كَيْفَ يَهْدِى اللّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ
الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جآءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ
الظّالِمينَ (*)أُولئِكَ جَزآؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَ
الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (*)خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ
الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (*)اِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ
أَصْلَحُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُوٌر رَحيمٌ (*)اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ
ايمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ
الضّآلُّونَ (*)اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ
مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْاَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِه أُولئِكَ لَهُمْ
عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (*)
چگونه خداوند گروهى را هدايت كند كه پس ايمانشان و بعد از آنكه شهادت دادند كه
پيامبر حق است و نشانه هاى روشنى بر آنها آمد، كافر شدند. و خدا گروه ستمگر را
هدايت نمى كند (86) آنها جزايشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر
آنان است (87) جاويدان در آن هستند. عذاب از آنها كاسته نمى شود و به آنها مهلت
داده نمى شود (88) مگر كسانى كه بعد از آن، توبه كنند و خود را اصلاح نمايند كه
همانا خداوند آمرزنده و بخشايشگر است (89) كسانى كه پس از ايمانشان كافر شدند سپس بر كفر
خود افزودند توبه آنها پذيرفته نمى شود و اينان همان گمراهان هستند (90) كسانى كه
كافر شدند و در حالى كه كافر بودند مردند، اگر چه همه زمين را پر از طلا كنند و آن
را فديه دهند، پذيرفته نمى شود آنان را عذابى دردناك است و براى آنها ياورانى وجود
ندارد (91)
نكات ادبى
1 ـ «كيف» براى استفهام است و اين استفهام انكارى است.
2 ـ «وشهدوا» جمله حاليه است و واو براى حال است و تقدير آن چنين است: (وقدشهدوا)
يا (والحال انهم شهدوا) البته گفته شده كه واو براى عطف است (وشهدوا) به (ايمانهم)
عطف شده و اينكه جمله فعليه به جمله اسميه عطف شده به جهت اين است كه (ايمانهم) در
حكم (آمنوا) مى باشد.
3 ـ «بينات» جمعه بيّنه به معناى دليل روشن.
4 ـ «ظالمين» در اينجا به معناى كافران است.
5 ـ «ينظرون» مهلت داده نمى شوند. از انظار به معناى مهلت دادن و به تأخير انداختن.
6 ـ «ملء» به اندازه گنجايش، پر شدن ظرف. ضمناً اين تعبير يك نوع استعاره تخييليه
است.
7 ـ «ذهباً» تميز از ملء مى باشد و مفسر آن است.
8 ـ «فديه» بدل، تاوان.
تفسير و توضيح
آيات (86-89) كيف يهدى الله قوماً كفروا... : در اين دسته از آيات، سرنوشت سه گروه
از كافران كه با يكديگر تفاوت دارند بيان مى شود:
1 ـ گروهى كه قبلا مؤمن بودند و گواهى مى دادند كه پيامبر اسلام حق است و
دليلهاى روشنى بر آنها آمده بود ولى پس از اين ايمان، كافر و مرتد شدند و دست از
اسلام كشيدند. خداوند درباره اين گروه از كافران و مرتدان اظهار مى دارد كه خدا
چگونه چنين كافرانى را هدايت كند و خدا ظالمان را هدايت نمى كند و چه ظلمى بالاتر
از كفر پس از ايمان است؟ سزاى چنين كافرانى اين است كه به لعنت خدا و فرشتگان و
همه مردم گرفتار آيند و در آن جاودانه بمانند و در قيامت عذاب آنها تخفيف نيابد و
به آنها مهلت داده نشود.
منظور از هدايتى كه خداوند از اين گروه دريغ مى دارد، هدايت خاص مؤمنان است. بارها
گفته ايم كه خداوند علاوه بر هدايت عمومى كه شامل مؤمن و كافر مى شود، هدايت خاصى
هم براى مؤمنان دارد و هر چه بر ميزان ايمان افزوده گردد بر مقدار آن هدايت هم
مى افزايد و آن عنايت ويژه اى است كه خداوند بر مؤمنان دارد و اين نوع هدايت شامل
حال كافران نمى شود. ولى هدايت عمومى خدا كه همان راهنمايى و راهگشايى است شامل حال
همه مردم و از جمله كافران مى باشد.
