اين آيه سخن مجسّمه و مشبّهه را نفى مى كند كه خدا را در عالم بالا و يا جهت
بخصوصى مى دانند و به مسلمانان و موحدان آموزش مى دهد كه خدا مكان خاصى ندارد بلكه
او در همه جا هست و در عين حال در هيچ كجا به عنوان جسم حضورندارد.
آيات (116-117) و قالوا اتخذالله ولدا... : يهوديها، عزير را پسر خدا مى دانستند و
مسيحيان مسيح را پسر خدا مى دانستند و بعضى از مشركان فرشتگان را دختران
خدا مى انگاشتند خداوند در اين آيه اين سخنان باطل و موهوم را رد مى كند و خود را
منزه از آن مى داند كه فرزندى داشته باشد.
بايد ديد كه چه اصرارى داشتند كه براى خدا فرزندى قائل شوند و چه سودى به حال آنها
داشت؟ به نظر مى رسد كه اين اعتقاد از آن جهت به وجود آمده كه خواسته اند بالاترين
حد قداست رابراى شخص بخصوصى قائل بشوند و او را موجودى ممتاز و برتر از ساير افراد
معرفى كنند و ديده اند كه اين هدف تنها با اين به دست مى آيد كه بگويند او فرزند
خداست يعنى يك درجه پايينتر از خداست و همانگونه كه اختيارات پدر در دست فرزند است
او اختيارات خدايى دارد و از اين رو گاهى او را مى پرستيدند. اين بود كه مسيحيان كه
براى حضرت مسيح قداستى فوق العاده قايل بودند ، گفتند: او پسر خداست وحتى از اين
مرحله هم بالاتر رفتند و گفتند: او و مادرش هر دو خدايى چون خداى آفريننده هستند!
همچنين يهود اين قداست را در عزير و مشركان در فرشتگان مى ديدند.
خداوند در آيات متعددى از قرآن مجيد با اين طرزتفكر مبارزه كرده و آن را به شدت
محكوم نموده است به عنوان نمونه علاوه بر آيه مورد بحث ، به اين آيات توجه كنيد:
انّما الله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد (نساء / 171)
همانا خداوند ، معبود يگانه است، او منزه از آن است كه فرزندى داشته باشد.
و قالوا اتخذالرحمن ولدا لقد جئتم شيئا ادّاً (مريم / 88)
و گفتند: خداى رحمان فرزندى برگرفته است. همانا چيز سخت ناپسند آورده ايد.
در آيه مورد بحث پس از ردّ اين سخن نامربوط ، اظهار مى دارد، آنچه در آسمانها و
زمين است همگى از آنِ اوست و در تحت ملكيت و قيوميت اوست و همه در برابر او خضوع
مى كنند و بنابراين موجودى را نمى توان يافت كه هم شأن با خدا باشد تا بتوان او را
فرزند خدا ناميد. در آيه بعدى شمه اى از تواناييهاى ويژه خداوند و عموميت قدرت او
را بيان مى كند و اينكه اوست كه آسمانها و زمين را براى نخستين بار و بدون
سابقه آفريد وقدرت او آنچنان است كه هر چيزى را كه اراده كند، بى درنگ موجود مى شود
و فاصله اى ميان اراده او و پديدارى آن موجود وجود ندارد. البته اينكه خداوند به
چيزى كه هنوز وجود نيافته مى گويد: باش ، آن نيز در علم الهى وجود داشته از اين رو
خطاب به معدوم نيست.
وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْلا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتينآ آيَةٌ
كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ
قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْم يُوقِنُونَ (*)اِنّآ أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ
بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ (*)
آنها كه نمى دانستندگفتند: چرا خداوند با ما سخن نمى گويد يا معجزه اى براى ما
نمى آيد؟ همين طور كسانى كه پيش از آنها بودند، سخنى مانند سخن آنها گفتند.
دلهايشان شبيه يكديگر است. همانا آيات را براى گروهى كه يقين دارند، بيان كرديم
(118) همانا ما تو را به حقيقت ، مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم و از تو درباره
اهل دوزخ پرسيده نمى شود (119)
نكات ادبى
1 ـ «لولا» مانند «هلاّ» معناى پرسش مى دهد، چرا. اين كلمه هميشه به فعل داخل
مى شود.
