يآ أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفآءٌ لِما فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ (57 ) قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِه فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (58 )
اى مردم، همانا به سوى شما موعظه اى از جانب پروردگارتان و شفايى براى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمتى براى مؤمنان آمده است(57) بگو به فضل و رحمت خداوند بايد شادمانى كنند، آن بهتر از چيزى است كه گردآورى مى كنند(58)
نكات ادبى
1 ـ «من ربكم» يا متعلق به «جائكم» و يا متعلق به «موعظة» است.
2 ـ «شفاء» مصدر به معناى فاعل است و همانطور است «هدى» و «رحمة».
3 ـ «للمؤمنين» يا متعلق به همه صفات چهارگانه است و يا به صفت اخير كه همان «رحمة» مى باشد، اختصاص دارد.
4 ـ «بفضل الله» متعلق به «فليفرحوا» است.
5 ـ «فبذلك» بدل از «بفضل الله و برحمته» است.
تفسير و توضيح
* آيات (57-58) يا ايها الناس قدجاءتكم موعظة من ربكم ... : برخى از خواص و آثار مهم و سازنده قرآن كريم را برمى شمارد و خطاب به مردم چهار مورد از آن را ذكر مى كند:
1 ـ قرآن موعظه و مايه پند و اندرزى از سوى پروردگار شماست; هر انسانى براى دستيابى به ارزشهاى اخلاقى و انسانى احتياج به موعظه و تذكر دارد، چون در موعظه كردن و گفتن ديگران اثرى است كه در دانستن نيست و چه موعظه اى بهتر و مؤثرتر از موعظه كسى كه پرورش دهنده انسانهاست؟ خداوند همان گونه كه جسم انسان را با امكانات موجود در طبيعت پرورش داده، روح او را نيز با آيات روشنگر قرآن پرورش مى دهد.
2 ـ قرآن شفا دهنده تمام بيماريهاى روحى انسان است; اين كتاب مقدس به عنوان يك نسخه شفابخش، دردهاى روحى و اجتماعى و اخلاقى را درمان مى كند و جامعه اى سالم مى سازد. قرآن تمام كينه ها و عداوتها و خودخواهيها و جاه طلبيها را مى زدايد و با سالم سازى افراد و محيط، اجتماع سعادتمندانه اى را به ارمغان مى آورد.
توجه كنيم كه قرآن تنها براى مؤمنان شفابخش است و براى كافران نه تنها مايه شفا نيست بلكه باعث خسران نيز هست:
و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خسارا(اسراء/82)
و از قرآن چيزى را كه شفا و رحمت براى مؤمنان است، نازل مى كنيم و براى ظالمان جز ضرر نمى افزايد.
3 ـ قرآن هدايت كننده مردم است; در آيه مورد بحث و در چندين آيه ديگر به قرآن «هدى» گفته شده كه مصدر است و معناى هدايت كردن مى دهد. بعضى از مفسران به آن معناى فاعلى مى دهند و مى گويند «هدى» به معناى «هادى» است، ولى ما تصور مى كنيم كه لزومى ندارد هدى را به معناى هادى بگيريم بلكه مى توان آن را به همان معناى مصدرى به قرآن اطلاق نمود و اراده مبالغه و تأكيد كرد. همان گونه كه كلماتى مانند «نور» و «رحمت» و «بلاغ» و «بصائر» را به قرآن اطلاق مى كنيم.
4 ـ قرآن براى مؤمنان رحمت است. اطلاق صفت «رحمت» به قرآن به طور مكرر در آيات متعددى آمده است و اين صفت بيشتر با صفت هدايت و در يك مورد با صفت شفا همراه بوده و هميشه بعد از هدايت و شفا آمده است. به نظر مى رسد كه مفهوم رحمت متفرع بر هدايت و شفا و چيزى بالاتر از آنهاست و يك فرد يا جامعه، نخست بايد راه را پيدا كند و ناخالصيها را بريزد و سپس به مرحله رحمت قدم بگذارد و شايسته دريافت رحمت و فيضهاى خداوند رحمان و رحيم گردد.
نكته ديگر اينكه هر چند اين آيه خطاب به عموم مردم است ولى رحمت بودن قرآن فقط به مؤمنان اختصاص داده شده است. بدون شك قرآن براى كسانى كه به آن ايمان آورده اند، رحمت و بركت است و براى كافران نه تنها رحمت نيست كه نقمت و بلا و خسران هم هست. البته صفت «هدى» در بسيارى از موارد به مؤمنان يا متقين يا محسنين اختصاص داده شده و منظور از آن هدايت خاص است كه به مؤمنان اختصاص دارد و اين بالاتر از هدايت عام قرآن است كه شامل مؤمن و كافر مى شود و همگان از آن برخوردارند و آن به معناى راهنمايى و ابلاغ پيام است.
در آيه بعدى به پيامبر دستور مى دهد كه به مردم بگويد: به فضل و رحمت خدا بايد شادمانى كنند و منظور از آن همان نزول قرآن مى باشد و اگر بنا باشد كه نعمتى انسان را شادمان كند، آن نعمت همان قرآن است. سپس اضافه مى كند كه فضل و رحمت خدا بهتر از آن چيزى است كه آنان جمع مى كنند. يعنى اگر درست بينديشند و واقع بين باشند، فضل و رحمت خدا و قرآن براى آنان سودمندتر از مال دنياست كه همواره در گردآورى آن تلاش مى كنند. چون مال دنيا اگر هم سودى داشته باشد براى تأمين رفاه زندگى اين دنياست ولى قرآن سعادت هر دو جهان را تأمين مى كند.
