين براى بسيارى از مشركان، شريكانشان (از بت ها يا خادمان بتخانه) كشتن
فرزندانشان را جلوه دادند تا آنان را هلاك كنند و دينشان را بر آنان پوشيده سازند.
قرآن كريم در آيه ديگرى اين كار را مايه خسران و ناشى از نادانى مى داند:
قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغيرعلم (انعام/ 140)
همانا كسانى كه از روى سفاهت و نادانى فرزندان خود را كشتند، زيان كردند.
در ميان انگيزه ها از همه مهم تر، انگيزه نخست بود، و عرب ها به خاطر رهايى از ننگ
دختر داشتن، آنها را زنده به گور مى كردند و به اين كار «وأدالبنات» و به دختر زنده
به گور شده «موؤده» مى گفتند. و «وأد» در اصل به معناى صداى كوبيدن پا به زمين است،
گويا عرب ها پس از ريختن خاك روى دختر، پاهاى خود را بر آن مى كوبيدند تا سفت شود.
در قرآن كريم، از اين عمل سخت انتقاد شده و اعلام گرديده است كه در روز قيامت راجع
به «موؤده» از كسانى كه اين كار را انجام داده اند بازخواست خواهد شد و آنها مسئول
كشته شدن اين كودكان بى گناه خواهند بود.
و إذا الموؤدة سئلت باىّ ذنب قتلت (تكوير/8-9)
و آن گاه كه راجع به دختر زنده به گور شده مى پرسند كه به كدام گناه كشته شده است؟
همچنين در آيه اى از قرآن كه راجع به بيعت زنان با پيامبر اسلام (ص) است، يكى
از مواردى كه بايد آن زنان به آن ملتزم باشند، اين است كه آنها نبايد فرزندان خود
را بكشند:
يا ايها النبى إذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لايشركن باللّه شيئاً و لا يسرقن و
لايزنين و لا يقتلن اولادهنّ (ممتحنه/ 12)
اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو مى آيند كه با تو بيعت كنند با اين شرط كه
چيزى را براى خدا شريك قرار ندهند و دزدى و زنا نكنند و فرزندانشان را نكشند (با
آنها بيعت كن).
پيامبر خدا بارها مردم را از اين كار نهى كرده و به شدّت با آن مبارزه نمود.
نهى النبيّ عن عقوق الامهات و وأد البنات(111).
پيامبر خدا (ص) از عاق شدن به مادران و زنده به گور كردن دختران نهى كرد.
از نظر اسلام زنده به گور كردن دختر، قتل نفس شمرده شد و كسى كه چنين كند بايد قصاص
شود و در آخرت نيز مؤاخذه خواهد شد و از اين گذشته اسلام فرهنگ مردم را كه به زن با
ديده حقارت مى نگريستند عوض كرد و به زنان جايگاه شايسته اى داد و محبّت به آنان را
توصيه كرد.
پس از گسترش اسلام در جزيرة العرب و مسلمان شدن عرب ها، بعضى از آنها كه در گذشته
دختران خود را زنده به گور مى كردند و يا كسانى كه با اين كار در آن زمان مخالف
بودند، پيش پيامبر خدا مى آمدند و قصّه هايى نقل مى كردند كه برخى از آنها در
كتاب هاى تاريخى نقل شده است و مادر اين جا چند نمونه از آنها را مى آوريم:
1 ـ قيس بن عاصم كه احتمالا پايه گذار اين سنّت غلط در ميان عرب ها بود، پس از ظهور
اسلام در حالى كه مسلمان شده بود و پيرى سالخورده بود، نزد پيامبر اسلام (ص) آمد و
عرضه داشت كه من در جاهليّت هر دخترى داشتم زنده به گور كردم و براى هيچ كدام از
آنها دلم نسوخت جز يك دختر كه من در سفر بودم و او به دنيا آمده
بود و مادرش او را به دايى هايش سپرده بود و نزد آنها بود كه من از سفر آمدم و از
جريان وضع حمل پرسيدم، همسرم به من گفت: بچه مرده به دنيا آمد. چند سالى گذشت و آن
دختر بزرگ شد. روزى نزد مادرش آمده بود، من او را ديدم در حالى كه موهايش را به هم
بافته بود و عطر زده بود و گردن بندى از عقيق بر گردنش بود، پس گفتم: اين دختر كيست
كه زيبايى و فراست او مرا به شگفتى وادار كرده است؟ همسرم گريه كرد و گفت: اين دختر
توست. به تو گفته بودم كه بچه ام مرده به دنيا آمد. اين همان بچه است. من او را به
دايى هايش سپرده بودم و اكنون به اين حد رسيده است.
