نكات ادبى
1 - «كما اخرجك» يا متعلق به مضمون آيه انفال است; يعنى همانگونه كه خدا انفال را
براى خود و رسول خود قرار داد و اين برخلاف ميل بعضى از مؤمنان بود، همين طور تو را
فرمان جنگ و خروج از مدينه داد و اينكار نيز مورد پسند بعضى ها نبود. و يا بگوييم
متعلق به «حق» مقدر است; يعنى مطلب حق است همان گونه كه مطلب بعدى نيز حق است.
2 - «يجادلونك» با تو ستيز مى كنند. مجادله از جدل به معناى پيچاندن طناب است، گويا
دو نفر كه با هم مجادله مى كنند همديگر را مى پيچانند، و يا از جدل به معناى زمين
زدن است و دو نفر كه مجادله مى كنند مى خواهند يكديگر را به زمين بزنند.
3 - «احدى» مفعول دوم براى «يعدكم».
4 - «انّها لكم» بدل از «احدى».
5 - «الشوكة» اقتدار، سلاح. از «شوك» به معناى تيزى وحدّت، و اصل آن از شوك به
معناى خار است; چون خار تيز است.
6 - «دابر» آخر، ريشه، اصل.
تفسير و توضيح
آيات (5 - 6) كما اخرجك ربّك من بيتك بالحق... : اين آيات و چندين آيه بعدى مربوط
به جنگ بدر است. در اين جنگ، همانگونه كه در اين آيه آمده پيامبر خدا با اصحاب خود
از مدينه خارج شدند (منظور از «بيتك = خانه تو» همان شهر مدينه است).
و اين در حالى بود كه بعضى از مؤمنان از اين حركت ناخرسند بودند و مى گفتند ما هنوز
آمادگى براى جنگ نداريم. البته آنها طبق فرمان پيامبر از مدينه حركت كردند; ولى اين
حركت آنچنان براى آنها سخت بود كه گويا آنها را به سوى مرگ سوق مى دهند و آنها مرگ
خود را به چشم مى بينند!
آيات (7 - 8) و اذيعدكم الله احدى الطائفتين... : آغاز جنگ بدر چنين بود كه قافله
تجارتى قريش از شام به طرف مكه حركت مى كرد و راه آن از نزديكيهاى مدينه بود. اين
قافله را چهل مرد مسلح نگهبانى مى كردند و رئيس قافله، ابوسفيان بود. مسلمانان كه
از حركت اين قافله با خبر شدند تصميم گرفتند كه به آنها حمله كنند و در مقابل اموال
آنها كه قريش در مكه مصادره كرده بود، كالاهاى موجود را به
غنيمت بگيرند. ابوسفيان از تصميم مسلمانان با خبر شد و پيكى به مكه فرستاد و قريش
را از موضوع آگاه كرد. قريش براى حمايت از اين قافله حدود هزار نفر را بسيج كردند و
به سوى مدينه حركت نمودند.
اكنون مسلمانان يا بايد به قافله تجارتى حمله مى كردند و يا با سپاه اعزامى قريش در
گير مى شدند. خداوند از زبان پيامبر اسلام به مسلمانان وعده داده بود كه آنها با
يكى از اين دو گروه روبرو خواهند شد و بر آنها غلبه خواهند كرد. مسلمانان مايل
بودند با قافله تجارتى كه قدرت و اسلحه كمترى داشتند روبرو شوند ولى خدا اراده كرده
بود كه مسلمانان با سپاه اعزامى روبرو شوند و بر آنها پيروز گردند و خدا حق را با
كلمات خود پايدار كند و ريشه كافران را بركند.
بدون شك درگيرى با سپاه اعزامى و پيروزى بر آنها به نفع مسلمانان بود و قدرت و شوكت
آنها را به همگان نشان مى داد و قبايل عرب از قدرت دفاعى مسلمانان حساب مى بردند.
مسلمانان كه سيصد و سيزده نفر بودند با اين گروه بر سر چاهى به نام بدر درگير شدند
و به شرحى كه خواهد آمد سپاه هزار نفرى قريش را تارومار كردند و پيروزى نصيب آنان
شد.
