تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۷ -


تفسير و توضيح

آيه (203) و اذا لم تأتهم بآية قالوا لولا اجتبيتها... : هر گاه كه پيامبراسلام(ص) براى آن مشركان آيه اى مى خواند، آنها آن آيه را تكذيب مى كردند و در مواقعى كه تأخيرى در نزول آيه رخ مى داد و مدتى بر پيامبر وحى نمى شد، آن كافران از روى مسخره مى گفتند چرا از خود آيه اى نمى سازى و جعل نمى كنى؟

در اين آيه پيامبر مأموريت مى يابد كه به آنها چنين پاسخ دهد كه من آيات را از پيش خود نمى سازم، بلكه جز اين نيست كه من از آنچه پروردگارم به من وحى مى كند، پيروى مى كنم. پس از اين بيان، جمله اى مى گويد كه مفهوم آن اين است كه اگر شما واقعاً آيات خدا را طلب مى كنيد اينك قرآن پيش روى شماست.

اين قرآن خاصيتها و ويژگيهايى دارد. يكى اينكه بصيرتها و بينشهايى از سوى پروردگارتان است; ديگر اينكه مايه هدايت است. اين دو ويژگى اختصاص به مؤمنان ندارد بلكه شامل كافران هم مى شود; ولى قرآن ويژگى ديگر هم دارد كه مخصوص مؤمنان است و آن اينكه مايه رحمت است.

احتمال اينكه هر سه ويژگى كه در آيه آمده مخصوص مؤمنان باشد نيز داده مى شود ولى به نظر مى رسد كه احتمال اول مناسب تر است.

آيه (204) و اذا قرىء القرآن فاستمعوا له... : در زمان پيامبر، مسلمانان پشت سر آن حضرت نماز مى خواندند و هنگام قرائت حمد و سوره با يكديگر صحبت مى كردند و گاهى كسى از در وارد مى شد و مى پرسيد چند ركعت خوانده شده; آنها در حال نماز به او پاسخ مى دادند. اين آيه مسلمانان را از اين كار منع مى كند و به آنان دستور مى دهد كه وقتى قرآن خوانده مى شود به آن گوش فرا دهيد و ساكت باشيد.

آنچه گفتيم عقيده بسيارى از مفسران در تفسير اين آيه است و بعضى ها هم آن را به خطبه هاى نماز جمعه تفسير كرده اند; چون امام جمعه به هر حال در سخنان خود آيه قرآن هم مى خواند.

ما تصور مى كنيم كه اين آيه عموميت دارد و شامل تمام حالاتى مى شود كه در آنها قرآن قرائت شود; چه در نماز و چه در غير نماز; زيرا سياق آيه و ظاهر آن دلالت دارد بر اينكه منظور آيه، حال قرائت قرآن است و در هيچ جا ديده نشده كه به نماز خواندن قرائت قرآن گفته شود، بخصوص اينكه آيه قبل از اين آيه مربوط به قرآن است و در آن ويژگيهاى قرآن بيان شده و بلا فاصله اين مطلب آمده است كه موقع قرائت قرآن به آن گوش دهيد و ساكت شويد و اين قرينه بزرگى بر مطلوب ماست.

اتفاقاً در چندين روايت از ائمه معصومين (ع) نيز به اين آيه تعميم داده شده از جمله در روايتى از امام صادق(ع) اين تعميم نقل شده است.(121) البته در بعضى از روايتها هم وجوب سكوت در موقع قرائت قرآن به حال نماز اختصاص داده شده است.

مى توانيم اين روايات را اين گونه جمع كنيم كه سكوت در حال نماز واجب و در غير نماز مستحب است و بگوييم كه امر در اين آيه عموميت دارد و استحبابى است و وجوب سكوت در حال نماز از دليل ديگر مانند روايات استفاده مى شود.

سكوت در حال قرائت قرآن وگوش دادن به آن خواص و آثار مهمى دارد و باعث تنبّه و بيدارى انسان مى شود و چون آيات قرآنى بر دل انسان بنشيند، علاوه بر معنويت وصفا و نورانيتى كه حاصل مى شود، انسان از محتوا و مفهوم آيه هم استفاده مى كند و با معارف قرآن آشنا مى شود. اين است كه در پايان آيه مى فرمايد (لعلكم ترحمون) به قرآن گوش فرادهيد، شايد كه به شما رحم شود و مشمول عنايات و الطاف الهى باشيد.

آيات (205 - 206) و اذكر ربّك فى نفسك تضرّعا و خيفة... : هر چند كه اين آيه خطاب به پيامبر است، ولى عموميت دارد. در اين آيه فرمان مى دهد كه همواره و در هر حال پروردگارت را ياد كن. آوردن كلمه «ربّ» در اينجا لطف خاصى دارد; يعنى در مقابل اينكه خدا تو را پرورش داده و امكانات زندگى رادر اختيار تو گذاشته، تو هم او را ياد كن و مقتضاى ربوبيت خدا، ياد كرد اوست.

