خانه امن بودن مسجدالحرام يك حكم تشريعى است يعنى خداوند دستور مى دهد كه با
كسانى كه به آنجا پناه بردند كارى نداشته باشند هر چند كه مجرم باشند. ولى بعضيها
خواسته اند امن بودن مسجدالحرام را تكوينى قلمداد كنند و اينكه هيچ كس نتوانسته به
آنجا صدمه اى بزند و به داستان اصحاب فيل استدلال مى كنند ولى حوادث تاريخى اين نظر
را رد مى كند و امن بودن آنجا را بايد تشريعى بدانيم.
در پايان، حكم وجود حج را بيان مى كند به اين صورت كه حقِ خدا بر گردن مردم است كه
هر كس توانايى و استطاعت آن را پيدا كند كه به كعبه و مسجدالحرام مسافرت نمايد، بر
او واجب است كه حج به جا آورد و مناسك و مراسم و اعمال مخصوصى را كه در جاى خود
گفته شده انجام بدهد. منظور از استطاعت، توانايى مالى و صحت بدن و باز بودن راه
براى سفر است.
وجوب انجام مناسك حج يكى از اركان اسلام و از ضروريات اسلام است و هر كس قدرت انجام
آن را داشته باشد و از آن خوددارى كند مرتكب گناه كبيره شده و در روايتها آمده كه
هنگام مرگ به او گفته مى شود كه يا يهودى و يا نصرانى بمير. و در اين آيه ترك حج به
منزله كفر دانسته شده و خداوند با لحن تندى اعلام مى كند كه هر كس كفران نعمت كند و
حج به جا نياورد، بداند كه خداوند از جهانيان بى نياز است و احتياجى به حج او ندارد
و اين خود اوست كه زيان مى بيند.
البته مى توانيم در اينجا كفر را به همان معناى اصطلاحى آن بگيريم و بگوييم كسى كه
تشريع حج را انكار كند در واقع نبوت پيامبر اسلام(ص) را انكار كرده و در نتيجه
كافر است.
توجه كنيم كه مراسم حج از يادگارهاى حضرت ابراهيم است و براى اولين بار حضرت
ابراهيم از جانب خداوند مأمور شد كه مردم را به سوى حج و طواف خانه كعبه بخواند:
و اذبوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئا و طهّر بيتى للطائفين و القائمين
و الركع والسجود ـو اذّن فى الناس بالحج (حج / 26-27)
و هنگامى كه جاى آن خانه را براى ابراهيم مكان عبادت قرار داديم (و گفتيم) چيزى را
بر من شريك قرار مده و خانه ام را براى طواف كنندگان و ايستادگان و ركوع و
سجودكنندگان پاكيزه كن و در ميان مردم به حج آواز ده.
اين چنين بود كه حج توسط ابراهيم اعلام شد و پيش از اسلام هم در ميان عرب جاهلى
انجام مى گرفت و اسلام آن را تقويت كرد.
چند روايت
1 ـ عن الصادق(ع) قال: و حج البيت واجب على من استطاع اليه سبيلا و هو الزاد و
الراحلة معه صحة البدن و ان يكون للانسان ما يخلفه على عياله و ما يرجع اليه من
حجّه.(1)
امام صادق(ع) فرمود: حج خانه خدا بر هر كسى كه استطاعت رفتن به آن را داشته باشد
واجب است و استطاعت عبارت است از توشه راه با تندرستى و اينكه انسان مالى داشته
باشد كه نزد خانواده اش بگذرد و مالى داشته باشد كه به آن برگردد.
2 ـ فى وصية النبى (ص) يا على من سوّف الحج حتى يموت بعثه الله يوم القيامه يهوديا
او نصرانيا.(2)
در وصيت پيامبر (ص) آمده كه فرمود: يا على هر كس حج را به تأخير اندازد
خداوند او را در روز قيامت يهودى يا نصرانى مبعوث مى كند.
