تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۷ -


نكات ادبى

1ـ «خفافاً» جمع خفيف، سبكبار. كسى كه تعلقات زيادى ندارد و حركت او آسان است.

2ـ «ثقالاً» جمع ثقيل، گرانبار، سنگين بار، كسى كه تعلقات زيادى دارد. ضمناً اين دو كلمه حال است.

3ـ «ذلكم» اسم اشاره مفرد در خطاب به جمع.

4ـ «عرضاً» آنچه عارض مى شود، متاع دنيا.

5ـ «قاصداً» آسان و كوتاه. به هر چيزى كه باب طبع انسان باشد و از افراط و تفريط به دور باشد «قاصد» گفته مى شود. چون همه به آن ميل درند و آن را قصد مى كنند.

6ـ «الشّقّه» سفر دور، مسافت دور، سفر مشقت بار.

7ـ «يهلكون» يا بدل از يحلفون و يا جمله مستأنفه است و اگر بدل باشد بدل اشتمال است.

8ـ «عفا اللّه» يا به صورت اخبار است يعنى خدا تو را آمرزيده است و يا به صورت دعاست يعنى خدا از تو در گذرد.

تفسير و توضيح

آيه (41) انفروا خفافا اوثقالا و جاهدوا باموالكم و انفسكم...: پس از انتقاد سختى كه در آيات پيش، از گروهى از مسلمانان به عمل آمد و آنان به خاطر سستى در جهاد مورد عتاب قرار گرفتند، اينك به آنان فرمان مى دهد كه سبكباران و گرانباران براى جهاد بيرون رويد و در راه خدا با مالها و جانهاى خود جهاد كنيد.

طبق اين آيه، هم آنهايى كه تعلقات و وابستگيهاى زيادى ندارند و به آسانى مى توانند در جهاد شركت كنند و هم آنان كه به خاطر داشتن وابستگيها و مشغوليات شركت در جهاد براى آنها دشوار است، همگى بايد در جهاد شركت كنند و كسى حق ندارد به سبب كار زياد و يا گرفتاريهاى خانوادگى و مالى از شركت در جهاد سرباز زند.

البته در آيات ديگر، كسانى كه واقعاً عذر دارند و رفتن به جهاد براى آنها ميسر نيست مانند كوران و بيماران سخت، استثنا شده اند و به آنها اجازه داده شده كه در جهاد شركت نكنند:

ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج (فتح / 17)

براى كور ايرادى نيست و براى لنگ ايرادى نيست و براى مريض ايرادى نيست (كه در جهاد شركت نكنند.)

بنابراين، آنها كه عذر واقعى و موجّه دارند مى توانند در جهاد شركت نكنند و در روايتى آمده ابن امّ مكتوم كه نابينا بود، پس از نزول آيه مورد بحث، خدمت پيامبر(ص) رسيد و از او كسب تكليف كرد و پيامبر امر به شركت كرد و او خود را آماده شركت در جهاد مى كرد كه آيه (ليس على الاعمى حرج) نازل شد و كوران از رفتن به جهاد معاف شدند.

در ادامه آيه مى فرمايد: اين كار براى شما بهتر است اگر بدانيد. يعنى اگر درست بينديشيد، خواهيدديد كه شركت در جهاد در اين وضع دشوار، هر چند زحمت دارد ولى استقلال و موجوديت شمار را در برابر دشمنان حفظ مى كند; در نتيجه صلاح شما در همين است. به اضافه اينكه پاداشهاى اخروى در انتظار شماست و اگر مبارزه كنيد خواهيد ديد كه آنها در برابر سود مادى اين دنيا به مراتب بهتر هستند.

آيه (42) لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لا تبعوك...: اين آيه درباره منافقان است كه در جنگ تبوك با بهانه هاى واهى از شركت در جهاد سرباز زدند. مى فرمايد: اگر سود نزديكى و سفر آسان و كوتاهى بود تورا همراهى مى كردند. يعنى اگر مى ديدند غنيمتى به دست مى آورند و به آسانى اين سفر را تمام مى كنند و زحمتى براى آنها ندارد، با تو مى آمدند امّا ديدند كه سفر مشقت بارى است و دشوارى هايى در پيش است، شركت در اين سفر براى آنها گران آمد و در آن شركت نكردند.

منافقان براى اينكه عذر و بهانه اى بياورند، به زودى پيش پيامبر سوگند خواهند خورد كه ما قدرت شركت در اين جهاد را نداشتيم و اگر مى توانستيم ما هم بيرون مى شديم آنها با اين سخنان، خود را هلاك مى كنند، چون خدا مى داند كه آنها دروغ مى گويند. هلاكت آنها در اين است كه نفاق خود را آشكار مى كنند و پيامبر آنها را مى شناسد و در جامعه اسلامى به عنوان منافق شناخته مى شوند و دست آنها رو مى شود.

قرآن كريم بارها از دروغگويى منافقان پرده برداشته و پيامبر را از توطئه هاى آنان آگاه كرده است:

واللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون (منافقون/1)

و خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغگويانند.

