عمل زشت يهود در خيانت به امانت مسلمانان و توجيه زشت تر آنها در اين مورد،
مخالفت با تمام موازين اخلاقى و انسانى است. اين است كه خداوند در اين آيه پس از
ردّ سخن آنها، با يك جمله اخلاقى مطلب را ادامه مى دهد و مى فرمايد: آرى هر كس به
پيمان خود وفا كند و پرهيزگارى نمايد، بداند كه خدا پرهيزگاران را دوست مى دارد و
بدينگونه درستكارى و امانتدارى را از تقوا به شمار مى آورد.
از ديدگاه اسلام وفا به عهد و امانتدارى بايد در مورد غيرمسلمانان هم رعايت شود و
اگر كافرى امانتى پيش مسلمانى گذاشت مسلمان وظيفه دارد آن را به صاحبش تحويل بدهد
در اين موضوع روايات متعددى از حضرات معصومين(ع) رسيده است.
در آيه بعدى عهد و امانت را تعميم مى دهد و آن را شامل عهد و امانت خداوند هم
مى كند و كسانى را كه به پيمان الهى خيانت كردند، مورد انتقاد سختى قرار مى دهد
زيرا خيانت به عهد و پيمان خدا زشت تر از خيانت به عهد و پيمان مردم است.
كسانى از اهل كتاب بخصوص دانشمندان يهود، كارى به مراتب بدتر از خيانت به امانت
مردم مى كردند آنها به امانت خدا خيانت روا مى داشتند و آيات الهى را كه در اختيار
آنها بود، به دلخواه و مطابق با اميال خود تغيير مى دادند و تحريف مى كردند. آنها
اين كار را مى كردند در حالى كه سوگند خورده بودند كه آيات خدا را حفظ كنند. آنها
هم به امانتهاى خدا خيانت مى كردند و هم سوگندهاى خود را زيرپا مى گذاشتند و اين
همه براى حفظ موقعيت و به خاطر جاه طلبى و سودجويى بود. آنها در واقع امانتهاى خدا
و سوگندهاى خود را در مقابل ثروت و مقام مى فروختند و دست به اين معامله زشت
مى زدند و دين خد را در برابر بهاى اندكى از دست مى دادند.
خداوند درباره اين گروه از دانشمندان يهود مى فرمايد: آنها در آخرت بهره اى
ندارند و خدا در روز قيامت با آنها سخن نمى گويد و به سوى آنها نظر لطف نمى كند و
آنها را پاكيزه نمى سازد و براى آنها عذابى دردناك است. و بدينگونه سرنوشت شوم آنها
را در روز قيامت بيان مى كند. سرنوشتى كه خود آنها با كارهاى كثيف و ناپسندى كه در
دنيا انجام داده اند، براى خود رقم زده اند.
آيه (78) و انّ منهم لفريقا يلوون... : بعضى از دانشمندان و سردمداران يهود كه
مطالبى را از پيش خودشان درمى آوردند و به دروغ به دين حضرت موسى مى بستند، با
شيطنت خاصى كارى مى كردند كه مردم ساده لوح باور كنند كه آن مطالب از دين موسى است.
آنها چيزهايى را از پيش خودشان مى نوشتند و همان نوشته هاى خودشان را به گونه اى
مى خواندند كه گويا آن هم از آيات تورات و سخنان خداست در حالى كه آن از آيات كتاب
خدا نبود.
آنها با اين شگرد، مردم را فريب مى دادند و كارى مى كردند كه هر شنونده اى گمان
مى كرد كه آنچه آنها مى خوانند از تورات است. آنها ضمن اين شيطنت، به مردم مى گفتند
كه آنچه مى خوانند كلام خداست در حالى كه كلام خدا نبود و آنها به خدا دروغ
مى بستند و اين كار را آگاهانه انجام مى دادند. يعنى خودشان بهتر مى دانستند كه به
خدا دروغ مى بندند.
چند روايت
1 ـ هنگامى كه پيامبر (ص) اين آيه را خواند (ذلك بانهم قالوا ليس علينا فى الاميين
سبيل) فرمود:
كذب اعداءالله ، ما من شىء كان فى الجاهلية الاّ و هو تحت قدمى الاّ الامانة فانها
مؤداة الى البّر و الفاجر.(1)
دشمنان خدا دروغ مى گويند. هر چيز يكه در جاهليت بود زير قدم من است جز امانت كه آن
را بايد به اشخاص خوب يا بد ادا كرد.
