تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۶ -


نكات ادبى

1 ـ «ايام» روزها. منظور از يوم در اينجا دوره است، نه روز به معناى بيست و چهار ساعت. در زبان عربى به يك دوره و يك برهه خاص از زمان كه اتفاق خاصى در آن بيفتد يوم گفته مى شود و مثلا به حوادث تاريخى خودشان «ايام العرب» مى گويند. و در قرآن به حوادث تاريخ بنى اسرائيل «ايام الله» گفته شده و حضرت على(ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: «الدهر يومان يوم لك و يوم عليك = روزگار دو روز است; روزى به نفع تو و روزى به ضرر تو.» و در قرآن كريم گاهى روز به هزار سال (سجده/5) و گاهى به پنجاه هزار سال معمولى (معارج/4) اطلاق شده است. به هر حال يوم به مقطع خاصى از زمان گفته مى شود كه به خاطر حادثه اى ممتاز شده است.

2 ـ «استوى» مسلط شد، برقرار شد، استيلا يافت.

3 ـ «عرش» تخت، تختى كه روى آن سقف مانندى وجود دارد، هودج. در اينجا معناى خاصى دارد و يكى از حقايق عالم هستى است كه حقيقت آن برما پوشيده است.

4 ـ «يغشى» مى پوشاند. اين فعل دو مفعول مى گيرد و در اينجا مفعول اول آن «الليل» و مفعول دوم آن «النهار» است.

5 ـ «حثيث» شتابان، باسرعت. حال از ضمير فاعلى «يطلبه».

6 ـ «الشمس» عطف بر «الارض»، و همين طور است «القمر» و «النجوم».

7 ـ «مسخرات» حال از شمس و قمر و نجوم.

8 ـ «تبارك» مبارك است. از بركت به معناى ثبات و دوام نعمت و قدرت.

تفسير و توضيح

آيه (54) ان ربكم اللّه الّذى خلق السّموات و الارض ...: براى تثبيت حاكميت مطلق خداوند در جهان و اينكه او يگانه پروردگار جهانيان است،از اين آيه به بعد تاچند آيه آثار قدرت خود را بيان مى كند و نشان مى دهد كه كسى كه آسمانها و زمين و موجودات ديگر را آفريد و تمام پديده هاى عالم به امر او ايجاد شده است، شايستگى آن را دارد كه رب و پروردگار شما باشد و بدينگونه سخن كسانى كه براى هر پديده اى رب خاصى تعيين كرده بودند و به ارباب انواع معتقد بودند، رد مى شود و در آغاز آيه رب بودن خدا بر مخاطبان و انسانها و در پايان آيه رب بودن خدا بر جهانيان را تذكر مى دهد.

اين خداست كه انسان و جهان را آفريد و فرمان در دست اوست; بنابراين تنها اوست كه رب و مربى و پرورش دهنده جهانيان است. در اين آيه از مراحل و دوره هاى متعدد آفرينش جهان سخن مى گويد و اينكه خداوند، آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. منظور از شش روز، شش دوره است. همانگونه كه گفته شد يوم در زبان عربى به دوره و قطعه اى خاص از زمان گفته مى شود كه گاهى بيست و چهار ساعت و يك شب و روز است و گاهى كمتر و گاهى بيشتر است. در قرآن به پنجاه هزار سال ما يك روز گفته شده (معارج/4). اساس شبانه روز از گردش زمين به دور خود به وجود مى آيد و قبل از خلقت آسمانها و زمين، روز به اين معنا مفهومى ندارد.

بنابراين، منظور از شش روز، در اين آيه و آيات مشابه همان شش دوره است و هدف از ذكر آن، بيان تدريجى بودن آفرينش آسمانهاو زمين است و اينكه خداوند مرحله به مرحله و به تدريج جهان را آفريد. هر چند مى توانست آن رابه يكباره و در يك لحظه بيافريند; ولى اساس آفرينش بر تدريج و تكامل گذاشته شده و همه چيز در جهان حالت تدريجى دارد و از رشد جنين در رحم مادر و رشد درختان و گياهان گرفته تاتكامل معادن و پيدايش ابرها و بارانها و حركت اجرام، همگى پيرو قانون تدريج و تدرّج است. البته در بعضى از روايات، اين شش روز از شنبه تا پنجشنبه گرفته شده و از جمعه به عنوان روز پايانى خلقت و روز استراحت ياد شده است. صحّت اين گونه روايات از لحاظ سند جاى ترديد است و تازه مى توان آنها را به نحوى تأويل كرد به اينكه ذكر شنبه تا پنجشنبه براى فهم عموم بوده و هدف از آن بيان همان حالت تدريج و تكامل است. در آيه ديگرى اين شش روز را به سه تا دو روز تقسيم مى كند و كارى را كه در هر دو روز انجام گرفته مشخص مى سازد:

قل انّكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين و تجعلون له انداداً ذلك ربّ العالمين. و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها وقدّر فيها اقواتها فى اربعة ايّام سواء للسائلين. ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين. فقضيهن سبع سموات فى يومين (فصلت/9ـ12)

بگو آيا شما به كسى كه زمين را در دو روز آفريد كافر مى شويد و براى او همتايان قرار مى دهيد; آن پروردگار جهانيان است. و در آن (زمين) كوههايى بر بالاى آن قرار داد و آنها را مبارك گردانيد و خوراكيهاى آن را در چهار روز به اندازه مقرر كردكه براى خواهندگان يكسان بود. آنگاه به آسمان پرداخت در حالى كه آن به صورت دود (يا گاز) بود پس به آسمان و زمين گفت: خواه ناخواه بياييد. گفتند از روى فرمانبردارى آمديم. پس آنها را در دو روز هفت آسمان آفريد.

