و فضل الله
المجاهدين على القاعدين اءجرا عظيما. پس بيان كرد كه اين اجر عظيم عبارت است
از: درجات منه و مغفرة و رحمة ؛ درجاتى از
سوى خدا و آمرزش و رحمت .
يك درجه خداوند بهتر است از جهان و آنچه در آن است ، تا چه رسد به درجات !. اما
رحمت خدا، چيزى بهتر از آن نيست ، مگر صاحب رحمت كه خداوندست . و در اهميت آمرزش او
اين بس كه از عذاب و خشم او در امان مى باشد. هر كس كه به يكى از پاداشهاى خدا:
آمرزش ، رحمت و درجه برسد، جايش در عليين خواهد بود، چه رسد به كسى كه به همه آنها
دست يابد!
خداوندا من اندكى از رحمت و آمرزش تو را مسئلت دارم و تو مى دانى كه من به شدت بدان
نيازمندم . چه مى شود اگر بر من منت گذارى و نيازم را برآورده سازى ؟! آيا مى ترسى
كه درياى آمرزشت و گنج هاى رحمتت تمام شود؟ و يا به سبب چيزى ديگر است ، اى مولاى
من ؟! آرى ، من گناهكارم و لكن آيا نمى دانى كه من يقين دارم جز تو پناهگاهى برايم
وجود ندارد! اگر مرا ببخشى چه قدر خوشحال مى شوم . خدايا! اگر در گفته هاى خود
دروغگو هستم ، با من به ترتيبى كه شايستگى دارم رفتار كن و اگر در آن راستگو هستم
با من ، آن گونه كه تو شايسته اى رفتار كن .
على و ابوبكر
رازى چنين گفته است :
شيعه مى گويد: آيه
فضل الله
المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما دلالت دارد كه على افضل از ابوبكر است ؛
زيرا على بيشتر جهاد كرد. بنابراين ، به اندازه تفاوت در جهاد على (عليه السلام )
از مجاهدان بوده ، و ابوبكر از كسانى بوده كه در جهاد شركت نداشته است . وقتى چنين
باشد، على افضل از ابوبكر است ؛ چرا كه خدا مى گويد:
فضل الله
المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما.
آن گاه ، رازى در پاسخ شيعه گفته است : ((در پاسخ آنان گفته
مى شود: شركت على در كشتن كفار از شركت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
در قتل آنان بيشتر بوده است . بنابراين ، بر اساس همين آيه ، بر شما لازم است كه
بگوييد: على افضل از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . اين ، سخنى است كه
هيچ خردمندى آن را نمى گويد. اگر بگوييد جهاد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) با كفار، بيش از جهاد على (عليه السلام ) با آنان بوده است ؛ زيرا پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طريق بيان دلايل و بينات و برطرف كردن شبهات
و گمراهى ها با كفار جهاد مى كرد و اين جهاد كامل تر و بهتر از آن جهاد (؛ يعنى
جهاد با شمشير) است . ما در پاسخ مى گوييم : شما اين سخن را از ما درباره ابوبكر
نيز بپذيريد)).
اين سخن فيلسوف مفسران ، نمى گوييم لغزش است ، بلكه نوعى غفلت و چرت زدن است ، به
چند دليل :
اولا، هر كس كه يكى از اصحاب پيامبر را در بيان دلايل و بينات به خود پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) بسنجد، چه بخواهد و چه نخواهد از دين اسلام بيرون
رفته است ، مگر اين كه مقايسه مزبور به جهت شبهه اى باشد كه در ذهنش ايجاد شده است
؛ زيرا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنان كه خواهيم گفت ، دلايل و بينات را
از طريق وحى بيان مى كند، در حالى كه اصحاب او اين دلايل و بينات را از وى مى گيرند
و بيان مى كنند. بنابراين ، مقام نخست از آن خداى يكتا و بى شريك و مقام دوم ، تنها
براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و نه براى كسى ديگر به همراه او. ايمان
به خدا و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در يك رتبه قرار دارد؛ زيرا هر كدام
ركنى استوار از اركان اسلام است ، و ايمان به اسلام با ايمان به يكى از آن دو بدون
ديگرى ، تحقق پيدا نمى كند. بر اين اساس ، خلافت ، صحابى بودن ، جهاد و امثال آن ،
فرعى بر ايمان به نبوت ، و نبوت اصل است و فرع با اصل قياس نمى شود.