من چيزى نگفتم تا اين كه روزى او را با خود بردم و گودالى كندم. و او را در آن قرار
دادم. او مى گفت: پدر جان چه كار مى كنى؟ و من روى او خاك مى ريختم و او مى گفت:
پدر مى خواهى مرا زير خاك پنهان كنى؟ مى خواهى مرا اين جا تنها بگذارى وبروى؟ و من
كار خود را مى كردم و آن قدر روى او خاك ريختم تا اين كه صدايش قطع شد. من براى هيچ
يك از دخترانى كه زنده به گور كرده بودم دلم نسوخته بود، ولى براى او دلم سوخت. در
اين جا بود كه اشك از چشمان پيامبر جارى شد و فرمود: اين قساوت است و هر كس رحم
نكند به او رحم نمى شود(112).
در روايتى نقل شده است كه قيس از پيامبر پرسيد: براى جبران اين اعمال چه كارى بايد
بكنم؟ پيامبر فرمود: در برابر هر دخترى كه كشته اى يك برده آزاد كن. او گفت: من
برده ندارم ولى شتر دارم و پيامبر فرمودند: براى هر يك از آنها يك شتر قربانى كن.(113)
2 ـ يكى از اصحاب پيامبر هميشه اندوهگين بود. پيامبر از او پرسيد: چرا غمگين هستى؟
گفت: يا رسول اللّه، در جاهليّت گناهى را مرتكب شده ام كه مى ترسم خدا مرا نبخشد هر
چند كه مسلمان باشم. فرمود: مرا از گناه خود خبر بده! گفت: من از كسانى بودم كه
دخترانشان را مى كشتند، دخترى به دنيا آمد و مادرش شفاعت كرد كه او را
نكشم. او را رها كردم تا اين كه بزرگ شد و از او خواستگارى مى كردند. تعصّب بر من
غلبه كرد و نتوانستم تحمّل كنم. به زنم گفتم: او را همراه من روانه كن كه مى خواهم
نزد خويشان خود ببرم. او شادمان شد و او را با لباس ها و زيورها بياراست و از من
پيمان گرفت كه خيانت نكنم. من اورا سر چاهى بردم و او منظور مرا فهميد و گريه كرد و
گفت: پدر! براى چه اين كار را مى كنى؟ دلم به حال او سوخت، ولى شيطان بر من غلبه
كرد و او را در چاه انداختم و او در چاه صدا مى زد: پدر مرا كشتى! اندكى درنگ كردم
تا صدايش قطع شد. در اين جا پيامبر خدا و اصحاب او گريه كردند. پيامبر فرمود: اگر
بنا بود كسى را به خاطر كارى كه در جاهليّت انجام داده كيفر دهم، تو را كيفر
مى دادم(114).
3 ـ دو پسر زنى به نام مليكه نزد پيامبر (ص) آمدند و گفتند: مادر ما در جاهليّت
خودش را براى شوهرش حفظ مى كرد و مهمان نواز بود ولى در جاهليّت دختران را زنده به
گور مى كرد، جاى مادر ما كجاست؟ پيامبر فرمود: مادر شما در آتش است(115).
4 ـ صعصعة بن ناجيه گفت: نزد پيامبر خدا رفتم و او اسلام را بر من عرضه كرد و من
مسلمان شدم و او آياتى از قرآن را به من تعليم نمود. گفتم: يا رسول اللّه، من در
دوران جاهليّت كارهاى خوبى كرده ام آيا براى من اجرى دارد؟ فرمود: چه كارى كرده اى؟
گفتم: روزى دو شتر نر من گم شده بود و من سوار شتر ماده اى شدم تا آنها را پيدا
كنم. در بيابان آنها رايافتم وديدم پير مردى بر يكى از آنها سوار است، در حالى كه
با او گفت گو مى كرديم، زنى آمد و گفت همسرت زاييد. او گفت: چه زاييد؟ گفت: يك
دختر. گفت: پس او را دفن كن! من گفتم: من زندگى او را مى خرم، او را نكشيد. و من هر
سه شترم را به او دادم و آن دختر نجات يافت.
