تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۷ -


البته مشركان عصر پيامبر بتهاى خود را مؤنث مى دانستند و هر قبيله اى بتى داشت و چند قبيله با هم بتى داشتند و نامهاى آنها مانند لات و عزى و مناة و اساف و نائله همگى مؤنث بود و به آنها ضمير مؤنث و فعل مؤنث مى آوردند. همچنين آنها فرشتگان را مؤنث مى دانستند:
وجعلوا الملائكة الذين هم عبادالرحمن اناثا (زخرف / 16)
و آنها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، زنها قرار دادند.
ان الذين لايؤمنون بالآخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى (نجم / 27)
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را زن نامگذارى كرده اند.
معلوم مى شود كه مشركان، بتها و ملائكه را موجودات ظريف و لطيفى مى دانستند كه مانند زنان بايد مورد حمايت و تقديس قرار گيرند.
اكنون كه در آيه مورد بحث صحبت از شيطان شد و اينكه مشركان، شيطان سركش را پرستش مى كنند، سخن به ذكر بعضى از كارهاى شيطان كشيده مى شود. نخست خداوند او را لعنت مى كند كه به معناى دورى از رحمت خداست، سپس از زبان شيطان نقل مى كند كه خطاب به خداوند گفت: سهم معينى از بندگان تو را برمى گيرم و آنها را گمراه مى سازم. منظور از سهم معين كسانى هستند كه در اثر ضعف ايمان از شيطان دنباله روى مى كنند وگرنه شيطان قدرت آن را ندارد كه به تمام بندگان خدا راه پيدا كند و بندگان مخلص خدا در مرتبه اى از ايمان قرار دارند كه شيطان هرگز نمى تواند آنها را گمراه سازد همانگونه كه در آغاز داستان شيطان و رانده شدن او از درگاه خدا، شيطان گفته بود:
قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين. الا عبادك منهم المخلصين (ص / 82-83)
گفت قسم به عزت تو همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر از ميان آنها آن بندگانت را كه مخلص هستند.
در اينجا نيز شيطان مى گويد: سهم معينى و افراد خاصى از بندگانت را انتخاب خواهم كرد و آنها كسانى هستند كه در اثر معصيت و گناه و نافرمانى خداوند، خود را در معرض وسوسه هاى شيطانى قرار داده اند. درباره چنين افرادى كه شكار شيطان مى شوند، شيطان چندين كار انجام مى دهد كه در اين آيه از آنها ياد كرده است:
نخست اينكه آنها را گمراه مى سازد و از راه خدا باز مى دارد.
دوم اينكه آنها را به سوى آرزوهاى دراز و خيالى سوق مى دهد تا آنان از واقعيتها دور باشند و در عالم ذهنيت خود زندگى كنند. مى دانيم كه آرزوهاى دراز و باطل انسان را به سوى فساد و انحراف مى كشاند و انسان براى رسيدن به آنها دست به هر كارى مى زند.
سوم اينكه به آنها فرمان مى دهد كه گوشهاى حيوانات را بشكافند. اشاره به اينكه آنها را دچار خرافات مى كند چون در عصر جاهليت رسم بود كه گوش بعضى از حيوانات مانند گوسفند و گاو و شتر را مى بريدند و اين علامت آن بود كه ديگر گوشت آنها را نخواهند خورد و سوار آنها نخواهند شد و از آنها هيچ گونه استفاده اى نخواهند كرد و اين علاوه بر خرافى بودن نوعى حرام كردن حلال خدا بود.
چهارم به آنها فرمان مى دهد كه خلقت خدا را تغيير بدهند اشاره به اينكه آنها بر خلاف فطرت خدايى خود عمل مى كردند. خداوند در ذات و فطرت انسان حس خداشناسى را قرار داده است. كسى كه به جاى خدا موجودات ديگر را مى پرستد و يا اصلا به خدا ايمان ندارد، در واقع خلقت خدا را تغيير داده و بر خلاف آن گام برداشته است. جالب اينكه در قرآن از فطرت بشر كه بر اساس خداشناسى آفريده شده به «خلق الله» تعبير آورده و در اينجا هم صحبت از تغيير دادن «خلق الله» است:
فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله (روم / 30)
فطرت خدايى كه مردم را بر آن آفريده، تغييرى در آفرينش خدا نيست.
البته مى توان تغيير دادن آفرينش خدا را كه شيطان به آن امر مى كند به معناى وسيعى گرفت كه علاوه بر تغيير حكم فطرت، به كارهايى كه برخلاف هدف آفرينش است نيز شامل مى شود مانند: مثله كردن، آخته كردن، لواط و سحق و كارهايى از اين قبيل.
اين چهار مورد كه گفته شد، كارهايى است كه شيطان درباره بندگان خدا مى كند و مهمترين آنها بند اول است كه همان گمراه كردن بندگان است. پس از برشمارى كارهاى شيطان، تذكر مى دهد كه هر كس شيطان را دوست خود برگيرد آشكارا ضرر كرده وبه خسارت عظيمى افتاده است. چون شيطان هيچ قدرتى ندارد و تنها كار او وعده دادن است و اينكه آرزوهاى دراز را در نظر انسان جلوه مى دهد و معلوم است كه وعده هاى شيطان چيزى جز فريب نيست. او فقط وعده مى دهد ولى به وعده خود وفا نمى كند چون توانايى آن را ندارد:
و قال الشيطان لمّا قضى الامر انّ الله وعدكم وعدالحق و عدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الادعوتكم فاستجبتم لى فلاتلومونى و لوموا انفسكم (ابراهيم/22)
و چون كار تمام شد، شيطان گفت: خدا به شما وعده بر حقى داد و من نيز به شما وعده اى دادم ولى از آن تخلف كردم. من بر شما تسلطى نداشتم جز اينكه شما را بخوانم پس شما مرا اجابت كرديد. پس مرا سرزنش نكنيد بلكه خودتان را سرزنش كنيد.
اينكه خداوند كارهاى شيطان را مى شمارد و سوء نيت و دشمنى او را آشكار مى سازد، براى اين است كه مردم هم اكنون كه فرصت زندگى دارند به خود آيند و از شيطان پيروى نكنند و با اين وجود اگر كسانى از شيطان پيروى كردند، به گفته قرآن جايگاه آنها آتش جهنم خواهد بود و نمى توانند از آن فرار كنند.
درست است كه شيطان انسان را فريب مى دهد واز راه مكر و حيله بديها را در نظر انسان جلوه مى دهد، ولى حيله او در مقابل اراده محكم افراد با ايمان بسيار ضعيف است واو هرگز نمى تواند اراده خود را بر انسان تحميل كند ولذا مى گوييم وسوسه شيطان فقط در حد ايجاد زمينه است و مخالفت با او چندان دشوار نيست.
ان كيدالشيطان كان ضعيفاً (نساء / 76)
همانا مكر شيطان ضعيف است.

