واژگان :
غلف : جمع ((اغلف )) و آن چيزى است كه
با غلاف پوشيده شده باشد.
بهتان : دروغى است كه انسان از شدت آن دچار حيرت گردد.
اعراب :
((ما))، در سخن
خداى تعالى : ((فبما نقضهم )) زايد و
به معناى ((فبنقضهم )) است و جار و
مجرور متعلق به ((لعناهم )) كه حذف
شده است . ((الا قليلا)) منصوب است
بنابراين كه مستثنا باشد از ضمير ((يومنون ))
و نيز ممكن است صفت براى مفعول مطلق محذوف و در تقدير ((ايمانا
قليلا، به معناى نقص و ضعف باشد. ((عيسى بن مريم
)) عطف بيان از مسيح و كلمات سه گانه : عيسى ، ابن و مريم به
منزله يك كلمه است ؛ همانند ((لا رجل ظرفيت فى الدار))
- در مجمع البيان نيز چنين است . ((رسول الله
)) صفت مى باشد براى عيسى . ((منه ))
در ((لفى شك منه )) متعلق به محذوف و
صفت براى ((شك )) است و تقدير
((لفى شك حادث منه )) مى باشد. جايز
نيست كه ((منه )) متعلق به
((شك )) باشد؛ زيرا گفته نمى شود:
((شككت منه )) بلكه تنها گفته مى شود:
((شككت فيه )). ((و
ما لهم به من علم )) ((ما))
نافيه ، ((من )) زايد و
((علم )) مبتداست و ((ما
لهم )) متعلق به محذوف و خبر آن مى باشد. ((ابتاع
الظن )) منصوب است بنابراين كه استثناى منقطع است .
((يقينا)) منصوب است بنا بر مفعول
مطلق بودن و تقدير ((تيقنوا يقينا))
مى باشد و نيز احتمال دارد صفت باشد براى مفعول مطلق محذوف ، يعنى
((قتلا يقينا)). ((و ان من
اءهل الكتاب )) ((ان
)) نافيه و ((من اءهل الكتاب ))
متعلق به محذوف و خبر مبتداى محذوف و در تقدير
ما اءحد كائن من
اءهل الكتاب است .
تفسير :
فبما نقضهم
ميثاقهم ؛ يعنى يهود را به سبب شكستن پيمانى كه بدان متعهد شده و آن را بر
خود لازم كرده بودند، لعنت كرديم . آن پيمان اين بود كه به آنچه موسى (عليه السلام
) آورده است ايمان آورند و عمل كنند؛ اما پس از اين پيمان ، آن را تغيير دادند و
دگرگون ساختند و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال كردند.
و كفرهم بآيات الله . اين آيات عبارت
بودند از: حجت ها و دلايل نبوت عيسى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ).
و قتلهم
الاءنبياء بغير حق . آنان پيامبرانى نظير زكريا و يحيى را كشتند، على رغم
اين كه دليل بر نبوت آن دو، برايشان اقامه شده بود.
و قولهم قلوبنا غلف ؛ يعنى
دلهايشان آن چنان پوشيده است كه چيزى از دعوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به
آنها نمى رسد. يهودى ها اين سخنان را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
مى گفتند تا او از ايمان آوردن آنها به نبوت و پاسخ به دعوت خود نااميد شود.
بل طبع الله عليها بكفرهم . اين ، يك
جمله معترضه در ميان جملاتى است كه به يكديگر عطف شده اند و براى رد سخن آنها:
((قلوبنا غلف )) آمده است . معناى اين
جمله آن است كه دلهاى شما به طور طبيعى بسته نيست بلكه كفر شما به محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و ادامه دادنتان به گمراهى ، آنها را به سان سنگ و حتى سخت تر
از آن قرار داده است .
