تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۸ -


توجه كنيم كه از اين آيه فهميده نمى شود كه خدا حتماً گناهان كوچكتر از شرك را خواهد بخشيد زيرا مى فرمايد: آنها را براى كسى كه بخواهد مى بخشد و خواستن خدا براى خود معيارهايى دارد و شامل همه نمى شود. بنابراين انسان بايد ميان خوف و رجا باشد و هم احتمال عفو و هم احتمال عدم عفو را بدهد و اين خود سبب مى شود كه انسان از گناهان پرهيز كند. ضمناً اين آمرزش يا با شفاعت شافعان و يا با آمرزش ابتدايى خداوند خواهد بود و آمرزش به وسيله توبه را شامل نمى شود چون آمرزش با توبه در شرك و كفر هم وجود دارد و خداوند مشرك و كافرى را كه از شرك و كفر خود توبه كند مى بخشد.
در پايان آيه اضافه مى كند كه هر كس به خدا شريك و انبازى قرار دهد، به خدا افترا زده و گناه بزرگى مرتكب شده است. قرار دادن شريك براى خدا، يك دروغ بزرگ است و جهان خلقت و نظم و هماهنگى موجود در آفرينش آن را نفى مى كند و دروغ بودن آن را روشن مى سازد.
اين آيه مشابه آيه 116 همين سوره است و مختصر تفاوتى در آخر آيه دارد.
آيات (49-50) الم تر الى الذين يزكّون انفسهم... : به طورى كه از آيات متعددى از قرآن استفاده مى شود، يهوديها قومى خودخواه و مغرور بودند و همواره خودشان را بزرگ مى شمردند و خود را تعريف مى كردند. در اين آيه به اين صفت ناپسند آنها اشاره مى كند و خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: آيا نديدى كسانى را كه از خود تعريف مى كردند؟ منظور از آنها يهود و نصارى است كه خودستايى مى كردند و خودشان را قومى برتر مى دانستند. آنها خودشان را دوستان خدا و حتى فرزندان خدا مى دانند و معتقدند كه اگر گنهكار هم باشند جز چند روزى در جهنم نخواهند بود و بالاخره وارد بهشت خواهند شد:
و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احبائه (مائده / 18)
يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم.
و قالوا لن تمسنا النار الا اياماً معدودة (بقره / 80)
و گفتند: آتش ما را نمى گيرد مگر چند روز شمارش شده.
يهود و نصارى بخصوص يهود، از اين نوع خودستاييها فراوان دارند اينك در اين آيه خودستايى آنان را مورد انتقاد قرار مى دهد و اضافه مى كند كه اين خداست كه هر كس را بخواهد مى ستايد و در حق هيچ كس اندك ستمى روا نمى دارد.
خداوند در آيات قرآنى مؤمنان و صالحان و پرهيزگاران را ستوده و آنها را به نيكى ياد كرده است. اين ستايش ارزش فراوان دارد چون بر اساس ارزشهاى واقعى و مطابق با معيارهاى درست اعتقادى و اخلاقى است. ولى اينكه انسان خودش خودش را تعريف كند نه تنها ارزشى ندارد بلكه دليل بر انحطاط اخلاقى آن شخص است و لذا در آيه ديگرى مردم را از خودستايى نهى مى كند:
فلاتزكّوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى (نجم / 32)
پس خود را تعريف نكنيد. او به كسى كه پرهيزگارى مى كند داناتر است.
توجه كنيم كه در قرآن كريم «تزكيه» به دو معنى آمده: يكى تهذيب و پاك ساختن عملى و آن بسيار مطلوب است و ديگرى پاك ساختن زبانى و ادعايى نفس كه همان خودستايى است و آن نامطلوب است.
در آيه بعدى، خودستاييهاى اهل كتاب را نوعى دروغ و افترا بستن بر خدا قلمداد مى كند و آن را گناهى آشكار مى داند و روشن مى سازد كه تعريفهايى كه آنها از خودشان مى كنند ساخته و پرداخته خودشان است و خدا چنين نگفته است.

أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً (*)أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً (*)أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَاِذاً لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيراً (*)أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى مآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه فَقَدْ آتَيْنآ آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً (*)فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِه وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً (*)

آيا نديدى كسانى را كه به آنها بهره اى از كتاب داده شده است كه به «جبت» و «طاغوت» (معبودهاى دروغين) ايمان مى آورند و درباره كافران مى گويند كه اينان از كسانى كه ايمان آورده اند، راه يافته ترند (51) آنان كسانى هستند كه خدا بر آنان لعنت كرده و هر كس را كه خدا لعنت كند، بس براى او ياورى نخواهى يافت (52) آيا مگر آنان بهره اى از مُلك دارند و در اين حال اندكى به مردم نمى دهند (53) يا آنان به مردم به سبب چيزى كه خدا از فضل خود به آنان داده، حسد مى كنند. همانا به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنها فرمانروايى بزرگى بخشيديم (54) پس بعضى از آنها به او ايمان آوردند و بعضى از آنها از او روى گردان شدند و آنان را آتش شعله ور جهنم بس است (55)

نكات ادبى

1 ـ «جبت» چيزى كه در آن خيرى نباشد، معبود دروغين، نام بتى در مكه. اين كلمه در عربى تصريف ندارد و در اصل از «جبس» از لغت حبشه گرفته شده است.
2 ـ «طاغوت» مصدر از «طغى» مانند طغيان. مصدر به معناى فاعل و يا بگوييم كه طاغوت صيغه مبالغه است، طغيانگر ، معبود باطل، كاهن و هر كسى كه انسان را از خدا باز دارد.
3 ـ «ام» در «ام لهم نصيب» يا منقطعه است به معناى «بل» و يا متصله است و مى دانيم كه ام متصله پس از همزه استفهام مى آيد و هر چند در اينجا جمله استفهامى وجود ندارد ولى از آيه قبلى مى توان آن را فهميد و يا بگوييم جمله استفهامى در تقدير است: اهم اولى بالنبوة.
4 ـ «نقير» چيز بسيار كوچك، آنچه پرنده با منقار خود از زمين برمى دارد، گودى پشت هسته خرما.
5 ـ «صدّ» اعراض كرد، بازداشت.
6 ـ «سعير» آتش فروزان، از سعر به معناى روشن كردن آتش.

