تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۸ -


تفسير و توضيح

آيات (58ـ59) و منهم من يلمزك فى الصدقات...: يكى ديگر از ويژگيهاى منافقان عصر پيامبر اين بود كه در مواردى به آن حضرت اعتراض مى كردند از جمله درباره تقسيم زكات به او اعتراض مى كردند و براى خود سهم بيشترى مى خواستند; در آيه شريفه اين اعتراض منافقان را بيان مى كند و پاسخ مى دهد .

مى فرمايد: بعضى از آنها يعنى منافقان درباره صدقات به تو عيب جويى مى كنند. اگر به آنها داده شود راضى مى شوند و اگر به آنها داده نشود خشمگين مى شوند. يعنى معيار آنها در درستى تقسيم صدقات خودشان است اگر به آنها زياد داده شود خوشحال مى شوند و آن را عين عدالت مى دانند و اگر به خاطر بى نياز بودنشان به آنها داده نشود فريادشان بلند مى شود و آن تقسيم را ناعادلانه مى دانند.

گفته شده كه پيامبر غنايم جنگ حنين را تقسيم مى كرد يكى از منافقان به نام حرقوص بن زهير معروف به ابن ابى ذى الخويصرة كه بعدها از سران خوارج شد، به پيامبر اعتراض كرد و گفت: با عدالت رفتار كن يا رسول اللّه. حضرت فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم پس چه كسى عدالت خواهد كرد؟ عمر گفت: يا رسول اللّه اجازه بده گردنش را بزنم. حضرت فرمود: رهايش كنيد همانا براى او يارانى خواهد بود كه شما نماز خودتان را در برابر نماز آنها و روزه خودتان را در برابر روزه آنها كوچك خواهيد شمرد، آنها از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى شود. پيامبر از گروه خوارج و عملكرد آنها خبر داد و اين پيش بينى در زمان حضرت على به وقوع پيوست.

قضاياى ديگرى هم درباره بعضى از منافقان نقل شده كه آنها به تقسيم بيت المال توسط پيامبر اعتراض كرده اند. اين آيه ناظر به همين اعتراضهاست و روشن مى كند كه اعتراض كنندگان براى سود جويى و نفع بيشتر خود اعتراض مى كردند.

در آيه بعد اظهار مى دارد كه براى آنها بهتر اين بود كه به آنچه خدا و رسول او به آنها مى داد راضى مى شدند و به جاى اعتراض مى گفتند: خدا ما را بس است بزودى خداوند از فضل خود و پيامبر از صدقات به ما خواهند داد و ما به سوى خدا گرايش داريم.

هر كسى اين مناجات را كه قرآن نقل مى كند به زبان آورد دليل بر ايمان محكم او و تسليم بودن او در مقابل حكم خدا و پيامبر است و از روح بلند و همت عالى و طبع قناعت پيشه او حكايت مى كند. چنين شخصى همواره به لطف و فضل و كرم خدا چشم دوخته و حرص مال دنيا را نمى خورد و اسير دنيا و تعلقات مادى نيست.

آيه (60) انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها...: در اين آيه موارد مصرف زكات را بيان مى كند و منظور از صدقات در اين جا همان زكات است كه ثروتمندان جامعه بايد بپردازند و اين نوعى ماليات اسلامى است كه با شرايط خاصى و در صورت رسيدن مال به حد نصاب معينى بايد داده شود و تا انسان زكات مال خود را نداده مال او حلال و پاكيزه نيست و دادن زكات، مال را پاك مى كند.

خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (توبه / 103)

از اموال آنهاصدقه (زكات) بگير كه بدان وسيله پاكشان سازى و بركت و فزونى بدهى.

دادن زكات هم مال را پاك مى كند و هم باعث افزايش آن مى شود و مال انسان خير و بركت پيدا مى كند.

در آيه مورد بحث مواردى را كه زكات در آنهامصرف شود بر مى شمارد و آن هشت مورد است:

1ـ فقرا ويا تهيدستان و كسانى كه قدرت اداره زندگى خود را ندارند.

2ـ مساكين يا درماندگانى كه به خاطر نبودن امكانات جسمى يا داشتن شرايط ويژه نمى توانند كار كنند و خرج خود را درآورند همان گونه كه پيشتر گفتيم فقير و مسكين اگر هم از نظر اشتقاق كلمه تفاوت داشته باشد، از نظر مصداق يكى هستند و فقير همان مسكين است منتهى اينها در آيه با دو لفظ آورده شده اند تا دو سهم از هشت سهم به آنان اختصاص يابد يعنى در مقايسه با مصارف ديگر زكات، فقير اولويت بيشتر و سهم بيشترى دارد.

3ـ كارگزاران و گرد آوردندگان زكات، آنان كسانى هستند كه در گردآورى زكات از ثروتمندان تلاش مى كنند. طبيعى است كه بايد مزدى بگيرند و آن مزد از خود زكات داده مى شود.

4ـ آنان كه به جهت داشتن شرايط ويژه بايد از آنان دلجويى شود ; اينان كسانى از كافران و منافقان يا مؤمنان سست ايمان هستند كه اگر به آنها وجهى داده شود متمايل به اسلام مى شوند. در اين صورت بايد از زكات به آنها داد و آنها را به پذيرش اسلام تشويق كرد.