پس از آن كه دلهاى يهودى ها به مرحله اى رسيد كه در آن ، به هيچ روى براى پذيرش حق
باز نمى شود، به منزله كسانى شدند كه خدا آنان را بدون دل آفريده است . از اين رو،
اگر مهر زدن بر دلهاى ؛ آنان به خدا نسبت داده شود، درست خواهد بود (به تفسير آيه 7
از سوره بقره ، در جلد اول نگاه كنيد.)
فلا يؤ منون الا
قليلا. همانند عبدالله بن سلام ، ثعلبه بن سعية ، اسدبن عبيدالله و ديگران .
و بكفرهم و
قولهم على مريم بهتانا عظيما. خداوند نسبت كفر به يهود را سه بار تكرار كرده
است : اول ، بدين مناسبت كه يادآورى كرد: يهود آيات خدا را انكار كردند و پيامبران
را كشتند. دوم ، بدين مناسبت كه آنها گفتند: ((قلوبنا غلف
)) سوم ، در هنگامى كه سخن آنان را درباره مريم يادآور يمى
كند. آنها سخن زشتى را درباره مريم گفتند كه جز يهودى هايى كه از پشتيبانى آمريكاى
مسيحى برخوردارند، آن را نمى گويند. آمريكايى كه يهودى ها را مسلح مى كند تا به قدس
تجاوز كنند و حرمت شعاير دينى را، كه مسيحيان و مسلمانان مقدس مى دانند به ويژه
كليساها و قبور مسيحيان ، را از بين ببرند.(301)
و قولهم انا
قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله . يهود براى اين كه عيسى و دعوت او را
به باد تمسخر بگيرند، او را به عنوان رسول توصيف كردند.
و ما قتلوه و ما
صلبوه ولكن شبه لهم . وقتى يهود تصميم گرفتند كه حضرت مسيح را بكشند، خداوند
يكى از خيانتكاران را كه مستحق كشته شدن بود، به او همانند ساخت . برخى گفته اند:
اين جنايتكار، يهودا بود كه گروه مخالف عيسى (عليه السلام ) را رهبرى مى كرد. يهود
او را گرفتند، شكنجه اش كردند و به دارش آويختند، به اين اعتقاد كه او حضرت مسيح
است . پس از به دار آويختن ، رفيق خود را گم كردند و در حالى كه به حيرت فرو رفته
بودند، گفتند: اگر شخصى كه به دار آويخته شده ، عيسى است ، پس رفيق ما كجاست ؟ و
اگر او رفيق ماست ، پس عيسى كجاست ؟
و ان الذين
اختلفوا فيه لفى شك منه . يهود و نصارا درباره حضرت مسيح دچار اختلاف شدند و
درباره او دو ديدگاه متضاد دارند. يهود گفتند: مسيح فرزند زناست و نصارا گفتند: او
فرزند خداست . همچنين يهود گفتند: ما او را به دار آويختيم و او در زمين دفن شده
است و ديگر بر نمى گردد. نصارا گفتند: او به دار آويخته و به خاك سپرده شد؛ لكن پس
از سه روز، از زير خاك برخاست و به دنيا بازگشت . از اين رو، خداوند تمام ديدگاه
هاى آنان را با اين سخن خود رد كرد:
ما لهم به من علم الا اتباع الظن ؛
آنان خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. گمان ، انسان را از حق بى نياز نمى
كند. حق ، عبارت از يقينى است كه انسان در آن ترديد نداشته باشد و آن ، همان چيزى
است كه خدا به ما خبر داده است :
و ما قتلوه
يقينا # بل رفعه الله اليه ؛ عيسى را به يقين نكشتند، بلكه خداوند او را به
نزد خود فرا برد. حقيقت همين است كه خدا او را به سوى خود بالا برد، نه او را كشتند
و نه او را به دار آويختند.