ملاحظه مى كنيد كه طبق اين آيه، آفرينش و اندازه گيرى خوراكيها در آن نيز در دو مرحله بوده كه جمعاً چهار مرحله مى شود و آفرينش هفت آسمان نيز در دو مرحله انجام گرفته است و در كل، شش مرحله مى شود. (البته درباره چگونگى آفرينش آسمانها و زمين از ديدگاه قرآن در آينده به تناسب آيات بحثهايى خواهيم داشت.)

در آيه مورد بحث پس از ذكر خلقت آسمانها و زمين در شش دوره، مطلب را چنين ادامه مى دهد كه: سپس به عرش تسلط يافت يا به عرش پرداخت يادر عرش قرار گرفت. هر تعبيرى كه باشد، هدف از آن بيان تسلط و استيلاى خداوند بر عرش است كه مى توان آن را مركز فرماندهى جهان آفرينش دانست. البته عرش حقيقى وراى آسمانها و زمين است و ما از چگونگى آن آگاهى نداريم.

پس از بيان اين حقيقت به ذكر پديده اى مى پردازد كه همواره در زندگى خود، شاهد آن هستيم و اى بسا به آن توجه نداريم و خدا در اين آيه ما را به مطالعه و تفكر در اين پديده تكرارى وادار مى كند و آن اين است كه خداوند روز را بر شب مى پوشاند; يعنى شب را كه تاريكى است لباس روز مى پوشاند و همه جا روشن مى شود. از اين تعبير چنين استفاده مى شود كه اصل، تاريكى است و نور بر آن عارض مى شود و در آيه ديگرى نور و ظلمت، هر دو را يك امر وجودى و قابل جعل معرفى مى كند:

الحمد لله الّذى خلق السّموات و الارض و جعل الظلمات و النور(انعام/1)

سپاس خداوند را كه آسمانها و زمين را آفريد و نور و روشنايى را قرار داد.

خداوند به شب، لباس روز مى پوشاند و همه جا روشن مى شود و اين نعمت بزرگى براى انسانهاست. باز دوباره شب مى شود و تاريكى مى آيد و باز روز مى شود و همين طور ادامه مى يابد و در واقع شب و روز يكديگر را شتابان طلب مى كنند. در بعضى از آيات از اين حالت به عنوان اختلاف ليل و نهار، يعنى جانشينى شب و روز از يكديگر، ياد مى كند و مسلم است كه اين آمد و شد شب و روز، نقش تعيين كننده اى در آسايش و تامين نيازهاى بشرى دارد.

وقتى گفته مى شود آسمانها و زمين، اين تعبير شامل خورشيد و ماه و ستارگان هم مى شود; ولى براى بيان اهميت اين سه پديده در زندگى بشر آنها را مخصوص به ذكر مى كند و از آنها نام مى برد و به اين حالت آنها تاكيد دارد كه در تسخير خدايند و به امر او رام هستند و حركت آنها تابع قوانين محكمى است كه خدا قرار داده است.

خورشيد و ماه و ستارگان هم در تسخير خدا هستند و هم خدا آنها را در تسخير بشر قرار داده و در جهت منافع و بقاى بشر حركت مى كنند. اين مطلب كه آنهادر تسخير بشر هستند در آيات متعددى از قرآن كريم آمده است :

و سخّر لكم اللّيل و النّهار و الشّمس و القمر و النجوم مسخّرات بأمره (نحل/12)

و براى شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان را مسخر كرد كه همگى به امر خدا مسخّر هستند.

تسخير اين پديده ها براى بشر، رام شدن آنهاست و اينكه انسان از وجود آنهااستفاده مى كند و حركت آنها در راستاى منافع اوست و اين در واقع چراغ سبزى است كه خداوند به بشر نشان مى دهد كه بشر از نيروى اين پديده ها هر چه بيشتر استفاده كند و آنها را در خدمت خود قرار بدهد. همانگونه كه بشر به تدريج به آن دست يازيده، انتظار آن مى رود كه در آينده از نيروهاى نهفته در اين پديده ها، هر چه بيشتر بهره بردارى شود.

در اين آيه پس از ذكر مطالب بالا، اظهار مى دارد كه آگاه باشيد «خلق» و «امر» از آن خداست. خلق و امر كه در انحصار خداست به معناى آفرينش و اداره جهان خلقت است; يعنى خداوند هم جهان را آفريد و هم آن را اداره مى كند و فرمان او همه جا نافذ است و اين ردّ سخن كسانى مانند يهود است كه خلقت جهان را از خدا مى دانند ولى در بقاى جهان، نقشى براى او قائل نيستند. اين آيه روشن مى كند كه هم آفرينش و پديد آوردن جهان از خداست و هم امر او در جهان نافذ است و اداره و بقاى جهان نيز به امر اوست.

