نكات ادبى
1 ـ «اخاهم» منصوب است به جهت عطف به «نوحا» كه در آيات پيش بود و «هوداً» يا عطف
بيان و يا بدل از آن است.
2 ـ «هود» نام پيامبر قوم عاد. اين واژه را بعضى ها عربى دانسته اند; ولى به نظر
مى رسد كه هود هم مانند لوط و نوح غيرعربى است. اين كلمات، منصرف هستند به جهت
قاعده اى كه مى گويد اگر كلمه اى سه حرفى و ساكن الوسط باشد منصرف، است اگرچه علل
عدم صرف هم در آن باشد.
3 ـ «سفاهة» نابخردى، سبك مغزى.
4 ـ «لنظنك» از ظنّ، كه مى تواند به معناى گمان و يا يقين باشد. استعمال ظنّ در
يقين و علم، در قرآن فراوان است.
5 ـ «الخلق» يا به معناى مصدرى است; يعنى خلقت و آفرينش و يا به معناى مفعولى است
به معناى مخلوق; يعنى مردم.
6 ـ «بصطة» گسترش، وسعت. اين كلمه در اصل «بسطة» با سين بود ولى در رسم الخط مصحف،
آن را با صاد و به صورت «بصطة» مى نويسند و اين هيچ قاعده اى جز پيروى از رسم الخط
عثمانى ندارد. اين كلمه در سوره بقره با سين نوشته شده و به همين معناست.
7 ـ «آلاء» نعمتها. جمع اِلْى مانند حِمل و احمال يا اِلى مانند عنب و اعناب است.
تفسير و توضيح
آيات (65-68) و الى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله ... : پس از بيان داستان
نوح، به داستان هود و قوم عاد مى پردازد. داستان قوم عاد و هود در چندين سوره از
قرآن از جمله در سورهاى اعراف، هود، شعرا، ذاريات، قمر و فجر آمده است. همچنين نام
هود پيامبر نيز هفت بار در قرآن آمده است. قوم عاد در يمن و در محلى به نام «احقاف»
ميان عمان و حضرموت زندگى مى كردند.
اينكه از هود به عنوان برادر عاد ياد كرده، يا به جهت آن است كه هود نيز از لحاظ
نسب از قبيله عاد بود و يا به دليل علاقه اى كه به سرنوشت قوم عاد داشت به او برادر
گفته شد. عربها به كسى كه از جهتى به قبيله مربوط باشد به او برادر آن قبيله
مى گويند و به هر حال منظور از برادر در اينجا برادر نسبى و يا برادر دينى نيست.
ميان داستان نوح و هود مشابهت هايى وجود دارد كه در آيات آمده است. هود نيز مانند
نوح به قوم خود گفت: اى قوم من! خدا را عبادت كنيد كه شما را معبودى جز او نيست.
سپس اضافه كرد كه آيا پروا نمى كنيد و تقوا را پيشه خود نمى سازيد؟ سران و اشراف
قوم هود كه كافر بودند مانند اشراف قوم نوح در برابر دعوت هود ايستادگى كردند.
اشراف قوم نوح به او نسبت گمراهى داده بودند; ولى اشراف قوم هود علاوه بر اينكه به
او نسبت سفاهت دادند او را دروغگو معرفى كردند. آنها گمان مى كردند كه هر كس مانند
آنها فكر نكند و به آيين آنها نباشد سفيه و نادان است و اين بالاترين گمراهى و
بدبختى است كه انسان خود، نادان وسفيه و گمراه باشد و عاقلى را كه مى خواهد او را
راهنمايى كند نادان و گمراه بداند; ديوانه، خود را عاقل و ديگران را بى عقل
مى داند!
هود در پاسخ آنها باادب خاصى گفت: اى قوم من! مرا سفاهتى نيست بلكه من پيامبرى از
سوى پروردگار جهان هستم. آمده ام تا پيامهاى خدا را به شما برسانم و
من براى شما خيرخواه و پندگويى امين هستم. ذكر «امين» پس از «ناصح» به اين جهت است
كه ممكن است كسى در لباس اندرزگويى و نصيحت گويى سخنانى بگويد ولى هدفهاى خاصى را
در نظر داشته باشد و خيانت كند. اين است كه هود مى گويد من اندرزگوى امين هستم و
خيانت نمى كنم.
آيه (69) اوعجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم ...: دنباله سخنان هود است. او
نيز مانند نوح با شگفتى مى پرسد: آيا شما تعجب مى كنيد كه بر مردى از شما ذكرى از
جانب پروردگارتان بيايد و به او وحى شود تا شما را بترساند؟ اين تعجبى ندارد;
بالاخره يك نفر از جمعيت به پيامبرى مى رسد و پيامهاى خدا را به مردم مى رساند (در
اين باره پيش از اين در داستان نوح توضيحاتى داديم. رجوع شود).
پس از اين بيان كه مشابه سخن نوح به قوم خود بود، بعضى از نعمتهاى خدا را بر آنان
برمى شمارد و مى گويد: به ياد آوريد كه شما جانشينان قوم نوح شديد و شما از نسل
همان گروهى هستيد كه به نوح ايمان داشتند و از طوفان نوح نجات پيدا كردند. فاصله
چندانى ميان شما و قوم نوح نيست. ديگر اينكه خداوند شما را از جهت خلقت، گسترش
بيشترى داده است; يعنى شما از لحاظ جسمى از ديگران قوى تر هستيد. كلبى گفته است كه
قوم عاد قد بلندى داشتند وقامت بلندترين آنها صد ذراع طول داشت. البته اين احتمال
هم وجود دارد كه منظور از گستردگى در خلقت، ازدياد نسل و انبوهى جمعيت آنها باشد كه
در آن زمان امتياز بزرگى بود.
