وَ لَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا
الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ
الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ
الْمُكَذِّبينَ (36) اِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَاِنَّ اللّهَ لا يَهْدى مَنْ
يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (37 ) وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ
أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَ
لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (38 ) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذى
يَخْتَلِفُونَ فيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبينَ (39
) اِنَّما قَوْلُنا لِشَىْء اِذآ أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40
)
همانا در هر امتى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى
كنيد، پس، از آنان كسانى بودند كه خدا هدايتشان كرد و از آنها كسانى بودند كه
گمراهى بر آنان حتمى شده بود، پس در زمين گردش كنيد و بنگريد كه سرانجام تكذيب
كنندگان چگونه بود؟ (36) اگر هم بر هدايت آنان علاقه مند باشى، همانا خداوند كسى را
كه گمراه شده هدايت نمى كند و آنان را ياورانى نيست (37) و به صورت شديدترين
سوگندها به خدا سوگند خوردند كه خدا كسى را كه مى ميرد برنمى انگيزد نمى كند. آرى
وعده حقى است كه برعهده او است ولى بسيارى از مردم نمى دانند(38) تا چيزى را كه
آنان در آن اختلاف كرده اند، برايشان روشن سازد و تا كافران بدانند كه دروغگو
بوده اند (39) جز اين نيست كه سخن ما براى يك چيز به هنگامى كه آن را اراده كنيم،
اين است كه مى گوييم: باش، پس موجود مى شود(40)
نكات ادبى
1 ـ «ان اعبدوا» جمله تفسيريّه است و مضمون «بعثنا» را تفسير مى كند.
2 ـ «الطاغوت» طغيانگر، متجاوز. درباره وزن آن در ذيل آيه 256 سوره بقره توضيح
داديم، رجوع شود.
3 ـ «هدى اللّه» صله براى «من» است، ضمير عائد از آن حذف شده است.
4 ـ «حقّت» سزاوار گشته، تثبيت شده، حتمى شده.
5 ـ «جهدايمانهم» سخت ترين سوگندهايشان. در اين جا مصدر درموضع حال قرار گرفته است.
6 ـ «وعداً» منصوب است به جهت مفعول مطلق بودن و فعلى از جنس آن مقدر است: «وعد
اللّه وعدا» و همان گونه است كلمه «حقّاً» به تقدير «حق حقّاً». البته مى توان
«حقّاً» را نعت براى «وعداً» گرفت.
7 ـ «ليبيّن» متعلق به فعل محذوفى از جنس فعل «لايبعث» است و تقدير آن چنين است:
«يبعثهم ليبيّن».
تفسير و توضيح
* آيات (36-37) و لقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدواللّه...: هر چند كه بشر به
وسيله عقل و فطرت مى تواند مسير زندگى خود را پيدا كند و حتى به وجود خالق يكتا پى
ببرد، ولى اين مقدار براى رسيدن به سعادت مطلوب و داشتن عقايد درست، كافى نيست و از
آن گذشته هيچ تضمينى وجود ندارد كه عقل اشتباه نكند و فطرت آلوده نشود وجود
اختلافات فراوان ميان عقلا، دليل واضحى بر ناكافى بودن عقل است. اين جاست كه خداوند
به كمك بشر مى آيد و با فرستادن پيامبران، راه روشنى پيش روى انسان قرار مى دهد
واشتباهات عقل و كج روى هاى آن را تصحيح 1مى كند.
خداوند در اين آيه ،از همين سنّت جاريه خود خبر مى دهد و مى فرمايد: همانا در هر
امّتى پيامبرى برانگيختيم تابه مردم بگويد: خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى جوييد.
منظور از «طاغوت» در اين آيه، هر كسى يا چيزى است كه انسان را از حق تعالى دور كند.
دعوت به سوى خدا و نهى از پيروى طاغوت فصل مشترك تعاليم همه پيامبران است. آنها با
اين پيام، با انحراف فكرى و اعتقادى جامعه هاى خود مبارزه كردند و عجيب است كه بشر
در هر فترتى دچار اين انحراف شده و به سوى شرك وبت پرستى و خرافات گرايش يافته است
و به دنبال آن، خداوند پيامبرى را فرستاده تا با اين انحراف مبارزه كند.
پس از آمدن پيامبر و رساندن پيام الهى همواره مردم دو دسته مى شدند: گروهى ايمان
مى آوردند و هدايت مى شدند و گروهى هم در گمراهى خود باقى مى ماندند. دراين آيه
همين تقسيم بندى را مى كند، به اين بيان كه برخى از مردم را خدا هدايت مى كند و
برخى ديگر از آنها هم هستند كه گمراهى براى آنان حتمى است.
به طورى كه بارها تذكر داده ايم، خداوند وقتى بنده اى را هدايت مى كند كه او خود را
در مسير هدايت قرار بدهد; يعنى گام اول را بايد خود انسان بردارد و خود را تسليم
حق كند و در اين صورت است كه خداوند به كمك او مى آيد و راه را هموار مى سازد. در
طرف گمراهى هم مطلب به همين صورت است; يعنى انسان با آزادى و اراده اى كه دارد راه
بد را بر مى گزيند و در نتيجه خداوند هم لطف و كمك خود را از او دريغ مى كند.