آيه (43) عفى اللّه عنك لم اذنت لهم...: در جريان جنگ تبوك بعضى از منافقان خدمت پيامبر آمدند و بهانه هايى آوردند و از او خواستند كه اجازه دهد آنان در اين جنگ شركت نكنند و پيامبر به آنها اجازه داد. البته پيامبر از جانب خدا مأمور بود براى كسانى كه واقعاً عذر موجهى دارند و از آن حضرت اجازه مى خواهند، اجازه دهد كه در جهاد شركت نكند.

فاذا استئذنوك لبعض شأنهم فاذن لمن شئت منهم (نور / 61)

پس چون از تو براى بعضى از كارهايشان اجازه خواستند به هر كسى كه بخواهى اجازه بده.

ولى اين منافقان هيچ عذر موجّهى نداشتند و فقط براى سختى جنگ از شركت در آن خوددارى مى كردند. بهتر اين بود كه پيامبر به آنها اجازه نمى داد تا راست و دروغ سخن آنها آشكار شود و پيامبر دروغگويان را بشناسد و اين كه به آنها اجازه داد هر چند گناه نبود ولى ترك اولى بود چون اگر اجازه نمى داد دروغگويى آنها آشكار مى شد و گرنه نفس عمل يعنى اجازه دادن به آنها كه در جهاد شرك نكنند به نفع مسلمانان بود; چون اگر شركت مى كردند فتنه انگيزى مى كردند و ميان مسلمانان تفرقه مى انداختند (به طورى كه در آيات بعد خواهد آمد) .

در اين آيه به پيامبر تذكر مى دهد كه نبايد به آنان با مجرد ادعايى كه كرده اند اجازه مى داد و اظهار مى دارد كه خدا از تو درگذرد چرا به آنها اجازه دادى؟ بايد صبر مى كردى تا راستگويان از دروغگويان شناخته شوند. در حقيقت اين آيه در عين حال كه به پيامبر هشدار مى دهد كه در كار آنها تحقيق كند، اين مطلب را هم مى گويد كه خدا از اين ترك اولى كه از پيامبر سر زده، در گذشت.

بعضى از مفسّران گفته اند كه پيامبر دو كار كرده كه از جانب خدا براى انجام آن دستورى نداشته يكى از آنها دادن اجازه دادن به بعضى از منافقان براى شركت نكردن در جهاد و ديگرى گرفتن فديه از اسيران كه در هر دو مورد خداوند او را عتاب كرد.

به نظر ما پيامبر خدا در كارهاى شخصى و تصميم گيريهاى معمولى خود منتظر وحى نبود و چنين نيست كه تمام كارها و سخنان او حتى آنها كه مربوط به زندگى خصوصى او مى شود ناشى از وحى بوده است. او گاهى با همسران و يا اصحاب خود شوخى مى كرد و يا از آنها براى رفع نياز خود چيزى مى خواست همه اينها ناشى از وحى نبود و اينكه قرآن مى فرمايد:

ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (نجم / 34)

او از روى هوا سخن نمى گويد بلكه آن جز وحى نيست، اين آيه مربوط به قرآن و آياتى است كه پيامبر مى خواند و همگى وحى بود.

پيامبر خدا گاهى در كارها مشورت مى كرد و مأمور به مشورت بود و نظر مشورتى اصحاب را بر نظر خود مقدم مى داشت معلوم بود كه در آن باره وحى نشده بود وگرنه جاى مشورت نبود. همچنين پيامبر در ميان مردم قضاوت مى كرد و داوريهاى او بر اساس شاهد و قسم بود كه فرمود: انما اقضى بينكم بالبينّات. يعنى همانا من درباره شما بر اساس شاهدها داورى مى كنم.

البته اگر گاهى تصميمهايى مى گرفت كه منجر به ترك اولى مى شد و مصلحت نبود، خداوند به او تذكر مى داد و او همواره تحت حمايت و ارشاد خداوند بود.

بنابراين، اجازه دادن او به منافقان و يا گرفتن فديه از اسيران، كار گناهى نبود و او مى توانست چنين كند منتهى مصلحت در ترك آنها بود و خداوند پيامبر خود را راهنمايى كرد و تذكرات لازم را به او داد.

لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِأَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (* ) اِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (* ) وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ (* ) لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ اِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (* ) لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتّى جآءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ (* )

كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند در اينكه با مال و جانشان جهاد كنند از تو اجازه نمى خواهند و خدا به حال پرهيزگاران داناست (44) همانا كسانى از تو اجازه مى خواهند كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و دلهايشان به شك افتاده است و آنها در شك خود سرگشته اند (45) و اگر مى خواستند بيرون روند، البته براى آن ساز و برگى تهيه مى كردند، ولى خداوند رفتن آنها را خوش نداشت پس آنان را باز داشت و گفته شد با نشستگان بنشينيد (46) اگر در ميان شما بيرون مى شدند شما را جز فساد نمى افزودند و خود را در ميان شما با هدف فتنه گرى جاى مى دادند و در ميان شما كسانى هستند كه به حرفهاى آنها گوش فرا مى دهند و خدا به ستمگران داناست (47) همانا آنهاپيش از اين فتنه انگيزى كردند و كارها را براى تو وارونه ساختند تا اينكه حق آمد و امر خدا آشكار شد در حالى كه آنها ناخوشنود بودند (48)

نكات ادبى

1ـ «يتردّدون» سرگشته اند، حيرانند. ترديد به معناى شك و تردد به معناى حيرت است.