حال كه خدا چنين نعمتهايى را به شما داده، نعمتهاى او را به ياد آوريد تا مگر
رستگار شويد. يادآورى نعمتهاى خدا و سپاسگزارى در برابر آنها مايه فلاح و رستگارى
است همانگونه كه كفران نعمتهاى خدا باعث بدبختى و سقوط است.
بحثى درباره رسم الخط مصحف
اشاره:
در آيه اى كه خوانديم كلمه «بصطة» بى هيچ قاعده اى و تنها به پيروى از رسم الخط
عثمانى با صاد نوشته شده در حالى كه اصل آن از «بسط» با سين است و همين كلمه در
سوره بقره آيه 247 با سين و به صورت «بسطه» نوشته شده است. اين وضع در بسيارى از
كلمات قرآن وجود دارد و در مصاحفى كه به رسم عثمانى نوشته شده(مانند مصحف عثمان طه
كه اكنون متداول است ) كلمات غير قياسى زياد است و حتى در بسيارى از كلمات، الف هاى
بلند نوشته نشده كه اين امر باعث دشوارى قرائت قرآن براى مبتديان شده است. به همين
مناسبت بحثى را درباره رسم الخط عثمانى مطرح مى كنيم و روشن مى سازيم كه پيروى از
رسم الخط عثمانى تا چه حدى لازم است. توجه كنيد:
هنگامى كه خليفه سوم با اشاره بزرگان صحابه دستور كتابت چند مصحف را داد، كاتبان
اين مصاحف، مطابق با رسم الخط زمان خود اقدام به كتابت كردند. در آن زمان خط عربى
به تازگى از خط نبطى استقلال يافته بود; ولى بسيارى از ويژگى هاى خط نبطى ــ كه خود
شاخه اى از خط سامى بود ــ به خط عربى منتقل شده بود. خط عربى آن روز ويژگى هاى خاص
خود را داشت. اين ويژگى ها علاوه بر اين كه در مصحف هايى كه در آن زمان نوشته شده
به چشم مى خورد، در سنگ نوشته ها و مدارك ديگرى كه از آن عهد باقى مانده نيز به
همين صورت مشاهده مى شود.
مهم ترين ويژگى رسم الخطّ عربى آن روز، خالى بودن آن از هر گونه نقطه و نيز
علامت هاى صداهاى كوتاه بود. هر چند دو صداى بلند «او» و «اى» در آن خط موجود بود،
ولى صداى بلند «آ» فقط در كلماتى كه حروف كمترى دارند آمده بود; مانند: قال، جاء،
كان، قاموا، النار; و در بسيارى از كلمات كه بيشتر از سه حرف
دارند نيامده بود; مانند: ظلمين، كفرين، منفقين، البيّنت، سلطن و ... . از اين
گذشته بعضى از كلمات هم رسم الخطّ خاصى داشت كه بعداً به آنها اشاره خواهيم كرد.
كارى كه صحابه كردند، تنها پيروى از رسم الخط زمان خود بود و هيچ گونه سرّى و يا
حكمتى در آن نبود، و اين كه بعضى از دانشمندان، خود را به زحمت انداخته و اسرارى
براى رسم الخط آن زمان بيان كرده اند، تكلّفى بى جاست كه بايد از آن پرهيزشود.
طرفه اين كه ابوالعباس مراكشى براى رسم الخطّ عثمانى و كلماتى كه در اين رسم الخط
حالت ويژه اى دارند، مانند: «باييد» به جاى «بايد» و يا «لااذبحنه» به جاى
«لاذبحنه» و كلمات ديگرى كه به آنها اشاره خواهد شد، يك سلسله معانى و اسرار عرفانى
دستوپا كرده است(39) كه هيچ گاه مورد توجه علماى رسم، حتى طرفداران رسم عثمانى قرار
نگرفت.
خط نيز مانند هر پديده ديگرى قابل تغيير و تكامل است; بنابراين در همان قرون اوليه
اسلامى، خط عربى تحولات عمده اى يافت كه نقطه گذارى و اعراب گذارى توسط كسانى چون
ابوالاسود دئلى، يحيى بن يعمر و خليل بن احمد از آن جمله بود. بعضى از صحابه و
تابعين، و تابعينِ تابعين از اِعمال اين تحولات در قرآن ناخشنود بودند و مى گفتند:
جرّدوا القرآن.(40) آنان رسم قرآن را توقيفى مى دانستند و التزام به آن را واجب
مى شمردند. در مقابل اينها گروه ديگرى پيروى از رسم الخط صحابه را لازم نمى دانستند
و حتى گاهى كاتبان مصاحف عثمانى را متهم به خطا و اشتباه مى كردند كه خواهد آمد.