اكنون اسلام ظهور كرده در حالى كه من سيصد و شصت دختر را همين گونه از مرگ نجات
داده ام. آيا براى من اجرى دارد؟ پيامبر فرمود: اين بابى از نيكويى است و
اكنون كه خدا بر تو منّت گذاشته و مسلمان شده اى، اجر آن نيز به تو مى رسد(116).
اين صعصعه، جدّ فرزدق شاعر بود وفرزدق در اشعار خود بارها به اين كار جدّش افتخار
كرده است، از جمله گفته:
و جدّى الذى منع الوائدين *** و احيى الوئيد فلم توئد(117)
و جدّ من كسى است كه جلو زنده به گور كنندگان را گرفت و دخترانى را كه مى خواستند
زنده به گورشان كنند نجات داد و زنده به گور نشدند.
نقل شده است كه جرير و فرزدق نزد سليمان بن عبدالملك بودند، فرزدق گفت: جد من نوزده
نفر را از مرگ نجات داده و خدا فرموده است: «من احياها فكانّما احيا الناس جيمعا»
سليمان گفت: تو در عين حال كه شاعرى، فقيه هم هستى.(118)
به هر حال، آيين زنده به گور كردن دختران در عصر جاهلى با ظهور اسلام از ميان رفت و
زن جايگاه واقعى خود را پيدا كرد و به موقعيّت خوبى رسيد.
مطلب ديگرى كه در اين جا يادآور مى شويم اين است كه گاهى در برخى از روايات در
مفهوم «موؤده = زنده به گور» كه در آيه شريفه آمده و ما قبلا آن را نقل كرديم،
توسعه داده شده و مثلا به عزل كردن يا جلوگيرى از باردارى ياسقط جنين از روى عمد هم
اطلاق شده و پيامبر اين كار را «وأد خفى» يعنى زنده به گور كردن پنهان ناميده است.
(119) يا در بعضى از روايات به كسانى كه بى گناه كشته شده اند، از جمله
امام حسين (ع) يا محسن بن على «موؤده» اطلاق شده است(120) و نيز از امام
باقر نقل شده كه فرمود: موؤده كسى است كه در محبّت ما كشته شود;(121)يا
بعضى ها گفته اند كه «موؤده» استعدادهايى را كه در جامعه زمينه رشد نمى يابند و از
بين مى روند نيز شامل
است.
اين قبيل مطالب از باب تعميم يك مفهوم و تطبيق با مصاديق مختلف است و گستردگى و
شمول عام مفاهيم قرآنى را مى رساند و رمز جاودانگى قرآن در همين است.
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَك عَلَيْها مِنْ دآبَّةوَ
لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ اِلى أَجَل مُسَمًّى فَاِذا جآءَ أَجَلُهُمْ لا
يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61 ) وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ ما
يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ
أَنَّ لَهُمُ النّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62 ) تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنآ
اِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ
وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (63 ) وَ مآ أَنْزَلْنا عَلَيْكَ
الْكِتابَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً
لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (64 )
و اگر خدا مردم را به سبب ظلمشان مؤاخذه مى كرد، هيچ جنبنده اى را بر آن (زمين) رها
نمى ساخت; ولى آنان را تا سر آمدى معيّن به تأخير مى اندازد، پس هر گاه كه سرآمد
آنان رسيد لحظه اى پس يا پيش نمى افتد(61) و آنچه را كه دوست نمى دارند براى خدا
قرار مى دهند و به زبان هايشان به دروغ اعلام مى دارند كه نيكويى آنان راست. به طور
قطع آتش آنان راست و همانا آنان (به آتش) پيش روانند (62) سوگند به خدا كه ما به
سوى امت هايى پيش از تو (پيامبرانى) فرستاديم، پس شيطان كارهاى آنان را بر ايشان
بياراست و امروز او دوست آنهاست و براى آنها عذابى دردناك است (63) و قرآن را براى
تو نفرستاديم مگر براى اين كه براى آنان آنچه را كه در آن اختلاف كرده اند به روشنى
بيان كنى و هدايت و رحمتى باشد براى آنها كه ايمان آورده اند (64)
نكات ادبى
1 ـ «عليها» به «الارض» بر مى گردد هر چند كه ذكر آن نيامده، چون از قرينه معلوم
است. عرب ها مى گويند: «ما بين لا تبيها» و منظورشان شهر مدينه است اگر چه ذكر آن
نيامده باشد.