بدينگونه خداوند چنين خواست كه حق را پايدار و باطل را نابود سازد، اگرچه گنهكاران
آن را خوش نداشته باشند. (دنباله جريان جنگ بدر در آيات بعدى خواهد آمد)
اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ
الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ (* ) وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى وَ
لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ اِنَّ
اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (* ) اِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ
يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ
عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ
الْأَقْدامَ (* )
هنگامى كه شما از خدا طلب كمك مى كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه
همانا من شما را با هزار نفر از فرشتگان كه در رديف هم مى آيند، كمك مى كنم(9) و
خدا آن كار را جز براى شادمانى شما انجام نداد، و اينكه دلهايتان با آن آرامش
بگيرد، و پيروزى جز از جانب خدا نيست. همانا خداوند چيره و فرزانه است (10) هنگامى
كه خدا از جانب خود براى آرامش شما خواب خوشى را بر شما چيره كرد و از آسمان بر شما
آبى نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان
را آرام و گامهايتان را با آن استوار كند(11)
نكات ادبى
1 - «تستغيثون» طلب كمك مى كنيد، يارى مى جوييد. از باب استفعال از ماده «غوث» كه
به معناى پناه و يارو ياور است.
2 - «ممدّكم» از باب افعال و مصدر آن «امداد» است كه به معناى يارى رساندن مى باشد.
3 - «مردفين» پشت سر هم، رديف هم. از «ردف» به معناى قرار گرفتن چيزى پشت چيز ديگر
است.
4 - «يغشّيكم» مى پوشاند شما را. از «تغشيه» به معناى پوشانيدن. و از اين ماده است
«غشاوه» به معناى پرده، و در اينجا به معناى مسلط كردن و چيره ساختن است.
5 - «نعاس» خواب سبك، خواب شيرين.
6 - «امنة» مفعول له است; يعنى مسلط شدن اين خواب بر چشمان شما به خاطر آسودگى و
آرامش شما بود.
7 - «وليربط» از ربط به معناى پيوند دادن، و در اينجا منظور آرام گرفتن دلهاى
مؤمنان است.
تفسير و توضيح
آيات (9 - 10) اذ تستغيثون ربّكم فاستجاب لكم...: دنباله جريان جنگ بدر است. وقتى
مسلمانان با سپاه قريش روبرو شدند، آنها را چند برابر خود يافتند، چون آنها حدود
هزار نفر بودند، درحالى كه تعداد سپاهيان اسلام سيصد و سيزده نفر بود. اينجا بود كه
ترس و وحشت، مسلمانان را فرا گرفت و آنها دست به دعا برداشتند و از خداوند كمك
خواستند; خود پيامبر نيز دست به دعا برداشت و به درگاه پروردگار عرض كرد: اللهم
انجزلى ما وعدتنى اللهم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض; «خدايا آنچه را كه
به من وعده داده اى عمل كن. اگر اين مردم را هلاك كنى، در زمين به تو عبادتى نخواهد
شد». پيامبر با زارى و تضرع دعا مى كرد تا اينكه عبا از دوشش افتاد و بعضى از
مسلمانان عباى حضرت را به او دادند و گفتند: يا رسول الله! با اين حالتى كه تو دارى
حتماً خدا دعاى توست را قبول خواهد كرد.
در اين هنگام بود كه خداوند دعاى پيامبر و مسلمانان را اجابت كرد و فرمود: من شما
را با هزار فرشته كه پشت سر هم قرار گرفته اند يارى خواهم كرد.
در آيه بعد هدف از اين امداد غيبى را بيان مى كند كه شادمانى مسلمانان و آرامش دل
آنها بود. آنگاه به يك سنت مهم الهى كه در تاريخ و جامعه بشرى حاكميت دارد اشاره
مى كند و آن اينكه پيروزى همواره از جانب خداست كه او چيره و فرزانه است; يعنى شما
بايد تلاش خود را بكنيد ولى بدانيد اين خداست كه گروهى را بر گروهى پيروز مى كند و
ملاك، عملكرد آن گروههاست.
توجه كنيم كه در اين آيه از هزار فرشته ياد مى كند و در آيه ديگرى از سه هزار و پنج
هزار فرشته سخن مى گويد:
اذ تقول للمؤمنين لن يكفيكم ان يمدّكم ربكم بثلاثة آلاف من الملائكه منزلين بلى ان
تصبروا وتتقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسوّمين
(آل عمران/ 123 - 125)
و هنگامى كه به مؤمنان مى گفتى آيا براى شما كفايت نمى كند كه خداوند به
وسيله سه هزار فرشته نازل شده شما را يارى كند; بلى، اگر صبر كنيد و تقوا داشته
باشيد و دشمنان در اين هجوم خود بر شما بتازند، پروردگارتان شما را به وسيله پنج
هزار فرشته نشاندار كمك خواهد كرد.
ما تصور مى كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل
عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه
بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار براى يارى
مسلمانان خواهد فرستاد. چون در اين آيه مى پرسد كه آيا كافى نيست كه خدا سه هزار
فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتماً سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).
مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمى شود كه فرشتگان مستقيماً در جنگ شركت كردند.
ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحى كردند; هر چند كه در بعضى از
روايات از اقدام مباشر آنها خبر داده شده است.
آيه (11) اذ يغشّيكم النعاس امنة منه ...: شب جنگ بدر كه با توجه به توان رزمى دو
طرف بايد يك شب بحرانى و نگران كننده اى براى مسلمانان مى شد، به لطف و عنايت خدا
شب آرام و بى دغدغه اى براى آنها بود و به خواب خوشى فرو رفتند و اين به جهت روحيه
بالا و احساس امنيتى بود كه داشتند.
يكى ديگر از عنايتهاى خدا بر آنها اين بود كه باران رحمت الهى آنها را نوازش داد، و
باران در آن موقعيت خاص نعمت بزرگى بود; چون در آن منطقه فقط يك چاه آب بود و آن هم
در دست دشمن قرار داشت، هوا گرم و زمين شن زار بود و گرد و خاك راه در تن مسلمانان،
آنها را آزار مى داد.
نم نم باران، راحتى و پاكى را براى مسلمانان به ارمغان آورد و آنها را پاك و پاكيزه
كرد و وسوسه هاى شيطان را كه گاهى آنها را در رسيدن كمكهاى غيبى دچار ترديد مى ساخت
از بين برد و به آنها آرامش خاطر داد و گامهايشان را در راه مبازره با دشمنان اسلام
استوار كرد.
همانگونه كه گفتيم منظور از «رجز الشيطان = پليدى شيطان» همان وسوسه هاى شيطانى است
كه از بين رفت. بعضى ها احتمال داده اند كه منظور از آن، احتلام بود و بعضى از
مسلمانان محتلم شده بودند و آبى براى غسل كردن نداشنند و در آب باران غسل كردند.
اِذْ يُوحى رَبُّكَ اِلَى الْمَلائِكَةِ أَنّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ
آمَنُوا سَأُلْقى فى قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ
الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنان (* ) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا
اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ
الْعِقابِ (* ) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ(* )
هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شما هستم، پس كسانى را كه ايمان
آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودى در دلهاى كسانى كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس
بالاى گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتى را بزنيد (12) آن بدانجهت است كه آنها با
خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت
كيفر دهنده است (13) اينتان (عذاب ماست) پس آن را بچشيد و همانا براى كافران عذاب
آتش است (14)
نكات ادبى
1 - «انّى معكم» در حكم مفرد و مفعول «يوحى» است. يا خطاب به ملائكه است و يا «انّى
معكم» مضمون وحى و مربوط به مسلمانان است.
2 - «الرعب» ترس، واهمه، ناراحتى نفس به خاطر توقع يك امر ناپسند. اصل رعب به معناى
قطع است گويا رعب حالت اطمينان و شادى را قطع مى كند.
3 - «فوق الاعناق» بالاى گردنها و منظور از آن سر است.
4 - «بنان» انگشت. اطراف دستها و پاها.
5 - «شاقّوا» ستيز مى كنند، عصيان مى كنند، از شقّ به معناى يك طرف چيزى
كه دو نيم شده است. گويا آنان از خدا بريده بودند و در طرف ديگر واقع شده بودند.
ضمناً در «يشاقق» دو لهجه وجود دارد: به همين صورت لهجه حجاز و به صورت ادغام لهجه
ديگران است.
6 - «كم» در «ذلكم» ضمير خطاب است و محلى از اعراب ندارد و «ذلكم» خبر مبتداى محذوف
است و تقدير آن چنين است: الامر ذلكم يا ذلكم عذاب الله.
تفسير و توضيح
آيه (12) اذيوحى ربّك الى الملائكة انّى معكم... : هنگامى كه فرشتگان در جنگ بدر به
كمك مسلمانان شتافتند از جانب پروردگار به آنها وحى شد كه من با شما هستم; يعنى من
نيز با شما مسلمانان را يارى مى دهم، همانگونه كه در آيات بعدى خطاب به پيامبر
خواهد آمد كه: وقتى تو تير انداختى در واقع اين خدا بود كه تير انداخت.
همچنين به فرشتگان وحى شد كه دلهاى مؤمنان را مطمئن سازيد و آنها را استوار و ثابت
قدم كنيد; يعنى به تقويت روحى آنها بپردازيد كه بزودى در دلهاى كافران ايجاد رعب و
وحشت خواهم كرد و آنها روحيه خود را از دست خواهند داد معلوم است كه ضعف روحيّه
باعث شكست و بالا بودن روحيه عامل مهم پيروزى است.
ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه خداوند به فرشتگان دستور جنگ نمى دهد بلكه از آنها
مى خواهد كه روحيّه مؤمنان را تقويت كنند و اين مى رساند كه فرشتگان مستقيماً با
كافران درگير نشدند بلكه فقط از نظر روحى مسلمانان را كمك كردند; و اما جمله
«فاضربوا فوق الاعناق» ظاهر اين است كه خطاب به مسلمانان است نه فرشتگان، و به
مسلمانان دستور مى دهد اكنون كه فرشتگان هم به كمك شما آمده اند دشمن را بكوبيد و
سر آنها رابزنيد و نيز انگشتان آنها را قطع كنيد. يعنى يا آنها را بكشيد و يا حداقل
انگشتان و دستان آنها را قطع كنيد كه نتوانند اسلحه
برگيرند.
به نظر مى رسد كه عبارت همه انگشتان آنها را بزنيد، يك تعبير كنايى است و منظور از
آن قطع اميد آنها و تمام رابطه هايى است كه دارند; يعنى به طور كلى آنها را تار و
مار كنيد تا ديگر نتوانند تجديد قوا كنند و به شما هجوم آورند.
آيات (13 - 14) ذلك بانّهم شاقّوا الله و رسوله... : دستور شديدى كه در سركوبى دشمن
به مسلمانان داده شد از آن جهت بود كه آنان با خدا و رسول ستيز كردند و عصيان
نمودند، و كسى كه چنين كند و در واقع به جنگ خدا و رسول او آيد، خدا چنين افراد را
سخت كيفر مى دهد; در دنيا به وسيله مؤمنان و در آخرت با عذاب جهنم آنها را كيفر
مى دهد.
براى همين است كه در اين آيات راجع به كسانى كه با خدا و رسول او ستيز مى كنند
مى فرمايد: «خداوند سخت كيفر دهنده است» و اين شايد اشاره به عذاب دنيوى و شكست
سهمگين قريش در جنگ بدر باشد، و بعد از آن از عذاب آخرت سخن به ميان مى آورد و
مى فرمايد: براى كافران عذاب آتش است.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا
تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (* ) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ
مُتَحَرِّفًا لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزًا اِلى فِئَة فَقَدْ بآءَ بِغَضَب مِنَ
اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (* ) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ
لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى وَ
لِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (* )
ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ (* )
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون با كافران از نزديك روبرو شديد، پس به آنها
پشت برمگردانيد (15) و هر كس در آن روز به آنها پشت بگرداند - مگر اينكه براى ادامه
جنگ راه خود را كج كند يا براى رسيدن به گروه خود جاگيرى نمايد - چنين شخصى به غضبى
از خدا برگشته و جاى او جهنم است و بد بازگشت گاهى است (16) پس شما آنها را نكشتيد
بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختى، در حقيقت، تو نينداختى بلكه خدا انداخت و
تا مؤمنان را با آزمايشى
نيكو از سوى خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست (17) اين چنين است و
خداوند، سست كننده حيله كافران است(18)
نكات ادبى
1ـ «زحفا» نزديكى، كنايه از جنگ. ليث گفته «زحف» جماعتى است كه دسته جمعى به دشمن
نزديك مى شوند. ضمناً «زحفا» مصدر است در موضع حال.
2ـ «فلاتولوّهم» پشت به آنها نكنيد، فرار نكنيد. «تولية»، قرار گرفتن در پشت كسى.
3ـ «متحرّفا» كج كننده، كسى كه راه خود را از وسط به يكى از دو طرف منحرف مى كند.
از «حرف به معناى طرف، و به «حروف تهجى» هم حروف گفته مى شود چون در طرف واقع
شده اند.
4ـ «متحيزا» كسى كه جاگيرى مى كند و جاى خود را عوض مى كند. از «حيّز» به معناى
مكان و جا. ضمناً «متحرفا» و «متحيزا» هر دو حال است.
5ـ «فئة» قطعه اى از مردم، گروه معين.
6ـ «واو» در «وليبلى» عطف به محذوف غير معين است; يعنى اين كار ممكن است چند علت
داشته باشد; از جمله اين علت.
7ـ «ذلك» خبر مبتداى محذوف است به تقدير «الامر ذلكم».