اما به هر حال به خاطر ضرورت هاى موجود و براى آسان سازى يادگيرى قرآن، اين تحولات
در مصحف راه يافت و جا افتاد و مقبوليت پيدا كرد. با پيدايش علوم ادبى و قواعد
املايى و دستورى در زبان عربى، كاتبان قرآن از خط قياسى پيروى كردند; مثلا در
صفحه اى از قرآن كه به خط ابن مقله
(272-328 هجرى) برجاى مانده است،(41) حضور رسم قياسى به خوبى مشهود است و كلماتى
مانند: الظالمون، ياهامان، كاذبين، فاخذناه، فنبذناهم، جعلناهم با الف نوشته شده،
در حالى كه مى دانيم اين كلمات در رسم عثمانى چنين است: الظلمون، يهمن، كذبين،
فاخذنه، فنبذنهم، جعلنهم.
اوج اين تحول را در قرآنى به خط ابن بواب (متوفى 391 هجرى) خطّاط معروف بغدادى
مى بينيم كه همزمان با تحول خط نسخ توسط اين خطاط برجسته، قرآن به صورت قياسى كتابت
شده است.(42) همچنين در قرآنى كه به خط ياقوت مستعصمى در دست است(43) همين حالت را
مى بينيم. چندين قرن بود كه در شرق بلاد اسلامى، قرآن نوعاً به رسم قياسى نوشته
مى شد و هزاران قرآن با اين شيوه تحرير يافت كه هم اكنون زينت بخش كتابخانه ها و
خانه هاى مردم است، تا اين كه در قرن چهاردهم هجرى در مصر بار ديگر رسم الخطّ
عثمانى مطرح شد و بعضى از علماى «الازهر» لزوم متابعت از رسم الخط عثمانى و شيوه
صحابه در تحرير قرآن را مطرح كردند و به دنبال آن مصحفى به خط محمدبن على بن خلف حسينى با رسم الخط عثمانى كتابت شد و زير نظر بعضى از علماى الازهر چاپ و منتشر
گرديد و اين نسخه مبناى كتابت هاى بعدى از جمله نسخه عثمان طه، كاتب سورى، قرار
گرفت و در بسيارى از كشورهاى اسلامى مقبوليت يافت و در ايران نيز شيوع پيدا كرد و
در كنار قرآن هاى متداول كه همگى با خط قياسى بود قرار گرفت كه هدف از آن، همسويى و
هماهنگى با ديگر كشورهاى اسلامى بود.
ما تصور مى كنيم پيروى از يك شيوه متروك كه مشكلات عمده اى براى
خوانندگان دارد، لازم نيست و هيچ گونه دليل شرعى بر آن نداريم; زيرا همان گونه كه
در آغاز گفتيم صحابه فقط از رسم الخط زمان خود پيروى كرده اند و هيچ گونه حكمت يا
سرّى در آن وجود نداشته است. البته ما همچون ابن خلدون صحابه را متهم به خطا و
اشتباه و ناآگاهى از قواعد خط نمى كنيم، چنان كه مانند بعضى از نويسندگان معاصر،
موارد غيرقياسى خط قرآن را نيز حمل بر غلط و اشتباه نمى كنيم; زيرا قواعد و قياساتى
كه هم اكنون ما با آن روبرو هستيم همگى پس از عصر صحابه به وجود آمده اند، و روشن
است كه صحابه نمى توانستند قواعدى را كه قرن ها پس از آنان پيدا شده است در
رسم الخط خود اِعمال كنند; بلكه آنان قرآن را مطابق با رسم الخط آن زمان نوشتند،
همان رسم الخطى كه در سنگ نوشته ها و آثار به جاى مانده از آن عصر نيز مشاهده
مى شود.
ما ضمن اين كه موارد غير قياسى رسم الخط مصحف را حمل بر خطا نمى كنيم، در عين
حال قائل به عصمت صحابه نيز نيستيم و احتمال خطا و اشتباه را در كار آنها مى دهيم،
همان گونه كه آنان خود در مواردى يكديگر را به خطا و اشتباه متهم مى كردند; از جمله
در روايتى از عايشه نقل شده كه درباره كلمه «والمقيمين» در آيه لكن الراسخون فى
العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و المقيمين الصلوة و
المؤتون الزكوة (نساء/162) كه به حالت نصب يا جر آمده، در حالى كه بايد به حالت رفع
مى آمد، و نيز در دو مورد ديگر گفته است: «اين از خطاى كاتب است، آنها در كتابت خطا
كرده اند».(44)
همچنين از عكرمه نقل شده است كه چون مصاحف را بر عثمان عرضه كردند مواردى از غلط را
در آن پيدا كرد و گفت: «آنها را تغيير ندهيد، به زودى عرب خود، آنها را با
زبان هايشان تغيير خواهند داد; اگر كاتب از ثقيف و املا كننده از هذيل بود اين
موارد پيش نمى آمد.»(45)
همچنين فراء نقل مى كند كه يكى از اصحاب رسول خدا گفته است كه در مصحف لحنى وجود
دارد كه به زودى عرب آن را اصلاح خواهد كرد.(46)
و نيز روايت شده است كه حجاج بن يوسف ثقفى يازده مورد از مصحف عثمانى را تغيير
داد.(47)
هر چند بعضى ها اين روايات را از لحاظ سند، مخدوش دانسته و يا آنها را توجيه
كرده اند; ولى به هر حال اين روايات نشان مى دهند كه در ميان پيشينيان هم كسانى
معتقد به خطاى كاتبان مصاحف عثمانى بوده اند; حتى در ميان چند مصحفى كه به دستور
عثمان كتابت شد، از لحاظ رسم الخط اختلاف هايى وجود داشته است و سجستانى در كتاب
خود بابى را تحت عنوان باب اختلاف خطوط المصاحف آورده كه در آن نمونه هايى از
اختلاف رسم كلمه در مصاحف مدينه و بلاد ديگر را ارائه داده است.(48) ديگر اين كه
بعضى از كلمات در جايى به يك رسم و در جايى با رسم ديگر آمده كه نمونه هاى آن را
ذكر خواهيم كرد.