2ـ «عدّه» وسايل و ابزار، ساز و برگ، مقدمات سفر، زاد و توشه.

3 ـ «انبعاثهم» برانگيخته شدن آنها، رفتن آنها به جهاد. انبعاث به معنى رفتن به سرعت است.

4 ـ «فثبّطهم» آنان را باز داشت، از رفتن منع كرد. تثبيت به معناى به تعويق انداختن و از راه باز داشتن است.

5 ـ «الاّ خبالاً» استثناى متصل مفرغ است به تقدير «ماذادوكم شيئا الاّ خبالاً» و مى توان آن را استثناى منقطع گرفت به معناى لكن خبالاً.

6 ـ «خبال» فساد .

7 ـ «لاوضعوا خلا لكم» به سرعت مى رفتند. به سرعت خود را در ميان شما جا مى زدند. در رسم الخط بعضى از قرآن ها «لا اوضعوا» آمده مانند «لا اذبحنّه» كه در هر دو مورد الف پس از لام زايده است و لا براى نفى نيست.

8 ـ «خلالكم» ميان شما. خلال جمع خلل است و آن به معناى شكاف مى باشد.

9 ـ «سماعون» بسيار گوش دهنده، پيروى كننده.

تفسير و توضيح

آيات (44ـ45) لا يستئذنك الذين يؤمنون بالله و اليوم الاخر...: كسانى كه در جريان جنگ تبوك، پيش پيامبر مى آمدند و از او اذن و اجازه براى ماندن مى خواستند همان منافقان و مسلمانان سست ايمان بودند وگرنه آنها كه ايمان درست و حسابى داشتند و خدا و روز قيامت را باور مى كردند آنها هرگز در موضوع جهاد از پيامبر اجازه تخلف نمى خواستند.

از اين آيه استفاده مى شود كه اين مؤمنان آنچنان مطيع فرمان پيامبر بودند كه در امر جهاد هيچ سخنى به زبان نمى آوردند و بى چون و چرا با مالها و جانهاى خود در جهاد شركت مى كردند و خدا به حال اين پرهيز گاران آگاه بود.

فقط كسانى در امر جهاد بگو مگو مى كردند كه سست ايمان و منافق بودند و به خدا و روز قيامت ايمان درستى نداشتند; اينها براى فرار از جهاد پيش پيامبر مى آمدند و با آوردن عذرها و بهانه هاى واهى از او اجازه مى خواستند كه در جهاد شركت نكنند. قرآن در باره اين افراد چنين اظهار نظر مى كند كه دلهاى آنان در شك و ترديد است و ايمان قطعى پيدا نكرده اند و در شك و ترديد خود سرگشته و حيرانند.

آيات (46 ـ 47) ولو ارادوا لخروج لاعدّوا له عدّة...: همين منافقان كه پيش پيامبر مى آمدند و از و اجازه مى خواستند كه در جهاد شركت نكنند، پيش از آن تصميم خود را گرفته بودند كه به جهاد نروند و اين اجازه خواستن يك كار صورى و ظاهرى بود و پيامبر اجازه مى داد يا نمى داد آنها به جهاد نمى رفتند. در اين آيه همين مطلب را از وضع آنها استنباط مى كند و مى فرمايد: اگر آنها مى خواستند بيرون روند خود را آماده مى كردند و ساز و برگ جنگى تهيّه مى ديدند. اين كه آنها هرگز مقدمات سفر را آماده نكرده اند معلوم مى شود كه قصد رفتن ندارند.

سپس به مطلب مهمى اشاره مى كند كه اساساً خدا نمى خواست كه آنها در جهاد شركت كنند و لذا به دلهاى آنها انداخت كه بمانند و آنها را از رفتن باز داشت و به آنها گفته شد كه شما با كسانى كه در جهاد شركت نكرده اند مانند كودكان و زنان و بيماران در مدينه بنشينيد. اين كه مى فرمايد: (به آنها گفته شد) و گوينده را مشخص نمى كند براى آن است كه گوينده اين سخن از نظر تكوينى خدا بود و خدا به دلهاى آنها انداخت كه بمانند ولى از نظر تشريعى و تكليفى، آنها مأمور به رفتن بودند و لذا گوينده را مشخص نمى كند. بعضى ها گفته اند كه گوينده اين سخن شيطان بود ولى اين احتمال درست نيست زيرا پيش از آن، بازداشتنِ آنها از جهاد را به خدا نسبت مى دهد و بايد اين سخن از خدا باشد ولى چون مطابق با امر تشريعى نيست، از روى احترام، گوينده را مشخص نمى كند و اين يك امر توبيخى است و در مقام نكوهش آنها است.

البته اين كه خدا آنها را از نظر تكوينى از رفتن به جهاد باز داشت دليل بر جبر نمى شود زيرا آنها با اراده خود و با آزادى عملى كه داشتند در خود اين حالت را به وجود آوردند كه شركت آنها در جهاد به نفع مسلمانان نبود و خدا براى رعايت مصلحت اسلام در دل آنها انداخت كه در جهاد شركت نكنند.