در اين جاست كه پرسش هايى در پى مطرح مى شوند: چگونه خداوند عيسى را بالا برد؟ در
چه زمان ؟ پيش از به دار آويخته شدن شخصى كه شبيه عيسى بود و يا پس از آن ؟ آيا
بالا بردن عيسى (عليه السلام ) تنها روحانى بود و يا روحانى و جسمانى ؟ آيا وى به
آسمان دوم برده شد، يا به آسمان سوم و يا به آسمان ديگر؟ او در آن جا چه مى كند؟
آيا اندكى پيش از فرا رسيدن قيامت به زمين فرود مى آيد؟ و از اين قبيل پرسشهايى كه
داستان سرايان ، به آنها پاسخ هايى داده اند كه بيشتر به افسانه شباهت دارد.
قرآن كريم به هيچ يك از موارد فوق نپرداخته است و تنها چيزى كه آيات قرآنى بدان
دلالت دارد، آن است كه عيسى (عليه السلام ) نه كشته شده و نه به دار آويخته شده
بلكه خدا او را به سوى خود بالا برده است و كسى كه كشته و يا به دار آويخته شده فرد
ديگرى بوده كه قاتلان وى خيال مى كردند او مسيح است . در قرآن ، چيزى بيش از اين
وجود ندارد و ما نيز نمى توانيم در خصوص اين موضوع ، جز با حديث متواتر از نصوص
قرآنى فراتر رويم ، بلكه نمى خواهيم به اين مسئله اهميت بدهيم ؛ زيرا نه مسئول آن
هستيم و نه در برابرش وظيفه اى داريم . البته ، در گذشته مطالبى را درباره عيسى
(عليه السلام ) در تفسير آيه 58 از سوره آل عمران ، تحت عنوان ((اختلاف
درباره عيسى )) بيان كرديم .
براى مزاح و رفع خستگى اين افسانه را از بعضى از تفاسير نقل مى كنيم : خداوند عيسى
را به سوى خود بالا برد و او را جامهايى از نور پوشانيد. دو بال از پر، براى او
رويانيد. او را از خوراكى و نوشيدنى منع كرد و او را از فرشتگان گردانيد و در او دو
طبيعت قرار داد: ناسوتى و ملكوتى ... .
و ان من اءهل
الكتاب الا ليؤ منن به قبل موته ؛ يعنى كسى نيست از اهل كتاب ، مگر اين كه
پيش از مرگ خود به عيسى (عليه السلام ) ايمان مى آورد. بنابراين ، ضمير
((به )) به عيسى بر مى گردد و ضمير
((موته )) به شخصى از اهل كتاب و مراد
از اهل كتاب ، يهود و نصاراست . در برخى از روايات آمده است : هر انسانى هر عقيده
اى كه در دنيا داشته باشد، در هنگام مرگ ، حق برايش آشكار مى شود و اين آيه به
صحت روايات مزبور گواهى مى دهد؛ زيرا ظاهر آن دلالت دارد كه هر يهودى و هر نصرانى
بايد پس از سكرة الموت ، ايمانى درست به عيسى (عليه السلام ) بياورد؛ به عنوان مثال
: يهودى اى كه درباره عيسى مى گفت : او جادوگر و زنازاده است ، از اين عقيده اش بر
مى گردد و ايمان مى آورد كه او پيامبر و مادرش صديقه است . نصرانى اى كه مى گفت :
او فرزند خدا و سومى از سه تاست ، ايمان مى آورد كه او بنده اى از بندگان مخلص
خداست .
اين قضيه از نظر عقل محال نيست و وحى هم به آن خبر داده است و هر كس كه به خدا و
روز قيامت ايمان دارد بايد هر چيزى كه وحى به آن خبر دهد و عقل هم آن را انكار
نكند، تصديق كند؛ اما كسى كه جز به آنچه زير ميكروسكوپ قرار مى گيرد به چيز ديگرى
ايمان ندارد، قطعا آن را تصديق نمى كند. بنابراين ، چنين شخصى اگر به وى گفته شود:
تو عقل ، روح ، شعور و عاطفه دارى ، نبايد تصديق كند؛ زيرا اين امور زير ميكروسكوپ
قرار نمى گيرد و آزمايشگاه ها و ابزارها نمى توانند آنها را مورد آزمايش و تجزيه
قرار دهند. چه راست است سخن كسى كه گفته است : هر كه ايمان به خدا را از دست دهد،
خود را گم كرده است !