هر چند كه مطلق ياد خدا مؤثر است ولى تأثير بيشتر آن هنگامى است كه داراى اين ويژگيها باشد كه در اين آيه آمده است و عبارتند از:

1 - ذكر خدا همراه با تضرّع و زارى باشد و انسان در خود حالت زارى و تذلل را ايجاد كند;

2 - همراه با خوف از خدا باشد;

3 - با صداى خيلى بلند نباشد بلكه صدا پايين تر از داد زدن باشد به گونه اى كه انسان سخن خود را بشنود; چون شنيدن ذكر هم خاصيت دارد، اگر چه از زبان خود شخص باشد;

4 - همواره بايد خدا را ياد كرد; بامدادان و شبانگاهان;

5 - كسى كه خدا را ذكر مى گويد نبايد از غافلان باشد. ممكن است كسى در زبان، ذكر خدا گويد ولى حواس او جاى ديگر باشد; مانند بسيارى از مقدّسين كه زبانشان به ذكر خدا مشغول است ولى توجه آنها جاى ديگر است. هنگام ياد كردن خدا بايد تمام توجه انسان به او باشد.

در آيه بعدى توجه مردم را به اين مطلب جلب مى كند كه خدا در حالى از شما مى خواهد كه او را ياد كنيد و ذكر او را به جاى آوريد كه فرشتگان همواره او را عبادت مى كنند و از عبادت وى گردنكشى نمى كنند و او را تسبيح مى گويند و از هر بدى مى ستايند و بر او سجده مى كنند.

در اينجا از فرشتگان به عنوان كسانى ياد مى كند كه نزد پروردگار هستند; البته خدا جهت ندارد تا كسانى نزديك او باشند و اين تنها نوعى تمجيد و تقديس فرشتگان است و خدا با نسبت دادن آنها به خود مقام معنوى آنها را بالا مى برد.

به عقيده قاريان، اين آيه از آيات سجده قرآن است و كسى كه اين آيه را مى خواند مستحب است كه سجده كند و اين ذكر را بگويد: لا اله الاّ الله حقا حقا، لا اله الاّ الله ايمانا و تصديقا، لا اله الاّ الله عبوديتا و رقّا، سجدت لك ياربّ تعبد اورقّا.

با تفسير اين آيه، تفسير سوره اعراف به پايان مى رسد. خداى را سپاسگزارم كه توفيق داد تفسير اين سوره مباركه را نيز به پايان رسانم و از او مدد مى خواهم كه مرا به تفسير بقيّه سوره هاى قرآنى موفق كند كه او بهترين ياور است.

سوره انفال - مشخصات و فضايل اين سوره

اين سوره در مدينه نازل شده بجز 7 آيه از آيه 30 تا 36 كه در مكه نازل شده است. بعضى ها هم گفته اند كه اين سوره به طور كامل در جريان جنگ بدر نازل شده است.

اين سوره هشتمين سوره از قرآن است و نزول آن از لحاظ ترتيب تاريخى بعد از سوره بقره مى باشد.

اين سوره داراى 75 آيه است و در مصحف شامى 77 آيه آمده است; در اين مصحف جمله «وهم يغلبون» سه آيه است و هر چند كه اين سوره از سوره توبه كوتاهتر است ولى پيش از آن قرار داده شده و از آنجا كه ترتيب سوره ها توفيقى است نمى توان در آن دخالت كرد.

نام اين سوره انفال است كه از همان آيه نخست آن گرفته شده و انفال به طورى كه در تفسير آن خواهد آمد، غنايمى است كه در جنگ به دست پيامبر مى افتاد. گفته شده كه عدد كلمات اين سوره 1231 كلمه است.

براى قرائت اين سوره فضيلتهايى ذكر شده است از جمله اينكه از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: هر كس سوره انفال و برائة را در هر ماه بخواند، نفاق در دل او داخل نمى شود و از شيعيان حقيقى اميرالمؤمنين(ص) مى شود و در قيامت از نعمتهاى بهشتى مى خورد.(122) ابىّ بن كعب هم از پيامبر نقل كرده كه فرموده: هر كس سوره انفال و برائة را بخواند من شفيع و شاهد او در قيامت خواهم بود و او از نفاق برى مى شود...(123)

دورنمايى از اين سوره

سوره با بيان حكم غنائم جنگى و چند دستور الهى شروع مى شود و با ذكر بعضى از ويژگيهاى مؤمنان ادامه مى يابد سپس داستان جنگ بدر شروع مى شود و جرياناتى كه در اين جنگ اتفاق افتاد به اجمال گفته مى شود و از كمكهاى غيبى كه در جريان جنگ برمسلمانان شد ياد مى كند و دستور حمله بر كافرانى را كه در حال جنگ با مسلمانان هستند مى دهد و از اينكه مسلمانى پشت به دشمن كند، نهى مى شود.

