نكات ادبى
1 - «يعدلون» داورى كنند، قضاوت به عدل كنند.
2 - «سنستدرجهم» استدراج به معناى مؤاخذه تدريجى، و اندك اندك به عذاب خدا نزديك
شدن. از «درجه» به معناى پلّه است; همانگونه كه كسى كه از پله بالا مى رود به تدريج
به سمت بالا نزديك مى شود.
3 ـ «املى» از «املاء» به معناى مهلت دادن از «ملى» مشتق شده كه به معناى مدت
طولانى است. «واهجرنى مليّا» يعنى مدت طولانى از من فاصله بگير.
4 - «كيد» مكر و حيله، و در اينجا چون به خدا نسبت داده شد به معناى تدبير است.
5 - «متين» محكم، استوار. از «متن» مشتق شده كه در اصل به معناى گوشت محكم ستون
فقرات است.
6 - «جنّة» جنون، ديوانگى.
7 - «ملكوت» فرمانروايى، مُلك، تسلط.
8 - «و ما خلق الله» عطف بر «سموات» است.
9 - در «وان عسى» «ان» مخفف از ثقيله است و اسم آن ضميرشان است و اين جمله عطف بر
ملكوت است.
10 - «يعمهون» سرگشته باشند. از «عمه» به معناى حيرت. گفته شده كه «عمه» در دل چون
«عمى» در چشم است.
تفسير و توضيح
آيه (181) و ممن خلقنا امّة يهدون بالحق ... : در چند آيه پيش گفته شد كه بسيارى از
جن و انس وارد جهنم خواهند شد و آنهاهمان گمراهان هستند. اينك در مقابل آنها از
كسانى ياد مى كند كه هدايت شده اند و راه درست رفته اند. اينها همان پيروان مكتب
انبيا هستند.
از اين دو آيه استفاده مى شود كه در طول تاريخ هميشه اكثريت با گمراهان و
طرفداران باطل بوده و پيروان حق و راهيان راه پيامبران اندك بوده اند و اين به سبب
دشوارى تعهد و التزام به قوانين است كه البته در عين دشوارى باعث ترقى و تكامل
انسان مى شود و انسان را در جايگاه والايى مى نشاند.
در پايان اظهار مى دارد كه چنين افرادى كه راه يافته هستند، هميشه در داوريهاى خود
عادلانه قضاوت مى كنند.
آيات (183 - 184) و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم ...: در مورد كسانى كه آيات خدا
را تكذيب كردند و با پيامبر اسلام دشمنى ورزيدند، اظهار مى دارد كه آنها را اندك
اندك و به تدريج و از جايى كه نمى دانند هلاك خواهيم كرد و اين پس از مهلتى است كه
به آنها داده خواهد شد و اين تدبير استوار و محكم خداست.
«استدراج» و «املاء» دو واژه قرآنى است كه بيانگر دو سنّت از سنتهاى خدا در تاريخ
است. منظور از «استدراج» فراهم آوردن تدريجى زمينه هاى هلاك و نابودى براى ستمگران
در عين قدرت و برخوردارى است، و «املاء» يا «تمهيل» مهلتى است كه خداوند بنا بر
مصلحتهايى به ستمگران و كافران مى دهد.
گاهى در جامعه عوامل سقوط پديد مى آيد; امّا سقوط آن جامعه به تعويق مى افتد و مدتى
طول مى كشد كه به سرنوشت محتوم خود برسد. اين مهلت دادن، يا به جهت مشخص تر شدن
چهره ستمگران و يا به دليل ديگرى است كه ما نمى دانيم.
و لا يحسبنّ الذين كفروا انما نملى لهم خير لأنفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا اثما
ولهم عذاب مهين (آل عمران/ 178)
كافران گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مى دهيم به نفع آنهاست، ما به آنها مهلت
مى دهيم تا بر گناهشان بيفزايند و براى آنها عذابى خواركننده است.
مهلت دادن به ستمگران گاهى با «استدراج» همراه است; يعنى خداوند ضمن اينكه مهلت
مى دهد، زمينه هاى هلاك را به تدريج و مرحله به مرحله فراهم مى كند; امّا فرد ظالم
متوجه نيست و نمى داند كه پايه هاى قدرت او در حال پوسيدن است.
استدراج در بسيارى از موارد با نعمت دادنها توأم است و اين همان حقيقتى است كه امير
المؤمنين فرمود:
ربّ منعم عليه مستدرج بالنعمى (نهج البلاغة كلمات قصار 273)
چه بسا افرادى كه در نعمت هستند اما اين نعمت باعث هلاكت تدريجى آنهاست.
آيات (185-186) اولم يتفكروا ما بصاحبهم من جنّة ... : مشركان و بت پرستان مكه
درباره پيامبر اسلام قضاوتهاى نادرست و عجيبى داشتند. يكى از تهمتهايى كه آنها به
پيامبر اسلام مى زدند، اين بود كه او را ديوانه مى خواندند و اين به سبب سخنان
پيامبر بود كه خوشايند آنها نبود و حتى گاهى باعث تعجب آنها مى شد.