سوال : خبر دادن از اين كه در هنگام مرگ ، حقيقت بر اهل كتاب آشكار مى شود، چه سودى
دارد، با اين كه مى دانيم آنان در اين حالت نمى توانند آنچه را از دستشان رفته است
جبران كنند؟
پاسخ : مقصود از اين خبر دادن آن است كه آنها پيش از آن كه مرگ به سراغشان بيايد
ايمان خود را تصحيح كنند؛ چنان كه هدف از خبر دادن به بهشت و جهنم نيز همين است .
و يوم القيامة
يكون عليهم شهيدا. عيسى (عليه السلام ) در قيامت بر ضد يهود گواهى مى دهد كه
آنان به سبب دشمنى با آنچه وى از سوى خدا برايشان آورده بود، با او به دشمنى و
مخالفت برخاستند و نيز عليه نصارا گواهى مى دهد كه درباره او غلو و افراط كردند و
از فرمانش مبنى بر عبادت خداى يگانه تجاوز كردند:
ما قلت لهم الا ما اءمرتنى به اءن اعبدوا الله
ربى و ربكم ؛(302)
من به آنان جز آنچه تو فرمان داده بودى نگفتم . گفتم كه ، الله ، پروردگار مرا و
پروردگار خود را بپرستيد. هر پيامبرى و در پيشاپيش پيامبران ، حضرت محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) بر ضد هر فردى از افراد امت خود، كه از دستورات آسمانى وى و از
آنچه به آنها ابلاغ كرده است منحرف شده و يا سر باز زده است ، گواهى مى دهد:
و يوم نبعث فى
كل اءمة شهيدا عليهم من اءنفسهم و جئنا بك على هولاء شهيدا؛(303)
روزى باشد كه از هر امتى شاهدى از خودشان به زبان خودشان برانگيزيم و تو را بياوريم
تا به زيان آنان شهادت دهى .
به كيفر ستمى كه يهوديان روا داشتند
فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ
لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيرًا (160)وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا
وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا
لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (161)لَّـكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي
الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا
أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ
وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُوْلَـئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا
عَظِيمًا (162)
و به كيفر ستمى كه يهوديان روا داشتند و منع كردن بسيارشان از راه خدا، آن چيزهاى
پاكيزه را كه بر آنان حلال بود، حرام كرديم . (160) و نيز بدان سبب كه ربا مى
گرفتند و حال آن كه از آن منع شده بودند، و اموال مردم را به باطل مى خوردند. و ما
براى كافرانشان عذابى دردآور مهيا كرديم . (161) ولى دانشمندانشان و آن مومنانى را
كه به آنچه بر تو و به آنچه پيش از تو نازل كرده ايم ايمان دارند و نمازگزاران و
زكات دهندگان و مومنان به خدا و روز قيامت را به زودى اجر بزرگى خواهيم داد. (162)
اعراب :
((فبظلم و بصدهم )) متعلقند به
((حرمنا)). ((كثيرا))
صفت است براى مفعول مطلق محذوف و در تقدير ((صدا كثيرا))
مى باشد. ((و قد نهوا عنه )) جمله
حاليه است . ((فى العلم )) متعلق به
((الراسخون )) و ((منهم
)) متعلق به محذوف و حال است از ضمير ((الراسخون
)). ((المقيمين ))
منصوب به فعل محذوف و به معناى ((اعنى ))
و يا ((امدح المقيمين الصلاة )) است .