البته در قرون اوليه قاريان قرآن چندان توجهى به خط قرآن نداشتند; بلكه آنها قرآن
را از طريق سماع از مقريان و اساتيد قرائت ياد مى گرفتند و بدين گونه مشكل عدم
نقطه گذارى هم حل مى شد. ابن مجاهد نقل مى كند كه اصمعى از ابوعمروبن علاء درباره
آياتى كه راجع به حضرت ابراهيم است پرسيد كه در جايى «وبركناعليه» و در جاى ديگر
«وتركنا عليه» است ]هر دو در سوره صافات، اولى آيه 113 و دومى آيه 108[ آنها چگونه
از هم باز شناخته مى شوند؟ (چون در رسم عثمانى هر دو كلمه به يك شكل نوشته شده است)
او گفت: به هيچ وجه شناخته نمى شوند مگر با شنيدن از پيشينيان.(49) ولى جاى انكار
نيست كه گاهى رسم عثمانى زمينه را براى اختلاف قرائات آماده مى كرد. مانند: قرائت
«فتبينوا» و «فتثبتوا» در آيه ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا (نساء / 94)(50) و قرائت
«بشراً» و «نشراً» در آيه يرسل الرياح بشراً (اعراف/57)(51).
علاوه بر رواياتى كه نقل شد، بعضى از علما; از جمله ابن خلدون و فراء و
ابن قتيبه به خطا و اشتباه كاتبان مصاحف عثمانى تصريح كرده اند و حتى ابن خلدون
آنها را متهم به ناآگاهى از صنعت خط كرده است.(52)
بنابراين هيچ گونه حجت شرعى در دست نيست كه پيروى از رسم الخط صحابه را واجب كند.
با توجه به اين كه اين رسم در عصر ما دشوارى هاى عمده اى در جهت يادگيرى قرآن ايجاد
مى كند، بهتر است از رسم الخط قياسى پيروى شود، و اساساً پيروى از رسم الخط عثمانى
امكان ندارد و حتى مصحف هايى مانند مصحف چاپ مصر و يا مصحف عثمان طه كه مدعى پيروى
از مصحف امام يا همان مصاحف عثمانى هستند، به طور عمده ازآن فاصله گرفته اند; زيرا
مصحف امام هيچ گونه نقطه و اعراب و علامت هاى تجويد نداشته، ولى اين نسخه ها به طور
كامل نقطه گذارى و اعراب گذارى شده اند و جزء و حزب و عشر در آنها مشخص شده و
علامات وقف و تجويد در آنها راه يافته است. اگر بنابر پيروى از رسم صحابه باشد،
بايد اين علامت ها هم كنار گذاشته شود. ديگر اين كه خط مصحف امام شبيه خط نبطى بوده
و اين نسخه ها با خط نسخ كه توسط ابن مقله و ابن بواب ابداع شده نوشته شده، و حتى
در مواردى رسم الخط عثمانى رعايت نشده است; از جمله اين كه دانى نقل مى كند كه در
مصحف عثمانى كلمه «اولياء» در اضافه به ضمير «هم» و «كم»، بدون همزه نوشته شده و به
صورت «اوليهم» و «اولياكم» آمده است(53). در حالى كه اين كلمه در مصحف چاپ مصر و
عثمان طه كه مدعى پيروى از مصحف عثمانى هستند، با همزه نوشته شده و به صورت
اوليائهم و اولياؤهم و اوليائكم آمده است (بقره / 257 ، انعام / 121 ، فصلت / 31 و
احزاب / 6) اگر روايت دانى درست باشد، مصحف چاپ مصر و عثمان طه از رسم عثمان تخلف
كرده اند.
اكنون كه رسم عثمانى به طور كامل قابل پيروى نيست و مسلمانان به خصوص مسلمانان بلاد
شرق اسلامى بيش از ده قرن با رسم الخط قياسى كار كرده اند و همان گونه كه پيش تر
گفتيم، لااقل از زمان ابن مقله به بعد غالب قرآن ها با خط قياسى تحرير شده، چه
لزومى دارد كه بازهم به رسم عثمانى آن هم به صورت ناقص برگرديم و نوآموزان را دچار
زحمت سازيم؟
با توجه به مجموع آنچه گفته شد ما پيشنهاد مى كنيم كه در تحرير قرآن از همان خط
قياسى پيروى شود و صداى بلند به صورت الف نوشته شود و اين مشكل عمده كه بر سر راه
نوآموزان قرآن قرار دارد حل شود; و در عين حال بعضى از كلماتى كه به طور استثنايى
در رسم الخط عثمانى حالت ويژه اى داشته است به همان حالت نوشته شود. البته اين
كلمات نيز براى نوآموزان دشوار است ولى چون موارد آن معدود و معيّن است قابل اغماض
مى باشد.
