پيام ديگر كه مربوط به آن شخص خائن و دزد است، اين است كه خداوند خيانت پيشگان
گنهكار را دوست ندارد. پيامى كوتاه ولى كوبنده است از طرفى از اين شخص به عنوان
خيانت پيشه و اهل گناه نام مى برد و از طرف ديگر اعلام مى كند كه خدا او را دوست
ندارد و اين بدترين حالت معنوى براى انسان است كه خداوند رؤف و مهربان او را دوست
نداشته باشد.
پيام سوم براى آن گروه است كه خيانت آن شخص را پنهان كردند و پيش پيامبر شهادت دروغ
دادند. اين پيام طولانى تر از دو پيام قبلى است و در دو قسمت آمده قسمت اول به صورت
اِخبار است وكار ناپسند آنها را به پيامبر نقل مى كند و قسمت دوم به صورت خطاب
مستقيم به آنهاست. در قسمت اول مى فرمايد: اينها اين كار زشت را از مردم پنهان
مى كنند ولى نخواهند توانست كه آن را از خدا پنهان كنند چون خدا همواره با آنهاست.
حتى آن زمان كه شبانه با يكديگر مشورت كردند و سخنانى را كه مورد رضايت خدا نيست به
زبان آوردند، خدا با آنها بود و حرفهاى آنها را مى شنيد و خدا به هر نوع كارى كه
انجام بدهند احاطه و تسلط دارد. و در قسمت دوم خطاب به آنها مى فرمايد: اگر هم شما
در دنيا و زندگى اين جهان از خائنان دفاع كرديد، پس در آخرت در برابر خدا چه كسى از
آنها دفاع خواهد كرد؟ و يا وكيل و ياور او خواهد بود؟ يعنى شما با دفاع خود، از
مجازات دنيايى او جلوگيرى كرديد از مجازات اخروى او كه نمى توانيد جلوگيرى نماييد.
در اينجا بايد به اين نكته مهم توجه داشت، ما معتقديم كه پيامبر خدا خطا نمى كند و
معصوم از گناه و خطاست و اينكه در اين آيات با پيامبر خدا، اين گونه صحبت شده، بدان
معناست كه پيامبر متوجه مسأله باشد و حكم به خطا ندهد و در واقع حالت
پيشگيرى دارد واين رمز معصوم بودن پيامبر است كه در مواقع حساس خدا به كمك او
مى آيد و او را به حقيقت رهنمون مى شود و دست او را مى گيرد و او را يارى مى دهد.
درباره شأن نزولهايى هم كه نقل شده بايد بگوييم كه صحت اين شأن نزولها مورد ترديد
است و اگر هم شأن نزول اين آيه صحيح باشد به نظر ما اين آيه پيش از صدور حكم از
پيامبر به آن حضرت نازل شده و پيامبر با توجه به شهادت شاهدان مى خواسته بر اساس
حكم ظاهرى حكمى به تبرئه آن دزد بدهد كه آيه نازل شد و پيامبر را متوجه واقعيت كرد
و پيامبر اين حكم را نداد. چون علاوه بر اينكه عصمت پيامبر اقتضا مى كند كه خطايى
از او سرنزند، جمله اى در آيه آمده كه مؤيد اين نظر است و آن (بما اريك الله)
مى باشد. از اين جمله فهميده مى شود كه خداوند واقعيت قضيه را به پيامبر نشان داد و
لذا ازاو خواست كه مطابق با آنچه خدا به او نمايانده است حكم كند. در آيات بعدى هم
به اين مطلب اشاره خواهد شد.
آنچه از روايات برمى آيد اين است كه پيامبر خدا وظيفه داشت به ظاهر حكم كند و به
قسم و شاهد توجه نمايد و از روى همين دلايل و امارات قضاوت كند. ما معتقديم پيامبر
براى تعليم ديگران موظف بوده در مواقعى كه حكم درست از دلايل ظاهرى به دست مى آيد
به آن دلايل استناد كند ولى اين مانع از آن نمى شود كه در مواقع خاصى كه دلايل
موجود، حقيقت را تأييد نمى كند، او از مجارى الهى حقيقت را به دست آورد و مطابق با
آن حكم نمايد و به اصطلاح به علم خود عمل كند.