كسى گفته است : اين (، يعنى مقيمين ) از خطاى نويسندگان است ؛ اما اين گفته مردود
است ؛ بدين ترتيب كه پيشوايان ، قاريان و علما مى گويند: امت محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم ) در غير كتابت قرآن خطا نمى كنند، چه رسد در قرآن . بله ، اين سوال مطرح
است كه چرا تنها ((المقيمين الصلاة ))
منصوب به ((اءمدح )) است ، نه ساير
كلماتى كه در اين عبارت بر يكديگر عطف شده اند؟
پاسخ : ممكن است بدان جهت باشد كه ارزش و عظمت نماز آشكار شود و اين كه نماز ستون
دين و ايمان است ؛ اگر قبول شود، عبادات ديگر نيز قبول مى شود و اگر رد شود، عبادات
ديگر نيز رد مى شود. ((الصلاة ))
مفعول است براى ((المقيمين )).
((الموتون الزكاة )) خبر مبتداى محذوف
و در تقدير ((هم المؤ تون الزكاة ))
است .
تفسير :
فبظلم من الذين
هادوا حرمنا عليهم طيبات اءحلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا. سخن همچنان
درباره يهود و كارهاى زشت آنان است . خداوند در آيات پيشين ، برخى از اين كارهاى
زشت را بر شمرد؛ از قبيل درخواست ديدن آشكار خدا، پرستش گوساله ، تجاوز از فرمان
خدا در روز شنبه ، شكستن پيمان ، كفر ورزيدن به آيات خدا، كشتن پيامبران ، اين سخن
آنها كه دلهاى ما بسته است ، تهمت به مرديم ، مباهات به كشتن مسيح (عليه السلام )
و...، و در اين آيه تخلفات ديگر يهودى ها را بيان مى كند؛ نظير انصراف از راه خدا،
خوردن ربا و رشوه و اين كه خدا به سبب اين كارهاى زشت و شرم آور يهوديان ، برخى از
چيزهاى پاكيزه را كه برايشان و ديگران حلال بود، در دنيا براى آنها حرام كرد.
و اءخذهم الربا
و قد نهوا عنه . اين جمله عطف است بر
بظلم من الذين
هادوا. برخى گفته اند: يهود نخستين كسانى بودند كه ربا را وضع كردند و آن را
حلال دانستند. ما درباره آن ، در تفسير آيه 257 از سوره بقره ، در جلد اول به تفصيل
سخن گفتيم . و اءكلهم اءموال الناس بالباطل ؛ يهود اموال مردم را
از طريق رشوه و ديگر انواع حرام به باطل مى خوردند. خدا در آيه 42 از سوره مائده ،
يهود را چنين توصيف كرده است :
سماعون للكذب
اءكالون للسحت ؛ گوش نهادگان به دروغند، خوردندگان حرام . چيزهاى پاكيزه اى
كه خدا آنها را بر يهود حرام كرد بدين ترتيب در آيه 146 از سوره انعام بيان شده است
: ((بر يهود حرام كرديم هر حيوان صاحب ناخنى را و از گاو و
گوسفند، پيه آن دو را جز آنچه بر پشت آنهاست يا بر چرب روده آنهاست يا بر
استخوانشان چسبيده باشد. به سبب ستمكارى شان اين چنين كيفرشان داديم و ما
راستگويانيم )).
اگر ما ميان روش يهود در قديم ، به ويژه در دوران هاى موسى ، عيسى و محمد و ابزار و
روش هاى آنان در عصر كنونى مقايسه كنيم ، هيچ تفاوتى ميان يهودان ديروز و يهودان
امروز، از لحاظ گمراهى ، فساد، دشمنى با انسانيت و ارزش هاى آن و عدم تسليم جز در
برابر ((كوه طور))، كه بالاى سرشان
قرار گيرد، نمى بينيم (مقصود اين است كه يهود، جز زبان زور، چيزى نمى فهمند.)