در آيه بعد توضيح مى دهد كه اگر آنها با شما بيرون مى آمدند و در جهاد شركت مى كردند براى شما مايه زحمت مى شدند و جز فساد و فتنه، كارى نمى كردند. آنها به سرعت در ميان صفوف شما رخنه مى كردند و خودشان را در ميان شما جا مى زدند و به فتنه انگيزى مشغول مى شدند و در ميان شما هم كسانى هستند كه از آنها حرف شنوى دارند و به سخنان فتنه انگيز آنها گوش مى دهند. بنابراين اگر مى آمدند باعث ايجاد فتنه و آشوب در ميان صفوف مسلمانان مى شدند.

آنها با تبليغات خود مسلمانان ضعيف را از راه بيرون مى كردند و در سپاه اسلام تفرقه مى انداختند و روحيه سپاه را تضعيف مى كردند. سپس مى فرمايد: خداوند به ستمكاران آگاه است. يعنى از توطئه هاى آنان خبر دارد.

آيه (48) لقد ابتغوا الفتنة من قبل... : اين منافقان پيش از اين امتحان خود را داده اند و ميان مسلمان فتنه انگيزى كرده اند.

آيه به جريان جنگ احد اشاره مى كند كه در آن جنگ منافقان به سركردگى عبداللّه ابن ابّى ضربه سختى به مسلمانان زدند و گروه بسيارى را از شركت در جهاد باز داشتند و نه تنها خودشان به جنگ نرفتند بلكه حتى بعضى از قبايل مسلمان رانيز به شكّ و ترديد انداختند; مانند دو قبيله بنو سلمه و بنو حارثه كه در اثر تبليغات منافقان در رفتن به جهاد به ترديد افتادند ولى سپس به ترديد خود غلبه كردند و در جهاد شركت نمودند. آيه زير اشاره به همان جريان است:

اذ همّت طائفتان منكم ان تفشلا و اللّه وليّهما (آل عمران / 122)

هنگامى كه دو طايفه از شما نزديك بود كه از هم بپاشند در حالى كه خداوند سرور آنها بود.

بنابراين، منافقان اين سابقه را با خود داشتند كه وقتى در جنگى شركت مى كردند نه تنها خود كارى از پيش نمى بردند بلكه ديگران را از راه بيرون مى كردند و باعث سستى سپاه اسلام مى شدند.

اين است كه در آيه مورد بحث، اظهار مى دارد كه اين منافقان پيش از اين در صدد فتنه انگيزى بودند و سعى مى كردند كه كارها را براى تو وارونه جلوه دهند تا تو در تصميم گيريهاى خود دچار اشتباه شوى. تا اينكه حقيقت خود را نشان داد و امر خدا آشكار شد در حالى كه آنها ناخوشنود بودند. يعنى در همان جنگ احد كه اين فتنه انگيزى را كردند، بالاخره مسلمانان پس از شكستى كه خوردند پيروز شدند و اسلام موقعيت برترى يافت و تثبيت شد و منافقان اين وضع را نمى پسنديدند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لى وَ لا تَفْتِنّى أَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيَطةٌ بِالْكافِرينَ (* ) اِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ اِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنآ أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (* ) قُلْ لَنْ يُصيبَنآ اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (* ) قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِه أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا اِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ(* )

و از آنان كسى است كه مى گويد: به من اجازه بده و مرا به فتنه نيانداز، آگاه باشيد كه آنان در فتنه سقوط كرده اند و همانا جهنم احاطه كننده كافران است (49) اگر تو را نيكى رسد، آنان را ناراحت مى كند و اگر تو را مصيبتى رسد، مى گويند: ما از پيش، كارمان را ساختيم و روى گردان مى شوند در حالى كه خوشحالند (50) بگو: ما را نمى رسد جز آنچه خداوند بر ما نوشته است او سرور ماست و مؤمنان بر خدا توكل مى كنند (51) بگو: آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد و ما درباره شما انتظار داريم كه خداوند به شما عذابى از پيش خود يا به دست ما برساند; پس انتظار بكشيد كه ما نيز با شما انتظار مى كشيم (52)

نكات ادبى

1ـ «ائذن» رخصت بده، اجازه بده. در اينجا از نظر قرائت مى توان همزه دوم را با تحقيق يا با تسهيل خواند يعنى همزه را آشكار كرد و يا آن را قلب به واو نمود. مانند: يا صالح ائتنا.

2ـ «لا تفتنّى» مرا به فتنه ميانداز. فعل و فاعل و مفعول. نون جوهر كلمه با نون وقايه كه بر ياء متكم آمده، ادغام شده است.

3ـ «فتنه» در اينجا بلا و مصيبت. كلمه فتنه در هر جا معناى خاص خودش را دارد و اين مربوط به علم وجوه قرآن است.

4ـ «تسؤهم» بد حالشان مى كند ناراحتشان مى كند.

5ـ «اخذنا امرنا» كارمان را ساختيم، كارمان را كرديم. كنايه از اينكه ما تصميم مقتضى را گرفتيم و احتياط لازم را به عمل آورديم .

6ـ «مولينا» در اينجا مولى به معناى سرور و صاحب اختيار است.