تفسير و توضيح
آيات (15 ـ 16) يا ايها الذين آمنوا اذالقيتم الذين كفروا ...: هر چند كه آيات قبلى
و بعدى جريانات جنگ بدر را گزارش مى كند; ولى در وسط اين گزارش آموزنده، دستورى
راجع به چگونگى جنگ مى دهد و مسلمانان جنگجو را با ثبات و پايدارى
به جنگ دعوت مى كند; بنابراين، اين آيات مخصوص جنگ بدر نيست بلكه تمام ميدانهاى جنگ
را شامل مى شود.
در اين آيات به مسلمانان دستور مى دهد كه چون با دشمن روبرو شدند، نبايد از جلو
آنها فرار كنند و به آنها پشت بگردانند. اگر كسى در ميدان جنگ پشت به دشمن كند و از
مقابل او بگريزد به خشمى از خدا گرفتار مى شود و جاى او جهنم است كه بد جايگاهى
است.
طبق اين آيه فقط در دو صورت مى توان به دشمن پشت كرد:
اول هنگامى كه براى ادامه جنگ به راست يا چپ منحرف مى شود تا موقعيت بهترى پيدا كند
و به نبرد ادامه دهد.
دوم هنگامى كه از رزمندگان ديگر و از سپاه اسلام دور شد. و مى خواهد به آنها
بپيوندد. در اين دو حالت مى تواند پشت به دشمن كند و با جاگيرى مناسب دوباره به
آنها هجوم آورد.
گريختن از جنگ يك گناه كبيره است و در روايات از آن به «فرار از زحف» تعبير شده
است. معيار كبيره بودن يك گناه، دادن وعده جهنم در قرآن يا احاديث معتبر به مرتكب
آن است، و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در اين آيات به كسانى كه از جنگ با كافران
فرار كنند وعده جهنم داده شده است.
آيات (17 ـ 18) فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم ...: در جنگ بدر سپاه دشمن تار و مار
شد و مسلمانان، بسيارى از آنها را كشتند، و پيامبر خدا مشتى ريگ برداشت و به سوى
دشمن انداخت و هريك از ريگها به كسى اصابت كرد و كشته شد.
پيروزى مسلمانان در اين جنگ از مجراى عادى و طبيعى غير ممكن مى نمود; چون هم از نظر
تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير
در اختيار آنان نبود; بنابراين، اين پيروزى غير عادى بود و از طريق كمكهاى غيبى
صورت مى گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را براى كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد
و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از
نظر روحى تضعيف شدند. اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود.
براى همين است كه در اين آيه خاطرنشان مى سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد
بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: وقتى تو آن
ريگها را به سوى دشمن انداختى، در واقع تو نينداختى بلكه خدا بود كه انداخت، و
بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر مى دهد.
البته كسى كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسى كه آن ريگها را به سوى
دشمن انداخت پيامبر اسلام بود; ولى آنكه كار اصلى را كرد خدا بود و مسلمانان و
پيامبر فقط يك واسطه بودند.
در ادامه آيه اظهار مى دارد كه اين كمكهاى غيبى به خاطر هدفهاى ويژه اى انجام گرفت;
از جمله اينكه خدا مى خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهاى
خدا گاهى به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهى هم به شيوه كمكها و نعمتهاست
كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته مى شود.
اينكه گفتيم كمكهاى غيبى حاوى هدفهاى ويژه از جمله اين هدف بود، به خاطر حرف «واو»ى
است كه در «وليبلى» آمده و بارها در موارد مشابه تذكر داده ايم كه اين واوها عطف به
محذوف غير معين است و براى نشان دادن اين معناست كه خواننده گمان نكند كه اين علت،
تنها علت موضوع است بلكه فكر خود را به كار اندازد و در پى يافتن علتهاى ديگر هم
باشد.
پس از اين بيان، شنوا و دانا بودن خداوند را تذكر مى دهد و اينكه هر سخنى به زبان
آوريد خدا مى شنود و هر فكرى در ذهنتان خطور كند خدا از آن آگاه است. سپس در آيه
بعدى روشن مى كند كه خداوند، سست كننده نيرنگ كافران است و يك نمونه آن جريان جنگ
بدر مى باشد.
اِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جآءَكُمُ الْفَتْحُ وَ اِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ
لَكُمْ وَ اِنْ تَعُودُوا نَعُدْ
وَ لَنْ تُغْنِىَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ
مَعَ الْمُؤْمِنينَ (* )
اگر درخواست داورى مى كرديد اينك داورى به سراغ شما آمد و اگر پرهيز كنيد، آن براى
شما بهتر است و اگر برگرديد ما نيز برمى گرديم و جمعيت شما اگر چه بسيار باشد
برايتان سودى ندارد و همانا خداوند با مؤمنان است(19)
نكات ادبى
1ـ «تستفتحوا» طلب فتح مى كرديد، و به احتمال زياد «فتح» در اينجا به معناى قضاوت و
داورى است همانگونه كه در آيه: «ربنا افتح بيننا و بين قومنا» به معناى داورى است.