گفته شده كه روزى پيامبر اسلام در بالاى كوه صفا در مكه خطاب به قبايل عرب آنها را
به سوى خدا و رها كردن بتها دعوت نمود. بعضى از كسانى كه آن دعوت را شنيدند، گفتند
او ديوانه است. سخنان پيامبر براى آنها تازگى داشت و كسى جرأت نمى كرد كه در آن
محيط جاهلى و منحرف از بتها بدگويى كند و براى همين جهت بود كه او را ديوانه
مى خواندند. از جمله سخنان پيامبر كه براى آنها قابل هضم نبود و به همين جهت به او
تهمت ديوانگى زدند، سخن آن حضرت درباره قيامت و زنده شدن مردگان بود كه در اين آيه
آمده است:
وقال الذين كفروا هل ندلّكم على رجل ينبئكم اذا مزّقتم كلّ ممزّق انّكم لفى خلق
جديد. افترى على الله كذبا ام به جنّة (سبأ / 7 - 8).
آنها كه كافر شدند مى گويند: آيا شما را به مردى راهنمايى كنيم كه به شما خبر
مى دهد كه وقتى شما در خاك، ريز ريز شديد، هر آينه در آفرينش جديدى خواهيد شد. آيا
او به خدا دروغ مى بندد يا او را ديوانگى است.
قرآن كريم بارها اين تهمتى را كه كافران به پيامبر مى زدند مطرح كرده و از آن پاسخ
داده است; از جمله در همين آيه مورد بحث اظهار مى دارد كه چرا اينها درست
نمى انديشند كه اگر درست فكر كنند خواهند ديد رفيق آنها (يعنى پيامبر
اسلام) ديوانه نيست، بلكه بيم دهنده اى آشكار است. و مسلّم است كه هر بيم دهنده و
مصلحى سخنان تازه و پيشنهادهاى تازه اى دارد.
در آيه بعد، همين مردم را به سوى تفكر در عالم آفرينش دعوت مى كند و از آنها
مى خواهد كه در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده بينديشند. اين انديشه
آنها را به سوى خدا رهنمون مى شود، و نيز مى خواهد كه درباره اين موضوع هم بينديشند
كه شايد اجل آنها نزديك شده است; يعنى تفكر درباره آسمانها و زمين را به تأخير
نيندازند و هر چه زودتر بينديشند و تصميم بگيرند. بعد مى پرسد: آيا آنها به كدام
سخنى جز قرآن كه چنين آنها را راهنمايى مى كند، ايمان خواهند آورد؟
در آيه بعد كه ايمان آوردن آنها را دور از انتظار مى بيند، مى فرمايد: هر كس را كه
خدا گمراه سازد، او راهنمايى نخواهد داشت و چنين افرادى را رها كن كه در طغيانشان
سرگشته بمانند. روشن است كه خدا كسى را گمراه مى كند كه او خود گمراهى را انتخاب
كرده باشد. انتخاب از انسان است و خدا در برابر انتخاب نادرست او از او سلب توفيق
مى كند.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبّى
لا يُجَلّيها لِوَقْتِهآ اِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا
تَأْتيكُمْ اِلاّ بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْها قُلْ اِنَّما
عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (*)قُلْ لا
أَمْلِكُ لِنَفْسى نَفْعًا وَ لا ضَرًّا اِلاّ ما شآءَاللّهُ وَ لَوْ كُنْتُ
أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِىَ السُّوءُ اِنْ
أَنَا اِلاّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (* )
از تو درباره قيامت مى پرسند كه فرارسيدن آن چه وقت است؟ بگو: علم آن نزد پروردگار
من است. هيچ كس جز او آن را در وقت خود آشكار نمى كند و آن در آسمانها و زمين، گران
است، جز به طور ناگهانى به سوى شما نمى آيد. از تو به گونه اى مى پرسند كه گويا تو
از آن خبردارى، بگو: علم آن نزد خداست; ولى
بيشتر مردم نمى دانند (187) بگو: من بر جان خود سود و زيانى را مالك نيستم مگر آنچه
كه خدا بخواهد، و اگر غيب مى دانستم خير بيشترى را به دست مى آوردم و بدى به من
نمى رسيد. من جز بيم دهنده و مژده دهنده اى براى گروهى كه ايمان دارند، نيستم (188)
نكات ادبى
1 - «ايّان»پرسش از زمان; مانند «متى». گفته شده كه از «اين» مشتق شده; ولى اين سخن
درست نيست چون «اين» براى سؤال از مكان است. بهتر است بگوييم كه اين كلمه جامد است.
2 - «الساعة» وقت قيام قيامت. از «ساعة» به معناى وقت و لحظه. و چون «الفو لام» عهد
دارد، منظور از آن در اينجا همان قيامت است و در عرف قرآن، نامى براى قيامت شده
است.
3 - «مرسيها» زمان وقوع آن. اسم زمان از «ارسى يرسى ارساء» به معناى اثبات و تحقق
يك چيز.
4 - «لايجلّيها» آشكار نمى كند آن را، بروز نمى دهد آن را. از «تجليه» و «جلوه».
5 - «بغتة» ناگهانى، بى خبر.
6 - «حفىّ» آگاه. از «حفى» مشتق شده كه به معناى اصرار در سؤال است. و كسى كه اصرار
در سؤال مى كند نوعى علم پيدا مى كند. منظور اين است كه حتماً تو درباره زمان وقوع
قيامت از خداى خود بسيار پرسيده اى و حتماً علم آن را به دست آورده اى.