اينكه در اين آيه گفته شده كه كافران گرفتار لعنت همه مردم مى شوند منظور اين است
كه شايسته است چنين باشد و يا بگوييم همه مردم حتى خود كافران بر كسانى كه در باطل
هستند لعنت مى كنند ولى خود را بر باطل نمى دانند و در هر حال لعنت از خداوند
دوركردن شخصى از رحمت خويشتن است و از ديگران اظهار تنفر و انزجار است و يا خواستن
لعنت خداوند است.
در اين آيه ضمن بيان حال اين گروه از كافران و اينكه خدا بر آنان لعنت مى كند و در
عذاب آنها تخفيف داده نمى شود، كسانى را از اين سرنوشت شوم استثناء مى كند و آنها
گروهى از كافران هستند كه توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به آغوش اسلام باز
گردند كه اگر چنين كنند، خداوند آمرزنده و مهربان است و توبه آنها را مى پذيرد.
گفته شده است كه اين آيه درباره چندتن از اصحاب پيامبر نازل شده كه در مدينه خدمت
پيامبر بودند ولى كافر شدند و به مكه رفتند و سپس چند تن از آنها از كار خود پشيمان
شدند و به آغوش اسلام بازگشتند و خداوند توبه آنها را پذيرفت.
2 ـ گروهى كه قبلا مؤمن بودند ولى كافر و مرتد شدند و علاوه بر اينكه كافر شدند به
كفر خود اصرار نمودند و بر مراتب آن افزودند. روشن است كه چنين اشخاصى كه با اسلام
عناد و لجاجت مى كنند، توبه نخواهند كرد و اگر هم توبه كنند، توبه واقعى و از روى
خلوص نخواهد بود و اگر توبه كنند فقط براى حفظ جانشان خواهد بود. درباره اين گروه
از كافران مى فرمايد: خداوند توبه آنها را نمى پذيرد و آنها همان گمراهان هستند.
در ادامه شأن نزولى كه آورديم، گفته شده كه چون چندتن از مسلمانان كافر شدند و به
مكه رفتند و بعضى از آنها توبه كردند و به مدينه پيش پيامبر برگشتند، بعضى ديگر از
آنها در كفر خود باقى ماندند و ضمناً گاهى چنين اظهار مى كردند كه اگر محمد(ص) بر
عرب پيروز شد به ناچار پيش او مى رويم و اظهار توبه مى كنيم. در اين آيه پيشاپيش،
قبول نشدن توبه آنها اعلام مى شود.
بنابراين، اينكه توبه آنها قبول نمى شود بدان جهت است كه آنها توبه واقعى نمى كنند
و كفر مضاعف و عناد آنها نمى گذارد كه آنها واقعاً و از روى اخلاص توبه كنند.
توجه كنيم كه از نظر فقهى مرتد بر دو گونه است: مرتد فطرى و مرتد ملى. مرتد فطرى
كسى است كه در يك خانواده مسلمان ديده به دنيا بگشايد و مسلمان باشد آنگاه از اسلام
برگردد; و مرتد ملى كسى است كه اول كافر بوده بعد مسلمان شده و سپس مرتد شده است.
از نظر فقهى توبه مرتد فطرى هرگز قبول نيست و حكم او اعدام است، زيرا كه چنين شخصى
در واقع بر عليه نظام و استقلال ملى قيام كرده و چنين كسانى در همه دنيا و در تمام
حكومتها به سختى مجازات مى شوند و در غالب نظامها مجازات آنها اعدام است. البته
قبول نشدن توبه آنها يك حكم ظاهرى است و ممكن است در پيش خدا توبه آنها قبول باشد و
در آخرت به جهنم نروند. اين درباره مرتد فطرى بود. ولى توبه مرتد ملى قبول مى شود
چون او سابقه كفر داشته و ارتداد او چندان خطرى بر اساس اسلام و استقلال ملى ندارد.
