تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۴ -


فتيمموا سعيدا طيبا. ((سعيد)) يعنى زمين و ((طيب )) يعنى پاكيزه . اين آيه همان معناى حديث شريف است كه مى گويد: ((زمين برايم به منزله مسجد و پاك كننده آفريده شد)).
فامسحوا بوجوهكم و ايديكم . تمام مذاهب بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه تيمم تنها در اين دو عضو (صورت و دست ) است ؛ لكن آنها در مقدارى از صورت و دو دست كه بايد با خاك مسح شود، اختلاف نظر دارند. مذاهب چهارگانه گفته اند: مسح تمام صورت ، حتى محاسن واجب است ؛ چنان كه در وضو نيز چنين است . حنفيه و شافعيه گفته اند: مسح دو دست با خاك ، همانند وضو، تا مرفق واجب است .
اماميه گفته اند: مسح مقدارى از صورت واجب است ، نه تمام آن ؛ زيرا ((باء)) در ((بوجوهكم )) براى تبعيض است ؛ چنان كه ((باء)) در ((فامسحوا برؤ وسكم )) درباره وضو، براى تبعيض مى باشد. اگر اين ((باء)) براى تبعيض نمى بود، زايد بود، در حالى كه اصل ، عدم آن است . همچنين اماميه گفته اند: تنها مسح كفّين واجب است . تفصيل اين مسئله در كتاب الفقه على مذاهب الخمسة آمده است .

گمراهى مى خرند و مى خواهند شما نيز گمراه شويد

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ (44)وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللّهِ نَصِيرًا (45)مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (46)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47)
آيا آن كسانى را كه از كتاب بهره اى داده شده اند، نديده اى كه گمراهى مى خزند و مى خواهند كه شما نيز گمراه شويد؟ (44) خدا دشمنان شما را بهتر مى شناسد و دوستى او شما را كفايت خواهد كرد و يارى او شما را بسنده است . (45) بعضى از جهودان كلمات خدا را به معنى دگرگون مى كنند و مى گويند: شنيديم و عصيان مى ورزيم و بشنو و كاش ناشنوا گردى و ما را مراعات كن . به لغت خويش زبان مى گردانند و به دين اسلام طعنه مى زنند. اگر مى گفتند كه شنديم و اطاعت كرديم و به ما نگاه كن ، برايشان بهتر و به صواب نزديك تر بود. خدا آنان را به سبب كفرشان لعنت كرده و جز اندكى ايمان نياوردند. (46) اى كسانى كه به شما كتاب داده اند! به كتابى كه نازل كرده ايم و كتاب شما را نيز تصديق مى كند ايمان بياوريد؛ پيش از آن كه نقش چهره هايتان را محو كنيم و روى هايتان را به قفا برگردانيم . يا همچنان كه اصحاب سبت را لعنت كرديم ، شما را هم لعنت كنيم و فرمان خدا شدنى است . (47)

واژگان :

والى : كسى كه چيزى را به عهده مى گيرد.
نصير: يارى كننده .
راعنا: ما را مراقبت كن .
ليا: به معناى منحرف كردن و تحريف نمودن است .
اقوم : عادل تر.
الطمس : از بين بردن و مخفى كردن اثر. طسم و طلس نيز نزديك به همين معناست .
وجه : هم به معناى چهره به كار مى رود و هم به معناى نفس و از اين گونه است : ((اسلمت وجهى لله )).
لعن : عذاب و دورى از رحمت خدا.
اصحاب سبت : يهود.

اعراب :

