تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۷ -


واژگان :

تربص : انتظار كشيدن .
استحواذ: غلبه و تسلط داشتن .

اعراب :

((اءن اذا سمعتم ))، ((اءن )) مخففه از مثقله و اسم آن ضمير شاءن محذوف است و در تقدير: ((انه )) مى باشد. جمله متشكل از ((اءن )) و ما بعدش خبر است . مصدر مؤ ول در محل نصب و مفعول ((نزل )) است و تقدير نزل عليكم المنع من مجالستهم عند سماع الكفر منهم مى باشد. جمله ((يكفر بها)) حال از ((آيات الله )) است . ضمير ((معهم )) به محذوف بر مى گردد و تقدير آن فلاتقعدوا مع الكافرين المستهزئين است . ((اذا)) ملغا از عمل مى باشد؛ زيرا در ميان اسم و خبر واقع شده است . ((مثل )) صفت مفرد، مثنى ، جمع ، مذكر و مونث به طور يكسان قرار مى گيرد؛ چنان كه گفته مى شود: هو و هى و هما و هم و هن مثله و در اين آيه با آن خبر از جمع داده شده است : ((انكم اذا مثلهم )) و نيز در سخن خدا صفت مثنى واقع شده است : ((اءنومن لبشرين مثلنا)). ((الذين يتربصون )) ((الذين )) صفت براى ((الكافرين و المنافقين )) است .

تفسير :

وقد نزل عليكم فى الكتاب اءن اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزاء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره . اين آيه مدنى ، به مسلمانان آيه اى را يادآورى مى كند كه پيش از هجرت آنان به سوى مدينه ، در مكه نازل شده بود و آن اين است : و اذا راءيت الذين يخوضون فى آياتنا فاءعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث
صفحات 730 و 731 کتاب چاپ نشده است

وانمود كنند كه براى يارى مسلمانان بيرون آمده اند. اين منافقان منتظر بودند: اگر مسلمانان پيروز مى شدند، به آنها مى گفتند: ما به همراه شما بوديم ، بنابراين با شما در غنيمت شريكيم و اگر جنگ به نفع مشركان تمام مى شد، به آنها مى گفتند: ما ستون پنجم بوديم ، پس ‍ دست مزد ما كجاست ؟ و بدين ترتيب ، منافقان ، عصا را از وسط نگاه مى داشتند.
رساترين سخنى كه من در توصيف منافقان خواندم ، سخن على (عليه السلام ) اميرالمومنين است كه فرمود: ((آنان براى هر حق ، باطلى ، براى هر راست ، كجى و براى هر در، كليدى و براى هر شب ، چراغى آماده دارند.)) اين گروه در هر عصرى وجود دارند و در كشورهاى عربى از زمانى كه طلاى سياه كشف شده است ، روز به روز تعداد آنان افزايش مى يابد. آنها ميهن پرستى را شعار خود قرار داده اند؛ چنان كه در دوره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، منافقان تظاهر به اسلام مى كردند. بنابراين ، اگر آزادى خواهان و مبارزان بر محتكران و استثمارگران پيروز شوند، منافقان عصر به آنها مى گويند: آيا ما با شما نبوديم ؟ و اگر استثمارگران بر قربانى خود غالب آيند، منافقان به آنها مى گويند: مگر ما نبوديم كه جلو آزادى خواهان را گرفتيم تا به شما آسيب نرسانند؟
سوال : چرا خداوند از پيروزى مسلمانان به ((فتح من الله )) تعبير كرده ؛ زيرا گفته است : فان كان لكم فتح من الله و از پيروزى كافران به ((نصيب )) تعبير نموده ، و فرموده است : و ان كان للكافرين نصيب ؟
پاسخ : پيروزى مسلمانان ، پيروزى حق است كه ماندنى و هميشگى است البته مادام كه طرفداران حق از سنت و دستور خدا پيروى كنند و مجهز و آماده باشند. از اين رو، مناسب بود كه از آن به ((فتح من الله )) تعبير شود؛ اما پيروزى باطل موقتى است و هرگاه طرفداران حق متحد شوند و بر جهاد و مبارزه وحدت كلمه داشته باشند، باطل از بين مى رود. از قديم گفته اند: دولت باطل يك ساعت دو دولت حق تا برپا شدن ساعت (قيامت ) برقرار است .
و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا. فقها به اين آيه استدلال كرده اند كه خداوند حكمى را كه موجب سلطه غير مسلمان بر مسلمان شود وضع نكرده است . همچنين ، آنان احكام زيادى را متفرع بر اين امر دانسته اند؛ از جمله اين كه اگر پدر كودك مسلمان و مادرش غير مسلمان باشد، مادر به كودك حق حضانت ندارد؛ زيرا فرزند به هر كدام از پدر و مادرش ، كه دين او برتر باشد، ملحق مى شود و حكم او حكم مسلمان است . از جمله اين احكام آن است كه بر مسلمان جايز نيست كه درباره فرزندان صغيرش به غير مسلمان وصيت كند و اگر چنين نمايد وصيت او باطل است . ديگر آن كه پدر در صورتى بر اولاد خود ولايت دارد كه از لحاظ دين با آنها متحد باشد؛ اما اگر آنان مسلمان و پدر غير مسلمان باشد، پدر بر آنها ولايت ندارد. يكى ديگر از احكام فوق اين است كه حكم حاكم غير مسلمان ، هر چند حق باشد، در حق مسلمان نافذ نيست و احكام ديگرى از اين قبيل .

