منظور اين است كه اكنون كه شما و ما به توحيد و خداشناسى معتقد هستيم پس بياييد
آن را از مسير خود منحرف نسازيم و بر آن پيرايه هايى نبنديم و واقعاً خداشناس باشيم
و افراد ديگر را در مقابل خدا قرار ندهيم و قداست و مقام خدايى بر آنها قايل نشويم
اين سخن اشاره به كار زشت نصارى در اعتقاد به تثليث و دادن مقام الوهيت به حضرت
مسيح و نيز اشاره به عقيده باطل يهود درباره عزير است.
همچنين يهود و نصارى احبار و رهبان و عالمان طراز اول دينى خود را در حدّ خدا
مى پرستيدند و اگر آنها از پيش خود حلالى را حرام و يا حرامى را حلال مى كردند
مى پذيرفتند و اين خود نوعى عبادت و پرستش احبار و رهبان بود. اين مطلب در آيه
ديگرى به اين صورت آمده است:
اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (توبه / 31)
آنها احبار و رهبان خود را پروردگارانى جز خدا اخذ كرده اند.
يهود و نصارى با اين عقيده، از جادّه اصلى توحيد منحرف شده بودند و بعضى از افراد
بشر را در حدّ خدايى قرار داده بودند و آنها را مى پرستيدند هر چند كه خودشان به آن
اعتراف نداشتند و خود را خداشناس مى دانستند ولى قداستى براى عزير و مسيح و يا
احبار و رهبان قايل بودند كه در حدّ پرستيدن آنها بود. از اين رو قرآن در اين آيه
انحراف آنها را از مسير توحيد تذكر مى دهد و از آنها مى خواهد كه مسير خود را اصلاح
كنند و جز خدا كس ديگرى را نپرستند و بدينگونه با مسلمانان در صف توحيد قرار گيرند
و در برابر نيروهاى شرك ايستادگى كنند و پرچم توحيد را
مقتدرانه به اهتزاز درآورند.
قرآن در اين آيه درس مهمى به مسلمانان مى دهد و آن اينكه مسلمانان بايد با ديگران
روى اهداف مشترك اتحاد داشته باشند و با ايجاد وحدت ميان صفوف موحدان، نيرو و توان
خود را در برابر مشركان و مخالفان اديان، تقويت نمايند و خطر آنها رابه حد اقل
برسانند.
در پايان آيه، خاطرنشان مى سازد كه اگر يهود ونصارى ازاين دعوت رويگردان شدند و
حاضر به چنين اتحادى ميان پيروان اديان توحيدى نشدند و به آنان بگوييد كه شاهد
باشيد كه ما تسليم هستيم.
در آيه بعدى سخن باطل يهود و نصارى را درباره حضرت ابراهيم مطرح مى كند. يهود
مى گفتند: ابراهيم يهودى بود و نصارى مى گفتند: ابراهيم نصرانى بود قرآن اين دو سخن
نامعقول را رد مى كند و تذكر مى دهد كه ابراهيم پيش از نزول تورات و انجيل و پيش از
پيدايش يهوديت و نصرانيت زندگى مى كرد پس چگونه مى تواند يهودى يا نصرانى باشد؟ اگر
كسى اندكى عقل و خرد داشته باشد اين سخن باطل را به زبان نمى آورد.
توجه كنيم كه مسلمانان هم ابراهيم را مسلم و پيرو اسلام مى دانستند ولى ميان اين
سخن با سخن يهود و نصارى فرق بسيار است. عقيده مسلمانان به پيروى از قرآن اين است
كه ابراهيم مردم را دعوت به دينى مى كرد كه نام آن اسلام بود و دين در زمان خود
ابراهيم اين نام را داشت و پيروان محمد خود را پيروان ابراهيم مى دانند و معتقدند
كه اين نام را ابراهيم بر دين الهى كه در طول تاريخ يكى بيش نبود، گذاشته است ولى
يهوديت و نصرانيت دو نامى هستند كه پس از ابراهيم پديد آمدند و مسلم است كه ابراهيم
يهودى و يا نصرانى نبود و محاجه و ستيز اهل كتاب درباره يهودى يا نصرانى بودن او
ستيز باطل و نابخردانه اى است.