قُلْ أَرَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرامًا وَ حَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ (59 ) وَ ما ظَنُّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (60 )
بگو: به من خبر بدهيد درباره آن رزقى كه خداوند براى شما نازل كرده پس شما از آن حرام و حلال ساختيد. بگو: آيا خداوند
به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟(59) آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، چه گمانى در باره روز قيامت دارند؟
همانا خداوند صاحب بخشش براى مردم است ولى بيشتر آنان سپاسگزارى نمى كنند (60)
نكات ادبى
1 ـ «ارايتم» به معناى «اخبرونى» مى باشد يعنى مرا خبر بدهيد.
2 ـ «ما» در «ماانزل الله» براى موصول است و «انزل» در آن عمل كرده است.
3 ـ لام در «لكم» براى تعديه نيست چون فعل «انزل» با على و الى متعدى مى شود. لام در اينجا لام نفع است.
4 ـ «رزق» روزى، هر نوع امكاناتى كه انسان براى زنده بودن خود از آن استفاده مى كند كه شامل خوراك و پوشاك و مسكن مى شود.
5 ـ در «ءالله» همزه استفهام وارد بر «الله» شده و همزه آن قلب به الف گرديده است.
6 ـ «ام» در «ام على الله» يا متصله و براى ترديد ميان دو جمله قبلى و بعدى است و يا منقطعه است به معناى «بل على الله تفترون».
7 ـ «يوم القيامة» ظرف براى «ظنّ» و منصوب به آن است.
تفسير و توضيح
* آيه (59) قل ارايتم ما انزل الله لكم من رزق ... : يكى از انحرافات مشركان مكه اين بود كه بعضى از چيزهاى حلال را از پيش خود حرام كرده بودند و براى آن دليلى جز تقليد از پدران نداشتند. آنها بعضى از حيوانات حلال گوشت را تحت عنوانهاى مختلف مانند «بحيره» و «وصيله» و «حام» و «سائبه» براى خود حرام كرده بودند به تفصيلى كه در تفسير آيه 103 از سوره مائده گذشت; يا بعضى از غذاها را براى خود حلال ولى براى زنانشان حرام مى دانستند به طورى كه در آيه زير آمده:
و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرّم على ازواجنا (انعام/139)
و گفتند: آنچه در شكمهاى اين چارپايان است، مخصوص مردان ماست و به زنان ما حرام است.
در آيه مورد بحث، اين مسأله را چنين مطرح مى كند كه آن روزى را كه خداوند به نفع شما و براى شما نازل كرده، شما بعضى از آن را حرام و بعضى ديگر را حلال مى دانيد، آيا اين تقسيم بندى را كه كرده ايد از جانب خداست و خدا به شما چنين دستورى داده است يا بر خدا دروغ مى گوييد و خدا چنين نگفته است؟
بدون شك اين تقسيم بندى كه آنها داشتند از جانب خداوند نبود بلكه آنها بر اساس سنتهاى قومى خود چنين كارى را مى كردند و اگر هم آن را به خدا نسبت مى دادند، اين يك دروغ بود و خدا چنين دستورى نداده بود. همان گونه كه بعضى از مؤمنان نيز به عنوان زهد و فرار از دنيا چيزهاى حلالى را بر خود حرام مى كنند كه آن
نيز ناپسند است.
اينكه در آيه شريفه از روزىِ بشر به عنوان چيزى كه خدا آن را فرستاده است، تعبير مى كند، بدان جهت است كه نوع خوردنيهاى مردم وابسته به آمدن باران از آسمان است و حتى گوشت حيواناتى هم كه بشر مى خورد از گياه تأمين مى شود:
و فى السماء رزقكم و ما توعدون (ذاريات / 22)
و روزى شما و آنچه وعده داده مى شويد در آسمان است.
و ما انزل الله من رزق من السماء فاحيا به الارض بعد موتها (جاثيه / 5)
و آنچه خداوند از آسمان روزى نازل كرد و به وسيله آن زمين را پس از مردنش زنده كرد.
در اين آيه اخير به باران «رزق» اطلاق شده است.
البته مى توانيم بگوييم تعبير «انزال رزق = فرستادن روزى» يك نسبت تشريفى است، اشاره به اينكه سرچشمه و خزانه هر چيزى نزد خداوند است و خدا آن را به اندازه معينى مى دهد و منظور از نزول نه فرستادن از آسمان بلكه تحقق و افاضه فيض الهى است، به طورى كه مى فرمايد:
و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الاّ بقدر معلوم (حجر / 21)
و چيزى نيست مگر اينكه خزانه هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه معين نازل نمى كنيم.
و بر همين اساس است كه قرآن حتى از آهن و لباس هم به عنوان چيزى كه نازل شده ياد مى كند:
و انزلنا الحديد (حديد / 25)
و آهن را نازل كرديم.
يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوأتكم (اعراف / 26)
اى فرزندان آدم ما براى شما لباسى فرستاديم كه عورتهاى شما را پوشيده مى دارد.
* آيه (60) و ما ظنّ الدين يفترون على الله الكذب يوم القيامة... : در اين آيه همين
كسانى را كه به خدا دروغ مى بندند و حلال او را حرام مى سازند، تهديد مى كند و اظهار مى دارد كه چنين كسانى در باره روز قيامت چه گمانى خواهند داشت، جز اينكه آنها در انتظار عذاب خدا خواهند بود.
در ادامه آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است ولى بسيارى از آنان سپاسگزارى نمى كنند. يعنى خداوند با دادن نعمتها و روزيهاى فراوان كه همه براى راحتى و آسايش مردم است، مردم را از فضل و رحمت خود برخوردار مى كند ولى برخى از آنان به ناسپاسى نعمتهاى خدا مى نشينند و كفران نعمت مى كنند و يكى از اقسام ناسپاسى و كفران نعمت همين كار مشركان بود كه روزى حلال خدا را حرام مى كردند.