3 ـ راوى از امام صادق(ع) درباره اين آيه: (و من كفر فان الله غنى عن العالمين)
پرسيد. امام فرمود: منظور كفران نعمت است.(3)
4 ـ عن ابى جعفر(ع) قال: بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة و الزكاة و الحج و
الصوم و الولاية...(4)
امام باقر(ع) فرمود: اسلام بر پنج چيز بنيان گذارى شده: بر نماز و زكات و حج و روزه
و ولايت.../p>
بحثى درباره نامهاى مكه
اشاره:
ديديم كه قرآن كريم از شهر مكه با نام «بكه» ياد كرد و در بعضى از آيات ديگر، از
اين شهر با نامهاى ديگرى چون: مكه، ام القرى و بلدالامين ياد مى كند; اينك بحثى را
درباره نامهاى مكه چه آنهايى كه در قرآن آمده و چه آنهايى كه در قرآن نيامده، تقديم
مى كنيم.
سخن گفتن از نام و نشان شهرى كه براى مسلمانان ديارى آشناست و همواره رو به سوى آن
زندگى مى كنند و رو به سوى آن مى ميرند و روزى پنج بار گرداگرد آن دايره هايى تشكيل
مى دهند كه گاهى شعاع آن به هزاران كيلومتر مى رسد، سخنى زايد به نظر مى آيد; اما
اگر بدانيم كه اين شهر نامهاى متعددى دارد و هر نامى نشانگر گوشه اى از عظمت آن و
منعكس كننده بُعدى از ابعاد مادى و معنوى آن است، اين نياز در ما پيدا مى شود كه در
باره اين نام ها بينديشيم تا از «اسم» به «مسّما» برسيم و آن شهر
ناكجاآبادى را كه فيلسوفان و مصلحان در جستجوى آن به بيهوده سرايى افتاده اند، پيش
روى خود داشته باشيم.
آشنايى با اين نامها با توجه به بارهاى عاطفى و فرهنگى و تاريخى گوناگونى كه دارد،
ما را در جهت شناخت هر چه بهتر اين سرزمين مقدس يارى مى كند و امروزمان را با
ديروزمان پيوند مى دهد و در اين آشنايى است كه «مكه» با شكوه تمام رخ مى نمايد.
اينك ما بر آنيم كه با استفاده از منابع تفسيرى، حديثى، تاريخى و ادبى، نامهاى اين
شهر مقدس را مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم و خوانندگان محترم را به دنيايى كه در
پشت اين نامهاست، ببريم.
مـكّه
اين نام معروف ترين نام شهر مكه است كه ذكر آن در قرآن كريم هم آمده(5) و به همين
جهت، هم مفسران و هم اهل لغت در باره اشتقاق و وجه تسميه آن بحث و گفتگو كرده اند و
به ريشه يابى آن پرداخته اند.
براى اين واژه، اشتقاق هاى متعددى ذكر شده كه هر كدام بيانگر وصفى از اوصاف اين شهر
مى باشد، و ما بعضى از وجوه ذكر شده را مى آوريم:
1 ـ كلمه «مكه» از «مَكَّ، يمك، مكا» مشتق شده كه به معناى هلاك شدن و كم شدن است و
اين بدان جهت است كه هر ستمگرى نظر سوئى به آن شهر داشته باشد سرنوشتى جز هلاك و
نابودى نخواهد داشت (نمونه اش داستان اصحاب فيل است). مناسبت ديگر اينكه: هر كس
براى زيارت خانه خدا به آن شهر عزيمت كند، گناهان او كم مى شود.(6) (حال يا خداوند
گناهان پيشين او را مى بخشد و يا حالت تقوايى در او
پيدا مى شود كه عامل پرهيز از گناه است).