7ـ «الحسنيين» دو كار خوب، تثنيه الحسنى كه مؤنث احسن است.

تفسير و توضيح

آيات (49ـ50) و منهم من يقول ائذن لى ولا تفتنى...: بعضى از همين منافقان كه ذكرشان در آيات پيش گذشت، پيش پيامبر مى آمدند و از او اجازه مى خواستند كه در جهاد شركت نكنند و شركت در جهاد را يك نوع بلا و مصيبت و فتنه و عذاب مى دانستند.

در اين آيه مى فرمايد: از اين منافقان كسانى پيش تو مى آيند و مى گويند: مرا رخصت بده كه در جنگ شركت نكنم و مرا به فتنه ميفكن در پاسخ اين منافقان مى فرمايد: آگاه باشيد كه آنها در فتنه سقوط كرده اند و جهنم احاطه كننده كافران است. يعنى آنها كه از فتنه مى ترسند در وسط فتنه قرار دارند چه بدبختى و فتنه اى از اين بالاتر كه آنها به خدا و پيامبر او ايمان نياورده اند و به دروغ ادعاى ايمان مى كنند. نفاق و دورويى يك بيمارى مهلكى است كه انسان را بيچاره مى كند و منافق خواب و راحتى ندارد و مواظب است كه كارى از او سرنزند كه باطن او آشكار شود او هميشه در اضطراب است و نگران آينده خود مى باشد:

و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم كأنّهم خشب مسنّدة يحسبون كل صيحة عليهم (منافقون/4)

و چون آنها را ببينى هيكلهايشان تو را به تعجب وامى دارد و اگر سخنى بگويند به حرفهايشان گوش مى دهى گويا كه آنها چوبهاى خشك پشت ديوارند آنان هر فريادى را به زيان خويش مى پندارند.

همين حالت نگرانى و اضطراب و ترس از كشف حقيقت، بزرگترين فتنه و بلا براى منافقان است به اضافه اينكه آنان از ثواب الهى هم محروم هستند و در آخرت به جهنم خواهند رفت و جهنم آنها را احاطه خواهد كرد.

بعضى ار مفسّران گفته اند كه سخن آن منافق كه گفت: «ولاتفتّنى» ناظر به اين است كه پيامبر فرموده بود كه اگر به جنگ برويد غنايم و كنيزانى به دست مى آوريد و او گفت: مرا فريب نده.

در آيه بعد يكى ديگر از حالتهاى خاص منافقان را بيان مى كند و آن اينكه اگر به پيامبر و مسلمانان خوبى و نيكى برسد، آنان را ناراحت مى كند و آنان از اينكه پيامبر در جنگ پيروز شود و يا غنايمى بدست آورد ناراحت مى شوند و خوبى و خوشى مسلمانان را نمى خواهند ولى اگر به مسلمانان مصيبتى برسد مثلا شكست بخورند و كشته شوند آنان خوشحال مى شوند و مى گويند ما از پيش احتياطهاى لازم را به عمل آورديم و به اين بلا دچار نشديم. و بدين سان بر مسلمانان طعنه مى زنند.

آيات (51 ـ 52) قل لن يصيبنا الاّ ما كتب اللّه لنا...: در برابر اظهار خوشحالى منافقان از شكست مسلمانان، دو مطلب را عنوان مى كند: نخست اينكه جز آنچه خدا نوشته است چيزى بر ما نمى رسد او مولا و سرور ماست و مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند. چنين اعتقادى باعث پيدايش روحيه بسيار بالايى مى شود و با چنين روحيه اى بود كه مسلمانان همواره در جنگها پيروز مى شدند زيرا آنها جز به پيروزى نمى انديشيدند و به اين وعده الهى عقيده راسخ داشتند كه جبهه توحيد بالاخره پيروز خواهد بود و اين يك سنت خدا در تاريخ است و آن را مقرر داشته و نوشته است:

كتب اللّه لا غلبن انا ورسلى (مجادله / 21)

خداوند نوشته است كه البته من و پيامبرانم پيروز خواهيم شد.

و در جاى ديگر براى كسانى كه دين خدا را يارى كنند، وعده يارى خدا داده شده است.

ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اقدامكم (محمد / 7)

اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى سازد .

بنابراين منظور از «آنچه خدا نوشته است» در آيه مورد بحث همان وعده پيروزى است كه خدا داده و آن را براى جبهه توحيد مقرر داشته است; در عين حال مى توان گفت كه منظور از آن، سرنوشت خوب و يا بدى است كه هر كسى دارد و خدا براى هر كسى سرنوشتى قرار داده است و مؤمن تلاش خود را مى كند و از هيچ چيز نمى هراسد چون مى داند كه جز آنچه خدا براى او رقم زده است، چيزى به او نمى رسد و او توكل به خدا مى كند و تمام كارها را به او وامى گذارد و او را صاحب اختيار خود مى داند كه اگر بخواهد به او عافيت مى دهد و اگر بخواهد او را دچار بلا مى كند و در هر دو حال او راضى به رضاى خداست.