2 ـ «يقين» در مقابل وهم و شك و ظنّ است و آن اطمينان نفس بر حصول چيزى است و خود
مراتبى دارد.
3 ـ «بشير» مژده دهنده، كسى كه از راه تشويق تربيت مى كند.
4 ـ «نذير» بيم دهنده، كسى كه با يادآورى مجازاتها تربيت مى كند.
5 ـ «جحيم» آتش برافروخته ، نام ديگر جهنم.
تفسير و توضيح
آيه (118) و قال الذين لايعلمون... : مشركان عصر پيامبر اسلام در رويارويى با آن
حضرت و به جهت طفره رفتن از پذيرش اسلام ، بهانه هايى مى آوردند و مطالب سستى را
عنوان مى كردند كه در اين آيه دو تا از آنها بيان شده است.
1 ـ اينكه چرا خداوند مستقيماً با خود ما سخن نمى گويد؟
2 ـ اينكه چرا خداوند معجزه اى براى خود ما نمى آورد؟
انتظار اينكه خداوند به تمام افراد بشر وحى نازل كند و با يك يك آنها سخن بگويد،
انتظار نابجايى است و امكان ندارد. زيرا همه افراد ظرفيت دريافت مستقيم پيام الهى و
اتصال به غيب را ندارند و تنها معدودى از انسانها كه از ويژگيهاى خاصى برخوردارند
تحمل دريافت پيام خدا را دارند و آنها پيامبران هستند تازه آنها هم به هنگام دريافت
وحى الهى دچار مشكلاتى مى شدند و درباره پيامبر اسلام كه افضل انبياست ، وارد شده
كه به هنگام دريافت وحى عرق مى كرد و دچار ناراحتى شديد مى شد و لذا در قرآن به وحى
«قول ثقيل» يعنى سخن سنگين گفته شده است. بنابراين ، همه كس گنجايش آن را ندارد كه
وحى الهى را مستقيماً دريافت كند.
انتظار دوم آنها نيز نابجاست زيرا خداوند معجزه اى را به وسيله پيامبر نشان مى دهد
و همه آن را مى بينند و اگر دردلشان عناد نباشد براى آنها كافى است ديگر چه لزومى
دارد كه معجزه به تعداد افراد باشد و براى هر فردى معجزه خاصى نشان داده شود كثرت و
انبوهى معجزه، معجزه را از حد اعجاز پايين مى آورد و براى مردم يك چيز عادى مى شود
و اساساً معجزه يك كار خارق العاده و برخلاف اسباب و علل ظاهرى است و نبايد تعداد
آن زياد باشد و نظام آفرينش بازيچه هوسهاى آنها نيست. اين است كه خداوند معجزات و
آيات محدود و معينى را به پيامبران مى دهد و براى همه مردم حجت تمام مى شود.
اين درخواستهاى مشركان نظير درخواستهاى غير منطقى ديگر آنهاست كه در آيات قرآنى
آمده است مانند:
وقالوا لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا (اسراء / 90)
و گفتند: به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه براى ما از زمين چشمه اى جارى كنى.
اين گونه درخواستها ناشى از روح عناد و لجاجت و سازش ناپذيرى با حق است و تنها
كافران عصر پيامبر اسلام نبودند كه چنين درخواستهايى را مى كردند بلكه پيش از آنها
يهود و نصارى هم از پيامبرانشان درخواستهاى غير منطقى داشتند از جمله يهود از حضرت
موسى خواستند كه خدا را به آنها نشان بدهد تا آنها خدا را ببينند (بقره / 55) و
نصارى از حضرت عيسى خواستند كه خداوند براى آنها از آسمان غذا (مائده) نازل كند
(مائده / 114)
از اين رو، در اين آيه خاطر نشان مى سازد كه اگر مشركان از تو اى پيامبر در
خواستهاى غير منطقى دارند پيشينيان آنها مانند قوم موسى و عيسى نيز، مشابه اين
تقاضاها را داشتند و سخنان آنها شبيه يكديگر است چون درك آنها نزديك به هم است و در
انديشه هاى آنان مشابهتهايى وجود دارد.