در ادامه آيه، خطاب به مشركان مكه اظهار مى دارد كه براى عبرت آموزى و فهم درست
سنّت هاى الهى در زمين سير كنيد و بنگريد كه سرانجام تكذيب كنندگان پيامبران چگونه
بوده است؟
پس از اين خطاب، خطاب ديگرى را متوجّه پيامبر خدا مى كند و در مورد گمراهانى كه در
اثر عناد باحق، شايستگى هدايت را از خود دور كرده اند، خاطر نشان مى سازد كه اگر هم
تو به هدايت شدن آنان حريص باشى، خدا آنان را كه گمراه شده اند هدايت نمى كند و
آنان ياورانى ندارند; يعنى لطف خدا شامل آنان نخواهد شد و كسى آنان را يارى نخواهد
كرد و اين نتيجه قهرى اعمال بد آنهاست.
* آيات (38-40) و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث اللّه من يموت...: انحراف مهم
ديگر مشركان مكه اين بود كه آنان به روز قيامت و بعث و نشور و زنده شدن مردگان در
رستاخيز عقيده نداشتند و آن را به شدّت نفى مى كردند و سخن پيامبر در اين زمينه
مايه شگفتى آنها بود و حتى او را متهم به ديوانگى مى كردند.
و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئّكم إذا مزّقتم كلّ ممزّق انكم لفى خلق
جديد. افترى على اللّه كذباً ام به جنّة (سبأ/7-8)
و كافران گفتند: آيا شما را به مردى راهنمايى كنيم كه به شما خبر مى دهد كه چون
پاره پاره و ريز ريز شديد، هر آينه در آفرينشى نو در خواهيد آمد؟ آيا بر خدا دروغ
بافته يا او را ديوانگى است!
مشركان مكه در اصل، خدا را قبول داشتند، هر چند كه براى او شريك قرار مى دادند ولى
هرگز معاد را قبول نداشتند، و لذا در آيه مورد بحث، از آنها نقل مى كند كه آنان با
شدّت تمام و به صورت سخت ترين سوگند، به خدا سوگند مى خوردند كه
خداوند كسى را كه مرده است زنده نخواهد كرد.
در پاسخ آنها اظهار مى دارد كه زنده شدن مردگان و بر پايى روز قيامت وعده حقّى است
كه خداوند داده و انجام خواهد يافت ولى بسيارى از مردم نمى دانند. علّت اين كه
بسيارى از مردم آن را نمى دانند اين است كه مسئله قيامت دور از حسّ بشر است، ولى با
اعتقاد به قدرت بى پايان خدا و ديدن نمونه هايى از آن در طبيعت مانند زنده شدن زمين
در بهار و با خبر دادن پيامبران از وقوع آن، اين استبعاد بر طرف مى شود و براى همين
است كه درقرآن تأكيد بيشترى بر مسئله معاد شده است.
در آيه بعدى برخى از هدف هاى برپايى قيامت را ذكر مى كند، به اين بيان كه در قيامت
آنچه ميان مؤمنان و كافران مورد اختلاف بود آشكار مى شود و حقّانيت راه پيامبران
روشن مى گردد و كافران مى فهمند كه در دنيا دروغگو بوده اند.
همان گونه كه گفتيم، يكى از چيزهايى كه پذيرش معاد را آسان مى سازد، اعتقاد به قدرت
مطلق خداوند است و اين كه او هر چيزى را اراده كند تحقّق مى يابد، و لذا خداوند در
آيه بعدى قدرت عام و مطلق و بلا منازع خود رامطرح مى كند و مى فرمايد: جز اين نيست
كه سخن ما براى يك چيز به هنگامى كه آن را اراده كنيم، اين است كه مى گوييم: موجود
باش، پس آن موجود مى شود.
وقتى اراده تكوينى خداوند به موجود شدن يك چيز تعلّق مى گيرد، بى درنگ موجود مى شود
و هيچ واسطه و فاصله اى در كار نيست. توجّه كنيم كه در اين مقام، گفت گوى لفظى در
كار نيست و منظور از گفتن «كن» به چيزى، اراده موجود شدن آن است. بنابراين اشكال
تحصيل حاصل اگر آن چيز قبلا موجود باشد و اشكال خطاب به معدوم اگر موجود نباشد، از
اصل منتفى است.
البته اين حقيقت در مقام بيان گستردگى و فراگيرى قدرت خداوند است و درعين حال
خداوند، جهان را بر اساس تدريج و تدرّج آفريده و پديده هاى جهان بر طبق قوانين
خاصّى كه خداوند در طبيعت نهاده است، به وجود مى آيند و اين خود يكى از سنّت هاى
خداوند است و مى بينيم كه خداوند، آسمان ها و زمين را در شش روز يا شش دوره آفريده
است.
وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِى اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى
الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41 )
الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42 ) وَ مآ أَرْسَلْنا مِنْ
قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحى اِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ
كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43 ) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنآ اِلَيْكَ
الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ
يَتَفَكَّرُونَ (44 )
و كسانى كه پس از آن كه به آنان ستم شد، در راه خدا هجرت كردند، در اين دنيا جاى
نيكويى به آنان مى دهيم و البته پاداش آخرت بزرگ تر است اگر مى دانستند (41) همانان
كه صبر كردند و بر پروردگارشان توكّل مى كنند (42) و پيش از تو جز مردانى كه به
آنها وحى مى كرديم، نفرستاديم. پس اگر نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد (43) (آنها را)
با صحبت هاى آشكار و كتاب ها (فرستاديم) و قرآن را به سوى تو فرستاديم تا براى مردم
آنچه را كه به سوى آنان نازل شده است بيان كنى، باشد كه آنان بينديشند(44)
نكات ادبى
1 ـ «فى اللّه» در راه خدا، براى خدا.
2 ـ «لنبوّئنّهم» جايشان مى دهيم. از بوّأ به معناى جاى دادن و پناه دادن.