2ـ «تنتهوا» افتعال از نهى; يعنى قبول كنيد، پرهيز كنيد.
تفسير و توضيح
آيه (19) و ان تستفتحوا فقد جائكم الفتح ... : در پايان آيه پيش گفته شد كه خداوند
نيرنگ كافران را سست مى كند. اينك در اين آيه خطاب به كافرانى كه در جنگ بدر شركت
كرده بودند مطالبى را اظهار مى دارد تا آنها از اين جنگ و نتايج آن درسهايى
بياموزند و به خود آيند و در فكر جنگ ديگرى با مسلمانان نباشند.
طبق روايات متعددى كه در كتابهاى تفسيرى آمده، كفار قريش از جمله ابوجهل، پيش از
حركت به سوى مدينه در مكه از خدا خواستند كه از دو گروه هر كدام كه به خدا نزديكتر
است پيروز گرداند و اين يك نوع درخواست داورى درباره حقانيت يكى از دو گروه بود.
پيروزى مسلمانان در جنگ بدر نشان دهنده داورى خداوند بود و معلوم شد كه خدا
مسلمانان را حق مى داند. پس از پايان جنگ، خداوند خطاب به كافران مى فرمايد: اگر
داورى مى خواستيد اينك داورى شد.
توجه كنيم كه كلمه «تستفتحوا» و يا «الفتح» و اشتقاقات آنها در قرآن به معناى داورى
هم آمده آنهم نوعى داورى كه به پيروزى جبهه حق انجاميده باشد.
مانند:
قل يجمع بيننا ربّنا ثم يفتح بيننا بالحق (سبأ/26)
بگو پروردگار، ما را گرد هم مى آورد و سپس ميان ما به حق داورى مى كند.
ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق (اعراف/89)
پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن.
اينكه در آيات مورد بحث، «فتح» را به معناى پيروزى نگرفتيم به اين دليل است كه
مى فرمايد فتح به سوى شما آمده است، و ظاهر آن اين است كه «فتح» نصيب شما شده است،
و اگر فتح را به معناى پيروزى در جنگ بگيريم مضمون اين جمله نادرست خواهد بود; چون
پيروزى نصيب كافران نشد. براى همين است كه برخى از مفسّران آيه را خطاب به مؤمنان
گرفته اند تا اين جمله معناى درستى پيدا كند; ولى در توجيه بقيه آيه دچار مشكل
شده اند; چون بقيه آيه به روشنى خطاب به كافران است و توجيه آن به اينكه پس از جنگ،
ميان مسلمانان درگيرى و اختلاف به وجود آمد و آيه ناظر به آن اختلاف است، توجيه
بعيدى است.
اگر فتح را به معناى داورى بگيريم، همانگونه كه در بعضى آيات به همين معناست در
تفسير آيه مشكلى نخواهيم داشت و اين آيه خطاب به كافران مى شود و صدر و ذيل آيه
تناسب خود را حفظ مى كند.
بنابر اينكه آيه خطاب به كافران باشد چنين معنا مى دهد: اى كافران اگر شما داورى
مى خواستيد اينك با پيروزى مسلمانان داورى مشخص شد و اگر از اين پس از جنگ با
مسلمانان پرهيز كنيد به نفع شماست و اگر بار ديگر به جنگ برگرديد ما نيز برمى گرديم
و جمعيت شما هر چند هم زياد باشد شما را سودى نخواهد داشت و بدانيد كه خدا با
مؤمنان است و همواره آنها را يارى خواهد كرد (همانگونه كه در جنگ بدر يارى كرد).
بحثى درباره جنگ بدر
در ميان جنگهاى صدر اسلام، جنگ بدر از اهميت ويژه اى برخوردار است; چون اين نخستين
درگيرى مهم مسلمانان با كفار بود كه سرنوشت اسلام را رقم مى زد; بودن يا نبودن.
در اين جنگ تعداد مسلمانان اندك و اسلحه و تجهيزات آنها ناچيز بود; ولى در مقابل،
كافران هم از نظر تعداد نفرات و هم از نظر ابزار جنگى در موقعيت بالايى قرار
داشتند; با اين وجود پيروزى نهايى، نصيب مسلمانان شد و كافران شكست سختى خوردند.