البته در بعضى از آيات، امر خدا به آفرينش او اطلاق شده است; مانند:

انما امره اذا اراد شيئاان يقول له كن فيكون(يس/82)

همانا امر او وقتى چيزى را اراده كند اين است كه بگويد باش پس مى شود.

ولى در آيه مورد بحث، «امر» را در كنار «خلق» ذكر كرده كه دليل بر مغايرت اين دو است و امر در اينجا غير از خلق است و آن همان فرمان او در اداره جهان است.

مى توانيم بگوييم كه خلق خدا پايان يافته ولى امر او كه تغيير و جابجايى عناصر و پديده هاست، همچنان ادامه دارد. ضمناً خلقت خدا تدريجى و طى چند دوره بوده، همانگونه كه در آيه آمده; ولى امر او دفعى و آنى است و بى درنگ انجام مى شود.

و ما امرنا الا واحدة كلمح البصر(قمر/50)

و نيست فرمان ما جز يكى همچون چشم بر هم زدن.

«خلق» و «امر» به مفهومى كه در اين آيه آمده و توضيح داديم در انحصار خداوند است; ولى خلق به معناى تركيب چيزى با چيزى و به وجود آوردن چيزهاى جديد، در انحصار خدا نيست و بشر نيز خالق و آفريننده مصنوعات خويشتن است و در عين حال خداوند بهترين آفرينندگان است:

فتبارك الله احسن الخالقين(مؤمنان/14)

مبارك است خداوند كه بهترين آفرينندگان است.

در پايان اين آيه نيز خداوند خود را مبارك مى داند; ولى نه به عنوان بهترين آفرينندگان، بلكه به عنوان پروردگار جهانيان. بدينگونه مطلبى كه در اول آيه آمده و خدا به عنوان «ربّ» معرفى شده در پايان آيه نيز آمده است. جالب اينكه در آغاز آيه به عنوان ربّ شما و در پايان آن به عنوان ربّ جهانيان ذكر شده است و اينكه در پايان آيه ربوبيت را تعميم داده پس از بيان خلقت جهان است كه دليل روشنى بر ربوبيت خداوند است.

اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (* ) وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا اِنَّ رَحْمَةَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ (* )

پروردگار خود را از روى زارى و پنهانى بخوانيد. همانا او تجاوزگران را دوست ندارد (55) و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد و او را از روى ترس و اميد بخوانيد. همانا رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است(56)

نكات ادبى

1 ـ «تضرع» زارى، ذلت. از ضرع به معناى پستان آمده; چون موقع دوشيدن شير از پستان حيوان، آن حيوان رام و ذليل است.

2 ـ «خفيه» نهانى. اين دو كلمه (تضرع و خفيه) يا حال از ضمير ادعوه و يا مفعول مطلق هستند.

3 ـ «خوفا و طمعا» نيز يا حال از ضمير فاعلى ادعوه و يا مفعول لاجله هستند.

4 ـ «رحمت» در همه جا با تاء گرد نوشته مى شود جز چند جا كه يكى از آنها اين مورد است. همچنين واو آخر ادعوا براى جمع است و در رسم الخط مصحف بعد از آن، الف مى آيد.

5 ـ «قريب» خبر براى رحمت است. اينكه مذكر آمده و از نظر تذكير و تانيث با مبتدا مطابقت نكرده، وجوهى براى آن گفته شده است; يكى اينكه قريب، صفت براى مذكر محذوف است و تقدير آن شىء قريب يا مكان قريب مى باشد. ديگر اينكه طبق قاعده در فعيل به معناى مفعول، مذكر و مؤنث يكسان است; مانند اسير و قتيل و در اينجا نيز به آن تشبيه شده است. ديگر اينكه ذات مقدر است; مانند حائض كه به معناى ذات حيض است. به نظر مى رسد كه اين يك امر سماعى است و كلمه قريب از كلماتى است كه در آن مذكر و مؤنث يكسان است. از ابن سكيت نقل شده كه عربها كلمه قريب را در مفرد; تثنيه، جمع و مذكر و مؤنث يكسان استعمال مى كنند. در جاى ديگرى از قرآن نيز اين كلمه در خبر مؤنث به صورت مذكر آمده: و ان الساعة قريب(شورى/17)

تفسير و توضيح

آيات (55ـ56) ادعوا ربكم تضرعا و خفية ... : پس از تاكيدى كه در آيه پيش بر حاكميت و ربوبيت خداوند بر انسان و جهان شد اينك از مردم مى خواهد كه پروردگار خود را از روى تضرع و زارى و به صورت پنهانى بخوانند. خواندن خدا گاهى به صورت عبادت است و گاهى به صورت دعا و طلب حاجت. در هر دو حالت بايد انسان از روى تذلل و زارى و ابراز ذلت در پيشگاه خدا اقدام كند و نيز از روى خلوص و به صورت پنهانى باشد. دو چيز آفت عبادت است: يكى عجب و خودبينى و ديگرى ريا و شهرت طلبى. عجب با تضرع، و ريا با دعوت پنهانى از بين مى رود و انسان با داشتن اين دو حالت، عبادت مطلوبى راانجام مى دهد.