تفسير و توضيح
آيه (187) يسئلونك عن الساعة ايّان مرسيها...: يكى از موضوعات مهمّى كه بشر همواره
به دانستن آن علاقه مند است، سرانجام دنياست و اينكه آخر و عاقبت
اين جهان چه خواهد شد؟ معاصران پيامبر اسلام از او شنيده بودند كه قيامتى در پيش
است و اين دنيا به پايان خواهد رسيد و دنياى ديگرى پديد خواهد آمد; به همين جهت
آنها مى خواستند از زمان وقوع آن، كه پايان عمر دنياست، با خبر شوند; بنابراين با
اصرار تمام از پيامبر اسلام مى پرسيدند كه زمان وقوع قيامت كى خواهد بود؟
در اين آيه به پيامبر خدا دستور داده مى شود كه در پاسخ آنها بگويد: علم روز قيامت
و اينكه چه زمانى وقوع خواهد يافت نزد پروردگار من است و هيچ كس جز او قيامت را در
زمان خود آشكار نخواهد كرد; يعنى جز خدا هيچ كس نمى داند كه زمان وقوع قيامت كى
خواهد بود و اين يك امر پنهانى و مخفى است و تنها خدا آن را در زمان خود آشكار
خواهد كرد.
در ادامه آيه خاطر نشان مى سازد كه اساساً روز قيامت روز سنگينى است و بر آسمانها و
زمين گرانى مى كند; چون در روز قيامت همه چيز به هم خواهد خورد و آسمان و زمين از
هم فرو خواهد ريخت و كوهها از هم خواهد پاشيد.
با توجه به اينكه هيچ كس نمى تواند زمان وقوع قيامت را پيش بينى كند بنابراين، روز
قيامت به طور ناگهانى خواهد آمد و ساكنان زمين ناگهان با آن روبرو خواهند شد.
معاصران پيامبر گمان مى كردند كه پيامبر خودش زمان وقوع قيامت را مى داند و لذا
اصرار در دانستن آن داشتند و مى پنداشتند كه پيامبر هم مانند آنها با اصرار از
درگاه خدا خواسته است كه زمان وقوع قيامت را به او بگويد و خدا هم گفته است. در
ادامه آيه شريفه مى فرمايد: آنها طورى از تو سؤال مى كنند كه گويا تو از آن خبر
دارى. بگو: علم آن نزد خداست; ولى بيشتر مردم نمى دانند كه علم آن مخصوص خداست;
تنها گروه اندكى از آنها كه در علم دين بصيرت كافى دارند، اين حقيقت را مى دانند و
بنابراين هيچ گاه از زمان وقوع قيامت نمى پرسند.
آيه (188) قل لا املك لنفسى نفعا و لاضرا...: در تأكيد مطلب قبلى كه در آيه پيش
آمده بود و اينكه علم به زمان وقوع قيامت در انحصار خداست و هيچ كس حتى پيامبر هم
از آن آگاهى ندارد، به پيامبر دستور مى دهد كه به طور كلى عجز و ناتوانى خود را در
برابر علم و قدرت خدا به مردم ابلاغ كند تا مردم درباره او غلوّ نكنند و گمان نبرند
كه چون او پيامبر است پس همان علم و قدرت خدا را دارد.
مى فرمايد: بگو من بر جان خود سود و زيان را مالك نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد;
يعنى من در برابر خدا آنچنان ناتوانم كه مالك نفس خود هم نيستم و نمى توانم سود و
زيانى به خود برسانم، مگر اينكه خدا بخواهد; يعنى هر سود و زيانى هم كه به خود
مى رسانم از خداست و اوست كه ابزار كار را در اختيار من گذاشته و من با استفاده از
نيرويى كه او به من داده است سود و زيانى به خود مى رسانم.
وقتى انسان چنين است، بى شك نمى تواند به طور مستقل و بدون كمك خداوند از آينده خبر
داشته باشد و علم غيب بداند. در استدلال به اينكه او علم غيب ندارد، مى فرمايد:
«اگر غيب مى دانستم خير بيشترى را به دست مى آوردم و هرگز بدى و گزندى به من
نمى رسيد.» معلوم است كه انسان اگر آينده را مى دانست زندگى خود را طورى تنظيم
مى كرد كه سود فراوانى به او برسد و خود را از هر گونه خطرى محفوظ مى كرد; ولى چنين
نيست و انسان همواره در معرض خطر است و از آينده خود خبر ندارد.
بايد دانست كه پيامبر و امام نيز مانند ساير انسانها به طور مستقل و از پيش خود علم
غيب نداشتند و آينده را نمى دانستند; ولى گاهى خداوند بعضى از حوادث آينده را به
آنها خبر مى داد و آنها به طور محدود و با تعليم خدا علم غيب داشتند. اين حقيقت در
آيه زير به روشنى بيان شده است:
عالم الغيب لايظهر على غيبه احدا الاّ من ارتضى من رسول (جنّ/ 26 - 27).
داناى نهان، كسى را به غيب خود آگاه نمى كند، مگر فرستاده اى را كه از او خوشنود
باشد.
