در آيه 91 سوره مومنون آمده است :
ما اتخذ الله من
ولد و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحان
الله عما يصفون ؛ خدا هيچ فرزندى ندارد و هيچ خدايى با او نيست . اگر چنين
مى بود هر خدايى با آفريدگان خود به يك سو مى كشيد و بر يكديگر برترى مى جستند. خدا
از آن گونه كه او را وصف مى كنند، منزه است . از ضرب المثل هاى معروف است :
((دو اسب در يك آخور بسته نمى شوند)).
اميرالمومنين (عليه السلام ) به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) فرمود:
((فرزندم ! اگر شريكى براى پروردگارت مى بود، هر آينه
پيامبرانش به سوى تو مى آمدند و تو نشانه هاى قدرت و سلطنت او را مى ديدى و به
كردارها و ويژگى هاى او آشنا مى شدى )).
اين سوال مطرح مى شود: آيا سخن كسانى كه مى گويند: ((خدا يكى
است ولى سه اقنوم دارد: پدر، پسر و روح القدس )) از باب
توحيد است يا از باب تعدد خدايان ؟
پاسخ : اين موضوع بستگى به اين دارد كه آنان از ((اقانيم
)) چه معنايى را اراده مى كنند. اگر مرادشان از
((اقانيم ))، صفات خدا باشد به سان
رحمان و رحيم ، سخن آنها از باب توحيد است و چنانچه مرادشان از اين واژه ، شخص
باشد، سخن آنان از باب تعدد خدايان به شمار مى رود.
سعيد خورى شرتونى در اقرب الموارد گفته است : ((اقانيم جمع
اقنوم و به معناى اصل و شخص است )). بنابراين ، قائل شدن به
اقانيم سه گانه از باب تعدد خدايان است ، نه از باب توحيد. مؤ يد اين امر، آن است
كه لفظ ((آب )) و ((ابن
)) اقتضاى تعدد و مغايرت در شخص و ذات را دارد. به علاوه ،
عكس ها و مجسمه هايى كه از حضرت مريم عليها السلام در عبادتگاه ها وجود دارد، به
روشنى حاكى از تعدد هستند؛ زيرا وى در ميان دستان خويش كودكى را حمل مى كند كه سمبل
حضرت مسيح (عليه السلام ) است .
اءلم تر الى
الذين يزكون اءنفسهم . مفسران گفته اند: اين آيه درباره يهود نازل شده است .
حال ، سبب نزول آيه ، غرور يهود باشد يا نباشد، اين آيه عقايد و ادعاهاى آنان را كه
در دروغگويى و افترا نظير ندارند، به درستى به تصوير مى كشد. از اين گونه است سخن
يهودان كه مى گويند: ((ما فرزندان و دوستان خداييم
)) و اين سخن آنان : ((هرگز كسى ، جز
يهود، وارد بهشت نمى شود)) و ديگر اين كه ((ما
ملت برگزيده خداييم ))؛ بدين معنا كه خدا تنها براى آنهاست و
او تمامى مردم را برده آنان آفريده است . حتى به اين سخنان هم بسنده نكرده اند و
جهل و غرور، آنها را وا داشته است تا چنين بگويند: ((خدا
نيازمند است و ما بى نياز هستيم )). بارى ، هيچ كس در
دروغگويى ، دورويى و فريبكارى ، غنى تر و تواناتر از يهودان نيست . آنان در همين
گذشته نزديك و شايع و منتشر كردند و داد و فريادشان شرق و غرب را پر كرد كه اعراب
خود را آماده حمله به يهود كرده اند. اين در حالى بود كه خود آنها و دولت هاى
استعمارى پشتيبان آنها، در نيرنگ و توطئه به سر مى بردند و عمليات ترور و حمله به
اعراب را طرح ريزى مى كردند و پس از آن كه طرح را آماده كردند آن را به اجرا
گذاشتند و دست به چنان ظلم و جنايتى زدند كه باعث شد مردم ، كارهاى هيتلر و چنگيز
خان را فراموش كنند.