در آيات بعدى سخن از نقش خداوند در جنگ و اينكه در واقع خدا دشمنان را كشت به ميان مى آيد و مؤمنان را به اطاعت خدا و رسول مى خواند و از اينكه آنان مانند چارپايان لال و كر باشند و سخن حق را نشوند بر حذر مى دارد و در آيه بعدى خاطر نشان مى سازد كه مؤمنان بايد خدا و رسول را اجابت كنند آنگاه كه آنان را به سوى چيزى خوانند كه زندگى واقعى در آن است و مؤمنان را از فتنه اى مى ترساند كه اگر بيايد همه حتى مؤمنان را هم فرا مى گيرد. و با ذكر الطاف خدا بر مؤمنان آنها را از خيانت به خدا و رسول و امانتهاى يكديگر بر حذر مى دارد و از اموال و اولاد به عنوان فتنه يا مايه آزمايش ياد مى كند و از مكر دشمنان مى گويد آنگاه از اينكه وجود پيامبر مايه امنيت مردم از عذاب الهى است سخن مى گويد.

در ادامه آيات بعضى از آداب و رسوم غلط مردم جاهلى و كارشكنى هاى آنها درباره مسلمانان و بالاخره فرمان جنگ با آنها را مى دهد تا فتنه اى نباشد و دين همگى براى خدا باشد. سپس احكام خمس و موارد مصرف آن بيان مى شود و آنگاه صحنه هايى از جنگ بدر ترسيم مى گردد و بار ديگر مؤمنان به اطاعت از خدا و رسول دعوت مى شوند و از اينكه در ميان خود اختلاف كنند بر حذر داشته مى شوند و از كسانى كه براى ريا در جنگ شركت كرده بودند ياد مى كند و از منافقان و توطئه هاى آنان مى گويد و آنها را به فرعونيان تشبيه مى كند. و آنگاه اين قانون كلى حاكم بر جامعه هاى بشرى را ياد مى كند كه خداوند نعمتى را كه بر قومى داد آن را از دست آنها نمى گيرد مگر اينكه آنها حال خودشان را تغيير دهند و باز فرعونيان را مثال مى زند.

در آيات بعدى از پيمان شكنى كافران و حقانيت بعضى از گروهها سخن مى گويد و دستور تهيه و آماده سازى هر نوع ساز برگ نظامى را مى دهد و در عين حال از صلح سخن مى گويد و دستور مى دهد كه اگر دشمن مايل به صلح باشد صلح كن و توكل بر خدا داشته باشد و اگر هم احتمال نيرنگ داده مى شود، خدا خود كافى است كه او يارى دهنده است و اوست كه دلهاى مسلمانان را به هم نزديك كرد.

آنگاه به پيامبر دستور مى دهد كه مؤمنان را به جنگ بخواند و خاطر نشان مى كند كه اگر بيست نفر جنگجوى مقاوم باشند بر دويست نفر، و صد نفر آنها بر هزار نفر غلبه مى كنندو در دنباله مطلب از اسير گرفتن به خاطر اخذ فديه انتقاد مى كند و مسلمانان رامورد تهديد قرار مى دهد. در عين حال به آنها اجازه مى دهد كه از غنائم بردارند و به اسيرانى كه در دست مسلمانها هستند دلدارى مى دهد و در عين حال آنها را از قصد خيانت بر مسلمانان بر حذر مى دارد.

در آيات بعدى از مسلمانانى كه ايمان آورده اند و هجرت و جهاد كرده اند و پيامبر را يارى نموده اند و جاى داده اند، به نيكى ياد مى كند و تذكر مى دهد كه كافران دوستان يكديگرند، و بار ديگرازمهاجرانومجاهدان يادمى كندواظهارمى دارد كه آنها مؤمنان واقعى هستند. در پايان خاطر نشان مى سازد كه بعضى ازخويشاوندان در كتاب خدا نسبت به بعضى ديگر سزاوارترند و خدا به هر چيزى داناست.

تفسير سوره انفال

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (* )

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

از تو درباره انفال (غنيمت هاى جنگى و مالهاى بى صاحب) مى پرسند; بگو انفال مخصوص خدا و پيامبر است. پس، از خدا پروا كنيد و ميان خود را اصلاح نماييد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد اگر اهل ايمان هستند (1)

نكات ادبى

1 - «انفال» جمع نفل، به معناى افزونى است و اينكه به نمازهاى مستحبى نافله گفته مى شود، چون افزون بر نمازهاى واجب است و به نوه هم نافله گفته مى شود كه بر نسل انسان افزوده مى شود و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافله (انبياء/ 72) انفال در اصطلاح فقهى و تفسيرى هر مال اضافه اى است كه صاحب معينى ندارد و مخصوص پيامبر و امام است; مانند غنائمى كه بدون جنگ به دست آيد و يا زمينهاى موات و بالاى كوهها و كنار رودخانه و ته دره ها و چيزهاى ديگرى كه در كتب فقهى آمده است.

2 - «ذات بينكم» ميان خودتان. ذات به معناى خلقت يا بنيه و يا حقيقت انسان است، و اين يك تعبير كنايى از ارتباط ميان افراد است.