وَ ما تَكُونُ فى شَأْن وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآن وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل اِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا اِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فِى الْأَرْضِ وَ لا فِى السَّمآءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ اِلاّ فى كِتاب مُبين (61 )
و تو در هيچ كارى نباشى و هيچ بخشى از قرآن را تلاوت نكنى و شما هيچ كارى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه وقتى كه شما مشغول آن هستيد ما بر شما گواهيم و از پروردگار تو به اندازه سنگينى يك ذرّه نه در زمين و نه در آسمان دور نمى ماند و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن وجود ندارد مگر اينكه در كتابى آشكار موجود است (61)
نكات ادبى
1 ـ «ما» در «ماتكون» و «ماتتلو» براى نفى است و لذا جمله نافيه «لاتعملون» بر آن عطف شده است.
2 ـ «شأن» كار، جمع آن شئون است هم با همزه و هم با تخفيف خوانده مى شود.
3 ـ ضمير «منه» يا به شأن و يا به خدا و يا به قرآن برمى گردد و اضمار قبل از ذكر به جهت تعظيم است.
4 ـ «تفيضون» از افاضه به معناى وارد شدن در عمل. اصل آن از فيض به معناى
ريختن آب از اطراف ظرف است.
5 ـ «يعزب» دور مى ماند، پنهان مى شود. و به كسى كه از اهل خود دور باشد يا ازدواج نكرده و همسر ندارد، «عزب» يا «عازب» گفته مى شود.
6 ـ «مثقال» سنگينى، وزن. معناى مصدرى دارد.
7 ـ «اصغر» و «اكبر»يا به جهت قرار گرفتن بعد از لاء نفى جنس مبنى بر فتح است و يا به جهت عطف به «مثقال» يا «ذرّه» مجرور است و به دليل منع صرف حالت جرّ آن با نصب آمده است.
8 ـ در «الاّ فى كتاب» استثناى منقطع و يا مفرّغ است.
تفسير و توضيح
* آيه (61) و ما تكون فى شأن و ما تتلوا منه من قرآن... : قسمت اول اين آيه خطاب به پيامبر اسلام(ص) و قسمت دوم آن خطاب به عموم مسلمانان است و آيه در صدد بيان اين حقيقت مهم است كه هر كارى كه پيامبر خدا و يا مسلمانان انجام مى دهند از نظر خدا پنهان نيست و خدا بر سر هر كارى حاضر و ناظر و گواه اعمال مردم است.
در اين آيه خطاب به پيامبر گفته مى شود كه تو هيچ كارى انجام نمى دهى و هيچ بخشى از قرآن را نمى خوانى مگر اينكه خدا گواه كار توست و خطاب به مسلمانان گفته مى شود كه شما هيچ كارى انجام نمى دهيد مگر اينكه وقتى مشغول آن شديد، خداوند گواه بر كار شماست. بنابراين هيچ كس نبايد چنين تصور كند كه كارى را كه انجام مى دهد چه خوب و چه بد، از بين مى رود، بلكه خداوند خود شاهد اعمال بندگان است و به كارهاى خوب آنها پاداش و به كارهاى بد آنان كيفر خواهد داد.
از آنجا كه اصلى ترين كار پيامبر اسلام تلاوت قرآن و رساندن پيامهاى خداوند است، در اين آيه پس از ذكر كارهاى پيامبر، بخصوص از تلاوت قرآن ياد مى كند تا اهميت آن را روشن كند.
در ادامه آيه يك حقيقت كلى را كه مى توان از مطلب قبلى نتيجه گرفت به
صورت خاصى بيان مى كند و اظهار مى دارد كه اساساً هيچ كارى و هيچ حركتى حتى اگر به سنگينى يك ذره باشد و يا كوچكتر يا بزرگتر از آن چه در زمين و چه در آسمان، از خدا پنهان نمى ماند و همه آنها در كتاب مبين ثبت شده است. منظور از كتاب مبين همان لوح محفوظ است كه جايگاه علم خداوند است و خدا بر همه جهان احاطه علمى دارد.
درباره گستردگى علم خدا و كيفيت آن ذيل آيه 59 از سوره مباركه انعام بحث مستقل و مفصلى داشتيم، رجوع شود. ضمناً آيه مورد بحث مشابه آيه 3 از سوره سبأ مى باشد.
أَلا اِنَّ أَوْلِيآءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62 ) الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (63 ) لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (64 )
آگاه باشيد كه دوستان خدا، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند (62) همان كسانى كه ايمان آوردند و پرهيزگارى مى كردند (63) در زندگى دنيا و آخرت مژده بر آنهاست، كلمات خدا را دگرگونى نيست اين همان رستگارى بزرگ است (64)
نكات ادبى
1 ـ «خوف» ترس از آينده و «حزن» ناراحتى و اندوه براى گذشته.
2 ـ «الذين آمنوا» يا محل آن رفع است به جهت اينكه مبتداست و خبر آن «لهم البشرى» است و يا خبر است براى مبتداى محذوف به تقدير: «هم الذين» و يا خبر دوم براى «انّ» در آيه قبلى است و يا صفت براى اولياء است كه محل آن رفع است و يا بدل از آن است و يا اينكه محل آن جرّ است به جهت اينكه بدل از «عليهم» در آيه قبلى است و يا اينكه محل آن نصب است به جهت اينكه صفت براى اولياء يا بدل از ضمير «هم» است كه تابع لفظ آنها شده و يا با تقدير فعل مدحى مانند امدح يا اعنى. بنابراين در اينجا نُه وجه متصوّر است كه در پنج وجه مرفوع و
در يك وجه مجرور و در سه وجه منصوب است.
3 ـ «البشرى» مژده، خبر مسرّت بخش. چيزى كه انسان را آنچنان خوشحال مى كند كه آثار آن در چهره و بشره او آشكار مى شود.