آنچه گفته شد، تصويرى كوچك از توهم هاى يهود است كه ما آن را از باب مثال بيان
كرديم و نه از باب اين كه اين توهم ها را بر شمرده باشيم . مگر مى توان اوهام
دروغين و رسوايى هاى جنايت بار اسرائيل را بر شمرد؟
ممكن است بپرسيد: اگر وضعيت اسرائيل اين سان است ، پس چگونه توانسته دولتى را تشكيل
دهد كه تا كنون بيش از بيست سال از عمر او مى گذرد؟
پاسخ : دولت هاى استعمارگر به منظور حفظ منافع خود در شرق ، اسرائيل را به وجود
آورده اند و يهود جز در حد نام ، دولتى ندارد. اما علت اين كه دولت اسرائيل تا كنون
مانده ، اين است كه استعمارى كه همواره به او اكسيژن مى رساند، باقى است . از آن جا
كه استعمار، هر چند زمان طول بكشد از بين رفتنى است ، اسرائيل نيز از بين خواهد رفت
؛ زيرا چيز ساخته شده با از بين رفتن سازنده آن ، از بين مى رود.
اگر بپرسيد: چگونه خداوند، ستمگران كافر را بر بندگان موحد خود مسلط كرده است ؟
پاسخ آن را در بررسى عنوان ((شكست پنجم ژوئن
)) در تفسير آيه 138 سوره آل عمران خواهيد يافت .
بل الله يزكى من
يشاء (؛ خدا هر كس را كه بخواهد از عيب پاك مى كند)، نه كسى را كه خود به
نفع خود گواهى مى دهد. بديهى است كه خداوند، تنها كسانى را پاك مى كند كه افعال
آنها به پاكى شان شهادت دهد. هر چند آيه درباره يهود نازل شده است ، تمامى كسانى را
كه خود را (از گناه و عيب ) پاك مى كنند، در بر مى گيرد؛ زيرا لفظ آن عام است و
ميزان ، عموم لفظ است ، نه سبب نزول .
تجربه ثابت كرده است كه هر كس خود را از عيب پاك بداند، اين عمل يا از نادانى و خود
خواهى او ناشى مى شود و يا به سبب عيبى است كه دارد و مى خواهد آن را پنهان كند؛
لكن با گواهى دادنى كه حتى نزد خودش نيز پذيرفته نيست ؛ زيرا او خود، دروغ بودن
آنرا مى داند.
اءنظر كيف
يفترون على الله الكذب ؛ بنگر كه يهوديان چگونه با سخنان خود كه
((ما ملت برگزيده خداوند، و فرزندان و دوستان خدا هستيم و...))
به خدا دروغ مى بندند. آرى دروغگو ناكام است .
ايمان به جبت و طاغوت
أَلَمْ
تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ
وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ
آمَنُواْ سَبِيلاً (51)أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن يَلْعَنِ
اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا (52)
آيا آنان را كه نصيبى از كتاب برده اند، نديده اى كه به جبت و طاغوت ايمان مى آورند
و درباره كافران مى گويند كه راه اينان از راه مومنان به هدايت نزديك تر است ؟ (51)
اينان آن كسانند كه خدا لعنتشان كرده است ؛ و هر كس را كه خدا لعنت كند براى او هيچ
ياورى نيابى . (52)
واژگان :
الجبت : اين واژه چنين معنا دارد و در اين جا مراد از آن ، معبودى غير از خداست .
طاغوت : مصدر و به معناى سركشى است ؛ همانند ((رحموت
)) كه به معناى رحمت است .
اعراب :
((سبيلا)) تمييز و عامل آن
((اءهدى )) است ؛ همانند
((اءحسن منه قولا.))
تفسير :
اءلم تر الى
الذين اءوتوا نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت و الطاغوت . خداوند در آيات
پيشين ، يهود را به گمراهى ، گمراه ساختن ديگران ، تحريف سخن و پاك دانستن خود از
عيب و گناه ، آن هم به دروغ و افترا، وصف كرد. آن گاه در اين آيه آنان را چنين
توصيف مى كند: ((به جبت و طاغوت ايمان مى آورند))؛
يعنى به بت هايى كه قريش آنها را مى پرستند.
اين سوال مطرح مى شود: چگونه خداوند درباره يهود گفته است : ((آنان
به جبت و طاغوت ايمان مى آورند)) با اين كه آنها به بت هاى
قريش ايمان نداشتند؟
پاسخ : آرى ، يهوديان قلبا به بت هاى قريش ايمان نداشتند؛ لكن از باب نفاق و به سبب
تعصب و دشمنى با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيروانش ، بدان ها اعتراف مى
كردند. آنان به بت پرستان مى گفتند: شما به راه هدايت نزديك تر از مسلمانان هستيد.
