تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۷ -


يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً اِلاّ عابِرى سَبيل حَتّى تَغْتَسِلُوا وَ اِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْعَلى سَفَر أَوْ جآءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغآئِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ اِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حالى كه مستيد به محل نماز (مسجد) نزديك نشويد تا بدانيد چه مى گوييد ونه در حالى كه جنب هستيد مگر درحالى كه عبوركننده راه باشيد تا اينكه غسل كنيد و اگر مريض يا مسافر بوديد و يا يكى از شما از نشستگاه (محل قضاى حاجت) آمد يا زنان را لمس كرديد و آب نيافتيد، پس بر خاك پاكى تيمم كنيد. پس صورتها و دستهايتان را مسح كنيد. همانا خداوند بخشنده آمرزنده است (43)

نكات ادبى

1 ـ «الصلوة» در اينجا يا به معناى نماز است و يا به معناى محل نماز كه همان مسجد مى باشد.
2 ـ «سكارى» جمع سكران، مست. مست شراب. از سكر مشتق شده كه به معناى سدّ راه است.
3 ـ «عابرى سبيل» يا به معناى عبوركنندگان از راه و يا به معناى مسافران است.
4 ـ «جنب» كسى كه حدث اكبر از او سرزده و اين حالت يا با آميزش جنسى و يا با خروج منى صورت مى گيرد. ضمناً اين كلمه هم براى مفرد و هم براى تثنيه و جمع و هم مذكر و هم مؤنث است و از جنب به معناى دورى مشتق شده چون شخص جنب از نماز و مسجد و قرائت قرآن دور است.
5 ـ «ولاجنبا» عطف بر «وانتم سكارى» است.
6 ـ «غائط» محل مطمئنى از زمين كه در آنجا قضاى حاجت مى كنند، مستراح. اينكه به مدفوع انسان غائط گفته مى شود به همين مناسبت است.
7 ـ «لامستم» لمس كرديد. كنايه از آميزش جنسى با زنان.
8 ـ «تيمم» در لغت به معناى قصد كردن است و اصل آن تئمم بوده كه همزه قلب به ياء شده است و در اصطلاح شرعى انجام عمل خاصى است كه به جاى غسل و وضوء با زدن دستها بر زمين و مسح صورت و دستها صورت مى گيرد.
9 ـ «صعيد» روى زمين كه شامل خاك و سنگ مى شود.