در پايان به دو وظيفه مهم خود در امر پيام رسانى اشاره مى كند و مى گويد: «من جز يك
بيم دهنده و مژده دهنده براى گروهى كه ايمان دارند، نيستم.» انذار و تبشير دو وظيفه
مهم براى پيامبران بود كه آنها از سويى مردم را از عاقبت گناهان خود بترسانند و از
سوى ديگر آنها را به لطف و كرم خدا اميدوار كنند و مژده رحمت خدا را به آنها بدهند
و از دو راه «تشويق» و «تنبيه» مردم را ارشاد كنند.
هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ
اِلَيْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفًا فَمَرَّتْ بِه فَلَمّآ
أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ
الشّاكِرينَ (* )فَلَمّآ آتاهُما صالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَكآءَ فى مآ آتاهُما
فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ (*)أَيُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئًا وَ
هُمْ يُخْلَقُونَ (* )وَ لا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَ لا أَنْفُسَهُمْ
يَنْصُرُونَ (* )وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَوآءٌ
عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ(* )
او كسى است كه شما را از يك نفر آفريد و همسر او را از خود او قرار داد تا بدان
آرام گيرد. پس چون با او در آميخت، از او به طور سبك باردار شد و با آن به سر برد.
پس چون آن بار، سنگين شد، هر دوى آنها پروردگار خود را خواندند كه اگر به ما فرزند
شايسته اى بدهى، البته از سپاسگزاران خواهيم بود. (189) پس چون فرزند شايسته اى به
آنها داد، براى او شريكانى در آنچه داده بود قرار دادند، پس خداوند از آنچه شريك
قرار مى دهند بالاتر است (190) آيا آنها چيزهايى را شريك قرار مى دهند كه چيزى را
نمى آفرينند و خود آنها آفريده شده اند؟ (191) و نمى توانند به آنها يا به خودشان
كمك كنند؟ (192) و اگر آنها را به سوى هدايت دعوت كنيد، از شما پيروى نمى كنند،
خواه آنها را بخوانيد يا ساكت باشيد، براى شما يكسان است (193)
نكات ادبى
1 - «تغشّيها» از «غشى» به معناى پرده پوشى و در اينجا كنايه از آميزش جنسى
است و قرآن هميشه وقتى صحبت از آميزش جنسى مى كند سخن را به كنايه مى گويد. در
اينجا هم وجه كنايه اين است كه نوعاً عمل جنسى در خفا و پنهان انجام مى گيرد.
2 - «حملا» مفعول مطلق است و منظور از آن «جنين» است كه در شكم مادر است. گويا حَمل
به جنين و حِمل به هر نوع بارى گفته مى شود.
3 - «صالحا» صفت براى موصوف محذوف، به تقدير: ولداً صالحاً.
4 - «صامتون» جمع صامت، خاموش، ساكت.
تفسير و توضيح
آيات (189 - 190) هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها... : جامعه بشرى از
خانواده ها تشكيل شده است و هر خانواده عبارت است از يك مرد و يك زن و فرزندانى كه
به وجود مى آورند. مرد و زن در كنار هم آرامش و آسايش دارند و در واقع اين دو،
تكميل كننده وجود يكديگرند و بخصوص زن با لطافت خاصى كه دارد، آرامش خاطر مرد را
فراهم مى سازد. از ازدواج زن و مرد علاوه بر آرامشى كه نصيب آنها مى شود، نسل بشر
در روى زمين ادامه مى يابد و اين خود، يكى از آيات و نشانه هاى خداوند است.
در اين آيات مى فرمايد: خداوند كسى است كه شما را از يك نفر آفريد و همسر او را هم
از جنس خود قرار داد تا با او آرامش يابد. اين سخن اشاره به نوع پدرها و مادرهاست
كه فرزندى به دنيا مى آورند، و منظور آيه فقط آدم و حوا نيست; زيرا چنانكه خواهيم
ديد در ادامه آيات، مطلبى گفته شده كه با آدم و حوا سازگارى ندارد. اين آيه نظير
آيه ياد شده در زير است:
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها (روم/ 21)
و از نشانه هاى خدا اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا با آنها
آرامش يابيد.
پس از بيان حقيقت بالا، از كارناشايست بعضى از پدران و مادران مى گويد و اينكه آنها
چگونه در مقابل نعمت الهى ناسپاسى مى كنند مى فرمايد: و چون آن دو با هم در
آميختند، زن باردار گشت و چون بار او سنگين شد آنها خدا را خواندند كه اگر فرزند
شايسته اى به آنها بدهد از سپاسگزاران خواهند بود و چون خدا فرزند شايسته اى به
آنها داد، در آنچه خدا به آنها داد براى خدا شريك قرار دادند، و خداوند از هر چيرى
كه شريك قرار بدهند بالاتر است.
منظور اين آيات، كار بعضى از پدران و مادران است كه تا وقتى فرزندشان به دنيا
نيامده خدا را مى خوانند و دعا مى كنند و از خدا فرزند شايسته مى خواهند; ولى چون
آن فرزند به دنيا آمد، خدا را فراموش مى كنند و وجود فرزند را به خود و يا عوامل و
اسباب مادى نسبت مى دهند و از خدا غافل مى شوند، در حالى كه اگر درست بينديشيد، اين
خداست كه مسبب الاسباب است و همه قوانين طبيعى را او قرار داده است و انسان در هيچ
مرحله اى نبايد از اين حقيقت مهم غافل شود.