هر چند براى يهود شايسته تر آن بود كه مسلمانان را بر ضد بت پرستان يارى كنند؛ زيرا
مسلمانان اهل كتاب بودند و بر خلاف بت پرستان ، تورات را قبول داشتند؛ لكن يهود با
حق مخالفت كردند و در كنار مشركان ايستادند. از اين رو، خدا آنان را به سان بت
پرستان برشمرد: ((آنان به جبت و طاغوت ايمان مى آورند)).
به اين ترتيب تفسير اين سخن خداوند را نيز در مى يابيم كه فرمود:
هولاء اءهدى من
الذين آمنوا سبيلا؛ يعنى يهوديان گفتند: راه مشركان از راه مومنان به هدايت
نزديك تر است . پس پاسخ سوال در خود آيه موجود است .
با اين بيان ، روشن شد كه ((هولاء))
اشاره به بت پرستان است و نيز لام در ((للذين كفروا))
براى بيان علت مى باشد؛ بدين معنا كه يهوديان سخنان خود را به سبب خشنودى كافران ،
كه همان مشركان قريش باشند، مى گفتند و به گفته هاى خود اعتقاد نداشتند.
اءولئك الذين
لعنهم الله . مراد يهوديانى هستند كه دورو بودند و بت ها را به سبب تعصب و
دشمنى با مسلمانان ، تصديق كردند؛ مسلمانانى كه پيامبران يهود، نظير موسى ، داوود،
سليمان ، يحيى و زكريا را قبول داشتند.
و من يلعن الله
فن تجد له نصيرا. كسى را كه خدا لعنت كند، جز آمريكا، هيچ ياورى ندارد.
آمريكايى كه اسرائيل را مسلح و در پنجم ژوئن از وى پشتيبانى كرد و در سازمان ملل
متحد شوراى امنيت از وى دفاع نمود؛ دفاعى كه هيچ عرب مخلص و مسلمان مخلص و با
ايمانى ، هر چند زمانى بگذرد، آن را فراموش نخواهد كرد. ما على رغم اين كه (از دشمن
) زخم خورده ايم ؛ اما اعتقاد راسخ داريم كه تنها خداى يكتا، يارى دهنده و قدرتمند
است و نيز سرانجام از آن حق و عدالت است . بر جويندگان حق و عدالت است كه شتاب
نكنند، بلكه شكيبايى و مقاومت پيشه كنند و از سلاح دشمن ، هر چه باشد، بيمى به خود
راه ندهند و نيز از تجربه ها بهره گيرند.
به مردم سودى نمى رسانند
أَمْ
لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا (53)أَمْ
يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ
إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا
(54)فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ
سَعِيرًا (55)
يا از پادشاهى نصيبى برده اند؟ كه در اين صورت به قدر آن گودى كه بر پشت هسته
خرماست به مردم سودى نمى رسانند. (53) يا بر مردم به خاطر نعمتى كه خدا از فضل خويش
به آنان ارزانى داشته حسد مى برند؟ در حالى كه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت
داديم و فرمان روايى بزرگ ارزانى داشتيم . (54) بعضى بدان ايمان آوردند و بعضى از
آن اعراض كردند. دوزخ ، آن آتش افروخته ، ايشان را بس . (55)
واژگان :
نقير: گودى اى كه در پشت هسته خرما وجود دارد و از آن نخله خرما مى رويد.
اعراب :
((ام )) حرف عطف است و به دو معنا به
كار مى رود: اول به معناى معادله ، همانند ((اءزيد عندك ام
بكر؟؛ كدام يك از زيد و بكر نزد توست ؟)). اين قسم را متصله
نامند. دوم به معناى اضراب است كه معنا را از ما قبل خود سلب مى كند و به ما بعدش
مى دهد؛ همانند ((انها لابل اءم شاة ؛ آن شتر است ، بلكه
گوسفند است )). اين گونه را منقطعه نامند. ((ام
)) در اين جا براى اضراب و به معناى ((بل
)) مى باشد. ((اذن ))
حرف جواب و جزاست و فعل مضارع را به سه شرط نصب مى دهد:
1. در آغاز كلام بيايد؛
2. ميان ((اذن )) و فعل ، فاصله نباشد
(اگر قسم و لاى نافيه فاصله شود، ضرر ندارد.)؛
3. فعل مضارع براى استقبال باشد، نه براى حال .