5ـ در راه آزاد كردن بردگان ; اين هم يكى ديگر از موارد مصرف زكات است كه برده ها با پول زكات خريدارى و آزاد شوند. البته اين حكم مخصوص زمانى بود كه بردگى وجود داشت و اكنون بردگى از ميان رفته و بنابراين يكى از موارد مصرف زكات برداشته شده است. بدين گونه اسلام در جهت آزادى بردگان گامهاى مهمى برداشته است و آزادى آنها را يكى از موارد مصرف زكات قرار داده است. البته در آغاز اسلام، بردگى به نحوى در جامعه رسوخ داشت كه لغو آن ممكن نبود و حتى به ضرر بردگان بود و اسلام با احكام ويژه اى زمينه را براى آزادى تدريجى بردگان فراهم كرد .

6ـ زيان ديدگان، وامداران; اينان كسانى هستند كه بدهكارند ولى قدرت دادن بدهى خود را ندارند يا در اثر حادثه اى مانند آتش سوزى و سيل زيان شديد مالى ديده اند. حكومت اسلامى بايد از زكات خسارت اينها را جبران كند البته با شرايط ويژه اى كه در كتب فقهى آمده است .

7ـ در راه خدا; منظور از آن خرج در راه جهاد و كارهاى عام المنفعه اى است كه عموم مردم از آن سود مى برند مانند ساختن مسجد يا جاده يا پل و يا مواردى از اين قبيل .

8ـ در راه ماندگان; و آنها كسانى هستند كه مسافرند و پول آنها تمام شده است آنها در محل خودشان ثروت دارند ولى در غربت و دور از ثروت خود، محتاج شده اند. نياز آنها با زكات بر طرف مى شود.

پس از بيان مصارف هشتگانه زكات، مى فرمايد: اين فريضه اى از سوى خداوند است و بنابراين اعتراض منافقان به پيامبر كه در آيه پيش گفته شده است در واقع اعتراض به خداست چون او در تقسيم زكات حكم خدا را اجرا مى كند. در پايان، خدا را با دو صفت عليم و حكيم ياد مى كند كه يعنى او به مصلحت بندگان خود آگاه است و حكمى كه مى دهد از روى حكمت است.

چند روايت

1ـ عن الصادق (ع) قال: الفقير الذى لايسأل الناس والمسكين اجهد منه و البائس اجهدهم فكلّ مافرض اللّه عليك فاعلانه افضل من اسراره و كل ما كان تطوعا فاسراره افضل من الاعلان و لو ان رجلا حمل زكاة ماله على عاتقه فقسّمها علانية كان ذلك حسنا جميل.(255)

امام صادق (ع) فرمود: فقير كسى است كه از مردم گدايى نمى كند و مسكين از او بدحال تر است و بائس از هر دو بدحال تر است. پس هر چيزى كه خدا به تو واجب كرده آن را آشكارا بدهيد بهتر از پنهان دادن است و هر چه كه صدقه مستحبى باشد پنهان دادن بهتر از آشكار دادن آن است و اگر شخصى زكات مال خود را بر دوش خود بگيرد و آن را آشكارا تقسيم كند، اين بهتر و زيباتر است.

2ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: و لو ان الناس ادّواحقوقهم لكانوا عأشين بخير.(256)

امام صادق (ع) فرمود: اگر مردم حقوق خود را مى پرداختند به نيكى زندگى مى كردند.

3ـ عن ابى جعفر (ع) قال: المؤلّفة قلوبهم قوم وحّدوا اللّه و خلعوا عبادة من يعبد من دون اللّه و لم تدخل المعرفة قلوبهم ان محمداً رسول اللّه و كان رسول اللّه (ص) يتألّفهم يعرّفهم لكيما يعرفوا و يعلّمهم. (257)

امام باقر(ع) فرمود: «مؤلفة قلوبهم» كسانى هستند كه به يگانگى خدا عقيده دارند و عبادت كسانى را كه جز خدا هستند خلع كرده اند ولى معرفتى در دلهايشان وارد نشده به اينكه محمد پيامبر خداست و پيامبر خدا آنها را دلجويى مى كرد و آنها را ياد مى داد كه بشناسند و آنها را تعليم مى كرد.

وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْر لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (* ) يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ اِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ (* ) أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدًا فيها ذلِكَ الْخِزْىُ الْعَظيمُ (* )

و از آنان كسانى هستند كه پيامبر را اذيت مى كنند و مى گويند: او گوش است (زود باور است) بگو گوش خيرى براى شما است. او به خدا ايمان دارد و به مؤمنان(نيز) باور دارد و او رحمتى براى كسانى از شماست كه ايمان آورده اند. آنها كه پيامبر خدا را اذيت مى كنند براى آنان عذابى دردناك است (61) براى شما به خدا سوگند مى خورند تا شما را راضى كنند، در حالى كه خدا و پيامبر او شايسته تر به اين هستند كه راضى شوند اگر آنان مؤمن باشند (62) آيا آنان نمى دانند كه همانا هر كس خدا و پيامبر او را دشمن بدارد، براى اوست آتش جهنم، جاودانه در آن خواهند بود، اين خوارى بزرگ است (63)

نكات ادبى

1ـ «اذن» گوش، زودباور. هر چند كه اذن به معناى عضو شنوايى در انسان است ولى در اينجا منظور اين است كه پيامبر به سخن همه گوش مى دهد و خوش باور است نظير آن كلمه عين است كه به معناى چشم مى باشد ولى براى كسى كه مواظب و مراقب باشد عين گفته مى شود.

