تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۵ -


واعلموا انّ الله بكل شىء عليم (بقره/231)

و بدانيد كه خداوند بر هرچيزى آگاه است.

كلمه «شىء» كه در اين آيه و آيات ديگر آمده اعم از «موجود» است و شامل ماهيتهايى مى شود كه هنوز به وجود نيامده اند.

علم الله انكم ستذكرونهن (بقره/235)

خدا دانست كه شما بزودى آنها را ياد خواهيد كرد.

علم ان سيكون منكم مرضى (مزمل/20)

(خدا) دانست كه بزودى كسانى از شما مريض خواهند شد.

در اين دو آيه به طورى كه ملاحظه مى كنيد علم خدا به چيزى تعلق گرفته كه هنوز موجود و محقق نشده است.

عن منصور بن حازم عن ابى عبدالله (ع) قال قلت له: ارايت ما كان و ماهو كائن الى يوم القيامة اليس كان فى علم الله؟ قال فقال: بلى قبل ان يخلق السموات و الارض.(206)

منصور بن حازم مى گويد از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا آنچه شده است و آنچه تا روز قيامت خواهد شد در علم خدا نبود؟ فرمود: آرى پيش از آنكه آسمانها و زمين را بيافريند.

عن على بن موسى الرضا (ع)قال: ... فلم يزل الله عزّوجلّ علمه سابقاً للاشياء قديما قبل ان يخلقها فتبارك ربنا تعالى علوا كبيرا خلق الاشياء و علمه سابق لها كماشاء...(207)

امام رضا (ع) فرمود: پس علم خداوند سابق بر اشياء و قديم بوده پيش از آنكه آنها را بيافريند پس مبارك است پروردگار ما و او در مرتبه اى بسيار بالاست. او اشياء را خلق كرد و علم او آنچنان كه خود خواسته است سابق بر اشياء است.

تعلق علم خدا بر جزئيات

گستردگى علم خدا آنچنان است كه او حتى به جزئيات و حوادث كوچك هم علم دارد. بسيارى از فلاسفه و همه متكلمان و دانشمندان اسلامى همين عقيده را دارند و مى گويند علم خدا بر جزئيات هم تعلق مى گيرد و دليل آن اين است كه آنچه اقتضاى علم مى كند، ذات خداست و نسبت ذات او به كليات و جزئيات يكسان است و بنابراين به هر دو تعلق مى گيرد.

بعضى از فلاسفه، تعلق علم خدا بر جزئيات را انكار كرده اند و گفته اند جزئيات و حوادث زمانى دائماً در حال تغيير است و اگر متعلق علم خدا باشد، علم خدا نيز همواره در معرض تغيير و تبديل قرار مى گيرد و ذات او محل حوادث مى شود و آن محال است.

در پاسخ اين سخن گفته اند كه علم يك نوع نسبت ميان عالم و معلوم است و تغيير در نسبت مستلزم تغيير در ذات نمى شود.(208)

بعضى از متكلمان مانند ابوعلى و ابوالقاسم و ابوالحسين اين تغيير را جايز دانسته اند ولى اين سخن به منزله آن است كه خدا را محل حوادث بدانيم.(209)

فاضل مقداد در پاسخ سخن كسانى كه علم به جزئيات را موجب تغيير در ذات الهى قلمداد مى كنند، مى گويد: همه اشياء از ازل تا ابد آنگونه كه هستند بر خدا مكشوف است و كشف هيچ وقت تغيير نمى كند و خدا ثابت را به وصف ثابت بودن و متغير را به وصف متغير بودن مى داند و اينكه متغير در وقت خود حاصل و در وقت خود غير حاصل است و به سنگينى ذره اى نه در آسمان و در زمين از خدا پنهان نمى ماند.(210)

از آنجا كه سخن اين گروه از فلاسفه كه منكر علم خدا به جزئيات هستند، در نظر اهل توحيد بسيار بعيد مى نمايد، بعضى ها از جانب آنها عذرهايى آورده اند و خواسته اند به نحوى سخن آنها را توجيه كنند.