پس از بيان اين مطلب ، اهل كتاب را به اين صورت مورد عتاب قرار مى دهد كه شما
درباره چيزى كه مى دانستيد با يكديگر محاجه و مناظره كرديد پس چرا
درباره چيزى كه نمى دانيد محاجه و ستيز مى كنيد؟ منظور اين است كه نصارى با يهود
درباره حقانيت نبوت عيسى محاجه مى كردند و حق با آنها بود و يهود درباره نفى عقيده
به خدا گونه بودن عيسى و نفى تثليث با نصارى محاجه مى كردند و حق با آنها بود و اين
مناظره ها از روى علم بود ولى مناظره آنها راجع به يهودى يا نصرانى بودن ابراهيم
مناظره باطلى بود و از روى علم نبود پس از بيان اين مطلب اضافه مى كند كه خدا
مى داند و شما نمى دانيد.
ما كانَ اِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً
مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (*)اِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِاِبْراهيمَ
لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِىُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِىُّ
الْمُؤْمِنينَ (*)وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ
ما يُضِلُّونَ اِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (*)يآ أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ
تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (*)يآ أَهْلَ الِْكتابِ لِمَ
تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
(*)
ابراهيم، نه يهودى بود و نه نصرانى بلكه حق پرست مسلمان بود و از مشركان نبود (67)
البته نزديكترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كردند و نيز اين
پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند و خدا سرپرست مؤمنان است (68) گروهى از اهل كتاب
دوست دارند كه كاش شما را گمراه مى كردند ولى گمراه نمى كنند مگر خودشان را و
نمى فهمند (69) اى اهل كتاب چرا به آيات خدا كافر مى شويد در حالى كه شما خود گواهى
مى دهيد (70) اى اهل كتاب چرا حق را به باطل مى آميزيد و حق را پوشيده مى داريد در
حالى كه شما مى دانيد (71)
نكات ادبى
1 ـ «حنيف» كسى كه تابع حق است، پيرو دين حق و توحيد خالص.
2 ـ «اولى» مناسبتر، شايسته تر، نزديكتر. افعل التفصيل از ماده ولاء به معناى
پيروى.
3 ـ «ودّت» از ودّ به معناى دوست داشتن و آرزو كردن چيزى.
4 ـ «طائفه» گروه، جمعيت. از طواف مشتق شده كه به معناى گرديدن و سير كردن است
درقديم گروههايى ازمردم به طور دسته جمعى براى يافتن آب و چراگاه و بدست آوردن غذا
كوچ مى كردند. به خاطر اين كوچ و حركت به آنها طائفه مى گفتند (البته اكنون نيز در
بعضى از مناطق چنين كوچهايى انجام مى گيرد) و اينك به هر گروه طائفه گفته مى شود
اگر چه كوچ نكنند.
5 ـ «لو» در «لويضلوكم» به معناى تمنى است. يعنى اى كاش.
6 ـ «شهادت» در اينجا به معناى حضور و علم از روى حسّ آگاهى است.
7 ـ «لم» در اصل «لما» بود مانند: بم، عمّ ، فيم.
8 ـ «لبس» آميختن جنس خوب با بد براى فريب طرف مقابل.
