بايد اشاره كرد كه جمله
و بما انفقوا من اموالهم دلالت
دارد كه اگر شوهر به همسرش نفقه ندهد، تسلط بر او ندارد. در اين صورت ، زوجه مى
تواند با مراجعه به حاكم شرع از شوهرش درخواست طلاق كند و بر حاكم است كه به شوره
اخطار كند. اگر وى از دادن نفقه خوددارى كرد، خواه به سبب ناتوانى و خواه به سبب
لجاجت و دشمنى ، حاكم به او دستور مى دهد كه همسرش را طلاق دهد و اگر او از طلاق
دادن خوددارى كند، حاكم خود، بايد اين زن را طلاق دهد؛ زيرا حاكم ولىّ كسى است كه
(از اجراى قانون شرع ) امتناع ورزد. اين نظريه را مالك ، شافعى ، گروهى از علماى
اماميه و از جمله ، صاحب عروة الوثقى و ملحقات آن و سيد محسن حكيم اختيار كرده اند
و ما نيز همين نظريه را پذيرفته ايم . ما، براى اين مسئله مهم ، بخش جداگانه اى را
در جزء ششم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق ، تحت عنوان ((طلاق
حاكم به جهت عدم انفاق )) اختصاص داده ايم و در آن جا نظريه
ها و دلايل آنها را به تفصيل متعرض شده ايم .
فالصالحات
قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله . زوجه صالح زنى است كه با شوهرش سازگار
باشد و خود را همان گونه كه خدا دستور داده و اراده كرده است نگه دارد و در چيزهايى
كه خدا براى شوهر مباح قرار داده از وى اطاعت كند و از او در چيزهايى كه خدا آنها
را براى او و شوهرش حرام كرده اطاعت نكند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: ((بهترين زنان ، زنى است كه هرگاه به وى نگاه كنى ،
خوشحالت كند و هرگاه به او دستور دهى فرمان ببرد و در غياب تو از خودش و از مال تو
نگه دارى كند)).
سخن درباره ازدواج آن قدر فراوان است كه حد و مرزى ندارد و كسى نمى تواند رمز سخن
كسى را كه گفته است : ((حتى اگر به دارم بزنيد ازدواج نمى
كنم )) درك كند، مگر آنان كه ازدواج كرده اند. برخى از زنان
چون سرطانند كه به تدريج جان انسان را مى گيرند. اگر انسان مختار و داراى اراده
باشد، اين انسان همان كسى مى باشد كه ازدواج نكرده است ؛ اما كسى كه ازدواج كند، جز
به ندرت ، هيچ گونه اراده و اختيارى از خود ندارد. در بعضى از اديان است كه خداوند
در روز قيامت انسان را با آتش مجازات نمى كند و با بهشت او را پاداش نمى دهد، بلكه
پير زن فرتوتى را به ازدواج شخص گناهكار در مى آورد كه هم شكل و هم اخلاق او، آن
گناهكار را آزار مى دهد؛ اما به مرد نيكوكار، دختر جوان و زيبايى را تزويج مى كند
كه هم شكل و هم اخلاقش او را خوشحال مى كند.
واللاتى تخاغفون
نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى المضاجع و اضربوهن . مراد از نشوز در آيه ،
خوددارى از رعايت حقوق زوجيت است . نشوز گاهى از سوى زوجه ، گاهى از سوى زوج و
زمانى از هر دو طرف است . پس از آن كه خداى سبحان به زوجه صالح اشاره كرد، به زوجه
ناشزه اشاره نموده است . و به مرد اجازه داده است ، در صورتى كه همسرش به ناحق از
وى اطاعت نكند، او را نصيحت نمايد و اگر نپذيرفت ، رختخوابش را از وى جدا كند و اگر
نپذيرفت ، وى را اندكى كتك بزند. البته ، هدفش از كتك زدن بايد تاديب باشد و نه
انتقام .
به علاوه ، امر به نصيحت ، آن گاه ترك رختخواب و سپس زدن به عنوان اباحه و ترخيص
است ، نه به عنوان وجوب ؛ زيرا همه فقها وحدت نظر دارند كه كتك نزدن بهتر است . و
كسى كه در مقابل آزار همسرش شكيبايى مى كند و او را كتك نمى زند، از كسى كه او را
مى زند در نزد خدا بهتر است . چنان كه فقها اتفاق دارند كه اگر از راه آسان ، مقصود
حاصل شود، بسنده كردن به آن ، واجب و تجاوز از آن حرام است . پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) فرمود: ((نبايد كسى از شما همسر را در
ابتداى روز همچون شتر كتك بزند و آن گاه در آخر روز با وى همخوابى كند... بهترين
شما كسى است كه رفتارش با خانواده اش از همه بهتر باشد و من كسى هستم كه رفتارم با
خانواده ام از همه بهتر است )).