3 ـ «الذين صبروا» يا بدل از «الذين هاجروا» است و يا منصوب است به تقدير اعنى.
4 ـ «الذكر» در اين جا به معناى كتاب هاى آسمانى است. ذكر در اصل به معناى ياد كردن
چيزى يا شخصى در قلب است، سپس به ياد كردن زبانى هم گفته شده است و اين كه در قرآن
كريم در آيات متعددى كتب آسمانى و از جمله قرآن را به عنوان «ذكر» ياد مى كند به
اين جهت است كه كتاب هاى آسمانى خدا را به ياد انسان مى آورند و در واقع ياد نامه
خداوند هستند.
5 ـ «بالبيّنات» متعلّق به فعلى از جنس فعل «و ما ارسلنا» است كه در آيه پيش بود،
به تقدير: «ارسلناهم بالبيّنات» يا «ارسلوا بالبيّنات». ضمناً «بيّنات» جمع بيّنه
است كه به معناى دليل روشن و حجّت واضح مى باشد و منظور از آن در اين جا معجزات
پيامبران است.
6 ـ «الزبر» جمع زبور به معناى كتاب. عرب ها مى گويند: «زبرت الكتاب اى كتبته»
بنابراين به تمام كتاب ها مى توان زبور گفت، ولى اين كلمه به صورت مفرد بيشتر به
كتاب داود و به صورت جمع به همه كتاب هاى آسمانى اطلاق مى شود. توجّه كنيم كه در
علم حروف به حالت هاى خاصى از حروف الفباء زبر و بيّنات گفته مى شود. آنها
مى گويند: هر حرفى زبر و بيّنات دارد و بر اساس آن به نتايج خاصى مى رسند، ولى اين
آيه از اين اصطلاح بيگانه است و به آن ربطى ندارد.
تفسير و توضيح
* آيات (41-42) و الذين هاجروا فى اللّه بعد ما ظلموا...: هجرت يا دورى كردن از
محيط هاى آلوده يكى از موضوعاتى است كه اسلام به آن سفارش كرده و به صورت يك ارزش
والا همانند جهاد به آن نگريسته است. البته هجرت از يك محيط فاسد در صورتى ارزش
والايى دارد كه انسان نتواند آن محيط را اصلاح كند و گرنه تكليف اوّلى كوشش در
اصلاح محيط است.
مسلمانان صدر اسلام در آن دوران غربت اسلام در مكه زير فشارها و شكنجه ها قرار
داشتند و از چنان قدرتى برخوردار نبودند كه با آن محيط فاسد مبارزه كنند، به خصوص
آن دسته از مسلمانان كه از قبيله هاى مهم نبودند بيشتر مورد آزار و اذيّت قرار
داشتند. اين بود كه به دستور پيامبر اسلام (ص) حدود هشتاد نفر از مسلمانان به
سرپرستى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت كردند و در آن جا زندگى خوبى يافتند. يك بار
ديگر هم خود پيامبر (ص) همراه با مسلمانان ديگر از مكّه به مدينه هجرت كردند.
در اين آيه به طور كلى از مهاجران در راه خدا ستايش مى كند و چون اين سوره مكّى است
احتمالا اشاره به هجرت مسلمانان به حبشه دارد. براى اين مهاجران سه ويژگى بيان
مى كند: نخست اين كه آنان در راه خدا و براى خدا هجرت كردند و اين هنگامى بود كه به
خاطر دينشان شكنجه شدند و به آنان ستم روا گرديد. دوم اين كه آنان صبر كردند و در
راه خدا هر گونه ناراحتى را كشيدند، ولى دست از دين خود برنداشتند. سوم اين كه آنها
رو به پروردگارشان مى كنند و با مددجويى از الطاف الهى به راه خود ادامه مى دهند و
كارها را به خدا واگذار مى كنند.
به اين افراد، هم در دنيا و هم در آخرت پاداش داده مى شود. خداوند قول مى دهد كه در
اين دنيا جايگاه نيكويى به آنان خواهيم داد. نمونه آن دو هجرتى است كه مسلمانان
داشتند و هم در حبشه و هم در مدينه اقامت گاه خوبى پيدا كردند. در اين جا اضافه
مى كند كه پاداش آخرت از اين بزرگ تر است اگر مى دانستند. جمله «اگر مى دانستند» يا
راجع به كافران است، يعنى آنها از پاداش هاى ارزشمند مهاجران خبر ندارند، و يا
مربوط به مسلمانان است يعنى آنها از پاداش مهمّى كه برايشان در نظر گرفته شده اطلاع
ندارند و اگر اطلاع داشتند خيلى خوشحال مى شدند.
* آيات (43-44) و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم...: يكى ديگر از ايرادهاى
مشركان مكه به رسالت پيامبر اسلام(ص) مطرح مى شود. آنها بعيد مى دانستند كه خدا
بشرى همانند خود آنها را به پيامبرى برگزيند و گمان مى كردند كه اين كار بايد به
وسيله فرشتگان انجام گيرد. خداوند در اين آيه در پاسخ آنها اظهار مى دارد كه ما هيچ
پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه آنها نيز مردانى بودند كه به آنها وحى
مى كرديم; يعنى آنان هم مردانى همچون مردان ديگر بودند و از جنس فرشتگان يا جنيّان
نبودند.