كسانى كه توبه آنها طبق آيه قبلى قبول مى شود، مرتدان ملى بودند چون در آغاز اسلام،
مرتد فطرى وجود نداشت و همه آنها سابقه كفر داشتند و بعد از كفر و شرك مسلمان شده
بودند.
3 ـ گروهى از كافران كه تا پايان عمر در حال كفر باقى مى مانند و در همان حال از
دنيا مى روند. چنين كسانى در آخرت سرنوشت شومى خواهند داشت و گرفتار عذابى دردناك
خواهند بود و هيچ چيزى آنها را نجات نخواهد داد. آنها اگر قدرت آن را داشته باشند
كه همه زمين را پر از طلا كنند و فديه و تاوان بدهند، باز از عذاب رهايى نخواهند
داشت. البته در قيامت نه اين مقدار طلا وجود دارد و اگر هم باشد كافران به آن
دسترسى ندارند و نه طلا ارزشى خواهد داشت. اين تعبير يك نوع استعاره و كنايه است و
يك مطلب فرضى و مطابق با ارزشهاى دنياست و به هر حال منظور از آن اين است كه كافران
هيچ راهى براى رهايى از عذاب جهنم ندارند.
در پايان آيه اضافه مى كند كه اين كافران در قيامت ياورانى هم نخواهند داشت. چون در
قيامت كسانى با شفاعت شفاعت كنندگانى كه از جانب خداوند اجازه شفاعت دارند، از عذاب
نجات مى يابند و به بهشت مى روند ولى اين كافران را كسى شفاعت نخواهد كرد و اساساً
شفاعت كسى در حق آنها قبول نخواهد شد.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ
شَىْء فَاِنَّ اللّهَ بِه عَليمٌ (*)
هرگز به نيكويى نخواهيد رسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد و هر چيزى كه
انفاق مى كنيد، همانا خداوند به آن آگاه است (92)
تفسير و توضيح
آيه (92) لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا ... : نيكويى چيسيت و نيكوكار كيست؟ پاسخ اين
پرسش در آيات متعددى از قرآن كريم آمده و در هر جا جنبه خاصى از نيكويى
بيان شده كه از جمله آن آيات، همين آيه است.
در اين آيه مى فرمايد: به نيكويى نمى رسيد مگر اينكه محبوب ترين چيز خود را انفاق
كنيد. روشن است كه دست كشيدن از چيزى كه آن را دوست دارد و انفاق آن در راه خدا كار
هر كس نيست و ايمانى محكم و عقيده اى راسخ مى خواهد و انسان بايد به درجه اى از
ايمان برسد كه خوشنودى خدا را بر تمام چيزهايى كه نزد او محبوب و دوست داشتنى است
ترجيح بدهد تا بتواند چنين كند.
البته منظور آيه انفاق مال است آنهم مالى كه محبوب شخص است ولى مى توان آن را به
بذل جان هم تعميم داد. بالاترين نيكويى آن است كه انسان از عزيزترين شخص خود در راه
خدا دست بردارد همانگونه كه امام حسين(ع) در كربلا و روز عاشورا كرد.
به هر حال انفاق از محبوبترين مال، يكى از نشانه هاى مهم نيكوكارى است و در آيات
ديگرى نشانه هاى ديگرى هم ذكر شده از جمله، ايمان به خدا و روز قيامت و ملائكه و
كتابهاى آسمانى و پيامبران، بذل مالى كه دوست دارد به خويشاوندان و يتيمان و مساكين
و درماندگان و گدايان و در راه آزادى بردگان، اقامه نماز، پرداختن زكات، وفاء به
عهد و صبر در هنگام ناراحتيها. اين نشانه ها در آيه 177 است ولى از آيه مورد بحث
استفاده مى شود كه مهمترين نشانه نيكوكارى همين انفاق از محبوبترين مال است و انسان
تمام نشانه ها حتى ايمان به خدا و روز قيامت را داشته باشد ولى محبوبترين مال خود
را در راه خدا انفاق نكند نيكوكار نخواهد شد.