با مطالعه تاريخ اقوام و ملل و امتهاى پيامبران كه گوشه هايى از آن در قرآن مجيد
آمده است، روشن مى شود كه آنها در مقابل انبياء ، عكس العملها وموضع گيريهاى مشابهى
داشتند كه يكى از آنها همين درخواستهاى نابجاست. گويا آنها اين جهات را به يكديگر
سفارش كرده اند!
كذالك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الاّ قالوا ساحر او مجنون اتواصوا به بل هم
قوم طاغون (ذاريات / 52 - 53 )
هميچنين براى پيشينيان اينها پيامبرى نيامد مگر اينكه گفتند جادوگر يا ديوانه است
آيا آنها اين سخن را به يكديگر سفارش كرده اند؟ بلكه آنها گروه سركش هستند.
در مقابل اين درخواستهاى نابجا، خداوند مى فرمايد: ما آيات خود را براى مردمى كه
يقين دارند بيان كرديم. يعنى آيات و معجزات الهى براى همه بيان شده ولى تنها كسانى
كه اهل يقين هستند از آن استفاده مى كنند و منظور از اهل يقين كسانى هستند كه در
برابر حق ، عناد و لجاجت به خرج نمى دهند و دعوت حق را پيشاپيش محكوم
نمى كنند اگر انسان با فطرت پاك خود كه دستخوش تبليغات گمراه كنند نباشد، معجزات
پيامبران را ببيند، بى درنگ ايمان مى آورد و به مرحله يقين مى رسد.
آيه (119) انا ارسلناك بالحق... : پس از ردّ سخنان نابجاى مشركان ، اينك پيامبر را
مورد خطاب قرار مى دهد و بعضى از وظائف مهم و خطيرى را كه برعهده اوست گوشزد مى كند
خداوند، پيامبر را در اين دو آيه بادوصفت «بشير» و «نذير» ياد مى كند. بشير يعنى
مژده دهنده و نذير يعنى بيم دهنده. پيامبر از جانب خداوند مأموريت داشت كه در جهت
هدايت مردم هم از راه تشويق و هم از راه تنبيه و تهديد گام بردارد و از يك سو مردم
را به بهشت و نعمتهاى الهى مژده بدهد و از سوى ديگر آنها را از جهنم و عذابهاى آخرت
بترساند. آن حضرت، اين دو عامل مهم تربيتى را به خوبى به كار گرفت و از آنها
استفاده كرد.
اساساً همه پيامبران اين دو مأموريت را داشتند و قوم خود را هم مژده وهم بيم
مى دادند ، با اين دو روش در امت خود ايجاد انگيزه مى كردند:
فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين (بقره / 213)
پس خداوند پيامبران را مژده دهندگان و بيم دهندگان فرستاد.
در پايان آيه مورد بحث، براى تسلاى خاطر پيامبر اسلام به او مى گويد: تو مسؤل
دوزخيان نيستى يعنى ناراحت و اندوهگين نباش كه گروهى ايمان نمى آورند و در صراط
مستقيم نيستند و به جهنم خواهند رفت، زيرا وظيفه تو فقط تبليغ و مژده دادن و بيم
دادن است و اينكه كسى راه هدايت و يا راه ضلالت را برگزيند به تو مربوط نيست و تو
مسؤل آنها نيستى.
نظير اين سخن كه از پيامبر در مقابل گمراهان سلب مسؤليت مى كند، در آيات ديگرى هم
آمده است مانند:
فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا ان عليك الا البلاغ (شورى / 48)
اگر روى برگردانند، پس ما تو را براى آنها نگهبان نفرستاديم. تو وظيفه اى جز
پيام رسانى ندارى .
ليس عليك هديهم لكن الله يهدى من يشاء (بقره / 272)
راهيابى آنها بر عهده تو نيست ولى خداوند هر كه را بخواهد ، هدايت مى كند.
وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ
قُلْ اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوآءَهُمْ بَعْدَ
الَّذِى جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِىّ وَ لا نَصير
(*)الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِه أُولئِكَ
يُؤْمِنُونَ بِه وَ مَنْ يَكْفُرْ بِه فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (*)يا بَنى
اِسْرآئيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ الَّتى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّى
فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (*)وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزى نَفْسٌ عَنْ
نَفْس شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ
يُنْصَرُونَ (*)
يهود و نصارى هرگز از تو راضى نخواهند شد تا اينكه از دين آنها پيروى كنى، بگو
همانا هدايت، همان هدايت خداست و اگر پس از دانشى كه به تو رسيده است، از هوسهاى
آنها پيروى كنى، براى تو از جانب خداوند سرپرست و ياورى نخواهد بود (120) كسانى كه
به آنها كتاب داده ايم و آن را آنچنان كه شايسته است مى خوانند، آنان ايمان به آن
كتاب دارند و كسانى كه به آن كافر شوند، پس آنها همان زيانكارانند (121) اى
بنى اسرائيل نعمتى را كه به شما داده ام به ياد آوريد و اينكه شما را بر جهانيان
برترى داده ام (122) و از روزى بترسيد كه هيچكس از هيچكس تاوان نمى دهد و از او هيچ
گونه عوضى پذيرفته نمى شود و شفاعتى بر او سود نمى بخشد و آنها يارى نمى شوند (123)
نكات ادبى
1 ـ «رضا» خوشنودى، اين كلمه ناقص واوى است هر چند كه گاهى با ياء نوشته مى شود.
واو در كلمه «رضوان» ظاهر شده است.
2 ـ «ملت» آيين ، دين، شريعت . اين كلمه در فارسى به معناى امت و قوم استعمال
مى شود.
3 ـ «تتبع» به جهت ان ناصبه مقدر، منصوب است و «حتى» به آن دلالت دارد وبراى همين
است كه حتى به فعل داخل شده چون به وسيله آن تبديل به مصدر مى شود.
4 ـ «تلاوت» خواندن متون مذهبى، خواندن براى عمل كردن و «يتلونه» حال است و مى توان
آن را خبر بر الذين گرفت.
تفسير و توضيح
آيه (120) ولن ترضى عنك اليهود... : آرزوى بزرگ پيامبر اسلام اين بود كه كافران
همگى هدايت شوند و به اسلام ايمان بياورند بخصوص از يهود و نصارى كه در كتابهاى خود
مشخصات پيامبر موعود را خوانده بودند، انتظار بيشتر داشت و لذا گاهى به آنها روى
خوش نشان مى داد. خداوند در اين آيه ، اين آگاهى را به پيامبر مى دهد كه هرگز يهود
و نصارى از وى خوشنود نخواهند شد و به دين او نخواهند گرويد بلكه حتى آنها انتظار
دارند كه پيامبر اسلام از دين آنها پيروى كند و يا به سوى قبله آنها نماز بخواند در
چنين حالتى است كه آنها از پيامبر اسلام خوشنود خواهند شد.
پس از اعلام اين مطلب، حقيقت والايى را تذكر مى دهد و آن اينكه هدايت فقط هدايت
خداست و همواره بايد تابع هدايت الهى شد. يهود و نصارى و ارباب اديانى كه زمان آنها
سپرى شده نمى توانند بشر را به راه راست هدايت كنند بلكه بايد به هدايت الهى كه
توسط آيات قرآنى بيان مى شود، روى آورد. سپس پيامبر را مخاطب قرار مى دهد و
مى گويد: اگر پس از آگاهيهايى كه به تو رسيده، از هوسهاى آنها پيروى كنى ، ديگر
خداوند سرپرست و ياور تو نخواهد شد و بدينگونه پيامبر را از هر گونه سازشكارى با
يهود ونصارى برحذر مى دارد.
چنين خطابهاى عتاب آميز در موارد ديگرى از قرآن هم آمده است از جمله:
لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكونن من الخاسرين (زمر / 65)
اگر براى خدا شريك قرار بدهى عمل تو از بين مى رود و البته از زيانكاران خواهى بود.