پس از اين بيان، از مشركان مى خواهد كه اگر از اين موضوع خبر ندارند اين مسئله را
از اهل ذكر يعنى پيروان كتاب هاى آسمانى مانند يهود و نصارى بپرسند; بدون شك آنها
خواهند گفت كه پيامبران گذشته نيز از جنس بشر بودند. البته اين سوره در مكه
نازل شده و هنوز ميان پيامبر اسلام و يهود مدينه درگيرى پيش نيامده بود و مشركان
مكّه نيز با سران اهل كتاب از يهود و نصارى كه در مدينه و نجران زندگى مى كردند در
تماس بوده و رابطه داشتند. بنابراين اگر اين موضوع را از آنان مى پرسيدند، همان
جواب را مى شنيدند كه بيان كرديم.
هر چند كه جمله «فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون = اگر نمى دانيد از اهل ذكر
بپرسيد» خطاب به مشركان مكه است، ولى مضمون آن عام است و بر اين حقيقت دلالت دارد
كه هر كس چيزى را نمى داند بايد از دانايان بپرسد و جاهل بايد به عالم رجوع كند، و
از همين جا لزوم تقليد جاهل از عالم در احكام دينى روشن مى شود. همچنين اگر بخواهيم
نمونه بارز و روشن «اهل ذكر» را در امت اسلام مشخّص كنيم، آنها همان حضرات معصومين
(ع) خواهند بود كه با علم سرشارى كه دارند، بايد مورد مراجعه ديگران قرار بگيرند و
مردم بايد مبانى و احكام دين را از آنان بياموزند ولذا در برخى از روايات، اهل ذكر
به ائمّه معصومين (ع) تفسير شده كه از باب بيان مصداق روشن اهل ذكر است.
نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث وجود دارد، اين است كه طبق اين آيه همه پيامبران از
جنس مرد بودند و هرگز زنى به پيامبرى نرسيد و اگر عيسى و يحيى در كودكى به پيامبرى
رسيدند آنها نيز از جنس مردان بودند و اين كه در بعضى از آيات از ملائكه به عنوان
رسل ياد شده، منظور پيام رسانى آنها به پيامبران است. شك نيست كه اگر زنى به
پيامبرى مبعوث مى شد، مردم كمتر زير بار او مى رفتند و اين در طبيعت مردان است، و
لذا مى بينيم هم اكنون نيز كه اين همه از حقوق و آزادى زن دفاع مى شود، حتى در
كشورهاى مدعى آزادى، همه يا بيشتر كارهاى كليدى و پست هاى حساس در دست مردان است.
در آيه بعدى، اظهار مى دارد كه اين پيامبران را با حجّت هاى آشكار و كتاب ها
فرستاديم، يعنى پيامبران الهى داراى معجزه بودند كه حقانيت آنان راثابت مى كرد و
نيز داراى كتاب و برنامه احكام بودند تا جامعه را هدايت كنند. پس از بيان اين مطلب
كلّى، خطاب به پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد: و به سوى تو قرآن را فرستاديم تا آنچه
را كه به مردم نازل كرديم براى آنان به روشنى بيان كنى، باشد كه آنان بينديشند.
طبق اين سخن، نزول قرآن براى دو هدف بود: يكى تبيين آيات آن به وسيله پيامبر، و
ديگر به كار اندازى انديشه هاى مردم كه خود در اين آيات بينديشند و به نتايجى
برسند. بنابراين، بشر حق دارد و بايد در آيات قرآنى بينديشد و در آن تدبّر كند و
اين كه در برخى از روايات، از تفسير به رأى نهى شده است، ناظر به اين مطلب است كه
انسان براى خود انديشه اى داشته باشد و بخواهد از قرآن براى آن تأييد بگيرد و رأى
خود را به قرآن تحميل كند. اما اگر كسى خود را سرسپرده قرآن كند و هيچ انديشه پيش
ساخته اى را بر قرآن تحميل نكند، تفكّر در آيات قرآنى او را با دريايى از معارف و
معانى رو به رو خواهد كرد و درهايى از علم و دانش به روى او باز خواهد شد و مطابق
ظرفيّت وجودى و گنجايش استعداد خود از آن بهره خواهد گرفت و اساساً قرآن چون باران
است كه هر ظرفى به اندازه گنجايش خود آن را در خود جاى مى دهد.
أَفَأَمِنَ الَّذينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45 ) أَوْ يَأْخُذَهُمْ
فى تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزينَ (46 ) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّف
فَاِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَحيمٌ (47 ) أَوَ لَمْ يَرَوْا اِلى ما خَلَقَ اللّهُ
مِنْ شَىْء يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الَْيمينِ وَ الشَّمآئِلِ سُجَّدًا لِلّهِ
وَ هُمْ داخِرُونَ (48 ) وِ لُلّهِ يَسْجُدُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ
مِنْ دآبَّة وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (49 ) يَخافُونَ
رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (50 )
آيا كسانى كه با نيرنگ بدى ها كردند، ايمن شده اند از اين كه خداوند آنان را به
زمين فرو برد يا از جايى كه نمى دانند، عذاب به سراغ آنان بيايد؟ (45) يا آنان را
به هنگام رفت و آمدشان برگيرد و آنان ناتوان كننده (خدا) نيستند (46) يا
آنان را در حال هراس برگيرد؟ پس پروردگار شما البته مهربان و رحيم است (47) آيا به
آنچه خداوند آفريده نمى نگرند؟ چيزى كه سايه هاى آن از راست و چپ در حالى كه براى
خدا سجده مى كنند، بر مى گردد و آنها فروتنانند (48) و آنچه در آسمان ها و زمين از
جنبندگان و فرشتگان وجود دارند، براى خدا سجده مى كنند و آنان گردنكشى نمى كنند
(49) آنها از پروردگارشان كه بالاى آنهاست مى ترسند و آنچه را كه به آنان فرمان
داده مى شود انجام مى دهند(50)
نكات ادبى
1 ـ «مكروا» نيرنگ، كردند و دراين جا در آن معناى «عملوا» تضمين شده و به همين جهت
«السيئات» مفعول آن است.