منافقان خدا را فريب مى دهند و حال آن كه خدا آنها را فريب مى دهد

صفحات 734 و 735 کتاب چاپ نشده است

را. آنها نماز مى خوانند تا با آن در دنيا شكار و سودى و راه در آمدى به دست آورند. خداوند فرموده است : و انها لكبيرة الا على الخاشعين ؛(297) آن ، كارى دشوار است جز بر اهل خشوع .
سوال : اگر كسى به انگيزه تقرب به خدا نماز بخواند و در عين حال ، دوست داشته باشد كه مردم او را ببينند تا از صالحان محسوبش ‍ كنند و يا اين كه تهمت اهميت ندان به دين را از وى دفع نمايند، آيا اين گونه نماز خواندن ريا محسوب مى شود.
پاسخ : خير. البته ، مادام كه انگيزه اصلى ، فرمان و خشنودى خدا و بقيه به تبع آن باشد. از امام صادق (عليه السلام ) درباره مردى پرسيدند كه كار نيكى را انجام مى دهد و شخصى او را مى بيند و او از اين كار خرسند مى شود؟
امام (عليه السلام ) فرمود: اشكالى ندارد؛ زيرا هر كسى دوست دارد كه كار نيك او در ميان مردم آشكار گردد. البته به شرط اين كه عمل نيكو صرفا براى تظاهر و خودنمايى نباشد.
(يراءون الناس ؛) آنان براى خودنمايى نماز مى خوانند نه براى خدا؛ زيرا هدفشان از نماز، تنها شكار و سود است . ولا يذكرون الله الا قليلا؛ يعنى تنها در هنگامى كه مردم آنان را مى بينند نماز مى خوانند اما وقتى كه در خلوت باشند، مطلقا خدا را ياد نمى كنند. امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((شخص رياكار سه علامت دارد: وقتى تنها باشد، كاهل و تنبل است ؛ وقتى با مردم باشد فعال است ، و نيز دوست دارد او را به سبب كار انجام نداده ستايش كنند.))