تفسير و توضيح

آيه (1) يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ... : نخستين آيه از اين سوره درباره انفال است و آن اموال خاصى است كه در اختيار پيامبر، و بعد از او در اختيار امام قرار مى گيرد; مانند زمينهايى كه بدون جنگ از كافران گرفته مى شود يا زمينهاى موات، بخصوص بالاى كوهها و ته درّه ها و كنار رودخانه ها و مراتع عمومى و نيز تركه ميّتى كه وارث ندارد و هداياى پادشاهان و آنچه پيامبر يا امام از غنيمت جنگى براى خود اختصاص مى دهد.

گفته شده است كه اين آيه پس از جنگ بدر نازل شد و آن هنگامى بود كه مسلمانان درباره تقسيم غنائم جنگى با يكديگر اختلاف پيدا كردند و از پيامبر درباره انفال پرسيدند و اين آيه در پاسخ آنها نازل شد و آنها را به رفع اختلاف و اصلاح ميان خود دعوت كرد.

مى فرمايد: از تو درباره انفال مى پرسند بگو: انفال مخصوص خدا و رسول است; بنابراين پيامبر و امام به هر نحوى كه صلاح بدانند در آن تصرف مى كنند و آن را ميان رزمندگان تقسيم مى كنند.

اگر اين شأن نزول درست باشد، منظور از انفال در اين آيه همان غنائم جنگى است; ولى بعدها در اصطلاح فقهى به موارد خاصى گفته شد كه آنها را بر شمرديم و در اينجا هم منظور از اينكه انفال براى خدا و رسول است اين است كه آنها به هر نحو كه بخواهند مى توانند آن را تقسيم كنند، و اين در مقام بيان سهم خدا و رسول نيست; چون سهم آنها در آيه خمس، در همين سوره، آمده و آن يك پنجم غنيمت است.

ما تصور مى كنيم با توجه به روايات بسيارى كه موارد انفال را ذكر كرده اند و با توجه به ظاهر آيه كه انفال را به طور كلى مخصوص خدا و رسول ذكر مى كند، بايد از اين شأن نزول دست برداريم و اساساً بسيارى از شأن نزولها اعتبارى ندارند و اگر شأن نزول را كنار بگذاريم آيه درباره غنائم چنگى نخواهد بود بلكه درباره انفال به همان مفهومى كه در روايات و كتب فقهى آمده خواهد بود و آن همان موارد خاصى است كه پيشتر گفتيم، و به بعضى از موارد آن «فيىء» هم گفته مى شود و آن سرزمينى است كه اهل آن بدون جنگ آن را در اختيار پيامبر قرار داده اند كه آن نيز مخصوص خدا و رسول است. بنابراين، ما سه واژه داريم; يكى «غنائم» ، ديگرى «انفال» و سومى «فيىء» كه هر كدام مفهوم خاص خود را دارد و در مواردى هم با يكديگر تداخل پيدا مى كنند. راجع به غنائم و فيىء در ذيل آيات مربوط، سخن خواهيم گفت.

به هر حال در اين آيه اظهار مى دارد كه انفال مخصوص خدا و رسول است. سپس مى افزايد: پس، از خدا بترسيد و ميان خود آشتى بر قرار كنيد و از خدا و رسول او پيروى نماييد، اگر مؤمن هستيد.

درباره انفال بحث مفصلى داريم كه مى خوانيد:

بحثى درباره انفال

«انفال» يك اصطلاح قرآنى است كه احكام فقهى گوناگونى دارد و به مفهوم اموال ويژه اى از غنائم يا چيزهاى ديگر است كه مخصوص حاكم اسلامى است، به شرحى كه خواهد آمد.

درباره انفال در قرآن چنين مى خوانيم:

يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتّقوا الله و اصلحو ذات بينكم و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤمنين (انفال/1)

از تو درباره انفال مى پرسند، بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر است. پس، از خدا پروا كنيد و ميان خود را اصلاح نماييد و خدا و رسول او را اطاعت كنيد، اگر مؤمن هستيد.

«انفال» جمع «نفل» است كه در لغت براى آن دو معنا ذكر شده است; بعضى ها آن را به معناى غينمت و بخشش و بعضى ها به معناى زيادت و افزونى گرفته اند. خليل بن احمد آن را به معناى غنيمت گرفته و نافله را عطيه دانسته است(124) و صاحب قاموس گفته است: «نفل» در لغت به معناى غنيمت و بخشش است.(125) اگر به اين معنا باشد تناسب آن با «انفال» كه اموال مخصوص حاكم اسلامى است كاملا متناسب است; اما بسيارى از لغوى ها آن را به معناى افزونى دانسته اند. ازهرى گفته است: «نَفَل» چيزى است كه زايد براصل است. به غنائم از آن جهت انفال گفته شده كه مسلمانان نسبت به ديگر امّتها اين امتياز را دارند كه غنيمت گرفتن بر آنها حلال است، و به نماز مستحبى «نافله» گفته مى شود; چون زايد بر واجب است و خداوند فرموده: و وهبناله اسحاق و يعقوب نافلة (انبياء/ 72) يعنى بيشتر از آنچه خواسته بود.(126)