در آيه بعدى پاسخ ديگرى به منافقان مى دهد و مطلب ديگرى را عنوان مى كند و به پيامبر دستور مى دهد كه به آنان بگويد: آيا شما جز يكى از دو كار خوب چيز ديگرى را براى ما انتظار داريد؟

منظور از دو كار خوب و نيكو، يكى پيروزى و ديگرى شهادت است كه از ديدگاه مؤمن هر دو زيباست و هر دو دوست داشتنى است. مؤمن اگر پيروز شود خوشحال است كه مرام خود را پيش برده است و اگر در راه عقيده خود بميرد براى او يك سعادت است كه در راه خدا كشته مى شود و در حالى كه از همه چيز بريده است به ملاقات خداى خود مى رود. او مى داند كه اگر شهيد شود به زندگى ابدى مى رسد و نزد خدا روزى خواهد خورد و اين سعادت و رستگارى بزرگى است. بنابراين، يكى از دو كار خوب در انتظار مؤمن مجاهد است: پيروزى يا شهادت.

البته اين دو كار از ديد مؤمن خوب و دوست داشتنى است وگرنه منافقان هر دو را بد مى دانند. پيروزى مسلمانان آنها را ناراحت مى كند و مرگ را هم نابودى مى دانند.

در ادامه آيه به پيامبر دستور مى دهد كه به منافقان بگويد: ما درباره شما انتظار داريم كه خداوند به شما يا از جانب خود و يا به دست ما عذابى برساند. عذابى كه خدا از جانب خود به منافقان مى رساند گرفتارى آنان در اين دنيا و به آتش افتادنشان در آخرت است و عذابى كه به دست مسلمانان به آنها مى رساند اين است كه خدا دست آنها را رو كند و به مسلمانان فرمان دهد كه آنها را بكشند و تار و مار كنند.

در پايان آيه اظهار مى دارد كه شما درباره ما انتظارى داريد و ما درباره شما انتظارى داريم حال هر دو طرف در انتظار مى مانيم تا چه پيش آيد .

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ اِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْمًا فاسِقينَ (* ) وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ اِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِه وَ لا يَأْتُونَ الصَّلوةَ اِلاّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ اِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ (* ) فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (* ) وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ اِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (* ) لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغارات أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا اِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ (* )

بگو چه از روى رغبت و چه از روى كراهت انفاق كنيد، از شما پذيرفته نخواهد شد كه شما گروهى فاسق هستيد (53) و چيزى مانع پذيرفته شدن انفاقهاى آنان نشد جز اين كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و آنان نماز را به جاى نمى آورند مگر در حال كسالت و انفاق نمى كنند مگر اينكه كراهت دارند (54) پس، نه مالها و نه فرزندان آنها تو را شگفت زده نكند، همانا خداوند مى خواهد در دنيا با آن عذابشان كند و در حالى كه كافرهستند، جانشان برآيد (55) و به خدا سوگند مى خورند كه آنان از شما هستند در حالى كه از شما نيستند بلكه آنان گروهى هستند كه مى ترسند (56) اگر پناهگاه يا غارها و يا محل رفتنى پيدا مى كردند، شتابان به سوى آن روى مى آوردند (57)

نكات ادبى

1ـ «طوعاً اوكرهاً» مصدر در موضع حال هستند. به تقدير طائعين او كارهين طوع، از روى رغبت و كره از روى اجبار و اكراه.

2ـ «ان تقبل» مفعول دوم منع است. به تقدير: من ان تقبل .

3ـ «الاّ انهم كفروا» فاعل «منعهم» مى باشد به تقدير: كفرهم .

4ـ «كسالى» در حالى كه كسل هستند. جمع كسلان است مانند سكارى و حيارى كه جمع سكران و حيران مى باشند.

5ـ «تذهب» برود، خارج شود، هلاك شود.

6ـ «يفرقون» مى ترسند. از فرق يفرق فرقا به معناى ترس و وحشت .

7ـ «ملجأ» پناهگاه مانند قلعه اى كه انسان ازترس دشمن به آن پناه مى برد.

8ـ «مغارات» جمع مغاره، محل مخفى شدن مانند: غارهايى كه در كوه قرار دارد.

9ـ «مدّخلا» محلى كه انسان به آن وارد مى شود كه در امان باشد .مانند سوراخهايى كه در زمين ايجاد مى شود. ضمناً «مدخل» در اصل مدتخل بود اسم مفعول از دخل كه به باب افتعال رفته و تاء در دال ادغام شده است.

10ـ «يجمحون» با شتاب مى روند. به اسب سريع و شتابان جموح گفته مى شود.

تفسير و توضيح

آيات (53ـ54) قل انفقوا طوعا اوكرها لن يتقبل منكم...: منافقان براى حفظ موقعيت خود گاهى از مالهاى خود خرج مى كردند و آن را در اختيار مسلمانان قرار مى دادند و اين از روى رغبت نبود بلكه مجبور به چنين كارى بودند تا دستشان رو نشود.

اينك در اين آيه به آنها گفته مى شود كه شما چه از روى ميل و رغبت انفاق كنيد و چه از روى اجبار و اكراه انفاق كنيد، از شما پذيرفته نيست و خدا آن را قبول نمى كند. زيرا نخستين شرط قبولى عمل ايمان است كه منافقان آن را ندارند و آنها قومى فاسق و نافرمان هستند .