و اما امر به استغفار كه در اين آيه آمده، دليل بر آن نيست كه خطايى از پيامبر
سرزده است چون حتى اگر حكم به تبرئه آن دزدهم مى داد، چون از روى شهادت شهود بود
مسئوليت شرعى نداشت تا نيازى به استغفار باشد. بلكه منظور از اين استغفار كه غير از
اين آيه در آيات ديگر هم آمده، اين است كه پيامبر از خدا بخواهد كه او را يارى كند
كه تابع هواى نفس نشود و اشتباه نكند و در اين قضيه وقتى شهود شهادت دادند و هنوز
آيه نازل نشده بود، پيامبر در معرض لغزش قرار گرفت كه خدا به كمك او آمد و واقع را
به او نمايانيد. استغفار براى همين است كه از خدا بخواهد او را هميشه يارى
كند و در لغزشگاهها دست او را بگيرد.
وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ
اللّهَ غَفُوراً رَحيماً (*)وَ مَنْ يَكْسِبْ اِثْماً فَاِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى
نَفْسِه وَ كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً (*)وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ اِثْماً
ثُمَّ يَرْمِ بِه بَريئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ اِثْماً مُبيناً (*)وَ
لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طآئِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ
يُضِلُّوكَ وَما يُضِلُّونَ اِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَىْء وَ
أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ
تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيماً (*)
و هر كس بدى كند يا بر خويشتن ستم روا دارد سپس از خدا طلب آمرزش كند، خدا را
آمرزنده بخشايشگر خواهد يافت (110) و هر كس گناهى كند تنها به زيان خود كرده است و
خدا داناى فرزانه است (111) و هر كس خطايى يا گناهى را مرتكب شود سپس آن را به گردن
بيگناهى بيندازد، بار بهتان و گناهى آشكار را حمل كرده است (112) و اگر فضل و رحمت
خدا بر تو نبود، گروهى از آنان آهنگ آن داشتند كه تو را گمراه كنند و جز خويشتن را
گمراه نمى كنند و هيچ گونه زيانى بر تو نرسانند و خدا كتاب و حكمت را بر تو نازل
كرد و چيزى را كه نمى دانستى بر تو آموخت و فضل خدا بر تو بزرگ بود (113)
نكات ادبى
1 ـ «يجد» در اينجا به معناى يعلم است.
2 ـ «خطيئه» و «اثم» هر دو به معناى گناه است و فرق ميان آنها يا به اين است كه
خطيئه به معناى گناه صغيره و اثم به معناى گناه كبيره است و يا به اين است كه خطيئه
گناهى است كه ضرر آن فقط به خود انسان مى رسد و اثم گناهى است كه ضرر آن به ديگران
هم مى رسد و يا به اين است كه خطيئه شامل گناهى كه از روى سهو باشد هم
مى شود ولى اثم تنها كار خلافى است كه از روى عمد انجام شود.
3 ـ «يرم» بيندازد، نسبت دهد.
4 ـ «بريىء» كسى كه دور از گناه است و گناهى نكرده.
5 ـ «احتمل» بر دوش مى گيرد، حمل مى كند.
6 ـ «بهتان» نسبت دادن گناهى بر كسى از روى دروغ.
7 ـ «هَمّت» آهنگ نمود، قصد كرد.
تفسير و توضيح
آيات (110-112) و من يعمل سوء او يظلم نفسه... : دنباله مطلبى است كه در آيات قبلى
آمد و در اين آيات نخست راه توبه و استغفار را به آن گنهكاران كه يا دزدى كردند و
يا شهادت دروغ دادند، نشان مى دهد و مى فرمايد هر كس كار بدى كند و يا بر خويشتن
ظلم نمايد سپس از خدا طلب آمرزش كند، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت. شايد
منظور از كسى كه كار بد مى كند همان دزد باشد و منظور از كسى كه بر خود ظلم مى كند
شاهدان باشند كه با شهادت دروغ بر خود ظلم كردند و چيزى عايدشان نشد.