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً (*)لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِىِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءً يُجْزَبِه وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (*)وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً (* )وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللّهُ اِبْراهيمَ خَليلاً (*)وَ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْاَرْضِ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْء مُحيطاً(*)

و كسانى كه ايمان آورده اند و كار شايسته انجام داده اند، بزودى آنان را به بهشتهايى وارد مى كنيم كه از زير آن نهرها جارى است و هميشه در آن هستند، اين وعده حق خداست و چه كسى در سخن از خدا راستگوتر است (122) نه مطابق با آرزوهاى شماست و نه مطابق با آرزوهاى اهل كتاب است; هر كس كار بد كند با آن پاداش داده مى شود و براى خود جز خدا دوست و ياورى نمى يابد (123) و هر كس از كارهاى شايسته انجام دهد چه مرد و چه زن در حالى كه ايمان دارد، آنان وارد بهشت مى شوند و ذره اى به آنان ستم نخواهد شد (124) و چه كسى از لحاظ دين نيكوتر است از كسى كه روى خود را به سوى خدا كند در حالى كه نيكوكار است و از دين حنيف ابراهيم پيروى نمايد و خدا ابراهيم را دوست برگرفت (125) و براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و خدا به هر چيزى احاطه دارد (126)

نكات ادبى

1 ـ «وعدالله» منصوب است به سبب مفعول مطلق بودن و فعل آن حذف شده و تقدير چنين است: وعدالله وعدا.
2 ـ «قيلا» اسم مصدر از قول; و قال و قيل هر دو اسم مصدرند. ضمناً اين كلمه در اينجا تميز است.
3 ـ «امانى» جمع امنيّة، آرزوها.
4 ـ «ليس» از افعال ناقصه است واسم آن مقدر مى باشد: ليس الامر بامانيكم.
5 ـ «نقير» خط روى هسته خرما، كنايه از كوچكى و ناچيزى.
6 ـ «خليل» دوست. يا از خلل مشتق شده كه به معناى گوشه ها و زاويه هاست و دوست از تمام زواياى زندگى دوستش باخبر است و يا از خلّ به معناى راه مشتق شده كه دوست همراه دوست است.