تفسير و توضيح
آيات (67-68) ما كان ابراهيم يهوديا... : مطلبى را كه در آيه پيش آمده بود تفصيل
مى دهد و اين عقيده باطل را رد مى كند كه ابراهيم يهودى يا نصرانى بود. همان
عقيده اى كه يهود و نصارى داشتند و مى گفتند كه يهوديت و نصرانيت همان دينى است كه
ابراهيم به آن دعوت مى كرد. آنها اين سخن را مى گفتند در حالى كه يهوديت و نصرانيت
موجود (و نه دين بر حق موسى و عيسى) با آيين يكتاپرستى كه ابراهيم منادى آن بود،
فاصله بسيارى داشت. يهود و نصارى يك سلسله عقايد باطلى داشتند كه آن را به دين خدا
نسبت مى دادند مانند فرزند خدا بودن عزير و مسيح و تحريفهايى كه در تورات و انجيل
شده بود و نام اين دين تحريف شده را يهوديت و نصرانيت گذاشته بودند و مى گفتند اين
همان دين ابراهيم است.
قرآن كريم در اين آيه به شدت اين عقيده را رد مى كند و تذكر مى دهد كه ابراهيم از
اين مطالب شرك آلود بيزار بود بلكه او حق پرست و پيرو توحيد خالص و تابع حنيفيت بود
و او منادى اسلام بود كه تنها دين خدا براى بشر است البته منظور از اسلام در اينجا،
دين حضرت محمد(ص) نيست. روشن است كه ابراهيم قرنها پيش از حضرت محمد(ص) مى زيست
بلكه منظور همان دين واحد آسمانى است كه تمام پيامبران، مردم را به آن دعوت كردند
تا وقتى كه همان دين با كاملترين صورت توسط حضرت محمد(ص) براى بشر عرضه شد.
ان الدين عندالله الاسلام (آل عمران / 19)
بدرستى كه دين نزد خداوند همان اسلام است.
ملة ابيكم ابراهيم هو سميكم المسلمين من قبل (حج / 78)
اين همان آيين پدرتان ابراهيم است او پيش از اين شما را مسلمان ناميد.
علاوه بر يهود و نصارى كه دين تحريف شده خود را همان دين ابراهيم مى دانستند، حتى
مشركان قريش نيز خود را پيروان ابراهيم قلمداد مى كردند و همان اعتقاد باطل خود را
مطابق با آيين حنيفيت ابراهيم مى دانستند اين آيه پس از ردّ سخن يهود و نصارى، سخن
مشركان را نيز ردّ مى كند و مى فرمايد: ابراهيم از مشركان نبود.
به نظر مى رسد كه عرب عصر جاهلى كه از نژاد اسماعيل و ابراهيم بودند با انگيزه غرور
ملى خود را تابع ابراهيم مى دانستند و سعى داشتند كه آيين او را حفظ كنند كه يك
نمونه آن انجام مراسم حج بود كه يكى از يادگارهاى ابراهيم بود ولى آنچنان تحريفى در
آيين او به وجود آورده بودند كه درست در نقطه مقابل او حركت مى كردند. ابراهيم
قهرمان توحيد و مبارزه با بت پرستى بود ولى عرب عصر جاهلى بت را مى پرستيدند.
در اين آيه انتساب معنوى و دينى مشركان به ابراهيم نفى مى شود همانگونه كه انتساب
معنوى و دينى يهود و نصارى نفى شد و در آيه بعدى از كسانى ياد مى شود كه واقعاً و
به درستى به حضرت ابراهيم منسوب بودند و شايستگى آن را داشتند كه
بگويند ما تابع ابراهيم هستيم. اينها عبارت بودند از: پيروان ابراهيم در زمان خودش
و شخص پيامبر اسلام و مسلمانان كه به پيامبر اسلام ايمان آورده بودند. كسانى كه در
عصر ابراهيم تابع او شدند و نيز پيامبر اسلام و مسلمانان، پيروان راستين ابراهيم و
ادامه دهندگان راه او هستند و از همه كس به او نزديكترند زيرا اينها به توحيد خالص
و بدور از هر گونه مظاهر شرك عقيده دارند و جز اينها چه مشركان و چه يهود و نصارى،
پيروان راستين ابراهيم نيستند.