محى الدين بن عربى مى گويد: كسانى كه گفتند خدا جزئيات را نمى داند، نخواستند كه از خدا نفى علم كنند بلكه نظر آنها اين است كه براى خداوند متعال علم به چيزى متجدد نمى شود و علم جديدى پيدا نمى كند بلكه علم به آن چيز مندرج در علم خدا به كليات است.(211)

همچنين حاجى سبزوارى ضمن اعتذار از فلاسفه و توجيه سخن آنها راجع به اينكه علم خدا به جزئيات تعلق نمى گيرد، سخن غزالى و خضرى را كه فلاسفه را به خاطر اين سخن تكفير كرده اند، رد مى كند.(212)

علم خدا عين ذات اوست

از دير باز ميان عدليه از معتزله و شيعه از يك سو و صفاتيه و اشاعره از سوى ديگر، اين بحث به صورت جنجالى مطرح شده كه آيا صفات خدا و از جمله علم خدا عين ذات اوست يا چيزى غير از ذات او و در عين حال قديم است.

شيعه و معتزله عقيده دارند كه صفات واجب تعالى عين ذات اوست و حقيقتى بيرون از ذات او نيست و خدا عين علم و عين قدرت و عين حيات است زيرا اگر آنها را جدا از ذات به حساب آوريم، خدا به آنها نيازمند خواهد بود و نياز براى او نقص است و نيز لازم مى آيد كه به چند چيز قديم قايل شويم كه يكى ذات و ديگرى صفات است و اين نوعى شرك به خداست.

بعضى از متكلمان در اين مسأله نظريه هاى خاصى دارند مانند نظريه «احوال» كه ابوهاشم جبايى به آن معتقد است و بعضى ها هم در خصوص علم خدا تعبير خاصى دارند و مى گويند:

«علم خدا نه خود خداست و نه جز او» اين تعبير از سه نفر نقل شده كه يكى سليمان بن حرير زيدى و ديگرى هشام بن حكم و سومى ابن كلاّب است. «ولفسن» كه اين عقيده را به نقل از اشعرى به اين سه نفر نسبت مى دهد، مى گويد: «چون اين فورمول به سه نفر دو سنى و يك شيعه نسبت داده شده كه آشكارا آن را مستقل از يكديگر به كار مى بردند، بايد پذيرفت كه هيچ يك از ايشان واضع آن نبوده است و همچون فورمولى قديمى به آن دست يافته اند و آن اقتباس از تثليث مسيحيان بوده است».(213)

البته نمى توان تشابه ميان سخن اين سه نفر را با تثليث مسيحيان انكار كرد ولى اينكه آنها سخن خود را از مسيحيان اخذ كرده اند، جاى ترديد است.

چگونگى علم خداوند

اكنون بايد ديد كه علم خدا چگونه و به چه صورت به معلوم تعلق مى گيرد؟ در اين باره نيز تعبيرهاى مختلفى گفته شده و ملاصدرا هفت نظريه نقل كرده است:

1 ـ نظريه مشائين از جمله ابونصرفارابى و ابن سينا و بهمنيار و لوكرى مبنى بر اينكه علم خدا به صورت رسم شدن صورتهاى ممكنات در ذات خدا و حصول آن به نحو حصول ذهنى بر وجه كلى است.

2 ـ نظريه شيخ اشراق و خواجه نصير طوسى و ابن كمونه مبنى براينكه وجود صورتهاى اشياء در خارج مناط عالم بودن خداست.

3 ـ نظريه فرفوريوس از شاگردان ارسطو داير بر اينكه خدا با صورتهاى معقوله متحد مى شود.

4 ـ نظريه افلاطون الهى كه صورتهاى مفارق و مُثُل عقليه را اثبات كرده و گفته كه همانها علم خدا هستند و خدا به وسيله آنها به موجودات علم پيدا مى كند.

5 ـ نظريه معتزله كه معتقدند علم خدا با ثبوت ممكنات در ازل محقق مى شود و صوفيه نيز نظريه اى مشابه دارند.

6 ـ نظريه كسانى كه معتقدند ذات خدا همان علم اجمالى به ممكنات است پس وقتى ذات خود را دانست همه اشياء را مى داند.