2 ـ «اجل مسمّى» سرآمد معيّن، وقتى كه از پيش تعيين شده است.
3 ـ «ان لهم الحسنى» بدل از «الكذب» مى باشد.
4 ـ «تصف» تعريف مى كند، اعلام مى دارد، مى گويد.
5 ـ «لاجرم» بى گمان، به طور قطع، راجع به اين كلمه در ذيل آيه 22 سوره هود توضيح
داديم.
6 ـ «مفرطون» پيش روندگان، پيشى گيرندگان، كسانى كه با عجله مى روند. منظور اين است
كه آنان شتابان به سوى آتش خواهند رفت. اين كلمه به معناى رها شوندگان نيز هست، اگر
به اين معنا باشد منظور اين است كه آنها رها شدگان در آتش هستند.
8 ـ «هدى و رحمة» مفعول له براى «انزلنا» و عطف به محل «لتبيّن» است به تقدير:
بياناً.
تفسير و توضيح
* آيه (61) ولو يؤاخذ اللّه الناس بظلمهم...: اين آيه در مقام بيان لطف و عنايت
خداوند بر بندگان است و توضيح مى دهد كه اگر خداوند مطابق اعمال مردم كه خدا را
نافرمانى مى كنند و ستم روا مى دارند، رفتار مى كرد، همه آنها را نابود مى ساخت و
بر روى زمين جنبنده اى باقى نمى گذاشت، اما خداوند چنين نمى كند و به آنان مهلت
مى دهد و تا سر آمدى معيّن و زمانى خاصّ، عذاب آنها را به تأخير مى اندازد و البته
وقتى آن زمان معيّن فرا رسد، ديگر لحظه اى تاخير نخواهد شد و عذاب آنها يك لحظه پيش
وپس نمى شود.
منظور از مردم در اين جا نوع مردم است و گرنه در ميان مردم كسانى هستند كه ايمان و
عمل صالح دارند و خدا از آنها راضى است; مانند پيامبران و اوليا و صلحا كه در هر
زمانى وجود دارند. ومنظور از «دابّه = جنبنده» در اين جا انسان ها هستند و
حيوانات گوناگون مورد نظر نيستند، اگر چه به هنگام بروز عذاب ممكن است حيواناتى هم
نابود شوند و نابودى آنها مصلحتى داشته باشد كه ما از آن بى خبريم، مانند نابودى
حيوانات در طوفان نوح و يا نابودى آنها بر اثر سيل و زلزله كه ما از مصلحت آن آگاهى
نداريم.
اين كه خدا عذاب را تاسرآمدى معيّن به تأخير مى اندازد براى آن است كه گنهكاران
مهلتى داشته باشند تا به خود آيند و توبه كنند، ولى اگر تا آن زمان كه در علم
خداوند است كارى نكردند، عذاب الهى به سراغ آنان مى آيد وايمان و توبه در آن زمان
سودى ندارد.
* آيه (62) ويجعلون للّه ما يكرهون...: چند آيه پيش، گفته شد كه مشركان معتقدند كه
خداوند دخترانى دارد، آنها فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و اين در حالى بود كه
آنان از دختر بدشان مى آمد و دختر داشتن را ننگ مى دانستند. اينك مى فرمايد: آنها
آنچه را كه نمى پسندند براى خدا قرار مى دهند و كار ديگر آنها اين است كه سخنى به
زبان مى آورند كه دروغ است و آن اين كه مى گويند: نيكى از آن آنهاست.
منظور از نيكى در اين جا اين است كه آنها گمان مى كنند با اين سخن كه خدا داراى
دختر است، عقيده درستى ابراز كرده اند و خشنودى خدا را فراهم ساخته اند، در حالى كه
چنان نيست و خدا از اين سخن آنان ناراضى است و آنها دروغ مى گويند و خدا منزّه از
آن است كه فرزندى داشته باشد. پس از ردّ سخنان آنها اظهار مى دارد كه بى گمان آنها
در آتش جهنّم خواهند رفت وآنان با اين سخن خود در واقع به رفتن به آتش جهنّم شتاب
مى كنند!