تفسير و توضيح

آيات (51-52) الم ترالى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب... : باز هم سخن از كارهاى ناپسند بعضى از اهل كتاب و برخوردهاى نامطلوب آنها با مسلمانان و پيامبر اسلام(ص) است. آنها آنچنان عداوتى با مسلمانان و دين اسلام داشتند كه حاضر بودند بر خلاف مبانى دين خود و براى ضربه زدن به مسلمانان، به معبودهاى باطل ايمان بياورند و بدتر اينكه مشركان را بر مسلمانان ترجيح دهند و بگويند آنها از مسلمانان راه يافته ترند و به حق نزديكترند!
گفته شده است كه هفتاد نفر از يهوديان به سركردگى كعب بن اشرس به مكه رفتند تا با مشركان قريش بر ضد مسلمانان هم پيمان شوند مشركان به آنها گفتند: ما به گفته هاى شما اطمينان نمى كنيم مگر اينكه به بتهاى ما سجده كنيد و آنها به «جبت» و «طاغوت» كه دو بت از بتهاى مكه بودند، سجده كردند. مشركان از آنها پرسيدند كه به عقيده شما كدام يك از ما و محمد به حق نزديكتريم؟ آنها گفتند: آيين شما از آيين محمد بهتر است تا بالاخره اين آيه نازل شد و از اين دو كار نابخردانه و غيرمنطقى آنها خبر داد.
ما تصور مى كنيم كه منظور از جبت و طاغوت بتهاى مردم مكه نيست زيرا در آيه چنين آمده است كه آنها به جبت و طاغوت ايمان دارند و مى دانيم كه آنها به بتهاى مشركان ايمان نداشتند و اگر هم داستانى كه در بالا گفته شد درست باشد، آنها براى مصلحتى به طور موقت در برابر دو بت كرنش كردند و اين غير از ايمان قلبى به آن بتهاست بخصوص اينكه كلمه «يؤمنون» حالت استمرار را مى رساند يعنى آنها همواره به جبت و طاغوت ايمان دارند. از اين گذشته ما در جايى نديديم كه طاغوت نام بت خاصى باشد بلكه طاغوت به هر نوع معبود باطل چه بت و چه انسان و يا هر پديده ديگر گفته مى شود و تعبير «جبتوطاغوت» همانگونه كه در بعضى از روايتهاى ما آمده معمولا به انسانهايى كه طغيانگرند و مردم را از راه حق باز مى دارند اطلاق مى شود.
با توجه به مطالب بالا به نظر مى رسد كه منظور از جبت و طاغوت در آيه شريفه علما و سران يهودباشد كه مردم به آنها ايمان داشتند و چون آنها مردم را از راه حق بازمى داشتند و مانع ايمان آنها به اسلام مى شدند، لذا به آنها جبت و طاغوت گفته شده است. اتفاقاً يكى از احتمالاتى كه در تفسير جبت و طاغوت داده شده اين است كه منظور از آنها دو تن از سران يهود به نامهاى حيى بن اخطب و كعب بن اشرس مى باشد.
در آيه بعدى مى فرمايد: خداوند چنين افرادى را كه به جبت و طاغوت ايمان دارندو مسلمانان را گمراه مى دانند لعنت مى كند و هر كس كه خداوند به او لعنت كند، براى او يار و ياورى پيدا نمى كنى. زيرا آنچنان از رحمت الهى دور مى شود كه يارى هيچ كس به حال او سودى نمى دهد.
آيات (53-55) ام لهم نصيب من الملك... : در مقابل اين گروه از اهل كتاب كه چنين با اسلام و پيامبر اسلام دشمنى مى كنند، اظهار مى دارد كه مگر آنها داراى سلطنت و فرمانروايى و قدرت هستند كه اگر خواستند به كسى چيزى ندهند يعنى آنها مالك و صاحب اختيار نعمتهاى خدا نيستند تا بتوانند پيامبر اسلام را از آن منع كنند واين خداست كه به او نبوت داده و آنها نمى توانند اين نعمت را از او سلب كنند. يا چنين است كه اگر نمى توانند مانع رسيدن نعمت شوند، بر پيامبر اسلام در برابر آنچه خدا از فضل خود به او داده، حسد مىورزند؟ اين حسد آنها بى مورد است چون خداوند در طول تاريخ به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داده و به آنها ملكى عظيم عنايت كرده است و پيامبر اسلام هم از خاندان ابراهيم است و پيامبر و اهل بيت او شايستگى هر نوع علم و حكمت و بزرگى را دارند، و به طورى كه مى دانيم بسيارى از پيامبران از نسل ابراهيم بوده اند و بعضى از آنها علاوه بر نبوت، به سلطنت هم رسيده اند مانند داود و سليمان كه نبوت و سلطنت را يكجا داشتند.
اين مطلب را هم اضافه مى كند كه عكس العملهاى مردم در برابر پيامبران ابراهيمى متفاوت بوده است بعضيها به آنها ايمان آورده اند و بعضيها از آنان روى گردان شده اند. جايگاه آنها كه از اين پيامبران روى گردانيده اند جهنم است و جهنم به عنوان آتشى سوزان آنها را بس.

چند روايت

1 ـ قال ابوعبدالله(ع): نحن قوم فرض الله طاعتنا لنا الانفال و لنا صفوالمال و نحن الراسخون فى العلم و نحن المحسودون الذين قال الله: «ام يحسدون الناس...»(1)
امام صادق(ع) فرمود: ما (آل محمد) همان كسانى هستيم كه خداوند پيروى از ما را واجب كرده انفال و چكيده اموال از آنِ ماست و راسخون در علم ماييم و ما همان كسانى هستيم كه به آنها حسد شده است همانهايى كه خدا درباره آنها مى فرمايد: «ام يحسدون الناس...»
2 ـ حمران بن اعين مى گويد: از امام صادق(ع) درباره سخن خداوند (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب) پرسيدم فرمود: كتاب همان نبوت است. گفتم: حكمت؟ فرمود: فهميدن و قضاوت كردن. گفتم: (وآتينا ملكا عظيما) فرمود: اطاعت نمودن.(2)
3 ـ امام باقر(ع) در مورد آيه (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتينا هم ملكا عظيما) فرمود: از آنها پيامبران و امامانى قرار داد. پس چگونه است كه در آل ابراهيم آن را قبول دارند ولى در آل محمد قبول ندارند. گفتم: منظور از ملك عظيم چيست؟ فرمود: خداوند از آنها پيشوايانى قرار داده كه هر كس از آنان اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هر كس نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده و اين همان ملك عظيم است.(3)

اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً (*)وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً لَهُمْ فيهآ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَليلاً (*)

كسانى كه به آيات ما كافر شدند به زودى آنان را به آتش مى افكنيم هر گاه كه پوستهايشان سوخته شود پوستهاى ديگرى جايگزين كنيم تا عذاب را بچشند. همانا خداوند توانمند و فرزانه است (56) كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند بزودى آنان را به بهشتهايى وارد مى كنيم كه از زير آن نهرها جارى است هميشه در آن هستند و براى آنها در آنجا همسرانى پاكيزه است و آنان را به سايه اى گسترده وارد مى كنيم(57)

نكات ادبى

1 ـ «سوف» براى استقبال است و مضارع را از دلالت بر حال قطع مى كند و منحصر در استقبال مى كند مانند سين.
2 ـ «نصليهم» مى افكنيم، وارد مى كنيم. از «صلى» به معناى انداختن براى كباب كردن. بنابراين در اين كلمه علاوه بر انداختن معناى سوزاندن و كباب كردن هم هست.
3 ـ «نضجت» مى سوزد، در اثر آتش از بين مى رود.
4 ـ «جلود» جمع جلد، پوست و قسمت رويى هر چيز.
5 ـ «ظل ظليل» سايه پايدار و گسترده چنين تركيبهايى در عربى براى تاكيد و مبالغه است مانند: ليل اليل، داهيه دهيا، قناطير مقنطره.

تفسير و توضيح

آيات (56-57) ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم... : مردم دنيا در مقابل دعوت انبياء دو دسته اند: بعضيها به آنان ايمان مى آورند. و بعضيها كافر مى شوند. در اين آيات سرنوشت اين دو گروه و جايگاه آنان را در قيامت ذكر مى كند تا از هم اكنون مردم به خود آيند و تصميم لازم را بگيرند.
در مورد كافران و مخالفان خدا و پيامبران و كسانى كه آيات و نشانه هاى خدا را ناديده گرفتند و به او كفر ورزيدند، وعده آتش جهنم مى دهد و مى فرمايد: بزودى كافران را به آتش وارد مى كنيم. سپس شدت شكنجه اى را كه در آتش خواهند ديد، بدينگونه ترسيم مى كند كه هر وقت پوستهاى بدن آنها در آتش سوخت و از بين رفت پوستهاى ديگرى براى آنها قرار مى دهيم و جايگزين مى سازيم تا عذاب را بچشند.
از اين آيه فهميده مى شود كه در ميان اندامهاى بدن انسان، پوست بيشتر از بقيه عذاب را احساس مى كند و لذا وقتى پوست آنها سوخت پوست ديگرى درمى آورند تا باز عذاب آتش را به طور كامل احساس نمايند. اتفاقا از لحاظ علمى هم ثابت شده است كه سلولهاى پوست بدن انسان داراى انشعاباتى از رگهاى عصبى است كه پيامهايى چون درد و سوزش و سردى و گرمى را دريافت مى كند و به مغز مى رساند و انسان درد را احساس مى كند.
توجه كنيم كه پوستهاى تازه هم متعلق به همان بدن است و وسيله اى براى چشيدن عذاب است و در واقع اين روح است كه با سوختن پوست معذب مى شود. بنابراين اين سؤال كه پوست جديد چه گناهى دارد سؤال بى مورد و كودكانه اى است.
در مقابل كافران، به مؤمنان و كسانى كه هم ايمان به خدا دارند و هم اعمال صالح و شايسته انجام داده اند، وعده بهشت مى دهد و اظهار مى دارد كه بزودى آنان را به بهشتهايى وارد مى كنيم كه نهرها از زير آن جارى است و مهمتر اينكه آنان در بهشت جاويدان هستند و هميشه در آن مى مانند و اين باعث لذت مضاعف آنها خواهد بود چون اگر جاودانگى نبود، غم بيرون رفتن از بهشت نمى گذاشت كه انسان از نعمتهاى آن لذت ببرد ولى اينكه مى داند هميشه در آن خواهد ماند، خود باعث لذت بيشتر مى شود.
همچنين در بهشت به مؤمنان همسران پاكيزه اى داده خواهد شد تا عيش و لذتشان تكميل شود و خدا آنها را به سايه هاى پايدار و گسترده وارد مى كند. مى دانيم كه سايه در يك هواى گرم آفتابى لذتبخش است و بهشتيان هواى مطبوعى خواهند داشت كه نه گرم است و نه سرد و موجب آرامش و آسايش آنهاست.

اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْاَماناتِ اِلى أَهْلِها وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِه اِنَّ اللّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً (*)يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْء فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (*)

همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش باز دهيد و چون ميان مردم داورى نموديد، از روى عدل داورى كنيد. همانا خداوند چه نيكو شما را با آن موعظه مى كند همانا خداوند شنوا و بيناست (58) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد. پس اگر در چيزى اختلاف كرديد، آن را به خدا و پيامبر برگردانيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد. اين بهتر واز لحاظ عاقبت نيكوتر است (59)

نكات ادبى

1 ـ «تؤدوا» از تأديه به معناى باز پس دادن، برگردانيد چيزى كه تحويل گرفته شده.
2 ـ «حكم» در اينجا به معناى داورى و قضاوت است.
3 ـ «نعمّا» فعل مدح كه مخصوص به مدح آن به جهت معلوم بودن حذف شده و تقدير آن چنين است نعم شيئا شئ يعظكم به.
4 ـ «تنازعتم» از نزاع به معناى اختلاف و درگيرى.
5 ـ «تأويل» در اينجا عاقبت، سرانجام. از آل يؤل به معناى رجع يرجع مشتق شده است.

تفسير و توضيح

آيه (58) ان الله يأمركم ان تؤدوا... : سعادت و نيكبختى يك جامعه هنگامى تأمين مى شود كه در آن جامعه كار به دست اهل آن سپرده شود و امانتها به صاحبان اصلى آن برگردانده شود و ديگر اينكه از روى عدل داورى گردد. در اين آيه، خداوند به اين دو مورد كه دو عامل سعادت انسان است فرمان مى دهد و اضافه مى كند خداوند چه خوب شما را موعظه مى كند. براستى كه اين دو فرمان از بهترين موعظه هايى است كه خدا بندگان را با آنها مورد خطاب قرار داده است. اين دو فرمان عبارت است از:
1 ـ اداى امانت: خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به اهل آن برگردانيد. اين فرمان شامل كليه امانتها و تعهدها مى شود. هم امانتهاى مالى را مى گيرد و هم امانتهاى معنوى را شامل مى شود. طبق اين فرمان كسانى كه مردم پيش آنها امانتهاى مالى دارند، بايد آنها را در موقع لزوم به صاحبانش برگردانند. و نيز علما و دانشمندان به تعهد اخلاقى خود در رساندن پيام الهى به مردم كوتاهى نكنند و از همه مهمتر اينكه افراد جامعه بايد حكومت را كه مهمترين امانت الهى است به دست اهل آن بسپارند. و حاكمان نيز وظيفه دارند پستهاى مهم حكومتى را به دست افراد صالح و شايسته كه اهل آن هستند، تفويض كنند و به يك كلام، به امانتها وتعهدها خيانت نشود كه خيانت آفت بزرگ جامعه هاست.
يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون (انفال/27)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و به امانتهاى خود هم خيانت نكنيد در حالى كه مى دانيد.
2 ـ داورى به عدالت: فرمان دوم خدا در اين آيه اين است كه چون در ميان خود به داورى و قضاوت نشستيد، از روى عدل داورى كنيد. قضاوت يك منصب مهم و خطيرى است و حقوق مردم در دست قاضيان است و كسى كه به اين مسند تكيه زده بايد با احتياط كامل عمل كند و بر اساس حق و عدالت داورى نمايد و گرنه جايگاه او آتش جهنم خواهد بود.
اين فرمان اختصاص به قاضيان و حاكمان ندارد بلكه بايد تمام افراد جامعه خود را به آن متعهد بدانندو در قضاوتهاى خود درباره اشخاص، حق و عدالت را در نظر بگيرند و به خاطر مصالح شخصى خود، انصاف را زير پا نگذارند.
خداوند پس از بيان اين دو موعظه نيكو، اضافه مى كند كه خدا شنوا و بيناست و حرفهاى شما را مى شنود و كارهاى شما را مى بيند.