جنگ بدر براى مسلمانان آنچنان مهم بود كه بعدها شركت كنندگان در جنگ بدر به عنوان
«بدرى» امتياز خاصى داشت.
شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان
تجارتى به سركردگى ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر چندتن از جمله عدىّ و
طلحة بن عبدالله و سعيدبن زيد را براى كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و
نوع كالاهاى همراه آن اعزام كرد و آنها پس ازانجام مأموريت اطلاعات لازم را در
اختيار پيامبر گذاشتند و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال
التجاره را حمل مى كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.
كفار قريش تمام ثروتهاى مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجاى گذاشته بودند، مصادره
كرده بودند جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهاى آن، از كفار قريش تقاص
گرفته شود و به عنوان غنيمت جنگى در آن تصرف كنند. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه
رمضان سال دوم هجرى «عبدالله بن ام مكتوم» را براى نماز و «ابولبابه» را براى اداره
شهر جانشين خويش كرد و خود با سيصد و سيزده نفر براى حمله به آن كاروان تجارتى از
مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هشتاد و دو نفر از مهاجران و دويست و سى و يك نفر از
انصار بودند و سه اسب و هشتاد شتر
داشتند.
البته مسلمانان پرشور بخصوص جوانها بارها از پيامبر اجازه جنگ با دشمن را خواسته
بودند تا از ستمى كه به آنها مى شود خود را برهانند ولى پيامبر چنين اجازه اى به
آنها نداده بود تا اينكه در جريان اين جنگ اين اجازه از سوى خداوند داده شد:
اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير (حج/39)
براى كسانى كه مورد هجوم قرار گرفته اند اجازه جنگ داده مى شود چون به آنها ستم شده
است و خداوند بر كمك كردن به آنها قدرت دارد.
به هرحال اين سپاه مسير خود را طى مى كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر
شد و بى درنگ شخصى به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به
مكه برود و از قريش براى حفظ كالاهاى تجارتى كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در
حالى كه گوش شتر خود را بريده و بينى او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده
بود، فرياد مى زد كه مردم! كالاهاى تجارتى شما در خطر است و محمد و ياران او
مى خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!
مردم مكه و صاحبان كالاها وقتى از مطلب باخبر شدند براى دفاع از كاروان تجارتى دست
به جمع آورى فورى نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين
گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگى بودند به سوى مدينه روانه شدند.
سپاه اسلام در محلى به نام «ذفران» اردو زده بود و منتظر رسيدن كاروان تجارتى بود،
ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه
هستند. مسلمانان آمادگى درگيرى با چنين سپاهى را نداشتند و فقط مى خواستند با
كاروان تجارتى درگير شوند:
واذيعدكم الله احدى الطائفتين انّها لكم و تودّون انّ غير ذات الشّوكة تكون لكم و
يريد الله ان يحق الحق بكلماتة و يقطع دابر الكافرين. (انفال/ 7)
و هنگامى كه خداوند يكى از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با
شما درگير خواهد شد) و شما دوست مى داشتيد آن گروهى كه قدرتى ندارد براى شما باشد و
خدا مى خواست حق را با كلمات خويش به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.
مسلمانان چاره اى نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند; ولى پيامبر به عنوان يك
رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و نظر خود را بگويند; آيا به مصاف سپاه مكه
بروند و يا به مدينه بازگردند؟ ابوبكر و عمر هر دو گفتند كه مصلحت اين است كه به
مدينه برگرديم و سخنانى گفتند كه يأس آور بود ولى; مقداد گفت: اى پيامبر دلهاى ما
با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن
مقداد خوشحال شد و بار ديگر نظرات مردم را خواست.
در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده
كرده اى. پيامبر فرمود: بلى. او گفت: يا رسول الله ما به تو ايمان آورده ايم و آيين
تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمى بگيرى از تو پيروى مى كنيم. سوگند به
خدايى كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوى ما نيز چنين مى كنيم... ما را به
دستور خدا به هر نقطه اى كه صلاح ميدانى بفرست. سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال
كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد و مسلمانان را نيز مژده پيروزى
داد.
پيامبر از راههاى گوناگون كسب خبر مى كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت و تمام
توجه او به سوى سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بود و ديگر توجهى به كاروان
تجارتى نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتى
را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر
گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد; ولى
سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل مى گفت بايد قدرت خود را به محمد
و ياران او نشان بدهيم.