گفته شده كه منظور از «نيكى» در اين جا بهشت است، يعنى مشركان مى گفتند: بهشت مال
ماست و خدا هم گفته جاى آنان آتش جهنّم است. اين احتمال با توجه به اين كه اكثريّت
قاطع مشركان و آنها كه براى خدا دختر قائل بودند، به قيامت و بهشت و جهنّم عقيده
نداشتند، احتمال بعيدى است. همچنين اين احتمال كه منظور از نيكى، پسر باشد و آنها
بگويند كه دختران كه مورد پسند نيستند مال خدا و پسران كه مورد
پسندند مال ماست نيز بعيد است، چون آنها در مقام معارضه با خدا نمى گفتند، و از آن
گذشته آنها دختر داشتند و چنين نبود كه همه دخترانشان را زنده به گور كنند.
* آيات (63-64) تاللّه لقد ارسلنا إلى امم من قبلك...: پس از ذكر مطالبى درباره
مشركان و ردّ سخنان آنان، اينك به پيامبر اسلام(ص) دلدارى مى دهد كه ملت هاى گذشته
هم مانند آنها بودند و عملكرد مشابهى داشتند.
در اين جا جهت تأكيد مطلب به خدا سوگند مى خورد و اظهار مى دارد كه ما براى
امّت هاى پيش از تو نيز پيامبرانى فرستاديم، ولى شيطان اعمال آنها را در نظرشان
بياراست و جلوه داد و آنان با پيروى از شيطان، پيامبران را انكار كردند و امروز
يعنى در دنيا شيطان دوست آنهاست و در آخرت عذاب دردناكى خواهند داشت.
بدون شك، خداجويى و دين خواهى در فطرت انسان جاى دارد ولى مى بينيم بيشتر مردم چه
در گذشته و چه در حال كمتر به سراغ دين و ارزش هاى معنوى روى مى آوردند، علّت اين
دين گريزى اين است كه با التزام به دين بايد بسيارى از لذّت ها و كامجويى ها را
كنار بگذارند و تحت تكليف زندگى كنند. اين جاست كه شيطان به سراغ آنها مى رود و اين
كارها را در نظر آنان مى آرايد و آنها به دام شيطان گرفتار مى شوند و دين را كنار
مى گذارند و به سراغ كامجويى هاى خود مى روند و بدين گونه ميان آنان و شيطان دوستى
برقرار مى شود.
اين كه مى فرمايد: امروز شيطان دوست آنهاست، اشاره به اين مطلب مى كند كه در قيامت
شيطان از آنها بى زارى خواهد جست و آنها خود را تنها خواهند يافت. (در اين باره
رجوع شود به تفسير آيه 22 از سوره ابراهيم).
در آيه بعدى باز براى دلدارى پيامبر و اشاره به عظمت قرآنى كه بر او نازل شده، خاطر
نشان مى سازد كه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه چيزهايى را كه آنان
در آن اختلاف كرده اند به روشنى بيان كنى و نيز براى گروهى كه ايمان آورده اند،
مايه هدايت و رحمت باشد.
منظور از چيزهايى كه در آن اختلاف كرده اند، مسائلى مانند توحيد و شرك و جبر
و قدر و اثبات معاد و يا بيان احكام است.
اين كه در اين آيه هدايت و رحمت قرآن را مخصوص مؤمنان كرده از آن جهت است كه مؤمنان
به خاطر ايمان به پيامبر و حقانيت قرآن، بيشتر از ديگران از راهنمايى هاى قرآن
استفاده مى كنند و كافران از آن بهره نمى گيرند و اين مرحله خاصى از هدايت است و
اين مانع از آن نيست كه در يك مرحله ديگر، قرآن هدايتگر همه مردم و «هدى للناس»
باشد; چون قرآن دو نوع هدايت دارد: يكى هدايت عام كه شامل مؤمن و كافر مى شود و
ديگرى هدايت خاص كه فقط مؤمنان را در بر مى گيرد (در اين باره پيش از اين توضيح
داده ايم).