2ـ «يؤمن للمؤمنين» تكرار يؤمن براى آن است كه هر كدام معناى خاص خود را دارد و ايمان به خدا با ايمان به مؤمنان تفاوت دارد و براى همين است كه يؤمن در نسبت به خدا با «باء» متعدى شده ولى در نسبت به مؤمنان با «لام» متعدى شده است .

3ـ «رحمة» عطف بر «اذن» است .

4ـ «احقّ» شايسته تر، سزاوارتر.

5ـ «ان يرضوه» ضمير به خدا برمى گردد و اين در حالى است كه اللّه و رسوله گفته شده و به نظر مى رسيد كه ضمير تثنيه باشد به صورت (يرضوهما) ولى براى اينكه در اشاره به خدا نبايد كسى شريك او باشد، ضمير مفرد آورده شده است. ديگر اينكه چيزى كه خدا را خوشنود كند، قطعاً پيامبر را هم خوشنود مى كند بنابراين آوردن ضمير تثنيه لزومى ندارد.

6ـ ضمير در «انّه من يحادد» براى شأن است.

7ـ «يحادد» دشمنى كند، از حد بگذرد. از حدّ مشتق شده كه در اصل به معناى تندى و تيزى است.

تفسير و توضيح

آيه (61) و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن...: منافقان وقتى پيش پيامبر مى رفتند و با او سخن مى گفتند، پيامبر به سخنان آنها گوش مى داد و آنها گمان مى كردند كه پيامبر حرفهاى آنان را باور كرده است. و چون از پيش او مى رفتند پيامبر را مسخره مى كردند و مى گفتند او زود باور است، هرچه مى گوييم باور مى كند. پيامبر از مسخره كردن آنها باخبر مى شد و آزرده مى گشت.

در اين آيه مى فرمايد: بعضى از آنها(منافقان) پيامبر را اذيت مى كنند و مى گويند او سراپا گوش است. يعنى تمام حرفها را باور مى كند. پس از نقل سخن منافقان پاسخ مى دهد كه پيامبر گوش خوبى براى شماست. يعنى اين به نفع شماست كه پيامبر اين چنين به شما گوش مى دهد. اين يكى از اخلاق نيكوى پيامبر بود كه وقتى كسى پيش او سخن مى گفت، سراپا گوش مى شد و ادب را رعايت مى كرد و به طرف مقابل شخصيت مى داد. معلوم است كه بى اعتنايى به سخن طرف مقابل و رويگردانى از او يك نوع بى احترامى نسبت به آن شخص است و پيامبر به سخن هيچ كس بى اعتنايى نمى كرد.

ديگر اين كه پيامبر عذرپذير بود و اگر كسى براى كار غلطى كه كرده بود، پيش پيامبر عذرى مى آورد پيامبر با بزرگوارى و كرامتى كه داشت آن عذر را مى پذيرفت. اين نيز يكى از اخلاق نيكوى پيامبر خدا بود.

پس از بيان اينكه پيامبر گوش خوبى براى شماست، اضافه مى كند كه پيامبر هم به خدا ايمان دارد و هم سخن مؤمنان را باور مى كند. يعنى اگر او زودباور است سخن مؤمنان را باور مى كند و نه سخن كافران و منافقان را; هرچند كه به سخن آنها هم خوب گوش مى دهد. توجه كنيم كه كلمه «يؤمن» در اينجا تكرار شده تا معلوم شود كه ايمان پيامبر به خدا با باور او به مردم از يك مقوله نيست بلكه متفاوت است او به خدا ايمان دارد يعنى خدا را به يگانگى مى شناسد و وحى او را به طور قطع باور مى كند به طورى كه شكى در آن راه ندارد. و به مؤمنان هم ايمان دارد يعنى به سخنان آنها باور مى كند و در شنيدن سخنانشان شرايط ادب را به جا مى آورد ولى چنين نيست كه به هر سخنى ترتيب اثر بدهد و روى آن تصميم بگيرد.

علاوه بر اينكه پيامبر زود باور و عذرپذير است و اين به نفع همه مى باشد، پيامبر براى خصوص مؤمنان رحمتى است كه باعث هدايت آنها شده و آنها را از ظلمت شرك و جهل بيرون آورده است.

در اين آيه پيامبر را رحمتى براى خصوص مؤمنان معرفى مى كند و در آيه ديگرى آن حضرت را رحمتى براى عموم جهانيان مى داند:

و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين (انبياء / 107)

و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتى براى جهانيان.

معلوم مى شود كه رحمت بودن پيامبر دو گونه بود يكى رحمت عام كه براى همه مردم از مؤمن و كافر شامل مى شد و ديگرى رحمت خاص كه ويژه مؤمنان بود درست مانند هدايت خدا كه دو گونه است هدايت عام براى همه و هدايت خاص كه مخصوص مؤمنان است. در رحمت عام همه مردم مورد خطاب پيامبر اسلام هستند و او همه را بدون استثنا به اسلام دعوت مى كند و در رحمت خاص، وجود پيامبر باعث هدايت مؤمنان شده و به آنان عنايت بيشترى دارد.

بر همين اساس است كه قرآن نيز گاهى هدايتگر براى عموم مردم و گاهى هدايتى براى خصوص متقين معرفى شده است:

شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس (بقره / 185)

ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شد كه هدايتى براى مردم است.

ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين (بقره / 1)

اين كتاب كه در آن شكى نيست هدايتى براى پرهيزگاران است.

در آيه مورد بحث پس از بيان اذيتى كه منافقان به پيامبر مى كردند، مى فرمايد: براى كسانى كه پيامبر خدا را اذيت مى كنند عذابى دردناك است. چنين كسانى هم در دنيا عذاب خواهند كشيد و هم در آخرت به جهنم خواهند رفت.

آيات (63 ـ 62) يحلفون باللّه لكم ليرضوكم... : هر چند كه منافقان مواظب رفتار خود بودند كه مسلمانان به آنان بدگمان نشوند ولى به هر حال از رفتار و گفتار آنها، كم و بيش باطن آنها آشكار مى شد و مسلمانان به آنها سوءظن پيدا مى كردند. منافقان براى رفع تهمت از خود و راضى كردن مؤمنان پيش آنان سوگند ياد مى كردند كه ما از شما هستيم و مى خواستند با اين سوگند محبت مؤمنان را به سوى خود جلب كنند و آنان را خوشحال سازند.

در اين آيه اظهار مى دارد كه اگر آنان به راستى مؤمن بودند، شايسته اين بود كه خدا و رسول او را خوشنود سازند. يعنى با ايمان واقعى به خدا و اطاعت از پيامبر او رضايت خدا و رسول را به دست مى آورند. در حالى كه آنان دشمن خدا و رسول او هستند و كسى كه با خدا و رسول او دشمنى كند، آتش جهنم در انتظار اوست و او در آن آتش جاودانه خواهد بود و اين خوارى و رسوايى بزرگى است.

يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فى قُلُوبِهِمْ قُلْ اسْتَهْزِئُوا اِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ (* ) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ اِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَ آياتِه وَ رَسُولِه كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ (* ) لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ ايمانِكُمْ اِنْ نَعْفُ عَنْ طآئِفَة مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طآئِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ (* ) اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِوَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ اِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ (* )

منافقان مى ترسند كه سوره اى بر ضرر آنان نازل شود و آنچه را كه در دلهاى آنان است به آنها خبر دهد. بگو: مسخره كنيد همانا خداوند آنچه را كه از آن مى ترسيد آشكار خواهد كرد (64) و اگر از آنان بپرسى، البته خواهند گفت جز اين نيست كه ما حرف مى زديم و بازى مى كرديم. بگو: آيا به خدا و آيات او و پيامبر او مسخره مى كرديد؟ (65) بهانه نياوريد كه شما پس از ايمانتان كافر شده ايد. اگر گروهى از شما را عفو كنيم گروهى ديگر را عذاب مى كنيم به سبب اينكه آنان گنهكاران بودند (66) مردان منافق و زنان منافق برخى از آنان از برخى ديگرند، به منكر فرمان مى دهند و از معروف باز مى دارند و دستان خود را (از انفاق) بسته مى دارند; خدا را فراموش كردند پس خدا نيز آنها را فراموش كرد. همانا منافقان فاسقان هستند(67)

نكات ادبى

1 ـ «تنزّل» فعل مجهول از باب تفعيل.

2 ـ «عليهم» بر منافقان، ضمير به منافقان برمى گردد. و «على» در اينجا معناى ضرر را مى رساند يعنى به ضرر منافقان.

3 ـ «سوره» مجموعه اى از آيات قرآنى كه نام خاصى دارد، قطعه اى از قرآن. اين كلمه از «سور» به معناى حصار مشتق شده گويا مجموعه آيات يك سوره داخل در حصارى است و از آيات ديگر جدا شده است.

4ـ «مخرج» آشكار كننده، بيرون كننده، و در اينجا منظور از اخراج نزول آياتى است كه اسرار منافقان را آشكار مى كنند.

5ـ «نخوض» حرف مى زديم، سرگرم سخن گفتن بوديم. خوض رفتن در آب و گل است و بعدها به مشغول شدن به حرف و حديث و ايراد گرفتن از اين و آن گفته شد.

6ـ «لاتعتذروا» بهانه نياوريد. عذر نياوريد. «عذر» در اصل به معناى كهنه شدن و خراب شدن خانه است كه باعث نابودى آن مى شود. گويا كسى كه عذر مى آورد تصور مى كند كه گناه او از بين رفته است.

7ـ «يقبضون ايديهم» دستانشان را مى بندند كنايه از اينكه در راه خدا انفاق نمى كنند.

8ـ «فنسيهم» پس خدا هم آنها را فراموش كرد. اطلاق نسيان بر خدا از باب اطلاق ملزوم شيىء است. يعنى خدا با آنان چنان رفتار مى كند كه گويا آنها را فراموش كرده و از ياد برده است. و گرنه فراموشى براى خدا معنا ندارد.

تفسير و توضيح

آيه (64) يحذر المنافقون ان تنزّل عليهم سورة...: از آنجا كه پيامبر اسلام بارها از اسرار درون گروهى منافقان خبر داده بود و از طريق وحى از توطئه ها و نقشه هاى آنان پرده برداشته بود، منافقان دچار ترس و وحشت شده بودند و هر كارى كه مى كردند و هر سخنى كه درباره پيامبر مى گفتند، بيم آن داشتند كه پيامبر از آن آگاه باشد و به صورت سوره اى آن را به همه بيان كند. در اين آيه از همين ترس و وحشت آن خبر مى دهد و مى فرمايد: منافقان مى ترسند كه سوره اى به ضرر آنان نازل شود و از آنچه كه در دل آنان است خبر بدهد.