تفسير و توضيح
* آيات (62-64) الا انّ اولياء الله لاخوف عليهم... : آنها كه به افتخار دوستى خدا نايل شده اند بالاترين قلّه سعادت و رستگارى را فتح كرده اند. در اين آيه خداوند از دوستان خود يا همان «اولياءالله» ياد مى كند و از يك حالت روحى بسيار مهم آنها خبر مى دهد و آن اينكه آنان نه ترسى از آينده دارند و نه از گذشته خود اندوهگين هستند. بدون شك، ترس و اندوه باعث اضطراب و تشويش فراوان در انسان مى شود و زندگى را در كام او تلخ و ناگوار مى سازد، ولى اگر كسى به اين مرحله برسد كه ترس و اندوه نداشته باشد، چنين كسى از آرامش و اطمينان خاطر و سكينه برخوردار خواهد شد، همان نعمت بزرگى كه جامعه هاى مادى از آن بى بهره اند.
البته منظور از ترس و اندوه در اينجا همان اضطراب و نگرانى و افسردگى است كه اولياى خدا آن را ندارند وگرنه ترس از خدا و عواقب اعمال و اندوه بر گناهان گذشته، از اوصاف نيكويى است كه اولياى خدا بايد آن را داشته باشند.
با توجه به مضمون اين آيه، اين پرسش پيش مى آيد كه دوستان خدا چه كسانى هستند؟ پاسخ اين سؤال را در آيه بعدى مى دهد و آنان را چنين معرفى مى كند كه آنان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و پيوسته پرهيزگارى مى كنند. توجه كنيم كه از پرهيزگارى و تقواى مداوم و پيوسته آنها خبر مى دهد، چون مى فرمايد: «وكانوا يتقون» كلمه «كانوا» در اينجا همان مفهوم تداوم و پيوستگى را مى رساند. بنابراين، دوستان خدا كسانى هستند كه تقوا در وجود آنها ريشه دوانيده و به صورت يك صفت حاكم در آمده است و اگر كسى يك بار يا چند بار پرهيزگارى كرد و اين حالت در وجود او رسوخ نيافت، به مقام دوستى خدا نمى رسد.
در آيه بعدى به اولياى خدا مژده خير مى دهد و اين مژده هم در دنيا و هم در
آخرت به آنها داده مى شود، يعنى آنها خوشبختى دنيا و آخرت را به دست آورده اند. سعادت آنها در دنيا اين است كه آنها هدايت يافته و حقايق را درك كرده اند و اين خود لذت دارد و نيز از آرامش و اطمينان خاطر برخوردار هستند و سعادت آنها در آخرت، همان رفتن به بهشت و برخوردارى از نعمتهاى فراوان خداست.
گاهى گفته مى شود كه منظور از مژده دنيايى، خوابهاى خوب و روشنگرى است كه مؤمنان در دنيا مى بينند، چون در بعضى از روايات از رؤياهاى صالح به «مبشّرات» تعبير آورده شده و اين خوابها نمونه كمرنگى از وحى پيامبران معرفى شده است. ممكن است بگوييم كه مژده دنيايى دوستان خدا، شامل تمام حالات خوب و لذت آورى است كه در دنيا به مؤمن مى رسد و از جمله آن، همان خوابهاست.
اينكه به مؤمنان و دوستان خدا مژده داده مى شود در آيات ديگر هم آمده است، طبق اين آيات گاهى خدابه آنها مژده مى دهد و گاهى هم فرشتگان اين كار را مى كنند:
يبشّرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم (توبه / 21)
پروردگارشان با رحمتى از خود و خوشنودى و بهشتهايى كه براى آنان در آنجا نعمتهايى پايدار وجود دارد، آنان را مژده مى دهد.
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الاّ تخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنة التى كنتم توعدون (فصلت / 30)
كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست آنگاه استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند (ومى گويند) نترسيد و اندوهگين نباشيد و مژده باد بر شما با آن بهشتى كه وعده داده شده ايد.
در ادامه آيه مورد بحث، براى تثبيت مطلب و تأكيد بر آنچه گفته شد، مى فرمايد: سخنان خدا را دگرگونى نيست، يعنى اين، سخن خداست و سخن خدا هرگز تغيير نمى يابد و وعده او حق است سپس اظهار مى دارد كه اين حالتى كه اولياى خدا
دارند، يا اين مژده اى كه به آنان داده مى شود، همان رستگارى بزرگ است. بدون شك سعادت دنيا و آخرت كه همگان در آرزوى آن هستند، نصيب دوستان خدا مى شود.
چند روايت
1 ـ عن ابى جعفر(ع) قال: وجدنا فى كتاب على بن الحسين (ع) الا انّ اولياء الله لاخوف عليهم و لاهم يحزنون اذا ادّوا فرائض الله و اخذوا بسنن رسول الله(ص) و تورّعوا عن محارم الله و زهدوا فى عاجل زهرة الدنيا و رغبوا فى ما عندالله و اكتسبوا الطيب من رزق الله، لايريدون به التفاخر و التكاثر، ثم انفقوا فيما يلزمهم من حقوق واجبة، فاولئك الذين بارك الله لهم فيما اكتسبوا ويثابون على ما قدّموا لاخرتهم.
امام باقر(ع) فرمود: در كتاب حضرت على بن الحسين (ع) چنين يافتيم: «آگاه باشيد كه دوستان خدا نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند» وقتى كه آنها واجبات خدا را ادا كنند و سنتهاى پيامبر را بگيرند و از محرّمات خدا بپرهيزند و در زندگى زودگذر دنيا زهد را اختيار كنند و به آنچه نزد خداوند است رغبت داشته باشند، و روزى پاك خدا را طلب كنند به طورى كه قصد فخر فروشى و افزون طلبى با آن را نداشته باشند، آنگاه حقوق واجبى كه بر آنها لازم شده بپردازند، اينان هستند كه خداوند در آنچه انجام داده اند به آنها بركت داده و به سبب چيزى كه براى آخرت خود از پيش فرستاده اند پاداش داده خواهند شد.