شگفت انگيز است ، طبرى ، كه وى را شيخ مفسران بر شمرده اند، در تفسير آيه
واهجروهن فى
المضاجع مى گويد: خداوند به شوهر دستور داده است كه هرگاه همسرش از وى
نافرمانى كند، او را با طناب ، در خانه اى كه با او مى خوابد، چنان كه شتر را مى
بندند، ببندد. سببى كه وى را وادار كرده تا دست به چنين تفسيرى بزند، آن است كه عرب
طنابى را كه با آن شتر را مى بندند، ((هجار))
مى نامند. بنابراين ، معناى ((اهجروهن ))
آن است كه وى را با هجار ببنديد... . بهترين رد بر اين تفسير، سخن زمخشرى است كه مى
گويد: ((اين تفسير، از تفسيرهاى انسان هاى كودن است
)).
فان اءطعنكم فلا
تبغوا عليهن سبيلا؛ اگر آنان از شما اطاعت كردند، هيچ يك از راه هاى سه گانه
را در پيش نگيريد؛ زيرا نصيحت ، ترك همخوابى و زدن ، وسيله اى است براى اطاعت .
وقتى مقصود حاصل شد، وسيله نيز از بين مى رود. اين سخن خداى تعالى :
فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا.
اشاره بدان دارد كه شوهر نبايد براى آزار دادن همسرش مادام كه او حقوق زوجيت را
رعايت مى كند، بهانه تراشى كند، حتى اگر اين زن وى را دوست نداشته باشد؛ زيرا حب و
بغض در اختيار انسان نيست و خداوند نيز جز بر اثر سخن و يا عمل ، كسى را مجازات نمى
كند.
ان الله كان
عليا كبيرا. گزيده سخن رازى در اين باره چنين است : مقصود از سخن خداى تعالى
: ان الله كان
عليا كبيرا چند چيز است :
1. برحذر داشتن شوهران از اين كه مبادا بر همسران خود ستم كنند؛
2. خدا جز به حق ، كسى را مكلف نمى سازد؛
3. خداى سبحان انسان را بر چيزى كه خارج از توانش مى باشد دستور نمى دهد. بنابراين
، نبايد شوهران ، همسران خود را به چيزى مكلف سازند كه از توانشان خارج است ؛
4. خدا شخص گناهكار را پس از آن كه توبه كند، به چيزى مكلف نمى سازد. از اين رو،
وقتى زن از نشوز خود توبه كند، شما نيز از مجازات وى خوددارى كنيد؛
5. خدا رازهاى مردم را برملا نمى سازد. پس شما نيز بهتر است كه به حالت ظاهرى زن
بسنده كنيد و از آنچه در قلب او مى گذرد از قبيل خشمى كه به شما دارد، جستجو نكنيد.
فخر رازى از اشاعره است كه مى گويند خدا مى تواند انسان را به چيزى مكلف سازد كه
خارج از توان اوست . او از اين مذهب در چند مورد از تفسير كبير خود با شدت تمام
دفاع كرده است ، به ويژه در هنگام تفسير آيه 286 از سوره بقره :
لا يكلف الله
نفسا الا وسعها. لكن در اين جا از مذهب سنتى خود دست برداشته و به فطرت پاكى
كه خدا انسان را بر آن آفريده ، بازگشته و سخنى گفته كه اصل آن از اين قرار است :
((خدا شما را به چيزى كه در توانتان نيست مكلف نمى سازد، پس
شما نيز آنان (همسرانتان ) را به محبت خود مكلف نسازيد؛ زيرا اين كار از قدرت آنها
خارج است )).