اين امر، نشان دهنده آن است كه شرارت ، طبيعت يهوديان و فطرتى است كه از آنان جدا
نمى شود و آنها از اين فطرت جدا نمى شوند، هر چند زمانها دگرگون و شرايط متحول
گردد؛ چنان كه گزيدن از طبيعت عقرب ها و پاشيدن زهر از فطرت مارها جدا نمى شود. هر
انسانى استعداد خير و شر را دارد؛ اما يهود تنها داراى طبيعت شر مى باشند و اگر گه
گاه در ميان آنان فردى پيدا مى شود كه حق را مى شناسد و بدان عمل مى كند، اين موضوع
، بسيار اندك و نادر است و موجب نقض آن قاعده كلى نمى شود، بلكه آن را استحكام مى
بخشد. خداوند اين اقليت را استثنا كرده است :
لكن الراسخون فى
العلم منهم و المومنون يومنون بما اءنزل اليك و ما اءنزل من قبلك . مراد از
((راسخون فى العلم ))، عالمانى هستند
كه به علم خود عمل مى كنند، نه اشخاصى كه به آنچه در كتابها نوشته شده تسلط دارند و
در بحث هاى خود تحقيق و كاوش مى كنند؛ ولى بدان عمل نمى كند. ما اين مطلب را از
سخنان اميرالمومنين على (عليه السلام ) الهام گرفتيم : ((علم
، عمل را صدا مى زند، پس اگر پاسخش را داد چه بهتر، وگرنه از آن جدا مى شود.))
سوال : خداوند سبحان ((المومنون )) را
بر ((الراسخون فى العلم )) عطف كرده و
خبر داده است كه اين هر دو با هم به قرآن تورات و انجيل ايمان مى آورند. اين خبر در
مورد راسخان در علم يهودى درست است ؛ اما درباره ايمان آورندگان به محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم ) درست نيست ؛ زيرا معناى آن ، اين مى شود كه مومنان ايمان مى
آورند و اين نظير سخن گوينده اى است كه مى گويد: كسانى كه ايستاده اند، ايستاده اند
و كسانى كه خوابيده اند، خوابند، در حالى كه قرآن از آوردن چنين سخنانى منزه و پاك
است . بنابراين ، چگونه مى توان آن را توجيه كرد؟
پاسخ : اين اشكال در صورتى وارد است كه ما واژه ((المؤ منون
)) در آيه را به مومنان از صحابه رسول اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) كه اهل كتاب نيستند، تفسير كنيم ، چنان كه صاحب مجمع البيان چنين كرده
است و رازى ، صاحب المنار و بسيارى از مفسران نيز آن را مردود ندانسته اند؛ اما اگر
((المومنون )) را به يهوديانى تفسير
كنيم كه مقلد راسخان در علم بودند و به سخنان آنان عمل مى كردند، اشكال فوق وارد
نخواهد بود؛ زيرا اين تفسير بدان معناست كه راسخان در علم از يهوديان و نيز آن عده
از يهوديانى كه به سخنان آن عمل مى كنند، به قرآن ، تورات و انجيل ايمان مى آورند.
البته ، با اين تفاوت كه راسخان در علم ايمانشان استدلالى و اين گروه ايمانشان
تقليدى است . ما همين تفسير را مى پذيريم و آن را بر تفسير اول ترجيح مى دهيم .
(والمقيمين الصلاة .) درباره نصب ((المقيمين
))، سخنان زيادى گفته شده است ، حتى از عثمان و عايشه رواى شده كه نصب يك
نوع لهجه است . رازى اين روايت را باطل كرده و گفته است : ((قرآن
به طور متواتر از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده ، پس چگونه ممكن
است كه در آن لهجه باشد)). درست آن است كه ((المقيمين
)) منصوب به مدح است و تقدير ((اءمدح
المقيمين الصلاة )) مى باشد. مقصود آن است كه به فضيلت و
اهميت نماز اشاره شود؛ چنان كه در قسمت ((اعراب
)) آن را يادآور شديم . (والمؤ تون الزكاة .) خبر است براى
مبتداى محذوف و تقدير ((هم المؤ تون الزكاة
)) مى باشد. معناى اين جمله آن است كه نمازگزارانى مستحق مدحند كه نماز را
با دادن زكات تواءم سازند.