به همين جهت بود كه اصحاب رسول خدا پس از نزول اين آيه سعى داشتند محبوبترين مال
خود را در راه خدا انفاق كنند و آنچه را كه خود لازم داشتند بر ديگران ببخشند. يك
نمونه آن انفاق و احسانى بود كه اميرالمؤمنين على (ع) و فاطمه و حسن و حسين (ع) به
مسكين و يتيم و اسير كردند و غذايى را كه دوست داشتند و به آن نيازمند بودند به
آنها دادند. قرآن اين جريان را چنين نقل مى كند:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا. انما نطعمكم لوجه الله لانريد
منكم جزاء و لاشكورا (انسان / 8-9)
و طعام را با اينكه آن را دوست دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند. همانا شما
را براى خوشنودى خدا طعام مى دهيم و از شما پاداش و تشكر نمى خواهيم.
نمونه ديگر از انفاق محبوبترين مال، انفاق ابوطلحه انصارى بود كه در مدينه باغ
باصفايى داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود. پس از نزول اين آيه خدمت پيامبر رسيد
وعرضه داشت مى خواهم اين باغ را كه خيلى دوست دارم ، در راه خدا انفاق كنم.
پيامبر(ص) اجازه داد و فرمود آن را به خويشاوندان خود انفاق كن و او چنين كرد.
نمونه هاى بسيار ديگرى هم در اين مورد وجود دارد و اساساً هر كسى كه خواهان
نيكوكارى است، راه آن بذل و بخشش از مال محبوب و دوست داشتنى است.
قرآن كريم ضمن تشويق مسلمانان به اين نوع انفاق و احسان، فرهنگ ايثارگرى و فداكارى
را ميان مردم رواج مى دهد و در پايان آيه براى تشويق بيشتر مى فرمايد: هر چيزى را
كه انفاق كنيد، خداوند به آن آگاه است. يعنى خداوند، احسانها و انفاقهاى شما را از
نطر دور نمى دارد و به آنها پاداشهاى ارزنده اى خواهد داد.
چند روايت
1 ـ اشترى على(ع) ثوبا فاعجبه فتصدّق به و قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: من آثر
على نفسه آثره الله يوم القيامة بالجنة و من احب شيئا فجعله لله قال الله يوم
القيامة: قد كان العباد يكافئون فيما بينهم بالمعروف و انا اكافئك اليوم بالجنة.(1)
على (ع) لباسى خريد و از آن خوشش آمد پس آن را صدقه داد و گفت: از پيامبر خدا شنيدم
كه فرمود: هر كس ديگرى را بر نفس خود مقدم بدارد، خداوند در روز قيامت او را جلوتر
به بهشت مى برد، و هر كس چيزى را دوست داشته باشد پس آن را در راه خدا قرار بدهد،
خدا در روز قيامت به او مى گويد: بندگان در ميان خودشان
نيكى را پاداش مى دهند و من امروز بهشت را به تو پاداش مى دهم.
2 ـ عن الحسين(ع) انه كان يتصدق بالسكّر فقيل له فى ذلك فقال: انى احبّه و قد قال
الله: (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون)(2)
امام حسين(ع) از شكر صدقه مى داد. در اين باره با او صحبت كردند فرمود: من شكر را
دوست دارم و خدا فرموده: به نيكويى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد انفاق
كنيد.
3 ـ زيدبن حارثه اسبى داشت كه خيلى به آن علاقمند بود چون آيه (لن تنالوا البر...)