وَ اللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهآ
اِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْم يَسْمَعُونَ (65 ) وَ اِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعامِ
لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمّا فى بُطُونِه مِنْ بَيْنِ فَرْث وَ دَم لَبَنًا خالِصًا
سآئِغًا لِلشّارِبينَ (66 ) وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخيلِ وَ الْأَعْنابِ
تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَ رِزْقًا حَسَنًا اِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْم
يَعْقِلُونَ (67 ) وَ أَوْحى رَبُّكَ اِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذى مِنَ الْجِبالِ
بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ (68 ) ثُمَّ كُلى مِنْ كُلِّ
الَّثمَراتِ فَاسْلُكى سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ
مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فيهِ شِفآءٌ لِلنّاسِ اِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْم
يَتَفَكَّرُونَ (69 )
و خدا از آسمان آبى نازل كرد كه با آن زمين را پس از مردنش زنده نمود، همانا در آن
نشانه اى براى گروهى است كه مى شنوند (65) و در چهارپايان براى شما عبرتى است، شما
را از شكم هايشان از ميان فضولات و خون، شيرى خالص مى نوشانيم كه براى آشامندگان
گواراست (66) و از ميوه هاى درختان خرما و انگور، هم شراب مست كننده و هم روزى نيكو
مى گيريد، همانا در آن نشانه اى براى گروهى است كه مى انديشند (67) و پروردگار تو
به زنبور عسل الهام كرد كه از كوه ها و درختان و آنچه برافراشته مى كنند، خانه هايى
بساز (68)
آن گاه از همه ميوه ها بخور و فرمان بردارانه راه هاى پروردگارت را طى كن، از
شكم هايشان نوشيدنى به رنگ هاى گوناگون بيرون مى آيد كه در آن براى مردم شفاست،
همانا در آن نشانه اى براى گروهى است كه فكر مى كنند(69)
نكات ادبى
1 ـ «الانعام» چهارپايان، اين كلمه يا اسم جمع و يا جمع «نعم» است و در هر حال مذكر
و مؤنت در آن يكسان است و مى توان براى آن ضمير مذكر يا مؤنث آورد; همان گونه كه در
اين آيه ضمير مذكر آمده (ممّا فى بطونه) و در آيه 21 سوره مؤمنون ضمير مؤنث آمده
(ممّا فى بطونها).
2 ـ «نسقيكم» جمله مفسّره است و «لعبرة» را تفسير مى كند.
3 ـ «فرث» فضولات، سرگين.
4 ـ «سائغ» گوارا، نوش.
5 ـ «من ثمرات» عطف به «ممّا فى بطونه» و يا متعلّق به فعلى ازجنس «نسقيكم» است.
6 ـ ضمير «منه» به مذكر بر مى گردد.
7 ـ «سكر» مست كننده.
8 ـ «ممّا يعرشون» از آنچه بالا مى برند، آنچه بر افراشته مى كنند. از عرش به معناى
سقف آمده و شامل ساختمان و بنا و نيز داربست هايى مى شود كه براى درختان مو
مى سازند.
9 ـ «ذلل» جمع ذلول به معناى رام و فرمانبردار.
تفسير و توضيح
* آيات (65-67) و اللّه انزل من السماء ماء فاحيا به الارض...: يك بار ديگر
موضوعاتى را مطرح مى كند كه از يك سو نشانه هايى از دانايى و توانايى خداوند
است و از سوى ديگر نعمت هاى بزرگى است كه بشر از آن بهره مى گيرد.
نخست از چهارپايان و حيوانات خانگى ياد مى كند كه مردم از شير آنها استفاده
مى كنند. در اين جا توجّه مردم را به اهميّت آن جلب مى كند و مى فرمايد: براى شما
در چهارپايان عبرتى وجود دارد، يعنى با مطالعه و دقّت در زندگى حيوانات مى توانيد
بالاترين درس هاى توحيد را ياد بگيريد، يك نمونه از كارهاى حيوانات توليد شير است و
اين شير از ميان سرگين و خون توليد مى شود; زيرا وقتى يك حيوان غذا مى خورد، اين
غذا در معده او پس از فعل وانفعالاتى تجزيه مى شود قسمتى از آن تبديل به خون و
قسمتى تبديل به شير و قسمتى هم به عنوان فضولات دفع مى شود و در واقع، شير از ميان
خون و فضولات فراهم مى شود و به صورت ماده اى سفيد و خوش رنگ ناب و گوارا براى
آشامندگان در مى آيد و غذاى كامل و نيرو بخش است.
يكى ديگر از آثار قدرت خدا كه براى بشر نعمت بزرگى است، نوشيدنى هايى است كه از دو
ميوه خرما و انگور به دست مى آيد. در اين جا تصريح مى كند كه شما از خرما و انگور
دو نوع نوشيدنى مى گيريد; يكى شراب مست كننده و ديگرى روزى نيكو و منظور از روزى
نيكو شربت ها و شيره هايى است كه از اين دو ميوه به عمل مى آيد و يا به صورت خشك از
آنها استفاده مى شود.