وعده بخشش براى گنهكاران در صورتى كه توبه كنند، يكى از شيوه هاى مهم تربيتى قرآن
است تا كسى كه خطا مى كند خود را بريده از رحمت خدا نداند زيرا اگر چنين باشد بقيه
عمر خود را صرف در خطا و معصيت خواهد كرد و با اين ذهنيت كه خدا او را نخواهد
بخشيد، تبديل به يك موجود خطرناك و بى بند و بارى خواهد بود كه هر نوع معصيتى را
براى خود جايز مى داند ولى اگر بداند كه درهاى توبه و رحمت خدا به روى او باز است و
خدا گناه او را مى بخشد، او خود را اصلاح خواهد نمود و در مسير حق قدم خواهد نهاد.
در آيه بعدى تذكر مى دهد كه هر كس هر گناهى بكند براى خود ضرر زده است. يعنى از
گناه او زيانى به خدا نمى رسد و فقط خود اوست كه زيان مى بيند و خدا دانا و
فرزانه است. به گناهانى كه بندگان مى كنند آگاه است و مجازاتى كه خواهد كرد از روى
حكمت است.
در آيه بعدى به كار زشت آن شخص اشاره مى كند كه دزدى كرد ولى آن را به گردن ديگرى
انداخت و اين كار ناپسند را به شدت محكوم مى كند و مى فرمايد: كسى كه خطايى يا
گناهى از او سرزد ولى آن گناه را به گردن يك شخص بيگناه انداخت و به او تهمت زد،
چنين كسى مسئوليت بهتان و گناه آشكارى را بر دوش كشيده است و در قيامت بايد پاسخگوى
آن باشد.
نسبت دادن گناه خود به ديگران يكى از اخلاق ذميمه و ناپسندى است كه گناه شخص را دو
چندان مى كند و مجازات بيشترى را سبب مى شود يكى مجازات در برابر گناهى كه كرده و
ديگرى مجازات در برابر نسبت دروغى كه به ديگرى داده و بيگناهى را متهم كرده است. و
البته اگر بهتان مربوط به انحرافات جنسى باشد يعنى كسى كسى را به دروغ به زنا و
لواط نسبت بدهد، علاوه بر مجازات اخروى در دنيا هم به او حدّ قذف جارى مى كنند و
بايد به چنين شخصى هشتاد تازيانه بزنند. و اين به سبب حفظ ناموس و آبروى افراد است.
آيه (113) و لو لافضل الله عليك و رحمته... : در همان داستان كه گذشت افراد قبيله
ابيرق مى خواستند با شهادت دروغ خود، پيامبر را گمراه سازند و او از حقيقت بى خبر
باشد و قضاوت نابجايى بكند و گنهكار اصلى را تبرئه و بى گناهى را محكوم سازد. ولى
لطف و رحمت خدا مانند هميشه به كمك پيامبر خدا آمد و خداوند با آياتى كه پيش از اين
خوانديم، حقيقت قضيه را به پيامبر خبر داد و پيامبر را از اينكه با توجه به شهادت
شهود، خائنى را تبرئه كند، بر حذر داشت و او را متوجه اصل قضيه نمود. و اگر اين لطف
و رحمت خدا نبود، آنها بگونه اى صحنه سازى كرده بودند كه هر كسى بود آن خائن را
تبرئه مى كرد. در نتيجه اين لطف خدا، پيامبر از دادن يك حكم خطا مصون شد و آن
شاهدان كه مى خواستند پيامبر را گمراه سازند در واقع خودشان را گمراه نمودند و چه
گمراهى از اين بالاتر كه انسان شهادت دروغ بدهد و
گناهكارى را تبرئه و بى گناهى را متهم سازد. در جمله بعدى مى فرمايد: آنها
نمى توانند بر تو آسيبى برسانند زيرا خداوند حافظ توست و تو از فضل و رحمت خدا
برخوردار هستى.