و ان خفتم شقاق
بينهما فابعثوا حكما من اءهله و حكما من اءهلها. آيه سابق نشوز زوجه را بيان
كرد و اين آيه ، نشوز زن و شوهر و خوددارى هر دوى آنها را از رعايت حقوق زناشويى
بيان مى كند. مقصود از جمله
و ان خفتم شقاق
بينهما آن است كه از استمرار اختلافى كه در حال حاضر ميان آنها ايجاد شده
است بترسيد. خطاب ((خفتم )) و نيز
خطاب ((وابعثوا)) ويژه حاكمان شرع است
؛ زيرا آنها در اين كار از ديگران مناسب تر و شايسته ترند. امر به تعيين كردن دو
داور، براى استحباب است نه وجوب ، و مقصود از اين امر، اصلاح ذات البين ، حفظ
خانواده و جلوگيرى از تلف شدن كودكان و خردسالان است .
داور، لازم است كه اهل اصلاح باشد؛ زيرا كسى كه چيزى را ندارد نمى تواند آن را به
ديگران بدهد و جايز است كه اين داور از غير خويشاوندان باشد؛ چرا كه خويشاوندى نه
شرط داورى است و نه شرط وكالت . اما اين كه واژه اهل در آيه ذكر شده ، براى بيان
افضليت است و نه براى الزام ؛ زيرا خويشاوندان ، حالات زن و يا شوهر را بهتر مى
شناسند و دلسوزتر از ديگر افراد هستند و رازها را بهتر نگاه مى دارند. وظيفه داوران
اين است كه براى آشتى تلاش كنند. اگر موفق نشدند، بايد واقعيت حال و نيز آنچه را به
نفع طرفين مى دانند به حاكم شرع گزارش كنند. داوران حق طلاق ندارند، جز به اجازه
شوهر و حق بخشيدن مال از جانب زوجه ندارند، جز به اجازه وى .
ان يريدا اصلاحا
يوفق الله بينهما. مفسران در اين كه ضمير ((يريدا))
و ((بينهما)) به چه كسى بر مى گردد
اختلاف نظر دارند: برخى گفته اند: ضمير ((يريدا))
به حكمين و ضمير ((بينهما)) به زوجين
بر مى گردد و معناى آيه اين مى شود: اگر آن دو داور، اصلاح ميان زن و شوهر را
بخواهند، خداوند ميان آنها اصلاح برقرار مى كند. اين نظريه از حق به دور است ؛ زيرا
اولا، فرض بر آن است كه دو داور، اصلاح را مى خواهند، وگرنه داور نخواهند بود.
ثانيا، گاهى داوران ، اصلاح را مى خواهند؛ اما در عين حال ، ميان زن و شوهر سازش
حاصل نمى شود، در حالى كه خداوند فرموده است : اگر داورها اصلاح را بخواهند، خداوند
ميان آن دو سازش برقرار مى كند. بنابراين بايد به صرف اين كه دو داور اصلاح را
بخواهند، ميان زن و شوهر سازش حاصل شود حال آن كه واقعيت چنين نيست .
درست آن است كه هر دو ضمير به زوجين بر مى گردد و معناى آيه اين است : اگر نيت زن و
شوهر به صلاح گرايد و هر دو خواستار ادامه زناشويى و بقاى خانواده باشند، داوران
نيز در وظيفه خود پيروز خواهند شد و حتما خدا ميان آنها سازش برقرار مى كند؛ زيرا
هرگاه نيت ، اصلاح شود، وضعيت ، نيز اصلاح و كارها درست مى شود و هرگاه نيت زن و
شوهر به يكديگر بد باشد، داوران نيز در وظيفه خود شكست خواهند خورد، حتى اگر
خواستار اصلاح باشند و نهايت درجه كوشش و تلاش را به كار برند.