7 ـ نظريه كسانى كه مى گويند: ذات خدا علم تفصيلى به معلول اول و علم اجمالى به ديگر معلولهاست.(214)

بسيارى از اين نظريه ها اين محذور را دارد كه خدا را محل صورتهاى اشياء مى دانند و اين علاوه بر اينكه مساوى با محل حوادث دانستن خداست، نوعى نياز را هم مى رساند در حالى كه خدا بى نياز مطلق است و لذا بسيارى از محققان علم را حضور صورت نمى دانند بلكه آن را تنها نسبتى ميان عالم و معلوم مى دانند. همانگونه كه علامه حلى گفته است.(215)

گستردگى علم خدا از ديد قرآن

همانگونه كه در بحث از تعلق علم خدا به جزئيات گفتيم، مقتضى علم، ذات خداست و نسبت ذات او به همه معلومات يكسان است. بنابراين علم خدا به همه چيز حتى امور غير متناهى مانند اعداد و نعمتهاى بهشتى تعلق مى گيرد. در اين باره آيات متعددى در قرآن داريم كه بعضى از آنها را ملاحظه مى كنيد:

وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الاّ هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الاّ يعلمها و لاحبة فى ظلمات الارض و لارطب و لايابس الا فى كتاب مبين (انعام/59)

و كليدهاى غيب نزد اوست و جز او كسى آنها را نمى داند و او آنچه را كه در خشكى يا درياست، مى داند. و برگى از درخت نمى افتد مگر اينكه او آن را مى داند و نه هيچ دانه اى در تاريكيهاى زمين وجود دارد و نه هيچ ترى و نه هيچ خشكى مگر اينكه در كتاب آشكارى آمده است.

عالم الغيب لايعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لافى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الاّ فى كتاب مبين (سبأ/3)

داناى غيب كه به سنگينى ذره اى در آسمانها و زمين از او پوشيده نيست و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر مگر اينكه در كتابى روشن قرار دارد.

وان الله قد احاط بكل شىء علما (طلاق/12)

و همانا خداوند از نظر علم به همه چيز احاطه دارد.

در اين آيات و آيات مشابه آنها، خداوند عالِم به همه چيزى كه بتوان به آن «چيز» گفت معرفى شده و گستردگى و شمول و عموميت علم خدا با تأكيد فراوان خاطر نشان شده است. جالب اينكه در بعضى از آيات، جايگاه علم خداوند و محل فهرست معلومات او نيز بيان شده و آن كتاب مبين يا همان لوح محفوظ است و در آيه نخست دو جايگاه بر علم خدا معرفى شده يكى «مفاتح غيب» كه همان گنجينه هاى علم خداست و آن محل ماهياتى است كه هنوز به وجود نيامده اند و ديگرى «كتاب مبين» كه جايگاه علم به موجودات است همانها كه لباس وجود پوشيده اند.

ذكر اين نكته هم لازم است كه علم خدا به عدم مطلق مانند شريك بارى كه هيچ وقت موجود نخواهد شد، تعلق نمى گيرد به گونه اى كه در اين آيه آمده است:

قل اتنبئون الله بما لايعلم فى السموات و لافى الارض (يونس/18)

بگو آيا به خدا از چيزى خبر مى دهيد كه نه در آسمانها و نه در زمين نمى داند.

وَ هُوَ الَّذى يَتَوَفّاكُمْ بِالْلَيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (* )وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّى اِذا جآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (* )ثُمَّ رُدُّوا اِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ (* )

و او كسى است كه روح شما را شب هنگام برمى گيرد در حالى كه آنچه را كه در روز كرده ايد مى داند; آنگاه شما را در روز برمى انگيزد تا مدت معين سرآيد سپس بازگشت شما به سوى اوست آنگاه شما را از آنچه انجام داده ايد آگاه مى سازد(60) و اوست كه مسلط بر بالاى بندگان خويش است و بر شما نگهبانانى مى فرستد تا چون يكى از شما را مرگ فرا رسد، فرستادگان ما روح او را برمى گيرند و آنها در وظيفه خود كوتاهى نمى كنند (61) سپس به سوى خداوند كه سرور حقيقى آنهاست بازگردانيده مى شوند. آگاه باشيد كه حكم از آنِ اوست و او سريع ترين حساب كنندگان است (62)

نكات ادبى

1 ـ «توفّى» برگرفتن، اخذ به تمام.

2 ـ «ويعلم» جمله حاليه است و بنابراين جمله «ثم يبعثكم» متصل به جمله «يتوفاكم» است.

3 ـ «ما» در «ماجرحتم» يا موصوله است و ضميرى كه بايد در صله باشد حذف شده و يا مصدريه است و ما بعد آن تاويل به مصدر مى شود.