2 ـ اين كلمه از «مك، يمك، مكا، امتك و تمكك» گرفته شده كه به معناى مكيدن كودك است
پستان مادر را (تشابه دو لفظ فارسى و عربى را ببينيد) گفته اند كه اين يا به جهت
علاقه مردم به اين شهر است; مانند علاقه كودك به پستان مادر و يا به جهت كم آبى
آنجاست كه مردم آب را تا آخرين قطره آن مى نوشند.(7) مى توان گفت كه اين معنا اشاره
به تغذيه روحى و معنوى مردم از اين شهر است; زيرا كه اينجا خاستگاه وحى و مهبط
فرشتگان بوده و نيز حجاج در اين شهر همواره به ياد خدا هستند و بر معنويت و
تقوايشان افزوده مى گردد.
3 ـ اشتقاق اين كلمه از «تمككت العظم» است كه به هنگام درآوردن مغز استخوان گفته
مى شود و در وجه مناسبت آن خليل گفته است كه: «مكه وسط زمين است همانگونه كه مغز
استخوان در وسط استخوان قرار دارد».(8) شايد بتوان گفت كه اگر اين اشتقاق درست باشد
منظور اين است كه: وقتى حاجى به مكه مى رود و اعمال به جا مى آورد، خودخواهى ها و
تعلّقات مادّى را مى شكند و به خويشتن خويش مى رسد.
4 ـ مكه از ماده «مك» مشتق شده كه به معناى «جذب» است و اين بدان جهت است كه مردم
از هر ديار به آن سرزمين جذب مى شوند.(9) و به عبارت ديگر مكه مانند مغناطيس كه
براده هاى آهن را با نظم خاصى به خود جذب مى كند، مردم را از همه جا گرد خود
مى آورد.
5 ـ اين كلمه از «مك» به معناى «ازدحام» گرفته شده; زيرا كه مردم از اطراف و اكناف
به اين شهر مى آيند و در آنجا ازدحام مى شود.(10)
6 ـ اين كلمه از «مكا» مشتق شده كه به معناى صداى نوعى پرنده است; زيرا كه در
مكه صداى مردم كه خدا را مى خوانند بلند است و زمزمه ملكوتى حاجيان در اطراف كعبه
همواره به گوش مى رسد.(11) اين وجه در روايتى از امام رضا ـ عليه السلام ـ نيز
آمده(12) است.
7 ـ اين كلمه از «مك» به معناى «بسط و گسترش» مشتق شده; زيرا كه خداوند كره زمين را
از اين شهر گسترش داده است و شروع «دحوالأرض» از اينجا بوده است. اين وجه در روايتى
از اميرالمؤمنين على ـ عليه السلامـ نقل شده است.(13) (در باره دحوالارض و اينكه از
مكه شروع شده به زودى بحث خواهيم كرد).
8 ـ بعضى از زبانشناسان جديد ايران بر اين عقيده اند كه واژه «مكه» ريشه ايرانى
دارد و پنداشته اند كه ريشه مكه «مگهه» به معناى جايگاه ماه بوده است.(14) اين سخن
شبيه سخن سست ديگرى است كه گفته شده كلمه «قريش» معرب «كوروش» است!. اينگونه سخن ها
اجتهاد بى دليل در لغت است و نبايد به آنها توجه نمود.
بكّه
يكى ديگر از نامهاى شهر مكه «بكه» است كه در قرآن مجيد آمده:
اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ للناس لَلَّذى بَبَكَّةَ مباركاً (آل عمران/ 96)
همانا نخستين خانه اى كه براى مردم ساخته شد، خانه اى است كه در بكه قرار داده شده
و مبارك است.