همانگونه كه گفتيم اين آيات مربوط به نوع بشر و نوع پدران و مادران است; ولى بعضى
از مفسران احتمال داده اند كه راجع به حضرت آدم و حضرت حوّاست و روايتى هم نقل
مى كنند كه گويا حوّا باردار بود و خدا را مى خواند و از او فرزند شايسته اى طلب
مى كرد; وقتى فرزندش به دنيا آمد، شيطان او را فريب داد و از او خواست كه نام
فرزندش را عبدالحارث بگذارد، و حارث يكى از نامهاى شيطان بود، و او چنين كرد. اين
روايت علاوه بر اينكه ضعيف است و شايد از اسرائيليات باشد، از نظر محتوا با مسلّمات
اسلام سازگار نيست، چون به حضرت آدم نسبت شرك و حتى ترويج شرك مى دهد، در حالى كه
او پيامبر بود. اساساً اين آيات و بخصوص ضميرهاى جمعى كه در «يشركون» و
«لايستطيعون» آمده، نمى تواند راجع به آدم و حوا باشد بلكه بايد گفت كه آيات مربوط
به نوع بشر است و درباره مشركانى است كه به وجود خدا عقيده داشتند ولى بتها را بر
او شريك قرار مى دادند و يكى از كارهاى آنها همين بود كه در هنگام تولد فرزندان
چنين مى كردند. آيات (191 - 193) ايشركون مالا يخلق شيأ و هم يخلقون...: در آيه پيش
صحبت
از شرك و بت پرستى بود و اينكه مشركان براى خدا شريك قرار مى دهند. در اين آيات با
چند دليل، شرك را ردّ مى كند و كار مشركان را مورد حمله قرار مى دهد:
دليل اول اينكه اين بتها قدرت آن را ندارند كه چيزى بيافرينند و خود آنها آفريده
شده هستند. موجودى مى تواند خدا باشد كه خود، آفريده ديگران نباشد و قدرت آفريدن هم
داشته باشد.
دليل دوم اينكه آنها نه توانايى آن را دارند كه به پرستندگان خود يارى كنند و نه
اينكه حتى به خودشان كمك نمايند; ولى خداوند علاوه بر قدرت ذاتى، به موجودات ديگر
هم كمك مى كند.
دليل سوم اينكه اگر آنها را بخوانيد به شما پاسخ نخواهند داد; چون موجودى بى جان و
بى شعور هستند و قدرت پاسخ گويى ندارند; چه آنها را بخوانى و چه نخوانى مساوى است.
باوجود اين دلايل روشن، شرك و بت پرستى هيچ گونه توجيهى ندارد، جز اينكه مشركان
مى گفتند ما پدران خود را بر اين باور يافته ايم و ما به آنها اقتدا مى كنيم!
اِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ
فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (* )أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ
بِهآ أَمْ لَهُمْ أَيْد يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهآ
أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكآءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا
تُنْظِرُونِ (* ) اِنَّ وَلِىَّ اللّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ
يَتَوَلَّى الصّالِحينَ (* )وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِه لا يَسْتَطيعُونَ
نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (*)وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْهُدى
لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ اِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ (*)
كسانى كه جز خدا آنها را مى خوانيد، بندگانى همانند شما هستند. پس آنها را بخوانيد
و آنها هم به شما پاسخ بدهند اگر راستگويانيد (194) آيا براى آنها پاهايى هست كه با
آن راه بروند، يا براى آنها دستهايى هست كه با آن كارى انجام دهند، يا براى آنها
چشمهايى هست كه با آن ببينند، يا براى آنها گوشهايى هست كه با آن بشنوند؟ بگو:
شريكانى را كه قرار داده ايد بخوانيد، آنگاه درباره من حيله كنيد و مهلتم ندهيد
(195) همانا نگهبان من خداوندى است كه كتاب را نازل كرده و او شايستگان را دوست
دارد(196) و كسانى كه به جاى او مى خوانيد نمى توانند به شما يا به خودشان كمك كنند
(197) و اگر آنها را به سوى هدايت بخوانيد نمى شنوند، و آنها را مى بينى كه به سوى
تو نگاه مى كنند ولى نمى بينند(198)
نكات ادبى
1 ـ «عباد» بندگان. اطلاق «عباد» به بتها يا به جهت اعتقاد بت پرستان است كه آنها
را صاحبان فهم و شعور مى دانند و يا «عباد» در اينجا از «عبوديت» به معناى ذلّت و
حقارت آمده; يعنى آنها نيز چون شما ذليل و محتاج هستند.
2 ـ «فليستجيبوا» اگر مى توانند پاسخ بدهند. «لام» در اينجا براى تعجيز است.
3 ـ «يبطشون» از «بطش» كارى را با قوّت و خشونت انجام دادن، حمله كردن.
4 ـ «كيدون» صيغه امر است كه با «نون» وقايه و «ياء» متكلم همراه است. و «كيد» به
معناى حيله و نيرنگ است.