2 ـ «يخسف» فرو برد. از «خسف» به معناى غايب شدن و پنهان شدن است، و به پنهان شدن
ماه در حال فاصله افتادن زمين ميان آن و خورشيد خسوف گفته مى شود.
3 ـ «تقلّبهم» رفت و آمد آنها. «تقلّب» به حركت كردن و سير كردن گفته مى شود.
4 ـ «معجزين» ناتوان كنندگان، عاجز كنندگان.
5 ـ «تخوّف» هراس، در حال ترس و نگرانى به سر بردن. گاهى گفته مى شود كه تخوّف به
معناى كاستى تدريجى نعمت هاست.
6 ـ «يتفيّؤ» باز مى گردد، ميل مى كند. اصل فيئ به معناى رجوع است و به سايه اجسام
كه پس از زوال خورشيد مى افتد و دوباره از كوتاهى به بلندى برمى گردد، فيئ گفته
مى شود. بنابراين «ظلّ» اعم از فيئ است، چون ظلّ به هر سايه اى چه پيش از زوال باشد
و چه پس از زوال، گفته مى شود.
7 ـ «الشمائل» جمع شمال به معناى چپ.
8 ـ «داخرون» فروتنان، خاكساران. و خود به معناى ذلّت و كوچك شدن است.
9 ـ «دابّه» جنبنده، حيوان. اين واژه بيشتر در اسب به كار مى رود ولى در اين جا
معناى عام دارد و شامل همه حيوانات مى شود.
تفسير و توضيح
* آيات (45-47) افأمن الذين مكروا السيّئات...: در آيات پيش با محبّت و استدلال با
مشركان سخن گفته شد و اينك آنها به عذاب الهى تهديد مى شوند. در اين آيات كافران كه
با نيرنگ هاى خود دست به كارهاى زشت زدند و پيامبر اسلام را مسخره كردند و مسلمانان
را آزار رسانيدند، با چهار نوع از عذاب مورد تهديد قرار مى گيرند و آنان نبايد با
وجود اين اعمال ناروا، خود را ايمن بدانند و آسوده خاطر زندگى كنند.
ممكن است كه خدا آنان را به زمين فرو برد همان گونه كه قارون را فرو برد و ممكن است
كه از جايى كه آنها نمى دانند و احتمال آن را هم نمى دهند، ناگهان عذاب به سراغشان
آيد، همان گونه كه قوم لوط چنين شدند و ممكن است كه هنگام رفت و آمد در شهرها يا
سفرها، عذاب الهى آنان را فرا گيرد و بدون شك آنها قدرت دفع آن عذاب را ندارند و
نمى توانند از آن بگريزند و خدا را ناتوان سازند، و نيز ممكن است كه عذاب الهى در
حالى به سراغ آنان بيايد كه خود از آن هراسناك هستند و احتمال آن را مى دهند. شكل
آخر عذاب نقطه مقابل شكل دوّم است كه عذاب به صورت ناگهانى نازل مى شد.
اين تهديدها ممكن است درباره هر جامعه اى كه از خدا و تعاليم پيامبران فاصله
گرفته اندو معنويّت ها و ارزش هاى الهى را زير پا گذاشته اند، عملى شود و آن جامعه
با وجود ظاهرى قدرتمند، نابود گردد.
در پايان آيه با ياد آورى مهربانى خداوند روشن مى سازد كه با اين وجود خدا به آسانى
و زودازود بلا نازل نمى كند.
* آيات (48-50) اولم يروا إلى ما خلق اللّه من شىء يتفيّؤ ظلاله...: پس از تهديد
مشركان به نزول عذاب الهى، اينك نشانه هايى از قدرت مطلقه خدا را بيان مى كند تا
مشركان بدانند كه اگر او اراده كند هر كارى را انجام مى دهد و تمام عوامل تأثير
گذار
در طبيعت در اختيار اوست و همه چيز در برابر او خضوع دارند و از جمله آنها سايه هاى
اجسامند.
مى پرسد: آيا مشركان به آنچه خدا آفريده نمى نگرند كه چگونه سايه هاى آن از راست و
چپ بر مى گردند و اين در حالى است كه آنها براى خدا سجده مى كنند و در برابر او
خاضعند؟
بدين گونه با تسليم شدن سايه هاى كوه و درخت و اجسام ديگر به اراده الهى كه آنها را
تابع محض قرار داده، نشانه اى از حاكميّت خداوند را معرفى مى كند و اين تسليم را
نوعى سجده و خضوع در برابر خدا مى شمارد. البته سجده در اين جا به معناى خضوع و
تسليم است و سجده اى كه انسان در حال نماز انجام مى دهد مورد نظر نيست.
درباره چگونگى سجده كردن سايه ها در تفسير آيه 15 سوره رعد بحث هايى داشتيم، رجوع
شود.
پس از بيان سجده كردن سايه ها، اضافه مى كند كه نه تنها سايه ها بلكه تمام
جنبندگانى كه در آسمان ها و زمين وجود دارند و نيز فرشتگان، همگى در برابر خدا سجده
مى كنند و اين فرشتگان در برابر خدا گردنكشى نمى كنند و از پروردگارشان كه بالاى
آنهاست مى ترسند و آنچه را كه به آنان فرمان داده مى شود انجام مى دهند.