اگر پيش از ((اذن )) حرف عطف باشد، هم
اهمال در آن جايز است و هم اعمال . ((اذن ))
در اين جا مهمل است ؛ زيرا پيش از آن ، حرف ((فاء))
واقع شده است و نيز جايز است كه عمل كند. ((سعيرا))
تمييز است .
تفسير :
سخن همچنان درباره يهود است . خداوند آنها را در آيه 44 به گمراهى و گمراه كردن
ديگران وصف كرد، در آيه 45 به دشمنى با مومنان ، در آيه 46 به تحريف سخنان ديگران ،
در آيه 49 به تبرئه خود از عيب و گناه ، در آيه 50 به دروغ بستن و در آيه 51 به
كينه توزى و تعصب و برترى دادن بت پرستان بر موحدان به سبب فريبكارى و دورويى . آن
گاه خداى سبحان ، يهوديان را در اين آيه به بخل توصيف كرده است :
اءم لهم نصيب من
الملك فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا. يعنى يهود دولت و سلطنتى ندارد و اگر از
آن بهره اى مى داشت ، تمامى خوبى ها را به خود اختصاص مى داد و چيزى را به كسى ، هر
چند به مقدار گودى كه در پشت هسته خرما قرار دارد، واگذار نمى كرد. و سخن خداى بزرگ
و پيش گويى قرآن كريم ، راست است ؛ زيرا آنان همانند گذشته ، همچنان نمى توانند
نعمت خدا را در دست يكى از بندگانش ببينند و از هر راهى كه بتوانند آن را از دست وى
مى گيرند. اگر بتوانند با نيرنگ و توطئه ، يا ربا و يا فريفتن با دختران و زنانشان
، اين كار را مى كنند و اگر اندكى قدرت داشته باشند، دست به چپاول و غارت مى زنند و
جوى خون جارى مى سازند. به عنوان نمونه : از روزى كه يهوديان سرزمين فلسطين را به
سال 1948 ميلادى غصب كردند، پس از آن كه در بسيارى از مناطق اين سرزمين به كشتار
زنان و كودكان دست زدند، ساكنان آن را از خانه هايشان بيرون راندند. اسرائيل در سال
1967 با پشتيبانى استعمار به قسمت هاى ديگرى از كشورهاى عربى حمله برد و همان
جنايات قبلى خود، يعنى كشتار و آواره كردن را تكرار كرد. البته اين گونه جنايات در
تاريخ و شيوه يهوديان ، امرى شگفت آور نيست .
روزگارى اعراب به سلطنت و قدرت رسيدند و سلطنت آنها صدها سال ادامه يافت و به شرق و
غرب گسترش پيدا كرد و يهود از جمله آنان به شمار مى رفت . عرب ها عدالت را ميان
تمامى مردم برقرار و با يهوديان و پيروان ديگر اديان ، خوش رفتارى كردند تا آن جا
كه برخى از دانشمندان با انصاف غرب ، نظير گوستاولوبون گفتند: ((تاريخ
، كشور گشايى را كه با رحم تر از عرب باشد، سراغ ندارد)).
دانشمندان ديگر نيز همين شهادت را داده اند. البته اين موضوع هيچ گونه تعجبى ندارد؛
زيرا همان طور كه ابن صيفى گفته است : ((از هر ظرفى همان
تراوش كند كه در آن است )).
خوب است آنچه نويسنده المنار در تفسير اين آيه در شصت سال پيش ، آن هنگام كه فلسطين
تحت حكومت عثمانيان بود، يادآور شده است ، نقل كنيم . عين سخن مولف المنار عينا
چنين است :
((حاصل معناى آيه ، آن است كه يهودى ها افرادى بسيار بخيلند
كه نمى خواهند كسى از آنان نفعى ببرد و اگر قدرتى به دست آورند، مردم را از كمترين
و ناچيزترين سود محروم يم سازند. بنابراين ، چگونه برايشان دشوار نباشد كه از ميان
اعراب ، پيامبرى ظهور كند كه يهود تحت سلطه اصحاب او باشند. اين خصلت همچنان در
يهود وجود داشته است و امروز نيز همان را دارند. از اين رو، اگر آنها به هدفى كه
براى رسيدن به آن تلاش مى كنند؛ يعنى تشكيل دولتى يهودى در فلسطين برسند، مسلمانان
و مسيحيان را بيرون خواهند كرد و هيچ حقى براى آنان قائل نخواهند شد. شواهد زيادى
در دست است كه يهوديان مى خواهند سرزمين مقدس را تصرف كنند و ديگران را از هرگونه
در آمدى محروم سازند. آنها براى رسيدن به اين هدف ، ثروت زيادى را ذخيره كرده اند.