تفسير و توضيح

آيه (43) يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا... : در اين آيه چندين مسأله از مسائل شرعى و فقهى بيان شده است. اولين مسأله اين است كه خطاب به مؤمنان اظهار مى دارد كه در دو حالت به مسجد كه جايگاه نماز است نزديك نشويد يكى در حالت مستى; تا وقتى كه به هوش بياييد و بدانيد كه چه مى گوييد. دوم در حالى كه جنب هستيد تا وقتى كه غسل كنيد. مگر اينكه فقط از مسجد عبور كنيد كه اشكالى ندارد چيزى كه اشكال دارد توقف در مسجد است و نه عبور از آن. بنابراين اگر مسجد دو تا در داشته باشد و شخص جنب از يك در وارد و از در ديگر خارج شود عيبى ندارد البته در كتابهاى فقهى مسجدالحرام و مسجدالنبى را از اين حكم استثنا كرده اند و گفته اند كه جنب نمى تواند از اين دو مسجد عبور كند.
اينكه ما كلمه «صلوة» را در اين آيه به معناى مسجد گرفتيم، به قرينه «الاّعابرى سبيل» است يعنى مگر اينكه از آن عبور كنيد. مسلم است كه از نماز نمى توان عبور كرد و معلوم مى شود كه منظور از صلوة محل صلوة يعنى مسجد است. و اطلاق كلمه «صلوة» به مسجد از آن جهت كه انسان معمولا براى نماز به مسجد مى رود و مسلمانان صدر اسلام در غالب اوقات نماز را در مسجد و با جماعت مى خواندند و نماز و مسجد لازم و ملزوم يكديگر بود. ضمناً در يك آيه از قرآن كلمه صلوات كه جمع صلوة است قطعاً به معناى محل نماز و عبادت آمده و كسى در آن ترديد نكرده است آن آيه عبارت است از:
و لو لادفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد (حج / 40)
و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد هر آينه صومعه ها و كليساها و جايگاههاى عبادت و مساجد خراب مى شدند.
از اين گذشته كلمه «لاتقربوا» يعنى نزديك نشويد، بيشتر با مكان مناسبتر است و نزديكى و دورى با زمان و مكان تناسب دارد و نه افعال. هر چند كه به طور مجازى در افعال هم استعمال مى شود.
بعضى از مفسران كلمه «صلوة» را در آيه مورد بحث به معناى نماز گرفته اند و آيه را چنين معنا كرده اند كه در حال مستى و جنابت به نماز نزديك نشويد و «عابرى سبيل» را هم به معناى مسافر گرفته اند. يعنى اينكه مسافر اگر جنب باشد مى تواند با تيمم نماز بخواند.
به نظر مى رسد كه اين احتمال بعيد باشد چون علاوه بر قراينى كه براى درستى احتمال اول ذكر كرديم، لازمه حمل «عابرى سبيل» به مسافر، اين است كه حكم تيمم كردن مسافر دو بار در آيه ذكر مى شود كه بعيد است. چون در دنباله آيه، حكم تيمم مسافر آمده است.
مسأله فقهى ديگرى كه در اين آيه آمده حكم تيمم است به اين شرح كه اگر شما مريض و يا مسافر بوديد و در اين حال قضاى حاجت كرديد كه بايد براى نماز وضو بگيرد و يا آميزش جنسى با زنان داشتيد كه بايد براى آن غسل كنيد ولى آب پيدا نكرديد در چنين حالاتى شما وظيفه داريد كه با خاك پاكى تيمم كنيد. به اين صورت كه دستان خود را بر خاك بزنيد و آن را به صورت و دستان خود بكشيد.
در آيه شريفه آمده كه بر «صعيد» تيمم كنيد آيا منظور از «صعيد» خاك است و يا مطلق زمين است كه شامل سنگ و صخره هم مى شود؟ از بعضى از اهل لغت مانند زجاج نقل شده كه صعيد قسمت رويى زمين است و شامل سنگ هم مى شود و لذا بسيارى از فقهاى شيعه با استناد به قول اين گروه از اهل لغت و با استناد به رواياتى كه در آنها «ارض» يعنى مطلق زمين «طهور» معرفى شده است، گفته اند به سنگ و صخره هم تيمم جايز است ولى بعضى ديگر از فقهاى شيعه با استناد به بعضى از روايات كه در آنها به جاى «ارض» كلمه «تراب» به معناى خاك به كار رفته، گفته اند كه تنها بايد به خاك تيمم كرد و بعضى ديگر از فقها گفته اند كه احتياط اين است كه به خاك تيمم كند و اگر خاك پيدا نشد مى تواند به سنگ هم تيمم كند.
ما تصور مى كنيم كه تيمم بايد بر خاك باشد و اگر بر سنگ هم تيمم مى كند بايد روى آن قدرى خاك و يا گرد و غبار باشد. زيرا:
اولا، كلمه «صعيد» از صعود مشتق شده كه به معناى بالا رفتن است و اين ذرات خاك و گرد و غبار است كه بالا مى رود و سنگ و صخره بالا نمى روند.
ثانياً، در آيه ديگرى كه حكم تيمم در آنجا آمده، پس از جمله (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم) كلمه (منه) ذكر شده است (مائده / 6) يعنى به صورتها و دستانتان از آن بكشيد. اين مى رساند كه بايد اثرى از زدن دست بر زمين در آن باقى باشد تا صحيح باشد كه بگوييم از آن به صورت و دست خود بكشيد يا مسح كنيد و تنها در صورتى اثر تيمم بر دست مى ماند كه بر خاك و يا گرد و غبار تيمم شود و اگر دستان خود را بر سنگ صافى بزند، اثرى در دستان او برجاى نمى ماند.
ثالثاً، در روايات، هم كلمه «ارض» يعنى زمين آمده و هم كلمه «تراب» يعنى خاك آمده و مى توانيم از باب مطلق و مقيد و يا عام و خاص ارض را حمل بر تراب كنيم.
مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه حكم تيمم در اين آيه روى مريض و مسافر رفته و اين از باب بيان مصداق است چون در قديم تهيه آب مستلزم زحمت بود و آب را از جاهاى دور مى آوردند، طبعاً مريض نمى توانست آب تهيه كند و يا در مسافرت دستيابى به آب مشكل بود لذا در آيه از باب بيان مصداق، مريض و مسافر را ذكر كرده و گرنه حكم آيه شامل همه افراد است و انسان در هر موقعيتى اگر آب پيدا نكند اگر چه مريض و مسافر نباشد وظيفه او تيمم است.
در پايان آيه دو صفت از اوصاف خداوند را ذكر مى كند و يادآور مى شود كه خدا بخشنده آمرزنده است يعنى اگر هم در شرايطى نتوانستيد وضو ويا غسل كنيد با همان تيمم نماز بخوانيد، خدا قبول مى كند و اين كمبود را مى بخشد.
در اينجا توجه خوانندگان را به اين مطلب جلب مى كنيم كه تيمم بر خاك براى انسان آثار و خواصى دارد كه مهمترين آنها خضوع و خشوع در برابر خداست اين كه انسان پيشانى خود را براى خدا بر خاك مى سايد، نهايت تذلل و خضوع در برابر خدا و يك عبادت است. ضمناً همانگونه كه در روايات آمده خاك يكى از مطهرات و پاك كننده هاست و امروز خاصيت پاك كنندگى خاك بر همه روشن شده زيرا خاك مواد آلى را تجزيه مى كند و اگر اين خاصيت خاك نبود لاشه حيوانات و فضولات آنها، زندگى را بر روى زمين غير ممكن ساخته بود.

أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ (* )وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدآئِكُمْ وَ كَفى بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللّهِ نَصيراً (*)مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَع وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِى الدّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ اِلاّ قَليلاً (*)

آيا نديدى كسانى را كه به آنها بهره اى از كتاب داده شده بود؟ آنها گمراهى را مى خرند و مى خواهند كه شما راه را گم كنيد (44) و خدا به دشمنان شما آگاهتر است و خدا از لحاظ دوستى كفايت مى كند و خدا از لحاظ ياورى بسنده است (45) بعضى از يهوديان هستند كه سخنان را از جاى خود منحرف مى سازند و مى گويند: شنيديم و نافرمانى كرديم و بشنو كه هرگز نشنوى (و از روى مسخره مى گويند) راعنا (ما را مراعات كن) تا زبانشان را بچرخانند و در دين طعنه بزنند و اگر آنان مى گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم و بشنو و ما را در نظر بگير، براى آنها بهتر و استوارتر بود ولى خداوند آنها را به سبب كفرشان لعنت كرد پس جز اندكى ايمان نمى آورند (46)

نكات ادبى

1 ـ «الم تر» آيا نديدى، ديدن در اينجا به معناى دانستن است چون علم يقين مانند ديدن است.
2 ـ «نصيبامن الكتاب» بهره اى از كتاب. اشاره به اينكه همه كتاب در دست آنها نبود و يا علم به همه كتاب نداشتند.
3 ـ «من» در «من الذين هادوا» براى تبيين است و متعلق به «اوتوا» مى باشد.
4 ـ «غيرمسمع» اين تعبير در مقام نفرين گفته مى شود يعنى گوشهايت نشود و كر باشى.
5 ـ «راعنا» در عربى به معناى (مارامراعات كن) است ولى يهود آن را مى گفتند و معناى زشتى از آن در نظر مى گرفتند چون اين كلمه با اين تلفظ در لغت آنها به معناى حماقت بود و يا آنها با چرخاندن زبان خود «راعنا» را «راعينا» تلفظ مى كردند كه به معناى چويان ما آمده است.
6 ـ «لىّ» در اصل «لوى» بود كه واو قلب به يا شد و در يا ادغام گرديد. اين كلمه به معناى پيچاندن است.
7 ـ «طعن» در اصل به معناى زخم زدن با نيزه است ولى در اين موارد به معناى تحقير و توهين استعمال مى شود كه آن نيز نوعى زخم زدن است.