يكى ديگر از مراتب فضل و رحمت خدا بر پيامبرش اين بود كه به او كتاب و حكمت داد و
آنچه را كه نمى دانست به او آموخت اين حقيقت را خطاب به پيامبر خود چنين مى گويد: و
خدا كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و بر تو چيزى را ياد داد كه نمى دانستى و
فضل خدا بر تو بزرگ بود. منظور از كتاب قرآن و منظور از حكمت شريعت و سنت است و از
آن گذشته خداوند بر علم و دانش پيامبر افزود و اين افزايش همواره ادامه داشت و به
پيامبر دستور داده بود كه از خدا بخواهد كه همواره دانش او را بيفزايد:
و قل رب زدنى علماً (طه / 114)
و بگو پروردگارا دانش مرا افزون كن.
لا خَيْرَ فى كَثير مِنْ نَجْواهُمْ اِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْمَعْرُوف أَوْ
اِصْلاح بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ
نُؤْتيهِ أَجراً عَظيماً (*)وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ
لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّه ما تَوَلّى وَ
نُصْلِه جَهَنَّمَ وَ سآءَتْ مَصيراً (*)
در بسيارى از صحبتهاى درگوشى آنها خيرى نيست مگر آنكه كسى به صدقه يا نيكى و يا
اصلاح ميان مردم فرمان دهد; و هر كس اين كار را براى طلب خوشنودى خدا انجام دهد،
بزودى به او پاداشى عظيم خواهيم داد (114) و هر كس پس از آنكه هدايت بر او آشكار شد
با پيامبر مخالفت كند و از راهى جز راه مؤمنين پيروى نمايد، او را به سوى چيزى كه
به آن روى آورده، برمى گردانيم و او را به دوزخ اندازيم و جايگاه بدى است(115)
نكات ادبى
1 ـ «نجوا» سخنان درگوشى، سخنان مخفيانه. البته در نجوا لازم نيست كه سخن به آهستگى
گفته شود بلكه سخن ميان دو نفر سرّى و مخفى است خواه آهسته باشد يا بلند. و اصل آن
از نجوة به معناى بلندى است گويا زمين بلند جدا از زمينهاى ديگر است و سخنى كه به
نجوا گفته مى شود جدا از سخنان ديگر است. «مناجات» هم از نجوى مشتق شده و آن سخنانى
است كه ميان انسان و خداست و سرّى بين آنهاست.
2 ـ «الاّمن امر» استثناى متصل است و تقدير آن «الاّنجوى من امر» و بنابراين، كلمه
«من» محلا مجرور است.
3 ـ «مرضات» مصدر از رضى يرضى، خوشنودى. اين كلمه از جمله معدود كلمه هايى است كه
تاء آخر آن در رسم الخط مصحف به صورت كشيده نوشته شده.
4 ـ «يشاقق» مخالفت كند. در ستيز باشد. از شق به معناى قطع مشتق شده و كسى كه با
كسى مخالفت و دشمنى مى كند از او قطع مى كند. اين را هم به فك ادغام مى توان
استعمال كرد همانگونه كه در آيه آمده و هم با ادغام به صورت «يشاقّ» .
5 ـ «نولّه» او را نزديك مى كنيم، به سوى چيزى برمى گردانيم. «تولّى» نيز از اين
مادّه است.
تفسير و توضيح
آيه (114) لاخير فى كثير من نجواهم... : سخنان مخفيانه كه ميان دو نفر رد و بدل
مى شود معمولا در جهت توطئه بر ضد شخص ديگرى است و لذا قرآن در اين آيه مى فرمايد:
در بسيارى از نجواهاى آنان خيرى نيست و چون خير نباشد شرّ خواهد بود. در آيه ديگر
درباره نجواى مشركان بر ضد مؤمنان مى فرمايد:
انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا (مجادله / 10)
همانا سخنان درگوشى گفتن از شيطان است تا مؤمنان اندوهگين شوند.
و در جاى ديگر:
و اسرّوا النجوى الذين ظلموا (انبياء / 3)
كسانى كه ستم كردند نجوا را پنهان ساختند.