راغب اصفهانى مى گويد: اصل انفال از نَفَل است به معناى زيادت بر واجب، و به آن «نافله» گفته مى شود خداوند فرموده: و من الليل فتهجد به نافلة لك (اسراء/ 79) و همچنين سخن خداوند: و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة (انبياء/ 72) و آن فرزند فرزند است.(127)

اكنون ببينيم انفال در اصطلاح مفسران و فقيهان چه معنايى دارد؟ بسيارى از آنان بدون آنكه تعريف جامعى براى آن بگويند فقط مصداق آن را تعريف كلى كرده اند; از جمله محقق حلّى گفته است: «انفال آن چيزى از اموال است كه امام به طور خصوصى استحقاق آن را دارد همان گونه كه براى پيامبر اسلام بود.(128

اغلب دانشمندان اهل سنّت، انفال را همان غنائم جنگى مى دانند و بعضى از آنها، به استناد روايتى آن را اموال منقول از غنائم مى دانند.(129) قرطبى نيز چهار قول نقل مى كند: اول آنچه از كافران به مسلمانان برسد، آنچه بدون جنگ گرفته شود.

دوم خمس، سوم خمس خمس و چهارم اصل غنيمت. (130) ولى فقهاء شيعه موارد خاصى را براى انفال بيان مى كنند. محقق پنج مورد;(131) و شيخ طوسى شش مورد(132) و علاّمه حلّى ده مورد(133) براى آن ذكر كرده اند; البته بعضى از مواردى كه علامه حلّى بيان كرده در موارد ديگر تداخل دارد; بنابراين موارد و مصاديق انفال همان پنج يا شش يا هفت مورد است كه در زير شرح داده مى شود. اين موارد مخصوص خدا و رسول و امام، يعنى حاكم اسلامى است كه هر گونه كه بخواهد در آن تصرف مى كند و عبارتند از:

1 - زمينهايى كه بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد، خواه ساكنان آن آنجا را ترك كنند و يا با اختيار خودتسليم مسلمانان نمايند.

صاحب جواهر براى اين مورد ادعاى اجماع كرده است و مستند آن روايات متعددى است; از جمله: موثقه محمد بن مسلم كه از امام صادق (ع) به اين شرح نقل مى كند:

عن ابى عبدالله(ع) قال: ان الانفال ما كان من ارض لم يكن فيه هراقة دم او قوم صولحوا و اعطوا بايديهم و ماكان من ارض خربة او بطون اودية فهذا كلّه من الفيىء و الانفال لله و للرسول فما كان لله فهو للرسول يضعه حيث يحبّ.(134)

امام صادق(ع) فرمود: انفال زمينى است كه در آن خونريزى نشده و مردمش آن را مصالحه كرده اند و به دست خود تحويل داده اند، ونيز زمينهاى خراب يا ته درّه ها. همه اينها از فيئ يا انفال است و مخصوص خدا و پيامبر مى باشد، و آنچه براى خداست از آنِ پيامبر است. هر كجا كه دوست داشته باشد مصرف مى كند.

2 - زمينهاى موات، خواه زمينى باشد كه زمانى مالك داشته و مالك آن آنجا را ترك كرده، و يا زمينى باشد كه از اول مالك نداشته است.

در اين مسأله هم كسى اختلاف نكرده و براى آن ادعاى اجماع شده است. شيخ طوسى مى گويد: زمينهاى موات مخصوص امام است. هيچ كسى مالك آن نمى شود مگر اينكه آن را احيا كند. سپس اضافه مى كند كه دليل ما در اين مسأله، اجماع شيعه است.(135) نراقى نيز در اين مسأله از چند نفر نقل اجماع كرده است.(136)

در تعيين مصداق زمينهاى موات، هم در احاديث و هم در سخنان فقها موارد به خصوص ذكر شده است مانند: «مفاوز» يا زمينهايى كه آب ندارند و در آنها كشت نمى شود و «سيف البحار» يا زمينهاى ساحلى درياها و «بطون الاوديه» يا ته درّه ها و «رؤس الجبال» قله كوهها و «آجام» يا جنگلها و نيستانها و «مراتع» (البته آجام و مراتع از آن نظر كه كسى آنها را نكاشته، جزو زمين موات هستند).

در اين باره نيز رواياتى از معصومين(ع) داريم كه يكى از آنها را مى آوريم:

عن ابى الحسن الاول (ع) قال: وله بعد الخمس الانفال ... و له رؤس الجبال و بطون الاودية و الآجام و كل ارض ميتة لاربّ لها.(137)

امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: و براى امام است خمس و انفال ... و براى اوست بالاى كوهها و ته درّه ها و جنگلها و هر زمين مرده اى كه صاحب ندارد.