اينك در زير، نمونه هايى از اين كلمات را مى آوريم و وضع آنها را در چندين نسخه از
قرآن هايى كه توسط خطّاطان مختلف نوشته شده است مشخص مى كنيم:
1 ـ و قالوا مال هذا الرسول (فرقان / 7) در تمام قرآن هايى كه ديديم، چه به رسم
عثمانى و چه به رسم قياسى، لام جدا از «هذا» نوشته شده است. اين رسم در چند مورد
ديگر نيز وجود دارد: (نساء / 78، كهف / 49، معارج / 36)
2 ـ و السماء بنيناها باييد (ذاريات / 47) در رسم عثمانى و چاپ مصر و عثمان طه و
چاپ بحرين و نسخه فضائلى و نيريزى كلمه «باييد» با دو «ياء» آمده و در نسخه تاج
كمپنى هم دو دندانه دارد; امّا «ياء» دوم نقطه ندارد، ولى در چاپ عراق و نسخه
سلطانى با يك «ياء» و به صورت «بايد» آمده است.
3 ـ لا اذبحنه (نمل / 21) در رسم عثمانى و بيشتر قرآن هاى رسم قياسى با دو «الف»
آمده است; از جمله در نسخه عثمان طه و نيريزى و اشرفى و تاج كمپنى و بحرين; ولى در
چاپ عراق به صورت «لاذبحنه» با يك «الف» آمده است. و نظير آن است: لااوضعوا (توبه /
47) و لا الى الله (آل عمران/158) و لا الى الجحيم
(صافات/ 68) كه در رسم عثمان با دو «الف» نوشته شده است.
4 ـ كلمات صلوة، زكوة، حيوة، منوة هميشه با «واو» نوشته شده و در تمام قرآن ها به
همين صورت است، و كلمه «ربوا» هم جز در يك مورد همه جا با «واو» نوشته شده، و كلمات
الغدوة در (انعام / 52) و مشكوة در (نور / 35) و النجوة در (غافر / 41) با «واو»
نوشته شده و در جاهاى ديگر با «الف» آمده است.
5 ـ لشاىء (كهف / 23) در رسم عثمانى و بعضى از نسخه هاى ديگر به همين صورت و با يك
«الف» اضافه نوشته شده ولى در قرآن سلطانى و نسخه نيريزى به صورت «لشىء» آمده است.
6 ـ كلمات : اميين (آل عمران / 20) النبيين (بقره / 61) ربانيين (آل عمران / 79) و
حواريين (مائده / 111) در رسم عثمانى و چاپ مصر و عراق و خط عثمان طه با يك «ياء» و
به صورت امين ، النبين، ربانين و حوارين آمده; ولى در قرآن سلطانى و خط اشرفى و خط
نيريزى با دو «ياء» نوشته شده است.
7 ـ ايّه المؤمنون (نور / 31) در تمام قرآن ها به همين صورت و با حذف «الف» آمده
است.
8 ـ يمح الله (شورى / 24) در رسم عثمانى و بيشتر قرآن هاى رسم قياسى با حذف «واو»،
و در قرآن سلطانى با اثبات «واو» و به صورت يمحو آمده و اين در حالى است كه در سوره
رعد آيه 39 در تمام قرآن ها حتى در رسم عثمانى به صورت يمحوالله با اثبات «واو»
آمده، همچنين و يدع الانسان (اسراء / 13) در تمام قرآن ها با حذف «واو» آمده است.
9 ـ در تمام قرآن ها تغن النذر (قمر / 5) بدون «ياء» و تغنى الايات و النذر
(يونس/101) با «ياء» آمده است.
10 ـ مائة عام (بقره / 259) در تمام قرآن ها حتى قرآن سلطانى به همين شكل است در
حالى كه از نظر قياسى بايد «ماة» يا «مئة» باشد، مانند: فئة.
11 ـ اصحاب الايكة در (ق / 14) به همين صورت، ولى در (شعراء / 176) به
صورت اصحاب لئيكة آمده و اين در بيشتر قرآن ها چنين است ولى در قرآن سلطانى در هر
دو جا اصحاب الايكة است.
12 ـ ابن، در وسط دو نام، با «الف» آمده; مانند: عيسى ابن مريم، در تمام قرآن ها.
13 ـ فان لم يستجيبوالك (قصص / 50) به صورت مقطوع، و فالّم يستجيبوا لكم (هود/14)
به صورت موصول آمده است.
14 ـ ابن امّ در (اعراف / 150) به صورت مقطوع، و يبنؤم در (طه / 94) به صورت موصول.
15 ـ را كوكبا (انعام / 76) بدون «ياء»، لقدراى من آيات ربه (نجم / 11) با «ياء»
نوشته شده است در تمام قرآن ها.
16 ـ در چند مورد «نون» ساكن به صورت «الف» با تنوين نصب آمده: ليكوناً (يوسف /
32)، لنسفعاً (علق / 15)، اذاً لاذقناك (اسراء / 75)، قد ضللت اذاً (انعام / 56)،
فاذاً لايؤتون (نساء / 53).
17 ـ رسم «الف» براى هماهنگى آخر آيات: قواريرا (انسان / 15)، واضلونا السبيلا
(احزاب / 67)، الظنونا (احزاب / 10) در تمام قرآن ها.
18 ـ افاين متّ (انبياء / 34) با افزودنِ «ياء» ميان همزه و نون در بيشتر قرآن ها و
با دو همزه به صورت افائن در نسخه فضائلى و اشرفى.