روى هم رفته نجوى در كارهاى خلاف و توطئه آميز انجام مى گيرد و اگر دو نفر در حضور
ديگران نجوا كنند، از نظر اخلاقى كار ناپسندى كرده اند زيرا ديگران آن را به خود
مى گيرند و خيال مى كنند كه به ضرر آنها سخن گفته مى شود يا لااقل اين تصور پيش
مى آيد كه آنها را به صورت بيگانه نگاه مى كنند و به آنها اعتماد ندارند.
البته تمام نجواها بد نيست گاهى نجوا براى انجام يك كار خير است كه در اين صورت
مطلوب مى شود. در آيه مورد بحث، در سه مورد نجوا مطلوب شمرده شده كه در آن خيرى
وجود دارد: يكى نجواى كسى كه امر به صدقه مى كند; ديگرى نجواى كسى كه امر به كار
نيك مى كند و سوم نجواى كسى كه در راه اصلاح ميان دو نفر نجوا مى كند. فرض كنيد
فقيرى وارد مجلس مى شود يكى از حاضران مخفيانه با يكى ديگر صحبت مى كند و به او
مى گويد كه به اين فقير كمك كن منتهى نمى خواهد آبروى آن فقير برود و لذا به حالت
نجوا مى گويد. يا كسى را به طور مخفيانه به معروف دعوت مى كند و نمى خواهد ديگران
حرف آنها را بشنوند چون طرف مقابل خفيف مى شود يا ميان دو نفر اصلاح مى كند و
حرفهاى آنها را به صورتى كه ديگران نشنوند ردّ و بدل مى كند، در اين گونه موارد،
نجوا نه تنها بد نيست بلكه خوب هم هست.
چيزى كه هست اين است كه اين كارها يعنى امر به صدقه و معروف و اصلاح ميان مردم،
بايد با نيت خدايى و براى جلب رضايت خدا باشد و جنبه ريايى نداشته باشد اگر نجوا در
اين كارها براى رضايت خدا باشد، مورد پسند خدا قرار مى گيرد و خداوند پاداش بزرگى
مى دهد.
درباره دو نوع نجوا كه نوعى خوب و نوعى بد است آيه زير راهنمايى مى كند:
يا ايها الذين آمنوا اذا تناجيتم فلا تتناجوا بالاثم و العدوان و معصيت الرسول و
تناجوا بالبروالتقوى (مجادله / 9)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون نجوا مى كنيد با گناه و دشمنى و نافرمانى پيامبر
نجوا نكنيد بلكه با نيكويى و تقوا نجوا كنيد.
البته اين آيه مقدمه اى است بر نجوا كردن مسلمانان با پيامبر و اينكه هر كس بخواهد
با پيامبر نجوا كند بايد صدقه بدهد و هيچ كس به اين فرمان عمل نكرد مگر حضرت على(ع)
تا اينكه حكم اين آيه نسخ شد. (تفصيل مطلب در تفسير آيه 12 از سوره مجادله، ان
شاءالله خواهد آمد)
آيه (115) و من يشاقق الرسول من بعدماتبين له الهدى... : در زمان پيامبر بعضى از
مسلمانان يا در اثر وسوسه كافران و يا عوامل ديگر پس از چندى كه مسلمان بودند و به
پيامبر ايمان داشتند به مخالفت و دشمنى با پيامبر مى پرداختند و از زمره مسلمانان
خارج مى شدند و به راهى جز راه مسلمانان مى رفتند كه يك نمونه آن همان دزد قبيله
ابيرق بود كه چون پيامبر به نفع او حكم نكرد، از مدينه گريخت و در مكه به مشركان
پيوست. (داستان او را پيش ازاين آورديم)
چنين افرادى كه با پيامبر دشمنى مى كنند و راهى جز راه مؤمنان مى روند، دو مجازات
دارند يكى مربوط به دنيا و ديگرى مربوط به آخرت است در دنيا خداوند او را به سوى آن
چيزى كه به آن روى آورده برمى گرداند. يعنى او را كه به سوى شرك و كفر گام برداشت،
در شرك و كفر باقى مى گذارد و از او سلب توفيق مى كند. اين حقيقت همان است كه بارها
از آن سخن گفته ايم و روشن كرده ايم كه خداوند چگونه كافران را گمراه مى كند و
كسانى كه آگاهانه و با اراده خود راه كفر و ضلال را پيش بگيرند خداوند بر گمراهى
آنان مى افزايد.