تفسير و توضيح

آيه (122) والذين آمنوا و عملوا الصالحات... : به دنبال صحبتى كه در آيات پيش از شيطان وپيروان او شد، اينك در اين آيه از مؤمنان سخن مى گويد و به آنها وعده بهشت جاويدان مى دهد و براى آن دو شرط قرار مى دهد: ايمان و عمل صالح; ايمان مربوط به اعتقاد باطنى است و اينكه انسان به خدا و پيامبر و روز قيامت عقيده داشته باشد و عمل صالح مربوط به اعضاء و جوارح انسان است كه كارهاى شايسته و نيكو از آنها سرزند. وقتى ظاهر و باطن انسان در مسير خدا باشد، مسلماً مورد توجه خاص خداوند مى گردد. و خدا بهشت خود را ارزانى چنين افرادى مى كند. اين است كه مى فرمايد: كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بزودى آنها را وارد بهشتهايى مى كنيم كه از زير آن نهرها جارى است.
چيزى كه اين وعده را لذتبخش تر مى كند اين است كه نعمتهاى بهشتى جاودانه است و زوال ندارد و انسان هميشه در بهشت است. اگر خلود در بهشت نبود، فكر جدايى از آن نعمتها انسان را آزار مى داد و لذت نعمت را از بين مى برد. در پايان آيه براى تأكيد مطلب دو جمله مى آورد: يكى اينكه اين وعده خداست و وعده او حق است. ديگر اينكه چه كسى از خدا راستگوتر است؟ اين دو جمله تأكيدى حتمى بودن اين وعده را تضمين مى كند.
مطلبى كه در اينجا به آن اشاره مى كنيم اين است كه حقيقت ايمان فقط اعتقاد قلبى است و عمل كردن جزء حقيقت ايمان نيست و لذا مى بينيم عمل را در كنار ايمان آورده و اين همان عقيده متكلمان شيعه است كه عمل را جزء ايمان نمى دانند هر چند كه آن را شرط نجات مى دانند.
آيات (123-124) ليس بامانيكم و لاامانى اهل الكتاب... : طبيعى است كه هر كسى و هر گروهى براى خود آرزوهايى دارد ولى روشن است كه عالم بر اساس آرزوهاى افراد گردش نمى كند و حقيقتهايى در جهان وجود دارد كه چه كسى آنها را بخواهد و چه كسى آنها را نخواهد، در زندگى انسانها حكومت مى كند. اين آيه ناظر به همين موضوع است و خطاب به مسلمانان مى فرمايد: حقيقت نه بر اساس آرزوهاى شماست نه بر اساس آرزوهاى اهل كتاب است. چون بعضى از مسلمانان آرزو مى كردند كه به بهشت بروند اگر چه عمل نكنند و خدا گناهان آنها را ببخشد و اهل كتاب از يهود و نصارى هم آرزو مى كردند بلكه عقيده داشتند كه آنها اهل بهشت هستند.
گفته شده است كه در مدينه ميان جمعى از مسلمانان و جمعى از يهوديان صحبت پيش آمد و دو گروه به يكديگر تفاخر كردند يهود گفتند كه دين ما قديمى تر است و مسلمانان گفتند كه دين ما آخرين دين و پيغمبر ما خاتم پيامبران است اين بود اين آيه نازل شد و براى آنها روشن كرد كه نجات و سعادت در اين نوع امتيازات نيست بلكه حقيقت چيز ديگرى است.
اكنون كه حقيقت در گرو آرزوهاى اشخاص نيست پس حقيقت در كجاست؟ قرآن در اين آيه پاسخ جانانه اى از اين پرسش مى دهد و حقيقت را در عملكرد انسانها جستجو مى كند و مى فرمايد هر كسى كار بد كند مطابق آن جزا داده مى شود و جز خدا كسى را دوست و ياور خود نمى يابد در مقابل هر كس كار نيك انجام دهد چه مرد چه زن و اين كار او از روى ايمان به خدا باشد وارد بهشت مى شود و كوچكترين ستمى درباره كسى نخواهد شد. و بدينگونه خاطرنشان مى سازد كه سعادت و شقاوت در گرو اعمال انسان است و مجرد اينكه انسان به طور اسمى وابسته به دينى باشد او را به سعادت نمى رساند.
آيات (125-126) و من احسن دينا ممن اسلم... : با توجه به مطالبى كه در آيات پيش آمد، در اين آيه نتيجه گيرى مى كند و انسان نمونه را كه از لحاظ دينى بهترين حالت را دارد و مورد پسند خداوند است، معرفى مى كند. از نظر اين آيه، انسان نمونه كسى است كه داراى سه ويژگى زير باشد:
1 ـ روى به سوى خدا آرد و در برابر او تسليم باشد يعنى خواست خدا را بر خواست خودش مقدم بدارد.
2 ـ نيكوكار باشد. همواره در صدد انجام كارهاى نيك و پسنديده باشد.
3 ـ از آيين پاك ابراهيم پيروى كند و مى دانيم كه آيين حنيف ابراهيم در عهد پيامبر اسلام، در دين اسلام تجلى يافته بود. بنابراين، ويژگى سوم پيروى از دين اسلام است.
از جمع بندى اين سه مطلب چنين به دست مى آيد كه ايمان به خدا و نيكوكارى در صورتى نجات مى دهد كه از طريق مكتب انبيا باشد و اگر كسى بدون پيروى از مكتب انبياء سر خود خدا را عبادت كند و اعمال نيك هم انجام بدهد، سودى براى او نخواهد داشت بلكه عبادت و اطاعت هم بايد از طريق پيامبران باشد به گونه اى كه راه آن را پيامبران نشان داده اند وهر كس بايد تابع پيامبر بر حق زمان خود باشد.
با ذكرى كه از ابراهيم به ميان آمد، جمله كوتاهى در تعريف از اين پيامبر بزرگ مى آورد و مى فرمايد: و خداوند ابراهيم را دوست خود گرفت. و اين افتخار را به ابراهيم مى دهد كه او خليل خداست.
ابراهيم خليل، اين مقام را ارزان و آسان به دست نياورد بلكه امتحانهاى سختى داد و از همه آنها سرافراز بيرون آمد. او در راه خدا آتش نمرود را پذيرا شد و براى عمل به دستور خدا حاضر شد با دست خود فرزندش اسماعيل را قربانى كند و محنتهاى بسيارى كشيد تا اينكه به مقام خليل الرحمانى نايل آمد. معلوم است كه دوست به دوست خود توجه و عنايت دارد. از اين رو خداوند هم به دوست خود عنايت داشت و او را از آتش نمرود نجات داد و آن آتش را بر او گلستان كرد و او را بر مردم امام و پيشوا قرار داد.
روشن است كه خداوند به دوستى ابراهيم و هيچ كس ديگر نياز ندارد و اين تنها ارزش دادن به آن پيامبر است. براى اينكه كسى تصور نكند كه خدا به دوستى ابراهيم نياز داشت، در آيه بعدى گوشه اى از عظمت و قدرت خدا را خاطر نشان مى سازد و مى فرمايد: آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است همه از آنِ خداست و خدا به هر چيز احاطه دارد.