البته ابن ادريس بالاى كوهها و ته دره ها و جنگلها را در صورتى از مصاديق انفال و مخصوص امام مى داند كه در زمينهاى موات، يعنى زمينهايى كه مالك ندارد، باشد(138) ولى شهيد اول آن را رد مى كند و مى گويد: اگر چنين باشد ذكر اين موارد پس از ذكر زمين موات بى فايده خواهد بود.(139) و صاحب مدارك در اين باره مى گويد: سخن شهيد خوب است اما مشروط بر اينكه اخبارى كه اين موضوعات را بيان كرده شايستگى اثبات اين حكم را داشته باشد; ولى اين اخبار ضعف سند دارند و بنابراين سخن سرائر موجّه است تا در جايى كه خلاف اصل است به موضع توافق كفايت كنيم.(140)

ما تصور مى كنيم كه بيان اين موارد در بعضى از اخبار از باب ذكر مصداق زمين موات است و اينها زمينهايى هستند كه كسى آنها را كشت نكرده است; بنابراين از آنِ حاكم اسلامى مى شود.

3 - اموال اختصاصى پادشاهان و حاكمان كه شامل «قطايع» يا زمينها و «صفايا» يا اموال منقول مى باشد. هر زمينى يا مالى كه اختصاص به حاكمان كافر داشته باشد پس از پيروزى بر آنها به امام مسلمين منتقل مى شود، مشروط بر اينكه آنها را از مسلمانى غصب نكرده باشند كه در اين صورت به خود آن شخص منتقل مى گردد.

در اين مسأله صاحب جواهر ادعاى عدم خلاف كرده است(141) و گويا كسى از علماى شيعه در آن اختلاف نكرده اند. اين حكم مضمون چندين روايت است كه از جمله آنها دو روايت زير مى باشد:

- عن ابى عبدالله (ع) قال: قطايع الملوك كلها للامام وليس للناس فيه شيئ.(142)

امام صادق (ع) فرمود: زمينهاى اختصاصى پادشاهان همگى مخصوص امام است و مردم در آن حقى ندارند.

روايت حماد بن عيسى از امام موسى بن جعفر كه پيش از اين قسمتى از آن را نقل كرديم و در قسمت ديگرى از آن آمده: وله صوافى الملوك مما كان فى ايديهم من غير وجه الغصب.(143)

و براى امام است اموال اختصاصى پادشاهان از آنچه در دست آنهاست و از راه غصب نيست.

4 - آنچه امام از غنائم جنگى به خود اختصاص مى دهد; مانند اسب يا لباس يا اموال خاص ديگر.

علامه حلّى در اين باره مى گويد: و از جمله انفال است آنچه كه امام از غنائم جنگى براى خود انتخاب مى كند مانند اسب خوب يا لباس گران قيمت يا كنيز خوبرو يا شمشير برنده و مانند آنها مادام كه بر جنگجويان اجحاف نشود. تمام علماى ما در اين مسأله اجماع كرده اند.(144)

در اين باره نيز رواياتى وارد شده، كه از جمله آنها دو روايت زير است:

عن الصادق(ع) قال: كان رسول الله اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له ثم يقسم الباقى ... و كذلك الامام يأخذ كما اخذ رسول الله (ص).(145)

امام صادق (ع) فرمود: هر وقت كه نزد پيامبر غنيمتى مى آوردند بر گزيده آن را براى خود مى گرفت و آنها مال او بود سپس بقيه را تقسيم مى كرد ... امام نيز مانند پيامبر اخذ مى كند.

- عن ابى بصير عن ابى عبدالله قال: سألته عن صفو المال؟ قال: الامام يأخذ الجارية الروقة و المركب الفارة و السيف القاطع و الدرع قبل ان تقسم الغنيمة فهذا صفو المال.(146)

ابو بصير از امام صادق درباره «مال برگزيده» پرسيد; او فرمود: امام مى تواند كنيز خوب روى و مركب تندرو و شمشير برنده و زره را پيش از تقسيم غنائم بر دارد و اين همان «صفوالمال» يعنى مال برگزيده است.

5 - غنائم جنگى كه بدون اذن امام به دست آمده باشد. جنگجويان در اين غنيمتها حقى ندارند و همگى به امام اختصاص مى يابد; البته اين مسأله اختلافى است و شيخ مفيد و شيخ طوسى و سيد مرتضى به آن فتوا داده اند(147) ولى علامه در «منتهى» آن را قبول ندارد و معتقد است كه غنائم جنگى چه به اذن امام باشد يا بدون اذن او، مساوى است.(148)

البته قول اول مطابق با روايتى است كه از امام صادق (ع) نقل شده; ولى آن روايت ضعيف است.(149)

6 - اموال كسى كه بميرد و وارث نداشته باشد. در اين مسأله، هم اجماع علما(150) و هم روايتهاى صحيحى وجود دارد كه از جمله آنها روايت زير است:

عن ابى جعفر(ع) قال: من مات وليس له وارث من قبل قرابته و لامولى عتاقه و لاضامن جريرة فما له من الانفال.(151)

امام باقر(ع) فرمود: هر كس بميرد و وارثى از خويشاوندان نداشته باشد و كسى كه او را آزاد كرده و يا ضامن جريره هم نباشد، پس مال او از انفال است.