هر چيزى حدّى دارد و حدّ خواندن خدا و عبادت او همين است كه با زارى و پنهانى باشد و اگر كسى به هنگام عبادت، اين دو حالت را نداشته باشد از حدّ آن تجاوز كرده است و براى همين است كه مى فرمايد: خداوند تجاوزگران را دوست ندارد و البته تجاوزگرى در هر چيزى و به هر شكلى ناپسند است. شايد آوردن اين مطلب در اينجا علاوه بر نكته اى كه ذكر كرديم، جهت ايجاد زمينه براى مطلبى است كه در آيه بعدى مى آيد و آن نهى از فساد در زمين است كه تجاوز به حقوق ديگران محسوب مى شود. آنچه در آيه مورد بحث است، براى تحكيم رابطه انسان با خداست. در آيه بعدى مطلبى را در جهت سالم سازى روابط اجتماعى بيان مى كند و مى فرمايد: در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد. اصلاح زمين به وسيله پيامبران صورت گرفته است; چون بشر در زندگى ابتدايى خود اختلافى با يكديگر نداشت; آنگاه در اثر افزون طلبى ها و برخورد منافع، اختلافها و درگيريها و فتنه و فسادها به وجود آمد و پيامبران با هدف رفع فتنه و فساد و اختلاف، مبعوث شدند و با آوردن قوانين و نظامها و احكام الهى، زمينه را براى از بين بردن فساد و تباهى در زمين فراهم آوردند.

مبانى اخلاقى و ارزشهايى كه در همه دنيا كم وبيش حاكميت دارد، همه دستاورد پيامبران است. هر چند كه عقل بشرى نيز در اين زمينه حرفى براى گفتن دارد ولى اساس كار و اينكه بشر ملزم به رعايت اين ارزشهاباشد از سوى پيامبران انشا شده است. بنابراين پايه گذارى قوانين و نظامهاى حاكم بر بشر، پيامبران هستند و آنها بودند كه زمين را اصلاح كردند. اكنون دستور مى دهد كه در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد و مبانى و قوانين الهى را رعايت نماييد. پس از اين بيان، براى تثبيت ايمان مردم و سوق آنها به سوى خدا، يك بار ديگر از آنها مى خواهد كه خدا را بخوانند. اوّل بار گفته شد كه خدا را با زارى و به صورت پنهانى بخوانيد و اين بار گفته مى شود كه خدا را از روى بيم واميد بخوانيد. منظور از بيم واميد يا همان خوف و طمع اين نيست كه خدا را از ترس جهنم يا به طمع بهشت بخوانيد و عبادت كنيد; چون عبادت با اين هدفها ارزش چندانى ندارد و شايد اصلا ارزش نداشته باشد. همانگونه كه در سخن معروف اميرالمؤمنين (ع) عبادت از روى ترس از جهنم به كار بردگان و عبادت به منظور طمع در بهشت به كار بازرگانان تشبيه شده است. منظور آيه اين است كه به هنگام عبادت همواره از اينكه عبادت شما مورد قبول خدا واقع نشود بيم و هراس داشته باشيد و در عين حال از رحمت خدا نااميد نشويد و عبادت خود را با اميد به رحمت خدا انجام دهيد.

مؤمن همواره در ميان بيم و اميد زندگى مى كند. از يك سو عبادتهاى خود را آنچنان بى ارزش مى داند كه قابليت وصول به حق را ندارد، به طورى كه اگر عبادت انس و جن را آورده باشد بى ارزش است و از سوى ديگر، آنچنان به رحمت واسعه خدا اميدوار است كه كوچكترين عبادت را درخور قبول و عنايت او مى داند به طورى كه اگر هيچ كارى هم نكرده باشد رحمت خدا او را در بر خواهد گرفت. در پايان آيه خاطر نشان مى سازد كه رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است. يعنى اگر عبادت و كار نيكى از بنده اى سر بزند، مورد قبول خداوند واقع مى شود و او بر نيكوكاران رحمت دارد. در عين حال نبايد انسان، مغرور به رحمت خدا باشد، بلكه بايد از غضب او نيز كه در آيات ديگر آمده بر حذر باشد. با اين وجود، رحمت خدا بر غضب او پيشى گرفته و در همه جا گسترده است (و رحمتى وسعت كلّ شىء).

چند روايت

1 ـ قال امير المؤمنين(ع): يا بنىّ خف الله خوفا انك لو اتيته بحسنات اهل الارض لم يقبلها منك و ارج الله رجا، انك لو اتيته بسيّئات اهل الارض غفرها لك. (35)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اى پسرك من! از خدا آنچنان بترس كه اگر خوبيهاى تمام اهل زمين را آورده باشى از تو قبول نمى كند و به خدا آنچنان اميدوار باش كه اگر تمام بديهاى اهل زمين را آورده باشى تو را مى بخشد.

2 ـ عن ابى عبد الله (ع) قال: كان ابى يقول: انه ليس من عبد مؤمن الاّ و فى قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا. امام صادق فرمود: پدرم مى گفت: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در دل او دو نور است نور ترس و نور اميد; اگر اين وزن شود بر آن افزون نمى شود و اگر آن وزن شود براين افزون نمى شود.