19 ـ بسطة فى العلم والجسم (بقره / 247)، بصطة فى الخلق (اعراف / 69)، نظير: يبسط
الرزق (رعد / 26) و يقبض ويبصط (بقره / 245) در تمام قرآن ها.
20 ـ كلمه رحمة 79 بار در قرآن آمده و همه جا با «تاء» گرد نوشته شده; ولى در 7
مورد با تاء كشيده و به صورت رحمت آمده است.
21 ـ كلمه سنة 13 بار در قرآن آمده و همه جا با «تاء» گرد نوشته شده; ولى در 5 مورد
با «تاء» كشيده و به صورت سنت آمده است.
22 ـ كلمه نعمة 34 بار در قرآن آمده و همه جا با «تاء» گرد نوشته شده; ولى در 11
مورد با «تاء» كشيده و به صورت نعمت آمده است.
23 ـ كلمه امرأة 11 بار در قرآن آمده و همه جا با «تاء» گرد بوده; ولى در 7 مورد با
«تاء» كشيده و به صورت امرأت آمده است.
24 ـ كلمه كلمة همه جا با «تاء» گرد نوشته شده، جز در يك مورد كه با «تاء» كشيده و
به صورت كلمت آمده است.
25 ـ كلمه يا عبادى در يا عبادى الذين اسرفوا (زمر / 53) با «ياء»، و در يا عباد
لاخوف عليكم (زخرف / 68) بدون ياء آمده است.
26 ـ در چند مورد پس از «واو» جمع، «الف» نوشته نشده مانند: عتو عتواً كبيراً (بقره
/ 226)، الذين سعو فى آياتنا (سباء / 5) و تبوّؤ الدار (حشر / 9).
27 ـ در چند مورد پس از «واو» اصلى كه «واو» جمع نيست، «الف» نوشته شده است مانند:
يدعوا، ترجوا، اشكو، ندعوا، نبلوا.
28 ـ در بعضى از موارد بعد از كلمه «ذو»، الف اضافه شده است، مانند: ذواانتقام
(مائده / 95) ذوارحمة (انعام / 147) ذواالاوتاد (ص / 95).
29 ـ كلماتى كه اول آنها «لام» است، با افزوده شدن «الف و لام» به آنها همه جا با
دو «لام» نوشته شده است، مانند: اللعنة، اللهو، اللغو، الله، اللّهم; ولى در كلمه
«ليل» با يك «لام» و به صورت اليل نوشته شده است.
از شماره 20 تا اين جا در تمام قرآن هاى رسم عثمانى و بيشتر قرآن هاى رسم قياسى
اعمال شده است.
آنچه آورديم فقط نمونه هايى از موارد غير قياسى و استثنايى در قرآن بوده، كه با
مراجعه به كتب رسم الخط و علوم قرآنى موارد ديگرى را نيز مى توان يافت.
قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آبآؤُنا
فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (* ) قالَ قَدْ وَقَعَ
عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَنى فى أَسْمآء
سَمَّيْتُمُوهآ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان
فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (* ) فَأَنْجَيْناهُ وَ
الَّذينَ مَعَهُ
بِرَحْمَة مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا
مُؤْمِنينَ (* )
گفتند: آيا به سوى ما آمده اى تا تنها خدا را بپرستيم و آنچه را كه پدران ما پرستش
مى كردند، رها كنيم؟ پس آنچه به ما وعده مى دهى بر ما بياور اگراز راستگويان هستى
(70) گفت: همانا از پروردگارتان برشما پليدى و خشم فرود آمده، آيا با من درباره
نامهايى كه شما و پدرانتان آن را نامگذارى كرده ايد و خدا هيچ دليلى برآن نفرستاده،
ستيز مى كنيد؟ پس منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظران هستم(71) پس او و كسانى
را كه با او بودند با رحمتى از خودمان نجات داديم و ريشه كسانى را كه آيات ما را
تكذيب كردند و مؤمن نبودند، بريديم(72)
نكات ادبى
1 ـ «رجس» پليدى، عذاب، ناپاكى.
2 ـ «تجادلوننى» از مجادله به معناى ستيز و گفتگو.
3 - «سميتموها» صفت براى «اسماء»
4 ـ«سلطان» در اينجا حجت، برهان، دليل.
5 ـ «دابر» ريشه، بنياد، آخر هر چيز.
6 ـ «وماكانوا» يا عطف بر «كذّبوا» ويا جمله مستأنفه است.
تفسير و توضيح
آيات (70-72) قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده ... : دنباله داستان حضرت هود است. وقتى
هود قوم عاد را به سوى خدا دعوت كرد و نعمتهاى خدا را برآنها يادآور شد، پاسخ آنها
اين بود كه «آيا آمده اى تا ما را وادار كنى كه تنها يك خدا را عبادت كنيم و خدايان
خود را كه پدرانمان آنها را پرستش مى كردند واگذاريم؟» ديگر اينكه آنها براى بت
پرستى دليلى جز تقليد از پدرانشان نداشتند و اين دليلى است كه همه
بت پرستان به آن تمسّك مى كردند و در موارد متعددى از قرآن آمده و پاسخ آن هم داده
است.