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِى النِّسآءِ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِى الْكِتابِ فى يَتامَى النِّسآءِ اللّاتى لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّوَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَاِنَّ اللّهَ كانَ بِه عَليماً (*)

از تو درباره زنان نظر مى خواهند، بگو: خداوند درباره آنان به شما فتوا مى دهد و نيز آنچه از كتاب بر شما خوانده مى شود (فتوا مى دهد) درباره زنان يتيمى كه آنچه را كه به آنان نوشته شده نداده ايد و مى خواهيد با آنان ازدواج كنيد و كودكان مستضعف; و اينكه درباره يتيمان به عدل و داد قيام كنيد و هر كار خوبى انجام داده ايد، خداوند به آن آگاه است (127)

نكات ادبى

1 ـ «يستفتونك» از تو فتوا مى خواهند، از تو نظر خواهى مى كنند. استفتاء به معناى طلب فتواست و فتوا، دادن حكم شرعى يك مسأله است.
2 ـ «ومايتلى» عطف است بر الله و تقدير آن چنين است و ما يتلى عليكم يفتيكم. البته وجوه ديگرى هم مى توان گفت.
3 ـ «يتامى النساء» اضافه به معناى من است يعنى اليتامى من النساء.
4 ـ «ماكتب لهن» آنچه براى آنان نوشته شده منظور مهريه يا ارث آنهاست.
5 ـ «ترغبون» اين كلمه اگر با فى متعدى شود به معناى مايل شدن به طرف آن چيز است و اگر با عن متعدى شود به معناى روى گردانى از آن چيز است و چون در اينجا با هيچ كدام متعدى نشده احتمال هر دو معنا مى رود ولى با توجه به جمله قبلى مناسبتر اين است كه آن را به معناى مايل شدن بگيريم.

