4.
فان لم يكن له ولد و ورثه اءبواه فلاءمه الثلث فان كان له
اخوة فلاءمه السدس . هرگاه ميت ، نه فرزند داشته باشد و نه فرزند فرزند، و
وارثانش منحصر به پدر و مادر باشد، مادر يك سوم مى گيرد، لكن به شرط اين كه ميت
برادرانى نداشته باشد تا مانع از اين شوند كه مادر زايد بر يك ششم را ببرد و اگر
برادرانى داشته باشد، مادر او تنها يك ششم مى گيرد. بقيه تركه در هر دو حالت ، از
آن پدر است .
مذاهب اسلامى در شمار برادرانى كه مانع مادر مى شوند، اختلاف نظر دارند. مالكيه
گفته اند: كمترين تعداد، دو برادر است ؛ ولى شامل خواهر نمى شود. حنفيه ، شافعيه و
حنبليه گفته اند: كمترين تعداد، دو نفر است ؛ خواه از برادران باشند و خواه از
خواهران ميت .
اماميه گفته اند: دو برادر، يا يك برادر و دو خواهر و يا چهار خواهر باشند؛ لكن
مشروط به اين كه آنان برادران و يا خواهران ميت ، از پدر و مادر و يا تنها از پدرش
باشند و نيز مشروط به اين كه اين خواهران و برادران در هنگام مرگ مورث ، از مادر
متولد شده باشند و حمل نباشند و همچنين ، پدر ميت بايد زنده باشد. اگر شرايط فوق
موجود باشد، اين برادران و خواهران مانع از ميراث مى شوند؛ اما خود ارث نمى برند.
5. من بعد وصيد
يوصى بها اءو دين . هرگاه ميت مالى را بر جاى گذارد، پيش از هر چيز مصارف
كفن و خاك سپارى او پرداخت مى شود. آن گاه بايد ديون مالى وى داده شود؛ حتى حج ،
زكات ، خمس و نذورات . سپس به وصيت او در مورد يك سوم از مالش ، كه مازاد بر مخارج
كفن و دفن و دين او مى باشد، عمل مى شود. آن گاه ميراث وى (در ميان وارثان ) تقسيم
مى شود؛ زيرا ميراث به سان بخشش مازاد بر نياز است .
ممكن است بپرسيد: اگر دين بر وصيت مقدم است ، پس چرا ابتدا وصيت را ياد كرده است ؟
پاسخ : تقديم در لفظ، باعث تقدم در حكم نمى شود؛ زيرا عطف به ((اءو))
ترتيب را نمى رساند؛ چنان كه اين مطلب را در بخش ((اعراب
)) بيان كرديم ، بلكه تنها مساوات ميان معطوف و معطوف عليه
را در اصل حكم بيان مى كند. بنابراين ، گويى خداوند گفته است : ((من
بعدهما؛ پس از وصيت و دين )). اما تقدم عملى دين بر وصيت به
دليل ديگرى است ؛ زيرا هم از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده و
هم اجماع وجود دارد كه وصيت و ميراث ، تنها پس از اداى دين است . به علاوه احاديث
زيادى وارد شده كه ميت در گرو ديون خود است .
6. آباؤ كم و
اءبناؤ كم لا تدرون اءيهم اءقرب لكم نفعا فريضة من الله ان الله كان عليما حكيما.
اين يك جمله معترضه است و بدان اشاره دارد كه عقل بشرى نمى تواند به مسئله تعيين
اندازه ميراث و اسرار آن پى ببرد، بلكه تنها آن را خالق انسان درك مى كند و اوست كه
سود و زيان انسان را مى داند. به اين آيه مى توان براى اثبات اين موضوع استدلال كرد
كه احكام الهى براى مصلحت و سعادت و آسايش انسان تشريع شده است . و از همين جاست كه
مى توانيم عمل صالح و سودمند انسان را، نشانه و دليل ايمان او، و ضرر و فساد و
تباهى اش را، نشانه فسق و الحاد او بدانيم .
((فريضة من الله ))؛ (آنچه از احكام
ارث بيان شد) فريضه اى است از سوى حق و نه از سوى انسان كه محكوم خواسته و هواهاى
خويش است . ما بسيارى از هيئت هاى قانونگذارى و پارلمان ها را مى بينيم كه به نفع
زورمندان و بهره كشى آنان از مستضعفان ، قوانين وضع مى كنند.