مجازات اخروى اين افراد هم آتش جهنم است و در آيه چنين آمده كه او را به دوزخ
مى اندازيم و بدجايگاهى است.
چند روايت
1 ـ عن ابى عبدالله (ع) فى قوله عزوجل «لا خير فى كثير من نجوا هم الامن امر
بصدقة او معروف» قال يعنى بالمعروف القرض.(1)
امام صادق(ع) درباره سخن خداوند: (در بسيارى از نجواهاى آنان خيرى نيست مگر اينكه
به صدقه يا معروف امر كند) فرمود: منظور از معروف قرض دادن است.
2 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: الكلام ثلاثة ، صدق و كذب و اصلاح بين الناس. قال قلت:
ما الاصلاح بين الناس؟ قال: تسمع من الرجل كلا ما يبلغه فيخبّث نفسه فتلقاه فتقول:
سمعت من فلان قال فيك كذاو كذا خلاف ما سمعت منه.(2)
امام صادق(ع) فرمود: سخن سه گونه است: راست و دروغ و اصلاح ميان مردم. راوى
مى گويد: عرض كردم: اصلاح ميان مردم چيست؟ فرمود: سخنى را درباره مردى بشنوى كه به
او برسد او را ناراحت مى كند و چون او را ديدى بگويى از فلانى در حق تو چنين و چنان
شنيدم و برخلاف آنچه شنيده اى بگويى.
3 ـ قال رسول الله (ص): ثلاثة يحسن فيهنّ الكذب: المكيدة فى الحرب و عدتك زوجتك و
الاصلاح بين الناس.(3)
پيامبر خدا(ص) فرمود: در سه چيز دروغ گفتن نيكوست: حيله در جنگ، وعده دادن تو به
همسرت واصلاح ميان مردم.
اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ
يَشآءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً (*)اِنْ يَدْعُونَ
مِنْ دُونِه اِلاّ اِناثاً وَ اِنْ يَدْعُونَ اِلاّ شَيْطاناً مَريداً (*)لَعَنَهُ
اللّهُ وَ قالَ لَاَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً (*)وَ
لَاُضِلَّنَّهُمْ وَ لَاُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ
الْاَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَ مَنْيَتَّخِذِ
الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبيناً
(*)يَعِدُهُمْ وَ يُمَنّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُوراً
(*)أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ
وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحيصاً (*)
خداوند اين را كه به او شريكى قرار داده شود، نمى آمرزد. و پايين تر از آن را براى
هر كس كه بخواهد مى آمرزد و هر كس به خدا شريك قرار دهد سخت گمراه شده است (116)
آنان به جاى خدا جز بتها را نمى خوانند و نمى خوانند مگر شيطان سركش را (117) خدا
او را لعنت كرد و او گفت: البته از بندگانت سهم معينى را برمى گيرم (118) و البته
آنان را گمراه مى سازم و به آرزوهاى دراز مى كشانم و آنان را فرمان مى دهم كه
گوشهاى چارپايان را بشكافند و به آنها فرمان مى دهم كه آفرينش خدا را تغيير بدهند و
هر كس به جاى خدا شيطان را دوست خود بگيرد، آشكارا زيان كرده است (119) شيطان آنها
را وعده مى دهد وبه آرزوى دراز مى كشاند و شيطان به آنان جز فريب وعده نمى دهد
(120) آنان جايشان جهنم است و از آن گريزى نمى يابند (121)
نكات ادبى
1 ـ «ان يدعون» نمى خوانند. كنايه از اينكه عبادت نمى كنند.