2 ـ اتى رسول الله (ص) رجل من اهل البادية له حشم و جمال، فقال: يا رسول الله اخبرنى عن قول الله عزّو جلّ: «الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و الاخرة» فقال: اما قوله«لهم البشرى فى الحياة الدنيا» فهى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن فيبشّر بها فى دنياه. و اما قوله «فى الاخرة» فانّها بشارة المؤمن يبشّر بها عند موته انّ الله قدغفر لك و لمن يحملك الى قبرك.
مردى از اهل باديه كه جلالتى و شترانى داشت خدمت پيامبر(ص) رسيد و گفت: اى پيامبر خدا، مرا خبر بده از سخن خداوند كه مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده اند و همواره پرهيزگارى مى كنند، در زندگى دنيا و در آخرت مژده بر آنهاست» فرمود: اما سخن خداوند كه «براى آنها در دنيا مژده است»، آن همان رؤياهاى خوب است كه مؤمن مى بيند و در دنياى خود به وسيله آن مژده داده مى شود. و اما اين سخن خداوند كه «در آخرت» مژده دارند پس آن مژده اى است كه در هنگام مرگ به مؤمن داده مى شود كه خداوند تو و كسانى را كه تو را به سوى قبرت حمل كردند، بخشيد.
3 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال فى قوله تعالى: «لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة» يبشّرهم بقيام القائم و بظهوره و بقتل اعدائهم و بالنجاة فى الاخرة و الورود على محمد و آله الصادقين على الحوض.
امام صادق(ع) درباره سخن خداوند كه مى فرمايد «براى آنان در زندگى دنيا و در آخرت مژده است» فرمود: آنان را مژده مى دهد به قيام قائم و ظهور او و به كشته شدن دشمنانشان و نجات در آخرت و وارد شدن بر محمد و خاندان راستگوى او در حوض.
4 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: ان الرجل اذا وقعت نفسه فى صدره رأى. قلت: جعلت فداك و ما يرى؟ قال: يرى رسول الله فيقول له رسول الله(ص): انا رسول الله البشارة ثم يرى على بن ابى طالب(ع) فيقول انا على بن ابى طالب الذى كنت تحبّه يجب ان انفعك اليوم... قال: و ذلك فى القرآن قول الله عز و جل: «الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة.
امام صادق(ع) فرمود: وقتى نفس انسان به سينه اش مى رسد، مى بيند. راوى مى گويد گفتم: فدايت گردم چه چيزى را مى بيند؟ گفت: پيامبر خدا را مى بيند، پس پيامبر به او مى گويد: من پيامبر خدا هستم مژده باد بر تو. آنگاه على بن ابى طالب را مى بيند كه مى گويد: من على بن ابى طالب هستم همان كسى كه تو او را دوست
مى داشتى، بايد امروز به تو سودى برسانم... سپس گفت: اين در قرآن است آنجا كه مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و همواره پرهيزگارى نمودند براى آنها در دنيا و آخرت مژده است».
مواردى كه در روايات در تفسير «بشرى» گفته شد با هم تنافى ندارند و همه آنها از مصاديق «بشرى» هستند.
وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ اِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (65 ) أَلا اِنَّ لِلّهِ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكآءَ اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاّ يَخْرُصُونَ (66 ) هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرًا اِنَّ فى ذلِكَ لَآيات لِقَوْم يَسْمَعُونَ (67 )
سخنان آنها تو را اندوهگين نسازد، همانا عزّت همگى از آنِ خداست، او شنواى داناست (65) آگاه باشيد هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است از آنِ خداست و كسانى كه جز خدا را مى خوانند، از شريكان پيروى نمى كنند، آنان پيروى نمى كنند مگر از گمان و آنان جز اينكه تخمين بزنند كارى صورت نمى دهند (66) او كسى است كه شب را براى شما قرار داد تا در آن آرام گيريد و روز را روشنى بخش كرد، همانا در آن نشانه هايى براى گروهى است كه مى شنوند (67)
نكات ادبى
1 ـ «ان العزة» جمله مستأنفه است و لذا وقف كردن در «قولهم» الزامى است تا گمان نشود كه اين جمله مضمون قول كافران است.
2 ـ «ما» در «مايتّبع» نافيه است و مى توان آن را استفهام گرفت به معناى «اىّ شيىء».
3 ـ «يخرصون» تخمين مى زنند، به دروغ گمان خلاف مى برند.
4 ـ «مبصرا»روشنى بخش. اين يك نوع استعاره است، چون انسان در روشنايى روز مى تواند ببيند.
تفسير و توضيح
* آيه (65) و لايحزنك قولهم، ان العزة لله جميعا... : گاهى مشركان سخنان مأيوس كننده و ناراحت كننده اى به پيامبر مى گفتند و عظمت و برخوردارى و توانايى خود را به رخ او مى كشيدند و از ضعف و ناتوانى و كمبود نيرو و امكانات پيامبر سخن مى گفتند واين باعث اندوه پيامبر مى شد، چون در آن زمان كه پيامبر در مكه بود مسلمانان قدرتى نداشتند ولى مشركان نيرومند بودند و از موضع قدرت با پيامبر حرف مى زدند.
در اين آيه براى دادن روحيّه به پيامبر و تسلاّى او، اظهار مى دارد كه سخن آنان تو را اندوهگين نسازد، زيرا كه عزّت و بزرگوارى همه از آنِ خداست. يعنى در برابر عزّت و توانايى خداوند اينها چيزى ندارند و كسى نيستند. اين خداست كه عزّت مى دهد و گروهى را بالا مى آورد. بدين گونه به پيامبر خود وعده پيروزى و قدرت و عزّت مى دهد و او را به آينده اميدوار مى سازد.
در آيه ديگر عزّت را مخصوص خدا و رسول و مؤمنان مى كند:
و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنين (منافقون/8)
و عزّت از آنِ خدا و پيامبر او و مؤمنان است.