در باره واژه «بكه» از دو نظر بايد بحث شود: نخست اين كه آيا «بكه» همان «مكه» است
يا اينكه از لحاظ مفهومى با هم فرق دارند؟ دوم اينكه ماده اشتقاق «بكه» چيست و
مفهوم لغوى آن و تناسبى كه با شهر مكه دارد كدام است؟
در مورد بحث اول مى توان گفت كه «بكه» و «مكه» هر دو يكى است و تنها اختلاف لهجه
آنها را به دو صورت درآورده است. و اينكه حرف «ميم» به حرف «با» قلب شود،
در زبان عربى نمونه هاى بسيار دارد. اساساً در زبان عربى قلب و ابدال چيز رايجى
است. ابن سكّيت سيصد كلمه را به عنوان كلماتى كه در آنها قلب و ابدال شده، ذكر
مى كند و ابوحيان در شرح تسهيل نقل مى كند كه علما گفته اند: «كمتر حرفى پيدا
مى شود كه در آن ابدال واقع نشده باشد». و ابن جنّى كه به اشتقاق اكبر قائل است و
بسيارى از كلمات عربى را كه به ظاهر كلمات متمايزى هستند، از يك ريشه مى داند. او
مى گويد: «ميم» خواهر «با» است.(15)
وقتى ابن جنى «غدر» و «ختل» را يكى مى داند و «غين» را خواهر «خا» و «دال» را خواهر
«تا» و «را» را خواهر «لام» مى شمارد، ديگر استبعادى ندارد كه در يك كلمه «ميم» به
«با» بدل شود.
همانگونه كه گفتيم در لغات عربى بدل شدن ميم به با مثالهايى دارد مانند اين كلمات:
«لازم = لازب» ، «دائم = دائب»، «راتم = راتب». و مى توان گفت كه مخرج اين دو حرف
چنان به هم نزديك است كه ابدال يكى بر ديگرى غريب به نظر نمى رسد. مخصوصاً وقتى كه
شخص دماغش گرفته باشد «ميم» را «با» تلفظ مى كند; زيرا مخرج هر دو حرف لبهاى انسان
است كه به هم مى چسبند، تنها تفاوت در اين است كه ميم غنّه دارد ولى با غنّه ندارد.
زمخشرى مى گويد: بكّه همان مكه است. مكه و بكه دو لغت هستند به يك معنا; مانند
«نبيط» و «نميط» كه اسم محلى است در دهناء. و امر راتب و راتم و حمى مغمطه و مغبطه
(تب دائم). سپس نظر ديگران را نقل مى كند كه ميان مكه و بكه تفاوت قائلند(216) (به
شرحى كه خواهد آمد).
فخر رازى و ابن منظور نيز همين نظر را دارند و هر دو را يكى مى دانند.(173)
همچنين سيوطى گفته است: بكّة لغتى در مكه است.(18)
در مقابل اين نظريه كه بكه و مكه از لحاظ مفهوم يكى هستند و هر دو نام آن شهر است،
نظريه هاى ديگرى است كه ميان دو كلمه فرق گذاشته اند و آنها را يكى نمى دانند. اين
نظريات در كتب تفسيرى و لغوى ذكر شده و معمولاً قائل آنها مشخص نيست.
1 ـ بكه اسم محل بيت است و مكه اسم تمام شهر(19) در روايتى از امام صادق(ع) آمده است
كه بكه موضع بيت است و مكه خود شهر.(20)
2 ـ بكه اسم مسجدالحرام و مكه اسم شهر است; زيرا كه بكه به معناى ازدحام است
(چنانكه خواهد آمد) و ازدحام تنها در مسجد است.(21)
3 ـ عكس قول قبلى گفته اند مكه اسم مسجد است و بكه اسم شهر، به اين دليل در آيه
شريفه كه پيش از اين نقل كرديم آمده است كه بيت در «بكه» واقع شده است.(22)
4 ـ بكه اسم منطقه اى است ميان دو كوه مكه كه مردم در حال طواف در آنجا ازدحام
مى كنند.(23)
5 ـ بكّه وسط مكه است و مكه همه شهر را شامل مى شود.(24)
6 ـ بكّه اسم محل طواف است و مكه همه شهر.(25)
اين بود نظرياتى كه در مورد فرق ميان دو واژه «بكه» و «مكه» به آن دست يافتيم و
چنين مى نمايد كه بعضى از اين نظريات با بعضى ديگر قابل تطبيق و تداخل است.