5 ـ «فلاتنظرون» مهلتم ندهيد. در اين كلمه نيز «نون» و «ياء» متكلم داخل شده است.
6 ـ «وليّى» نگهبان من. «ولىّ» در قرآن معانى و وجوه گوناگونى دارد كه در هر موردى
با قرينه قبل و بعد بايد معناى مورد نظر را پيدا كرد. در اين آيه به قرينه آيه پيش
كه از كافران خواست هر نيرنگى مى توانند درباره پيامبر بزنند و به او مهلت
ندهند، به معناى نگهبان است ضمناً در اين كلمه سه «ياء» در كنار هم قرار گرفته; يكى
«ياء» جوهر كلمه دومى; «ياء» صفت مشبهه (چون ولىّ بروزن فعيل است) و سومى، «ياء»
متكلم. در بعضى از قرائتها «ياء» متكلم حذف شده است.
7 ـ «ينظرون» مى نگرند. معلوم مى شود كه نظر به معناى رؤيت و ديدن نيست; چون در آيه
آمده است كه: «آنها نظر مى كنند ولى نمى بينند» نظير: نظرت الى الهلال و لم اره.
تفسير و توضيح
آيات (194-195) انّ الّذين تدعون من دون الله عباد امثالكم ...: در آيات پيش مطالبى
در ردّ باورهاى غلط مشركان و بت پرستان گفته شد. اينك همان مطالب را دنبال مى كند و
اظهار مى دارد كه آن بتهايى كه شما آنها را مى خوانيد و عبادت مى كنيد بندگانى چون
شما هستند.
اينكه از بتهاى بى جان به عنوان بندگان ياد مى كند، يا براى آن است كه آنها در نظر
بت پرستان، فهم و شعور دارند و مى توانند كارى بكنند چون آيه به بت پرستان خطاب
مى كند كه اگر به فرض محال آنها شعورى داشتند بندگانى چون شما مى شدند كه عقل و
شعور داريد و اين دليل بر خدايى آنها نمى شود; و يا بگوييم منظور از به كار بردن
كلمه عباد در اينجا رساندن ذلت و فقر آنهاست كه آنها نيز مانند خود شما نيازمند و
فقير هستند و در اصل وجود و بقاى خود احتياج به خالق جهان دارند.
سپس براى تحريك احساس آنها و وادار كردن آنها به انديشيدن، اظهار مى دارد كه پس
آنها را بخوانيد و آنها هم به شما پاسخ دهند اگر راست مى گوييد; يعنى اگر به عقيده
شما كارى از آنها ساخته است و درك و شعورى دارند، آنها را بخوانيد تا به شما پاسخ
دهند; ولى مسلّم است كه اگر آنها را بخوانيد هرگز به شما پاسخ نخواهند داد.
در آيه بعد اثبات مى كند كه خود اين بت پرستان از آن بتها برتر و شريف تر و تواناتر
هستند; زيرا اينها پا براى رفتن و دست براى انجام كار و چشم براى ديدن و گوش براى
شنيدن دارند; ولى بتها اين ابزار را ندارند و در نتيجه، اينها راه مى روند و كار
مى كنند و مى بينند و مى شنوند; ولى بتها هيچ يك از اين كارها را نمى كنند;
بنابراين خود اين اشخاص از بتهايى كه مى پرستند قوى تر و برترند; پس چگونه آنها را
كه موجوداتى پست تر از انسان هستند پرستش مى كنند و خود را در مقابل آنها كوچك
مى شمارند؟
در پايان آيه بازهم جهت بيدارى مشركان مى فرمايد: بگو آن شريكانى را كه قرار
داده ايد بخوانيد، آنگاه هر نيرنگى كه از دستتان برمى آيد در حق من بكنيد و به من
مهلت ندهيد. يعنى اگر بتهاى شما قدرتى دارند، از آنها بخواهيد خشم و غضب خودرا از
من دريغ نكنند و خود شما نيز هر نيرنگى داريد به كار ببريد ومهلتم ندهيد.
اين سخن علاوه بر اينكه اثبات بى خاصيت بودن بتهاست، اشاره به سخن بى پايه مشركان
است كه پيامبر اسلام را از بدگويى درباره بتها نهى مى كردند و او را از خشم بتها بر
حذر مى داشتند. در اينجا پيامبر باقاطعيت به آنها مى گويد: هرچه از دست بتهايتان
برمى آيد درباره من كوتاهى نكنند!
آيات (196-198) انّ وليّى الله الذى نزّل الكتاب ... : مشركان، پيامبر اسلام را از
خشم بتها برحذر داشتند و پيامبر آنچنان قاطعانه به آنها پاسخ داد. اينك اظهار
مى دارد كه نگهبان من خداوندى است كه قرآن را نازل كرده; يعنى من نه از خشم بتهاى
شما هراسى دارم و نه از نيرنگ و حيله خود شما مى ترسم; چون يار و ياور و نگهبان من
خداست; همان خدايى كه قرآن را براى من نازل كرده و هموست كه صالحان را دوست دارد.