مسلم است كه عزّتى را كه پيامبر و مؤمنان دارند، خدا به آنها داده است. بنابراين صحيح است اگر گفته شود كه عزّت همگى از آنِ خداست.
در پايان آيه از دو صفت شنوايى و دانايى خدا ياد مى كند تا معلوم گردد كه خدا سخنان مشركان را مى شنود و از دلهاى آنان آگاه است.
* آيات (66-67) الا انّ لله من فى السموات و من فى الارض... : در آيه پيش گفته شد كه عزّت همگى از آن خداست و اينك در اين آيه يكى از مظاهر عزّت خداوند را بيان مى كند و مى فرمايد: آگاه باشيد كه هر كس كه در آسمانهاست و هر كس كه در زمين است همه از آنِ خداست. يعنى اين خداست كه همه آنها را آفريده و موجوديت آنها بستگى به قدرت لايزال خدا دارد.
در اين آيه منظور از كسانى كه در آسمانها هستند، فرشتگان و منظور از كسانى كه در زمين هستند انس و جن است. وقتى اين موجودات كه با داشتن عقل و شعور از موجودات ديگر برترند، در مالكيت خدا باشند، موجودات ديگر هم كه بيجان و بى شعورند به طريق اولى در مالكيت او خواهند بود. مى توانيم بگوييم كه اين آيه تكميل كننده آيه 55 همين سوره است كه در آن آمده بود:
الا انّ لله ما فى السموات و الارض...
آگاه باشيد كه آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ خداست.
آيه قبلى مالكيت خداوند بر موجودات غير عاقل را بيان مى كند و آيه مورد بحث مالكيت خدا بر موجودات عاقل را تذكر مى دهد، هر چند كه آيه قبلى شامل اين گروه هم مى شود.
در ادامه آيه اظهار مى دارد: اين مشركان كه جز خدا را مى خوانند، از شريكانى كه براى خدا قرار داده اند پيروى نمى كنند، يعنى اينكه اينها مدعى هستند كه ما از اين شريكان پيروى مى كنيم صحيح نيست بلكه آنها از گمان خود پيروى مى كنند و آنها فقط تخمين مى زنند و اساساً خداوند در واقع شريكى ندارد تا اينها از آن پيروى كنند و آنان از يك چيز موهوم و خيالى كه وجود خارجى ندارد پيروى مى كنند. مى توانيم جمله را به صورت استفهامى معنا كنيم به اين صورت كه آيا آنان كه جز خدا را مى پرستند، از اين شريكان پيروى مى كنند؟
در آيه بعدى دو نمونه از مظاهر قدرت خدا را بيان مى كند: يكى اينكه خداوند شب را براى آرامش مردم آفريد، ديگر اينكه روز را روشنى بخش كرد تا مردم در نور آن اشيا و اشخاص را ببينند. اضافه مى كند اين نشانه ها براى گروهى است كه مى شنوند، يعنى آمادگى دريافت سخن حق را دارند.
قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِىُّ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الْأَرْضِ اِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطان بِهذآ أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (68 ) قُلْ اِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (69 ) مَتاعٌ فِى الدُّنْيا ثُمَّ اِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ
ثُمَّ نُذيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّديدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70 )
گفتند: خداوند فرزندى بر گرفته. او منزه است. او بى نياز است. براى اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. به اين ادعا حجّتى نزد شما نيست. آيا بر خدا چيزى را مى گوييد كه نمى دانيد؟ (68) بگو: كسانى كه به خدا دروغ مى بندند رستگار نمى شوند (69) در اين دنيا بهره اى (دارند) آنگاه بازگشت آنان به سوى ماست، سپس به سبب آنكه كافر شدند، آنان را عذاب سختى مى چشانيم(70)
نكات ادبى
1 ـ ضمير «قالوا» به مشركين برمى گردد كه در آيات قبل مخاطب بودند.
2 ـ «سبحانه» منزه است.كلمه سبحان دائم الاضافه و مفعول مطلق است به تقدير «اسبّح سبحانه».
3 ـ «ان» در «ان عندكم» نافيه و «عندكم» خبر مقدم و «من سلطان» مبتداى مؤخر و «من» زايده است.
4 ـ «سلطان» حجت، دليل و برهان.
5 ـ «قل انّ الذين» التفات از خطاب به غيبت است.
6 ـ «يفترون» دروغ مى بندند. از فريه به معناى دروغ بستن. اصل آن از «فرى» به معناى قطع كردن است. گويا كسى كه دروغ مى بندد سخن را از حقيقت مى برد.
7 ـ «لايفلحون» رستگار نمى شوند. از «فلاح» به معناى رسيدن به مطلوب است مبتداى آن حذف شده به تقدير «ذلك متاع».
تفسير و توضيح
* آيات (68-70) قالوا اتخذ الله و لدا سبحانه هو الغنىّ... : كسانى كه معتقد بودند خداوند فرزند دارد، به طور عمده دو گروه بودند يكى مشركان بودند كه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و ديگر يهود و نصارى بودند كه عزير و مسيح را پسر خدا مى دانستند. البته يهود و نصارى به طور تشريفاتى خودشان را هم فرزندان خدا
مى دانستند.
از آنجا كه اين سوره در مكه نازل شده، روى سخن با مشركان است. اعتقاد آنها درباره مؤنث بودن ملائكه و اينكه آنها دختران خدا هستند در چندين آيه از قرآن نقل شده است:
افأصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا (اسراء / 40)
آيا خداوند شما را به داشتن پسران برگزيد و خود از فرشتگان دخترانى گرفت؟
الكم الذكر وله الانثى تلك اذا قسمة ضيزى (نجم / 20-21)
آيا براى شما پسر باشد و براى او دختر؟ اين يك تقسيم نارواست!