2 ـ امام باقر(ع) در يك حديث طولانى فرمود:
و انزل فى العهد (ان الذين يشترون ... ) و الخلاق النصيب فمن لم يكن له نصيب فى
الآخرة فبأىّ شىء يدخل الجنّة.(2)
درباره عهد اين آيه نازل شده: (ان الذين يشترون ... ) و خلاق يعنى بهره و كسى كه
بهره اى در آخرت نداشته باشد با چه چيزى وارد بهشت خواهد شد؟
3 ـ قال رسول الله(ص): ثلاثة لايكلمهم الله و لاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم و
لهم عذاب اليم: شيخ زان و ملك جبار و مقلّ مختار.(3)
پيامبر خدا(ص) فرمود: سه گروه را خدا در روز قيامت نظر نمى كند و آنها را پاكيزه
نمى سازد و براى آنها عذابى دردناك است: پير زناكار، پادشاه ستمگر و متكبر خودخواه.
ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ
النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ
لكِنْ كُونُوا رَبّانِيّنَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ
تَدْرُسُونَ (*)وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيّنَ
أَرْباباً أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ اِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (*)
هيچ بشرى را سزاوار نيست كه خداوند به او كتاب و حكمت و نبوت بدهد سپس او به مردم
بگويد: بندگان من باشيد و نه خدا بلكه (او بايد بگويد) دانشمندان ربّانى باشيد بدان
جهت كه كتاب را آموزش مى داديد و بدان جهت كه آموزش مى يافتيد (79) و او شما را
دستور ندهد به اينكه فرشتگان و پيامبران را خدايانى برگيريد آيا او شما را پس از
آنكه مسلمان هستيد، به كفر دستور مى دهد؟ (80)
نكات ادبى
1 ـ «بشر» انسان. هم به مفرد و هم به جمع اطلاق مى شود. از بشره به معناى ظاهر بدن.
گويا انسان با همان ظاهر بدن خود قابل درك براى ديگران است.
2 ـ «حكم» حكمت، فرزانگى. يادآورى و قضاوت.
3 ـ «ربّانيين» جمع ربّانى، منسوب به ربّ. در نسبت به ربّ الف و نونى ميان اين كلمه
و ياء نسبت اضافه مى شود مانند بحرانى، لحيانى و حرانى در نسبت به لحيه و بحرين و
حرّان. منظور از ربّانى دانشمندانى است كه در علوم دينى و دانستن حلال و حرام متخصص
باشند و اعمال آنها خداپسندانه و خدايى باشد. مى توان اين كلمه را در نسبت به ربّ
به معناى تربيت كننده دانست و معناى آن چنين مى شود: مربىّ، تربيت كننده و پرورش
دهنده.
4 ـ «عباد» جمع عبد. عبد هم در مقام نسبت شخص به خدا استعمال مى شود، بنده خدا و در
اين حالت جمع آن «عباد» است و هم در مقام نسبت به مالك استعمال مى شود، برده، در
اين حالت جمع آن «عبيد» است.
5 ـ «تدرسون» درس مى خوانيد، يادمى گيريد.
6 ـ «ايامركم» استفهام انكارى است.
تفسير و توضيح
آيات (79-80) ما كان لبشر ان يؤتيه الله ... : در طول تاريخ چنين بوده است كه پس از
درگذشت پيامبران، امت آنها به خاطر علاقه اى كه به آنها داشتند، برايشان قداستى
خداگونه قايل مى شدند و به تدريج آنها را پرستش مى كردند. نمونه روشن آن
عقيده مسيحيان درباره حضرت مسيح است كه او را تا سرحد خدايى بالابرده اند و جالب
اينكه آنها مى گويند خود حضرت مسيح ما را به اين كار خوانده است و چنين نسبت دروغ
را به آن پيامبر بزرگوار مى دادند. در قرآن راجع به اين نسبت دروغ چنين مى خوانيم:
و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله
قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق (مائده / 116)
و هنگامى كه خدا به عيسى بن مريم گفت: آيا توبه مردم گفته اى كه من و مادرم را
خدايانى جز خدا بگيريد؟ گفت: منزهى تو! بر من نسزد آنچه را شايسته من نيست بگويم.