و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا (اسراء / 74)
و اگر نبود كه تو را ثابت قدم كرديم، نزديك بود كه اندكى به سوى آنها ميل كنى.
اين گونه خطابها، نشان دهنده لطف مداوم خداوند به پيامبر خويش است كه هرگز او را سر
خود رها نمى كند و همواره او را از هدايتهاى پى درپى خود بهره مند مى سازد، اين
سخنان با مقام عصمت پيامبر مغايرت ندارد بلكه يك تقويت روحى براى اوست چون معصوم هم
قدرت بر گناه دارد و چنين نيست كه او مجبور به ترك گناه باشد كه در اين صورت عصمت
فضيلتى نخواهد بود. بنابراين معصوم نيز همواره به هدايتهاى الهى نيازمند است.
آيه (121) الذين آتينا هم الكتاب... : آن گروه از مسلمانان كه قرآن را آنچنان كه
شايسته است، تلاوت مى كنند ايمان آنها مورد تصديق و تأييد خداوند است. بايد ديد كه
تلاوت شايسته قرآن چگونه تلاوتى است؟ تلاوت شايسته آن تلاوتى است كه از روى تدبر و
تأمل در مفاهيم آيات قرآنى باشد به گونه اى كه زمينه براى عمل به دستورات قرآن
فراهم گردد. بنابراين تلاوتِ شايسته، مقدمه عمل است و اين مى رساند كه خواندن سرسرى
قرآن بدون تدبر و بدون فكر عمل فايده چندانى ندارد.
در پايان آيه، كسانى را كه به كتاب خدا كافر شده اند، از زيانكاران مى شمارد. چه
زيان و ضررى بالاتر از اين كه كسانى خودشان را از آيات عطرآگين و دلنواز و هدايتگر
قرآن، محروم سازند و از اين خوان نعمت كه به رايگان گسترده شده بهره اى نبرند. در
واقع آنچه را اينها از دست مى دهند با هيچ قيمتى نمى توان به دست آورد.
مى توان كلمه «كتاب» را در آيه عام گرفت كه شامل همه كتابهاى آسمانى باشد.
آيات (122-123) يا بنى اسرائيل اذكروا... : اين دو آيه دقيقاً تكرار آيه (47) و
(48) سوره بقره است كه تفسير آنها گذشت و تكرار آن در اينجا جهت ياد آورى مجدد براى
بنى اسرائيل است.
وَ اِذِ ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ
لِلنّاسِ اِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ (*)
و هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش با چندين كلمه آزمايش كرد پس او آنها را به پايان
رسانيد. خداوند گفت: همانا تو را براى مردم پيشوا قرار مى دهم. گفت: و از فرزندان
من؟ گفت: پيمان من به ستمكاران نمى رسد(124)
نكات ادبى
1 ـ «ابتلاء» آزمايش ، گرفتارى.
2 ـ «ابراهيم» نام يكى از پيامبران اولوالعزم، پدر پيامبران توحيدى. اين كلمه
شكلهاى ديگرى هم دارد: ابراهام، ابراهم، ابرهم. و اين به خاطر تغييرى است كه الفاظ
غير عربى به هنگام ورود به عربى پيدا مى كنند.
3 ـ «كلمه» سخن، جزيى از كلام. در قرآن به اشياء هم اطلاق شده: مانند: ان الله
يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح (آل عمران / 45)
4 ـ «امام» پيشوا، رهبر. امام و امت هر دو از «امّ» به معناى قصد مشتق شده كه گويا
جامعه اى از روى آگاهى و قصد واراده و بر مبناى تعليمات خاصى تشكيل مى شود و مانند
هرمى است كه رأس آن امام و قاعده آن امت است.
5 ـ «ذريّه» نسل، فرزندان و گاهى به معناى پدران هم آمده مانند: حملنا ذريتهم فى
الفلك (يس / 41) اين كلمه يا از «ذرّ» به معناى نسل و يا از «ذرء»به معناى خلقت
مشتق شده است.