در ((و كفى بالله وليا))، ((باء)) زايده و واژه ((الله )) فاعل و ((وليا)) حال و يا تمييز است به معناى ((من ولى )) و همين طور است : ((كفى بالله نصيرا)). ((من الذين هادوا)) متعلق به محذوف و خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن ، من الذين هادوا فريق او قوم يحرفون الكلم مى باشد. اين گونه كاربرد جمله ها بسيار است ؛ همانند من الناس يقول كذا و منهم يقول كذا كه تقدير ((من يقول )) است . ((غير مسمع )) حال و صاحب آن ، ضمير مستتر در ((اسمع )) مى باشد. ((وليا)) مفعول لا جله و عامل آن ((يقولون )) است و همانند آن ، كلمه ((طعنا)) مى باشد. ((لو اءنهم ))، مصدر مؤ ول از ((ان )) و اسم و خبر ((ان )) فاعل براى فعل محذوف است و تقرير آن ((لو ثبت قولهم )) و يا ((لو وجد قولهم )) است . ((كان )) ناقصه و اسم آن ، ضمير مستترى است كه به مصدر موول از ((قالوا)) بر مى گردد و در تقرير ((لكان قولهم خيرا)) است . ((قليلا)) بنا به استثنا منصوب است ؛ زيرا از فاعل ((لايؤ منون )) استثنا شده و معناى آن ((قليلا منهم آمنوا)) است و نمى تواند آن گونه كه مولف مجمع البيان گفته است صفت براى مفعول مطلق محذوف باشد؛ چرا كه در اين صورت ، معناى آيه اين گونه مى شود: آنان ايمان ضعيفى آوردند، در حالى كه اين معنا مراد نيست .

تفسير :