3 ـ قال الصادق(ع): خف الله كانك تراه فان كنت لاتراه فانه يراك. (36)

امام صادق(ع) فرمود: از خدا بترس، آنچنانكه گويا او را مى بينى و اگر تو او را نبينى او تو را مى بيند.

4 ـ عن الصادق(ع) قال: ارج الله رجاء لايجرنك على معاصيه و خف الله خوفا لا يؤيسك من رحمته.(37)

امام صادق (ع) فرمود: خدا را آنچنان اميدوار باش كه اين اميد تو را به گناه، جرأت ندهد و از خدا بترس آنچنان كه تو را از رحمت او نااميد نكند.

5 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: كان فى وصية لقمان لابنه: يا بنى خف الله خيفة لو جئته ببرّ الثقلين لعذبك و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك. (38)

امام صادق (ع)فرمود: در وصيت لقمان به فرزندش آمده است: پسرك من!، از خدا آنچنان بترس كه اگر خوبى انس و جن را بياورى تو را عذاب خواهد كرد و به خدا آنچنان اميدوار باش كه اگر گناهان انس و جن را بياورى به تو رحم خواهد كرد.

وَ هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِه حَتّى اِذآ أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَد مَيِّت فَأَنْزَلْنا بِهِ الْمآءَ فَأَخْرَجْنا بِه مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (* ) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّه وَ الَّذى خَبُثَ لا يَخْرُجُ اِلاّ نَكِدًا كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْم يَشْكُرُونَ (* )

و او كسى است كه بادها را پيشاپيش رحمت خود نويدى مى فرستد تا چون ابرهاى سنگينى بردارد، آن را به شهرى مرده سوق مى دهيم پس به وسيله آن آب مى فرستيم پس به وسيله آن از هر ميوه اى بيرون مى آوريم شايد پند گيريد(57) و زمينِ پاكيزه، گياه آن با امر پروردگارش بيرون مى آيد و آنچه پليد است جز اندكى نمى آورد. اين چنين آيات را براى گروهى كه سپاسگزارى مى كنند گوناگون بيان مى كنيم(58)

نكات ادبى

1 ـ «بشرا» جمع بشيرة، مژده، نويد. بعضى از قراء مانند نافع و ابوعمر و ابن كثير «نشرا» با نون خوانده اند كه جمع ناشر است; ولى قرائت بشرا به معناى مژده، مناسبتر به نظر مى رسد كه در آيه ديگر آمده: يرسل الرياح مبشرات.

2 ـ «اقلّت» حمل مى كند، برمى دارد. از اقلال به معناى حمل به آسانى.

3 ـ «سحاب» جمع سحابه، ابرها. در اين كلمه مذكر و مونث يكسان است.

4 ـ «سقناه» از سوق به معناى بردن، سوق دادن.

5 ـ «بلد» سرزمين، زمين. به شهر هم به جهت اينكه در زمين واقع شده بلد گفته مى شود.

6 ـ «نكد» صفت مشبهه از نكد ينكد، اندك، سخت. اصل نكد به معناى بخل در اعطاء و بخشش كم و از روى سختى و دشوارى است.

7 ـ «نصرّف» به صورت هاى گوناگون بيان مى كنيم.

تفسير و توضيح

آيه (57) و هو الذى يرسل الرياح بشرا... : در ادامه مطالب آيات پيش كه مربوط به خلقت آسمانها و زمين بود، يكى از پديده هاى موجود در زمين را كه براى بشر اهميت ويژه اى دارد بيان مى كند و آن، چگونگى نزول باران در سرزمينهاى گوناگون است. خداوند پيشاپيشِ نزول بارانِ رحمت خود، بادهايى را مى فرستد. اين بادها كه در اثر اختلاف فشار و گرماى هوا و جابجايى طبقات هوا در جو زمين و به اصطلاح پديده همرفتى به وجود مى آيند، باعث حركت ابرها مى شوند و ابرها در اين جابجايى بارور مى شوند و زمينه براى نزول باران فراهم مى گردد:

وارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء (حجر/22)

و بادها را بارور كننده فرستاديم پس، از آسمان آبى فرود آورديم.

بادها هم در بارور ساختن ابرها و هم در حركت دادن آنها از منطقه اى به منطقه اى ديگر نقش اساسى دارند; بنابراين مى فرمايد: پيشاپيشِ نزول باران، بادها را مژده دهنده مى فرستيم. بادها نويد بارندگى و آمدن نزولات آسمانى را مى دهند:

و من آياته ان يرسل الرياح مبشرات و ليذيقكم من رحمته (روم/46)

و از نشانه هاى او اين است كه بادها را مژده دهندگان مى فرستد و تا شما را از رحمت خود بچشاند.

اين بادها، ابرهاى سنگين و باران زا را حمل مى كنند و آنها را به زمينهاى مرده كه گياهان در اثر بى آبى پژمرده اند، مى برند. بانزول باران، در آن زمين مرده از انواع ميوه ها مى رويد و آن زمين، زندگى دوباره مى گيرد. البته منظور از مرده بودن آن زمين، مرگ مطلق نيست بلكه مخفى شدن آثار حيات است كه با نزول باران، آنچه استعداد رشد و نمو دارد زندگى جديد مى يابد. در اينجا پس از بيان اين پديده كه همواره در طبيعت تكرار مى شود، سخن را به زنده شدن مردگان در قيامت سوق مى دهد. زنده شدن دوباره طبيعت را مثالى بر رستاخيز عمومى و زنده شدن مردگان مى آورد و مى فرمايد كه اين چنين ما مرده ها را زنده مى كنيم تا مگر شما پند گيرد.