اينك در آيه مورد بحث، اين مطلب نادرست را كه گويا پيامبران مردم را به پرستش
خودشان دعوت كرده باشند به شدت رد مى كند و با يك لحن خاصى اظهار مى دارد كه اساساً
شايسته مقام پيامبران نيست كه با وجود كتاب و حكمت و نبوتى كه خدا به آنها داده،
چنين سخنى را بگويند و از مردم بخواهند كه به جاى خدا بندگى آنها را بكنند بلكه
آنها وظيفه داشتند كه به مردم بگويند: دانشمندان ربّانى و خدايى باشيد. يعنى آنها
وظيفه داشتند كه در ميان مردم مربّيان و دانشمندانى تربيت كنند كه آنها، هم خود
بياموزند و هم به ديگران آموزش بدهند اين مربّيان بايستى همواره به مردم كتاب خدا
را تعليم بدهند و در عين حال خود نيز در خواندن آن كوشش كنند. ياد بگيرند و ياد
بدهند.
يك عالم ربّانى كه مردم را تربيت مى كند و به آنها مى آموزد نبايد خود را بى نياز
بداند بلكه او بايد همواره و تا پايان عمر و در طول انجام وظيفه تعليم و تربيت، خود
نيز به آموختن هر چه بيشتر بپردازد و همواره خود سازى كند و بر دانش خود بيفزايد
همانگونه كه خداوند از پيامبر اسلام مى خواهد كه براى خود چنين دعا كند:
وقل ربّ زدنى علما (طه / 114)
و بگو پروردگارا بر دانش من بيفزا.
ضمناً از آيه مود بحث استفاده مى شود كه خاصيت علم واقعى و حكمت و نبوت تواضع است و
چنين علمى انسان را به خودخواهى و جاه طلبى نمى كشاند و اگر كسى كه به ظاهر علم دين
دارد، به اين ورطه هولناك بيفتد، بايد يقين كرد كه او برخلاف ظاهر خود، يك عالم
دينى و ربانى نيست.
آيه بعدى مطلب اين آيه را كاملتر مى كند و اظهار مى دارد كه چنين شخصى كه به او
كتاب و حكمت و نبوت داده شده، همانگونه كه مردم را به پرستش خود دعوت نمى كند، آنها
را به پرستش فرشتگان و پيامبران ديگر هم دعوت نمى كند. سپس با تعجب مى پرسد: آيا او
شما را پس از آنكه در مقابل خدا تسليم هستيد، به سوى كفر مى خواند؟ كه البته پاسخ
منفى است و پيامبر هرگز مردم را به سوى كفر به خداوند نمى خواند.
توجه كنيم كه اين دو آيه ضمن اينكه عقيده باطل اهل كتاب را در پرستش پيامبران خود
ردّ مى كند، به مسلمانان نيز هشدار مى دهد كه آنها هم دچار چنين انحرافى نشوند و
درباره پيامبر اسلام غلوّ نكنند و او را تا سرحد خدايى بالا نبرند. چون هيچ گاه
پيامبر اسلام به چنين كارى راضى نيست و مردم را به پرستش خود نخواند است. در تأييد
اين مطلب در آيات متعددى از قرآن كريم روى جنبه بشرى پيامبر و اينكه او انسانى مثل
ديگر انسانهاست تأكيد شده تا مسلمانان مانند يهود و نصارى درباره پيامبر خود غلوّ
نكنند و به او مقام الوهيت ندهند:
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىّ (كهف / 110)
بگو همانا من بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مى شود.