7. ولكم نصف ما
ترك اءزواجكم ان لم يكن لهن ولد فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن من بعد وصية
يوصين بها اءو دين . مسلمانان بر اين مسئله وحدت نظر دارند كه هر يك از زن و
شوهر در ميراث با همه وارثان ، بدون استثنا شريك هستند. نيز همگى اتفاق دارند كه
اگر زوجه فرزندى نداشته باشد، نه از شوهر فعلى خود و نه از شوهر ديگر، نصف تركه او
از آن شوهر است و اگر داراى فرزند باشد، خواه از شوهر فعلى و يا از شوهر ديگر، يك
چهارم تركه ، سهم شوهر او خواهد بود. پيش تر، در شماره 5 گفتيم كه ميراث پس از اداى
دين و اجراى وصيت است .
8. و لهن الربع
مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصية
توصون بها اءو دين . زوجه از تركه شوهر خود، يك چهارم ارث مى برد؛ مشروط بر
اين كه شوهر وى فرزندى نداشته باشد، نه از او (كه ارث مى برد) و نه از همسرى ديگر.
و اگر فرزندى داشته باشد؛ خواه از وى و خواه از همسرى ديگر، براى زوجه ، يك هشتم
خواهد بود.
مذاهب چهارگانه اتفاق نظر دارند كه مراد از ((ولد))
در اين جا، فرزندى اس كه از صلب ميت باشد و يا فرزند پسر او؛ خواه پسر باشد و خواه
دختر؛ اما فرزند دختر ميت ، مانع از آن نمى شود كه زن يا شوهر، همان سهم اعلاى خود
را ببرد. حتى شافعيه و مالكيه گفته اند: فرزند دختر، نه ارث مى برد و نه مانع از
ارث مى شود؛ زيرا وى از گروه ذوى الارحام به شمار مى رود.
اماميه گفته اند: مراد از ولد در آيه ، مطلق فرزند و فرزند فرزند است ؛ چه پسر باشد
چه دختر. بنابراين ، دختر دختر نيز به طور كامل همانند پسر، مانع از اين مى شود كه
زن و يا شوهر، سهم اعلاى خود را ببرد. اگر زوجه ها متعدد باشند، همگى در يك چهارم و
يا در يك هشتم شريكند و آن را به طور برابر ميان خود تقسيم مى كنند.
مذاهب چهار گانه گفته اند: چنانچه ميت و ارثى جز زوج و يا زوجه نداشته باشد، باقى
(از تركه ، يعنى مازاد بر سهم زوج و يا زوجه ) بر هيچ يك از آن دو رد نمى شود.(160)
در اين باره ، نزد اماميه سه نظريه وجود دارد: اول : اموال مانده به زوج رد مى شود،
نه به زوجه . اين نظريه در ميان فقهاى امروز معروف است و آنان بر حسب همين نظريه
عمل مى كنند. دوم : باقى به زوج و زوجه هر دو، در تمام حالات ، رد مى شود. سوم : در
زمان غيبت امام عادل ، به زوج و زوجه رد مى شود و نه در زمان حضور او. ما نيز بر
همين عقيده هستيم . همچنين اين نظريه را شيخ صدوق ، نجيب الدين بن سعيد، علامه حلى
و شهيد اول انتخاب كرده اند. ما دليل خود را براى اثبات اين نظريه در جلد ششم كتاب
فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) بيان كرده ايم .
9. و ان كان رجل
يورث كلالة اءو امراءة و له اءخ اءو اءخت فلكل واحد منهما السدس فان كانوا اءكثر من
ذلك فهم شركاء فى الثلث . واژه ((كلالة
)) دو بار در قرآن كريم آمده است : يكى در آيه فوق و ديگر در
آخرين آيه از سوره نساء. مراد از كلاله ، خويشاوندانى است غير از پدر و مادر و
اولاد. همچنين به مرده اى كه ارث بر جاى گذاشته ، كلاله گفته مى شود؛ زيرا وى برادر
و يا خواهر وارثانى است كه زنده هستند. چنان كه به وارثى كه زنده است نيز كلاله
گفته مى شود؛ چرا كه وارث ، برادر و يا خواهر ميت اس . همان گونه كه ملاحظه مى
كنيد، هر دو معنا لازم و ملزم يكديگرند و هر كدام را كه اختيار كنيد، درست است .