هود در ضمن دعوت خود، قوم عاد را تهديد به عذاب الهى كرده بود. قوم عاد كه او را
دروغگو مى پنداشتند و سخنان او را باور نمى كردند، به او گفتند: اگر راست مى گويى
آنچه وعده داده اى انجام بده و تهديد خود را درباره ما عملى كن! هود گفت: از سوى
خداوند، پليدى و غضبى برشما فرود آمده; يعنى شما اينك گروهى پليد وناپاك هستيد و
خشم خدا شما را فراگرفته وبه زودى عذاب الهى نازل خواهد شد. آيا شما درباره بتهايى
كه خود وپدرانتان بى هيچ دليل و حجتى آنهارا علم كرده ايد و نامهايى بر آنها
گذاشته ايد با من ستيز مى كنيد؟ اينك منتظر عذاب خدا باشيد كه من نيز از منتظران
هستم. همانگونه كه هود خبر داده بود بالاخره عذاب الهى سراغ قوم عاد آمد و باد و
طوفان شديد و كوبنده هفت شب و هشت روز برآنان وزيد و آنان را تار و مار كرد و قوم
عاد به كلى ريشه كن شدند:
اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتية. سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام حسوما فترى
القوم فيها صرعى كانهم اعجاز نخل خاوية. هل ترى لهم باقية (حاقه/6ـ8)
و اما عاد، پس به وسيله بادى سرد و تند هلاك شدند كه آن را هفت شب و هشت روز پياپى
بر آنان مسلط كرد. پس آنها را مى ديدى كه چون تنه هاى درختان خرما كه افتاده باشد،
بى هوش افتاده اند. آيا هيچ بر جاى مانده اى از آنان مى بينى؟
البته اين عذاب، عذاب «استيصال » بود يعنى به گونه اى بود كه فقط سراغ كافران آنها
مى رفت و خود هود و كسانى كه به او ايمان آورده بودند نجات يافتند و آسيبى به آنان
نرسيد و در آيات مورد بحث مى فرمايد: هود و كسانى را كه با او بودند با رحمتى از
خود نجات داديم; ولى ريشه كسانى را كه آيات ما را تكديب كردند و مؤمن نبودند
بريديم.
وَ اِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ
اِله غَيْرُهُ قَدْ جآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِه ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ
آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فى أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ
عَذابٌ أَليمٌ (* ) وَ اذْكُرُوا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِ عاد وَ
بَوَّأَكُمْ فِى الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُورًا وَ تَنْحِتُونَ
الْجِبالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ
مُفْسِدينَ (* )
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد
كه شما را جز او معبودى نيست. همانا از سوى پروردگارتان برشما دليل روشنى آمده است.
اين شتر خداست كه نشانه اى براى شماست پس او را رها كنيد كه در زمين خدا بخوردو هيچ
بدى به او نرسانيد كه عذابى دردناك شما را مى گيرد (73) و به ياد آوريد كه شما را
جانشينان پس از قوم عاد قرار داد و شما را در زمين جاى داد كه از قسمتهاى صاف آن
قصرها مى سازيد و از كوهها خانه ها مى تراشيد پس نعمتهاى خدا را ياد آوريد و در
زمين سعى در فساد نكنيد(74)
نكات ادبى
1 ـ «ثمود» نام شخصى است كه قوم ثمود از نسل بودند او در سرزمينى ميان حجاز و شام
زندگى مى كرد. ضمناً ثمود گاهى به صورت غير منصرف (مانند اينجا) و گاهى به صورت
منصرف استعمال شده (ان ثمودا كفروا) اگر نام شخصى لحاظ شود غير منصرف و اگر معناى
قبيله لحاظ شود منصرف مى شود.
2 ـ «اخاهم» عطف «نوحا» در آيات پيش است و «صالحا» عطف بيان يا بدل از اخاهم است و
«صالح» يك نام عربى است.
3 ـ «بيّنه» دليل روشن، معجزه.
4 ـ «آيه» به خاطر حال بودن منصوب است.
5 ـ «تأكل» مجزوم است چون در جواب امر واقع شده است.
6 ـ «بوّأكم» شما را جاى داد. از تبوئه به معناى جاى دادن، سكونت دادن.
7 ـ «سهول» جمع سهل، زمين مسطح و هموار. در مقابل جبل كه به معناى كوه است. از
«سهوله» به معناى آسانى است. چون زندگى در آن آسان است.
8 ـ «قصورا» جمع قصر، كاخ. علت اينكه به ساختمان محكم و بلند قصر گفته مى شود اين
است كه مردم عادى از ساختن مانند آن قصور دارند; يعنى نمى توانند مانند آن را
بسازند.
9 ـ «تنحتون» از نحت به معناى تراشيدن و آماده ساختن است.
10 ـ «الجبال» منصوب به نزع خافض و تقدير آن «من الجبال» است. البته مى توان براى
فعل «تنحتون» با اشراب معناى جعل دو مفعول در نظر گرفت كه يكى «الجبال» و ديگرى
«بيوتا» باشد.
11 ـ «تعثوا» از عثى به معناى سعى در فساد است.
12 ـ «مفسدين» حال است.
تفسير و توضيح
آيه (73) والى ثمود اخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله ... : پس از بيان قصه نوح و
هود، اينك قصه صالح را بيان مى كند كه بر قوم ثمود مبعوث شد كه در منطقه اى ميان
حجاز و شام زندگى مى كردند، و از صالح به عنوان برادر قوم ثمود ياد مى كند; يعنى
اينكه صالح هم از آن قوم و خير خواه و دوست آنها بود و همانگونه كه در ماجراى هود
گفتيم، عربها به كسى كه مصاحب و مأنوس با كسى يا قومى باشد، برادر مى گويند.