آيه (59) يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و ... : يكى از ويژگيهاى جامعه اسلامى اين است كه در اين جامعه تنها اراده الهى حكومت مى كند و اگر كسانى چون پيامبر و پيشوايان دينى هم حاكميت دارند، حاكميت آنها در طول حاكميت خداست و در عرض آن و مقابل آن نيست. آيه اى كه هم اكنون تفسير مى كنيم، مربوط به همين حاكميت هاست و مشروعيت حكومت اسلامى از اين آيه به دست مى آيد.
در اين آيه خطاب به مؤمنان فرمان مى دهد كه از خدا اطاعت كنند و نيز از پيامبر و اولى الامر هم اطاعت كنند اطاعت خدا و اطاعت از پيامبر و اولوالامر با يكديگر فرق دارد و لذا كلمه اطيعوا (يعنى اطاعت كنيد) دوبار آمده يك بار در اطاعت از خدا و يك بار در اطاعت از پيامبر و اولى الامر، ذكر شده است.
اطاعت از خدا عمل به احكامى است كه در قرآن و يا سنت پيامبر آمده است و در مورد شريعت و احكام، اطاعت از پيامبر همان اطاعت از خداست و آنحضرت بيان كننده احكام مجملى است كه تفصيل آن در قران نيامده:
من يطع الرسول فقد اطاع الله (نساء / 80)
هر كس از پيامبر اطاعت كند، به تحقيق از خدا اطاعت كرده است.
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (نحل / 44)
و قرآن را بر تو نازل كرديم تا به مردم آنچه را نازل شده بيان كنى.
بنابراين، منظور از اطاعت خدا عمل به احكام خداست كه يا مستقيماً از قرآن به دست مى آيد و يا از طريق سنت پيامبر معلوم مى شود.
و اما اطاعت از پيامبر و اولى الامر كه با نوع اطاعت از خدا فرق دارد، مربوط به امور اجتماعى و مسايل حكومتى است و پيامبر و اولى الامر جامعه را در موضوعاتى مانند جنگ و صلح، قضاوت، گرفتن حقوق مالى، ايجاد نظم و ساير شئون حكومتى رهبرى مى كنند و آنها زمامداران جامعه هستند. با فرمانى كه در اين آيه آمده اطاعت از آنان مشروعيت پيدا كرده و واجب شده است و هر مسلمانى وظيفه دارد كه از پيامبر اسلام و اولى الامر اطاعت كند.
مسأله مهمى كه در اينجا وجود دارد، اين است كه منظور از اولى الامر چه كسانى هستند كه اطاعت از آنها در رديف اطاعت از پيامبر قرار گرفته و بر مسلمانان واجب شده است؟ اهل سنت معتقدند كه منظور از اولى الامر زمامداران و حاكمانى هستند كه در جامعه اسلامى حكومت مى كنند. اطاعت از آنها هر چند خطا هم بكنند لازم است و حتى بعضى از آنها عقيده دارند كه حاكم اگر فاسق و ظالم هم باشد بايد از او اطاعت كرد. در مقابل اهل سنت، شيعه عقيده دارد كه منظور از اولى الامر اشخاص معينى هستند كه داراى مقام عصمت مى باشند و از هر گونه خطا و اشتباه و گناه و معصيت مصون هستند و آنها دوازده امام معصوم مى باشند كه ازطرف پيامبر(ص)معرفى شده اند.
عقيده شيعه در تعيين اولى الامر علاوه بر روايات معتبرى كه از ائمه اهل بيت رسيده، مبتنى بر اين مطلب است كه اطاعت اولى الامر در اين آيه در رديف اطاعت پيامبر آمده و بر مسلمانان واجب شده است و بنا بر اين بايد اولى الامر هم مانند پيامبر معصوم باشند و گرنه خداوند اطاعت كسى را واجب كرده كه اهل خطا و گناه است و اين با عقل جور در نمى آيد. چون ممكن است مواردى پيش آيد كه حكم آنان باحكم خدا تعارض داشته باشد درچنين مواردى تكليف مردم روشن نخواهدبود; پس بايد اولى الامر معصوم از خطا باشند تاچنين مواردى پيش نيايد و همه مى دانيم كه پس از پيامبر درباره كسى جز اين دوازده نفر ادعاى عصمت نشده است و تنها اين بزرگوارانند كه معصوم هستند و شيعه عصمت آنها را ثابت كرده است.

پى‏نوشتها:‌


1. كافى ج 1 ص 206
2. همان.
3. همان.