و بدينسان ما هر ساله در بهار، زنده شدن طبيعت و رستاخيز گياهان و درختان را مى بينيم و اين بهترين دليل برامكان معاد و زندگى پس از مرگ براى انسانهاست كه در وقت خود انجام خواهد شد.

آيه (58) و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ... : با ذكرى كه از رويش ميوه ها در اثر نزول باران به ميان آمد، خاطر نشان مى سازد كه زمينها بر دو گونه اند: زمين پاك و آماده كه با نزول باران، به امر خداوند، گياهان گوناگون در آن مى رويند، و زمين پليد كه حتى اگر باران هم برآن ببارد، جز اندكى علف هرز چيزى در آن نمى رويد.

باران رحمت خدا بر همه جا مى بارد ولى زمينهاى آماده از آن بهره بردارى مى كنند و گلها و گياهان و درختان ميوه در آن مى رويند و زمينهاى بى استعداد از آن استفاده نمى كنند و رشد و نموى در آن صورت نمى گيرد.

مى توان گفت كه اين سخن، مثلى براى مؤمنان و كافران است. مؤمنان كه آمادگى دريافت پيام الهى را دارند به وسيله قرآن رشد مى كنند و شكوفا مى شوند، ولى كافران در اثر دورى از خدا و عناد با حق و گناه و معصيت، آن آمادگى را ندارند و نمى توانند از هدايتهاى قرآن بهره گيرند و آن را در خود جاى دهند و رشد كنند. البته بايد توجه كنيم كه زمين دل كافران در اثر اعمال خودشان تبديل به شوره زار بى خس و خاشاك شده است و آنها مى توانند با پرهيز از عناد و لجاجت، تغيير كلى در وجود خود به وجود آورند و دل خود را آماده دريافت هدايتهاى الهى كنند همانگونه كه زمين هاى بى استعداد را هم با تغيير اساسى و افزودن مواد لازم مى توان زير كشت برد. در پايان آيه تذكر مى دهد كه ما اين چنين آيات را براى گروهى كه سپاسگزار هستند گوناگون بيان مى كنيم. آنها كسانى هستند كه در مقابل نعمتهاى بى شمار خداوند از جمله نعمت قرآن خداى را سپاسگزارى مى كنند.

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا اِلى قَوْمِه فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ اِنّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظيم (* ) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِه اِنّا لَنَراكَ فى ضَلال مُبين (* ) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بى ضَلالَةٌ وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (* ) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (* ) أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جآءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُل مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (* ) فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنآ اِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا عَمينَ (* )

همانا نوح را به سوى قوم خودش فرستاديم. پس گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست. همانا من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم (59) سران قوم او گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم (60) گفت اى قوم من! مرا هيچ گونه گمراهى نيست. بلكه من فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيان هستم (61) پيامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را پند مى دهم و چيزى را از خدا مى دانم كه شما نمى دانيد (62) آيا تعجب مى كنيد از اينكه بر مردى از خود شما ذكرى از جانب پروردگارتان آمده تا شما را بيم دهد و تا شما پروا كنيد، شايد به شما رحم شود (63) پس او را تكذيب كردند، پس او و كسانى را كه با او در كشتى بودند،نجات داديم و آنها را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق نموديم; چون آنها گروهى كوردل بودند (64)

نكات ادبى

1 ـ لام در «لقد ارسلنا» براى قسم است و دلالت بر تاكيد دارد.

2 ـ «غيره» صفت براى اله است كه محلاّ مرفوع است و خبر اين جمله محذوف مى باشد و آن «موجود» است; همانگونه كه در لااله الاالله گفته شده (لااله موجود يا كائن الاّ الله)

3 ـ «ملاء» سران، اشراف قوم. از «ملؤ» به معناى پر شدن، مشتق است; گويا هيبت و عظمت سران و اشراف، دلها را پر كرده است.

4 ـ «اوعجبتم» همزه براى استفهام انكارى و واو براى عطف به محذوف است و تقدير آن اكذبتم وعجبتم مى باشد.

5 ـ «فلك» كشتى. اين كلمه در مفرد و جمع و مونث و مذكر يكسان است.

6 ـ «عمين» جمع عمى بر وزن خشن، كوردل. عمى در كورى دل و اعمى در كورى چشم استعمال مى شود.

تفسير و توضيح

آيه (59) لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم ...: از اين آيه به بعد قسمتهايى از داستانهاى بعضى از پيامبران مانند نوح، هود، صالح، شعيب، لوط و موسى را بيان مى كند و مشخص مى سازد كه پيامبران همواره مورد تكذيب قوم خود واقع شده اند و بدينگونه پيامبر اسلام را تسلا مى دهد كه از تكذيب قوم خود اندوهگين نباشد، چرا كه تمام پيامبران از سوى قوم خود با چنين عكس العملى روبرو بوده اند.