تفسير و توضيح
آيه (124) و اذ ابتلى ابراهيم... : اين آيه و چندين آيه بعدى درباره حضرت ابراهيم
است و شمه اى از حالات او را بيان مى كند البته در موارد متعددى از قرآن قسمتهايى
از حالات ابراهيم آمده كه خواهيم ديد و اينك در اين آيه، از ابتلائات و آزمايشهاى
سخت او سخن به ميان آمده و اينكه خداوند ابراهيم را با امورى چند امتحان كرد و او
آن امتحانها را با موفقيت پشت سر گذاشت. منظور از كلمات كه در اين آيه آمده همان
امورى است كه ابراهيم با آنها مورد آزمايش قرار گرفت و آنها عبارت بودند از امورى
مانند مبارزه سخت ابراهيم با بت پرستان و شكستن بتها و آوردن او زن و فرزند خود را
به يك بيابان بى آب و غذا و افتادن او در آتش و مأمور شدن او به ذبح فرزندش اسماعيل
و شبيه آنها.
حضرت ابراهيم با سربلندى و موفقيت همه اين آزمايشهاى سخت را پشت سرگذاشت و شايستگى
و لياقت خود را براى رسيدن به بالاترين مقام معنوى به اثبات رسانيد اين بود كه او
پس از كسب اين لياقت ، از جانب خداوند مخاطب قرار گرفت كه اى ابراهيم من تو را براى
مردم امام قرار مى دهم و بدينگونه به مقام شامخ امامت نايل آمد.
وقتى ابراهيم از جانب خدا به اين مقام منصوب شد، از درگاه الهى درخواست كرد كه
امامت را در نسل او قرار بدهد چون مى دانست كه امامت يك مقام معنوى بزرگى است كه هر
كس آن را داشته باشد، حتماً مراحل كمال روحى را طى كرده و مورد توجه خاص خداوند
قرار گرفته است و از اينرو اين مقام را براى فرزندان و نسل خود نيز آرزو كرد.
خداوند در پاسخ درخواست ابراهيم فرمود: پيمان من بر ستمكاران نمى رسد و بدينگونه دو
مطلب را به ابراهيم گوشزد كرد: نخست اينكه امامت يك پيمان خدايى است. دوم اينكه اين
پيمان ظالمان را نرسد. مفهوم سخن خداوند اين بود كه ممكن است از فرزندان و نسل
ابراهيم كسانى به مقام امامت برسند ولى تنها افرادى مى توانند اين مقام را به دست
آورند كه ظالم نباشند و مرتكب ظلم نشوند.
«ظلم» شامل تمام معاصى كبيره مى شود از شرك گرفته تا گناهان ديگرى كه ممكن
است از آدمى سربزند حتى اگر مؤمن هم باشد. البته در قرآن كريم كلمه ظلم و مشتقات آن
بيشتر در مورد شرك و كفر استعمال شده ولى گاهى درباره معاصى ديگر هم به كار رفته
است از جمله پس از بيان حكم سارق، چنين آمده است:
فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فانّ الله يتوب عليه (مائده / 23)
پس هر كس پس از ظلم خود توبه كند و اصلاح شود، پس خداوند توبه او را مى پذيرد.
همچنين درباره مسلمانانى كه پدران و يا برادران كافر خود را دوست مى دارند،
مى فرمايد:
و من يتولّهم منكم فاولئك هم الظالمون (توبه / 23)
كسانى از شما كه آنها را دوست داشته باشند پس ستمگران هستند.
اساساً ظلم در لغت به معناى تجاوز از حدّ است و هر كس كه مرتكب گناه مى شود، از
حدّالهى تجاوز مى كند بنابراين ظلم شامل تمام گناهان مى شود. حال مى گوييم طبق صريح
آيه مورد بحث، شخص گناهكار نمى تواند به مقام امامت برسد و بنابراين امام بايد
معصوم باشد و هيچ گناهى از او سرنزند.
مطلب مهم ديگرى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه امامت يك منصب الهى است و
بايد خداوند آن را به كسى بدهد و امامت بايد با جعل و نصب خدا باشد. بنابراين، مردم
نمى توانند و حق ندارند كسى را به امامت منصوب كنند و به همين جهت است كه شيعه
معتقد است امام بايد از جانب خدا نصب شود و ائمه دوازده گانه را خدا نصب كرده است.