شايسته است بدين نكته اشاره كنيم كه خداوند سبحان در ابتدا، نشوز زن و آن گاه نشوز
زن و شوهر را با هم ذكر نموده و از نشوز شوهر به تنهايى سخنى به ميان نياورده است ؛
لكن فقها آن را متذكر شده و گفته اند: اگر شوهر از حد خود تجاوز كرد و از پرداخت
برخى از حقوق زن خوددارى ورزيد زن ، وى را نصيحت مى كند، اگر پذيرفت بسيار خوب ؛
اما اگر نپذيرفت ، در اين صورت ، زن نمى تواند رختخواب شوهر را ترك كند و يا او را
بزند؛ چنان كه اگر زن ناشزه باشد، شوهر مى تواند اين كار را بكند. زن نمى تواند،
حتى اگر بداند كه اين كار براى او سودمند است ؛ زيرا ترك خوابگاه و زدن شوهر نياز
به اجازه از سوى شرع دارد و شرع چنين اجازه اى به زن نداده است . البته ، در چنين
حالتى ، زن مى تواند به حاكم شرع شكايت كند و بر حاكم است كه در اين باره تحقيق
نمايد. اگر بر او تجاوز و ستم شوهر ثابت شد، بايد وى را از اين كار نهى كند و اگر
وى نپذيرد بايد او را به هر طريقى كه صلاح مى داند تعزير كند: به او توهين نمايد،
يا بزند و يا به زندان بيفكند. و اگر شوهر على رغم اين كه توان نفقه دادن را دارد،
از دادن آن خوددارى كند، براى حاكم جايز است كه از مال شوهر بگيرد و نفقه همسر او
را بدهد، هر چند اين عمل مستلزم فروش چيزى از دارايى هاى او باشد. اگر شوهر چيزى
نداشته باشد - بنابر نظريه اى - حاكم مى تواند در صورتى كه زن بخواهد، به زور طلاق
او را از شوهرش بگيرد. در تفسير آيه
و بما انفقوا من اموالهم به اين موضوع اشاره شد.
نيكى به پدر و مادر
وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا
وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى
وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ
أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا (36)
خداى را بپرستيد و هيچ چيز شريك او مسازيد و با پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و
بينوايان و همسايه خويشاوند و همسايه بيگانه و يا مصاحب و مسافر رهگذر و بندگان خود
نيكى كنيد. هر آينه خدا متكبران و فخر فروشان را دوست ندارد. (36)
واژگان :
ذى القربى : خويشاوند؛ نظير برادر، عمو و... .
الجار ذى القربى : همسايه خويشاوند.
الجار الجنب : همسايه بيگانه .
الصاحب بالجنب : رفيق انسان در سفر، يا همنشين در حضر و يا همكار در درس و يا در
شغل و امثال اينها.
ابن سبيل : مسافر دور از خانواده و مال .
ملك اليمين : برده ، و امروز وجود ندارد.
اعراب :
((شيئا)) مفعول مطلق است ؛ زيرا مراد
از آن در اين جا ((شى ء من الشرك ))
است . ((احسانا)) مفعول مطلق براى فعل
محذوف و تقدير آن
احسنوا بالوالدين احسانا مى باشد.
((بذى القربى )) و (كلمات ) پس از آن
، عطف بر ((الوالدين )) است .
تفسير :
(و اعبدوا الله .) هيچ عبادتى بالاتر از جهاد و شهادت در راه حق ، آزادى و انسانيت
نيست . اما در پى دانش رفتن و كار كردن به جهت زندگى و هميارى در كارهاى نيك و
اصلاح ذات البين - چنان كه در حديث آمده - از عموم نماز و روزه بهتر است .
و لا تشركوا به
شيئا. انكار الوهيت از پايه و اساس ، كفر و انكار است . اما شرك بر دو نوع
است : اول ، شرك در الوهيت ، همانند كسى كه به چند آفريننده و رازق اعتقاد دارد و
از اين گونه است ، اعتقاد به اين كه خدا را وزيران ، ياران و مستشارانى است . دوم ،
شرك در طاعت ، همانند كسى كه به وحدانيت خالق و رازق و نبودن شريك و ياران و وزيران
و مشاوران براى او اعتقاد دارد؛ لكن با پيروى از مخلوق ، خالق را معصيت مى كند و
رضاى او را بر رضاى خالق ترجيح مى دهد. نيز از اين گونه شرك است : به دست آوردن
رضايت حاكم ستمگر، وزير و يا نماينده خائن و قاضى بى سواد و فاسق و يا هر شخص
ناشايستى كه مسئوليت يكى از كارهاى اجتماعى را به عهده دارد. در حديث است كه
((هر كس به فعل گروهى خشنود باشد، شريك آنان محسوب مى شود)).
و بالوالدين
احسانا. خداوند سبحان در چندين آيه ، اطاعت از پدر و مادر را در كنار اطاعت
خود قرار داده است . از جمله آنها همين آيه است و نيز آيه 2 سوره اسراء:
و قضى ربك الا
تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل
لهما اف و لاتنهر هما و قل لهما قولا كريما؛ و پروردگارت مقرر داشت كه جز او
را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. هرگاه تا تو زنده هستى ، هر دو يا يكى از آن
دو سالخورده شوند، به آنان اف مگو و (آنان را ميازار) و به درشتى خطاب مكن و با
آنان به اكرام سخن گوى . همچنين آيه 14 سوره لقمان :
ان اشكرلى و
لوالديك الى المصير؛ مرا و پدر و مادرت را شكر گوى كه سرانجام تو نزد من است
.