اسرائيل و نيروهاى شر

اءلم تر الى الذين اءوتوا نصيبا من الكتاب يشترون الضلالة و يريدون اءن تضلوا السبيل . سياق آيه نشان مى دهد كه مراد از الذين اءوتوا نصيبا من الكتاب يهود است ؛ زيرا اولا، خداوند آنها را به گمراهى توصيف كرده است : ((يشترون الضلالة )) و ثانيا، به گمراه كردن ديگران : ((يريدون ان تضلوا)) و ثالثا، به دگرگون كردن كلمات خدا: من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه .
تاريخ ، قومى را سراغ ندارد كه دشمنى اش با حق و نيكى بيشتر از يهود باشد؛ زيرا حتى در روزگارى كه آنان زبون و زير سلطه ديگران بودند، هم خود گمراه بودند و هم ديگران را گمراه مى كردند و نيز كلمات خدا را تحريف مى نمودند. اما امروز كه دولت غارتگر و خونخوار يهود، توسط استعمار تشكيل شده ، آنان تنها به صفات رذيله فوق بسنده نكرده ، بلكه به صورت الگوى شرارت در جهان ، و سلاح برنده در دست استعمارگرانى كه بر بندگان و كشورها حكم مى رانند، در آمده اند و معيارى هستند براى تشخيص ‍ نيروهاى شر و فريب از نيروهاى خير و آزادى . از اين رو، در عصر كنونى ، هر دولتى كه در صدد سلطه گرى بر ملت ها باشد، براى رسيدن به اهداف خود به دولت اسرائيل پناه مى برد و هر گروه استثمار گر و شورشگر در شرق و غرب براى حمايت از مصالح خويش (و پيشبرد اهدافش ) از اين باند ستمگر و جنايتكار كمك مى گيرد.
لكن شواهدى كه در ويتنام نمايان شد - بحمد الله - از آماده شدن راه براى انسانى جديد مژده مى دهد؛ انسانى كه مى داند چگونه بر دشمنان حق و انسانيت غالب آيد؛ چرا كه انسان امروز در ويتنام - اكنون كه ما در سال 1968 قرار داريم - و انسان فردا در هر جايى كه باشد با انسان ديروز كاملا تفاوت دارد. انسان فردا مخلص را از خائن تشخيص مى دهد. او خائن را حتى اگر هزار نقاب بر چهره داشته باشد، مى شناسد و خائن و مخلص را از يكديگر جدا مى سازد و هر كدام را در مقام و جاى شايسته خود قرار مى دهد و در اين وضعيت است كه مردم بدون مشكلات و به دور از بمب ها زندگى مى كنند. رويدادها، به ويژه شكست نكبت بار پنجم ژوئن 1967 ميلادى (اشاره به جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل ) ثابت كرده است كه مشكل عرب ها و مسلمانان تنها وجود اشخاص بى كفايت در مركز قدرت (يعنى دولت ها) مى باشد و اين امرى است كه با گذشت روزگار، برطرف خواهد شد.
والله اءعلم باءعدائكم و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا. خدا مى داند و ما نيز مى دانيم كه يهود و پشتيبانان آنها، دشمنان حق و انسانيتند. اين موضوع ، پس از آن كه صهيونيزم و دولت اسرائيل به صورت الگوى شرارت در جهان در آمده است ، بر كسى پوشيده نيست . اما بسيارى از ما، منافقان مزدور را نمى شناسيم ؛ زيرا آنها خود را در زير لباس نيكان پنهان مى دارند و ساده لوحان را مى فريبند، لكن روزى فرا خواهد رسيد كه ماهيت منافقان آشكار شود و خداوند آنان را خوار سازد و به دست مومنان و آزاديخواهان پاك ، ريشه آنان را بركند.
من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه . در آيه 41 سوره مائده آمده است : و من الذين هادوا سماعون للكذب سماعون لقوم آخرين لم ياءتوك يحرفون الكلم من بعد مواضعه ؛ آن يهودان كه گوش به دروغ مى سپارند و براى گروهى ديگر كه نزد تو نمى آيند سخن چينى مى كنند - اين گروه ، همان كسانى هستند كه مى خواهند، مردم و كشورها از سياست آنها پيروى كنند - و سخن خدا را دگرگون مى سازند. نيز در آيه 75 سوره بقره آمده است : يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ؛ كلام خدا را مى شنيدند و با آن كه حقيقت آن را مى يافتند تحريفش مى كردند و از كار خويش آگاه بودند. مفهوم اين آيات ، كاملا نظير رفتارى است كه يهوديان در برابر قطعنامه سازمان ملل متحد مبنى بر لزوم عقب نشينى اسرائيل از سرزمين هايى كه در پنج ژوئن سال 1967 غصب كرده ، از خود نشان دادند و اين قطعنامه را چنين تفسير كردند كه مراد، ضرورت گفتگو با اعراب است .(219) آنان با اين تفسير، نگذاشتند كه فرستاده سازمان ملل ، گوناريارينگ ، قطعنامه مزبور را اجرا كند. آنها هر سخنى را كه با اهداف پليدشان سازگار نباشد دگرگون مى سازند، حتى اگر بدانند كه اين سخن از خداست (مثلا) آنان ، پيش تر تورات را تحريف كردند و به جاى آيات عدالت و رحمت ، آياتى را گذاشتند كه به چپاول و غارت و كشتن زنان و كودكان دستور مى دهد. مولف المنار در تفسير آيه مورد بحث مى گويد: ((دانشمندان ، تحريف كتابهاى تورات و انجيل را با دلايل بسيارى ثابت كرده اند و در كتاب اظهار الحق ، تاءليف شيخ رحمت الله هندى ، صد دليل براى اثبات تحريف لفظى و معنوى در اين كتابها اقامه شده است )). آن گاه نويسنده المنار برخى از دلايل اين تحريف را يادآور شده است .(220) شيخ جواد بلاغى كتابى ارزشمند و جامع را در اين موضوع تاءليف كرده و آن را الرحلة المدرسيه ناميده كه چندين بار چاپ شده است .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) يهوديان حجاز را بارها به پيروى از حق و تحريف نكردن سخن خدا دعوت كرد؛ اما آنان همچنان بر دشمنى پاى مى فشردند: و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع ... و مى گفتند: شنيديم و عصيان مى ورزيم و بشنو و كاش ناشنوا گردى ؛ بدين معنا كه كسى سخن تو را گوش نمى دهد و از تو اطاعت نمى كند. البته اين رفتار، از عناصر پليد و سرچشمه هاى تبهكارى هيچ تعجبى ندارد.