آيا همه مردم رياكارند؟

سوال : هيچ كس خود را در نظر مردم آن گونه كه واقعا هست نشان نمى دهد و تمام آنچه را عقيده دارد نمى گويد. كيست كه هر چه را از كسى مى داند به او بگويد؟ و اگر بگويد، از ديوانگان محسوب مى شود و حتى كيست كه تمام كارها و رفتارهايش نمايانگر عقيده درونى و واقعى اش باشد؟ وانگهى ، چگونه مى توان از عادات و ارزش هاى جامعه فرار كرد؟
(به عنوان مثال :) اگر شما كسى را ملاقات كنيد كه از وى نفرت داريد. او در ابتدا به شما مى گويد: من مشتاق ديدارتان بودم . آيا مى توانيد در پاسخ او بگوييد: من از ديدن شما بدم مى آيد؟ و اگر چنين بگويى ، آيا در نظر مردم و حتى در نظر خودت كار درستى انجام داده اى ؟ و سرانجام ، آيا همه مردم رياكار و منحرفند؛ چون به تمام چيزهايى كه مى گويند اعتقاد ندارند و به تمام كارهايى كه انجام مى دهند ايمان ندارند؟
پاسخ : ريا با مدارا تفاوت دارد؛ زيرا ريا آن است كه از روى نفاق و دروغ تظاهر به صلاح كنى تا از صالحان محسوب گردى ، در حالى كه از آنان نمى باشى . مدارا آن است كه با مردم برخورد خوش داشته باشى و هدفت از اين كار، تنها آن باشد كه با آنان در كمال اتفاق و سازش زندگى كنى . درست است كه به تقليد از جامعه احيانا كارهايى انجام مى دهى ؛ مثلا تبريك و يا تسليت مى گويى ، مى خندى و يا انسانى را، با مجامله و نه با اعتقاد، احترام مى كنى ؛ لكن اين كار، كارى سالم و درست است و هيچ غبارى بر آن نمى نشيند و شخص ‍ با انجام دادن چنين اعمالى ، مادام كه همگام با جامعه باشد، رياكار به شمار نمى رود. وانگهى لازم نيست انسان خطاهاى خود را، كه هيچ كدام از ما معصوم نيستيم ، افشا كند و به مردم باز گويد، بله ، تنها نبايد خود را در نظر مردم همچون قديسان بى گناه جلوه دهد.
به علاوه ، درست است كه اگر به كسى كه از او نفرت دارى ، بگويى : من مشتاق ديدارت بودم ، دروغ گفتى ؛ لكن اين دروغ از باب مصلحت و حسن خلق است . خداوند فرموده است : ((قولوا للناس حسنا؛(298) به مردمان سخن نيك گويى )) و نيز گفته

صفحات 738 و 739 کتاب چاپ نشده است

كافران را به دوستى مگيريد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا (144)إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا (145)إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَاعْتَصَمُواْ بِاللّهِ وَأَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلّهِ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا (146)مَّا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنتُمْ وَكَانَ اللّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا (147)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به جاى مومنان ، كافران را به دوستى مگيريد. آيا كارى مى كنيد كه براى خدا به زيان خود حجتى آشكار پديد آريد؟ (144) هر آينه منافقان در فروترين طبقات آتش هستند و هرگز برايشان ياورى نمى يابى . (145) مگر آنان كه توبه كرده اند و از تباهى باز آمده اند و به خدا توسل جسته اند و براى خدا از روى اخلاص به دين گرويده اند. اينان در زمره مومنانند و خدا به مومنان اجراى عظيم خواهد داد. (146) چرا خدا شما را عذاب كند اگر سپاسگزار باشيد و ايمان آوريد؟ در حالى كه شكرپذير و داناست . (147)

واژگان :

سلطان : حجت .
درك : به سكون راء و فتح آن ، عبارت است از: طبقه و يا درجه از جانب پايين شى ء. اين آيه دلالت دارد كه خانه عذاب داراى چندين طبقه است كه برخى پايين تر از برخى ديگرند.
شاكرا: به جهت شكر پاداش مى دهد؛ چنان كه در آيه پيشين بيان كرديم .

اعراب :

((من النار)) متعلق به محذوف و حال از ((الدرك )) مى باشد. ((الذين )) در ((والذين تابوا)) در محل نصب است بنابراين كه مستثناست از ضمير ((لهم )) ((و ما يفعل الله )). ((ما)) براى استفهام و در محل نصب و عامل آن ((يفعل )) است .

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا لا تتخذوا الكافرين اءولالياء من دون المومنين . اين آيه و تفسير آن ، پيش تر در سوره آل عمران آيه 30 در عنوان ((اقسام اوليا و دوستى مومن با كافر)) بيان شد.
اءتريدون اءن تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا. سلطان به معناى حجت است . و هر كس ، دينش برايش روشن نباشد و يا پس از روشن شدن ، گمراه شود، خدا از خود او حجت بالغه بر زبان خودش قرار مى دهد. خداوندا ما اعتراف مى كنيم كه حجت بر ما اقامه شده است و به جهت ترس از قهر تو، به خود مى لرزيم و نگرانيم و از قهرت به عفو و كرمت پناه مى بريم . بنابراين ، انگيزه اى وجود ندارد كه ما را در برابرت نگاهدارى و مورد محاكمه ، حساب ، جستجو و بازپرسى قرار دهى .
ان المنافقين فى الدرك الاءسف من النار ولن تجد لهم نصيرا. براى منافقان ياورى نمى يابى ؛ چرا كه مجازات به اندازه گناه است و گناهى بزرگ تر از نفاق ، كه كفر و دروغ را كه ريشه رذيلت هاست يك جا جمع نموده ، وجود ندارد.