تفسير و توضيح

آيات (44-46) الم ترالى الذين او توانصيبا... : بعضى از شيتنطهاى يهود و اقدامات خصمانه آنها بر ضد پيامبر اسلام(ص) را بيان مى كند. اينها كسانى بودند كه بخشى از تورات را در اختيار داشتند و تورات تحريف شده در دست آنها بود. اينها هم خودشان گمراه بودند و گمراهى را در برابر هدايت خريده بودند و هم مى خواستند با تبليغات مسموم كننده خود و با شگردهاى خاصى كه داشتند، مسلمانان را گمراه كنند. خداوند در اين آيه ضمن بيان مطالب بالا، اظهار مى دارد كه خداوند بر دشمنان شما آگاهتر است و دشمنان شما را بهتر مى شناسد اشاره به اينكه اينها دشمنان شما هستند بنابراين با آنها مشورت نكنيد و طرح دوستى نريزيد و از آنها كمك نخواهيد و از لحاظ دوستى و ياورى، خداوند شما را بس است.
كار ديگر يهوديان اين بود كه سخنان خدا را تحريف و جابجا مى كردند. آنها جمله اى از تورات را كه مورد پسندشان نبود حذف مى كردند و گاهى جملاتى از خودشان مى ساختند و به خدا نسبت مى دادند و گاهى هم آيات موجود در تورات را به صورت نادرستى تأويل و تفسير مى كردند و اينها شكلهاى گوناگون تحريف كلام خدابود.
احتمال آن هم هست كه منظور از (يحرفون الكلم عن مواضعه) سوء استفاده آنها از واژه هايى است كه به كار مى برند. آنها با بازى با كلمات، مسلمانان و پيامبر اسلام را مسخره مى كردند و قصد توهين داشتند. آنها در مقابل پيامبر اسلام مى گفتند: شنيديم ونافرمانى كرديم! بشنو كه نشنوى! و نيز مى گفتند: «راعنا» اين كلمه در زبان عربى به اين معناست كه ما را رعايت كن و مسلمانان اين كلمه را در خطاب به پيامبر اسلام(ص) به طور مرتب تكرار مى كردند. يهوديها نيز اين كلمه را به پيامبر اسلام مى گفتند ولى نظر آنها به معناى زشت اين كلمه بود چون اين كلمه در زبان يهوديان معناى بدى دارد و به معناى حماقت و نادانى است. اين مطلب در سوره بقره آيه 104 نيز آمده است. يهوديها با گفتن اين كلمه قصد توهين و مسخره داشتند آنها زبان خود را با اين جملات توهين آميز مى چرخاندند و مى خواستند در دين اسلام طعنه بزنند و بدينگونه دشمنى هاى خود را آشكار مى كردند.
قرآن كريم اضافه مى كند كه اگر آنها به جاى اين سخنان توهين آميز مى گفتند: شنيديم و فرمان برديم و بشنو و ما را در نظر بگير، براى آنها بهتر و استوارتر بود. مسلم است كه اگر آنها اين جملات را كه قرآن تلقين مى كند مى گفتند، نشان مى دادند كه روح حقيقت جويى دارند ولى يهوديها چنين روحيه اى نداشتند و آنها هميشه عناد با حق داشتند و به تعبير قرآن، خدا به سبب كفرشان به آنها لعنت كرده بود و آنها را از رحمت خود دور ساخته بود و اين به خاطر كفر آنها بود و اصرارى كه بر گمراهى داشتند. و به همين جهت است كه قرآن پيش بينى مى كند كه از آنها جز اندكى ايمان نخواهند آورد. و همانگونه هم شد و جز تعداد اندكى از يهود، مسلمان نشدند و با قوت گرفتن اسلام در جزيرة العرب، آنها به تدريج از آنجا به جاهاى ديگر كوچ كردند.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِهآ أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّآ أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (*)اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشآءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرى اِثْماً عَظيماً (*)أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّى مَنْ يَشآءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (*)اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِه اِثْماً مُبيناً (*)