اينكه در اين آيه پيامبر اسلام را به طور جداگانه نام مى برد، شايد به جهت تجليل از
مقام پيامبر باشد و اينكه آن حضرت خود صاحب شريعت بود و هر چند كه راه ابراهيم را
ادامه مى داد ولى خود استقلال داشت.
در پايان آيه براى تقويت روحى مسلمانان اظهار مى دارد كه خداوند سرپرست و ولىّ
مؤمنان است.
آيات (69-71) ودّت طائفة من اهل الكتاب... : دشمنى و بدخواهى يهود و نصارى نسبت به
مسلمانان آنها را وادار مى كرد كه از راههاى گوناگونى در جهت تضعيف مسلمانان گام
بردارند. آنان دوست داشتند كه مسلمانان را از اسلام برگردانند و آنها را گمراه
سازند از اين رو با بعضى از مسلمانان تماس مى گرفتند و از آنها مى خواستند كه دست
از اسلام بردارند و به دين آنها درآيند. يك نمونه آن تماسى بود كه بعضى از سران
يهود با معاذ و حذيفه و عمار سه تن از اصحاب رسول خدا گرفتند و آنها را به دين خود
دعوت كردند. البته مسلمانان قويتر از آن بودند كه تحت تأثير تبليغات آنها قرار
بگيرند ولى به هر حال آنها تلاش خودشان را مى كردند در اين آيه خداوند به اين تلاش
ناموفق اهل كتاب اشاره مى كند و مى فرمايد:
آنها آرزو مى كنند كه شما مسلمانان را گمراه سازند ولى در واقع خودشان را گمراه
مى سازند ولى نمى دانند.
منظور ازاينكه اهل كتاب با اين كار خود، در واقع خود را گمراه مى سازند، اين است كه
آنها با اين آرزو و با اين اقدام از مسير هدايت دورتر مى شوند و به جاى
راهيابى به دين حق كه همان اسلام است، از آن فاصله بيشترى مى گيرند و اين خود
گمراهى آشكار است. بنابراين، اهل كتاب با دعوت از مسلمانان كه دست از دين خود
بردارند، خودشان را گمراه مى سازند و تأثيرى در مسلمانان ندارد.
پس از اين بيان، دو خطاب پياپى به اهل كتاب مى كند در خطاب نخست از آنها مى پرسد كه
شما چرا به آيات خدا كفر مىورزيد در حالى كه خود شاهد و ناظر آن هستيد؟ منظور از
آيات خدا آن قسمت از تورات و انجيل است كه در آنها مژده آمدن پيامبر اسلام داده شده
است و دانشمندان يهود و نصارى خود آنها را مى دانستند و و در عين حال براى حفظ
موقعيت و نفوذ خود، جاه طلبانه آنها را ناديده مى گرفتند.
در خطاب دوم، از اهل كتاب مى پرسد: شما چرا حق را با باطل مخلوط مى كنيد و حق را
پنهان مى داريد در حالى كه خود از آن آگاه هستيد؟ يعنى با وجود علم و آگاهى، شما
روى حق پرده مى كشيد و نمى گذاريد حق به مردم برسد و مانع هدايت و راهيابى مردم
مى شويد و بدتر اينكه شما اين كار را آگاهانه انجام مى دهيد و در حالى كه مى دانيد،
حق را كتمان مى كنيد.
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذى أُنْزِلَ عَلَى
الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
(*)وَ لا تُؤْمِنُوا اِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ قُلْ اِنَّ الْهُدى هُدَى
اللّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ مآ أُوتيتُمْ أَوْ يُحآجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ
قُلْ اِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ
(*)يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِه مَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (*)
گروهى از اهل كتاب گفتند: به چيزى كه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد
در پايان آن كافر شويد شايد كه بر گردند (72) و جز بر كسى كه پيرو دين شماست، باور
نكنيد بگو: همانا هدايت فقط هدايت خداست و (باورنكنيد) اينكه به كسى مانند آنچه به
شما داده شده، داده شود يا نزد پروردگارتان با شما احتجاج كنند، بگو: همانا فضل در
دست خداست آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد و خدا وسعت بخش داناست (73) هر كس را كه
بخواهد مشمول رحمت خود مى سازد و خدا صاحب فضل بزرگ است (74)
نكات ادبى
1 ـ «وجه النهار» آغاز روز «وجه» به معناى صورت است و چون صورت آغاز بدن است و
نخستين محلى است كه مورد توجه قرار مى گيرد لذا به اول هر چيزى هم وجه آن گفته شد.