صفحات 742 و 743 کتاب چاپ نشده است

خدا و امام زين العابدين (عليه السلام )

ظالم ، هيچ كرامتى ندارد

لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا (148)إِن تُبْدُواْ خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوَءٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا قَدِيرًا (149)
خدا بلند كردن صدا را به بدگويى دوست ندارد، مگر از آن كس كه به او ستمى شده باشد و خدا شنوا و داناست . (148) اگر كار نيكى را به آشكار انجام دهيد يا به پنهان يا كردار ناپسند را درگذريد، خدا عفو كننده و داناست . (149)

اعراب :

((بالسوء)) متعلق به ((الجهر)) و ((من القول )) متعلق به محذوف و حال است از ((السوء)). ((من ظلم )) استثناى منقطع و بدين معناست : و لكن من ظلمه ظالم فله اءن يجهر بالشكوى من ظلمه ؛ كسى كه ظالمى به او ستم كند مى تواند صدايش را به شكايت از ستم او بلند كند. همچنين ، جايز است كه استثناى متصل باشد بنابر حذف مضاف و در تقدير ((الا جهر من ظلم )) است و همين نظريه بهتر است .

تفسير :

خداوند درباره تحريم غيبت گفته است : ((لا يغتب بعضكم بعضا؛(299) برخى از شما برخى ديگر را غيبت نكند.)) درباره تحريم ظلم گفته است : اءن لعنة الله على الظالمين ؛(300) لعنت خدا بر ستمكاران باد. در آيه اى كه ما در صدد تفسير آن هستيم ، گفته است : لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم . وقتى ما اين آيه را در كنار آيه غيبت قرار دهيم ، معناى آن چنين مى شود: برخى از شما عيب ها و بديهاى برخى ديگر را بازگو نكنند، مگر اين كه كسى مورد ستم واقع شود. او مى تواند مظلوميت خود را اعلان كند و بدى هاى شخصى را كه به وى ستم كرده است باز گويد.
معناى ظلم روشن است ؛ اما فقها غيبتى را كه حرام است ، چنين تعريف مى كنند: درباره شخصى ديگر، سخنانى بگويى كه وى در غياب خود، به گفتن آن راضى نباشد؛ مثل اين كه به او بى احترامى كنى و يا او را وسيله خنده ديگران قرار دهى و تفاوت نمى كند كه اين سخنان ، درباره آن شخص راست باشد يا دروغ . فقها، ظالم را از تحريم غيبت استثنا كرده اند؛ بدين معنا كه غيبت ظالم جايز است ، خواه اين ظالم ، به ديگرى ظلم كرده باشد و خواه به خود ظلم كرده باشد؛ بدين ترتيب كه علنا كارهاى خلاف انجام دهد و از اين كه ديگران به او بگويند و يا او درباره آنها بد بگويد باكى نداشته باشد. در مكاسب شيخ انصارى آمده است : موارد استثنا به چند مورد منحصر نمى شود؛ زيرا غيبت زمانى حرام است كه در گفتن آن مصلحتى قوى تر نباشد، وگرنه علنى كردن و گفتن غيبت از باب ترجيح دادن مصلحت قوى تر واجب است ((چنان كه در هر معصيتى ، خواه از حقوق خدا باشد، خواه از حقوق مردم ، وضعيت از همين قرار است و افراد زيادى به اين موضوع ، اشاره كرده اند)).
بر اين اساس ، اعتصاب و تظاهرات بر ضد حكام جور شرعا جايز است ، بلكه اگر دفع ظلم ، بدان منحصر باشد واجب است ؛ اما مشروط به آن كه اين اعتصابات و تظاهرات به تجاوز و ضرر زدن به ديگرى نينجامد؛ زيرا خداى سبحان از جايى كه معصيت مى شود، اطاعت نمى شود. از اين رو، اسلام تا زمانى قداست و كرامت انسان را حفظ مى كند كه به كرامت ديگرى تجاوز نكند و اگر تجاوز كند، حفظ كرامت و حرمت از او سلب مى شود و هتك و تحقير او جايز مى گردد.