والمؤ منون
بالله و اليوم الاخر عطف است بر ((المؤ تون الزكاة
)). سپس خداوند به پاداش همه آنها اشاره مى كند:
اءولئك سنؤ تيهم
اءجرا عظيما.
ما به تو وحى كرديم
إِنَّا
أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ
وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإْسْحَقَ وَيَعْقُوبَ
وَالأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا
دَاوُودَ زَبُورًا (163)وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ
وَرُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا
(164)رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ
حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا (165)لَّـكِنِ اللّهُ
يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلآئِكَةُ يَشْهَدُونَ
وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا (166)
ما به تو وحى كرديم ، همچنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كرديم و به
ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان
وحى كرديم و به داوود زبور را ارزانى داشتيم . (163) و پيامبرانى كه پيش از اين
داستانهاشان را براى تو گفته ايم و آنان كه داستانهاشان را براى تو نگفته ايم . و
خدا با موسى سخن گفت ، سخن گفتنى . (164) پيامبرانى مژده دهنده و بيم دهنده تا از
آن پس مردم را بر خدا حجتى نباشد، و خدا پيروزمند و حكيم است . (165) ولى خدا به
آنچه بر تو نازل كرد شهادت مى دهد كه به علم خود نازل كرده است ، و فرشتگان نيز
شهادت مى دهند، و خدا شهادت را بسنده است . (166)
واژگان :
زبور: به معناى كتاب است و بر وزن فعول به معناى مفعول ، يعنى مكتوب .
اعراب :
((كاف )) در ((كما
اوحينا)) به معناى ((مثل
)) و صفت است براى مفعول مطلق محذوف و تقدير
وحيا مثل الذى
اءوحينا مى باشد. ((رسلا))
اولى مفعول است براى فعل محذوف و كه تقدير آن ((و قصصنا رسلا))
مى باشد و نظير آن است : ((رسلا مبشرين ))؛
يعنى در تقدير ((اءرسلنا رسلا مبشرين ))
است و نيز جايز است كه بدل باشد از ((رسلا))
قبلى ، و ((مبشرين )) حال است از
((رسلا))؛ چرا كه در برخى از موارد
جايز است كه صاحب حال نكره باشد؛ چنان كه در همين آيه مشاهده مى كنيم ؛ زيرا مفيد
است . مصدرى كه از ((لئلايكون ))
ريخته مى شود متعلق است به فعل محذوف كه ((اءرسلنا))
مى باشد. ((حجة )) اسم كان و
((للناس )) متعلق به محذوف و خبر آن
است . ((على الله )) متعلق به محذوف و
حال از ((حجة )) مى باشد.
((بعلمه )) متعلق به محذوف و حال از
((ها))ى ((انزله
)) مى باشد.
تفسير :
انا اءوحينا
اليك كما اءوحينا الى نوح والنبيين من بعده و اءوحينا الى ابراهيم واسمعيل و اسحق و
يعقوب والاءسباط و عيسى و اءيوب و يونس و هرون و سليمان و آتينا داود زبورا.
اسباط، جمع سبط و سبط مرد، يعنى فرزند فرزند او. مراد از اسباط در اين جا دوازده
سبط از دوازده فرزند يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم است . مراد از زبور، كتاب به معناى
مكتوب است و مراد از وحى به سبطها، وحى به پيامبران آنها است ، نه وحى به تمام آنان
.