مفسران وحدت نظر دارند كه مراد از برادر و خواهر در آيه اى كه ما در صدد تفسير آن
هستيم خصوص برادر و خواهر مادرى مى باشد و حتى برخى ، آيه را اين گونه قرائت كرده
اند: و له اءخ او اءخت من الاءم . حكم ميراث
برادر و خواهر از يك پدر و مادر و يا از پدر تنها در آخرين آيه از همين سوره خواهد
آمد.
مذاهب اسلامى اتفاق دارند كه براى يك فرزند مادر، خواه پسر باشد و خواه دختر، يك
ششم است از طريق فرض و اگر بيش از يكى باشد براى آنها يك سوم است ؛ خواه پسر باشند
و خواه دختر و يا پسر و دختر با هم . فرزندان مادر، اين يك سوم را ميان خود به طور
مستقيم تقسيم مى كنند؛ يعنى سهم دختر با سهم پسر برابر است .
10. من بعد وصية
يوصى بها اءو دين غير مضار وصية من الله والله عليم حليم . پيش تر گفته شد
كه ميراث تنها پس از اداى دين و انجام دادن وصيت است . خداى سبحان از ضرر زدن با
دين و وصيت نهى كرده است . ضرر زدن با ((دَين
)) بدين صورت است كه ميت به دينى اقرار و وصيت كند كه بر ذمه اش نيست و هدفش
از اين كار، ضرر زدن به وارثان باشد. عنوان اضرار با وصيت زمانى صدق مى كند كه وصيت
ميت از مقدار يك سوم دارايى اش تجاوز كند. در اين صورت ، انجام دادن وصيت در مازاد
بر يك سوم ، منوط به اجازه وارثان است . در حديث است : ((اگر
تو وارثانت را ثروتمند بر جاى گذارى بهتر است از اين كه آنان را فقير باقى بگذارى
تا از مردم گدايى كنند)).
((وصية من الله )). مى بايد به تمامى
اندرزهاى الهى اعتقاد داشت و بدان عمل كرد.
احكام الهى
تِلْكَ
حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن
تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13)وَمَن
يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا
فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ (14)
اينها احكام خداست . هر كس از خدا و پيامبرش فرمان برد، او را به بهشت هايى كه در
آن نهرها جارى است در آورد و همواره در آن جا خواهد بود و اين كاميابى بزرگى است .
(13) و هر كه از خدا و رسولش فرمان نبرد و از احكام او تجاوز كند، او را داخل در
آتش كند و همواره در آن جا خواهد بود و براى اوست عذابى خوار كننده . (14)
تفسير :
مراد از اين دو آيه روشن است و خلاصه آن چنين است : خداوند سبحان پس از آن كه سهام
ميراث را مطابق با علم و حكمت خود بيان كرد، فرمانبردار را وعده پاداش و عصيانگر را
وعده مجازات مى دهد تا مردم را به اطاعت تشويق كند و از معصيت بترساند. خداوند
درباره اهل بهشت مى گويد: ((خالدين ))؛
به صورت صيغه جمع ؛ اما درباره اهل جهنم مى گويد: ((خالد))،
به شكل صيغه مفرد؛ زيرا اهل بهشت ، همگى لذت مى برند، اما اهل جهنم هر كدام گرفتار
خود مى باشد.
شايسته است به برخى از احاديثى كه درباره فضيلت علم فرايض (علم ميراث ) وارد شده ،
اشاره كنيم ؛ زيرا اين علم منافع خانواده و جامعه را تامين مى كند و هر فرد را در
مرتبه اى قرار مى دهد كه نسبت به ميت دارد و هيچ زن و كودكى را، محروم نمى كند. علم
ميراث ، ثروت ها را پراكنده مى سازد و از تراكم آن در دست شمارى اندك جلوگيرى مى
كند؛ چنان كه برخى از نظام هاى غربى ، ميراث را به پسر بزرگ منحصر مى كند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((فرايض
(ميراث ) را ياد گيريد و آن را به مردم ياد دهيد؛ زيرا من انسانى هستم كه از بين مى
روم و علم (يعنى علم شريعت اسلامى ) به زودى محدود خواهد شد. فتنه ها پديدار مى شود
تا آن جا كه دو نفر بر سر فريضه اختلاف مى كنند و كسى را پيدا نمى كنند كه اختلاف
آنها را حل كند. فريضه ها را بياموزيد كه جزء دين شماست . علم فرايض ، نصف علم است
و اولين چيزى مى باشد كه از ميان امتم رخت بر مى بندد)).