داستان قوم ثمود در چندين سوره از قرآن، از جمله در سوره هاى هود، اسراء، نحل،
فصلت، ذاريات، قمر، حاقه، فجر و شمس به تفصيل يا اجمال آمده و نام حضرت صالح نه بار
تكرار شده است.
صالح نيز مانند نوح و هود قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد و به آنها گفت: «خدا را
پرستش كنيد كه براى شما جز او معبودى نيست.» سپس اضافه كرد كه «از
سوى پروردگارتان براى شما معجزه اى آمده و آن شتر ماده اى است كه خدا آن را آيتى
برشما قرار داده است.» صالح از اين شتر به عنوان «ناقة الله = شتر خدا» ياد كرد.
هر چند كه تمام شترها از خدا هستند; ولى اين شتر، يك شتر معمولى نبود و ويژگيهاى
عجيبى داشت. گفته شده است كه اين شتر از صخره كوه بيرون آمده بود و آبهاى موجود در
منطقه را مى خورد و مقابل آن شير مى داد. صالح به قوم خود گفت كه مزاحم اين شتر
نشوند و به او آزارى نرسانند كه اگر چنين كنند عذاب دردناكى آنها را فرا خواهد
گرفت.
پس از ارائه اين معجزه كه در عين حال آزمايشى هم براى قوم ثمود بود، صالح نعمتها و
امكاناتى را كه خدا به آنها داده بود تذكر داد; يكى اينكه خداوند آنها را جانشينان
پس از قوم عاد قرار داده بود. كافران قوم عاد با طوفان شديد و بادهاى سخت و سرد
هلاك شده بودند و مؤمنان آنها كه به حضرت هود ايمان داشتند باقى مانده بودند و اينك
قوم ثمود جانشينان آنها بودند و اين امتيازى براى آنان بود.
مى دانيم كه قوم عاد در يمن زندگى مى كردند و قوم ثمود در منطقه اى ميان حجاز و شام
بودند; بنابراين حتماً اينها پس از آن طوفان سهمگين و ويران شدن شهرشان از يمن به
نزديكى هاى شام كه زمين مستعدى بوده هجرت كرده اند.
نعمت ديگرى كه خداوند به قوم ثمود داده بود اين كه آنها با اصول خانه سازى آشنا
بودند و قصرهايى در زمينهاى مسطح و هموار مى ساختند. اين قصرها نزديك مزارع آنها
بود و تابستانها را در آنجا زندگى مى كردند. بعلاوه در زمستان به كوههامى رفتند و
از صخره ها براى خود خانه هايى مى تراشيدند و در داخل آنها با آذوقه اى كه فراهم
كرده بودند، زمستان را سپرى مى كردند. تراش سنگ و صخره، هنرى قديمى در ميان
انسانهاست. سنگها و صخره هاى دستكارى شده در مناطق مختلف زمين به فراوانى يافت
مى شود كه بعضى از آنها قدمت چندين هزار ساله دارد. در آن زمان دانش سنگ تراشى و
صخره تراشى دانش مهمى بود و قوم ثمود از
آن برخوردار بودند. به همين دليل، صالح از آن به عنوان يك نعمت ياد كرد و گفت:
نعمتهاى خدا را به ياد آوريد و در زمين، سعى در فساد نكنيد.
چنين مى نمايد كه قوم ثمود قوم متمدنى بودند و به شهرنشينى عادت داشتند و در رفاه
زندگى مى كردند. خاصيت چنين زندگى شهرى مرفّه، پيدايش فتنه و فساد است، مگر اينكه
مردم به خدا و مكتب پيامبران و ارزشهاى اخلاقى ايمان داشته باشند و چون سران قوم
ثمود چنين نبودند دست به فتنه و فساد مى زدند و حتى كوشش در ايجاد فساد مى كردند تا
تنوعى در لذتهاى زندگى به وجود آورند و صالح آنها را از كوشش در فساد نهى كرد.
قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا
لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قالُوا
اِنّا بِمآ أُرْسِلَ بِه مُؤْمِنُونَ (* ) قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا اِنّا
بِالَّذى آمَنْتُمْ بِه كافِرُونَ (* ) فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ
أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ كُنْتَ مِنَ
الْمُرْسَلينَ (* ) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ
(* ) فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّى
وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ (* )
سران قوم او كه گردنكشى مى كردند به كسانى كه زبون شمرده مى شدند، به همان گروه از
آنان كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا شما يقين داريد كه صالح فرستاده اى از جانب
پروردگار خود است؟ گفتند: همانا ما به آنچه او بدان فرستاده شده ايمان داريم (75)
آنها كه گردنكشى مى كردند گفتند: ما به آنچه شما به آن ايمان داريد كافر هستيم (76)
پس آن شتر را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچى نمودندو گفتند: اى صالح آنچه
به ما وعده داده اى بياور اگر از پيامبران هستى، (77) پس زلزله آنها را فرا گرفت و
در خانه هاى خود، سينه بر زمين نهادند (مُردند) پس صالح از آنان رويگردان شد و گفت:
اى قوم من! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و شما را اندرز دادم ولى شما
پندگويان رادوست نداريد(79)