ثانيا، معناى ظاهر لفظ ((مجاهدين ))
در آيه ((و فضل الله المجاهدين )) به
اعتراف خود رازى در تفسيرش ، جهاد با شمشير است ، نه جهاد ديگر؛ لكن او از آنچه
خودش گفته ، غفلت كرده است و خود خويشتن را نقض كرده است . اكنون ، ظاهر آيه و همه
تفاسير را رها و به كسى رجوع مى كنيم كه قرآن به قلب او نازل شده است و از او مى
پرسيم : چه كسى از همه افضل است ؟ و به پاسخ او گوش فرا مى دهيم .
مسلم در صحيح خود روايت كرده است كه مردى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
پرسيد: چه كسى از همه مردم بهتر است ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: ((مردى كه در راه خدا با جان و مالش جهاد كند)).
همه ما مى دانيم كه جهاد على (عليه السلام ) از همگان بيشتر بود، بنا به تعبير خود
رازى ، در نتيجه على (عليه السلام ) از همه افضل است . البته ، به استثناى پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) چرا كه بالاتر از مقام نبوت ، جز مقام الوهيت ،
مقامى نيست . همچنين همه ما مى دانيم كه جهاد با شمشير و جان بهتر از جهاد با مال
است ؛ زير مال در راه جان داده مى شود، نه جان در راه مال .
ثالثا، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم )، چنان كه پيش تر گفتيم ، دلايل و
بينات را از پيش خود بيان ، و شبهات و گمراهى را برطرف نكرد، بلكه خدا آنها را به
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تلقين و او عينا به مردم ابلاغ مى كرد:
قل يحييها الذى اءنشاءها اءول مرة ؛(277)
بگو: آن را كسى زنده مى كند كه نخستين بار ايجادش كرده است .
قل هل من
شركائكم من يبداء الخلق ثم يعيده ؛(278)
بگو: آيا از اين بتان شما كسى هست كه چيزى را بيافريند و باز زنده كند؟
قل فاءتوا بسورة
مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ؛(279)
بگو: يك سوره همانند قرآن بياوريد و هر كه مى توانيد جز خدا، به پشتيبانى خود فرا
خوانيد، اگر راست مى گوييد.
قل اءفاتخذتم من دونه اءولياء لا يملكون
لانفسهم نفعا و لاضرا؛(280)
بگو: سواى او خدايانى براى خود گرفتيد كه قادر به سود و زيان خود نيستند. و ده ها
آيه ديگر كه در اين زمينه وجود دارند. جاى بسى شگفتى است كه رازى پس از آن همه طول
و تفصيل در تفسير اين آيات ، از آنها غفلت كرده است .
از همه شگفت آورتر اين سخن رازى است كه گفت : ((آنچه درباره
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پذيرفتيد، از ما درباره ابوبكر بپذيريد)).
هرگز و هزار هرگز چنين چيزى پذيرفته نمى شود؛ نه ما و نه هيچ مسلمانى ديگر نمى
توانيم از تو و يا ديگران بپذيريم كه در ((بيان دلايل و
بينات و برطرف شبهات و گمراهى ها)) ابوبكر همانند محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) باشد؛ چرا كه در اين صورت ابوبكر پيامبرى مى بود كه از سوى
خدا وحى بر او نازل شد - پناه مى برم به خدا و از او طلب آمرزش مى كنم -... وانگهى
از لحاظ علمى نيز، هيچ كس از صحابه منزلت و مقام على (عليه السلام ) را ندارد و
شاهد بر آن همين بس كه به تواتر از رسول اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رواى
شده كه فرمود: ((من شهر علمم و على دروازه آن
)). ميراث اسلامى آن مقدار كه از آثار علمى على (عليه السلام ) با خود دارد
از ابوبكر و هيچ صحابه ديگرى ندارد.