شايان ذكر است كه ظلم تنها به حكام جور و اطرافيان آنان اختصاص ندارد، زيرا هر انسانى كه به زبان و يا به عمل بر ديگرى ستم كند، يا حقش را به او نپردازد و يا او را معطل كند، ظالم محسوب مى شود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((امروز و فردا كردن كسى كه توان پرداخت دَين را داشته باشد و نپردازد، هتك آبرويش جايز است )). اهل بيت (عليهم السلام ) از جد خودشان روايت كرده اند: ((كسى كه در رفتار با مردم به آنان ستم نكند، و با آنان سخن بگويد و دروغ نگويد، و به آنان وعده دهد و تخلف نكند، از كسانى به شمار مى رود كه جوان مردى اش به كمال رسيده ، برادرى با او واجب شده و غيبت او حرام گشته است )). حتى انسانى كه دروغ بگويد و به وعده اش وفا نكند احترام ندارد. اسلام تا زمانى حقوق فرد را حفظ مى كند كه او هم حقوق انسانيت را كه در او و ديگران تبلور يافته ، رعايت كند و تا زمانى كه به حقوق ديگران اهانت كند، اهانت به حقوق او نيز جايز است .
ان تبدوا خيرا اءو تخفوه . اين آيه مردم را در انجام دادن كار خير به صورت مخفيانه و علنى تشويق مى كند. اءو تعفو عن سوء فان الله كان عفوا قديرا. آرى ، بخشيدن گناهكار در صورتى خوب است كه براى او خير باشد و به جامعه هم ضررى وارد نكند؛ اما اگر بخشيدن ، سبب تشويق گناهكار به گناه و نيز موجب انتشار فساد در جامعه شود، در اين صورت ، بايد وى مجازات گردد، وگرنه نظم جامعه به هم مى خورد؛ اشرار حاكم مى شوند و زندگى غير ممكن مى گردد. خداوند فرموده است : و لكم فى القصاص حياة يا الوى الالباب ؛ قصاص باعث تامين زندگى شما مى شود، اى صاحبان خرد!.
و نيز فرموده است : و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة ؛ بكشيد آنان را تا فتنه اى نباشد... .

بعضى را مى پذيرند و بعضى را نمى پذيرند

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً (150)أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا (151)وَالَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُوْلَـئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (152)
كسانى هستند كه به خدا و پيامبرانش كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى افكنند و مى گويند كه بعضى را مى پذيريم و بعضى را نمى پذيريم و مى خواهند در اين ميانه راهى برگزينند. (150) اينان در حقيقت كافرانند و ما براى كافران عذابى خوار كننده آماده ساخته ايم . (151) و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند و ميان پيامبرانش جدايى نيفكنده اند، پاداششان را خدا خواهد داد و خدا آمرزنده و مهربان است . (152)

اعراب :

((ذلك )) براى مفرد، مثنى و جمع به كار مى رود و در اين جا به معناى مثنى مى باشد؛ زيرا با آن به ايمان به بعضى و كفر به بعضى ديگر اشاره شده است . ((حقا)) منصوب است بنابر مفعول مطلق بودن و تقدير آن ((يحق حقا)) و يا ((حق حقا)) است .