البته منافقان به قرآن به عنوان وحى الهى عقيده نداشتند و ترس آنها از اين نبود كه وحى آسمانى بر پيامبر نازل شود و اسرار آنها را بگويد. بلكه آنان گمان مى كردند كه پيامبر در ميان آنها جاسوسانى دارد كه اخبار را به او مى رسانند و او به صورت وحى و سوره اى از قرآن آن را به مسلمانان ابلاغ مى كند. بنابراين اطلاق نزول سوره به اعتبار اصطلاح خاص آن در ميان مسلمانان بود و آنها اين عبارت را به صورت استهزا مى گفتند.

و لذا در مقام ردّ آنها مى فرمايد: استهزا كنيد همانا خداوند آنچه را كه از آن مى ترسيد، آشكار خواهد كرد. يعنى اسرار شما را در اختيار پيامبر قرار خواهد داد.

آيات (65 ـ 66) و لئن سألتهم ليقولنّ انمّا كنّا نخوض و نلعب... : اگر از آن منافقان بپرسيد كه چرا استهزا مى كنيد و اين مسخره براى چيست؟ خواهند گفت كه ما قصد استهزا نداشتيم بلكه حرفهايى به عنوان سرگرمى و بازى مى زديم!

خداوند اين عذر را آنان نمى پذيرد و مى فرمايد به آنها بگو: آيا به خدا و آيات او و پيامبر او استهزا مى كنيد؟

منافقان همواره پيامبر و مسلمانان را استهزا مى كردند و مسخره كردن مسلمانان براى آنها يك نوع تفريح و سرگرمى بود:

و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم انّما نحن مستهزؤن (بقره /14)

و چون با مؤمنان ملاقات مى كنند مى گويند ايمان آورديم و چون با شياطين خود خلوت مى كنند مى گويند ما با شما هستيم همانا ما مسخره كنندگانيم.

آنان علاوه بر مسخره كردن، توطئه هاى زيادى براى ضربه زدن به پيامبر اسلام مى كردند و حتى گاهى به فكر كشتن پيامبر مى افتادند و پس از جنگ تبوك خواستند با رم دادن شتر پيامبر قصد شوم خود را عملى سازند ولى خداوند از توطئه آنها خبر داد و نقشه آنها را نقش برآب كرد.

منافقان هر بار كه دستشان رو مى شد و اسرار آنهابه دست مسلمانان مى افتاد، عذرهايى مى آوردند و از جمله همين عذرى كه در اين آيه آمده و مى گفتند كه ما قصد جدى نداشتيم بلكه فقط سرگرمى و بازى بود. قرآن عذر آنها را نمى پذيرد و مى فرمايد: عذر نياوريد كه شما پس از ايمان خود كافر شديد. يعنى پس از اظهار ايمان كه البته از روى حقيقت نبود، كارهايى كرديد كه ايمان ظاهرى شما هم از بين رفت و كفر شما بر مسلمانان آشكار گرديد.

در ادامه آيه مى فرمايد: اگر از گروهى از شما درگذريم گروهى ديگر را به سبب گناهشان عذاب خواهيم كرد. منظور اين است كه آن گروه از شما كه توبه كند و واقعاً به سوى اسلام برگردد، مورد عفو قرار مى گيرند ولى آن گروه از شما كه در كفر و نفاق خود باقى بماند، مؤاخذه خواهند شد. اين مؤاخذه علاوه بر آخرت در همين دنيا هم انجام گرفت و پيامبر آن گروه از منافقان را كه دست از نفاق خود برنداشتند، رسوا كرد و نمونه آن داستان مسجد ضرار بود كه متصديان آن آشكارا مورد انتقاد قرار گرفتند. البته در تاريخ نديديم كه پيامبر با اين منافقان بجنگد. وقتى هم كه بعضى از اصحاب به پيامبر پيشنهاد مى دادند كه با اينها بجنگند و يا اينها را بكشند، پيامبر نمى پذيرفت و مى فرمود: در چنين صورتى دشمنان خواهند گفت كه محمد ياران خود را مى كشد. اين بود كه پيامبر به خاطر مصلحت اسلام با تمام خون دلى كه مى خورد منافقان را نكشت ولى با گفتن اسرار آنها و معرفى آنها در جامعه اسلامى آنان را عذاب مى كرد.

آيه (67) المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض... : مردان منافق و زنان منافق برخى از آنان از برخى ديگرند. يعنى همگى سر و ته يك كرباسند و طرز تفكر و عملكرد همگى مشابه هم است و آنان هدف مشتركى دارند و آن نابودى اسلام است. آنان براى رسيدن به اين هدف خود، دست به كارهايى مى زدند كه در اين آيه سه مورد از آن ذكر شده است:

اول اينكه مردم را به چيزهاى ناپسند تشويق مى كنند و فرمان مى دهند; آنها مى خواهند مردم با افتادن در گناه و معصيت از خدا فاصله بگيرند (امر به منكر)

دوم اينكه مردم را از كارهاى خوب باز مى دارند و سعى مى كنند كه احكام اسلام عملى نشود و اسلام تضعيف گردد. (نهى از معروف)

سوم اينكه آنها با اينكه ادعاى اسلام مى كنند از اموال خود در راه اسلام صرف نمى كنند و از اين جهت دستانشان بسته است آنها مى خواهند مسلمانان در فقر و تنگدستى بمانند تا از اسلام دست بردارند:

هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ينفضّوا (منافقان /7)

آنان (منافقان) كسانى هستند كه مى گويند بر كسانى كه نزد پيامبر خدا هستند انفاق نكنيد تا از او كناره گيرى كنند.