در اين آيات از اينكه مشركان براى خدا دخترانى قائل بودند، انتقاد شده به اين صورت كه چگونه شما پسر داريد ولى خدا دختر دارد، يعنى اگر بنا بود خداوند فرزندى داشته باشد مناسب بود كه پسر داشته باشد ولى شما براى او دختر قائل شده ايد!
در آيه ديگر همه كسانى را كه براى خدا دختر يا پسر قائل شده اند به بى دانشى نسبت مى دهد و اظهار مى دارد كه وقتى خدا همسر ندارد چگونه فرزند داشته باشد:
و خرقوا له بنين و بنات بغير علم سبحانه و تعالى عمّا يصفون. بديع السموات و الارض انّى يكون له ولد ولم تكن له صاحبة (انعام 100-101)
و براى خدا با بى دانشى پسران و دخترانى تراشيدند، او منزّه و برتر است از آنچه وصف مى كنند، او پديدآورنده آسمانها و زمين است، چگونه او را فرزندى باشد در حالى كه براى او همسرى نبوده است.
در آيه مورد بحث، پس از نقل سخن مشركان و مبرّا داشتن خدا از آن، از طريق ديگرى آن را رد مى كند و مى فرمايد: خدا بى نياز است. بى نياز بودن خداوند دليل محكمى بر ردّ اين عقيده است، چون فرزند داشتن مستلزم آن است كه خدا مركب از اجزايى باشد و اين فرزند به عنوان يك جزء از آن جدا شده باشد و چون خدا مركب باشد به اجزاى خود نيازمند خواهد بود. اگر خدا را بى نياز مطلق بدانيم حتماً
او مركب نيست و بنابراين نمى توان گفت كه جزئى از او جدا شده است.
مطلب ديگر اينكه نوعاً مردم به فرزندان خود احتياج دارند و براى همين است كه دوست دارند فرزندانى داشته باشند و خدا به كسى و چيزى نياز ندارد.
در ادامه آيه براى اثبات بى نيازى خدا، مى فرمايد: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آنِ اوست و بنابراين، خدا حاكميت و قدرت مطلق دارد و كسى كه چنين است بى نياز مطلق خواهد بود.
پس از بيان مطالب بالا خطاب به مشركان مى فرمايد: شما براى اين ادعاى خود دليل و حجّتى نداريد، آيا شما درباره خدا چيزى را مى گوييد كه نمى دانيد؟
در آيه بعدى اضافه مى كند كه كسانى كه به خدا دروغ مى بندند، رستگار نمى شوند. يعنى عاقبت خوبى نخواهند داشت. سپس اين جمله كلى را توضيح مى دهد كه اين افراد كه به خدا دروغ مى بندند، در دنيا بهره و نصيبى از متاع آن مى برند ولى بالاخره بازگشت آنها به سوى ماست و ما آنان را در برابر كفرى كه ورزيده اند عذاب سختى مى چشانيم.
در اينجا عذاب جهنم را به حسّ چشايى آنها مربوط مى كند، شايد اشاره به اين مطلب باشد كه در جهنم كه عذاب طولانى و مكرر است چنين نيست كه در اثر عادت، زحمت عذاب را كمتر حس كنند بلكه همواره آنها اين عذاب را خواهند چشيد و رنج فراوان خواهند برد. در آيه اى آمده است كه بر بدن اهل جهنم همواره پوست جديدى مى رويد تا عذاب را بچشند:
كلّما نضجت جلودهم بدّلنا هم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب (نساء / 56)
هر گاه كه پوست تنشان بسوزد، پوستهاى ديگرى جايگزين كنيم تا عذاب را بچشند.
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوح اِذْ قالَ لِقَوْمِه يا قَوْمِ اِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامى وَ تَذْكيرى بِآياتِ اللّهِ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكآءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71 ) فَاِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْر
اِنْ أَجْرِىَ اِلاّ عَلَى اللّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ (72 ) فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ (73 )
و بر آنان خبر نوح را بخوان، هنگامى كه به قوم خود گفت: اى قوم من! اگر بودنم در ميان شما و يادآورى آيات خدا، بر شما گران است، پس بر خدا توكل كردم، شما كارتان را همراه با شريكانتان فراهم آوريد آنگاه كارتان بر شما مايه اندوه نباشد (ترديد نكنيد) سپس درباره من تصميم بگيريد و مهلتم ندهيد (71) پس اگر رويگردان شديد، (بدانيد كه) من مزدى از شما نخواسته ام، همانا مزد من جز بر خدا نيست و دستور يافته ام كه از تسليم شوندگان باشم (72) پس او را تكذيب كردند آنگاه او و كسانى را كه با او بودند در كشتى، نجات داديم و آنان را جانشينان قرارداديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق نموديم، پس بنگر كه سرانجام بيم داده شدگان چگونه بود؟ (73)
نكات ادبى
1 ـ «نبأ» خبر مهم.
2 ـ «كبر عليكم مقامى» نوعى اسناد مجازى است، چون بودن در يك محل متصف به بزرگى نمى شود بلكه منظور از آن گران بودن و ناراحت كننده بودن است.
3 ـ «مقام» مصدر ميمى به معناى اقامت است.
4 ـ «شركائكم» يا عطف به «امركم» است و يا واو آن واو مع مى باشد.
5 ـ «غمّه» اندوه، غصه و منظور اين است كه از اينكه من نابود مى شوم غصه نخوريد و ترديد به خود راه ندهيد. مى توان «غمّ» را به معناى پوشش گرفت يعنى كارتان را پوشيده و پنهان نكنيد.
6 ـ «اقضوا» داورى كنيد، تصميم بگيريد.
7 ـ «تنظرون» از انظار به معناى مهلت دادن.
8 ـ «الفلك» كشتى، مفرد و جمع آن يكى است، اگر به صورت مفرد استعمال
شود بر وزن «قُفل» و اگر به صورت جمع استعمال شود بر وزن «حُمْر» است.
9 ـ «خلائف» جمع خليفه، جانشين.