بحث دومى كه درباره كلمه «بكه» وجود دارد، اشتقاق اين كلمه است كه دو احتمال داده
شده:
اول: «بكه» از «بكّ يبك» مشتق است كه به معناى شكستن نخوت ستمگران است
و به شهر مكه از آن جهت مكه گفته اند كه گردنهاى ستمگرانى كه در آنجا ظلم و الحاد
كنند شكسته مى شود و به آنها مهلت داده نمى شود.(26)
دوم: بكّه از «بكّ، يبك» گرفته شده كه به معناى ازدحام است; چون در مسجدالحرام
ازدحام جمعيت وجود دارد.(27)
اين دو وجهى كه در مورد اشتقاق كلمه «بكه» بيان شد در اكثر كتب لغت آمده و علاوه بر
آن در رواياتى كه از طريق شيعه و سنى وارد شده است همين دو وجه را مى بينيم.(28)
ام القــرى
شهر مقدس مكه، ام القرى نيز ناميده مى شود.اين نام براى اين شهر، در دو آيه از قرآن
مجيد اطلاق شده است:
لتنذر ام القرى و من حولها (انعام /92 و شورى /7 )
(خطاب به پيامبر:) تا انذار كنى ام القرى و كسانى را كه در اطراف آن هستند.
ام القرى به معناى مادر آباديها است و اشاره به مركزيّت و اصالت شهر مقدس مكه در
مقايسه با شهرها و آبادى هاى ديگر است. اكنون بايد ديد كه اين شهر از چه نوع ويژگى
برخوردار است كه شايستگى چنين نامى را يافته است؟
از رواياتى كه در باره خلقت زمين و يا در تفسير آيه 196 از سوره آل عمران (كه گذشت)
و يا در تفسير آيه شريفه: والأرض بعد ذلِك دحيها (نازعات / 30 ) وارد شده است، چنين
استفاده مى شود كه در آغاز آفرينش آسمانها و زمين، روى زمين را آب و يا كف آب گرفته
بود و نخستين محلى كه از زير آب بيرون آمد محل بيت الحرام بود و خشكى هاى زمين از
آنجا گسترش پيدا كرد. از اين موضوع در روايات به
«دحوالارض» تعبير شده است.
امام صادق ـ عليه السلامـ فرمود: وقتى خداوند اراده كرد كه زمين را خلق كند، به
بادها دستور داد كه روى آب وزيدند آنگاه موج به وجود آمد و سپس تبديل به كف شد
خداوند آنها را در موضع بيت جمع نمود و كوهى از كف به وجود آمد آنگاه زمين را از
زير آن گسترش داد و اين است معناى سخن خداوند: «ان اول بيت وضع للناس...» و «و
الأرض بعد ذلك دحيها».(29)
به گفته دانشمندان در يكى از دورانهايى كه بر كره زمين گذشته است بارانهاى سيلابى
سطح كره زمين را فراگرفته سپس آبها به تدريج فرو نشسته و در نقاط پست زمين قرار
گرفته اند و خشكيها و قاره ها به تدريج از زير آب سربرآورده اند. احتمال اينكه
مسأله دحوالأرض كه در روايات ما آمده اشاره به اين دوران باشد، احتمال بعيدى نيست.
طبق اين روايات نخستين نقطه اى كه سر از زير آب درآورده سرزمين مكه بوده و سپس اين
حالت در نقاط ديگر زمين گسترش يافته است. البته لازمه مطلب اين است كه در آن زمان
سرزمين مكه بلندترين نقطه روى زمين بوده است و اين از نظر زمين شناسى هيچ گونه
اشكالى ندارد; زيرا جابه جايى پستى ها و بلندى هاى زمين و انتقال قاره ها امرى
مسلّم و پذيرفته شده است.