تفسير و توضيح

آيه (127) و يستفتونك فى النساء... : بعضى از احكام مربوط به زنان و يتيمان در اوايل همين سوره گذشت و قسمتى ديگر از احكام آنها از اين آيه به بعد بيان مى شود و بيان مجدد احكام زنان را با اين جمله شروع مى كند كه از تو درباره زنان استفتا و نظرخواهى مى كنند بگو خدا درباره آنها فتوا مى دهد و نيز آنچه از قرآن براى شما تلاوت مى شود درباره آنها فتوا مى دهد. شايد منظور از اينكه خدا فتوا مى دهد همين احكامى باشد كه در اوايل سوره نساء آمده و منظور از اينكه قرآن به شما فتوا مى دهد آياتى باشد كه در اينجا آمده است يا عكس آن درست باشد و به هر حال مجموع اين آيات بيانگر احكام زنان است.
آنچه در اينجا خدا و يا قرآن فتوا مى دهد، راجع به زنهاى يتيم است كه در جاهليت در حق آنها ظلم مى شد و حق آنها از ارث و يا مهريه داده نمى شد چون آنها ضعيف بودند و كسى از آنان حمايت نمى كرد و رسم عرب هم اين بود كه به كودكان يتيم و زنان ارث نمى داند و مى گفتند تنها كسانى ارث مى برند كه جنگجو باشند و بتوانند از قبيله دفاع كنند و چون زن و كودك نمى تواند از قبيله دفاع كند پس ارث هم نمى برد و گاهى هم با دختران يتيم ازدواج مى كردند و مهريه آنان را نمى دادند و به هر حال يتيمان عموماً و دختران يتيم خصوصاً مورد ظلم و ستم قرار مى گرفتند. اين است كه در اين آيه اظهار مى دارد كه قرآن درباره دختران يتيم كه مال آنها را به آنها نمى دهيد و در عين حال مايل به ازدواج با آنان هستيد و نيز درباره كودكانى كه مستضعف شده اند يعنى حق آنها پايمال شده است، به شما فتوا مى دهد.
واو در (وان تقوموا لليتامى بالقسط) عطف به محذوف است و به طورى كه بارها در اين تفسير گفته ايم، اين يكى از شيوه هاى قرآن است كه مى خواهد بگويد آنچه در اينجا بيان مى شود تمام مطلب نيست بلكه قسمتى از آن است تا ذهن شنونده در انحصار گفته شده ها نباشد بلكه درباره ناگفته ها هم بينديشد. با توجه به اين شيوه مى توانيم آيه را چنين معنا كنيم كه آنچه خدا درباره يتيمان و كودكان فتوا مى دهد، احكام مختلفى است از جمله اينكه درباره يتيمان با عدالت و انصاف رفتار كنيد. سپس اضافه مى كند كه هر كار خيرى انجام بدهيد، خدا به آن آگاه است. يعنى كارهاى نيك شما از جمله رفتار عادلانه با يتيمان، جاى دورى نمى رود بلكه خداوند از آن خبر دارد و به آن بها مى دهد.

وَ اِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِمآ أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْاَنْفُسُ الشُّحَّ وَ اِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً (*)وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسآءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ اِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً (*)وَ اِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِه وَ كانَ اللّهُ واسِعاً حَكيماً(*)

و اگر زنى از شوهر خود از جهت ناسازگارى يا رويگردانى بترسد، بر آنها گناهى نيست كه ميان خودشان آشتى كنند; آشتى كردن بهتر است و بخيل بودن در جانها جا گرفته است. و اگر نيكى و پرهيزگارى كنيد پس خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است (128) و شما نمى توانيد ميان زنها عدالت برقرار كنيد اگر چه خواهان آن باشيد. پس به طور كامل (از يكى) رويگردان نباشيد كه او را بلاتكليف بگذاريد. و اگر سازش كنيد و پرهيزگارى نماييد، همانا خداوند آمرزنده بخشايشگر است (129) و اگر از هم جدا شدند، خدا هر كدام را از گشايش خود بهره مند و بى نياز مى سازد و خدا وسعت بخش فرزانه است (130)