نازل شد، زيد به پيامبرخدا گفت: يا رسول الله اين اسب در راه خدا باشد. پيامبر آن
را به اسامة بن زيد داد. گويا زيد در پيش خود انديشه اى كرد وقتى پيامبر چنين ديد
فرمود: خدا صدقه تو را قبول كرد.(3)
آغاز جزء چهارم قرآن (4)
كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنى اِسْرآئيلَ اِلاّ ما حَرَّمَ اِسْرائيلُ عَلى
نَفْسِه مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوراةِ
فَاتْلُوهآ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (*)فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ
بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (*)قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا
مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (*)
همه خوردنيها پيش از نزول تورات براى بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه اسرائيل
(يعقوب) بر خويشتن حرام كرده بود. بگو تورات را بياوريد و آن را تلاوت كنيد اگر
راستگويانيد (93) پس هر كس بعد از اين بر خدا دروغ بندد پس آنان همان ستمگران
هستند (94) بگو: خدا راست گفت. پس، از آيين حق ابراهيم پيروى كنيد و او از مشركان
نبود (95)
نكات ادبى
1 ـ «طعام» چشيدنى، خوردنى. نوعاً به نان گفته مى شود ولى به غذاهاى ديگر غير از
گوشت هم اطلاق مى گردد.
2 ـ «حل» جايز، روا، حلال. هم به مفرد و هم به جمع گفته مى شود. از حلّ به معناى
بازكردن گره. گويا با حلال شدن چيزى گره حرمت آن باز مى شود.
3 ـ «اسرائيل» لقب يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم به معناى مجاهد و پيروز از جانب خدا
(ئيل در عبرى به معناى خداست).
4 ـ «تلاوت» خواندن متون مذهبى، خواندن توأم با تدبر و عمل.
5 ـ «افتراء» دروغ بستن. از فرى به معناى قطع كردن مشتق شده گويا با دروغ بستن
مسأله را فيصله مى دهد و قطع مى كند.
6 ـ «حنيف» پاكدين، حق پرست. كسى كه از اديان باطل ميل به دين حق مى كند.
تفسير و توضيح
آيات (93-95) كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل... : يهودان در مقام اعتراض و
خورده گيرى به مسلمانان مى گفتند: چگونه است كه پيامبر شما خود را پيرو دين ابراهيم
مى داند و آئين او را قبول مى كند در حالى كه بعضى از چيزها را كه ابراهيم حرام
مى دانست حلال كرده است; مانند خوردن گوشت شتر كه در دين ابراهيم و موسى حرام است
ولىدر دين اسلام حلال مى باشد.
اين آيه در مقام پاسخگويى به اين اعتراض يهود است و اين ادعاى آنها را رد مى كند كه
چيزهايى مانند خوردن گوشت شتر در دين ابراهيم حرام بوده است بلكه همه طعامها براى
بنى اسرائيل حلال بوده جز موردى كه حضرت يعقوب براى خود حرام كرده بود و آن گوشت
شتر و يا چند غذاى ديگر بود و آن يا به جهت زهد بود و يا
به علت ضررى كه بر يعقوب داشت. او از اين غذاها پرهيز مى كرد و بنى اسرائيل به
پيروى از او اين غذاها را براى خود حرام كرده بودند و گرنه در دين ابراهيم حرام
نبود و روشن است كه اين قضيه پيش از نزول تورات بود و تا نزول تورات، اين غذاها در
واقع حرام نبود هر چند كه بنى اسرائيل آنها را به پيروى از يعقوب نمى خوردند.
بعد از بعثت حضرت موسى و نجات قوم بنى اسرائيل از فرعون، بنى اسرائيل بناى مخالفت
با موسى را گذاشتند و با بهانه جوييهاى گوناگون آن حضرت را دچار زحمت كردند و دست
به ستمگرى زدند. اين بود كه خداوند براى مجازات بنى اسرائيل بعضى از چيزهايى را كه
تا آن زمان حلال بود، براى آنها حرام كرد:
فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم (نساء / 160)
پس به سبب ستمى از يهوديان، چيزهايى را كه پاكيزه و براى آنها حلال بود، حرام
كرديم.
و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما (انعام
/ 146)
و براى يهوديان هر سم دارى را حرام كرديم و از گاو و گوسفند پيه هاى آنها را بر
آنان حرام كرديم.
بنابراين حرمت بعضى از غذاها در دين حضرت موسى جنبه موقت داشت و براى مجازات
بنى اسرائيل بود و همين غذاها در دين ابراهيم حلال بود و اكنون كه اسلام آمده است
بار ديگر آنها را حلال مى كند و اين نوعى نسخ در شريعت است كه از ديدگاه اسلام جايز
است و گاهى مصلحت آن را ايجاب مى كند ولى از نظر يهود جايز نيست; به تفصيلى كه پيش
از اين بيان كرديم.