4 ـ «جرحتم» انجام داديد، با دستان خود كرديد. از «جارحه» مشتق است كه به معناى اعضاى ظاهرى بدن است چون كارها را به وسيله اعضاء بدن انجام مى دهند و ضمناً ضمير «فيه» به «نهار» برمى گردد.

5 ـ «يبعثكم» برمى انگيزد شما را. منظور از آن بيدار كردن از خواب است و البته در جاهاى ديگر معانى ديگرى دارد.

6 ـ «ليقضى» سپرى شود، سر آيد. فعل مجهول از «قضى يقضى»

7 ـ «اجل مسمى» مدت معين، مهلت تعيين شده و نامبرده.

8 ـ «فوق عباده» بالاى بندگانش. فوق در اينجا به معناى جهت و سمت بالا نيست بلكه به معناى برترى و تفوّق از لحاظ قدرت است.

9 ـ «القاهر» چيره، غالب و مسلط.

10 ـ «موليهم الحق» هر دو صفت براى الله است و حق يا نامى از نامهاى خداست و يا به معناى حقيقت و راستى و درستى است و منظور اين است كه خدا مولاى حقيقى و راستين آنهاست.

تفسير و توضيح

آيات (60-62) و هو الذى يتوفاكم بالليل و يعلم ماجرحتم بالنهار ...: يكى از نشانه هاى قدرت پروردگار را كه هر روز در زندگى انسان تكرار مى شود، خاطر نشان مى سازد و آن اينكه خداوند روح شما را به هنگام شب كه به خواب مى رويد برمى گيرد و اين در حالى است كه او از عملكرد شما در روز آگاه است و چون شب سپرى شد، بار ديگر روح شما را به جسم شما برمى گرداند و شما از خواب بيدار مى شويد.

شايد منظور اين باشد كه در عين حال كه خدا از كارهاى ناشايستى كه شما در طول روز انجام مى دهيد آگاهى دارد، باز موجبات راحتى شما را فراهم مى كند و شما در شب استراحت مى كنيد و مى خوابيد و روز بعد بيدار مى شويد و اين يكى از نعمتهاى خدا بر بندگان است:

وهو الذى جعل لكم الليل لباس و النوم سباتا (فرقان/47)

و اوست كسى كه براى شما شب را پوشش و خواب را آسايش قرار داد.

اينكه در آيه مورد بحث مى فرمايد: خداوند به هنگام شب روح شما را مى گيرد، روشن است كه منظور از آن جدا كردن روح از بدن نيست بلكه منظور اين است كه روح شما به هنگام خواب، در بدن تصرف نمى كند و اين ضعيف شدن رابطه ميان روح و بدن است و شايد هم در عالم خواب روح حيوانى از بدن فارغ مى شود و فقط روح نباتى فعاليت مى كند.

خوابيدن و بيدار شدن تا وقتى ادامه دارد كه مدت عمر انسان به سر آيد و اجل او برسد وقتى مدت تعيين شده عمر تمام شد، انسان مى ميرد و با مرگ خود به سوى خدا برمى گردد و در نهايت خدا از اعمال او كه در دنيا انجام داده او را آگاه خواهد كرد و او نتيجه اعمال خود را خواهد ديد.

در آيه بعد قدرت و غلبه و چيرگى خود را اعلام مى كند و اينكه او بر بالاى بندگان خويش است. معلوم است كه بالا بودن به معناى همان تسلط و تفوق در قدرت است و گرنه خداوند جهت و سمت ندارد و او همه جا را پر كرده است.

پس از اعلام اين مطلب و يادآورى مراتب قدرت حق، مطلب آيه پيش را دنبال مى كند و اظهار مى دارد كه خداوند براى شما نگهبانان مى فرستد. اين نگهبانان كه همان فرشتگان هستند مواظب و مراقبند كه شما را از خطراتى كه در كمين شماست حفظ كنند. اگر اين مراقبها نباشند به راستى كه انسان همواره در معرض خطر جدى است و از سوى آفات و حوادث تهديد مى شود و اين فرشتگان حتى در خواب نگهبان و حافظ او هستند و اگر گاهى خطرى و حادثه اى متوجه انسان مى شود. در بيشتر موارد باعث آن خود انسان است و نتيجه قهرى عمل اوست و گاهى هم عاملى ناشناخته دارد و گرنه در مواقع معمولى، انسان در حفظ و حراست فرشتگان خداست.