جمله اخير اشاره است به قوانين عرفى كه جايگزين قوانين اسلامى شده است .
حكم زناكاران
وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ
أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ
يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (15)وَاللَّذَانَ
يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ
عَنْهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّابًا رَّحِيمًا (16)
و از زنان شما آنان كه مرتكب فحشا مى شوند، از چهار تن از خودتان بر ضد آنها شهادت
بخواهيد. اگر شهادت دادند زنان را در خانه محبوس داريد تا مرگشان فرا رسد يا خدا
راهى پيش پايشان نهد. (15) و آن دو تن را كه مرتكب آن عمل شده اند، بيازاريد. و چون
توبه كنند و به صلاح آيند از آزارشان دست برداريد؛ زيرا خدا توبه پذير و مهربان است
. (16)
واژگان :
فاحشة : به زنا و لواط گفته مى شود.
توفى : از ((استيفاء)) به معناى گرفتن
است . مى گويى : ((توفيت مالى و استوفيته ؛ يعنى مال خود را
دريافت كردم )). بنابراين ، معناى ((يتوفاهن
)) اين است كه مرگ آنها را فرا گيرد.
اعراب :
((اللاتى )) مبتدا و جمله
((فاستشهدوا)) خبر آن است . داخل شدن
فاء بر خبر جايز است ؛ زيرا اسم موصول به منزله شرط است . ((يتوفاهن
)) فعل مضارع مبنى بر سكون است ؛ چون متصل به نون جمع مونث
مى باشد.
تفسير :
واللاتى ياءتين
الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اءربعة منكم . زنا، به يكى از دو راه
ثابت مى شود: 1. زنا كننده چهار بار عليه خود اقرار كند؛ خواه مرد باشد و خواه زن .
2. چهار نفر مسلمان عادل و نه كسانى ديگر گواهى دهند؛ چنان كه لفظ
((منكم )) بر اين موضوع دلالت دارد. گواهى هر كدام از
اين چهار شاهد بايد به طور روشن درباره دخول آلت مرد در فرج زن (مانند دخول ميله
سرمه در سرمه دان ) باشد. اگر شاهدان از چهار نفر كمتر باشند و يا شهادتشان اختلاف
داشته باشد و به موضوع واحد شهادت ندهند، هر كدام از شاهدان به هشتاد ضربه شلاق
محكوم مى شوند. همچنين هر كس كه مرد و يا زنى را به زنا نسبت دهد و چهار شاهد عادل
نياورد، به گونه اى كه پيش تر گفته شد كه شهادت دهند، به هشتاد ضربه شلاق محكوم
خواهد شد. اين نكته ، دلالت بر آن دارد كه شايسته است انسان عيب هاى مردم را جستجو
نكند و به كشف اسرار آنان نپردازد؛ زيرا آشكار كردن عيب هاى مردم ، جامعه را تباه و
خانواده را پراكنده و نابود مى كند.
فان شهدوا
فاءمسكوهن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت ؛ يعنى وقتى زناى زن ثابت شد، در
خانه اش محبوس مى شود تا اين كه مرگ ، به عنوان مجازات او را دريابد.
اءو يجعل الله
لهن سبيلا. اين جمله اشاره بدان دارد كه خدا اين مجازات را حكم دايمى قرار
نداده ، بلكه آن را براى مدت معينى مقرر فرموده است ؛ آن گاه قانون نهايى تشريع
خواهد شد. اين حكم به همين ترتيب بود تا اين كه آيه مزبور نسخ و حكم رجم و سنگسار
شدن براى مجازات زنا مقرر شد؛ البته در صورتى كه زنا از زن شوهردار و يا مرد زن
دار، صادر شود. اما اگر زن و يا مردى عزب زنا كند، فقط صد تازيانه مجازات دارد.
تفصيل حكم زنا به خواست خدا در سوره نور خواهد آمد.