از اين رو، بر عثمانيان واجب است كه به يهود مجال ندهند تا در فلسطين دست به چنين
كارى بزنند و براى آنها زمينه مالك شدن سرزمين فلسطين را آماده نسازند و نيز
نگذارند كه آنان به طور گسترده به اين سرزمين مهاجرت كنند؛ چرا كه اين كار، خطرى
بزرگ در پيش دارد...)).
سپس نويسنده المنار گفته است :
((آيه ، سلطنت يهود در فلسطين را نه نفى مى كند و نه اثبات ،
بلكه آنچه را طبيعت آنان اقتضا مى كند كه در صورت سلطه يافتن ، در فلسطين و يا جاى
ديگر عمل كنند، بيان مى دارد)).
آنچه گفته شد، سخن يكى از علماى مسلمان است درباره تفسير آيه
ام لهم نصيب من
الملك فاذا لاياءتون الناس نقيرا؛ سخنى كه چهل سال پيش از تشكيل كشور
اسرائيل در فلسطين گفته است . اين سخن ، گواهى بر درستى نبوت و رسالت حضرت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ چرا كه از طريق وحى آسمانى در بيش از 1300 سال
پيش ، خبر داده است كه اگر يهود حكومت تشكيل دهند، جناياتى را كه در سال 1948 و سال
1967 مرتكب شدند، از آنها صادر خواهد شد:
اءفمن شرح الله
صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اءولئك فى ضلال
مبين ؛(225)
آيا كسى كه خدا دلش را بر روى اسلام گشود و او در پرتو نور پروردگارش جاى دارد،
(همانند كسى است كه ايمان ندارد)؟ پس واى بر سخت دلانى كه ياد خدا در دلهايشان راه
ندارد كه در گمراهى آشكار هستند.
اءم يحسدون
الناس على ما آتاهم الله من فضله . يكى ديگر از صفات يهود، حسد است . مرا از
ناس ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيروان اوست . يهود به آنان حسد
ورزيدند، به اين سبب كه خدا به آنها دين حق و حكومت در زمين را داده بود. هنگامى كه
يهود نتوانستند اين نعمت را از مسلمانان بگيرند، بر ضد آنها با مشركان هم پيمان
شدند و سخنان دروغينى را عليه اسلام و پيامبر آن منتشر كردند و در نتيجه ، گرفتار
سرنوشت بدى شدند و به سبب عملكردهاى زشت خود از حجاز طرد گرديدند.
فقد آتينا آل
ابراهيم الكتاب والحكمة و آتيناهم ملكا عظيما. مراد از كتاب ، زبور داوود و
تورات موسى و مراد از حكمت ، نبوت و علم است . معناى آيه ، چنين است :
((اى يهود! چرا به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
عرب ها براى نبوت و حكومتى كه در زمين به آنها داده شده است ، حسد مى ورزيد، در
حالى كه خداوند، در قبل چنين نعمتى را به اسلاف محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
نظير يوسف ، داوود و سليمان داده بود)).
فمنهم من آمن به
و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا. مفسران در اين باره اختلاف نظر دارند
كه آيا ضمير در ((به )) به حضرت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) بر مى گردد، يا به ابراهيم و يا به كتاب ؟ نظريه بهتر
كه با معناى آيه سازگارى دارد و معتبر است ، اين است كه ضمير به هر پيامبرى كه خدا
به او كتاب و حكمت داده باشد، بر مى گردد. هر چند لفظ ((كل
نبى )) در آيه وجود ندارد، از مجموع كلام و سياق آن ، چنين
بر مى آيد. در هر حال ، در معناى آيه در اين جهت اختلافى نيست كه اگر يهود و امثال
آنان به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان نياورند، تعجبى ندارد؛ زيرا
به انبياى پيشين نيز گروهى ايمان آوردند و گروهى كافر شدند و شمار كافران ، بيشتر
بود؛ چنان كه خداى سبحان مى گويد:
... فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون ؛(226)
برخى از آنان هدايت يافتگان بودند و بسيار شان نافرمانان .
((و كفى بجهنم سعيرا؛ يعنى براى كسى كه از حق روى مى گرداند،
جهنم داغ و سوزان كافى است .