در آيه بعد روشن مى كند آن بتها توانايى يارى كردن مشركان را ندارند و حتى
نمى توانند خودشان را يارى كنند; يعنى اگر آنها از سوى كسى و يا حتى حيوانى مورد
حمله يا اهانت قرار بگيرند، توانايى دفاع از خود را ندارند; پس آنها چگونه
مى توانند به كسى آسيب برسانند.
عجز و ناتوانى بتها به حدّى است كه اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى نمى شنوند، و
آنها را مى بينى كه تو را مى نگرند ولى نمى بينند; يعنى در مقابل تو قرار گرفته اند
اما از ديدن تو عاجز هستند.
خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ (* )وَ اِمّا
يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ
(* )اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا
فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (*) وَ اِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِى الْغَىِّ ثُمَّ لا
يُقْصِرُونَ (* )
عفو را در پيش گير و به نيكى فرمان بده و از نادانان روى بگردان (199) و چون
وسوسه اى از شيطان تو را وسوسه كرد، پس به خدا پناه ببر كه او شنوا و داناست (200)
همانا كسانى كه پرهيزگارى كرده اند هرگاه فكرى از شيطان به آنها رسد، به خود
مى آيند، پس آنها بينايان مى شوند (201) و برادران (گمراه) آنها، آنان را به گمراهى
مى كشانند و هيچ كوتاهى نمى كنند (202)
نكات ادبى
1 ـ «العفو» بخشش. بنا به تفسير ديگرى به معناى افزون و زيادى است.
2 ـ «عرف» نيكى، معروف.
3 ـ «امّا» در اصل ان ما است و ان براى شرط و ما زايده است.
4 ـ «ينزغنكّ» از نزغ به معناى وسوسه و فساد انگيزى.
5 ـ «طائف» آنچه در خاطر انسان آمد و شد مى كند، كنايه از وسوسه. گفته شده «نزغ»
آغاز وسوسه و «طائف» نهايت وسوسه است.
6 ـ «فاذاهم» پس ناگهان آنان. «اذا» در اينجا براى مفاجات است; بنابراين جزا
نمى خواهد; ولى در «اذامسهم» شرطيه است و جزا مى خواهد.
7 ـ ضمير «اخوانهم» يا به متقين برمى گردد و منظور از آنها همراهان كافر و گمراه
آنهاست و يا به شياطين برمى گردد.
8 ـ «لايقصرون» كوتاهى نمى كنند، فروگذار نمى كنند.
تفسير و توضيح
آيه (199) خذالعفو و امر بالعرف ...: اين آيه در برگيرنده بهترين درسهاى اخلاق است
و به گفته امام صادق(ع) آيه اى در قرآن نيست كه مانند اين آيه مكارم اخلاق را جمع
كند.
در اين آيه خداوند پيامبر خود را به سه چيز فرمان مى دهد:
نخست اينكه عفو و بخشش را پيشه خودساز و درپيش گير. عفو و گذشت يكى از صفات كريمه
انسانى است و انسانهاى بزرگوار با درگذشتن از لغزشهاى ديگران كرامت نفس خود را ثابت
مى كنند. و به تعبير اميرالمؤمنين (ع) عفو در حال قدرت، شكرانه قدرت است.
دوم اينكه به نيكى امر كن. اينكه كسى ديگران را به نيكيها دعوت مى كند خود اهل نيكى
است و اين يك وظيفه الهى و انسانى براى همه افراد است كه مردم را به سوى نيكيها
سفارش كنند.
سوم اينكه از نادانان روى گردان. وقتى سخن اصلاح طلبانه در يك فرد جاهل اثر نكرد و
انسان مورد مسخره او قرار گرفت بهترين شيوه اين است كه با كرامت از او روى گرداند و
پرخاشگرى نكند. اين شيوه ممكن است در شخص نادان اثر بگذارد و او از كرده خود پشيمان
شود و همين مقدمه اى بر هدايت او باشد.
آيات (201ـ202) و امّا ينزغنّك من الشيطان نزغ... : درست است كه در آيه پيش پيامبر
دستور يافت كه از جاهلان اعراض كند و با آنها برخورد خصمانه اى نداشته باشد، ولى
گاهى پيامبر در برابر كارهاى نابخردانه آنان خشمناك مى شد و شيطان وسوسه مى كرد كه
تندى كند. در اين آيه به آن حضرت دستور مى دهد كه اگر چنين
حالتى پيش آمد به خدا پناه ببرد كه او شنوا و داناست; يعنى خشم خود را فروبرد و از
خدا كمك بخواهد; چون فروبردن خشم دشوار است و توفيق الهى مى خواهد.
از اين آيه و بعضى از آيات ديگر استفاده مى شود كه شيطان سراغ پيامبر هم مى رفت و
او را نيز وسوسه مى كرد; ولى او چون از جانب خدا تأييد مى شد هرگز تسليم وسوسه
شيطان نشد. و به خاطر ايمان محكمى كه داشت هيچ گاه وسوسه هاى شيطان در او اثر نكرد;
چون او هميشه در چنين حالتهايى به خدا پناه مى برد.
در آيه بعدى از وسوسه هاى شيطانى كه گاهى سراغ افراد پرهيزگار مى آيد، سخن مى گويد.