و اللذان
ياءتيانها منكم فاذوهما. مفسران در اين كه مراد از ((اللذان
)) كيست ، اختلاف نظر دارند. بيشتر آنان معتقدند كه مراد
((زانى و زانيه )) اس . اشكالى كه بر
اين نظريه وارد مى باشد، اين است كه خلاف ظاهر است ؛ زيرا ((اللذان
)) براى مثناى مذكر است و ديگر آن كه حكم زانيه پيش تر بيان
شد و دليلى ندارد كه بلافاصله تكرار شود. درست آن است كه مراد از آن دو مرد است :
يكى فاعل و ديگرى مفعول ؛ چرا كه واژه : اللذان )) و واژه
((منكم )) بر اين معنا ظهور دارد:
((منكم ))، يعنى از ميان مردان شما،
چنان كه مراد سخن خداى تعالى ((اءربعة منكم
)) نيز مردان است . مجازات لواط، آزار كردن و سرزنش كردن بود و اين مجازات
نسخ شد - چنان كه مجازات زانيه كه زندان ابد بود، نسخ گرديد - و مجازات لواط، چنين
مقرر شد: يا فاعل و مفعول با شمشير به هلاكت برسند؛ يا در آتش سوزانيده شوند؛ يا
دست ها و پاهايشان بسته و از بلندى پرتاب گردند؛ يا ديوار بر آنها خراب شود. اين
مجازات شديد از آن روست كه كه اثر هيچ گناهى از اين فعل زشت كه انسانيت انسان را از
بين مى برد و ماهيت او را وارونه مى كند، بدتر نيست . از قديم گفته اند: حتى اگر
شير نيز از عقب مفعول قرار گيرد ذليل مى شود.
فان تابا و
اءصلحا فاءعرضوا عنهما؛ يعنى به صرف اين كه اين مجرم بگويد توبه كردم و از
خدا آمرزش مى خواهم ، از اذيت و آزار وى دست بر نداريد مگر اين كه با عمل و حسن
رفتار خود ثابت كند كه واقعا توبه كرده است .
زشت كاران
إِنَّمَا
التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ
يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَـئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ
عَلِيماً حَكِيماً (17)وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ
السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ
وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُوْلَـئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ
عَذَابًا أَلِيمًا (18)
جز اين نيست كه توبه از آن كسانى است كه به نادانى مرتكب كارى زشت مى شوند و زود
توبه مى كنند. خدا توبه اينان را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است . (17) توبه كسانى
كه كارهاى زشت مى كنند و چون مرگشان فرا مى رسد مى گويند كه اكنون توبه كرديم و نيز
آنان كه كافر بميرند، پذيرفته نخواهد شد. براى اينان عذابى دردآور مهيا كرده ايم .
(18)
واژگان :
دو واژه جهل و جهالت ضد علم است و هر يك را مى توان به معناى سفاهت و حماقت به كار
برد. از اين گونه است سخن خداى تعالى :
اعوذ بالله اءن اءكون من الجاهلين
(161) و نيز سخن خدا:
انى اءعظك اءن
تكون من الجاهلين .(162)
مفسران بر اين نكته وحدت نظر دارند كه مراد از ((جهالت
)) در اين جا، سفاهت است ؛ زيرا معناى آيه جز بر همين اساس
درست نمى شود.
اعتدنا: از ((عتاد)) به معناى
((تجهيز)) است .
اعراب :
((انما التوبة )) در اصل ،
((انما قبول التوبة )) است ؛ زيرا
توبه بر انسان و قبول آن ، از خداست . در اين جا مضاف حذف شده و مضاف اليه جانشين
آن گرديده است . ((التوبة )) و ما بعد
آن ، خبر است . ((بجهالة )) در موضع
حال و به معناى ((جاهلين )) و
((و لا الذين يموتون )) در محل جر و
عطف بر ((للذين يعملون السوء)) است .
تفسير :
انما التوبه على
الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب . ((السوء))؛
يعنى عمل زشت . ((جهالة )) به معناى
سفاهت است ؛ يعنى انسان هدايت را رها كرده و گمراهى را در پيش گرفته است (و اين خود
نوعى سفاهت است .) مراد از توبه نزديك ، آن است كه شخص گناهكار پيش از فرا رسيدن
مرگ توبه كند؛ چرا كه مرگ بى ترديد مى آيد و هر چيزى كه آمدنى باشد، نزديك است .
مضاف جمله ((انما التوبة على الله ))
- چنان كه پيش تر در بحث اعراب گفتيم - حذف شده است ؛ يعنى قبول توبه از آن خداوند
مى باشد. گزيده سخن اين است : كسى كه گناه كند سپس پشيمان شده ، توبه كند، خداوند
توبه او را مى پذيرد و از وى مى گذرد تا آن جا كه گويى گناهى مرتكب نشده است و حتى
خدا به وى پاداش نيك نيز مى دهد.