از دعاى امام زن العابدين (عليه السلام ) است براى پدر و مادرش : ((خداوندا!
كجاست آن مدت طولانى كه پدر و مادرم به پرورش من اشتغال داشتند؟ كجاست آن خستگى
شديدى كه آن دو در پاسدارى از من تحمل كردند؟ كجاست آن سخت گيرى كه آنها بر خود روا
مى داشتند تا بر من بيشتر ببخشند؟ چه قدر بعيد است كه من بتوانم حق آن دو را ادا
كنم . من نمى توانم آنچه را از آن دو بر من واجب است ، درك كنم و وظيفه خدمت به
آنها را انجام دهم )).
(و بذى القربى .) پس از امر به نيكى كردن به پدر و مادر، به نيكى كردن به
خويشاوندان دستور داده است . آن گاه به ((يتيمان و مسكينان
))، هر چند از نظر مكانى از همسايه دورترند؛ زيرا يتيم كسى
است كه ياور و معين خود، يعنى پدر را از دست داده است ، و زيرا اگر به مسكين توجه
نشود، وضعيت جامعه به هم مى خورد. البته بايد يادآور شد كه مراد از مسكين ، شخص
ناتوانى است كه قدرت كسب و كار را نداشته باشد؛ اما به كسى كه توانايى كار را دارد
و در عين حال بيكارى و تنبلى را بر مى گزيند، نبايد كمك كرد؛ زيرا كمك به او، نوعى
تشويق به پستى است . در حديث است : ((خداوند بنده پيشه ور را
دوست دارد و از بنده بيكار بدش مى آيد)). حواريون به عيسى
گفتند: كدام يك از ما بهتر است ؟ حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمود:
((كسى كه با دست خود كار كند و از دست رنج خود بخورد)).
در بخش واژگان معناى
والجار ذى
القربى والجار الجنب والصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت اءيمانكم را
بيان كرديم . نيكى كردن ، تنها به دادن مال منحصر نمى شود، بلكه مدارا، فروتنى ،
تلاش در رفع نيازمندى ها، خير خواهى در مشورت ، پنهان كردن راز، چشم پوشى از عيب
ها، افشا نكردن گناهان و عاريه دادن ابزار و كارهايى از اين گونه را در بر مى گيرد.
در هر صورت ، امر به نيكى كردن به گروه هاى نام برده در آيه فوق ، مستحب است ، نه
واجب .
ان الله لا يحب
من كان مختالا فخورا. اين جمله ، هشدار به كسانى است كه نسبت به خويشاوندان
نادر و همسايگان ضعيف خود تكبر مى ورزند.
بخيلانى كه ديگران را نيز به بخل وا مى دارند
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا
آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا
(37)وَالَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَـاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ
بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا
فَسَاء قِرِينًا (38)وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُواْ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ
الآخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَكَانَ اللّهُ بِهِم عَلِيمًا (39)
آنان كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل وا مى دارند و آنچه را خداوند از فضلش به
آنها داده است پنهان مى كنند. و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهيا ساخته ايم .
(37) و نيز كسانى را كه اموال خويش را به خودنمايى انفاق مى كنند و به خدا و روز
قيامت ايمان نمى آورند و هر كه شيطان قرين او باشد، قرينى بد دارد. (38) چه زيان
داردشان اگر به خدا و روز قيامت ايمان آورند و از آنچه خدا به آنها روزى داده است
انفاق كنند؟ خدا به كارشان داناست . (39)
واژگان :
الرئاء: خودنمايى .
قرين : رفيق .
اعراب :
در ((الذين يبخلون )) ممكن است
((الذين )) در محل نصب باشد، بنابراين
كه بدل از ((من )) در اين سخن خداى
متعال باشد: لا
يحب من كان مختالا و نيز ممكن است در محل رفع و مبتدا و خبر آن ، محذوف و
تقدير ((مذمومون )) يا
((معذبون )) باشد. بنابراين ، جمله مستاءنفه خواهد
بود. ((الذين ينفقون )) عطف بر
((الذين يبخلون )) است .