جعل امامت و نصب امام از جانب خدا در آيات ديگر هم آمده است:
و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا (سجده / 24)
و از آنها امامانى قرار داديم كه با دستور ما راه مى نمودند از آن رو كه
شكيبايى كردند.
مطلب ديگرى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه امامت مقامى
بالاتر از نبوت و رسالت است و ممكن است كسى به مقام نبوت و رسالت برسد ولى به مقام
امامت نرسد و ابراهيم پس از سالها كه مقام نبوت و رسالت را داشت ، پس از احراز
شايستگيهاى لازم به مقام امامت هم رسيد. اين سه منصب الهى را به اين ترتيب، مى توان
نام برد: نبوت ، رسالت و امامت .
نبوت تنها ارتباط ميان نبىّ و خداست و به او وحى نازل مى شود خواه مأموريت ابلاغ آن
را هم داشته باشد يا نه. ولى در رسالت مأموريت ابلاغ وحى به مردم هم وجود دارد ولى
رسول مأمور تشكيل حكومت و رهبرى جامعه نيست او فقط مأمور پيام رسانى است اما در
امامت مطلب فرق مى كند و امام مأمور تشكيل حكومت و اجراى حدود الهى است. ممكن است
كسى فقط نبى باشد يا نبى و رسول باشد و يا فقط امام باشد و يا در آنِ واحد هر سه
منصب را داشته باشد. پيامبران اولوالعزم هر سه منصب را داشتند ولى بعضى از پيامبران
منصب امامت را نداشتند وهمين طور ائمه دوازده گانه ما منصب نبوت و رسالت را نداشتند
و آنها مأمور اجراى احكامى بودند كه پيامبر اسلام آن را آورده بود.
چند روايت
1 ـ امام صادق (ع) فرمود: خداوند ابراهيم را در خواب با ذبح فرزندش اسماعيل «پدر
عرب» امتحان كرد و ابراهيم آن را به انجام رسانيد و تصميم به ذبح اسماعيل گرفت و در
برابر امر خدا تسليم شد و چون اين تصميم را گرفت خدا به عنوان ثواب اين عمل گفت: من
تو را براى مردم امام قرار دادم سپس حنيفيت را كه همان پاكيزگى است آورد و آن ده
چيز است پنج چيز در سر و پنج چيز در بدن آنچه در سر است عبارت است از گرفتن شارب و
رها كردن ريش و تميز كردن مو و مسواك و خلال دندان و آنچه در بدن است تراشيدن موى
بدن و ختنه كردن و ناخن گرفتن و غسل جنابت و پاك كردن خود با آب. اين همان حنيفيت
پاك است كه حضرت ابراهيم
آورده است(1)
2 ـ امام صادق (ع) فرمود: ابراهيم پيامبر بود ولى امام نبود تا اينكه خداوند گفت:
من تو را براى مردم امام قرار مى دهم او گفت: و از نسل من؟ خداوند گفت: پيمان من به
ستمكاران نمى رسد يعنى كسى كه بتى را عبادت كرده امام نمى شود.(2)
3 ـ زيد شحام مى گويد: از امام صادق(ع) شنيدم فرمود: خداوند ابراهيم را عبد خود
قرار داد پيش از آنكه نبى قرار بدهد و خدا او را نبىّ قرار داد پيش از آنكه رسول
قرار بدهد و خدا او را رسول قرار داد پيش از آنكه خليل قرار دهد و او را خليل قرار
داد پيش از آنكه امام قرار دهد وقتى همه اين منصبها براى او جمع شد، فرمود: من تو
را براى مردم امام قرار مى دهم. مى گويد: چون امامت در چشم ابراهيم بزرگ مى نمود،
گفت: و از نسل من، خطاب رسيد كه پيمان من به ستمكاران نمى رسد. يعنى اينكه شخص
نادان نمى تواند براى شخص پرهيزگار امام باشد.(3)
پىنوشتها:
1. مجمع البيان ج 1 ص 377
2. نورالثقلين ج 1 ص 121
3. البرهان ج 1 ص 149