آيا زمين خدا پهناور نبود؟
إِنَّ
الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ
كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ
أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ
جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا (97)إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ
وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً
(98)فَأُوْلَـئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا
غَفُورًا (99)وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَمًا
كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ
وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ
وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (100)
كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند، در حالى كه بر خويشتن ستم كرده بودند
از آنها مى پرسند: در چه كارى بوديد؟ گويند: ما در روز زمين مردمى بوديم زبون گشته
. فرشتگان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ مكان اينان جهنم
است و سرانجامشان بد. (97) مگر مردان و زنان و كودكان ناتوانى كه هيچ چاره اى
نيابند و به هيچ جا راه نبرند. (98) باشد كه خداشان عفو كند كه خدا عفو كننده و
آمرزنده است . (99) آن كس كه در راه خدا مهاجرت كند در روى زمين برخوردارى هاى
بسيار و گشايش ها خواهد يافت . و هر كس كه از خانه خويش بيرون آيد تا به سوى خدا و
رسولش مهاجرت كند و آن گاه مرگ او را دريابد، مزدش بر عهده خداست و خدا آمرزنده و
مهربان است . (100)
واژگان :
توفى الشى ء: او را كاملا دريافت كرد و مراد از آن در اين جا قبض ارواح در هنگام
مرگ است .
راغمت الرجل : يعنى كارى كردى كه او از آن بدش مى آيد.
مراغم : از ((رغام )) كه به معناى خاك
است گرفته شده . گفته مى شود: ((رغم انفه ))؛
زيرا انف (بينى ) كنايه از عزت و خاك كنايه از ذلت است ؛ چه مردم آن را لگدمال مى
كنند. وقتى يكى از اين دو كلمه به ديگرى اضافه شود، كنايه از ذلت صاحب بينى است .
اعراب :
((الذين )) اسم ((ان
)) و جمله ((قالوا فيم
)) خبر آن مى باشد. ((توفاهم ))
جايز است كه اين كلمه فعل ماضى اعتبار شود و تاء در تقدير نباشد و جايز است فعل
مضارع باشد بنابراين كه تاء حذف شده و تقدير ((تتوفاهم
)) باشد. ((ظالمى انفسهم
)) حال است از ضمير ((تتوفاهم
)). ((ما)) در
((فيم )) براى استفهام و الف آن حذف
شده است و مجرور، متعلق به محذوف و خبر ((كنتم
)) مى باشد؛ يعنى ((كنتم فى اى شى ء)).
((اولئك )) مبتداى اول و
((ماءواهم )) مبتداى دوم و
((جهنم )) خبر مبتداى دوم و اين مبتدا
و خبر، خبر است براى مبتداى اول . ((مصيرا))
تميز و ((مستضعفين )) منصوب است بنا
بر اين كه استثناى منقطع از ((اولئك ))
مى باشد؛ زيرا در اهل جهنم داخل نيستند. ((سبيلا))
منصوب به نزع خافض و تقدير آن ((لا يهتدون الى سبيل
)) است و يا اين كه مفعول است براى ((لا
يهتدون ))؛ زيرا ((لا يهتدون
)) به معناى ((لا يعروفن
)) يم باشد. ((مهاجرا))
حال است براى ضمير ((يخرج )).
تفسير :
مسلمانان در دوران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه دو بار هجرت
داشتند: يكى به حبشه كه در پنجمين سال مبعث اتفاق افتاد و ديگرى به مدينه كه هشت
سال پس از هرجت نخست صورت گرفت . برخى از صحابه ، هر دو هجرت را داشتند؛ نظير جعفر
بن ابى طالب كه پس از آن كه دو دستش قطع شد به شهادت رسيد. از اين رو، خداوند به
جاى دستانش دو بال به او عطا كرد كه در بهشت پرواز مى كند و به همين جهت او را جعفر
طيار ناميدند.