((رئاء)) مفعول لاجله براى
((ينفقون )) است . همچنين رواست كه در
موضع حال و به معناى ((مرائين ))
باشد. ((له )) متعلق به
((قرين )) اول است .
((ساء)) فعل ماضى و فاعل آن مستتر است كه به
((قرين )) بر مى گردد.
((قرين )) دوم ، تميز است .
تفسير :
الذين يبخلون و
ياءمرون الناس بالبخل . پس از آن كه خداى سبحان در آيه پيشين به بذل و احسان
دستور داد، در اين آيه كسانى را كه بخل مى ورزند و ديگران را به بخل وا مى دارند،
تهديد مى كند. هر بخيلى ديگران را به بخل وا مى دارد و اساسا هر گناهكارى مى خواهد
براى خود، همكار و همانند داشته باشد، تا مسئوليت گناه تقسيم شود و او از اعتراض و
نكوهش در امان ماند. بديهى است كه بسيار شدن دزدان موجب حلال شدن دزدى نمى شود و آن
را توجيه نمى كند، بلكه گناه آن را دو چندان مى كند.
من سخنى را نديديم كه همانند دستور دادن به بخل و خوددارى از بخشش ، در قلب انسان
نفوذ كند؛ زيرا مال به سان جان ، عزيز است و بخشش آن غالبا نياز به تلاش بسيار
دارد. امر به خوددارى از بخشش مال ، موافق با هواى نفس است . لذا آن را به آسانى و
شادمانى مى پذيرد. شيخ محمد عبده در تفسير اين آيه گفته است : دستور دهندگان به بخل
، شبهه نيرومندى دارند كه حتى بر خود من اثر گذارده است . به عنوان مثال : من پس از
بيرون آوردن درهم ها از جيبم ، آنها را باز مى گردانيدم ؛ زيرا مخالفان انفاق به من
مى گفتند: اين شخص مستحق نيست و دادن پول به وى ، تلف كردن مال است ؛ هرگاه در جاى
ديگرى خرج كنى بهتر و سزاوارتر خواهد بود.
نظريه درست همان است كه گفتيم : دستور به بخل زمانى بر انسان اثر مى گذارد كه ميل
به مال در نفس او وجود داشته باشد؛ نه به سبب سخن مخالفان بخشش و شبهه آنان ، هر چه
باشد؛ زيرا انسان بزرگ كسى است كه بر هواى نفس خويش غالب آيد و آن را بر تحمل
مشكلات و سختى ها وادار سازد؛ البته اگر اين تحمل سختى ها به خير و صلاح او باشد.
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((بهترين عمل ها، عملى است
كه خود را وادار بدان نمايى )). در حديث است :
((بهترين عمل ها، پر مشقت ترين آنهاست )).
و يكتمون ما
آتاهم الله من فضله . فضل خدا، تمام نعمت ها و از آن جمله دانش و مال را در
بر مى گيرد. پنهان كردن علم ، حرام و نشر آن واجب است ؛ لكن با شيوه اى كه موجب
شادمانى شود، نه تنفر و انسان را به خدا نزديك كند، نه دور؛ زيرا هدف ، عمل است و
دانش ، وسيله .
برخى از علما گفته اند: اگر ثروتمند، ثروتش را پنهان كند و خود را در برابر مردم ،
فقير جلوه دهد، كارى حرام انجام داده است . آنها به آيه فوق و نيز به آيه
و اءما بنعمة
ربك فحدث
(214) استدلال كرده اند. در حديث است : ((وقتى
خدا نعمتى را به بنده خود هد، دوست دارد كه اثر آن را بر وى ببيند.
و اءعتدنا
للكافرين عذابا مهينا. سياق آيه دلالت دارد كه مراد از كافران در اين جا،
كسانى هستند كه فضل و نعمت الهى را پنهان كنند. از امام موسى بن جعفر (عليهما
السلام ) روايت شده كه فرمود: ((سخن گفتن از نعمت خدا،
سپاسگزارى و ترك آن ، كفر است .))
در آيه هفت سوره ابراهيم آمده است :
لئن شكرتم لاءزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى
لشديد؛ اگر مرا سپاس گوييد، بر نعمت شما مى افزايم و اگر كفران كنيد، به
درستى كه عذاب من سخت است . بنابراين ، واژه كفر در آيه به معناى كفران نعمت هاست ،
نه به معناى كفر و انكار الوهيت .