2 ـ «لاتؤمنوا» در اينجا به معناى لغوى كلمه است يعنى باور نكنيد، تصديق نكنيد
مانند: و يؤمن للمؤمنين (توبه / 61)
3 ـ «ان يؤتى» يا در حكم مفعول له است به تقدير «مخافة» و يا بگوييم كه «تؤمنوا» در
اول آيه بر سر اين كلمه هم مى آيد يعنى باور نكنيد اينكه بيايد...
4 ـ «فضل» زيادى، افزون. زيادتى كه خوب و مطلوب باشد در مقابل «فضول» كه به معناى
زيادت بد و نامطلوب است.
تفسير و توضيح
آيات (72-74) و قالت طائفة من اهل الكتاب... : يكى از ترفندهاى مهم تبليغاتى اهل
كتاب بيان شده و پرده از روى يك توطئه فرهنگى حساب شده برداشته مى شود. اهل كتاب و
بخصوص يهوديها از راههاى گوناگونى از جمله جنگهاى روانى و تبليغى با اسلام و
مسلمانان مبارزه مى كردند. يكى از انواع مبارزات آنها در اين آيه بيان شده است به
اين شرح كه گروهى از اهل كتاب به همديگر گفتند: براى تضعيف روحيه مسلمانان و ايجاد
شك و ترديد در آنها، چنين كنيد كه در آغاز روز اظهار كنيد كه مسلمان شده ايد و با
مسلمانها همسو و هماهنگ باشيد و چون مسلمانها از اسلام آوردن شما مطمئن شدند، در
پايان روز از دين اسلام برگرديد و اعلام كنيد كه ما
در دين اسلام تحقيق كرديم و آن را دين باطلى يافتيم و لذا از اسلام آوردن خود
پشيمان شديم و اينك از اسلام به سوى دين خود برمى گرديم و براى ما معلوم شد كه دين
خودمان برحق است.
آنها گفتند: اگر چنين كنيد، در مسلمانان ايجاد شك و ترديد خواهيد كرد و روحيه آنها
را تضعيف خواهيد نمود و چه بسا آنها از دين خود برگردند و تابع دين شما باشند. اهل
كتاب در اجراى اين نقشه، اصول مخفى كارى را هم رعايت مى كردند و مى گفتند: در حين
انجام آن غير از همكيشان خود به كس ديگرى اعتماد نكنيد.
خداوند در ردّ اين گفتار اهل كتاب مى فرمايد: اى محمد بگو: هدايت همان هدايت خداست.
يعنى وقتى خداوند كسى را به سبب شايستگيهايى كه در خود ايجاد كرده، هدايت كند، او
در دين خود پابرجا مى ماند و ترفندهاى شما در او اثر نخواهد كرد. ايمانى كه از روى
يقين و حجت و دليل باشد، با اين توطئه ها از بين نخواهد رفت و خدا همواره ياور
مؤمنان است و هدايت هدايت اوست.
پس از پاسخى كه به گفتار يهود داده شد، اينك سخن ديگر آنان نقل مى شود و آن اينكه
آنها براى تقويت روحى خودشان، به يكديگر مى گفتند: باور نكنيد كه به كسى مانند آنچه
به شما داده شده است، داده شده باشد و مسلمانها چيزى ندارند كه با آن نزد خدا با
شما محاجّه و مناظره كنند. منظورشان اين بود كه نبوت و رسالت و شريعت و دين تنها
براى شما و مخصوص شماست و به كسان ديگر شريعت و نبوت داده نشده است.