گاهى شيطان مؤمنان را وسوسه مى كند و آنها را به سوى كارهاى ناپسند مى خواند و آنها
در معرض خطر قرار مى گيرند و نزديك مى شود كه سقوط كنند; ولى تقواى آنها وحالت خدا
ترسى كه دارند سبب مى شود فوراً به خود آيند و متوجه دام شيطان شوند و بينش و بصيرت
پيدا كنند.
اين آيه بيان حال چنين افرادى است و روشن مى كند كه افراد با تقوا در برابر شيطان
تسليم نمى شوند و بر سر پرتگاهها خود را مى يابند و بينا مى شوند.
اين پرهيزگاران تنها از سوى شيطان وسوسه نمى شوند بلكه شياطين انس نيز سراغ آنها
مى آيند و آنان همان همراهان و به اصطلاح برادران آنها هستند كه خود گمراه شده اند
وسعى مى كنند اين گروه را نيز به گمراهى بكشانند. اينكه اين گروه اغواگر، برادرانِ
پرهيزگاران خوانده شده اند ناظر بر اين است كه آنها در كنار هم در يك اجتماع زندگى
مى كنند.
چند روايت
1 - وقتى اين آيه نازل شد: (خذالعفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين) پيامبر از
جبرئيل درباره آن پرسيد: جبرئيل گفت: نمى دانم تا از خداى دانا بپرسم. سپس نزد
پيامبر آمد و گفت:
يا محمّد انّ الله يأمرك ان تعفو عمّن ظلمك و تعطى من حرمك و تصل من قطعك.(118) اى
محمد! خداوند به تو فرمان مى دهد كه از كسى كه به تو ستم كرده درگذرى و به كسى كه
تو را محروم كرده عطا كنى و با كسى كه از تو بريده رابطه بر قرار كنى.
2 - عن ابى جعفر(ع) قال: ثلاث من اشدّ ما عمل العباد: انصاف المؤمن من نفسه و
مواساة المرء اخاه و ذكرالله على كلّ حال و هو ان يذكر الله عند المعصية و هو قوله
عزّ و جلّ: «ان الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا»(119)
امام باقر(ع) فرمود: سه چيز است كه از مهم ترين اعمال بندگان است:
انصاف دادن مؤمن بر نفس خود و مواساة انسان با برادرش و ياد خدا در هر حالى، و آن
به اين صورت است كه خدا را در هنگام گناه كردن به ياد آورد و اين همان سخن خداوند
است كه فرمود: (ان الذين اتقوا...)
3 - عن عبدالاعلى عن ابى عبدالله (ع) قال: سألته عن قول الله عزّ و جلّ: «ان الذين
اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا» قال: هو الذنب يهمّ به العبد فيتذكّر
فيدعه.(120)
عبدالاعلى مى گويد: از امام صادق (ع) از سخن خداوند پرسيدم كه فرمود: «كسانى كه
پرهيزگارى مى كنند هر گاه وسوسه اى از شيطان به آنان برسد، ياد آور مى شوند» فرمود:
منظور از آن گناه است كه بنده اى آن را قصد مى كند سپس به ياد مى آورد و آن را رها
مى سازد.
وَ اِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَة قالُوا لَوْلاَ اجْتَبَيْتَها قُلْ اِنَّمآ
أَتَّبِعُ ما يُوحى اِلَىَّ مِنْ رَبّى هذا بَصآئِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدًى وَ
رَحْمَةٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (* ) وَ اِذا قُرِىَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ
وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (* ) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ
تَضَرُّعًا وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ
وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ (* ) اِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا
يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِه وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (* )
و هرگاه براى آنها آيه اى نياورى، مى گويند: چرا آيه اى نساختى؟ بگو جز اين نيست كه
من از آنچه براى من از پروردگارم وحى مى شود، پيروى مى كنم. اين بينشهايى از سوى
پروردگارتان و هدايت و رحمتى براى گروه مؤمنان است (203) و چون قرآن خوانده شود به
آن گوش فرا دهيد و ساكت شويد، باشد كه به شما رحم شود (204) و پروردگارت را در نفس
خود با زارى و ترس، بى آنكه سخن بلند بگويى بامدادان و شبانگاهان ياد كن و از او
غافلان مباش (205) همانا كسانى كه نزد پروردگار تو هستند، از عبادت او گردنكشى
نمى كنند و او را تسبيح مى گويند و به او سجده مى كنند (206)
نكات ادبى
1 - «اجتبيتها» از «اجتباء» به معناى ساختن كلامى از پيش خود، خلق سخن. و در اصل به
معناى برگزيدن است; گويا كسى كه كلامى را مى سازد، كلمات مورد نظر خود را انتخاب
مى كند.
2 - «انصتوا» از «انصات» به معناى سكوت همراه با گوش دادن.
3 - «تضرع» زارى «خيفه» از روى ترس. راجع به اين دو واژه در تفسير آيه 63 از سوره
انعام و 55 از همين سوره (اعراف) مطالبى گفتيم. رجوع شود.
4 - «غدوّ» بامدادان، جمع غدوة.
5 - «آصال» شامگاهان، جمع «اُصُل» و آن جمع «اصيل» است; بنابراين آصال جمعِ جمع
مى باشد.
6 - «بالغدوّ و الاصال» متعلق به «اذكر» است.