اين حقيقت در آيه ديگرى هم آمده است:

له معقّبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله انّ الله لايغير ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم (رعد/11)

براى او (انسان) فرشتگانى در پى است كه از پيش روى و از پشت سر او را با امر خدا حفظ مى كنند.

البته مى دانيم كه طبق بعضى ديگر از آيات قرآنى فرشتگانى هم براى انسان گمارده شده اند كه مراقب اعمال او باشند و كارهاى خوب و بد او را ثبت كنند. آيا اين فرشتگان همان فرشتگان نگهبان هستند يا فرشتگان ديگرى هستند كه كارشان با كار آن فرشتگان فرق مى كند، به خوبى روشن نيست. هر چند كه مى توان از ظاهر آياتى كه در زير مى خوانيم استفاده كرد كه فرشتگان نگهبان همان فرشتگان مراقب اعمال هستند:

انّ عليكم لحافظين. كراما كاتبين. يعلمون ما تفعلون (انفطار/10-12)

همانا براى شما نگهبانانى وجود دارد، بزرگوارانى نويسنده، كه آنچه مى كنيد مى دانند.

اين فرشتگان همانهايى هستند كه در آيه ديگرى از آنها به عنوان «رقيب عتيد» يعنى نگهبان آماده ياد شده است (سوره ق آيه 18) كه انسان هيچ سخنى به زبان نمى آورد مگر اينكه اين فرشتگان نزد اويند و مراقب او هستند.

به هر حال اين نگهبانان كه هم او را از خطرات حفظ مى كنند و هم مراقب اعمال او هستند، تا وقت مرگ به طور مداوم به اين وظيفه عمل مى كنند و چون وقت مرگ فرا رسيد فرشتگان جان آدمى را مى گيرند و در اين وظيفه خود كوتاهى نمى كنند. آيا اين فرشتگان كه جان انسان را مى گيرند همان فرشتگان نگهبان هستند كه تا پايان اجل انسان او را از خطرات حفظ مى كردند يا فرشتگان ديگرى مأمور اين كار خواهند بود؟ از يكسانى تعبير در هر دو مورد و اينكه درباره فرشتگان نگهبان كلمه «يرسل» و درباره فرشتگان قبض روح كننده كلمه «رسلنا» به كار رفته مى توان گفت كه همان فرشتگان نگهبان هستند كه قبض روح مى كنند. عبارت (وهم لايفرّطون = در وظيفه خود كوتاهى نمى كنند) نيز اين احتمال را تأييد مى كند چون به نظر مى آيد كه اين فرشتگان چگونه جان آدمى را مى گيرند در حالى كه خود نگهبان او بودند؟ پاسخ اين است كه آنها تا وقتى كه مدت عمر به پايان نرسيده بود، آن وظيفه را داشتند و چون اين مدت سر آمد، اين وظيفه را پيدا مى كنند و به هر حال آنها در انجام وظيفه خود كوتاهى و قصور ندارند.

توجه كنيم كه در اين آيه قبض روح انسان را به فرشتگان و در آيه 42 از سوره زمر به خدا و در آيه 11 از سوره سجده به ملك الموت نسبت داده است و اين سه تعبير با هم منافات و تناقض ندارند زيرا قبض روح به وسيله ملك الموت يا همان فرشته مرگ است ولى او اعوان و انصار و يارانى دارد كه او را كمك مى كنند و در عين حال اين خداست كه چنين مأموريتى را به آنها داده است پس به يك اعتبار خدا و به يك اعتبار ملك الموت و به يك اعتبار فرشتگان قبض روح مى كنند درست مانند كارى كه يك سرباز مى كند كه مى توان آن كار را هم به او و هم به فرمانده او و هم به رييس مملكت نسبت داد.

در تكميل مطلبى كه در دو آيه پيش آمده، در آيه بعد عاقبت كار انسان را پس از مرگ بيان مى كند و روشن مى سازد كه وقتى آدميان مردند، به سوى خداوند برگردانيده شوند خدايى كه مولاى حقيقى و سرور راستين انسان است. از اين جمله فهميده مى شود كه تمام حقيقت انسان همان روح اوست كه به سوى خدا بازگشت مى كند و چون اين روح از خدا بود، لاجرم به سوى او مى رود.