در آيه مورد بحث پس از ذكر اين سه مورد مى فرمايد: آنان خدا را فراموش كرده اند پس خدا نيز آنان را فراموش كرد. منظور از فراموش كردن آنها اين است كه كارهايى مى كردند كه گويا خدايى نيست و گرنه هميشه و در هر مناسبتى پيامبر نزد آنها خدا را به ياد مى آورد و آنها نمى توانستند خدا فراموش كنند. و منظور از فراموش كردن خدا آنها را، اين بود كه خداوند لطف و عنايت و رحمت خود را به سبب نفاقشان از آنها دريغ كرد گويا كه آنها را فراموش كرده است و مى دانيم كه فراموشى در حق خدا معنا ندارد و خدا هيچ چيز را فراموش نمى كند و همه چيز در او به صورت علم حضورى محقق است.

فراموش كردن خدا عواقب شومى براى انسان دارد; كسى كه خدا را از ياد برده، تمام ارزشهاى متعالى را از ياد برده است و او زندگى پراضطرارى دارد و همواره در نگرانى و دلهره زندگى مى كند او حتى به جايى مى رسد كه خود را نيز از ياد مى برد و هر كارى مى كند به ضرر اوست و مصلحت خود را نمى شناسد:

و لا تكونوا كالذين نسواللّه فانساهم انفسهم (حشر / 19)

و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا آنها را از ياد خودشان برد.

بنابراين فراموش كردن خدا سبب مى شود كه هم خدا انسان را فراموش كند و هم انسان خودش، خودش را فراموش كند و اين يك فاجعه است.

در پايان آيه مورد بحث، از منافقان به عنوان فاسقان ياد مى كند و مى فرمايد: همانا منافقان همان فاسقان هستند. فاسق كسى است كه خدا را نافرمانى مى كند و به فسق و فجور مشغول است و چه نافرمانى از اين بالاتر كه كسى به ظاهر و به دروغ ادعاى ايمان كند ولى در باطن ايمان نداشته باشد و در جهت تضعيف اسلام توطئه كند و نقشه بكشد.

وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها هِىَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ (* ) كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذى خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (*) أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوح وَ عاد وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ اِبْراهيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (* )

خداوند به مردان منافق و زنان منافق و كافران، آتش جهنم را وعده كرده كه در آن جاودان هستند و همان آنها را بس است و خدا لعنتشان كرده و براى آنان عذابى پايدار است (68) مانند كسانى كه پيش از شما بودند، آنان از لحاظ توانايى قويتر از شما و از لحاظ اموال و فرزندان بيشتر از شما بودند و از سهم خود استفاده كردند و شما نيز از سهم خود استفاده كرديد همانگونه كه كسانى كه پيش از شما بودند از سهم خود استفاده كرده اند و شما وارد شديد همانگونه كه آنها وارد شدند آنان كارهايشان در دنيا و آخرت تباه شد و آنان همان زيان كارانند (69) آيا براى آنها خبر كسانى كه پيش از آنها بودند نرسيد؟ قوم نوح و عاد وثمود و قوم ابراهيم و ياران مدين و آباديهاى زيرورو شده كه پيامبرانشان با نشانه هاى روشن به سوى آنان آمدند; پس خدا به آنان ستم نكرد بلكه خود بر خويشتن ستم كردند(70)

نكات ادبى

1 ـ «كالذين من قبلكم» خبر براى مبتداى محذوف است به تقدير «انهم كالذين من قبلكم» و محل آن رفع است.

2 - «فاستمتعوا» بهره بردند، استفاده كردند. اين واژه از متعه مشتق شده كه به معناى لذت بردن و استفاده كردن است.

3 - «خلاقهم» بهره آنها، سهم آنها، نصيب آنها.

4 - «خضتم» به صحبتهاى باطل وارد شديد و فرو رفتيد.

5 - «كالذى خاضوا» مفرد بودن موصول براى آن است كه موصول صفت براى خوض است و نه افراد و تقدير آن چنين است «كالخوض الذى خاضوا».

6 - «قوم نوح» بدل از الذين من قبلهم است و عاد و ثمود عطف بر نوح و بقيه عطف بر قوم نوح است.

7 - «المؤتفكات» جمع مؤتفكه، زيرورو شده، ويران شده، منقلب.

تفسير و توضيح

آيات (68-69) وعدالله المنافقين و المنافقات والكفار...: پس از بيان شمه اى از توطئه هاى منافقان و اينكه آنان همه هدف مشتركى دارند و آن نابودى اسلام است و اين هدف همه كافران و مشركان هم هست، اينك در اين آيه مردان و زنان منافق و نيز كافران را كه همگى از يك قبيل هستند وعده عذاب مى دهد و اظهار مى دارد كه مردان و زنان منافق و كافران را خدا وعده آتش جهنم داده است آنان همواره در عذاب خواهند بود و همان آنان را بس است يعنى مطابق با جرمشان است و خدا آنان را لعنت كرده و برايشان عذابى پاينده و هميشگى است.