سبب هجرت مسلمانان ، دورى جستن از كشته شدن و پناه آوردن به مكانى امن و برنامه
ريزى براى يك جهاد سازمان يافته با باطل و پيروزى بر آن بود. هجرت موجب شد كه اسلام
بر دشمنان خود پيروز شود و اگر هجرت نبود، شعله هاى اسلام خاموش و به خاكسترى تبديل
مى شد كه باد آن را اين و آن سو پراكنده مى ساخت . از اين رو، هجرت در آن زمان ،
فضيلت بزرگ و نخستين منقبتى به شمار مى رفت كه چيزى با آن برابرى نمى كرد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه به مدينه هجرت كرد و به مسلمانان
نيز دستور داد كه به مدينه هرجت كنند. بسيارى از مسلمانان به او پاسخ مثبت دادند؛
لكن عده اى براى حفظ اموال و منافع خود مخالفت كردند؛ چرا كه مشركان به هر كسى كه
هجرت مى كرد، اجازه نمى دادند تا چيزى از اموالش را با خود ببرد و او را آزار مى
دادند و از برپا كردن مراسم دينى اش جلوگيرى مى كردند و او توان دفاع از خود را
نداشت . البته اين مهاجر از طريق هجرت از دارالحرب به دارالاسلام و مكان امن ، يعنى
مدينه ، جايگاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) صحابه مى توانست از فشار
و شكنجه رهايى يابد و مراسم دينى اش را به كامل ترين وجه برگزار كند. از اين رو،
خداوند كسانى را كه در دارالكفر (مكه ) باقى ماندند با زبان فرشته مرگ سرزنش مى كند
و مى گويد: ان
الذين توفاهم الملائكة ظالمى اءنفسهم آنان به جان خود ستم كردند؛ زيرا جهاد
و هجرت به سوى دارالاسلام را ترك نمودند و به ماندن در خانه كفر، ذلت ، اخلال به
تكاليف دينى ، افزايش كافران و كم كردن مومنان راضى شدند. (قالوا فيم كنتم ؛) يعنى
فرشتگان مرگ به تاركان هجرت گفتند: در چه كارى بوديد؟ البته ، اين پرسش ، واقعى
نيست ؛ بلكه نوعى سرزنش است و روشن است كه سرزنش به چيزى واقعى و معلوم يم باشد و
آن عبارت از اين است كه آنها از همراهى با برادران مهاجر خود، كه در به اجرا در
آوردن نقشه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى نابودى شرك و اعتلاى كلمة اله
از او اطاعت كرده بودند، تخلف ورزيدند.
اگر سوال كننده اى بپرسد: آيا اين سرزنش فرشتگان مرگ در هنگام احتضار متخلفان بوده
و يا پس از مرگ آنان ؟ در پاسخ مى گوييم : جواب اين سوال را تنها خدا مى داند و چون
خدا در اين باره سكوت اختيار كرده است ، ما نيز درباره آن سكوت مى كنيم . رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خدا درباره چيزى سكوت
كرده و سكوت او به سبب فراموشى نبوده است پس شما نيز خود را به زحمت ميندازيد)).
قالوا كنا
مستضعفين فى الاءرض . اين جمله يك نوع علت تراشى و عذر خواهى متخلفان است و
معناى آن اين است : متخلفان به فرشتگانى كه آن را به سبب كوتاهى در امر دين سرزنش
كرده بودند، چنين پاسخ دادند: ما در دارالكفر نمى توانستيم تكاليف دينى خود را
انجام دهيم ؛ زيرا مشركان ما را شكنجه مى كردند و از انجام دادن آنچه بدان اعتقاد
داشتيم منع مى نمودند. فرشتگان اين عذر خواهى را رد كرده و از روى سرزنش به آنان
گفتند: قالوا
اءلم تكن اءرض الله واسعة فتهاجروا فيها؛ آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن
هجرت كنيد؟
بدين معنا كه شما بر هجرت به سوى دارالاسلام قادر بوديد و در آن جا از ذلت رهايى
پيدا مى كرديد و تكاليف دين را به سان ساير مسلمانان با كمال آزادى مى توانستيد
انجام دهيد. اين گفتگو نشان دهنده آن است كه خداوند هيچ كس را جز پس از اتمام حجت ،
عذاب نمى كند، بلكه جز پس از تراكم حجت ها بر او... به قسمى كه براى گناهكار هيچ
پناهگاهى جز آمرزش و رحمت پروردگار كه همه چيز را در بر مى گيرد باقى نمى ماند...
پروردگارا! من هم چيزى هستم ، پس رحمتت را شامل حال من نيز بگردان .