در اين جا ممكن است بپرسيد: ظاهر آيه دلالت بر اين دارد كه قبول توبه پشيمان شدگان
بر خدا واجب است ، با اين كه مى دانيم خدا هر چه را بخواهد بر ديگران واجب مى كند و
كسى نمى تواند چيزى را بر او واجب كند؛ زيرا چيزى همانند او نيست .
پاسخ : مراد آن نيست كه كسى قبول توبه را بر خدا واجب مى كند - كه خدا از اين
بالاتر است - بلكه مراد آن است كه فضل و بزرگى خداوند اقتضا مى كند كه توبه را
بپذيرد. چنان كه به شخص كريم مى گويى : كرامتت بر تو واجب مى كند كه عطا و بخشش
داشته باشى . و از اين گونه است سخن خداى تعالى
... كتب ربكم على نفسه الرحمة ؛(163)
پروردگار شما مقرر كرده كه شما را رحمت كند.
فاءولئك يتوب
الله عليهم . مادام كه آنان واقعا بخواهند به صفوف مومنان نيك برگردند
(خداوند توبه آنها را مى پذيرد.)
و كان الله
عليما حكيما. خدا مى داند كه توبه آنان ، راستين است و يا دروغين و بر اساس
حكمت ، توبه توبه كننده شايسته را مى پذيرد.
و ليست التوبة
للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر اءحدهم الموت قال انى تبت الان . خدا توبه
كسى را كه در پيشگاه او توبه كند مى پذيرد؛ لكن مشروط به آن كه وى پيش از ظاهر شدن
نشانه هاى مرگ توبه كند. اما كسى كه نشانه هاى مرگش ظاهر شده و توبه مى كند، توبه
اش پذيرفته نخواهد شد؛ زيرا اين توبه ، توبه شخص ناتوانى است كه از پاداش و نصيب
خود، نااميد شده است . حال اين سوال مطرح مى شود: شما درباره روايتى كه از پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است ، چه مى گوييد؛ آن حضرت فرمود:
((كسى كه يك ساعت پيش از رسيدن مرگ خود توبه كند، خدا توبه
او را مى پذيرد. يك ساعت زياد است ؛ كسى كه توبه كند، در حالى كه روحش به اين جا -
به گلويش اشاره مى كند - رسيده باشد، خدا توبه او را مى پذيرد.))
پاسخ : در اين روايت از چند جهت اشكال است :
اولا، روايت فوق با كتاب خدا مخالف است . از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم
) نقل شده كه فرمود: ((در زندگى ام بر من فراوان دروغ مى
بندند و پس از مرگم اين دروغ بستن ها افزايش پيدا خواهد كرد. كسى كه بر من دروغ
ببندد، نشيمنگاهش از آتش پر مى شود. هرگاه از من حديثى به شما رسيد، آن را بر كتاب
خدا عرضه كنيد، آنچه را با كتاب خدا سازگار باشد بگيريد و آنچه را مخالف كتاب خدا
باشد به دور اندازيد)).
از اين رو، به حديثى كه مى گويد: ((اگر روح به گلو رسيد،
توبه پذيرفته مى شود)) اعتنا نمى كنيم . بعيد نيست كه حاكمان
جور در دوران امويان و عباسيان به برخى از مزدوران خود دستور داده باشند كه اين
حديث را برايشان جعل نمايند تا بدين وسيله بر زير دستان خود احتجاج كنند كه خداوند
آنها را در ستم و ايجاد فساد آزاد گذاشته است ؛ چه ، هر حاكمى گروهى از فقها را در
كنار خود داشت كه اعمال او را توجهى مى كردند و دين را بر طبق خواسته ها و هوس هاى
اين شياطين تفسير مى كردند.
ثانيا، پذيرفته شدن توبه در هنگام مرگ ، موجب تشويق انسان به ارتكاب گناه و معصيت
مى شود و اين ، عمل شيطان است نه عمل رحمان .