در آيه بعد منافقان وكافران عصر پيامبر اسلام را به كافران از امتهاى پيشين تشبيه مى كند تا روشن شود كه اساس كفر در طول تاريخ يكى بوده و همه كافران از يك قماش بوده اند و هدف مشتركى داشته اند و آن ايستادگى در برابر دعوت پيامبران بود. سپس اظهار مى دارد كه كافرانِ پيشين، از شما نيرومندتر بودند و قدرت و مال و فرزندان بيشترى داشتند و از سهمى كه از دنيا داشتند بهره بردند و استفاده كردند. يعنى به دنيا پرستى و مالدوستى و جاه طلبى افتادند و هرچه توانستند از لذتهاى دنيا كامجويى كردند. بعد از اين بيان، حال منافقان و كافران عصر پيامبر را تشبيه به حال آنان مى كند و مى فرمايد: شما نيز از بهره اى كه از دنياداريد استفاده مى كنيد مانند همان پيشينيان كه از بهره اى كه داشتند استفاده كردندو شما نيز مانند آنان به صحبتهاى باطل و خلاف حق فرو رفتيد همانگونه كه آنان فرو رفتند. اعمال آنان در دنيا و آخرت تباه شد و زيانكار گشتند.

با توجه به توضيحى كه داديم معلوم شد اينكه استفاده كردن كافران پيشين از بهره دنيا دوبار در آيه شريفه آمد، تكرارى نيست بلكه بار اول به صورت گزارش حال آنان ذكر شده و اينكه آنان اموال و اولاد بيشترى داشتند و از بهره خود استفاده كردند. و بار دوم براى تشبيه حال منافقان معاصر به آنان است و اينكه شما نيز به دنياپرستى افتاديد همانگونه كه كافران پيشين افتادند.

دنياپرستى و بيهوده گويى شيوه دائمى و هميشگى جبهه كفر است كه به جاى روى آوردن به خدا و ارزشهاى معنوى خود را به كامجوييهاى مادى دلخوش مى كنند و همواره در برابر دعوت انبيا سخنان باطل بر زبان مى آورند همان كارى كه هم ملتهاى پيشين كردند و هم كافران و منافقان عصر پيامبر.

آيه (70) الم يأتهم نبأ الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود... : براى مطلب مهمى كه در آيه پيش گفته شد، شواهدى از تاريخ امتهاى پيشين مى آورد و مى فرمايد آيا براى اين منافقان و كافران خبر كسانى كه پيش از آنها بودند نرسيده است؟ سپس از چند قوم نام مى برد يكى قوم نوح كه با طوفان سهمگين نابود شدند و ديگرى قوم عاد و ثمود كه آنان نيز به خاطر مخالفت با پيامبران خود با عذابى آسمانى مواجه شدند. همچنين از قوم ابراهيم و مردم شهر مدين يا همان قوم شعيب و دهكده هاى زير و رو شده قوم لوط نام مى برد.

اينها همگى در برابر سخنان روشن پيامبرانشان ايستادند و به علت جبهه گيرى در مقابل حق و همان دنياپرستى و بيهوده گويى كه در آيه پيش گفته شد، نابود شدند و سزاى اعمال خود را ديدند. خدا به آنان ستم نكرد بلكه آنان خود بر خويشتن ستم كردند و دست به كارهايى زدند كه نتيجه قهرى آن گرفتار شدن در عذاب خدا بود.

تمام اين كارها براساس سنتهاى قطعى و تغيير ناپذير خداوند در تاريخ است و هيچ كس نمى تواند بيرون از سنتهاى خدا زندگى كند و بنابراين، كافران عصر پيامبر اسلام و كافران بعد از آنها تا روز قيامت بايد بدانند كه سنتهاى خدا همواره در زندگى آنان حاكميت دارد و بر آنان همان خواهد رفت كه بر پيشينيان رفته است و تاريخ به نوعى تكرار مى شود.

وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (* ) وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فى جَنّاتِ عَدْن وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (* )

و مردان مؤمن و زنان مؤمن برخى از آنان دوستان برخى ديگرند به نيكى فرمان مى دهند و از بدى باز مى دارند و نماز را به پا مى كنند و زكات را مى دهند و خدا و پيامبر او را اطاعت مى كنند، آنان هستند كه بزودى خداوند بر آنها رحم مى كند، همانا خداوند بسيار تواناى فرزانه است (71) خداوند به مردان مؤمن و زنان مؤمن بهشتهايى را وعده داده كه از زير آن نهرها جارى است جاودانه در آنند و مسكنهاى پاكيزه در بهشتهاى جاودانى; و خوشنودى از سوى خداوند بزرگتر است. اين همان رستگارى بزرگ است (72).

نكات ادبى

1 - «اولياء» جمع ولى كه در اينجا به معناى دوست است، بارها گفته ايم كه ولى معانى گوناگونى دارد كه در هر جا بايد از قرينه فهميد.

2 - «سيرحمهم الله» بزودى خدا به آنان رحم مى كند. مربوط به آينده است و منظور عالم آخرت مى باشد.

3 - «مساكن» مسكنها، خانه ها، جايگاهها.

4 - «عدن» جاويدان، پاينده، وسط بهشت، بهترين جاى بهشت، آنجا كه مؤمن در آن مستقر خواهد شد. عدن در لغت به ثبوت و استقرار گفته مى شود و معدن هم از آن است چون مواد معدنى در آن ثابت و مستقر مى باشد.