اى كسانى كه به آنها كتاب داده شده، به آنچه نازل كرديم ايمان بياوريد كه تصديق كننده چيزى است كه با شماست. پيش از آنكه چهره هايى را محو كنيم و آنها را به پشت برگردانيم يا آنها را لعنت كنيم همانگونه كه اصحاب سبت را لعنت كرديم و كار خدا انجام گرفتنى است (47) خدا اين را كه به او شريك قرار داده شود، نمى آمرزد و آنچه را كه پايينتر از آن باشد براى هر كسى كه بخواهد مى بخشد. و هر كس به خدا شريك قرار دهد گناه بزرگى را ساخته است (48) آيا نديدى كسانى را كه خودشان را پاك مى شمارند؟ در حالى كه اين خداست كه هركس را كه بخواهد پاك مى شمارد و ذره اى به آنها ستم نمى شود (49) بنگر كه چگونه بر خدا دروغ مى بندند وهمين امر به عنوان گناهى آشكار بسنده است(50)

نكات ادبى

1 ـ «طمس» محوكردن، از بين بردن.
2 ـ «ادبار» جمع دبر، پشت سر.
3 ـ «اصحاب سبت» ياران شنبه، گروهى از يهود كه در روز شنبه صيد ماهى مى كردند با اينكه از آن نهى شده بودند و خدا آنها را به خاطر همين نافرمانى مسخ كرد.
4 ـ «يزكون» از تزكيه مشتق شده، پاكيزه نشان دادن خود. گاهى تزكيه عملى است و آن تهذيب نفس است كه كار مطلوبى مى باشد و گاهى تزكيه زبانى است و آن خودستايى و تكبر است كه نامطلوب مى باشد. و در اينجا تزكيه زبانى مورد نظر است.
5 ـ «اثماعظيما» مفعول مطلق براى افترى است چون در معناى افتراء گناه هم وجود دارد.
6 ـ «فتيل» نقطه اى در هسته خرما، كنايه از هر چيز كوچك.
7 ـ «اثمامبينا» تميز از كفى.