و راعنا ليا باءلسنتهم و طعنا فى الدين . مفسران گفته اند: يهوديان به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتند: ((راعنا)) در حالى كه آنها معناى ظاهرى اين واژه را، كه عبارت از مراقبت و گوش دادن است ، قصد نداشتند، بلكه از اين واژه ، معناى حماقت را اراده مى كردند و اين ، طعنه زدن به دين است . ما پيش تر در هنگام تفسير آيه 104 سوره بقره ، درباره لفظ ((راعنا)) سخن گفتيم .
ولو اءنهم قالوا سمعنا و اءطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم و اءقوم . از آن جا كه اين سخن بهتر و به عدالت نزديك تر و سالم تر بود، از آن اعراض كردند و آن را بر زبان نياوردند. فخر رازى در تفسير اين آيه گفته است : ((معناى آيه آن است كه اگر آنها به جاى ((سمعنا و عصينا))، ((سمعنا و اطعنا)) مى گفتند بهتر بود؛ زيرا آنان مى دانند كه تو راست مى گويى . و نيز به جاى ((واسمع غير مسمع )) تنها ((واسمع )) و به جاى ((راعنا))، ((انظرنا)) مى گفتند؛ يعنى به ما مهلت بده تا سخنانت را بفهميم ؛ اگر آنها چنين مى گفتند، در پيشگاه خدا، برايشان بهتر و به عدالت و صواب نزديك تر بود.
ولكن لعنهم الله بكفرهم . خدا به سبب كفر و مخالفتشان با حق و تعصبشان به باطل ، آنان را لعنت كرد. لعنت خدا، همان قهر و خشم اوست . فلا يؤ منون الا قليلا. در طول تاريخ ، مردم از تمامى قبيله ها و پيروان ديگر اديان ، به اسلام گرويدند، به جز يهود كه جز شمار اندكى از آنها، نظير عبدالله بن سلام و برخى يارانش ، اسلام نياوردند، بلكه با اسلام و مسلمانان جنگيدند و همچنان نيز با تمام وسايل و نيرنگ ها عليه اسلام توطئه مى كنند. اين عمل يهوديان بزرگ ترين دليل بر حقانيت و صداقت اسلام است . جاى بسى شگفتى است كه رهبران و مبلغان اسلامى براى اثبات عظمت و انسان دوستى اسلام به دشمنى يهود كه گفتند: ((دست خدا بسته است )) استدلال نكرده اند؛ چرا كه دشمنى آنان با اسلام و با هر كسى كه كلمه لا اله الا الله را بر زبان مى آورد بر هيچ كس پوشيده نيست .
يا اءيها الذين اءوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم . ظاهر خطاب هم يهود و هم نصارا را در بر مى گيرد؛ زيرا تمامى آنها از اهل كتابند. برخى گفته اند: به قرينه سياق آيه ، خطاب تنها به يهود اختصاص دارد. مراد از ((بما انزلنا)) قرآن كريم است ؛ زيرا قرآن ، تورات را آن گونه كه بر موسى نازل شده و انجيل را آن گونه كه بر عيسى نازل شده است ، تصديق مى كند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) يهود را به اين عنوان كه اسلام حقيقتى است از سوى خدا، دعوت كرد و براى اثبات آن ، بارها و بارها دليل و بينه آورد؛ لكن يهود را به حق و دلايل آن كارى نيست . آنها جز به سرمايه و سود آن ايمان ندارند. آنان سود نقد را نه در اسلام مى بينند و نه در تورات ، بلكه تنها آن را در احتكار، ربا، غارت ، غش ، نيرنگ ، فحشا، قمار، گسترش جنگ و فتنه و... مى يابند. از اين رو، آنان در اين زمينه ها، گوى سبقت را از پيشينيان و آيندگان ربوده اند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خوبى اين نكته را مى دانست ؛ لكن براى اتمام حجت ، آنها را به اسلام دعوت كرد؛ زيرا و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا؛(221) ما هيچ قومى را عذاب نمى كنيم تا آن گاه كه برايشان پيامبرى بفرستيم .
من قبل اءن نطمس وجوها فنردها على اءدبارها. ما چهار نوع تفسير را درباره اين آيه مشاهده كرديم كه با يكديگر تضاد دارند. به نظر ما بهترين آنها تفسير شيخ محمد عبده است و خلاصه آن چنين است كه واژه ((طمس )) كنايه از اين است كه خداوند، راه آنان را به گونه اى بسته است كه نمى توانند به اهداف خود برسند؛ درست همانند كسانى كه هرگاه بخواهند به پيش روند، به عقب برگردانيده مى شوند.
اءو نلعنهم كما لعنا اءصحاب السبت . اصحاب سبت قومى از يهود است كه دين را تحريف و از حدود مقررات الهى تجاوز نمودند. در نتيجه ، خدا آنان را خوار كرد و از آنها پيش از آخرت در همين دنيا انتقام گرفت . ما، درباره اين قوم در جلد اول به هنگام تفسير آيه 65 سوره بقره سخن گفتيم .
در اين آيه ، خداوند پسينيان اصحاب سبت را تهديد مى كند كه چنانچه از گمراهى و گمراه گرى و تحريف دست بر ندارند، آنها را به سان پيشينيانشان خوار و ذليل خواهد كرد. در بسيارى از تفاسير، از جمله در تفاسيرى چون : تفسير رازى ، مجمع البيان و بحر المحيط، جمله اى را خواندم كه آن را عينا نقل مى كنم و آن اين كه ، ((به نظر ما، پيش از رسيدن قيامت ، بايد يهود از بين برود و يا مسخ شود)). خداوندا! اى پروردگار جهانيان ! اين سخن را (هر چه زودتر) تحقق بخش .
و كان اءمر الله مفعولا. حكم خدا برگشت ندارد و فرمان او را كه مى گويد: ((كن فيكون ))، كسى نمى تواند نقض كند. خداوندا! در اين امر كه موجب برترى دين تو و قدرتمند شدن حزب تو مى شود، تعجيل فرما.