البته در كتابهاى آنها مطالبى بود كه آنها را مخفى مى كردند و مى ترسيدند كه اگر
مسلمانها از آنها آگاهى يابند، به وسيله آنها يهود را محكوم كنند و گاهى اين مطالب
توسط بعضى از ساده لوحان يهود به مسلمانان بازگو مى شد و سران يهود آنها را توبيخ
مى كردند و مى گفتند:
اتحدثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجوكم به عند ربكم (بقره / 77)
آيا با آنها از چيزى كه خدا به شما داده سخن مى گوييد تا به وسيله آن با شما نزد
پروردگارتان ستيز كنند؟
به هر حال، در آيه مورد بحث سخن ديگر يهود را كه در جهت تقويت روحى افراد خود
مى گفتند، نقل مى كند و همانگونه كه سخن نخست آنها را كه براى تضعيف روحيه مسلمانان
گفته بودند ردّ كرد، اين سخن را هم رد مى كند و مى گويد: اى محمد بگو: فضل و احسان
نزد خدا و در دست خداست و بر هر كس كه بخواهد آن را مى دهد و خدا وسعت بخش و داناست
او هر كس را كه بخواهد مشمول رحمت خود مى كند و او صاحب فضل بزرگ است. خداوند با
اين سخن انحصار طلبى يهود را ردّ مى كند و به آنها گوشزد مى سازد كه هر چيز در دست
خداست و نبوت و شريعت را به هر كس و هر گروهى كه بخواهد مى دهد و اينكه يهود، نبوت
و شريعت را در انحصار خود مى دانند مطلب غلطى است و خدا هر كس را كه بخواهد نبوت و
شريعت و نعمت مى بخشد همانگونه كه به مسلمانان بخشيده است.
در اين چند آيه دو سخن از يهود نقل گرديد كه يكى در جهت تضعيف روحيه مسلمان و ديگرى
در جهت تقويت روحيه خودشان بود و به سخن اول با جمله: قل ان الهدى هدى الله و به
سخن دوم با جمله: قل ان الفضل بيدالله پاسخ داده شد.
وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ اِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار يُؤَدِّه اِلَيْكَ وَ
مِنْهُمْ مَنْ اِنْ تَأْمَنْهُ بِدينار لا يُؤَدِّه اِلَيْكَ اِلاّ ما دُمْتَ
عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِى الْاُمِّيّنَ
سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (*)بَلى مَنْ
أَوْفى بِعَهْدِه وَ اتَّقى فَاِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (*)اِنَّ الَّذينَ
يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ
لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ
يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (* )وَ اِنَّ
مِنْهُمْ لَفَريقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ
الْكِتابِ وَما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما
هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ
الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (*)
از اهل كتاب كسى هست كه اگر مال بسيارى را به او امانت بدهى آن را به توبه
مى گرداند و از آنها كسى هست كه اگر دينارى را به او امانت بدهى آن را به تو
برنمى گرداند مگر آنكه پيوسته بر سر آن ايستاده باشى. اين از آن جهت است كه آنها
مى گويند: در مورد كسانى كه كتاب ندارند، بر ما حقى نيست. آنها به خدا دروغ
مى گويند در حالى كه مى دانند (75) آرى هر كس به پيمان خود وفا كند و پرهيزگارى
نمايد، همانا خدا پرهيزگاران را دوست دارد (76) همانا كسانى كه پيمان خدا و
سوگندهاى خود را به بهاى اندكى مى فروشند، آنها در آخرت بهره اى ندارند و خدا در
روز قيامت با آنها سخن نمى گويد و به آنها نمى نگرد و آنها را پاكيزه نمى كند و
براى آنها عذابى دردناك است (7) و همانا از آنها گروهى هستند كه زبانهايشان را (در
تحريف) كتاب مى گردانند تا گمان بريد كه آن از كتاب است در حالى كه آن از كتاب نيست
و مى گويند آن از جانب خداست در حالى كه آن از جانب خدا نيست و آنها به خدا دروغ
مى گويند در حالى كه مى دانند (78)
نكات ادبى
1 ـ «تأمنه» مجزوم براى شرطيت. يعنى به او امانت بدهى.