تفسير و توضيح

آيه (47) يا ايها الذين اوتوا الكتاب... : مطالبى كه در آيه پيش گفته شد مربوط به بعضى از يهوديها بود و اينك در اين آيه همه اهل كتاب را مورد خطاب قرار مى دهد و از آنها مى خواهد كه به قرآن و پيامبر اسلام ايمان بياورند و خاطرنشان مى سازد كه پيامبر اسلام تصديق كننده تورات است و وجود او تجسم عينى نشانه ها و اوصافى است كه در تورات آمده و او همان پيامبر موعود تورات است.
پس از اين دعوتى كه از اهل كتاب به عمل آمد، آنها را تهديد مى كند و اظهار مى دارد كه شما ايمان بياوريد پيش از آنكه به يكى از دو عذاب الهى گرفتار شويد يكى از آنها اين است كه صورتهاى شما را محو كنيم و آنها را به پشت سرتان برگردانيم ديگر اينكه شما را لعنت كنيم همانگونه كه به اصحاب سبت لعنت كرديم.
منظور از تهديد اول يعنى محو كردن صورتها و برگردانيدن آنها به پشت سر، اين است كه انسان همه چيز را معكوس ببيند و درك و بينش او برعكس عمل كند يعنى به جاى اينكه طالب حق باشد و هدايت را جستجو كند، به دنبال باطل بيفتد و خواهان گمراهى باشد. و اين بدترين حالتى است كه ممكن است در يك انسان به وجود آيد و درست برعكس فطرت اوليه انسانى است. انسان بافطرت اوليه خود همواره خواهان حقيقت ودرجستجوى هدايت است ولى در اثر كفر و ادامه آن، فطرت او زير پرده مى ماند و به جاى حق دنبال باطل مى افتد. درست مانند كسى كه صورت او به پشت سرش برگردانيده شود; هر چه بخواهد به نظر خودش پيش برود، به عقب برمى گردد و هر چه بيشتر و سريعتر حركت كند، بيشتر از هدف فاصله مى گيرد.
درباره كج انديشى كافران و افتادن آنها به حالتى كه قواى دراكه آنها برعكس عمل مى كند، در آيات ديگرى هم سخن به ميان آمده است از جمله:
و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة ونذرهم فى طغيانهم يعمهون (انعام / 110)
و ما دلها و ديدگانشان را دگرگون مى سازيم، همانگونه كه نخستين بار ايمان نياوردند و آنها را در طغيانشان وامى گذاريم.
دگرگونى دلها و ديده ها به معناى اين است كه آنها بر خلاف فطرت انسانى خود انديشند و بينند و باطل در نظر آنها حق جلوه مى كند. صد البته عامل پيدايش چنين حالتى خود آنها هستند و اين نتيجه قهرى اصرار بر كفر و ستيز با حق است.
تهديد دوم كه در اين آيه آمده، لعنت كردن بر آنها و دور ساختن آنها از رحمت الهى است همانگونه كه خداوند اصحاب سبت را لعنت كرد. اصحاب سبت همان كسانى بودند كه خدا را نافرمانى كردند و در روزهاى شنبه كه صيد ماهى حرام بود، به صيد ماهى پرداختند و خدا به عنوان مجازات، آنها را مسخ نمود و قيافه آنها را تبديل به قيافه ميمون كرد وعلاوه بر آن به آنها لعنت كرد يعنى آنها را از رحمت واسعه خود دور ساخت. و لعنت كردن غير از مسخ كردن بود به طورى كه در اين آيه آمده است:
من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير (مائده / 60)
كسى كه خدا او را لعنت كرد و بر او خشم گرفت و از آنها بوزينگان و خوكهاقرارداد.
با توجه به آنچه گفتيم، هر دو تهديدى كه در آيه مورد بحث آمده، تهديد معنوى است و مربوط به جسم آنها نمى باشد يكى از آنها كج فكرى آنهاست كه مربوط به اين جهان است و ديگرى دورى از رحمت حق است كه مربوط به جهان آخرت است. بعضيها خواسته اند اين دو تهديد را تهديد مادى بگيرند و گفته اند تهديد اول برگردانيدن صورت آنها و تهديد دوم مسخ كردن آنها به صورت حيوان است ولى در پايان آيه آمده است كه كار خدا انجام يافته است، معلوم مى شود كه خدا اين تهديدها را درباره يهوديانى كه به دين اسلام ايمان نياوردند، عملى ساخته است و همه مى دانيم كه در ميان يهوديان معاصر پيامبر نه سركسى به عقب بدنش برگشت و نه كسى مسخ شد. بنابراين منظور از دو تهديد موجود در اين آيه تهديد معنوى است و اين تهديد درباره آنها عملى شد و آنها نتوانستند درست بينديشند و راه حق را پيدا كنند و مورد لعن خداوند قرار گرفتند.
آيه (48) ان الله لايغفر ان يشرك به... : پس از دعوتى كه در آيه پيش از اهل كتاب به عمل آورد و از آنها خواست كه پيش از گرفتارى به عذاب الهى اسلام بياورند، اينك بيان مى كند كه خداوند گناه شرك را نمى بخشد و كسانى كه به خدا شريك قرار بدهند هرگز بخشيده نخواهند شد ولى گناهان ديگر قابل بخشش هستند و اگر خدا بخواهد آنها را مى بخشد. به نظر مى رسد كه شرك در اينجا اعم از شرك اصطلاحى است و شامل اهل كتاب هم مى شود چون يهود و نصارى هم به نوعى براى خدا شريك قرار مى دهند وهر چند در اصطلاح به آنان مشرك گفته نمى شود ولى آنها نيز اعمال شرك آلودى دارند. اين را از آن جهت گفتيم كه قبل و بعد آيه مربوط به اهل كتاب است و ديگر اينكه كفر اهل كتاب هم مانند شرك مشركان بخشيده نخواهد شد. پس بايد گفت كه شرك در اين آيه به معناى كفر است و شامل يهود و نصارى هم مى شود.