پوست ديگرشان دهيم
إِنَّ
الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ
جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ
اللّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا (56)وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ
الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ
خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَّهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ
ظِـلاًّ ظَلِيلاً (57)
آنان را كه به آيات ما كافر شدند، بزودى به آتششان برسانيم . هرگاه پوست تنشان
بپزد، پوست ديگرشان دهيم ، تا عذاب خدا را بچشند. خدا پيروزمند و حكيم است . (56) و
آنان را كه ايمان آورده و كارهاى نيكو كرده اند به زودى به بهشت هايى كه نهرها در
آن جارى است در آوريم ، تا ابد در آن جا خواهند بود. و در آن جا صاحب زنان پاك و بى
عيب شوند و در سايه هاى پيوسته و خنك جايشان مى دهيم . (57)
واژگان :
نصليهم : بريان مى كنيم . گفته مى شود: ((شاة مصلية
))؛ يعنى گوسفند بريان .
نضج الثمر اءو اللحم : ميوه يا گوشت رسيده و پخته شده است . مراد از
((نضجت )) در اين جا، سوختن و متلاشى شدن است .
اعراب :
((نارا)) منصوب به نزع خافض و تقدير
((نصليهم بالنار)) است و همانند آن
است ((ظلا ظليلا)) كه معنايش
ندخلهم فى ظل
ظليل است . ((ظليل )) صفت براى
((ظل )) مى باشد و از
((ظل )) مشتق شده و براى مبالغه در وصف است ؛ نظير
((ليل اءليل )) و ((داهيه
دهياء)). ((كلما))
بنابر ظرفيت منصوب است ؛ زيرا ((كل ))
به ((ما)) كه مصدريه ظرفيه است ،
اضافه شده و عامل آن ((بدلناهم )) مى
باشد.
تفسير :
ان الذين كفروا
بآياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها. اين آيه
توضيحى براى سخن خدا در انتهاى آيه پيشين است :
و كفى بجهنم
سعيرا. مراد از آيات در اين جا، ضروريات دين همانند علم و قدرت خدا، فرشتگان
، بهشت ، دوزخ و ساير چيزهايى است كه به اصول دين بر مى گردد و نيز مثل وجوب نماز و
روزه ، تحريم زنا و شراب و ديگر احكام فقهى و مسائل فرعى .
ترديدى نيست كه انكار وجود خدا كفر است ؛ اما آيا تشكيك در وجود خدا نيز چنين است ؟
اين موضوع را در تفسير آيه 115 سوره آل عمران ، تحت عنوان : ((حكم
تارك اسلام )) به تفصيل بحث كرديم .
اين سوال مطرح مى شود: شكى نيست كه خدا عادل است . بنابراين ، وقتى خدا پوستى را كه
صاحبش در آن معصيت كرده ، بسوزاند، اين پوست از بين رفته و متلاشى شده است . اگر
پوستى ديگر را به جاى او بيافريند و عذاب كند، اين عذاب براى پوستى است كه در آن
نافرمانى خدا را نكرده است و اين بر خدا روا نيست ؟
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه آن حضرت به اين پرسش ، چنين جواب داده است
: پوست همان پوست است و در عين حال ، آن پوست نيست . براى اين موضوع ، چنين مثال
زده است : خشتى را بشكنند تا به خاك تبديل شود، آن گاه روى اين خاك آب بريزند و
مجددا به خشت تبديل كنند. در اين صورت ، اين خشت ، در ماده خود، همان خشت سابق است
و در شكل خود، غير آن است .
بعيد نيست كه مراد از تبديل پوست ، دردناك بودن و شدت عذاب باشد. در هر صورت ، ما
بايد به عدالت و قدرت خدا ايمان آوريم ؛ اما لازم نيست كه جزئيات آن را بدانيم .
(ليذوقوا العذاب ؛) يعنى سببى كه باعث تبديل پوست مى شود، احساس عذاب دايمى است .
اين نوع از عذاب به منكر خدا و كسى كه شرك مى ورزد و نيز كسى كه مردم از شر او در
هراسند، اختصاص دارد. و ما با شهادت و گواهى به
لا اله الا الله
محمد رسول الله و دشمنى با هر شرور و ستمگر، زندگى مى كنيم و مى ميريم .