2 ـ «قنطار» مال بسيار، به گنجايش پوست يك گاو طلا (شرح آن در اوايل سوره آل عمران
گذشت)
3 ـ «دينار» سكه طلا كه در قديم رايج بود. اصل آن «دنّار» بود به جهت كثرت استعمال
و براى تخفيف، نون اول قلب به ياء شد و در جمع آن، نون ظاهر مى شود: دنانير.
4 ـ «دمت» از دام يدوم مانند قال يقول.
5 ـ «اميين» جمع امّى به معناى درس نخوانده و در اينجا منظور كسانى هستند كه به
آنها كتاب داده نشده است كه به عقيده يهود و نصارى، مسلمانان چنين بودند و به
مسلمانها و مشركان امّى مى گفتند.
6 ـ «كذب» با كسره ذال يكى از مصدرهاى باب و به معناى همان كِذب است كذبه هم يكى
ديگر از مصدرهاى باب است.
7 ـ «اوفى» وفا كرد. وفى و اوفى و وفّى هر سه به يك معناست.
8 ـ «بلى» براى اضراب از جمله اول است يعنى بلى عليهم سبيل.
9 ـ «يلون» از لىّ به معناى گردانيدن و چرخانيدن و پيچانيدن. منظور چرخانيدن زبان
براى تحريف و جابجايى كتاب ـ تورات و انجيل ـ است.
تفسير و توضيح
آيات (75-77) و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار... : در اينجا اهل كتاب را از
لحاظ امين بودن و درستكار بودن به دو گروه تقسيم مى كند: اول، گروهى كه درستكار
هستند و اگر مال بسيارى را پيش آنها امانت بگذارى در وقت خود آن را تحويل مى دهند و
به امانت خيانت نمى كنند. دوم، گروهى كه خيانتكار هستند و اگر حتى يك دينار به آنها
امانت بسپارى در موقع مطالبه آن را به شما تحويل نمى دهند مگر اينكه بر سر آن
بايستى و اصرار و مقاومت كنى و با زحمت فراوان آن را از چنگ آنها درآورى.
جالب اينكه اين گروه از اهل كتاب خيانت خود را توجيه هم مى كنند و مى گويند: كسانى
كه از اهل دين ما نيستند، حرمتى ندارند و بنابراين اموال مسلمانان براى ما مباح است
و مى توانيم در آنها بدون اجازه صاحبانشان تصرف كنيم و نزد خدا هم مؤاخذه نخواهيم
شد. آنها با اظهار اين مطلب، به خدا دروغ مى بندند و هرگز خداوند چنين اجازه اى را
به آنها نداده و حتى در كتاب آسمانى آنها هم نيامده و خود آنها مى دانند كه اين
مطلب در تورات نيامده و فقط آن را از روى غرور دينى كه داشتند و خود را فرزندان خدا
مى دانستند، مى گفتند.
درباره اين آيه شأن نزولهايى نقل شده كه گويا چندتن از مسلمانان با چندتن از اهل
كتاب رابطه مالى داشتند و امانتهايى پيش آنها مى گذاشتند كه افرادى از اهل كتاب
آن امانتها را پس مى دادند و افرادى از آنها خيانت مى كردند. احتمال اينكه اين
تقسيم بندى مربوط به يهود و نصارى باشد احتمال بعيدى نيست به اين صورت كه منظور از
گروه اول نصارى باشد و منظور از گروه دوم يهود باشد.