2 ـ «اناث» جمع انثى، جنس ماده، زنان و دختران و در اينجا منظور بتها هستند چون اين
واژه از «انث» مشتق شده كه به معناى انعطاف پذيرى است چون بتها در برابر حوداث
متأثر مى شوند و انعطاف پذيرند. گفته شده كه اعراب جاهلى بتهاى خود را مؤنث
مى دانستند.
3 ـ «مَريد» طغيانگر، سركش. هر چيزى كه شاخ و برگ نداشته باشد.
4 ـ واو در «وقال» واو استيناف است.
5 ـ «مفروض» معين، مشخص. از فرض به معناى قطع مشتق شده گويا حصه اى كه كنار گذاشته
مى شود از بقيه قطع شده است.
6 ـ «لامنينهم» از «امنيه» و «منى» مشتق شده به معناى آرزوهاى دور و تصورات خيالى
كه به آدم دست مى دهد.
7 ـ «فليبتكن» از «بتك» به معناى شكافتن و بريدن آمده.
8 ـ «غرور» فريب، وعده دروغ.
9 ـ «محيص» مصدر ميمى از حاص يحيص به معناى گريز و فرار. البته مى توان اين كلمه را
اسم مكان هم گرفت به معناى گريزگاه.
تفسير و توضيح
آيات (116-121) ان الله لايغفر ان يشرك به... : بزرگترين آفت سعادت انسان در دنيا و
آخرت شرك به خداست و البته شرك مراحلى دارد و ممكن است به كارهايى كه از روى ريا و
شهرت طلبى انجام مى گيرد هم، شرك گفته شود ولى اصطلاح شرك در قرآن به عبادت
معبودهاى باطل مانند بت و ستاره و پديده هاى ديگر و يا انسانها اطلاق مى شود و مشرك
اصطلاحى كسى است كه به جاى خدا چيزهاى ديگرى را بپرستد و معبود خود قرار بدهد. در
اين آيه مى فرمايد: خداوند گناه شرك را نمى بخشد ولى گناهان ديگر را براى هر كس
بخواهد مى بخشد و هر كس به خدا شريك قرار بدهد، سخت گمراه شده است.
اين جمله ها نشانگر شدت منفور بودن شرك از نظر خداوند است و معلوم مى شود كه شرك
ريشه تمام انحرافات و گناهان است و با وجود شرك حتى كارهاى خوب انسان هم تبديل به
گناه مى شود و براى همين است كه اين مطلب در قرآن تكرار شده تا اهميت قضيه روشن
شود.
اين آيه با مختصر تفاوتى تكرار آيه 48 از همين سوره است. در ذيل همان آيه توضيحات
بيشترى را داديم مراجعه شود.
در دنباله مطلب اضافه مى كند كه مشركان در واقع همزمان دو چيز را مى پرستند يكى
همان بتها را با انواع و اقسامى كه دارد و ديگرى شيطان سركش را زيرا اين شيطان است
كه آنها را به بت پرستى و شرك فرمان داده است.
نكته اى كه در آيه قابل توجه است اين است كه در اينجا از بتها و معبودهاى
مشركان به عنوان «اناث» ياد كرده كه به معناى دختران و زنان است. بايد گفت كه منظور
از «اناث» در اينجا معناى لغوى كلمه است و آن موجود اثرپذير و انعطاف پذير است
عربها به هر چيز كه اثرپذير باشد، اناث مى گويند. مثلا وقتى آهن در اثر حرارت نرم
شد مى گويند: «انث الحديد» خداوند در اين آيه بتهاى آنها را «اناث» مى نامد يعنى
آنها موجوداتى هستند اثرپذير و محل حوادث و مى توان آنها را شكست يا كج كرد يا اگر
پديده هاى خاصى مانند ستاره و خورشيد هستند، آنها هم افول و غروب دارند و بالاخره
از بين خواهند رفت و خلاصه اينكه تمام موجودات جز ذات الهى اثرپذير و محل حوادث و
از بين رفتنى است.
پىنوشتها:
1. كافى ج 3 ص 34
2. همان ج 2 ص 341
3. خصال صدوق ص 87