شرك به خدا گناه نابخشودنى

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا (48)أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَن يَشَاء وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (49)انظُرْ كَيفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وَكَفَى بِهِ إِثْمًا مُّبِينًا (50)
هر آينه خدا گناه كسانى را كه به او شرك آورند نمى آمرزد؛ و گناهان ديگران را براى هر كه بخواهد مى آمرزد. و هر كه به خدا شرك آورد، دروغى ساخته و گناهى بزرگ مرتكب شده است . (48) آيا آنان را نديده اى كه خويشتن را پاك و بى عيب جلوه مى دهند؟ آرى خداست كه هر كه را خواهد از عيب پاك گرداند. و به هيچ كس حتى به قدر رشته اى كه در شكاف هسته خرماست ستم نشود. (49) بنگر كه چگونه به خدا دروغ مى بندند و همين دروغ ، گناهى آشكار را، بسنده است . (50)

واژگان :

افترى فلان الكذب : فلانى دروغ را ساخت .
فتيل : آن چيزى است كه در شكاف هسته خرما قرار دارد.
نقير: نقطه اى است در پشت هسته .
قطمير: پوسته نازكى است بر روى هسته و هر كدام از اين واژه ها ضرب المثلى است براى چيزى كه مقدار آن بسيار اندك باشد.

اعراب :

((اثما)) مفعول مطلق براى ((افترى )) است ؛ زيرا ((افتراء)) به معناى گناه است . بنابراين ، جمله مزبور به سان ((جلست قعودا)) است . ((فتيلا)) صفت براى مفعول مطلق محذوف و تقدير لا يظلمون ظلما مقدار فتيل است .
مولف مجمع البيان گفته است : ((فتيلا)) مفعول دوم است ؛ نظير ((ظلمته حقه )). (به نظر نگارنده ) اين نظريه اشتباه است ؛ زيرا معناى مثالى كه صاحب مجمع البيان آورده آن است كه ، بر خود حق ستم شده ، نه بر نظير آن . اما معناى آيه چنين است كه ظلم نه بر نظير ((فتيل )) شده و نه بر خود ((فتيل )) (بنابراين ، نمى تواند مفعول به باشد). ((كيف )) در محل نصب و حال و عامل آن ((يفترون )) است و جمله ((يفترون )) در محل نصب و مفعول ((انظر)) مى باشد. در ((كفى به ))، ((باء)) زايد است و ((هاء)) به ((افتراء)) كه مصدر مؤ ول از ((يفترون )) است ، بر مى گردد و تقدير آن ((كفى الافتراء)) است . ((اثما)) تمييز و به معناى ((من اثم )) است .

تفسير :