نخستين قصه اى كه در اين آيات آمده داستان حضرت نوح است و قصه او در شش سوره از قرآن از جمله سوره هاى اعراف، هود، مؤمنون، شعرا و قمر ونوح آمده نام حضرت نوح چهل و سه بار در قرآن ذكر شده است. نوح با نه واسطه به حضرت آدم مى رسد و او چهل يا پنجاه ساله بود كه به پيامبرى مبعوث شد و شغل نجّارى داشت. او نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خود بود; ولى تنها هشتاد نفر به او ايمان آوردند و بقيه مردم از جمله زن و پسرش او را تكذيب كردند.

حضرت نوح در يك محيط شرك آلود زندگى مى كرد و مردم زمان او بت پرست بودند و شايد نخستين گروه از بت پرستان بودند. گفته شده كه آنها بالاى قبر بعضى از صالحان خود علامتهايى را از سنگ و چوب درست كردند و بعدها همانها را پرستيدند و به آنها نامهايى هم دادند; مانند ودّ، سواع، يغوث، يعوق ونسر و بدينگونه بت پرستى در ميان انسانها شايع شد.

قوم نوح او را تكذيب كردند و نوح به آنها نفرين كرد و آنها در يك طوفان سهمگين در آب غرق شدند و تنها مؤمنانى كه سوار كشتى نوح شده بودند نجات يافتند. از جمله كسانى كه غرق شدند پسر و همسر نوح بود كه به او ايمان نداشتند. آيا طوفان نوح جهانى بوده و يا اختصاص به خاورميانه داشته و اينكه اين طوفان چگونه شروع شد و چگونه فروكش كرد و كشتى نوح چگونه ساخته شد و مطالبى از اين قبيل، در تفسير آيات مربوط به نوح كه در سوره هود آمده به تفصيل بيان خواهد شد و به خواست خدا در اين زمينه بحث مفصلى خواهيم داشت. در اينجا فقط به آنچه در اين آيات به طور اجمال آمده مى پردازيم.

طبق اين آيات، خداوند نوح را در ميان قوم خود مبعوث كرد و نوح آنهارا به سوى سه چيز دعوت نمود: توحيد، معاد و نبوت خود. اين سه حقيقت، از مشتركات تمام اديان آسمانى است و همه پيامبران مردم را به سوى آنها خوانده اند.

درباره توحيد به قوم خود گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه شما را معبودى جز او نيست. اين سخن در واقع به دو بخش تحليل مى شود: يكى اينكه به وجود خدايى كه جز او معبودى نيست اعتقاد پيدا كنند و ديگر اينكه او را پرستش نمايند. لازمه اعتقاد به خداى يگانه پرستش اوست و اين عقيده، خود تكليف آور است.

درباره روز قيامت چنين اظهار داشت كه من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم; منظور از آن روز بزرگ، همان قيامت است. بعضى ها گفته اند كه منظور از روز بزرگ در اينجا روز طوفان است; ولى بعيد است كه در همان آغاز دعوت خود كه هنوز عكس العمل تندى از سوى قوم خود نديده آنها را با طوفان تهديد كند و به نظر مى رسد كه اگر روز بزرگ را به روز قيامت معنا كنيم مناسب تر است و در قرآن در آيه اى، از روز قيامت با وصف «عظيم» ياد كرده (مطففين/5) و قابل تطبيق با لفظ «عظيم» كه در اينجا آمده مى باشد.

درباره رسالت و نبوت خود كه اصل سوم از آن اصول سه گانه است در آيات بعدى سخن گفت و آن هنگامى بود كه اشراف و سران قوم، او را تكذيب كردند و گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم و او در پاسخ آنها گفت: من هيچ گونه گمراهى ندارم بلكه من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيان هستم.

آيات (60ـ62) قال الملاء من قومه انا لنريك فى ضلال ...: اينكه اشراف قوم نوح او را تكذيب كردند و اظهار داشتند كه ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم، شيوه هميشگى سردمداران كفر و سران جامعه هاى شرك است و اين طبقه خاص همواره در طول تاريخ به غلط خود را نماينده و سخنگوى مردم قلمداد كرده اند و با پيامبران به ستيز برخاسته اند. قرآن كريم از اين طبقه با تعبيرهاى گوناگونى مانند: ملاء، مترفين، اكابر، كبراء، ساده، ائمه كفر و «الذين اتبعوا»، يعنى رهبران، ياد كرده است. اينها به خاطر حفظ منافع شخصى خود نخواسته اند وضع موجود به هم بخورد و با جبهه گيرى در برابر دعوت پيامبران، مانع پيشرفت كار آنان شده اند و از هدايت مردم جلوگيرى كرده اند.

اشراف قوم نوح او را به گمراهى آشكار متهم كردند و او را در نظر مردم يك فرد گمراه معرفى كردند. طبيعى است كه اين تهمت باعث دورى مردم از او مى شود. اينها نوح را به «ضلالت» متهم كردند. و چنانكه چند آيه بعد خواهيم ديد اشراف قوم هود به او نسبت «سفاهت» دادند. معلوم است كه اين تهمتها با هدف دور كردن مردم از پيامبران زده مى شود.