7 ـ معادن; در اين مسأله نيز اختلاف نظر وجود دارد. شيخ مفيد و كلينى و شيخ طوسى و ديلمى و قاضى، معادن را از انفال مى دانستند، چه معادنى كه در زمين امام باشد و چه معادنى كه در زمين اشخاص باشد; معادن ظاهرى و باطنى.(152) اين حكم از روايت جامعى از امام صادق كه موارد انفال را بر مى شمارد استفاده مى شود چون در آن روايت معادن هم ذكر شده است.(153)

در مقابل اينها كسانى از علما، معادن را از انفال نمى دانند و روايت مزبور را حمل بر معادنى مى كنند كه در زمين امام باشد. همچنين از رواياتى كه در آنها خمس معادن براى امام تعيين شده اين مطلب استفاده مى شود.

مشهور ميان فقهاى شيعه اين است كه معادن از انفال نيست و همه مردم در آن شريك هستند و اگر كسى معدنى را استخراج كرد بايد خمس آن را بدهد.

اين مواردى بود كه به عنوان مصاديق انفال در كتب فقهى آمده است. همه اين ثروتهاى ياد شده، مخصوص پيامبر و امام به عنوان حاكم اسلامى است و هر گونه كه مصلحت بدانند آنها را مصرف مى كنند و تصرف ديگران در اين اموال جايز نيست و اگر كسى بدن اذن امام تصرف كرد غاصب تلقى مى شود. البته در زمان حضور پيامبر و امام، حكم مسأله روشن است و آنها مى توانند هر تصميمى بگيرند; ولى آيا در زمان غيبت امام، مانند زمان ما، چه بايد كرد؟ و تصرف در آنها چه حكمى دارد؟

از بعضى از روايات استفاده مى شود كه ائمه معصومين(ع) به طور كلّى به شيعيان خود اجازه تصرف در انفال را داده اند و بعضى از فقها روايات تحليل خمس را نيز حمل بر اجازه تصرف در انفال كرده اند و گفته اند: تصرف در انفال در زمان غيبت جايز است ولى تصرف در خمس جايز نيست.(154) روايات در اين زمينه بسيار است; از جمله آنها روايت زير مى باشد:

عن الصادق (ع) قال: ... و كل من والى آبائى فهم فى حل مما فى ايديهم من حقّنا فليبلغ الشاهد الغائب.(155)

امام صادق (ع) فرمود: «... و هر كس كه پدران مرا دوست دارد آنچه از حق ما در دست اوست براى او حلال است. پس حاضران، غايبان را اطلاع دهند». مسأله مهم ديگرى كه در اينجا وجود دارد اين است كه در قرآن مجيد سه نوع مال به خدا و پيامبر اختصاص داده شده كه البته بعد از پيامبر هم مخصوص امام است و آنها عبارتند از: انفال، خمس و فيئ.

موارد انفال را بيان كرديم، و اما خمس، يك پنجم غنيمتهاى جنگى و غير جنگى است و شامل كليه در آمدها مى شود و فيئ همان اموالى است كه كفار بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار بدهند كه در واقع يكى از مصاديق انفال مى شود.

اِنّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ ايمانًا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (* ) اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (* ) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (* )

همانا مؤمنان كسانى هستند كه چون از خداوند ياد شود، دلهاى آنان مى ترسد و اگر آيات او بر آنها خوانده شود بر ايمانشان مى افزايد و بر پروردگارشان توكّل مى كنند (2) كسانى كه نماز را به پا مى دارند و از آنچه روزى كرده ايم انفاق مى كنند (3) آنان براستى مؤمن هستند، براى آنها درجه هايى نزد پروردگارشان و آمرزش و روزىِ نيكوست (4)

نكات ادبى

1 - «وجل» ترس از روى آگاهى، ترس ناشى از عظمت طرف مقابل.

2 - «تليت» از تلاوت به معناى خواندن متون مقدس. اصل «تلو» به معناى دنبال كردن و متابعت است; همچنانكه در خواندن متون مقدس، آيات يكى پس از ديگرى خوانده مى شود. ضمناً در تلاوت، نوعى تدبّر درمفهوم آيات هم وجود دارد.

3 - «حقّاً» مفعول مطلق است و فعل آن به جهت معلوم بودن حذف شده: يحقّون حقّاً.

4 - «كريم» پسنديده از هر چيز، رزق كريم: روزى نيكو. به خدا و قرآن هم كريم گفته مى شود كه به معناى همان پسنديده است.

تفسير و توضيح

آيات (3 ـ 2) انّما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ... : از آنجا كه در آيه پيش گفته شد كه از خدا و رسول او اطاعت كنيد اگر مؤمن هستيد، در اين آيه مؤمنان را با پنج صفت مهم معرفى مى كند. از اين پنج صفت سه صفت اوّلى مربوط به روح مؤمن و دو صفت ديگر مربوط به جسم و عمل اوست:

1 - هر گاه نام خدا نزد مؤمنان برده شود، دلهايشان مى ترسد. حالت خداترسى مؤمن را از ارتكاب گناه باز مى دارد و البته اين ترس، ترسى از روى آگاهى و شعور و به خاطر عظمت پروردگار است و ترس از جهت دفع خطر نيست; يعنى مؤمن، خدا را عادل مطلق و مهربانترين مهربانان مى داند و در عين حال از او مى ترسد; مانند ترسى كه در يكى از ما به هنگام روبرو شدن با شخصى بسيار مهم به وجود مى آيد، اگر چه مى دانيم خطرى از او به ما نخواهد رسيد.