ان الله لا يغفر اءن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء. پيش از پرداختن به تفسير آيه ، دو نكته را كه كاملا با آن ارتباط دارد، به عنوان مقدمه بيان مى كنيم :
1. شرك بر دو گونه است : شرك در الوهيت ، همانند كسى كه به چند آفريننده و روزى دهنده اعتقاد دارد. شرك در طاعت ، همانند كسى كه به خداى يكتا اعتقاد دارد؛ لكن در معصيت خالق از مخلوق اطاعت مى كند. كفر نيز بر دو گونه است : كفر در الوهيت و انكار وجود خدا؛ و كفر در طاعت ، به سان كسى كه به خداى يكتا اعتقاد دارد؛ لكن او را سبك مى شمارد و معصيت او را مى كند و از اين گونه است كفران نعمت و عدم سپاس از نعمت دهنده . مراد از شرك در آيه ، دو نوع اول از شرك و كفر است ؛ يعنى اعتقاد به تعدد خدايان و ايمان نداشتن به هيچ چيز على الاطلاق .
2. هرگاه سخنى عام وارد شود كه حكمى را بر تعدادى از افراد صادر كند آن گاه سخن خاصى وارد شود كه همان حكم را از برخى افرادى كه عام ، آنها را در بر مى گرفت ، بردارد و نيز هر دو سخن از يك منبع باشد، در اين صورت ، واجب است كه عام حمل بر خاص شود؛ يعنى آنچه خاص بر آن دلالت دارد از تحت عام خارج گردد. براى روشن شدن اين مطلب ، مثالى مى آوريم : خداوند فرموده است : والسارق و السارقد فاقطعوا ايديهما.(222) آيه دلالت دارد كه هر دزدى دستش قطع مى شود، حتى اگر در دورانى باشد كه مردم گرفتار قحطى و گرسنگى هستند. پس از اين آيه ، حديث شريف وارد شده است كه مى گويد: ((دست دزد، در ايام قحطى قطع نمى شود)). بنابراين ، لازم است كه ما آيه سرقت را كه عام است به حديث ((مجاعه )) تقييد كنيم و در نتيجه ، حكم الهى اين گونه مى شود: واجب است دست هر دزدى قطع شود، مگر در ايام گرسنگى .
پس از اين مقدمه ، سه آيه را با يكديگر، مقايسه مى كنيم و در نتيجه اين مقايسه ، معناى سخن خداوند: ((هر آينه خدا گناه كسانى را كه به او شرك آورند نمى آمرزد)) روشن مى شود.
در آيه 53 سوره زمر آمده است : قل يا عبادى الذى اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم ؛ بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده ايد! از رحمت خدا مايوس مشويد؛ زيرا خدا همه گناهان را مى آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان . لفظ اين آيه عام و معنايش روشن است و آن اين كه خدا هر گناهى ، حتى شرك را مى آمرزد. لكن لفظ آيه ان الله لا يغفر ان يشرك به ؛ هر آينه خدا گناه كسانى را كه به او شرك آورند نمى آمرزد. خاص و معناى آن نيز روشن است و آن اين كه خدا شرك را نمى آمرزد. بنابراين ، لازم است كه شخص مشرك از آيه (سوره ) زمر استثنا شود تا بتوان ميان اين دو آيه را جمع كرد. آن گاه آيه سومى آمده كه مى گويد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ؛(223) هر كس كه توبه كند و ايمان آورد و كارى شايسته كند و به راه هدايت بيفتد، مى آمرزمش . اين آيه ، فرد تايب را از تحت آيه ((ان الله لايغفر...)) خارج مى كند؛ چنان كه مشرك را از تحت آيه (سوره ) زمر خارج كرد.
بنابراين از مقايسه آيات سه گانه و عطف بعضى از آنها بر بعضى ديگر، اين معنا به دست مى آيد كه اگر كسى از شرك توبه كند خدا او را مى آمرزد؛ زيرا توبه ، گناه او را مى پوشاند. و اگر كسى در حال شرك از دنيا برود، راه نجات برايش نخواهد بود؛ چرا كه او خود، فرصت را از دست داده است و ديگر آن كه آمرزيدن او باعث تشويق ديگران به شرك و پيروى از غير حق و عدالت مى شود. و نيز آمرزيدن مشرك بدين معناست كه خدا به گناهكار بگويد: احسنت (كار خوبى كردى !)، در حالى كه خدا بسيار برتر از اين است .
ممكن است بپرسيد: سخن خدا: و يغفر مادون ذلك لمن يشاء دلالت بر آن دارد كه هر گناهى به جز شرك را كه انسان مرتكب شود، رواست كه خدا پيش از توبه ببخشد؛ زيرا بخشش گناه با توبه ، هم به نص كتاب و هم به نص سنت ثابت شده است . بنابراين ، سخن خدا: ((و يغفر...)) به مومن گناهكارى كه توبه نكرده است ، اختصاص دارد. به بيان ديگر، آيه دلالت دارد كه آمرزش مومن گناهكار تنها به توبه منحصر نمى شود، بلكه ممكن است خداوند گناه مومنان را بدون آن كه آنان توبه كنند، بيامرزد؟
پاسخ : مسلمانان بر اين موضوع اتفاق نظر دارند كه هر كس با توبه از دنيا برود خدا توبه او را مى پذيرد؛ زيرا آيات قرآنى و احاديث نبوى بر آن دلالت دارند؛ لكن آنان در مسلمانى كه پيش از توبه بميرد، اختلاف نظر دارند:
خوارج گفته اند: مسلمانى كه پيش از توبه از دنيا برود، همانند كافر، در آتش جاويدان خواهد بود؛ خواه گناهش بزرگ باشد، خواه كوچك .
گروهى از مرجئه گفته اند: وى بدون آن كه مجازات شود در بهشت است ؛ زيرا به نظر آنها، با وجود ايمان ، معصيت ضررى ندارد و با وجود كفر، طاعت سودى نبخشد.
شيعه و سنى گفته اند: چنين مسلمانى در آتش جاويدان نمى ماند و گناه او بستگى به مشيت خدا دارد؛ اگر بخواهد او را مى بخشد و از همان لحظه نخست وارد بهشت مى كند و اگر بخواهد وى را به مقدارى كه استحقاق دارد عذاب مى كند و آن گاه وارد بهشت مى كند.
نظريه ما نيز چندان اختلافى با سخن شيعه و اهل سنت ندارد. و ما اين نظريه را بدين ترتيب بيان مى كنيم : خداوند، آمرزش بيهوده و بدون حكمت را نمى خواهد و نيز حكمتى كه موجب آمرزيدن مى شود به توبه منحصر نمى شود؛ زيرا گاهى شفاعت و يا چيزى ديگر است و هيچ ضرورتى هم ندارد كه ما اين حكمت را به تفصيل بدانيم ، بلكه همين قدر كافى است كه بدانيم خداوند حكيم است . بنابراين ، از نظر عقل ، هيچ مانعى ندارد كه خداوند گناه مومن را ببخشد؛ هر چند وى توبه نكند. ما پيش تر در جلد اول در تفسير آيه 81 سوره بقره تحت عنوان ((كسى كه مرتكب گناه كبيره مى شود)) در اين باره سخن گفتيم .