10 «المنذرين» به صورت اسم مفعول، بيم داده شدگان.
تفسير و توضيح
* آيه (71) و اتل عليهم نبأ نوح اذقال لقومه يا قوم... : از آنجا كه كار مشركان در عصر پيامبر اسلام شبيه كار امتهاى پيشين بود، در اين آيه و چند آيه ديگر اجمالى از داستان نوح و موسى را ذكر مى كند تا پيامبر بداند كه پيامبران پيشين نيز از دست امت خود رنج ديده اند و مورد تكذيب آنها واقع شده اند و نيز مشركان از اين داستانها عبرت بگيرند و بدانند كه سرانجام تكذيب پيامبران هلاكت و نابودى است.
نخست داستان نوح را پيش مى كشد هنگامى كه قوم نوح به او ايمان نياوردند و او را تكذيب كردند و باعث رنج و ناراحتى او شدند، نوح به قوم خود گفت: اى قوم من! اگر بودن من در ميان شما و اينكه با آيات خدا شما را پند مى دهم بر شما گران مى آيد و شما در صدد نابودى من هستيد، بدانيد كه من بر خدا توكل كرده ام و با توكل بر او از چيزى نمى ترسم، پس شما هر تدبيرى داريد بكنيد و شريكان خود را نيز گردآوريد (منظور از شريكان يا ياران و همفكران آنها و يا بتهايشان است) آنگاه غصه نابودى مرا نخوريد و هر چه در توان داريد انجام دهيد و هر تصميمى را كه خواستيد بگيريد و مهلتم ندهيد.
بدين گونه نوح با اطمينانى كه از خود داشت آن قوم را دعوت به مبارزه كرد و اين يك نوع تحدى بود چون خدا به او خبر داده بود كه كافران نمى توانند آسيبى به او برسانند، بلكه آنها در اثر كفر خود هلاك خواهند شد. سخن گفتن با اين اطمينان و قاطعيت، مخصوص اولياى خداست، فقط آنها مى توانند با توكل به خدا با مخالفان خود چنين قاطعانه برخورد كنند.
* آيه (72) فان توليتم فما سألتكم من اجر... : در اين آيه از قول نوح ادامه مى دهد
كه اگر شما رويگردان شديد و دين حق را نپذيرفتيد، بدانيد كه من مزدى از شما نخواسته ام. يعنى روى گردانى شما ضرر مادى براى من ندارد چون من در برابر نبوت خود از شما مزدى نمى خواهم و مزد و پاداش من فقط بر خداست ومن دستور يافته ام كه از تسليم شوندگان باشم. يعنى در برابر خدا فرمانبردار باشم.
از آنجا كه نوع مردم هر كارى مى كنند به خاطر مزد و پاداشى است كه در برابر آن كار مى گيرند، مخالفان پيامبران گمان مى كردند كه تلاش و زحمت پيامبران نيز به خاطر مزدى است كه از مردم انتظار دارند و آنها مى خواهند با اين راه به مال دنيا برسند. اين طرز تفكر سبب شد كه پيامبران همواره روى اين مسئله تأكيد كنند كه اى مردم ما از شما مزد و پاداش نمى خواهيم. اين موضوع در چندين آيه از قرآن كه داستانهاى پيامبران را نقل مى كند، منعكس است.
البته پيامبر اسلام(ص) دوستى اهل بيت خود را به عنوان مزد رسالت از مسلمانان طلب كرد ولى اين كار به خاطر راحتى اهل بيتش نبود بلكه براى رعايت مصلحت مسلمانان بود و پيامبر مى خواست مسلمانان از اهل بيت او جدا نشوند و احكام دين خود را از يك سرچشمه مطمئن بگيرند و لذا در آيه اى از قرآن روى اين مطلب تأكيد مى كند كه مزدى كه از شما خواستم، براى خود شماست. براى روشن شدن اين مطلب دو آيه زير را در كنار هم بخوانيم:
قل لااسألكم عليه اجرا الاّ المودّة فى القربى (شورى/ 23)
بگو من براى آن (نبوت) مزدى از شما نمى خواهم مگر دوستى خاندان.
قل ما سألتكم من اجر فهو لكم (سبأ / 47)
بگوهر مزدى كه از شما خواستم براى خود شماست.
* آيه (73) فكذبوه فنجيناه و من معه فى الفلك... : سخنان نوح در قوم او اثر نكرد و آنها نوح را تكذيب كردند و به او ايمان نياوردند. در نتيجه، عذاب خدا بر آنان نازل گشت و آنها در يك طوفان سهمگين غرق شدند و تنها گروه اندكى كه به نوح ايمان آورده بودند در داخل كشتى نجات پيدا كردند. گفته مى شود كه نجات يافتگان فقط هشتاد نفر بودند.
در اين آيه به جريان طوفان نوح اشاره مى كند و مى فرمايد: قوم نوح او را تكذيب كردند پس ما او و همراهان او را در كشتى نجات داديم و آنان را جانشينان قرار داديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق نموديم. آنگاه خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: بنگر كه سرانجام بيم داده شدگان چگونه بود. منظور از بيم داده شدگان همان قوم نوح بودند كه نوح آنان را از عذاب الهى بيم داد و حجّت بر آنان تمام شد ولى آنها پندهاى نوح را نپذيرفتند و به چنين عاقبت شوم و هلاكتبارى گرفتار آمدند.
اينكه در اين آيه مى فرمايد: ما نوح و همراهان او را جانشينان قرار داديم، منظور حاكميت يافتن جبهه ايمان و جايگزينى مؤمنان از كافران است. اين همان وعده اى است كه خداوند به مسلمانان هم مى دهد:
وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصاحات ليستخلفنّهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم (نور / 55)
خداوند به كسانى از شما كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، وعده داده كه آنان را در زمين جانشين كند همان گونه كه پيشينيان آنها را جانشين كرد.