5 - «رضوان» مبتدا و «اكبر» خبر آن است و اين يك جمله مستأنفه است.

تفسير و توضيح

آيات (71-72) والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض ... : در آيات پيش مطالبى را در معرفى مردان و زنان منافق و عاقبت كار آنها و جايگاهشان در جهنم بيان كرد و اينك در مقابل آنها از مردان و زنان مؤمن ياد مى كند كه اوصافى دارند كه درست مقابل اوصاف منافقان است.

منافقان، برخى از آنها از برخى ديگرند يعنى هدف مشتركى دارند و مؤمنان علاوه بر اينكه هدف مشتركى دارند، دوستان يكديگرند و لذا راجع به منافقان فرمود: (بعضهم من بعض) ولى راجع به مؤمنان فرمود (بعضهم اولياء بعض) و اين دلالت مى كند كه مؤمنان بر يكديگر ولايت دارند ولى منافقان آن ولايت را ندارند.

ديگر اينكه منافقان امر به منكر و نهى از معروف مى كردند و نماز را از روى كسالت مى خواندند و زكات را از روى كراهت مى دادند ولى طبق اين آيه، مؤمنان امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و نماز را به پا مى دارند و زكات را مى دهند و همواره از خدا و رسول او اطاعت مى كنند. مى فرمايد: بزودى خدا به آنان رحم خواهد كرد كه خدا عزيز و حكيم است. اين رحمت در قيامت خواهد بود.

اين ويژگيها كه براى مؤمنان ذكر كرد، هدف نهايى هر مؤمنى است و مؤمن اگر جهاد مى كند، براى اجراى اين احكام است و اگر حكومتى تشكيل بدهد اين كارها در رأس برنامه هاى آن حكومت خواهد بود.

الذين انمكّنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور (حج / 41)

(مؤمنان) كسانى هستند كه اگر به آنان در زمين توانايى بدهيم، نماز را به پا مى دارند و زكات را مى دهند و به نيكى امر مى كنند و از بدى باز مى دارند و سرانجامِ كارها از آن خداست.

با داشتن اين صفات بود كه مسلمانان در صدر اسلام كفر و شرك را از جزيرة العرب زدودند و به فتوحات چشمگيرى در دنيا نايل شدند و به عنوان يك امت نمونه و برتر شناخته شدند و هرگاه كه در طول تاريخ از اين صفات دور افتادند، شوكت و عظمت خود را از دست دادند و اسير دست دشمنان شدند.

در آيه بعدى به همين مؤمنان كه اوصافشان ذكر شد، وعده هاى نيكويى مى دهد و مى فرمايد: خداوند به مردان و زنان مؤمن بهشتهايى را وعده داده كه نهرها از زير آن جارى است و آنان جاودانه در آن خواهند بود و نيز مسكنهاى پاكيزه و خانه هاى خوب در بهشت جاويدان در انتظار آنان است و مهمتر از همه اين نعمتها اينكه خوشنودى خداوند شامل حال آنها خواهد بود. براى مؤمن چه لذتى بالاتر از خوشنودى خداست.

در قرآن، بهشتى كه خداوند به مؤمنان خواهد داد، با صفات گوناگونى توصيف شده است مانند جنة عدن جنة المأوى و جنة الخلد. منظور از بهشت عدن بيان جاودانگى بهشت است و جنة الخلد هم به همان معناست و گفته شده كه بهشت عدن وسط بهشت و يا بهترين جاى بهشت است و طبق روايتى از پيامبر(ص) آنجا جايگاه پيامبران و صديقان و شهيدان است.

البته ورود در بهشت و برخوردارى از نعمتهاى آن مى تواند هدف خوبى براى مؤمن باشد ولى بالاتر از آن خوشنودى خداوند است كه هدف عمده هر مؤمنى است كه عشق به خدا در دل او جاى گرفته و به درجه بالايى از معرفت حق رسيده است:

يبتغون فضلا من الله و رضوانا (فتح / 29)

آنان فضل و خشنودى از خدا را طلب مى كنند.

براى همين است كه در آيه مورد بحث ضمن برشمارى نعمتهاى بهشتى، اظهار مى دارد كه خوشنودى خدا بزرگتر است يعنى رضايت او از همه اينها مهمتر است. و اين فوز و رستگارى بزرگى است كه انسان به رضوان خدا برسد در اين حالت است كه نعمتهاى ديگر هم معناى خاصى پيدا مى كنند و مؤمن در كنار خوشنودى خدا به لذتى مى رسد كه هيچ لذتى قابل مقايسه با آن نيست.

يآ أَيُّهَا النَّبِىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (*) يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا اِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه فَاِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَ اِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذابًا أَليمًا فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِى الْأَرْضِ مِنْ وَلِىّ وَ لا نَصير (* )

اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير و جايگاه آنها جهنم است و بد جايى براى بازگشت است (73) به خدا سوگند مى خورند كه نگفته اند و همانا سخن كفر را گفتند و پس از مسلمان شدنشان كافر شدند و چيزى را قصد كردند كه به آن نرسيدند و ناراحت نشدند مگر از اينكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنها را بى نياز كردند، پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر رويگردان شوند خدا آنها را در دنيا و آخرت با عذابى دردناك عذاب مى كند و براى آنان در زمين دوست و ياورى نخواهد بود (74)