با توجه به مطالب بالا مى توان گفت كه علت ناميده شدن شهر مكه به «ام القرى» همان
دحوالارض است كه از اين سرزمين آغاز گرديده است.
علاوه بر وجهى كه گفتيم وجوه ديگرى هم براى اين نامگذارى گفته شده به اين شــرح:
مكه وسط زمين است.
مكه قبله مردم است و مردم شهرهاى ديگر رو به سوى آن دارند.
مكه از لحاظ عظمت و قداست مهمترين شهر روى زمين است.
مكه پناهگاه مردم شهرهاى ديگر است و مردم در آنجا لطف و رحمت الهى را اميددارند.(30)
بلـد الأميـن
از نامهاى معروف مكه كه بيانگر احترام فوق العاده و قداست بيش از حد اين سرزمين
مقدس است، نام «بلدالأمين» مى باشد. اين نام به همين صورت در قرآن كريم آمده و مورد
قسم و سوگند الهى واقع شده است:
والتين و الزيتون و طور سينين و هذالبلد الأمين (تين / 2 ـ 1)
سوگند به انجير و زيتون و سوگند به طور سينا و اين شهر امن (بلدالامين).
بدون شك منظور از بلدالامين در اين آيه، شهر مكه است; زيرا كه سوره تين در مكه نازل
شده. از آن گذشته، در آيات ديگرى از قرآن نيز، محل امن بودن مكه و حرم به روشنى
بيان شده است.
اولم نمكّن لهم حرماً آمنا (قصص / 57)
آيا آنها را در حرمى كه محل ايمنى است مكان نداديم؟
و من دخله كان آمنا (آل عمران / 91)
هر كس داخل آن (مكه) شود در امان خواهد بود.
اينكه خداوند شهر مكه را سرزمين صلح و آرامش و جايگاه امن و آسودگى قرار داده، از
بركت دعاى حضرت ابراهيم (ع) بنيانگذار كعبه است كه از خداوند چنين درخواست نموده
است:
واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا البلد آمنا (ابراهيم / 38)
هنگامى كه ابراهيم گفت: خدايا! اين شهر را محل امن قرار بده
بدينگونه خداوند مكه و حرم را محل امنيت و آرامش خاطر براى همه حتى
مجرمان و گنهكاران قرار داده و هيچ كس را نبايد و در آنجا آزار و اذيت كرد هر چند
جنايتى را مرتكب شده و يا حدى برگردن او باشد و در آن سرزمين مقدس امنيت همگان حتى
حيوانات و وحوش تضمين شده است. البته بايد توجه داشت كه تنها امنيت آن دسته از
مجرمان تضمين شده كه جرم آنها در خود حرم واقع نشود، اما كسى كه احترام حرم را حفظ
نكند، ديگر حرمتى براى او نيست و مى توان او را در همانجا مجازات نمود.
در اين زمينه روايات بسيارى از حضرات معصومين ـ عليهم السلامـ وارد شده كه به عنوان
نمونه به ذكر دو روايت تبرّك مى جوييم:
1 ـ عن معاوية بن عمار قال: سألت ابا عبدالله ـ عليه السلام ـ عن رجل قتل رجلا فى
الحِلّ ثم دخل الحرم. فقال: لايقتل لايطعم و لايسقى و لا يباع و لايؤذى حتى يخرج من
الحرم فيقام عليه الحد. قلت: فماتقول فى رجل قتل فى الحرم او سرق؟ قال: يقام عليه
الحد فى الحرم صاغراً لأنه لم ير للحرم حرمة. (31)
راوى مى گويد: از امام صادق ـ عليه السلام ـ در باره كسى كه در بيرون حرم مردى را
كشته و سپس داخل حرم شده، پرسيدم، امام فرمود: «كشته نمى شود ولى به او غذا و آب
نمى دهند و معامله نمى كنند و مورد اذيت هم قرار نمى گيرد تا اينكه از حرم خارج شود
كه در اين هنگام حد بر او جارى مى شود».