تقسيم استفاده از خرما و انگور به شراب مست كننده و روزى نيكو، نشان دهنده ناخشنودى
خداوند از شراب مست كننده است، چون قيد نيكو را براى آن نياورد و براى استفاده ديگر
آورد، اشاره به اين كه شراب مست كننده نيكو نيست.
تا هنگام نزول اين آيه، حرمت خوردن مست كننده ها اعلام نشده بود. البته مسكر در
شريعت هاى گذشته هم حرام بود ولى به هنگام ظهور اسلام، شرابخوارى به شدّت رواج داشت
و تحريم يك باره و قاطع آن به صلاح نبود و باعث مى شد كه مردم از اسلام روى گردان
شوند، اين بود كه قرآن كريم به تدريج از ناپسند بودن آن سخن گفت، و شايد نخستين
آيه اى كه در باره مسكر در قرآن آمده همين آيه باشد، ولى در آيات ديگرى كه پس از
اين نازل گرديد به تدريج بر شدّت سخن افزوده شد تا اين كه با
قاطعيّت حكم تحريم خمر صادر شد:
إنما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه (مائده/90)
همانا شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قرعه، پليد و از كار شيطان است، پس، از آن
بپرهيزيد.
اين كه در پايان آيه مورد بحث مى فرمايد: همانا در آن عبرتى براى كسانى است كه
مى انديشند، براى آن است كه انديشمندان درباره اين دو ميوه يعنى خرما و انگور و
محصولاتى كه از آنها به دست مى آيد و به شگفتى هايى كه در آنهاست، درست بينديشند و
به قدرت خدا از يك سو و لطف سرشار او به بشر از سوى ديگر پى ببرند.
* آيات (68-69) واوحى ربك إلى النحل أن اتّخذى من الجبال...: اين دو آيه نيز در
دنباله آيات قبلى، يكى ديگر از پديده هاى شگفت طبيعت را مورد توجّه قرار مى دهد كه
هم نشانى از قدرت و عظمت خدا و هم نعمتى براى انسان است. آن پديده عبارت است از
زنبور عسل و شگفتى هايى كه در آن وجود دارد.
در اين جا اعلام مى كند كه پروردگار تو به زنبول عسل الهام كرد كه از كوه ها و
درختان و هر چيزى كه برافراشته مى شود مانند ساختمان ها و يا داربست هايى كه مردم
مى زنند، براى خود خانه بساز و از هر ميوه اى بخور و در حالى كه فرمانبردار و رام
هستى راه هايى را كه پروردگارت تعيين كرده برو.
توجه كنيم كه اين وحى و الهام اشاره به غريزه نيرومندى است كه در زنبور عسل وجود
دارد و همين غريزه است كه او را به صورت متمدّن ترين و باهوش ترين حيوان پس از
انسان در آورده است. هوش حيرت آور زنبور عسل باعث شگفتى دانشمندان است و بايد گفت
كه به راستى به اين حيوان الهام مى شود.
خانه سازى زنبور عسل كه در آيه آمده و به عنوان الهامى ازجانب خدا معرّفى شده
واقعاً حيرت آور است و شايد بتوان گفت كه خانه هاى شش گوش زنبور عسل يكى از
شاهكارهاى معمارى است و براى استفاده بهينه از مكان به صورتى كه هيچ خلل و
فرجى نداشته باشد، جز اين شيوه شيوه ديگرى وجود ندارد و از نظر هندسى هيچ شكلى
داراى اين ويژگى نيست. جالب است كه زنبور عسل به طور طبيعى در جاهاى بلند و دور از
دسترس براى خود خانه مى سازد كه طبق اين آيه آن هم به زنبور وحى شده است.
جمع شدن دور ملكه و تقسيم كار ميان زنبوران و جهت يابى دقيق آنها و كشيدن شهد گل ها
و ميوه ها و گياهان و طرز ذخيره سازى و انباشتن آن و كيفيّت توليد مثل و
مراقبت هايى كه از نوزادان و كندو به عمل مى آيد و ده ها ويژگى ديگر، زنبور عسل را
در ميان حيوانات ديگر ممتاز مى سازد به طورى كه بايد اذعان كرد كه به راستى به آنها
الهامى مى شود.