منظور از جنبندگان كه در برابر اراده خدا خضوع دارند، همه حيوانات از جمله
انسان هاست، چون زندگى خواه و ناخواه تابع قوانين طبيعى است كه خدا آنها را وضع
كرده و آنها نمى توانند از اين قوانين تخلّف كنند و مجبورند در برابر آن تسليم
باشند و اين همان سجده و خضوع است كه در اين آيه مورد نظر است، نظير:
و للّه يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدوّ و الاصال (رعد/15)
و هر كس كه در آسمان ها و زمين است خواه و ناخواه و سايه هايشان بامدادان و
شبانگاهان خدا را سجده مى كنند.
اين كه در آيه مورد بحث آمده كه خدا بالاى فرشتگان است، منظور از آن قدرت و غلبه و
قاهر بودن خداست، و اين كه گفته شده فرشتگان از خدا مى ترسند، اين ترس از باب
متأثّر شدن ضعيف از قوى و كوچك از بزرگ است و يك خوف ذاتى است، يعنى مقام خدا آنان
را در چنان حالتى از خضوع و خشوع قرار داده كه گويا آنها مى ترسند و گر نه خدا
موجود ترسناكى نيست كه كسى بى جهت از او بترسد و فرشتگان گناهى نكرده اند كه باعث
ترس آنها باشد.
نكته اى كه در پايان تفسير اين آيات به آن اشاره مى كنيم اين است كه در اين آيات از
وجود جنبندگانى در آسمان ها خبر داده شده، و اين اشاره روشنى است كه در كرات ديگر
نيز موجودات زنده اى وجود دارند.
وَ قالَ اللّهُ لا تَتَّخِذُوا اِلهَيْنِ اثْنَيْنِ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ
فَاِيّاىَ فَارْهَبُونِ (51 )وَ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ
الدّينُ واصِبًا أَفَغَيْرَ اللّهِ تتَّقُونَ (52 )وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَة
فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ اِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَاِلَيْهِ تَجْئرُونَ (53 )ثُمَّ
اِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ اِذا فَريقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54
)لِيَكْفُرُوا بِمآ آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55 )
خداوند گفت: دو خدا مگيريد، همانا خدا يگانه است، پس تنها از من بترسيد (51) و آنچه
در آسمان ها و زمين است از آن اوست و اطاعت همواره براى اوست، آيا از غير خدا پروا
مى كنيد؟ (52) و هر نعمتى كه شما داريد از خداست، آن گاه وقتى شما را آسيب مى رسد،
به سوى او مى ناليد (53) آن گاه، وقتى آسيب را از شما برداشت، ناگهان گروهى از شما
به پروردگارشان شرك مىورزند (54) تا آنچه را كه به آنان داده ايم كفران كنند، پس بر
خوردار شويد كه به زودى مى دانيد (55)
نكات ادبى
1 ـ «اثنين» تأكيد و توضيح براى «الهين» است، چون «الهين» دو لحاظ دارد: يكى
جنس و ديگرى عدد، و آنچه مورد نهى قرار گرفته عدد است نه جنس. يعنى از پرستش اله
نهى نشده بلكه از پرستش دو اله نهى شده است. و همين طور است «اله واحد».
2 ـ «فارهبون» از من بترسيد. از رهبت به معناى ترس و مقابل آن رغبت است، همان گونه
كه مقابل خوف، رجا قرار دارد.
3 ـ «الدين» در اين جا به معناى اطاعت و پيروى است.
4 ـ «واصبا» پيوسته، همواره، به طور مداوم. وصب به معناى استمرار در كار است. ضمناً
«واصبا» حال از «الدين» است.
5 ـ «تجئرون» زارى مى كنيد، مى ناليد. از جراء به معناى تضرّع و زارى، و آن اسم صوت
است مانند بكاء و صراخ.
6 ـ لام در «ليكفروا»» لام عاقبت است مانند «ليكون لهم عدوّاً و حزناً» و منظور اين
است كه عاقبت شرك آنان اين شد كه نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند. نه اين كه آنها به
اين سبب مشرك شدند كه ناسپاسى كرده باشند. البته مى توان آن را براى غايت هم گرفت
همان گونه كه گفته شده است، ولى وجه اوّل بهتر است.
تفسير و توضيح
* آيات (51-52) و قال اللّه لا تتّخذوا الهين اثنين...: كسانى كه براى خدا شريك
قرار مى دهند و بت پرستى مى كنند، چنين مى پندارند كه خدا آن چنان مقام والايى دارد
كه ما نمى توانيم با او رابطه برقرار كنيم و لذا موجودات خاصّى را واسطه و شفيع
قرار مى دهند و آن چنان در پرستش آنها پيش مى روند كه خداى واقعى از يادشان مى رود
و از اين معبودهاى خود ساخته طلب حاجت مى كنند و از آنها مى ترسند.
در اين آيه از قول خدا نقل مى شود كه فرمود: دو خدا مگيريد، همانا او خداى يگانه
است و تنها از من بترسيد. منظور از دو خدا يكى خداى واقعى و ديگرى معبودهاى ساختگى
است كه ممكن است بيش از يكى باشد. بنابراين اگر مشركان
بت هاى متعدّدى را عبادت مى كردند كه تعداد آنها زياد بود همه آنها در برابر خدا،
يك معبود به حساب مى آيد. خداوند در اين آيه از اين انحراف فكرى نهى مى كند و توجّه
مى دهد كه اين بت ها چيزى نيستند كه از آنها بترسيد، شما بايد از خدا بترسيد.
ترس از خشم خدايان و بت ها چنان در ميان مشركان ريشه دار بود كه گاهى براى مصونيّت
از خشم آنان قربانى مى كردند و حتى گاهى فرزندان خود را قربانى مى كردند. و
مى بينيم قوم هود كه سخنان تازه اى از او مى شنيدند، مى پنداشتند كه در اثر گزندى
كه از خدايانشان به هود رسيده او ديوانه شده است.