گفته اند: از ميان كسانى كه وارد آتش مى شوند، پنج نفر از آنان از جهنم خارج نمى
شوند: كسى كه ادعاى خدايى كرده است ؛ نظير نمرود و فرعون ؛ كسى كه به كلى وجود خدا
را انكار كرده است ؛ كسى كه براى خدا شريك قرار داده است ؛ منافق ؛ و كشنده نفس
محرمه .
بديهى است كه از آشكارترين افراد منافق آنانند كه آتش جنگ ها را به نام حفظ صلح ،
شعله ور مى سازند و ملت ها را به نام حفظ آزادى ، به بردگى مى كشند و به نام بالا
بردن سطح زندگى ، دارايى هاى مردم را به غارت مى برند و بى پردگى و كارهاى زشت را
به نام پيشرفت و تمدن ، رواج مى دهند.
و الذين آمنوا و
عملوا الصالحات ... نظير اين آيه در تفسير آيه 15 سوره آل عمران گذشت . به
علاوه ، معناى آن روشن است و نياز به تفسير ندارد.
اداى امانت و عدالت در داورى
إِنَّ
اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم
بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ
إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا (58)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ
أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن
تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ
تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً
(59)
خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانشان باز گردانيد. و چون در ميان
مردم به داورى نشينيد به عدل داورى كنيد. خدا شما را چه نيكو پند مى دهد. هر آينه
او شنوا و بيناست . (58) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا اطاعت كنيد و از رسول
و اولواالامر خويش فرمان بريد. و چون در امرى اختلاف كرديد - اگر به خدا و روز
قيامت ايمان داريد - به خدا و پيامبر رجوع كنيد. در اين خير شماست و سرانجامى بهتر
دارد. (59)
واژگان :
تاءويل : مراد از تاءويل در سخن خدا: ((و احسن تاءويلا))،
سرانجام و عاقبت است و از ((آل يؤ ول ))
به معناى رجع (بازگشت ) گرفته شده است . برخى گفته اند: مراد از آن ، تفسير است .
اعراب :
مصدر مؤ ول از ((ان تودوا)) مجرور به
باء محذوف ، و تقدير آن ((ياءمركم بتاءدية الاءمانة
)) است . ((و اذا حكمتم
)) عطف بر ((ياءمركم
)) و معنايش چنين است :
و ياءمركم اذا
حكمتم ان تحكموا بالعدل . ((نعما))،
((نعم )) فعل ماضى و به معناى مدح است
و ((ما)) تمييز و در محل نصب و به
معناى ((شيئا)) و نيز مفسر ضمير مستتر
در ((نعم )) است و در تقدير
((نعم الشى ء شيئا)) مى باشد. مخصوص
به مدح ، محذوف و خبر براى مبتداى محذوف است كه در تقدير
تاءديد الاءمانة
و العدل فى الحكومات . است . جمله ((يعظكم
)) صفت براى ((ما))
و جمله ((نعم )) و ما بعدش ، خبر
((ان )) است . ((ذلك
)) مبتدا و ((خير))
خبر و ((اءحسن )) عطف بر
((خير)) و ((تاءويلا))
تمييز است .
تفسير :
ان الله ياءمركم
اءن تؤ دوا الاءمانات الى اءهلها. اين دو آيه ، وجوب اداى امانت ، عدالت در
داورى و اطاعت از خدا، رسول و اولواالامر را در بر دارد. در آيات و روايات متعددى ،
بر حفظ امانت و برگرداندن آن به صاحبش ، خواه نيكوكار باشد خواه بدكار، تاكيد شده
است ؛ چرا كه امانت ، حق او مى باشد به اين دليل كه او يك انسان است ، نه به اين
دليل كته او نيكوكار و يا بدكار است . آيات قرآنى كه بر اين نكته ، دلالت دارند
عبارتند از آيه
ان الله ياءمركم اءن تؤ دوا الاءمانات الى اءهلها؛ خدا به شما دستور مى دهد
كه امانت ها را به صاحبان آنها باز گردانيد. و آيه
يا اءيها الذين
آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اءماناتكم ...؛(227)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا، پيامبر و امانت هاى خود خيانت نكنيد. اما
روايات عبارتند از: ((كسى كه امانت ندارد، ايمان ندارد. و
كسى كه پيمان ندارد، دين ندارد)). لكن تا آن جا كه مى دانيم
، در كتاب و سنت ، چيزى درباره تعريف امانت وارد نشده است .