البته همان گونه كه گفتيم آنها هميشه از روى كراهت و اجبار انفاق مى كردند و اينكه آيه شريفه انفاق از روى ميل و رغبت را هم ذكر مى كند، به عنوان يك فرض است يعنى اگر فرض كنيم شما از روى رغبت هم انفاق كنيد باز پذيرفته نيست چون ايمان نداريد.

در آيه بعدى علت قبول نشدن انفاقهاى آنان را سه چيز معرفى مى كند: يكى اينكه آنان به خدا و پيامبر او كفر مىورزند و ايمان ندارند; ديگر اينكه آنها نماز نمى خوانند مگر از روى كسالت ; يعنى نمازشان از روى عقيده نيست بلكه براى حفظ موقعيت خود و فريب مؤمنان است و لذا از روى عشق و ايمان نماز نمى خوانند، سوّم اينكه آنان انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت. همان گونه كه گفتيم آنان نه براى كمك به مسلمانان بلكه براى خوب جلوه دادن خود دست به انفاق مى زنند.

هر يك از اين سه علت كافى است كه انفاقهاى آنان مورد قبول خداوند نشود تا چه رسد به اينكه آن منافقان هر سه را داشتند.

از اين آيه فهميده مى شود كه كافران همان گونه كه به اصول اعتقادى مكلف هستند، به فروع دين مانند نماز و زكات هم مكلفند و به خاطر ترك فروع دين هم به آنان عذاب خواهد شد.

آيه (55) فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم...: بعضى از منافقان، هم داراى ثروت زياد بودند و هم فرزندان بسيارى داشتند و اين مايه شگفتى و اعجاب مسلمانان مى شد و ممكن بود با خود فكر كنند كه چگونه اين منافقان كه ايمان به خداوند دارند اين همه از نعمتها برخوردار هستند؟

در اين آيه به پيامبر و همه مسلمانان گفته مى شود كه اموال و فرزندان اين منافقان شما را شگفت زده نكند. يعنى گمان مبريد كه اين برخورداريها باعث خوشبختى و راحتى آنان است بلكه برعكس، اين اموال و اولاد مايه بدبختى و عذاب آنها ست و منافقان و كافران به سبب نداشتن ايمان به خدا كه مايه آرامش دلهاست، نمى توانند از اين نعمتها لذت ببرند بلكه حتى اين نعمتها باعث نگرانى و دلهره و عذاب روحى براى آنهاست. آنان به خاطر داشتن امكانات بيشتر خود را بى نياز مى بينند و همين،سبب مى شود طغيان كنند و بيشتر و بيشتر از خدا و ايمان به او فاصله بگيرند:

كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى (علق / 6)

نه چنين است. همانا انسان طغيان مى كند وقتى خود را بى نياز ببيند.

هر چه انسان از خدا فاصله بگيرد، بيشتر در اضطراب درونى و نگرانى و عذاب روحى خواهد بود و اموال بيشتر مايه هلاكت او خواهد شد بخصوص اينكه هر لحظه ممكن است اين امكانات از دست آنها گرفته شود و فكر دورى از آنها خود نابود كننده است ولى فرد مؤمن از امكاناتى كه دارد با بهترين وجهى استفاده مى كند و لذت مى برد و اگر هم از دست او برود ناراحت نيست زيرا او به دنيا دل نبسته بلكه تمام توجه او به خداست و خدا زوال ناپذير است.

براى همين است كه در آيه مورد بحث مى فرمايد: خدا مى خواهد با اموال و اولادى كه دارند آنها را در دنيا عذاب كند و جانشان بيرون رود در حالى كه كافر هستند.

اين خواستن و اراده كردن خدا يك اراده تكوينى است و در پى آن است كه آنها دين خدا را قبول نمى كنند و در كفرو نفاق خود اصرار مىورزند و هدايت نمى شوند و در نتيجه از رحمت خدادور مى شوند و خدا هدايت خاص خود را از آنها دريغ مى كند. بنا براين، جبرى در ميان نيست و آنها نتيجه كار خود را مى بينند.

آيات (56ـ57) و يحلفون بالله انهم منكم و ما هم منكم...: منافقان براى فريب دادن مؤمنان و اثبات اينكه آنان هم ايمان آورده اند، شگردهاى گوناگونى به كار مى بردند، يكى از آنها اين بود كه مؤمنان به آنها بد گمان شده بودند و خواه نا خواه از آنان كارهايى سر مى زد كه باطن آنان را آشكار مى نمود. منافقان براى جلب اعتماد مؤمنان در پيش آنها سوگند مى خورند كه ما نيز از شما هستيم ما نيز به اسلام اعتقاد داريم.

در اين آيه خداوند سخن منافقان را نقل و سپس رد مى كند و مى فرمايد: آنها از شما نيستند بلكه آنها مى ترسند. ترس آنها از اين بود كه مبادا در جامعه اسلامى شناخته شوند و كارشان به رسوايى كشد و مسلمانان با آنهابه عنوان يك كافر برخورد كنند.