دو سپاه در منطقه اى به نام بدر روبروى هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين
«العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوى» قرار داشتند. براى
پيامبر در بالاى تپه سايبانى به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهى ساختند تا پيامبر
به ميدان نبرد مسلط باشد.
شب جنگ خداوند آرامش خاصى به مسلمانان داد و بارانى باريد و تشنگى مسلمانان رفع شد
و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه هاى شيطان از آنها زدوده شد; چون بعضى ها در
كمك خدا ترديد مى كردند ولى آثار آن را به روشنى ديدند. قرآن در اين باره
مى فرمايد:
اذ يغشيكم النعاس امنة منه و ينزّل عليكم من السماء ماء، ليطهركم به ويذهب عنكم رجز
الشيطان و ليربط على قلوبكم و يثبت الاقدام (انفال /11)
هنگامى كه خدا از جانب خود براى آرامش شما خواب خوشى را بر شما چيره كرد و از آسمان
آبى نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان
را آرام و گامهايتان را استوار كند.
صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعى نداشت.
آنها شخصى به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد
سپاهيان را تخمين بزند. وى سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولى گفت
احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگرى هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه
بسيار بالاى آنها خبر داد. اين گزارش رعب و وحشت فراوانى در دلهاى سران قريش انداخت
و بعضى از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولى گروهى هم طرفدار
جنگ با مسلمانان بودند و با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد
كردند. اسود مخزومى به تنهايى به سپاه مسلمانان حمله كرد و كشته شد و كشته شدن او
جنگ را قطعى كرد.
پس از اين جريان كه در روز هفدهم ماه رمضان سال دوم اتفاق افتاد سه تن از جنگجويان
قريش به نامهاى عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوى ميدان آمدند واز
مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند
به مصاف آنها فرستاد ولى آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار
پيامبر على ابن ابيطالب(ع) و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند براى اين كار
نامزد كرد. على توانست وليد را كه دايى معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل
رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.
پس از اين جريان، حمله عمومى از سوى دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود
را فرماندهى مى كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزى مسلمانان را
درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روى زمين كسى
تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتى ريگ برداشت و به سوى دشمن انداخت و جنگ شروع
شد.
در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايى برخوردار بودند و اين به سبب امدادهاى
غيبى بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم
يارى كرد و هزار فرشته براى كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن سياهى لشكر و
تقويت روحى آنان سپاه اسلام را يارى كردند:
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدّكم بالف من الملائكة مردفين. وماجعله الله
الاّ بشرى و لتطمئن قلوبكم وماالنصر الاّمن عندالله ان الله عزيز حكيم(انفال/9ـ10)
هنگامى كه شما از خدا طلب كمك مى كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را
با هزار فرشته كه در رديف هم مى آيند كمك مى كنم، و خدا آن كار را جز براى شادمانى
شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزى جز از جانب خدا نيست، همانا
خداوند عزيز و حكيم است.
در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و
بسيارى از آنها پا به فرار گذاشتند. اگر چه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولى
تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر مى رسيد كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند.
همچنين تعدادى از آنان اسير شدند. پيامبر جنازه هاى شهداى بدر را در همان محل دفن
كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهى قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهاى
سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: اى عتبه، اى شيبه، اى اميه،
اى ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا
وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول الله با كسانى كه مرده اند سخن
مى گوييد؟ پيامبر فرمود: آنها سخن مرا مى شنوند ولى قدرت پاسخ دادن ندارند.
در اين جنگ غنائم بسيارى به دست مسلمانان افتاد ولى آنها بر سر تقسيم غنائم با
يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك
پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامى براى خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم
كرد.
شهداى جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار
بودند. شهداى مهاجرين عبارت بودند از: عبيدة بن حارث، عمير بن ابى وقاص، عمير بن
عبدودّ، عاقل بن ابى بكير، مهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء; شهداى انصار عبارت
بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، معوذبن
عفراء، عمير بن حمام، رافع بن معلّى و يزيد بن حارث.
تعداد كسانى كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد و چهار نفر بودند و پس از پايان
جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند مى توانند آنها را بخرند و آزاد
كنند. همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانى كه باسواد هستند، با ياد
دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد مى شوند.
* * *
اين بود خلاصه اى از جريان جنگ بدر كه با استفاده از كتابهاى زير به طور فشرده
نوشته شد:
ـ واقدى، المغازى، ج 1، ص 12 به بعد.
ـ ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 257 به بعد.
ـ طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 2 ص 20 به بعد.
ـ طبرسى، تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 802 به بعد.