ان نقول إلا اعتريك بعض الهتنا بسوء (هود/54)
جز اين نمى گوييم كه برخى از خدايان ما به تو آسيب رسانيده اند.
در آيات مورد بحث پس از تأكيد بر اين كه شما بايد تنها از خدا بترسيد، قدرت و سلطنت
مطلقه خدا را در جهان مطرح مى كند و اظهار مى دارد كه آنچه در آسمان ها و زمين است
از آن خداست، و نيز اطاعت و بندگى هم پيوسته و هميشه براى خداست. سپس مى پرسد: با
اين وجود آيا شما از غير خدا پروا مى كنيد؟
آيات (53-55) و ما بكم من نعمة فمن اللّه...: در تعقيب مطلب قبلى و آيات حاكميّت و
سلطنت مطلقه خداوند، خاطر نشان مى سازد كه هر نعمتى كه شما داريد از خداست، يعنى
اگر شما امكانات مالى و نيروى جسمانى و يا هر نعمت ديگرى داريد، همه را خدا داده
است و بنابراين بايد تنها او را بندگى كنيد.
براى اثبات اين كه همه نعمت ها از آن خداست، صحنه اى از زندگى انسان ها را ترسيم
مى كند، به اين صورت كه اگر شما را در زندگى آسيبى برسد و دچار بلا و مصيبتى شويد،
شما به سوى خدا روى مى آوريد و زارى مى كنيد. اين حقيقت را همه در زندگى خود تجربه
كرده اند كه به هنگام بسته شدن راه چاره، بى اختيار، انسان به سوى يك نيروى غيبى
كشيده مى شود كه او مى تواند مشكل را حل كند. حتى كسانى كه خدا را باور ندارند،
هنگام بروز چنين حوادثى كه از همه جا قطع اميد كرده اند، ندايى از درون خود
مى شنوند كه آنها را به امدادهاى غيبى نويد مى دهد و در همان
حال خواه ناخواه به سوى يك نيروى لايزال كشيده مى شوند و اين همان فطرت است كه در
چنين مواردى بيدار مى شود.
ولى با اين وجود، انسان ناسپاس به زودى همه چيز را فراموش مى كند و چون آن گرفتارى
بر طرف شد، باز به حالت ناسپاسى خود بر مى گردد. و لذا در ادامه آيه مى فرمايد:
آن گاه كه آسيب از شما بر طرف شد، گروهى از شما به پروردگارشان شرك مىورزند. سپس
اضافه مى كند كه عاقبت اين شرك، ناسپاسى نعمت هايى است كه به آنها داده ايم. اين كه
مى فرمايد: آنها شرك مىورزند تا آنچه را كه به آنها داده ايم ناسپاسى كنند، منظور
اين نيست كه شرك ورزى آنها با هدف ناسپاسى انجام مى گيرد، بلكه منظور، بيان عاقبت
كار آنهاست كه به ناسپاسى مى انجامد و لام در «ليكفروا» لام عاقبت است، چنان كه
توضيح داديم.
در پايان آيه آنان را تهديد مى كند و مى فرمايد: پس برخوردار شويد و كامجويى كنيد،
زودا كه مى دانيد; يعنى به زودى اين كامجويى هاى شما به عذاب تبديل خواهد شد و
حقيقت را خواهيد فهميد ولى دير شده است. اين كار ممكن است در دنيا تحقّق يابد و
آنها با ديدن عذاب به خود آيند و يا در آخرت حاصل شود و در هر دو صورت سودى به حال
آنان ندارد.
وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصيبًا مِمّا رَزَقْناهُمْ تَاللّهِ
لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (56 ) وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ
سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (57 ) وَ اِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى
ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (58 ) يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ
سُوءِ ما بُشِّرَ بِه أَيُمْسِكُهُ عَلى هُون أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ أَلا
سآءَ ما يَحْكُمُونَ (59 ) لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ
وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (60 )
و براى چيزى كه به آن علم ندارند، بهره اى از آنچه ما به آنان روزى داده ايم قرار
مى دهند. سوگند به خدا كه البته از آنچه افترا مى زنيد پرسيده خواهيد شد
(56) و براى خدا دختران را تعيين مى كنند، او منزّه است، وبراى خودشان هر چه را كه
بخواهند (57) و چون يكى از آنها به (زاده شدن) دختر مژده داده مى شود صورت او سياه
مى گردد و او خشم خود را فرو مى خورد (58) از بدى آنچه به او مژده داده شده از مردم
پنهان مى شود، آيا او را با خوارى نگه دارد و يا او را در خاك نهان كند؟ آگاه باشيد
كه بد است آنچه داورى مى كنند (59) براى كسانى كه به آخرت ايمان نياورده اند صفت
زشت و براى خدا صفت والاست و او قدرتمند و فرزانه است (60)
نكات ادبى
1 ـ ضمير «لا يعلمون» به مشركان بر مى گردد، يعنى آنان به اين كه بت ها سود و زيانى
ندارند آگاهى نداشتند. و ممكن است به «ما» برگردد يعنى آن بت ها چيزى نمى دانستند.
2 ـ «كظيم» فرو خورنده خشم، كسى كه ناراحت است ولى ناراحتى خود را پوشيده مى دارد.
«كظم» در اصل به معناى بستن سرمشك است.
3 ـ «يتوارى» فرار مى كند، خود را پنهان مى سازد.
4 ـ «ما» در «ما بشّر» مصدريّه است.