منافقان در جامعه اسلامى مدينه در عصر پيامبر يك اقليت بودند و ضمن اينكه توطئه ها و كارشكنيها زيادى مى كردند، خود را زير ماسك اسلام پنهان كرده بودند و چاره اى جز متابعت از مؤمنان نداشتند و گرنه نابود مى شدند. براى همين است كه در آيه بعد مى فرمايد: اگر آنان پناهگاه يا غار يا محلّ پنهان شدنى مى يافتند، شتابان به سوى آن مى رفتند.

آنان بارها به مشركان و يهوديان كمك كردند و به آنان پناه بردند ولى سودى به حالشان نداشت; همچنين آنان با ساختن مسجد ضرار پناهگاه و كمين گاهى براى خود درست كردند ولى به طورى كه در آيات بعدى خواهيم ديد ،خدا از توطئه آنها آنها خبر داد و آن مسجد خراب شد. در اين آيه از سه چيز نام مى برد كه اگر منافقان آنها را مى يافتند به سوى آن مى شنافتند يكى «ملجأ» يا پناهگاه، مانند قلعه هايى كه مى سازند و ديگرى «مغارات» يا محل مخفى شدن مانند غارهايى كه در كوههاست و سوم «مدّخل» يا جايى براى رفتن، مانند نقبهايى كه در زمين مى زنند آنچه گفتيم از باب مثال بود و ظاهر اين است كه اين سه واژه به عنوان تفنّن در عبارت آمده كه خود از وجوه بلاغت است.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقاتِ فَاِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ اِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهآ اِذا هُمْ يَسْخَطُونَ (* ) وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مآ آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِه وَ رَسُولُهُ اِنّآ اِلَى اللّهِ راغِبُونَ (*) اِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَرآءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِى الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (* )

و از آنان كسانى هستند كه درباره (تقسيم) صدقات بر تو ايراد مى گيرند ،پس اگر از آن به آنان داده شود راضى مى شوند و اگر از آن داده نشود در اين زمان خشمناك مى شوند (58) و اگر آنان به آنچه خدا و پيامبرش به آنها داده بود راضى مى شدند و مى گفتند خدا ما را بس است و بزودى خداوند از فضل خود و نيز پيامبر او به ما خوهند داد كه ما به سوى خدا مى گراييم (برايشان بهتر بود) (59) جز اين نيست كه صدقات براى تهيدستان و درماندگان و كارگزاران آن و كسانى كه از آنها دلجويى مى شود و در راه آزادى بردگان و بدهكاران و در راه خدا و در راه ماندگان است، فريضه اى از جانب خداست و خدا داناى فرزانه است(60)

نكات ادبى

1ـ «يلمزك» از تو عيب مى جويند، ايراد مى گيرند. از «لمز» به معناى عيب جويى كه با حركت چشم انجام بگيرد. فرق ميان هُمزه و لُمزه در اين است كه اولى در پشت سر عيب جويى مى كند و دومى در روبرو.

2ـ «و لوانهم» جواب «لو» محذوف است و تقدير آن چنين است. لوانهم رضوا.. لكان خيرا لهم و اين به خاطر معلوم بودن جواب است.

3ـ «راغبون» گرايش كنندگان. فعل رغب اگر با الى متعدى شود به معناى ميل كردن و گرايش كردن است و اگر با عن متعدى شود به معناى روى گردان شدن و اعراض نمودن است.

4ـ «الصدقات» در اينجا به معناى زكات است.

5ـ «الفقراء» تهيدستان، آنها كه مالى ندارند. جمع فقير و «المساكين» درماندگان، بيچارگان، جمع مسكين. درباره اينكه چه فرقى ميان فقير و مسكين وجود دارد بحثهايى شده است بعضى ها فقير را بدحال تر از مسكين و بعضى ها مسكين را بدحال تر از فقير دانسته اند و بعضى ها گفته اند كه فقير كسى است كه مالى ندارد و مسكين كسى است كه به خاطر بيمارى و زمين گيرى و مانند آنها درمانده شده است. و نيز گفته اند كه اين دو واژه اگر در كنار هم ذكر شود (مانند آيه مورد بحث) هر كدام معناى خاص خود را دارد ولى اگر جدا ازهم ذكر شوند، يكى به ديگرى هم دلالت دارد. به نظر مى رسد كه از نظر لغت اين دو كلمه با هم فرق دارند فقير كسى است كه ستون فقرات او در اثر تنگدستى خورده شده است و مسكين كسى است كه در خاك سياه نشسته است ولى از نظر مصداق اين هر دو به يك معنا دلالت دارد و آن كسى است كه بى چيز و تهيدست است و اينكه در آيه هر دو را ذكر كرده شايد براى آن باشد كه سهم آنان دو سهم از هشت سهم باشد يعنى نسبت به مصارف ديگر زكات، اينها سهم بيشترى داشته باشند.

6ـ «العاملين» كارگزاران، كسانى كه در جمع آورى زكات فعاليت مى كنند.

7ـ «الرقاب» جمع رقبه به معناى گردن و در اينجا منظور، آزادى بردگان است و به برده رقبه گفته مى شود چون تعهدى بر گردن دارد و يا براى آن است كه در قديم گردنهاى آنها را مى بستند. در « و فى الرقاب» مضاف حذف شده است و تقدير آن چنين است « و فى فك الرقاب».

8ـ «الغارمين» كسانى كه خسارت ديده اند، بدهكاران.