ثالثا، خداوند، عمل را از شخص در صورتى مى پذيرد كه با اراده و آزادى كامل از وى
صادر شده باشد. بديهى است كه انسان وقتى در برابر عمل آزادى دارد كه هم توان فعل آن
را داشته باشد و هم توان ترك آن را؛ اما اگر توان يكى از اين دو را داشته باشد،
مختار نخواهد بود. از اين گونه است توبه هنگام مرگ ؛ زيرا فرض بر اين است كه توبه
كننده در اين حالت از ارتكاب گناه و معصيت ناتوان است . درست مانند آنهايى كه در
روز قيامت مى گويند:
ربنا اكشف عنا
العذاب انا مومنون ؛(164)
پروردگارا! عذاب را از ما بردار كه ما به تو ايمان داريم . اگر خدا توبه را از كسى
كه در آستانه مرگ است بپذيرد، سزاوار است آن را از كسانى كه در جهنم گرفتار عذابند
نيز بپذيرد و فرق گذاشتن ميان اين دو نارواست . از اين رو، خداوند آنها را مساوى
دانسته و يكى را بر ديگرى عطف كرده ؛ زيرا فرموده است :
ولا الذين
يموتون و هم كفار؛ يعنى همچنين خدا از كسانى كه كافر از دنيا مى روند و از
كفر خود پشيمان نمى شوند، مگر زمانى كه عذاب را در روز قيامت ببينند، توبه را نمى
پذيرد؛ روزى كه آنها در راه رسيدن به آن هستند؛ چنان كه آيات 99 و 100 سوره مومنون
بر اين موضوع دلالت دارد:
حتى اذا جاء
احدهم الموئت قال رب ارجعون لعلى اءعمل صالحا فيما تركت كلا آنهاكلمة هو قائلها و
من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ؛ چون يكى شان را مرگ فرا رسيد، گويد: اى
پروردگار من ! مرا باز گردان . شايد كارهاى شايسته اى را كه ترك كرده بودم به جاى
آورم . هرگز! اين سخنى است كه او مى گويد و پشت سرشان تا روز قيامت مانعى است كه
بازگشت نتوانند.
آرى ، از ديدگاه عقل رواست كه خداوند، گناهكاران را از باب تفضل و بزرگوارى ببخشد،
هر چند آنان توبه نكنند؛ لكن اين موضوع ، چيزى است و پذيرش توبه در هنگام مرگ چيزى
ديگر.
توبه و فطرت
توبه فرع بر گناه است ؛ زيرا معناى آن طلب عفو و گذشت از گناه مى باشد. هيچ
انسانى از گناه ، خواه كوچك باشد يا بزرگ ، خالى نيست ، مگر اين كه خدا او را نگه
دارد. اين سخن به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت داده شده است :
((خداوندا! اگر ببخشى ، همه را مى بخشى و كدامين بنده ات
آلوده به گناه نيست ؟)) خدا توبه را به هر كسى كه گناه كرده
باشد واجب قرار داده ؛ چنان كه روزه و نماز را واجب كرده است . از آياتى كه بر وجوب
توبه دلالت دارد، اين آيه است :
انما التوبة على
الله للذين يعملون و نيز آيه 9 سوره تحريم :
يا اءيها الذين
آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا؛ اى ايمان آورندگان ! به درگاه خدا توبه
كنيد؛ توبه اى از روى اخلاص .
همچنين آيه 3 سوره هود
و ان استغفروا
ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا؛ از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به
درگاهش توبه كنيد، تا شما را از رزقى نيكو برخوردار سازند. و آيه 11 سوره حجرات :
و من لم يتب
فاولئك هم الظالمون ؛ كسانى كه توبه نمى كنند، آنان همان ستمكارانند.
حقيقت آن است كه وجوب توبه نياز به دليل ندارد؛ زيرا از قضايايى است كه دليل آن با
خودش است ؛ چرا كه هر انسانى با فطرت خود درك مى كند كه انسان گناهكار بايد از
گناهش معذرت بخواهد و از كسى كه به او بدى كرده ، درخواست گذشت كند.
عرف تمام دولت ها و ملت ها نيز بر همين جارى شده است ؛ حتى اگر تجاوز (به دولت و يا
فرد ديگر) از روى خطا و بدون قصد صورت گرفته باشد به عنوان مثال : هرگاه هواپيماى
كشورى ، حريم فضايى كشور ديگرى را نقض كند و يا يكى از كشتى هايش ، بدون اجازه قبلى
، به آبهاى منطقه اى تجاوز نمايد، لازم است از آن كشور به طور رسمى عذر خواهى كند،
وگرنه عرفا و قانونا محكوم خواهد بود. از اين رو، هر آيه و روايتى كه بر وجوب توبه
دلالت كند، در حقيقت تقرير و بيان حكم فطرت است و تاسيس و تشريع جديدى براى وجوب
توبه محسوب نمى شود.