اينك در اين آيه ضمن بيان اين حقيقت تاريخى، خطاب به يهود مى فرمايد: اگر راست
مى گوييد، تورات را بياوريد و آن را بخوانيد. خواهيد ديد كه لحن تورات در بيان حرمت
اين چيزها طورى است كه نشان مى دهد كه اينها پيشتر حرام نبودند بلكه حضرت موسى آنها
را حرام كرده است. بنابراين اسلام با دين ابراهيم مخالف نيست و
اين چيزها به طور موقت حرام شده بود.
سپس اضافه مى كند اكنون كه مطلب روشن شد و حجت بر شما تمام گرديد ديگر بر خدا دروغ
نبنديد و اگر كسى پس از روشن شدن قضيه باز نسبت دروغ به خدا بدهد و بگويد كه اين
چيزها در دين ابراهيم هم حرام بود، او ستم كرده است.
در آيه بعدى خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: به اينهابگو: خدا راست گفته است; يعنى
آنچه به شما در مورد حلال و حرام بودن بعضى از غذاها گفته شده است، مطابق با حقيقت
بوده است پس همگى تابع آيين بر حق ابراهيم باشيد و آنچه را كه اسلام آورده و ادامه
دهنده همان آيين ابراهيم است، بپذيريد و بدانيد كه ابراهيم از مشركان نبود.
در اينجا و چند آيه ديگر از قرآن كريم از ابراهيم نفى شرك مى شود. اين بدان جهت است
كه مشركان مكه خود را پيرو آيين ابراهيم مى دانستند و يك نشانه آن، اجراى مراسم حج
بود كه از يادگارهاى ابراهيم است. تا جايى كه مشركان مكه را گاهى «حنفاء» مى گفتند
و همان لقبى را كه آيين ابراهيم داشت بر آنها اطلاق مى كردند. اين بود كه قرآن بر
اين مطلب تأكيد مى كند كه ابراهيم مشرك نبود و انتساب مشركان به آن حضرت انتساب
بى مورد و غلطى است.
اِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدًى
لِلْعالَمينَ (*)فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ
آمِناً وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً
وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمينَ (*)
همانا نخستين خانه اى كه براى مردم نهاده شد، آن خانه اى است كه در بكّه است كه
مبارك است و هم هدايت كننده براى جهانيان است (96) در آن ، نشانه هاى آشكار، مقام
ابراهيم قرار دارد و هر كس وارد آن شود در امان است و خداوند را بر مردم است كه
آهنگ آن خانه كنند; البته براى كسى كه بتواند به آن راه يابد و هر كس كفر ورزد، پس
همانا خداوند از جهانيان بى نياز است (97)
نكات ادبى
1 ـ «بكه» نام ديگر مكه. به محل بيت الحرام بكه گفته مى شود چون بكّ به معناى
ازدحام است و مردم در آنجا ازدحام مى كنند. مكه علاوه بر بكه نامهاى ديگرى هم دارد
كه در بحث مستقلى خواهيم آورد.
2 ـ «مباركا» حال از بكه و يا از ضمير وُضع است. از بركت مشتق شده و آن به معناى
خير فراوان است.
3 ـ «مقام ابراهيم» محل برخاستن ابراهيم، جاى پاى ابراهيم. كلمه مقام مرفوع است يا
به جهت اينكه خبر مبتداى محذوف است: فيه مقام ابراهيم يا هى مقام ابراهيم، و يا به
جهت بدل بودن از آيات.
4 ـ «حج» با كسره حاء به معناى قصد كردن، حج با فتحه حاء نيز به همين معناست و در
اصطلاح انجام مراسم و مناسك خاص.
5 ـ «استطاع» از استطاعت به معناى توانايى. از طوع مشتق شده كه به معناى رغبت است.
استطاعت انواعى دارد مانند استطاعت مالى و جانى و نيز امنيت راه.