نكات ادبى

1 ـ «امراة» مرفوع است با فعل محذوفى كه فعل بعدى آن را تفسير مى كند و تقدير آن چنين است: و ان خافت امراة.
2 ـ «نشوز» ناسازگارى، اينكه زن يا مرد با خواسته هاى مشروع يكديگر مخالفت كنند و در اينجا نشوز مرد مورد نظر است.
3 ـ «احضرت» آماده شده، جا گرفته ، فراگرفته.
4 ـ «شحّ» حرص شديد، آزمندى و بخل.
5 ـ «ميل» عدول، روى گردانى. و اگر با الى متعدى شود به معناى مايل بودن و روى آوردن مى شود.
6 ـ «معلّقه» بلاتكليف، آويزان.

تفسير و توضيح

آيه (128) و ان امراة خافت من بعلها... : در آيات پيش وعده داد كه درباره زنان فتوا بدهد و احكام زنان را بيان كند; اينك در اين آيات قدرى از احكام زنان و مسايل خانوادگى و همسردارى عنوان شده است. نخستين مطلبى كه در اينجا آمده مربوط به ناسازگارى و رويگردانى شوهران از همسران خود است كه مى فرمايد: اگر زنى از ناسازگارى و اعراض شوهر خود بيمناك باشد، بهتر است كه ميان خود اصلاح كنند به اين معنا كه از بعضى از خواسته هاى خود صرفنظر كند و توقع كمترى داشته باشد و به هر حال با يكديگر سازش كنند كه سازش كردن از همه چيز بهتر است و سبب مى شود كه خانواده از هم نپاشد. سپس به بيان يك حكم كلى مى پردازد كه در نهادانسانها قرار دارد و هيچ انسانى از آن دور نيست و آن اينكه آزمندى و طمع و بخل در جانهاى آدميان جا گرفته است و همه مبتلا به آن هستند و بنابراين منشأ بسيارى از ناسازگاريها ميان زن و شوهر از همين جاست و چون خواسته ها زياد است و گذشت اندك است، كار به ناسازگارى مى كشد.
اينكه افزون طلبى و بخل و آز در ذات هر انسانى قرار دارد، براى آن است كه انسان موجودى خودخواه است و تمام خوبيها را براى خود و بديها را براى ديگران مى خواهد و اين روحيه اگر به افراط و ضرر رساندن به ديگران نكشد، خود باعث نشاط و فعاليت مى شود و خاصيت سازندگى و بالندگى دارد و اساساً تمام غرايز انسان چنين است اگر به حدّ افراط نرسد، براى انسان مفيد است و در جهت ادامه زندگى ضرورت دارد آنچه سبب مى شود اين روحيات تبديل به رذائل و صفات ناپسند گردد، افراط در آنها و ضرر رساندن به ديگران است.
سپس به زنان و مردان توصيه مى كند كه به يكديگر نيكى كنند و هواى هم را داشته باشند و پرهيزگارى پيشه كنند و بدانند كه خداوند از كارهايى كه انجام مى دهند آگاه است.
توجه كنيم اينكه در اين آيه مى فرمايد: (والصلح خير) هر چند كه مربوط به صلح و سازش ميان زن و مرد است ولى بايد بدانيم كه اين جمله شعار اسلام است و اسلام همواره و در همه جا طرفدار صلح و آشتى است و اين شعار، علاوه بر سازش ميان زن و شوهر و خويشاوندان و دوستان و مؤمنين، حتى صلح ميان مسلمانان و كفار را هم در بر مى گيرد، و در حال جنگ با دشمنان، اگر دشمن پيشنهاد صلح دهد، بهتر است كه مسلمانان آن پيشنهاد را رد نكنند البته تصميم نهايى با توجه موقعيت موجود با رهبر و فرمانده است ولى در كليت قضيه پذيرفتن پيشنهاد صلح توصيه شده است قرآن كريم خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله (انفال / 61)
و اگر آنها مايــل به صلــح شدند تو هم مايــل به صلـح باش و بر خــدا توكــل كــن.