گفتم: در باره مردى كه در خود حرم مرتكب قتل يا سرقت شده چه مى فرمائى؟ امام فرمود:
«در خود حرم بر چنين شخصى ذليلانه حد جارى مى شود; زيرا كه او حرمت حرم را رعايت
نكرده است».
2 ـ عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ من دخل الحرم من النّاس مستجيراً به فهو آمنٌ و
من دخل البيت مستجيراً به من المذنبين فهو آمنٌ من سخط الله و من دخل الحرم من
الوحش والسباع والطَّير فهو آمن من ان يهاج او يؤذى حتّى يخرج من الحرم.(32)
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «هر كس داخل حرم شود در حالى كه به آنجا پناهنده
شده، او در امان است. و هر كس از گنهكاران داخل بيت شود در حالى كه به آنجا پناهنده
شده، او از غضب خداوند در امان است. و هر حيوانى از وحوش و درندگان و پرندگان داخل
حرم شود، در امان است و نبايد آنها را رم داد يا اذّيت كرد تا از حرم بيرون روند».
پىنوشتها:
1 - الخصال ج 2 ص 606
2 - كنزالدقائق ج 2 ص 175
3 - تفسير عياشى ج 1 ص 193
4 - اصول كافى ج 2 ص 18
5 - سوره فتح آيه 24 .
6 - راغب اصفهانى: المفردات، ص 491 ـ طريحى: مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 289 ـ
تاج العروس ، ج 7 ، ص 179 .
7 - ابن منظور: لسان العرب، ج 10 ، ص 491 ـ تاج العروس، ج 7 ، ص 179 .
8 - المفردات، ص 491 .
9 - ياقوت: معجم البلدان، ج 5 ، ص 182 ـ تاج العروس ، ج 7 ، ص 179 .
10 - معجم البلدان، ج 5 ، ص 181 .
11 - همان، ص 182 .
12 - بحارالانوار، ج 99 ص 77 .
13 - بحارالانوار، ج 99 ، ص 85 .
14 - دكتر خزائلى: اعلام قرآن، ص 586 .
15 - دكتر صبحى صالح: دراسات فى فقه اللغة، ص 213 ـ 215 .
16 - زمخشرى: تفسير كشاف، ج 1 ، ص 386 ، و نظير آن است: بيضاوى انوار التنزيل، ج 1
، ص 172 .
17 - فخر رازى: تفسير كبير، ج 8 ، ص 157 ـ ابن منظور: لسان العرب، ج 1، ص 402 .
18 - سيوطى: تفسير الجلالين، ص 95 .
19 - راغب اصفهانى: المفردات ، ص 55 ـ تاج العروس، ج 7 ، ص 111 .
20 - تفسير صافى، ج 1 ، ص 230 .
21 - تفسير فخر رازى، ج 8 ، ص 157 .
22 - تفسير فخر رازى، ج 8 ، ص 157 .
23 - زبيدى: تاج العروس ج 7 ، ص 111 .
24 - راغب اصفهانى: المفردات ص 55 .
25 - همان .
26 - زمخشرى: اساس البلاغه ص 48 .
27 - ابن منظور: لسان العرب ج 10 ، ص 402 ـ و نيز رجوع شود به: معجم ما استعجم ج 1
ص 269 .
28 - تفسير صافى ج 1 ، ص 330 ـ بحارالانوار، ج 99 ص 85 ـ تفسير طبرى ، ج 4 ، ص 9 .
29 - روضة المتقين، ج 4 ، ص 5 .
30 - رجوع شود به: معجم البلدان، ج 1 ، ص 254 و لسان العرب، ج 12 ، ص 32 .
31 - وسائل الشيعه، ج 9 ، ص 336 .
32 - همان، ص 339 .