فاولئك ماءواهم
جهنم وساءت مصيرا # الا المستضعفين من الرجال والنساء والولدان لا يستطيعون حيلة و
لا يهتدون سبيلا. پس از آن كه خداوند متخلفان را تهديد كرد، كسانى را كه به
سبب بيمارى و يا نداشتن خرجى عذر داشتند و تكليف هجرت از عهده شان ساقط بود، استثنا
مى كند؛ زيرا خدا هيچ كس را بالاتر از توانش مكلف نمى سازد.
سوال : دليل استثناى مردان و زنان معذور روشن است ؛ لكن استثناى كودكان چه دليلى
دارد، در حالى كه مى دانيم آنان مكلف نيستند؟
پاسخ : مراد از ولدان در اين جا، بندگان و كنيزان است ؛ لكن ما چنين پاسخ مى دهيم
كه بسيارى از كودكان ، به ويژه آنهايى كه به سن رشد رسيده اند، توان هجرت را دارند،
بلكه برخى از آنان تواناتر از بزرگ سالان مى باشند. از اين رو، ممكن است اين توهم
پيش آيد كه هجرت بر آن عده از كودكانى كه قادر به هجرت هستند واجب باشد. لذا خدا
اين توهم را دفع كرده و بيان نموده است كه هجرت بر هر توانمندى واجب مى باشد مگر
اين كه كودك باشد.
فقها و وجوب هجرت
فقها به اين آيه استدلال كرده اند كه بر مسلمان جايز نيست ، در صورتى كه در
كشور كفر نتواند به دستورهاى دين خود عمل كند، در آن جا اقامت نمايد، هر چند اين
كشور وطن او باشد و در آن جا املاك و منافعى داشته باشد. البته ، اين حكم در دنياى
امروز موضوع ندارد؛ زيرا انسان در هر كشورى مى تواند خدا را به هر طريقى كه بخواهد
عبادت كند و اگر نكند، او خود، مسئول خواهد بود.
سوال : اگر مسلمانى بداند كه اقامت او در يك كشور غير اسلامى به ترك واجب مى انجامد
البته ، نه بدان جهت كه كسى او را از انجام دادن اين واجب منع مى كند، بلكه به سبب
ضعف انگيزه و نيز وجود عوالم ديگرى كه انسان را از انجام واجب منصرف مى سازد، نظير
محل هاى لهو و لعب و امثال آن ؛ آيا در چنين حالتى اقامت در كشور كفر براى اين
مسلمان جايز است ؟
پاسخ : اگر شخصى يقين داشت باشد كه رفتن به مكانى ، خواه كشورى باشد يا مجلسى و يا
بازارى ، او را به ترك واجب و يا فعل حرام وا مى دارد، واجب است كه از رفتن به اين
مكان خوددارى كند و اگر مقيم آن جا باشد بايد از آن جا بيرون آيد؛ زيرا چيزى كه سبب
تام حرام است ، حرام مى باشد. خداوند فرمود:
فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين ؛(281)
چون به يادت آمد با آن مردم ستمكاره منشين . امام اميرالمومنين (عليه السلام ) گفت
: ((حكم هجرت همچنان به قوت نخستين خود باقى است
))؛ بدين معنا كه هر كس كه احكام دين را جز در كشور اسلامى
نمى تواند انجام دهد، هجرت بر او واجب است . اما اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم ) فرمود: ((پس از فتح ، هرجت نيست
)) مقصود، هجرت از مكه است و خود واژه فتح به اين موضوع
دلالت دارد.