و الذين ينفقون
اءموالهم رئاء الناس و لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر. اين آيه و تفسير
آن ، در سوره بقره ، آيه 264 بيان شد و خلاصه معنايش چنين است : كسى كه دارايى خويش
را با رياكارى انفاق مى كند و كسى كه به آن بخل مى ورزد، هر دو در پيشگاه خدا
برابرند و چه بسا وضعيت رياكار از بخيل بدتر باشد؛ زيرا همانند او به كافر، كه براى
خدا كار نمى كند، بيشتر است .
رفيق شيطان
آنچه كار زشت را زيبا جلوه دهد و انسان را از راه فساد و گمراهى بفريبد، مى
توان آن را شيطان ناميد؛ خواه خطورات ذهنى و يا انسانى باشد و يا هر چيز ديگر؛ چرا
كه واژه شيطان ، رمز و سمبلى براى هر فريبكار و گمراه كننده اى است كه حقيقت خود را
در زير لباس صالحان پنهان كند. از اين رو، بسيارى از مردم با وسوسه و اغواى شيطان
سخن مى گويند و عمل مى كنند، در حالى كه گمان دارند اين عملشان ، وحى و هدايتى از
سوى خداست . مقرب ترين فرد نزد شيطان كسى است كه مردم به تقدس او اعتماد كنند؛ لكن
حقيقت وى را نشناسند. اين معنا، مراد سخن خداوند متعال است كه فرمود:
و من يكن
الشيطان له قرينا فساء قرينا؛ هر كه شيطان قرين او باشد، بد قرينى است . و
نيز مراد اين سخن اوست :
و من يتخذ
الشيطان وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا؛(215)
هر كس كه به جاى خدا شيطان را به دوستى برگزيند، زيانى آشكار كرده است .
همان گونه كه شيطان در دنيا قرين اوست ، در آخرت نيز قرين وى خواهد بود؛ چرا كه در
حديث آمده است : ((انسان با كسى خواهد بود كه او را دوست
دارد.)) امام على (عليه السلام ) فرمود: ((حال
انسان چگونه خواهد بود، آن گاه كه ميان دو طبقه از آتش قرار گيرد: خوابگاه او از
سنگ و قرين او شيطان باشد)).
شيطان همانند فرمانده ارتش ، پيروانش را به چند بخش تقسيم مى كند و به هر كدام ،
وظيفه متناسب با خودش را مى دهد؛ مثلا برخى از پيروان خود را با ريختن خون و تجاوز
به ملت هاى بى دفاع ، فريب مى دهد؛ نظير كشورهايى كه اسرائيل را به وجود آوردند و
كمك هاى ماى و تسليحاتى در اختيار او قرار دادند تا به اعراب و كشورهاى عربى تجاوز
كند، آن هم تنها به اين سبب كه آنها را در بعد سياسى و اقتصادى ، دنباله رو استعمار
كند. شيطان برخى ديگر را، از طريق تبهكارى و گناه و برهنگى و نشان دادن زيور به
مردان بيگانه ، گمراه مى سازد. و برخى را به روزه و نماز و پوشيدن لباس صالحان و
زاهدان ، امر مى كند تا بدين وسيله انسان هاى ساده لوح و بى آلايش را شكار كند.
هرگاه پرهيزكاران با شيطان مخالفت ورزند و او از انواع حيله هايى كه براى جلب آنان
به كار برده نااميد و خسته شود، در اين صورت حتى اگر آنان به منظور پاسخ به خواسته
او سخن حقى را بگويند، از آنها خشنود مى شود. روايت شده كه ابليس به عيسى بن مريم
(عليه السلام ) گفت : بگو: لا اله الا الله . عيسى (عليه السلام ) فرمود: آن را مى
گويم ؛ اما نه به سبب اين كه تو مى گويى ، بلكه بدان جهت كه كلمه اى حق است . از
اين رو، آن ملعون با ناراحتى ، بازگشت . اين حكايت ، كنايه از آن است كه ايمان به
نماز و روزه و گفتن
لا اله الا الله و الله اكبر نيست ؛ زيرا اين كارها،
گاهى از نيرنگ ها و دام هاى شيطان است . ايمان حقيقى آن است كه انسان خدا و احكام
او را بشناسد و نيز منفذهاى ورودى شيطان را، كه اخلاص و اعمال مومن را تباه مى كند،
شناسايى نمايد.