اين آيه و مابعدش به آيات پيشين ارتباط دارند. علت ارتباط اين است كه خداوند قبلا
از اهل كتاب حكايت كرد و گفت : آنان به نبوت به طور كلى ايمان مى آورند و اعتراف مى
كنند كه خداوند پيامبرانى دارد؛ لكن به همه آنان اعتراف نمى كنند، بلكه به برخى
ايمان مى آورند و به برخى كفر مى ورزند. محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از جمله
پيامبرانى است كه آنان نبوت او را قبول ندارند. از اين رو، خداى سبحان بيان كرده
است كه اگر كسى به نبوت يكى از پيامبران كفر بورزد، به خدا كفر ورزيده است . ايمان
درست ، عبارت است از: ايمان به خدا، روز قيامت ، فرشتگان خدا و تمام كتابها و
پيامبران او. آن گاه ، خدا در آيه اى كه در صدد تفسير آن هستيم و آيات پس از آن ،
بيان داشته است هر كس به اصل نبوت به طور كلى اعتراف كند و به نبوت يكى از پيامبران
، هر كه باشد، ايمان بياورد، بايد به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان
بياورد؛ زيرا خداى سبحان ، همان گونه كه به پيامبران ديگر وحى كرد ته به او نيز وحى
كرد و نيز همان گونه كه به دست ديگران پيامبران معجزه هايى آشكار كرد، به دست او
نيز معجزاتى آشكار كرد. ((چيزى كه مورد اتفاق است ، نبايد
سبب افتراق شود)) و كسى كه آن را تجزيه و جدا سازد، ميان شى
ء و خودش جدايى انداخته است .
و رسلا قد
قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك . پس از آن كه خداوند نام هاى
چند تن از پيامبران را در آيه قبل بيان كرد، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) چنين گفت : پيامبران ديگرى نيز هستند كه پيش از فرو فرستادن اين سوره ،
داستان هايشان را براى تو گفتيم و برخى ديگر را نگفتيم . در تفسير المنار آمده است
كه آيه 84 از سوره انعام بيش از هر آيه اى نام هاى پيامبران را در بر دارد:
و وهبنا له اسحق
و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و اءيوب و يوسف و
موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و
اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا على العالمين . از جمله پيامبران
، هود، صالح و شعيب هستند كه از نژاد عرب بودند.
خداوند فرموده است :
و رسلا لم
نقصصهم عليك ؛ و پيامبرانى كه داستانهايشان را براى تو نگفته ايم ، بدون آن
كه به تعداد اين پيامبران كه آنها را براى پيامبر خود نام نبرده است ، اشاره كند.
ولى فضولان بر آن شدند كه حتى بشمارند، و آنان در اين شمارش يا دچار افراط و يا
تفريط شدند؛ به عنوان مثال : برخى گفته اند: تعداد اين پيامبران 313 نفر است . دسته
دومى گفته اند: آنان يك ميليون و چهارصد و بيست و چهارهزار نفرند. گروه سومى گفته
اند: هشت هزار نفرند كه نصف آنها از بنى اسرائيلند. چهارمى گفته است : يكصد و بيست
و چهار هزار نفرند. تمامى اين اقوال ، تير به تاريكى انداختن است . درست آن است كه
بگوييم : هويت و تعداد اين پيامبران را خدا بهتر مى داند.
آيا تمام پيامبران شرقى هستند؟
در اين جا، براى هر انسانى اين پرسش مطرح مى شود: آيا تمام پيامبران شرقى
هستند و حتى يك نفر از آنان غربى نيست ؟ و اگر همه آنها شرقى هستند، آيا در ميان
آنان شخصى از چين ، ژاپن ، هند و ديگر كشورهاى خاور دور وجود دارد يا خير؟ وانگهى
بر فرض اين كه تمام پيامبران شرقى باشند، چگونه مى توان جمع كرد ميان اين موضوع و
اصلى كه مى گويد: خدا مردم را به حال خود نمى گذارد و حكمت او اقتضا مى كند كه به
سوى تمام آنان ، پيامبرانى را بفرستد (مبشرين و منذرين ) ((تا
بشارت دهندگان و بيم دهندگان باشند)) و به آنها تذكر دهند و
آگاهشان سازند تا بر خدا حجتى نداشته باشند؟ و آيا اين اصل كلى درباره برخى از ملت
ها و نژادها تخصيص بردار است ؟