نوح در پاسخ اشراف گفت: مرا هيچ گونه گمراهى نيست بلكه من پيامبرى از جانب پروردگار جهانيان هستم. آنگاه سخن خود را با سه جمله ادامه داد; جمله اول اينكه من پيامهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم. جمله دوم اينكه شما را نصيحت مى كنم و پند مى دهم وجمله سوم اينكه من از سوى خداوند چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد. اين سه جمله جنبه هاى مختلف وظايف پيامبران را بيان مى كند. پيامبران هم ابلاغ كننده پيامهاى خداوند و هم نصيحت گو و پند آموز مردم بودند و در موضوعاتى كه پيش مى آمد آنها را راهنمايى مى كردند و اين غير از پيام رسانى است. از اين دو وظيفه كه بگذريم آنها چيزهايى را از خدا ياد گرفته بودند كه ديگران آن را نمى دانستند و اين شايد مربوط به آينده آن امّت باشد و در جريان حضرت نوح همان موضوع طوفانى است كه در انتظار آنان بود.

آيه (63) او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم ...: در ادامه سخنان نوح چنين آمده كه: آيا شما تعجب مى كنيد، به مردى از ميان خودتان از جانب پروردگار وحى نازل شود؟ از نظر روانشناسى، انسان همواره كسانى را كه مى شناسد و با آنها انس و الفت دارد به ديد معمولى مى نگرد و اگر يكى از آنها يك دفعه به مقام مهمى رسيد و برجستگى خاصى پيدا كرد، پذيرش آن براى او دشوار است، بخصوص اگر دوران كودكى و ناتوانى آن شخص را هم ديده باشد. اين همان است كه به آن «حجاب معاصرت» مى گوييم.

نوح در اينجا به همين نكته اشاره مى كند و شگفتى آنهارا از اينكه مردى از ميان خودشان به پيامبرى برسد بيان مى كند و به صورت پرسش به انكار آن مى پردازد و اينكه اين موضوع شگفتى ندارد و بالاخره يك فرد از اين جمع به پيامبرى رسيده است. حضرت نوح ضمن ردّ شگفتى آنها، سه هدف را براى رسالت خود برمى شمارد: نخست اينكه شما را بترسانم و اين هدف عام تمام پيامبران است كه مردم را از عواقب اعمال ناشايست خود بترسانند. ديگر اينكه شما تقوا پيشه كنيد و با پيروى از آيين من به پرهيزگارى برسيد و ديگر اينكه هدف از رسالت من اين است كه شايد شما مورد رحم خداوند قرار بگيريد.

آيه (64) فكذّبوه فانجيناه و الذين معه ...: وقتى قوم نوح او را تكذيب كردند و با او مجادله و ستيز نمودند، نوح كه از هدايت شدن آنها به كلى نااميد شده بود از خداوند براى آنها عذاب خواست و خدا نيز دعاى او را اجابت كرد و به آنها عذاب استيصال فرستاد. عذاب استيصال عذابى است كه فقط شامل كافران مى شود و مؤمنان از آن نجات مى يابند.

پيش از نزول عذاب به فرمان خداوند، نوح كشتى بزرگى ساخت. كافران هر وقت او را مى ديدند كه مشغول ساختن كشتى است او را مسخره مى كردند و بالاخره روز موعود فرا رسيد و آب، همه جا حتى بالاى كوهها را فرا گرفت و تمام كافران در آب غرق شدند و از جمله آنها پسر و همسر نوح بودند كه به پيامبرى او ايمان نداشتند. فقط كسانى كه مؤمن بودند و سوار كشتى شده بودند نجات يافتند و براى آنكه نسل حيوانات از زمين منقرض نشود، نوح از هر حيوانى يك جفت سوار كشتى كرده بود. بالاخره طوفان فروكش كرد و نوح و مؤمنان و حيوانات از كشتى پياده شدند و زندگى جديدى را آغاز كردند. جزئيات مطلب در تفسير آيات مربوط به نوح در سوره هود يبان خواهد شد. در اينجا مى فرمايد:ما نوح و همراهان او راكه در كشتى بودند نجات داديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق نموديم; زيراكه آنها گروهى كور دل بودند يعنى آنها بينش درست نداشتند و قابل هدايت نبودند و اين در اثر عناد و لجاجت و اصرار آنها بر كفر و گناه بود.

وَ اِلى عاد أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ (*) قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِه اِنّا لَنَراكَ فى سَفاهَة وِ اِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ (* ) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بى سَفاهَةٌ وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (* ) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ (* ) أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جآءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُل مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح وَ زادَكُمْ فِى الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (* )

و به سوى قوم عاد برادرشان هود را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه شما را جز او معبودى نيست. آيا پروا نمى كنيد؟ (65) سران قوم او كه كافر شده بودندگفتند: ما تو را در سفاهت مى بينيم و ما تو را از دروغگويان مى دانيم (66) گفت: اى قوم من! مرا هيچ گونه سفاهتى نيست بلكه من فرستاده پروردگار جهانيان هستم (67) پيامهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من بر شما پند گوى درستكار هستم (68) آياتعجب مى كنيد از اينكه برمردى از خودتان ذكرى از جانب پروردگارتان آمده تاشمارابيم دهد؟ و به ياد آوريد كه (خداوند) شما را جانشينان بعد از قوم نوح قرار داد و شما را از جهت خلقت گسترش بيشترى داد. پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد; شايد رستگار شويد(69)