و من يهاجر فى
سبيل الله يجد فى الاءرض مراغما كثيرا وسعة . روزى ، منحصر به وطن نيست و
هجرت موجب محروميت نمى شود؛ زيرا سرزمين خدا پهناور و روزى او وسيع تر است . نعمت
هاى او در هر سرزمين و منطقه اى شمارش شدنى نيست . بسيارى از مهاجران فقير در هنگام
هجرت خود اموالى را گرد آوردند كه حتى قسمتى از آن را در وطن خود در خواب هم نمى
ديدند. اگر متخلفان هجرت مى كردند، روزى و عزتى نصيب آنان مى شد كه با آن بينى
مشركان را به خاك مى ماليدند؛ مشركانى كه خوارى ها و شكنجه هاى گوناگون را به آنها
چشانده بودند؛ لكن متخلفان ، هجرت نكردند و خوارى و زبونى را از سوى دشمنان دين خود
پذيرا شدند، آن هم تنها به اين دليل كه شيطان به آنها مى گفت : اگر هجرت كنيد
دارايى هاى خود را از دست مى دهيد. از اين رو، آنها به وعده شيطان اعتماد كردند و
آن را بر آمرزش و نعمت هاى خدا ترجيح دادند:
الشيطان يعدكم الفقبر و ياءمركم بالفحشاء و
الله يعدكم مغفرة مه و فضلا و الله واسع عليم ؛(282)
شيطان شما را از بينوايى مى ترساند و به كارهاى زشت وا مى دارد، در حالى كه خدا شما
را به آمرزش خويش و افزونى وعده مى دهد. خدا گشايش دهنده و داناست .
و من يخرج من
بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اءجره على الله . اگر
كسى با جديت و اخلاص قصد انجام دادن عملى را، كه جزء طاعات خدا است ، داشته باشد و
نتواند آن را انجام دهد، خداوند از باب تفضل و بخشش ثواب اين عمل را به طور كالم در
نامه اعمال او مى نويسد. ما، در اين باره در تفسير آيه 144 سوره آل عمران تحت عنوان
((هر انسانى آنچه را نيت كرده ، دريافت خواهد كرد))
به تفصيل سخن گفتيم . در روايت است كه جندب بن ضميرة وقتى آيه هجرت را شنيد، به
فرزندانش گفت : به خدا سوگند من در مكه نمى خوابم تا از آن بيرون روم ؛ زيرا مى
ترسم در اين جا، مرگ به سراغم آيد. وى به شدت بيمار بود. از اين رو فرزندانش ، تختى
برايش آوردند و او را با آن حمل مى كردند تا اين كه به مكانى موسوم به
((تنعيم )) رسيد و در آن جا مرد. پس
از اين واقعه ، آيه نازل شد:
و من يخرج من
بيته مهاجرا الى الله و رسوله ...
مقايسه هجرت پيامبر از مكه با هجرت
فلسطينى ها از سرزمين مقدس
عجيب و غريب است كه تصادفا رسيدن من در تفسير قرآن كريم به آيات هجرت با
ابتداى سال 1388 هجرى همزمان شده است ؛ ساى كه اسرائيل سرزمين مقدس ما را اشغال
كرد، و مردم ما به سبب ترس از شكنجه و كشتار جمعى ، كه اسرائيل مرتكب شده و همچنان
بدان ادامه مى دهد، از آن هجرت مى كنند.
اين واقعه تصادفى به من الهام كرد تا ميان تجاوز و ستم مشركان بر مسلمانان در مكه و
بيرون كردن آنان از خانه هايشان و تجاوز اسرائيل و يا بهتر بگوييم تجاوز استعمار به
سرزمين مقدس و اخراج ساكنان آن از خانه هايشان مقايسه كنم . و از اين مقايسه به درس
و اندرزى برسم كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان از هجرت خود
گرفتند. آنان در اين هجرت چگونه نقشه هايى را پياده كردند كه در نتيجه آن ،
مسلمانان به اوج پيروزى بر دشمنان خود رسيدند و ستم و تجاوز آنها را نابود كردند و
نيز چگونه سران قريش را، كه پيامبر را از مكه بيرون كرده بودند، ذليلانه پيش روى
پيامبر نگاه داشتند و آنها به سخن او كه مى فرمود: ((تصور مى
كنيد با شما چه كنم ؟)) گوش فرا مى دادند.