تفسير :

ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون اءن يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض . يهود به موسى و تورات ايمان آوردند و به عيسى و محمد كافر شدند. نصارا به عيسى و انجيل ايمان آوردند و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن كافر شدند. مسلمانان به همگى ايمان آوردند؛ زيرا از ديدگاه اسلام ، ايمان امرى واحد و غير قابل تجزيه است و راهى براى جدا كردن عناصر ايمان وجود ندارد. اين واحد، عبارت است از: ايمان به خدا، روز قيامت ، فرشتگان و تمام پيامبران و كتابهاى او. كسى كه به يكى از آنها كافر شود، حكم كسى را دارد كه به همه آنها كافر شده باشد.
و يريدون اءن يتخذوا بين ذلك سبيلا. مى خواهند راهى ميان كفر و ايمان برگزينند، با اين كه واسطه اى ميان آن دو وجود ندارد، حتى شخصى كه شك دارد نيز از كفار محسوب مى شود. اگر كسى بپرسد: شخصى كه به نبوت يكى از پيامبران جاهل باشد چه حكمى دارد؟ ما به او مى گوييم كه به تفسير آيه 115 از سوره آل عمران تحت عنوان ((حكم تارك اسلام )) رجوع كند.
اءولئك هم الكافرون حقا. آنان كافرند، هر چند به برخى ايمان آورده اند؛ زيرا ايمان امرى واحد است كه تجزيه نمى پذيرد.
والذين آمنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين اءحد منهم اءولئك سوف يؤ تيهم اءجورهم . اين گروه ، همان پيروان محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند كه به آنان دستور داده است تا به تمام انبيا ايمان آورند و فرموده است : ((تمام پيامبران با يكديگر برادرند، دينشان واحد و امت هايشان مختلفند)). در روايتى ديگر آمده است : ((پيامبران هر كدام ، مادرى جداگانه داشته (اگر چه دينشان يكى بود) پيش تر در تفسير آيه 136 از همين سوره و نيز در تفسير آيه 285 از سوره بقره ، در جلد اول در اين باره به تفصيل سخن گفته شد.

گفتند خدا را آشكارا به ما بنماى

يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاء فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَلِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِكَ وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِينًا (153)وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُواْ فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا (154)
اهل كتاب از تو مى خواهند كه برايشان كتابى از آسمان نازل كنى . اينان بزرگتر از اين را از موسى طلب كردند و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنماى . به سبب اين سخن كفرآميزشان صاعقه آنان را فرو گرفت . و پس از آن كه معجزه هايى برايشان آمده بود گوساله اى را به خدايى گرفتند و ما آنان را بخشيديم و موسى را حجتى آشكار ارزانى داشتيم . (153) و به خاطر پيمانى كه با آنها بسته بوديم كوه طور را بر فراز سرشان بداشتيم و گفتيم : سجده كنان از آن در داخل شويد و در روز شنبه تجاوز مكنيد. و از ايشان پيمانى سخت گرفتيم . (154)

واژگان :

لاتعدوا: به سكون عين و تخفيف دال به معناى تجاوز از حد و مقصود از اين كلمه در اين جا آن است كه نبايد در روز شنبه كار كنند. همچنين ، به تشديد دال نيز خوانده شده است به معناى ((لا تعتدوا)) كه از اعتداء گرفته شده است .

اعراب :

((اكبر)) صفت است براى مفعول مطلق محذوف ، يعنى ((سوالا اكبر)) و ((جهرة )) نيز صفت است براى مفعول مطلق محذوف و تقدير آن ((روية جهرة )) مى باشد. ((بميثاقهم )) به حذف مضاف است و در تقدير: ((بنقض ميثاقهم )) مى باشد. و مجرور متعلق به ((رفعنا)) است .

تفسير :