در دنباله آيه از حاكميت خدا در روز قيامت سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه آگاه باشيد حكم از آن خداست و او كسى است كه سريع تر از هر حسابگرى حساب مى كند و در قيامت در يك لحظه به حساب تمام بندگان مى رسد و اين از قدرت خداوند بعيد نيست.

قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِه لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ (* )قُلْ اللّهُ يُنَجّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْب ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ (* )قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضِ اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (* )وَ كَذَّبَ بِه قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيل (* )لِكُلِّ نَبَا مُسَتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (* )

بگو چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا نجات مى دهد؟ او را به زارى و پنهانى مى خوانيد كه اگر ما را از اين تاريكى نجات دهد، البته از سپاسگزاران خواهيم بود(63) بگو خداست كه شما را از آن و از هر اندوهى نجات مى دهد، آنگاه شما به خدا شرك مىورزيد (64) بگو اوست كه توانايى دارد كه بر شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پاهايتان برانگيزد يا شما را به صورت گروههايى جدا از هم درآورد و خشونت بعضى از شما را بر بعضى ديگر بچشاند. بنگر كه چگونه آيات را گوناگون بيان مى كنيم شايد بفهمند (65) و قوم تو آن را دروغ پنداشتند در حالى كه آن حق است. بگو من بر شما وكيل نيستم (66) براى هر خبرى قرارگاهى است و بزودى مى دانيد (67)

نكات ادبى

1 ـ «ينجّيكم» از باب تفعيل است و مصدر آن «تنجيه» مى باشد به معناى نجات دادن و رها ساختن.

2 ـ «تدعونه» حال است از ضمير «كم»

3 ـ «تضرع» زارى كردن، اظهار ذلت. از ضرع مشتق است كه به معناى پستان گوسفند و شتر است. حيوان در موقع دوشيدن شيرش رام و ذليل است.

4 ـ «خفيه» مصدر از خفى يخفى. پنهانى.

5 ـ «كرب» اندوه بسيار. از كرب به معناى كندن زمين و يا از كرب به معناى گره بزرگى كه در ريسمان دلو مى زدند يا از كرب به معناى غروب آفتاب اخذ شده كه همگى با غم و غصه تناسب دارند.

6 ـ «يلبسكم» از لبس به معناى مخلوط كردن و به هم درآميختن.

7 ـ «شيع» جمع شيعه به معناى گروهى كه از كسى پيروى مى كند، گروهها و فرقه ها. اصل آن از «شيع» است كه انتشار و قوّت گرفتن را مى گويند. گويا پيروان يك شخص يا يك عقيده به تدريج زياد مى شوند و قوت مى گيرند. ضمناً «اشياع» جمع «شيع» است و حالت جمع الجمعى دارد.

8 ـ در «كذّب به» ضمير به عذاب برمى گردد و بعضى ها گفته اند كه به قرآن برمى گردد.

9 ـ «نبأ» خبر مهم.

10 ـ «مستقر» يا مصدر ميمى است به معناى استقرار و يا اسم زمان و مكان است كه به معناى قرارگاه و زمان يا مكان وقوع مى باشد.

تفسير و توضيح

آيات (63ـ64) قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر ... : با توجه به علم گسترده و قدرت بى پايانى كه خدا دارد و در آيات پيش به آنها اشاره شد، اينك مشركان را مورد خطاب قرار مى دهد و فطرت آنها را بيدار مى كند و از آنها مى پرسد كه چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا نجات مى دهد؟ منظور از اين تاريكيها حوادث ناگوار و بلاها و گرفتاريهايى است كه بيشتر در هنگام مسافرت در خشكى و دريا و گاهى هم در حالت معمولى گريبانگير انسان مى شود. البته خود تاريكى به خصوص در بيابان و دريا وهم آور و ترسناك است و طبع بشر از آن واهمه دارد ولى منظور از اين تاريكى همان حوادث و بلاهاست كه بيشتر در تاريكى هاى شب اتفاق مى افتد.

وقتى شما با حوادث و بلاهاى بزرگ روبرو مى شويد، چه كسى را مى خوانيد و در برابر او زارى مى كنيد و يا به طور پنهانى از او كمك مى خواهيد؟ بدون شك همان خدايى را كه مى تواند شما را نجات بدهد، مى خوانيد.