6 ـ «سبيلا» تميز از استطاع است و از آن رفع ابهام مى كند.
7 ـ «كفر» در اينجا به معناى كفران نعمت است و يا انكار وجوب حج كه مساوى با كفر
اصطلاحى است.
تفسير و توضيح
آيات (96-97) ان اول بيت وضع للناس... : اين دو آيه بيانگر عظمت و اهميت كعبه و
مسجدالحرام و نيز لزوم انجام مناسك حج است. نخست از سابقه تاريخى خانه خدا سخن
مى گويد و اينكه كعبه اولين خانه اى است كه در روى زمين براى مردم بنياد نهاده شده
است. اولين خانه توحيد و اولين خانه براى انجام عبادتهاى مخصوص براى خداست كه در
بكه ساخته شده و بكه نام ديگر مكه است با اين
تفاوت كه به تمام شهر، مكه و به مسجد الحرام بكه گفته مى شود.
نخستين بنيانگذار كعبه حضرت آدم بود كه بعدها خراب شد و توسط حضرت ابراهيم و فرزندش
اسماعيل تجديد بنا گرديد. اينكه كعبه به عنوان نخستين خانه معرفى شده منظور از آن
نخستين خانه براى عبادت است و خانه كعبه جلوتر از بيت المقدس ساخته شده چون
بيت المقدس را حضرت سليمان ساخت.
پس از بيان سابقه تاريخى كعبه، اينك امتيازات و خصوصيات آن را ذكر مى كند. يكى از
آن خصوصيات اين است كه اين خانه همواره مبارك است و هم از لحاظ معنوى و هم از لحاظ
مادى براى مردم بركت دارد. بركت معنوى آن از جهت وسيله بودن براى تقرب به خدا و
آمرزش گناهان است و بركت مادى آن از جهت وفور نعمتى است كه همواره در شهر مكه ديده
مى شود و اين از آثار دعاى حضرت ابراهيم است كه از خدا خواست اهل مكه از وفور نعمت
برخوردار باشند و دعاى او مستجاب شد.
ويژگى ديگر كعبه اين است كه هدايت كننده جهانيان است و هر كس را كه به آنجا بيايد و
مناسك حج را از روى اخلاص و مطابق با شرع انجام بدهد، به سوى سعادت ايمان و
برخوردارى از بهشت رهنمون مى شود.
ديگر اينكه در كعبه و مسجدالحرام نشانه هاى روشنى از خدا و معنويت وجود دارد. يكى
از آن نشانه ها و آيات الهى، مقام ابراهيم است و آن محل خاصى است در كنار كعبه كه
جاى پاى ابراهيم و يادآور خاطره قهرمان توحيد حضرت ابراهيم است و نماز طواف را در
پشت آن مى خوانند:
واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى (بقره / 125)
و از مقام ابراهيم جايگاه نماز اخذ كنيد.
گفته شده حضرت ابراهيم هنگام بناى كعبه پا روى سنگ سختى گذاشت و پاهاى آن حضرت در
آن سنگ فرو رفت و اثر پاهاى او در آن سنگ باقى ماند و به آن سنگ مقام ابراهيم گفته
شد. بعيد هم نيست كه تمام اطراف كعبه را مقام ابراهيم بدانيم كه
محل نشست و برخاست ابراهيم بود.
از جمله نشانه هاى روشن خدا در كعبه اين است كه هر كس به آن خانه داخل شود در امنيت
ويژه اى قرار مى گيرد. حتى اگر كسى مجرم هم باشد با پناه بردن به مسجدالحرام از
مجازات و اجراى حدّ در امان است تا وقتى كه از آنجا خارج شود و در بيرون حرم به
مجازات برسد. در اين باره به تفصيل در تفسير آيه 125 از سوره بقره بحث كرديم.
پىنوشتها:
1 - مجمع البيان ج 1 ص 792
2 - كنزالدقائق ج 2 ص 155
3 - جامع البيان ج 3 ص 348
4 ـ شروع تفسير جزء چهارم قرآن در تاريخ 16/1/1376 ـ قم