البته انسان بايد همواره از عمل خود و از اينكه خدا او را در برابر گناهانش مجازات خواهد كرد احساس ترس كند; ولى اين ترس با ترسى كه در آيه آمده فرق مى كند و آنچه در اينجا گفته مى شود ترس از نوع احساس حقارت در پيش خداست و اين ترس مخصوص افرادى است كه خدا را به خوبى شناخته اند و به ميزان علم و شعور و معرفتشان از خدا مى ترسند:

انما يخشى الله من عباده العلماء. (فاطر/ 28)

همانا از بندگان خدا فقط عالمان از او مى ترسند.

2 - هر گاه آيات خدا نزد مؤمنان تلاوت شود، بر ايمان آنها افزوده مى شود، از اين آيه استفاده مى شود كه ايمان، قابل افزايش است و درجه هايى دارد و شنيدن آيات الهى اگر با تدبّر و تفكر همراه باشد بر ايمان شخص مى افزايد; چون با تدبّر در اين آيات، به معارف و موضوعاتى مى رسد كه بر شناخت او از جهان و انسان مى افزايد و با توحيد وصفات خدا آشنا مى شود و ايمانش تقويت مى گردد و مراتب يقينى او بالا مى رود.

3 - مؤمنان همواره بر خدا توكّل مى كنند; يعنى كارهاى خود را به او واگذار مى كنند و در جهان، مؤثرى جز او نمى شناسند. البته توكّل به اين معنا نيست كه انسان دست از اسباب و علل بر دارد و كارى نكند و فقط از خدا بخواهد. بلكه مؤمن بايد تمام تلاش خود را به كارگيرد و از اسباب و علل بهره برد و در عين حال در پشت سر همه اين تلاشها و اسباب و علل، خدا را ببيند و او را مؤثر واقعى بداند.

سه صفتى كه تا اينجا گفته شد، مربوط به روح انسان و تعالى و ترقى معنوى اوست. در آيه بعدى از دو صفت ديگر ياد مى كند كه جنبه عملى دارد.

4 - مؤمنان نماز را به پا مى دارند; به پا داشتن نماز، خواندن نماز به صورت كامل و با شرايط و مقدمات آن است و نيز تلاش براى تبليغ نماز و وادار كردن ديگران به خواندن نماز است; بنابراين، كافى نيست كه مؤمن فقط خودش نماز بخواند بلكه بايد فرهنگ نماز را نيز در جامعه رواج بدهد.

5 - مؤمنان از دارايى خود انفاق مى كنند. اين هم يك نوع رابطه انسانى با هم نوعان است و مؤمن علاوه بر ايجاد رابطه نزديك با خدا كه به وسيله نماز صورت مى گيرد، در بهينه سازى رابطه خود با جامعه نيز تلاش مى كند كه يك راه آن پرداختن حقوق مالى از قبيل زكات و خمس و دادن صدقات است.

آيه (4) اولئك هم المؤمنون حقّا...: كسانى كه اين پنج صفت عالى و انسان ساز را داشته باشند، براستى كه مؤمن هستند و خداوند در اين آيه ايمان آنها را امضا مى كند و آنها به درجه مطلوبى از ايمان رسيده اند. آنها نزد پروردگارشان رتبه هاى بالايى دارند و آمرزش خداوند و روزى نيكوى او در بهشت نصيب آنان خواهد شد.

معلوم مى شود كه مؤمنان با توجه به عملكردشان نزد خداوند درجه هاى خاصى دارند كه اندازه قرب آنها را به خدا تعيين مى كند; مثلا مؤمن مجاهد از مؤمن غير مجاهد يك درجه بالاتر است:

فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة (نساء/ 95)

خداوند كسانى را كه با اموال و جانهاى خود جهاد مى كنند بر قاعدان، درجه اى برترى داده است.

همچنين مؤمنانى كه در راه خدا هجرت و جهاد كرده اند نسبت به كسانى كه كارشان آب دادن به حجاج و تعمير مسجد است درجه بالاترى نزد خدا دارند:

الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله (توبه / 20)

كسانى كه ايمان آورده اند و هجرت كرده اند و در راه خدا با مالها و جانهايشان جهاد نموده اند، نزد خدا درجه بالاترى دارند.

كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ (*) يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (* ) وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَى الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ (* ) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (* )

همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهى از مؤمنان ناخوشنودى بودند(5) با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز مى كردند، گويا كه به سوى مرگ كشيده مى شوند در حالى كه مى نگريستند (6) و هنگامى كه خداوند يكى از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست مى داشتيد آن گروهى كه قدرتى ندارد براى شما باشد و خدا مى خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند(7) تا حق را به اثبات برساند و باطل را از بين ببرد اگر چه گنهكاران ناخوشنودى كنند(8)