برخى گمان مى كنند كه هدف نخست و اصلى هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) و مسلمانان صرفا آن بود كه آنها مى خواستند براى حفظ دين خود از مشركانى كه آنان
را آزار مى دادند و از برگزارى شعاير و اعمال دينى منع مى كردند فرار كنند، همانند
عابد و زاهدى كه به مسجد پناه مى برد تا نمازش را به دور از غوغا و سر و صدا به جاى
آورد؛ لكن اين نظريه ابدا صحت ندارد؛ چرا كه هجرت مسلمانان ژرف تر و بالاتر از اين
چيزها بود و دليل بر اثبات اين مدعا نتايج و اهدافى است كه هجرت در برداشت . هجرت
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) علاوه بر اين كه به منظور برگزارى مراسم
و اعمال دين بود، يك برنامه از پيش طرح ريزى و ترسيم شده نيز بود. هجرت مقدمه اى
محسوب مى شد براى يك نجنگ تمام عيار و تعيين كننده و در واقع به منزله جابه جايى
نيروها بود تا از يك موضع مناسب به ضد حمله بپردازند و آن چنان ضربه اى كوبنده بر
پيكر او وارد سازند كه ديگر بلند نشود.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از آن كه به مدينه رسيد ميان اصحابش
برادرى برقرار، و دلهاى پراكنده و مخالف را متحد كرد و زنگار نژادپرستى و كينه توزى
را از آنها سترد. پس از اين مرحله ، مسلمانان را به جهاد و دفاع از كيان و عقيده
خود ترغيب و تشويق كرد و بهشت را براى كسى كه در راه خدا كشته شود ضمانت نمود و
همچنين عزت و كرامت دنيا و آخرت را براى كسى كه از كشته شدن رهايى يافته بود.
هنگامى كه اين تعاليم در دلهاى مسلمانان راه يافت ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) به سازمان دهى آنان و تشكيل گروه هاى نظامى پرداخت و آنها را اين سو و
آن سو اعزام مى كرد. و چندين بار خود، فرماندهى اين گروه ها را به عهده گرفت و بدين
ترتيب آرامش و امنيت مسلمانان را تامين ، و قريش و آرامش آنها را به نگرانى و
اضطراب تبديل نمود. آن گاه اين حملات و شبيخون هاى كوچك نظامى به جنگ هاى بزرگ
تبديل شد. مسلمانان جان و مال خود را در اين جنگ ها فدا كردند تا وقتى كه پيروزى
خدا و فتح فرا رسيد و كلمه كفر پايين و كلمة الله بالا قرار گرفت .
من تصور مى كنم اين اشاره كوتاه براى به دست آوردن اندرزى كه بايد از آن در شكست ما
از اسرائيل و پشتيبانانش بهره گيريم كافى باشد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اين دليل از مكه هجرت كرد كه مشركان
بر او و اصحابش ستم مى كردند. فلسطينيان نيز بدان جهت از سرزمين مقدس هجرت كردند كه
صهيونيزم و استعمار بر آنان و زنان و كودكانشان ستم مى كنند. مسلمانان در آن زمان
هجرت كردند تا مبادا كشته شوند و گويى از ميدان نبرد خارج شدند تا نيروهايشان را
گرد آورند و براى وارد كردن ضربه اى كشنده بر دشمن آماده شوند. خروج فلسطينيان از
خانه هاى خود نيز بايد به همين منظور و با همين روحيه باشد، نه به قصد اين كه خانه
را براى دزدان خالى كنند تا در آن ، گردش و استراحت كنند.
هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با برقرار كردن برادرى در ميان
اصحاب او آغاز شد. بنابراين ، رهبران عرب و مسلمانان نيز بايد با يكديگر رابطه
برادرى برقرار كنند و دلها را با يكديگر پاك و صاف سازند و براى رويارويى با دشمن
وحدت كلمه داشته باشند؛ چنان كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيش از
رويارويى با مشركان چنين كرد و اگر كسى جز اين راه ، از راه ديگرى برود، در كنار
اسرائيل قرار گرفته و بخواهد يا نخواهد، آرزوى او را تحقق بخشيده است .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گروه هاى كوچك نظامى را بدان منظور مى
فرستاد كه امنيت مشركان را برهم بزنند. مسلمانان نيز اين گروه هاى نظامى را يارى و
تمام نيازمندى هاى آنان را تامين مى كردند. اينك نيز بر اعراب و مسلمانان لازم است
كه چريك هاى فلسطينى و غير فلسطينى را تشويق كنند و از لحاظ مال و تجهيزات به آنان
يارى رسانند و حداكثر همكارى را با آنها نمايند تا خواب راحت را از اسرائيل بگيرند
و امنيتش بر هم زنند.