يساءلك اءهل الكتاب اءن تنزل عليهم كتابا من السماء. مراد از اهل كتاب در اين جا يهود مدينه است كه به سان دشمن سرسخت در برابر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) موضع گرفته بودند و همواره عليه او توطئه مى كردند و نيز آنان نسختين طايفه از اهل كتاب بودند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دچارشان شده بود. از جمله لجاجت ها و بى شرمى هاى يهود كه خدا در اين آيه بدان اشاره كرده است آن بود كه از پيامبر درخواست كردند تا كتابى از آسمان براى آنها نازل شود كه به چشم خود آن را ببينند. بديهى است كه آنان از پيامبر حجت نمى خواستند، بلكه از باب لجاجت اين كار را مى كردند؛ زيرا معجزاتى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در قبل ارائه داده بود براى قانع ساختن كسى كه حق را براى حق مى خواست بسنده بود. خداوند، خود را از سوى پيامبرش به آنها پاسخ مى دهد و مى گويد:
فقد ساءلوا موسى اءكبر من ذلك ؛ يعنى هيچ گونه تعجب و شگفتى ندارد اى محمد! اگر از تو درخواست كنند كه كتابى از آسمان براى آنها نازل كنى ؛ زيرا آنها از موسى (عليه السلام ) درخواست بزرگ تر و مهم تر از اين را كرده بودند. آنها از موسى خواسته بودند كه خود خدا را به آنان نشان دهد: فقالوا اءرنا الله جهرة فاخذتهم الصاعقة بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البينات . تفسير اين سوال يهودى ها و برگزيدن آنان گوساله را به عنوان خدا، پيش تر در سوره بقره ، آيه 54 و آيه 57، در جلد اول بيان شد و ما درباره امكان ديدن خدا و ديدگاه هاى مذاهب در اين مورد سخن گفتيم .
روشن است كسانى كه خواستار ديدن خدا آشكار شدند و گوساله را به خدايى برگزيدند، يهودى هاى اوليه بودند، نه يهودى هاى مدينه ؛ لكن اينها به آنچه پدران و اجدادشان كردند، خشنود بودند. از اين رو، مى توان اين عمل را به يهودى هاى مدينه نيز نسبت داد.
و آتينا موسى سلطانا مبينا. مراد از سلطان ، حجت ظاهرى و برهان قطعى است . اما براى يهود هيچ چيز ارزش ندارد و آنها به هيچ چيز اهميت نمى دهند، مگر به يكى از و چيز: يا منفعت و يا زور. از اين رو، خدا آنها را با كوهى كه در آيه بدان اشاره شده است ، مى ترساند:
و رفعنا فوقهم الطور. طور نام كوهى است كه موسى (عليه السلام ) در آن ، با پروردگارش به مناجات پرداخت . در سوره ((تين )) آمده است : ((و طور سينين )). مفسران گفته اند: سينين و سيناء، دو نام براى محلى مى باشند كه آن كوه در آن جا قرار داشت . خداوند از طريق موسى (عليه السلام ) به بنى اسرائيل دستور داد كه به تورات عمل كنند. آنان به فرمان خدا عمل نكردند از اين رو، كوه را براى ترسانيدشان بالاى سر آنان قرار داد تا آن كه فرمان خدا را پذيرفتند. مراد از (بميثاقهم ) شكستن پيمانى است كه يهود خود را بدان ملتزم كرده بودند و آن اين كه بايد به دين عمل كنند؛ لكن از ايمان پيمان عدول كردند و اگر كوه بالاى سرشان قرار نمى گرفت بار ديگر به دين باز نمى گشتند. در اين صورت ، اگر اسرائيل عليه سازمان هاى بين المللى به مخالفت بر مى خيزد و احكام صادره از سوى سازمان ملل متحد و شوراى امنيت را نمى پذيرد و به طور مكرر پيمان شكنى مى كند، و اگر ترس نباشد هيچ حدى براى خود نمى شناسد، هيچ شگفتى ندارد؛ زيرا اين گونه پيمان شكنى ها با تاريخ نياكان او كه خدا، كوه را بالاى سر آن ها قرار داد تا به پيمان خود عمل كنند، همخوانى دارد.
و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا. تفسير اين آيه ، در جلد اول در تفسير آيه 58 از سوره بقره بيان شد. و قلنا لهم لا تعدوا فى السبت . تفسير اين آيه نيز در جلد اول ، در سوره بقره آيه 66 گفته شد.

اثر پيمان شكنى

فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بَآيَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِيَاء بِغَيْرِ حَقًّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155)وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا (156)وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا (157)بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا (158)وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا (159)
پس به سبب پيمان شكستنشان و كافر شدنشان به آيات خدا و به ناحق كشتن پيامبران و اين كه گفتند: دل هاى ما فرو بسته است ، بلكه خدا بر دلهايشان به خاطر كفرشان مهر نهاده است و جز اندكى ايمان نمى آورند. (155) و نيز به سبب كفرشان و آن تهمت بزرگ كه به مريم زدند. (156) و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آن كه آنان مسيح را نكشتند و بردار نكردند بلكه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مى كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند. (157) بلكه خداوند او را به نزد خود فرا برد كه خدا پيروزمند و حكيم است . (158) و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر آن كه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسى در روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود. (159)