قل سبحان ربّى هل كنت الاّ بشراً رسولا (اسراء / 93)
بگو منزه است پروردگار من، آيا كسى جز يك بشر فرستاده شده هستم؟
وَ اِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيّنَ لَمآ آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَ حِكْمَة
ثُمَّ جآءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِه وَ
لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ اِصْرى قالُوا
أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ (*)فَمَنْ تَوَلّى
بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (*)أَفَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ
لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماواتِوَ الْاَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ اِلَيْهِ
يُرْجَعُونَ (*)
و هنگامى كه خداوند پيمان پيامبران را اخذ كرد كه هر گاه به شما كتاب و حكمت دادم
سپس پيامبرى سوى شما آمد كه تصديق كننده چيزى بود كه با شماست، حتماً به او ايمان
بياوريد و او را يارى كنيد. گفت: آيا اقرار كرديد و بر اين كار پيمان مرا پذيرا
شديد؟ گفتند: اقرار كرديم. گفت: پس گواه باشيد و من با شما از گواهان هستم (81) پس
هر كس بعد از اين پيمان، پشت كند، آنها همان فاسقان هستند (82) آيا جز دين خدا را
مى جويند، در حالى كه هر كه در آسمانها و زمين است، خواه و ناخواه تسليم او هستند و
به سوى او بازگردانيده مى شوند (83)
نكات ادبى
1 ـ «ميثاق» پيمان، مصدر ميمى از وثوق (قبلا اين واژه را توضيح داده ايم)
2 ـ «لما آتيتكم» مى توان گفت كه ما براى موصول است و آتيتكم صله آن است. و لام در
اول آن لام ابتدائيه است و موصول با جمله خود مبتدا و «لتومننّ» خبر آن مى باشد ولى
بهتر آن است كه بگوييم ما براى شرطيت است و لام براى توطئه و آماده سازى ما براى
شرطيت است و اتيتكم شرط است ولتؤمنن جزاست و در واقع لما در اينجا به معناى «مهما»
است.
3 ـ «لتؤمننّ» در اصل تؤمنون بود نون به جز مى افتاد و به خاطر دخول نون تأكيد
ثقيله بر آن و التقاء ساكنين واو جمع هم حذف شد. و همين طور است و «لتنصرنّه».
4 ـ «اصر» پيمان، تعهد، بار. گاهى به معناى گناه هم مى آيد و آن هنگامى است كه شخص
به پيمان خود عمل نكند.
5 ـ «اسلم» تسليم شد، فرمانبردارى كرد.
6 ـ در «من فى السموات»، واژه «من» براى اشخاص و اشياء هر دو مى باشد (ذوى العقول و
غير ذوى العقول)
7 ـ «طوع» به معناى رغبت و «كره» به مععناى كراهت است، خواهوناخواه.
تفسير و توضيح
آيات (81-83) و اذ اخذ الله ميثاق النبيين... : پيمان مهمى است كه از تمام
پيامبران و به پيروى از آنها از تمام امتها گرفته شده و آن اينكه هر پيامبرى بايد
به پيامبران بعد از خود ايمان بياورد و كمك كند و امتهاى آنها نيز بايد چنين كنند
همانگونه كه به پيامبران پيش از خود ايمان دارند. منظور اين است كه هر پيامبرى بايد
زمينه را براى پذيرش پيامبر پس از خود فراهم سازد و از آمدن او خبر بدهد و اوصاف و
نشانه هاى او را بيان كند و به امت خود بسپارد كه وقتى آن پيامبر با آن نشانه ها
ظهور كرد، به او ايمان بياورند و او را يارى كنند.
طبق اين آيه خداوند از تمام پيامبران و امتهاى آنها پيمان گرفته كه چون كتاب و
حكمتى به آنها داده شد و پيامبرى كه تصديق كننده آنهاست آمد، مى بايستى به او ايمان
آورند و به يارى او بشتابند. پس از اخذ اين پيمان، براى تأكيد مطلب، از تمام
پيامبران بر اين پيمان اقرار و اعتراف هم گرفته شده و به آنها گفته شده كه آيا به
اين پيمان اقرار مى كنيد و آن را محترم مى شماريد؟ و آنها گفته اند كه آرى اقرار
مى كنيم و براى تأكيد مضاعف خداوند به آنها گفته كه بر اين امر گواه باشيد كه من
نيز همراه با شما از گواهان و شاهدان هستم.
به نظر مى رسد كه اين تأكيد و اصرار در اخذ پيمان از پيامبران كه پيامبر بعدى را
يارى كنند، بيشتر براى ايجاد وحدت و هماهنگى ميان اديان آسمانى است و اينكه دين خدا
يكى بيش نيست و هر پيامبرى ادامه دهنده راه پيامبر قبلى و زمينه ساز ظهور پيامبر
بعدى است. همچنين تأكيد و اصرار در اين مطلب، براى آماده كردن امتهاى پيامبران براى
قبول دين جديد و پيامبر جديد است كه وقتى پيامبرى ظهور كرد، در مقابل او جبهه گيرى
نكنند و به راحتى دين او را بپذيرند.