5 ـ «هون» خوارى، ذلّت، رسوايى.
6 ـ «يدسّه» او را نهان كند. از دسّ يدسّ.
7 ـ «مَثَل» در اين جا به معناى صفت است.
تفسير و توضيح
* آيه (56) و يجعلون لما لا يعلمون نصيباً...: در اين آيات، سه نمونه از بدعت ها و
خرافات جاهليّت پيش از اسلام ذكر مى شود.
بدعت نخست اين كه مشركان قسمتى از روزى خود را كه خدا به آنان داده بود، به
بت هايشان اختصاص مى دادند و اين در حالى بود كه آنها به اين كه بت ها سود و زيانى
ندارند، آگاهى نداشتند و كارشان از روى جهالت و خرافه پرستى بود.
آنها گوسفند يا شتر يا گاوى را به عنوان قربانى مى كشتند و سهمى از گوشت آن را به
بت هاى خود پيشكش مى كردند و به كاهنان و نگهبانان بت ها مى داند. همچنين بخشى از
زراعت خود را نيز به بت هايشان اختصاص مى دادند. البته آنها اين بخش ها را ميان خدا
و بت هاى خود تقسيم مى كردند، همان گونه كه در آيات ديگر آمده است:
وجعلوا للّه ممّا ذرأ من الحرث والانعام نصيباً فقالوا هذا للّه بزعمهم و هذا
لشركاءنا (انعام/136)
و براى خدا از آنچه آفريده است از كشت و چارپايان بهره اى قرار دادند و گفتند: اين
براى خداست به پندار خودشان و اين براى شريكان ما.
براى توضيح بيشتر به تفسير همين آيه مراجعه شود.
در پايان آيه در ردّ اين بدعت مى فرمايد: سوگند به خدا كه البته از دروغى كه
مى بنديد بازخواست خواهيد شد، يعنى مسئوليّت اين بدعت ها و دروغ ها به عهده آنان
است و بايد در قيامت پاسخگو باشند.
* آيه (57) ويجعلون للّه البنات...: بدعت دوم مشركان كه در اين آيه به آن پرداخته
شده، اين است كه برخى از قبايل عرب مانند خزاعه و كنانه معتقد بودند كه براى خدا
دخترانى است و آنها همان فرشتگان هستند. در اين آيه ضمن نقل اين اعتقاد فاسد آنان،
اظهار مى دارد كه خدا منزّه از آن است كه فرزندى داشته باشد و اضافه مى كند كه آنان
براى خود آنچه را كه دوست دارند قرار مى دهند! يعنى چگونه است كه آنان براى خدا
دختر مى انگارند ولى براى خود آرزوى پسر مى كنند!
اين اعتقاد باطل عصر جاهلى در آيات ديگر نيز به گونه هاى مختلف آمده است، از جمله:
فاستفتهم الربك البنات و لهم البنون ام خلقنا الملائكة اناثاً و هم شاهدون
(صافات/149-150)
از آنان بپرس، آيا پروردگارت را دختران باشد و براى آنان پسران؟ يا مگر آنان حاضر و
شاهد بودند كه ما فرشتگان را دخترانى آفريديم؟!
* آيات (58-60) و إذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّاً...: بدعت سوم مشركان كه
در اين آيات به آن پرداخته شده اين است كه آنان داشتن دختر را ننگ و عار مى دانستند
و آنها را زنده به گور مى كردند.
در اين آيات نقل مى كند كه اگر به يكى از آنان خبر داده مى شد كه همسر او دخترى
زاييده است، آن چنان ناراحت مى شد كه از شدّت خشم چهره او سياه مى شد و به زحمت خشم
و اندوه خود را فرو مى برد. او با خود مى انديشيد كه آيا خوارى و ننگ دختر داشتن را
بپذيرد و آن دختر را نگه دارد و يا او را در زير خاك پنهان سازد و زنده به گور كند.
البته گاهى دختران را با تمام ناراحتى نگه مى داشتند و گاهى هم آنها را زنده به گور
مى كردند. در اين آيات پس از نقل اين كار ناشايست مردم جاهلى، در محكوم كردن آن
مى گويد: آگاه باشيد كه چه داورى بدى مى كنند.
در عصر جاهلى، داشتن دختر را از آن جهت ناپسند مى داشتند كه در جنگ ها دختران اسير
دشمن مى شدند و اين ننگ و عارى براى آنان بود، ديگر اين كه طبق رسوم جاهلى پسران
كار مى كردند و به خانواده سود مى رساندند ولى دختران فقط مصرف كننده بودند. گاهى
هم در عصر جاهلى، فرزندان خود را ـ چه پسر و چه دختر ـ به جهت فقر و تنگدستى و از
ترس اين كه نتوانند خوراك او را تأمين كنند مى كشتند.
اسلام از اين كار زشت و غير انسانى به شدّت جلوگيرى كرد و خداوند در قرآن وعده داد
كه روزى فرزندانشان را خواهد داد و آنها نبايد از ترس فقر چنين جنايتى را مرتكب
شوند و اعلام كرد كه در قيامت از آنان راجع به «موؤده = فرزندان زنده به گور شده»
بازخواست خواهد شد.
پس از بيان سه نمونه از بدعت هاى زشت عصر جاهلى، در آيه بعدى تأكيد مى كند كه آنان
كه به آخرت ايمان ندارند، صفت زشتى دارند و در برابر آنان، خدا صفت
والايى دارد و او عزيز يعنى قدرتمند و حكيم يعنى فرزانه است.
تقابل اوصاف كافران با اوصاف خدا معنى دار است و نشان دهنده نهايت زشتى در برابر
نهايت خوبى است.