دليل توحيد و اقانيم سه گانه

و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما. هر كه به خدا شرك آورد، دروغى ساخته و گناهى بزرگ مرتكب شده است ؛ چرا كه چنين شخصى به چيزى ايمان آورده كه محال است . يكى از دلايل وحدانيت خدا آن است كه اگر دو خدا وجود داشته باشد، يا يكى از آنها بر اداره جهان توانايى دارد، يا ندارد. اگر توانايى داشته باشد، وجود ديگرى بى فايده است و لزوم چيزى لازم مى آيد كه لازم نيست . اگر بر اداره جهان توانا نباشد، شايستگى الوهيت را ندارد؛ زيرا از يك سو ناتوان است و از سوى ديگر وجودش فايده اى ندارد.
بهترين دليل براى وحدانيت خدا، همان است كه او خود بر وحدانيت ذات خود استدلال كرده است ، زيرا فرموده است : لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون ؛(224) يعنى اگر در آسمان و زمين ، خدايانى جز الله مى بود، اين دو پابرجا نمى ماندند و هر آن كس و هر آنچه در آنها بود، تباه مى گرديد و هيچ كارى نظم و ترتيب نداشت ؛ بدين ترتيب كه اگر دو خدا در آسمان و زمين بودند، بايد هر دو توانا بودند و شاءن توانا اين است كه چيزى را اراده كند كه ديگرى آن را نمى خواهد. بنابراين ، اگر يكى از آن دو، آفرينش چيزى را اراده كند و ديگرى ضد آن را، در اين صورت ، يا مقصود هر دو حاصل مى شود كه در اين فرض ، اجتماع وجود و عدم لازم مى آيد و آن محال است . يا اين كه مراد يكى حاصل مى شود بدون ديگرى و در اين فرض لازم آيد كه آن ديگرى ناتوان و مغلوب باشد و بديهى است كه ناتوان خدا نمى باشد.