قرآن كريم با بيان اين اصل كلى درباره پيامبران، مى خواهد يهود و نصارى را به
وظيفه اى كه در مقابل پيامبر اسلام دارند، متوجه سازد تا آنها بدانند كه از پيامبر
آنها پيمان گرفته شده كه به پيامبر اسلام ايمان بياورد و او را يارى كند و اينها هم
كه امت آن پيامبر هستند بايد چنين كنند و به آن پيمان عمل نمايند.
در آيه بعدى براى تأكيد هر چه بيشتر اظهار مى دارد كه اگر امتهاى پيامبران از اين
پيمان روى گردان شدند، از فاسقان خواهند بود كه در مقابل خدا نافرمانى مى كنند.
البته مى توان اين آيه را به خود پيامبران هم مربوط كرد و اينكه اگر پيامبران از
اين پيمان سرپيچى كردند، از فاسقان خواهند بود و اين با مقام عصمت انبياء منافات
ندارد زيرا اين يك جمله شرطيه است و اينكه اگر چنين كنند چنان خواهد شد و لازمه آن
وقوع شرط نيست و اينكه مثلا پيامبرى از اين پيمان سرپيچى كرده است. مى دانيم كه هيچ
پيامبرى از فرمان و پيمان خدا سرپيچى نمى كند و اين تعبير فقط يك نوع تأكيد است تا
مردم تكليف خود را بدانند. و بفهمند كه پيمان خدا آنچنان اهميت دارد كه حتى اگر
پيامبرى هم به آن عمل نكند، در پيش خداوند مؤاخذه خواهد شد.
اين آيه نظير آيه ديگرى است كه به پيامبر اسلام گفته مى شود كه اگر به خدا شريك
قرار بدهى تمام اعمال تو حبط مى شود و يا اگر به كافران ميل كنى و يا به خدا نسبت
دروغ بدهى چنين و چنان خواهد شد:
لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكونن من الخاسرين (زمر / 65)
اگر شريك قرار بدهى البته عمل تو تباه مى شود و تو از زيانكاران خواهى بود.
و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمن (حاقه / 44)
و اگر بعضى از سخنان را به دروغ بر ما ببندد او را با قدرت اخذ مى كنيم.
معلوم است كه مقام پيامبر اسلام و الاتر از آن است كه به خدا شريك قرار بدهد و يا
دروغى بر او بندد. منظور از اين نوع آيات و تهديدهايى كه در آنها آمده فقط رساندن
اهميت مطلب است تا مسلمانان تكليف خود را بدانند.
در آيه بعدى خاطرنشان مى سازد كه آيا اينان جز دين خدا را مى جويند؟ اشاره به اينكه
زيرپا گذاشتن پيمان الهى در مورد ايمان به پيامبر اسلام و يارى او، در واقع خروج از
دين حق است و يهود و نصارى با اين پيمان شكنى در حقيقت از دين خدا بيرون مى شوند هر
چند كه نام خود را متدين به دين موسى و عيسى بگذارند، زيرا كه مهمترين پيمان پيامبر
خود را شكسته اند.
دور افتادن از دين خدا، بريدن از فطرت انسانى و فاصله گرفتن از اساس خلقت
است; چون تمام موجودات عالم چه زمينى و چه آسمانى در برابر خدا تسليم هستند و
مى توان گفت: همه موجودات جاندار و بى جان مسلمان هستند و هر كسى و هر چيزى به
ميزان گنجايش وجودى خود خداشناس و خداجوست هر چند كه اين خداجويى تسليم شدن در
برابر خدا از روى تكوين باشد مانند گردش خورشيد و ستارگان و يا نظام شگفت آورى كه
ميان موجودات رشد كننده از قبيل گياهان و حيوانات وجود دارد. همه اين موجودات خواه
و ناخواه، چه از گردش و سيرخود آگاهى داشته باشند و چه نداشته باشند، همگى در مسيرى
حركت مى كنند و طبق برنامه اى پيش مى روند كه از سوى خداوند براى آنها تعيين شده
است و دست آخر هم همگى به سوى او بازگردانيده خواهند شد.
در ميان موجودات عالم، تنها انسان است كه مى تواند و اين اختيار به او داده شده كه
عصيان كند و مطابق با برنامه الهى حركت نكند. ولى اگر چنين باشد او از خانواده هستى
بريده و برخلاف مسير كلّ موجودات جهان حركت مى كند.
قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى اِبْراهيمَ وَ
اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْاَسْباطِ وَ مآ أُوتِىَ مُوسى وَ عيسى
وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَ نَحْنُ
لَهُ مُسْلِمُونَ (*)وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاْسِْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ
مِنْهُ وَ هُوَ فى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (*)
بگو به خداوند و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب
و اسباط (نوادگان يعقوب) نازل شده و آنچه به موسى و عيسى و پيامبران از سوى
پروردگارشان داده شده، ايمان آورده ايم. ميان هيچ يك از آنها را فرق نمى گذاريم و
ما به او تسليم شوندگان هستيم (84) و هر كس جز اسلام دينى را بجويد، از او پذيرفته
نمى شود و او در آخرت از زيانكاران است (85)
تفسير و توضيح
آيات (84-85) قل آمنا بالله و ما انزل على ابراهيم... : در آيات پيش صحبت از وحدت
اديان و هماهنگى موجود ميان پيامبران الهى بود و گفته شد كه از پيامبران، پيمانى
اخذ شده كه به پيامبران بعد از خود ايمان بياورند و او را يارى كنند و همانگونه كه
ادامه دهنده راه پيامبران پيشين هستند، زمينه ساز پيامبران بعدى باشند و اين يك نوع
وحدت رويّه و وحدت هدف و برنامه ميان پيامبران بود و اساساً تفاوت اصلى ميان
پيامبران و فلاسفه در همين است كه پيامبران برخلاف فلاسفه هيچ گونه اختلافى با
يكديگر ندارند و كاملا هماهنگ و همسو هستند. از اين جهت است كه آنها به يكديگر
ايمان داشتند و در اين آيه اين حقيقت از زبان پيامبر اسلام نقل مى شود و به آن حضرت
دستور داده مى شود كه چنين بگويد: ما (يعنى من و امت من) بر آنچه بر خود ما نازل
شده و بر آنچه بر پيامبران ديگر مثل ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب پيامبرانى
كه از نسل يعقوب بودند مانند داود و سليمان و يونس و ايوب و نيز موسى و عيسى و ساير
پيامبران نازل شده، ايمان داريم و ميان هيچ يك از آنها فرق نمى گذاريم و ما در
مقابل خدا تسليم هستيم.
اين عقيده هر مسلمان و مؤمنى است كه به تمام پيامبران و سفراء الهى احترام مى گذارد
و آنها را نمايندگان خدا در روى زمين مى داند و معتقد است كه انبياء الهى هدف
مشتركى داشتند و دين پيامبر بعدى تكميل كننده دين پيامبر قبلى بود و هيچ گونه تضاد
و اختلافى ميان آنها نبود و اگر در اثر شرايط زمانى و مكانى گاهى شيوه هاى تربيتى و
يا معجزات پيامبران با يكدگر فرق داشت، تأثيرى در جوهر دين نمى كند. همچنين اگر در
بعضى از احكام تفاوتهاى اندكى ميان آنها بود، آن نيز مربوط به شرايط خاص زمانى و
مكانى بود و مطابق با مصلحت مردم گاهى حكم خاصى نسخ مى شد و حكم ديگرى جايگزين آن
مى گرديد ولى در هر حال در اساس دين و هدفهاى عاليه آن اختلافى در ميان نبود.
بنابراين دين بشر در طول تاريخ فقط يك دين است و آن اسلام است كه تمام
پيامبران از آدم و نوح و ابراهيم گرفته تا موسى و عيسى و محمد (ص) مردم را به سوى
آن مى خواندند و بشر همواره و در طول تاريخ توسط پيامبران به سوى اسلام دعوت
شده اند و هر كس جز اسلام كه يگانه دين بر حق الهى است، دين ديگرى براى خود اخذ
كند، از او پذيرفته نيست و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.
اين حقيقت در آيات ديگرى هم آمده است:
انّ الدين عندالله الاسلام (آل عمران / 3)
همانا دين نزد خداوند اسلام است.
فمن يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام (انعام / 125)
پس كسى كه خدا بخواهد هدايتش كند، سينه او را براى اسلام مى گشايد.
پىنوشتها:
1 - مجمع البيان ج 1 ص 778
2 - اصول كافى ج 2 ص 32
3 - اصول كافى ج 2 ص 311