طبق اين آيات پس از الهامى كه درباره خانه سازى به زنبور عسل مى شود، الهام ديگرى
درباره طرز تهيّه عسل به آن مى شود و چنين مورد خطاب قرار مى گيرد: از هر ميوه اى
بخور و راه هاى پروردگارت را فرمانبردارانه طى كن. منظور از ميوه در اين جا معناى
عام آن است، چون مى دانيم كه هر گياهى پس از طى كردن مراحل شكوفه و گل، ميوه
مى دهد، خواه بشر آن را بخورد يا نخورد. در اين جا زنبور عسل مأموريّت مى يابد كه
از هر ميوه اى بخورد و شهد انواع ميوه ها و گل ها و گياهان را بكشد و آن گاه با
اطاعت از غريزه اى كه خدا به او داده راه خود را برود و محموله خود را به محل معيّن
برساند.
در اين آيات پس از بيان الهاماتى كه به زنبور عسل مى شود، اضافه مى كند كه از شكم
زنبوران عسل نوشيدنى نابى به رنگ هاى مختلف بيرون مى آيد كه در آن براى مردم شفاست.
مى دانيم كه عسل گاهى سفيد و گاهى زرد و گاهى سياه و يا به رنگ هاى ديگرى است، بسته
به اين كه از شيره چه نوع گل و گياهى باشد، و عسل درمان بسيارى از بيمارى هاست و از
قديم خاصيت درمانى آن براى بشر معلوم بود و علم امروز نيز آن را تأييد كرده است.
در پايان آيه اضافه مى كند كه در وجود زنبور عسل نشانه اى براى كسانى است كه
مى انديشند. اشاره به اين كه بايد انديشمندان درباره زندگى شگفت انگيز اين حيوان
هوشمند مطالعه كنند و البته برخى از دانشمندان از قديم و جديد اين كار را كرده اند
و به نتايج باور نكردنى از زندگى زنبور عسل و تمدّن آنها رسيده اند. يك نمونه از
آنان موريس ميترلينگ است كه با نوشتن كتاب زنبور عسل، دنياى عجيب زنبور عسل را پيش
روى خوانندگان قرارداد. البته پس از او نيز تحقيقات بيشتر و علمى ترى صورت گرفته كه
به صورت مقالات و كتاب ها منتشر شده است.
چند روايت
1 ـ قال رسول اللّه (ص): ليس أحد يغصّ بشرب اللبن، لأنّ اللّه تعالى جعله لبناً
خالصاً سائغاً للشاربين.(122)
پيامبر خدا فرمود: هيچ كس با خوردن شير گلوگير نمى شود، چون خداوند آن را شيرى خالص
وگوارا براى آشامندگان قرارداده است.
2 ـ مردى خدمت امام صادق (ع) آمد و گفت: شير خوردم و به من ضرر رسانيد.
امام فرمود: شير هرگز ضرر نمى كند، حتماً تو شير را با غذاى ديگر خوردى و آن غذا به
تو ضرر رسانده و تو گمان كرده اى كه شير ضرر رسانده است(123).
3 ـ قال رسول اللّه (ص): ... فأمّا النحلة فإنّها تأكل طيّباً و تضع طيّبا و هى
التى اوحى اللّه اليها، ليست من الجن والانس(124).
پيامبر خدا(ص) فرمود: ... و اما زنبور عسل، چيز پاك مى خورد و چيز پاك توليد مى كند
و اين همان است كه خدا به او وحى كرده، در حالى كه نه ازجن و نه از انس است.
4 ـ قال على بن ابى طالب (ع): ثلاثة يزدن فى الحفظ و يذهبن بالبلغم: القرآن و العسل
و اللبان(125).
على (ع) فرمود: سه چيز بر حافظه مى افزايد و بلغم را از بين مى برد: قرآن، عسل و
شير.
5 ـ عن أبى عبداللّه(ع): قال: لعق العسل فيه شفاء، قال اللّه: «يخرج من بطونها شراب
مختلف الوانه فيه شفاء للناس».
امام صادق (ع) فرمود: در ليسيدن عسل شفاست. خداوند فرموده است: از شكم هايشان
نوشيدنى رنگارنگ بيرون مى آيد كه در آن براى مردم شفاست.